بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

بـخش ششم از مساله حجاب سخن مى گويد و همه زنان با ايمان را به رعايت اين دستور اسلامى توصيه مى كند.

بخش هفتم كه آخرين بخش را تشكيل مى دهد، اشاره اى به مساله مهم ((معاد)) دارد، و راه نجات در آن عـرصـه عـظـيـم و هـمـچنين مساله امانت دارى بزرگ انسان يعنى مساله تعهد و تكليف و مسؤوليت او را شرح مى دهد.

از آنجاكه بخش مهمى از اين سوره به ماجراى ((جنگ احزاب))(خندق) مى پردازد اين نام براى آن انتخاب شده است.

فضيلت تلاوت سوره :.

در حديثى از پيامبراسلام (ص) مى خوانيم : ((كسى كه سوره احزاب را تلاوت كند و به خانواده خود تعليم دهد از عذاب قبر در امان خواهد بود)).

و از امـام صـادق (ع) نـقـل شـده : ((كسى كه سوره احزاب را بسيار تلاوت كند درقيامت در جوار پيامبر و خاندان او خواهد بود)).

البته اين گونه فضائل و افتخارات براى تلاوتى است كه مبدا انديشه گرددوانديشه اى كه افق فكر انسان را چنان روشن سازد كه پرتوش دراعمال او ظاهرگردد.

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

آيـه ـ شـان نزول : در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد، گفته اند: اين آيات درمورد ((ابوسفيان)) و بـعضى ديگر از سران كفر و شرك نازل شده كه بعد از جنگ ((احد)) از ((پيامبراسلام))(ص) امان گـرفتند و وارد مدينه شدند و خدمت رسول خدا(ص) آمدند و عرض كردند: ((اى محمد! بيا و از بدگويى به خدايان ماصرف نظر كن ، و بگو آنها براى پرستش كنندگانشان شفاعت مى كنند)).

ايـن پـيـشنهاد پيامبر(ص) را ناراحت كرد، عمر برخاست و گفت : اجازه ده تاآنها را از دم شمشير بگذرانم !.

پـيـغمبر(ص) فرمود: ((من به آنها امان دادم چنين چيزى ممكن نيست)) امادستور داد آنها را از مدينه بيرون كنند.

اين آيات نازل شد و به پيامبر(ص) دستور داد كه به اين گونه پيشنهادهااعتنا نكند.

تفسير:.

تنها از وحى الهى پيروى كن !.

از خـطـرنـاكـتـريـن پـرتـگـاهـهـايـى كـه بر سر راه رهبران بزرگ قرار دارد مساله پيشنهادهاى سازشكارانه اى است كه از ناحيه مخالفان مطرح مى گردد.

مـشـركـان ((مـكـه)) و مـنـافقان ((مدينه)) بارها كوشيدند كه با طرح پيشنهادهاى سازشكارانه پيامبرگرامى اسلام (ص) را از خط ((توحيد)) منحرف سازند.

امـا نـخـستين آيات سوره احزاب نازل شد و به توطئه آنها پايان داد وپيامبر(ص) را به ادامه روش قاطعانه اش در خط توحيد بدون كمترين سازش دعوت نمود.

اين آيات مجموعا چهار دستور مهم به پيامبر(ص) مى دهد:.

دستور اول :.

در زمـينه تقوا و پرهيزكارى است كه زمينه ساز هر برنامه ديگرى مى باشد، مى فرمايد: ((اى پيامبر! تقواى الهى پيشه كن)) (يا ايها النبى اتق اللّه).

حـقيقت ((تقوا)) همان احساس مسؤوليت درونى است و تا اين احساس مسؤوليت نباشد انسان به دنبال هيچ برنامه سازنده اى حركت نمى كند.

دستور دوم :.

نـفى اطاعت كافران و منافقان است ، مى فرمايد: ((و از كافران و منافقان اطاعت مكن))! (ولا تطع الكافرين والمنافقين).

و در پـايـان ايـن آيه براى تاكيد اين موضوع مى گويد: ((خداوند عالم و حكيم است)) (ان اللّه كان عليما حكيما) اگر فرمان ترك پيروى آنها را به تو مى دهد روى علم و حكمت بى پايان اوست.

بـه هـر حـال ، بـعـد از تقوا و احساس مسؤوليت ، نخستين وظيفه ، شستشوى صفحه دل از اغيار و ريشه كن نمودن خارهاى مزاحم از اين سرزمين است.

(آيه)ـدر.

سومين دستور.

مـسـالـه بـذرافـشانى توحيد و تبعيت از وحى الهى را مطرح كرده ، مى گويد: ((و ازآنچه از سوى پروردگارت به تو وحى مى شود پيروى كن)) (واتبع ما يوحى اليك من ربك).

و مـراقـب بـاش و بدان ((كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است)) (ان اللّه كان بما تعملون خبيرا).

بنابراين نخست بايد ديو را از درون جان بيرون راند تا فرشته درآيد.

بايد طاغوت زدايى كرد تا حكومت اللّه و نظام الهى جانشين آن گردد.

(آيه)ـو از آنجا كه در ادامه اين راه مشكلات فراوان است و تهديد وتوطئه و كارشكنى بسيار زياد، چـهارمين دستور را به اين صورت صادر مى كند: ((و برخدا توكل كن)) و از توطئه هايشان نترس ! (وتوكل على اللّه).

((و هـمـيـن بـس كه خداوند ولى و حافظ و مدافع (انسان) باشد)) (وكفى باللّه وكيل) اگر هزار دشمن قصد هلاكت تو را دارند، چون من دوست و ياور توام ازدشمنان باكى نداشته باش.

گـرچـه مـخـاطـب در ايـن آيـات شخص پيامبر است ، ولى پيداست كه دستورى است براى همه مؤمنان ، و همه مسلمانان جهان در هر عصر و هر زمان.

(آيه)ـ ادعاهاى بيهوده !.

در تعقيب آيات گذشته كه به پيامبر(ص)دستور مى داد تنها از وحى الهى تبعيت كند نه از كافران و مـنـافـقـان ، در ايـنـجانتيجه تبعيت از آنها را منعكس مى كند كه پيروى از آنان انسان را به يك مشت خرافات و اباطيل و انحرافات دعوت مى نمايد كه سه مورد آن در اين آيه بيان شده است.

نـخست مى فرمايد: ((خداوند براى هيچ كس دو دل در درونش نيافريده))! (ماجعل اللّه لرجل من قلبين فى جوفه).

جمله فوق معنى عميقى دارد و آن اين كه انسان يك قلب بيشتر نداردو در اين قلب جز عشق يك مـعـبـود نمى گنجد، آنها كه دعوت به شرك و معبودهاى متعدد مى كنند، بايد قلبهاى متعددى داشته باشند تا هريك را كانون عشق معبودى سازند!.

لذا در حديثى از اميرمؤمنان على (ع) در تفسير اين آيه مى خوانيم ; كه فرمود:.

((دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك قلب نمى گنجد چرا كه خدا براى يك انسان دو قلب قرار نـداده اسـت كـه بـا يـكـى دوسـت بـدارد و بـا ديگرى دشمن ،دوستان ما در دوستى ما خالصند هـمـان گونه كه طلا در كوره خالص مى شود هركس مى خواهد اين حقيقت را بداند، قلب خود را آزمـايـش كند اگرچيزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آميخته است از ما نيست و ما هم از او نيستيم)).

بنابراين قلب واحد، كانون اعتقاد واحدى است و آن هم برنامه عملى واحدى را اجرا مى كند چرا كه انسان نمى تواند حقيقتا معتقد به چيزى باشد اما درعمل از آن جدا شود.

قـرآن سـپس به خرافه ديگرى از عصر جاهليت مى پردازد و آن خرافه ((ظهار))است ، آنها هنگامى كـه از هـمسر خود ناراحت مى شدند و مى خواستند نسبت به او اظهار تنفر كنند به او مى گفتند: ((انـت عـلى كظهر امى ; تو نسبت به من مانندپشت مادر منى))! و با اين گفته او را به منزله مادر خود مى پنداشتند و اين سخن رابه منزله طلاق !.

قـرآن در دنـبـالـه اين آيه مى گويد: ((خداوند هرگز همسرانتان را كه مورد ظهارقرار مى دهيد مادران شما قرار نداده)) و احكام مادر ر، در مورد آنان مقرر نكرده است (وما جعل ازواجكم اللا ئى تظاهرون منهن امهاتكم).

اسـلام اين برنامه جاهلى را امضا نكرد، بلكه براى آن مجازاتى قرار داد و آن اين كه : شخصى كه اين سخن را مى گويد حق ندارد با همسرش نزديكى كند تا اين كه كفاره لازم را بپردازد، و اگر كفاره نداد و به سراغ همسر خود نيز نيامد همسر مى تواندبا توسل به ((حاكم شرع)) او را وادار به يكى از دو كـار كـنـد يـا رسـمـا و طبق قانون اسلام او را طلاق دهد و از او جدا شود، و يا كفاره دهد و به زندگى زناشويى همچون سابق ادامه دهد.

سـپـس به سومين خرافه جاهلى پرداخته ، مى گويد: ((و (نيز، خداوند) فرزندخوانده هاى شما ر، فرزند حقيقى شما قرار نداده است)) (وما جعل ادعياكم ابناكم).

تـوضيح اينكه : در عصر جاهليت معمول بوده كه بعضى از كودكان را به عنوان فرزند خود انتخاب مى كردند، و آن را پسر خود مى خواندند و به دنبال اين نامگذارى تمام حقوقى را كه يك پسر از پدر داشـت بـراى او قـائل مـى شدند از پدرخوانده اش ارث مى برد و پدر خوانده نيز وارث او مى شد، و تحريم زن پدر يا همسرفرزند در مورد آنها حاكم بود.

اسلام ، اين مقررات غيرمنطقى و خرافى را به شدت نفى كرد.

لـذا قـرآن بـعد از اين جمله مى افزايد: ((اين سخن شماست كه به دهان خودمى گوييد)) سخنى باطل و بى پايه (ذلكم قولكم بافواهكم).

مـى گـويـيـد فلان كس پسر من است ، در حالى كه در دل مى دانيد قطعا چنين نيست ، اين امواج صـوتـى فـقـط در فـضاى دهان شما مى پيچد و خارج مى شود، وهرگز از اعتقاد قلبى سرچشمه نمى گيرد.

ايـنها سخنان باطلى بيش نيست ((اما خداوند حق را مى گويد و او به راه راست هدايت مى كند)) (واللّه يقول الحق وهو يهدى السبيل).

سـخن حق به سخنى گفته مى شود كه با واقعيت عينى تطبيق كند، يا اگر يك مطلب قراردادى اسـت هـمـاهـنـگ با مصالح همه اطراف قضيه باشد، و مى دانيم مساله ناپسند ((ظهار)) در عصر جاهليت ، و يا ((پسر خواندگى)) كه حقوق فرزندان ديگر را تا حد زيادى پايمال مى كرد نه واقعيت عينى داشت و نه قراردادى حافظمصلحت عموم بود.

(آيه)ـسپس قرآن براى تاكيد بيشتر و روشن ساختن خط صحيح ومنطقى اسلام چنين مى افزايد: ((آنـها را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين كار نزد خداعادلانه تر است)) (ادعوهم لا بائهم هو اقسط عنداللّه).

و بـراى رفـع بـهانه ها اضافه مى كند: ((و اگر پدرانشان را نمى شناسيد آنهابرادران دينى و موالى شما هستند)) (فان لم تعلموا آباهم فاخوانكم فى الدين ومواليكم).

يـعـنى عدم شناخت پدران آنها دليل بر اين نمى شود كه نام شخص ديگرى رابه عنوان ((پدر)) بر آنها بگذاريد، بلكه مى توانيد آنها را به عنوان برادر دينى يا دوست و هم پيمان خطاب كنيد.

ولـى از آنجا كه گاه انسان بر اثر عادت گذشته ، يا سبق لسان ، و يا اشتباه در تشخيص نسب افراد، مـمـكـن اسـت كسى را به غير پدرش نسبت دهد و اين ازحوزه اختيار انسان بيرون است ، خداوند عادل و حكيم ، چنين كسى را مجازات نخواهد كردم.

لـذا در ذيـل آيـه مـى افـزايـد: ((امـا گناهى بر شما نيست در خطاهايى كه از شما سرمى زند)) و بى توجه آنها را به نام ديگران صدا مى زنيد (وليس عليكم جناح فيمااخطاتم به).

((ولـى آنـچه را از روى عمد و اختيار مى گوييد)) مورد حساب قرار خواهد داد(ولكن ما تعمدت قلوبكم).

((و خداوند، آمرزنده و رحيم است)) (وكان اللّه غفورا رحيما) گذشته ها را برشما مى بخشد، سهو و نسيان و اشتباه و خطا را مورد عفو قرار مى دهد.

(آيه)ـاين آيه به مساله مهم ديگرى يعنى ابطال نظام ((مؤاخات))مى پردازد.

تـوضيح اينكه : هنگامى كه مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند و اسلام پيوند و رابطه آنها را با بـسـتـگـان مشركشان كه در مكه بودند بكلى بريد پيامبر(ص) به فرمان الهى ، مساله عقد اخوت و پـيـمـان بـرادرى را در مـيـان آنها برقرار ساخت به اين ترتيب كه ميان ((مهاجران)) و ((انصار)) (دوبـه دو) پـيـمـان اخـوت و بـرادرى مـنعقد شد، وآنها همچون دو برادر حقيقى از يكديگر ارث مى بردند، ولى اين يك حكم موقت ومخصوص به اين حالت فوق العاده بود.

آيه نازل شد و ((نظام مؤاخات)) را بطوريكه جانشين نسب شود ابطال كرد وحكم ارث و مانند آن را مخصوص خويشاوندان حقيقى قرار داد.

مـنـتـهـى در ايـن آيه قبل از ذكر اين نكته ، به دو حكم ديگر، يعنى ((اولويت پيامبر(ص) نسبت به مؤمنين))، و ((بودن زنانى پيامبر(ص) به منزله مادر)) به عنوان مقدمه ، ذكر شده است.

مـى فـرمـايـد: ((پـيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است)) (النبى اولى بالمؤمنين من انـفـسـهـم) يـعنى ، پيامبر اسلام (ص) در مسائل اجتماعى و هم فردى وخصوصى ، هم در مسائل مـربوط به حكومت ، و هم قضاوت و دعوت ، از هر انسانى نسبت به خودش سزاوارتر است ، و اراده و خواست او، مقدم بر اراده و خواست وى مى باشد.

البته پيامبر(ص) معصوم است و نماينده خدا جز خير و صلاح جامعه و فردرا در نظر نمى گيرد.

((و همسران او مادران آنها [ مؤمنان ] محسوب مى شوند)) (وازواجه امهاتهم).

البته مادر معنوى و روحانى ، همان گونه كه پيامبر (ص) پدر روحانى و معنوى امت است.

ايـن ارتباط و پيوند معنوى ، تنها تاثيرش مساله ((حفظ احترام)) و ((حرمت ازدواج)) با زنان پيامبر بـود، يـعـنى مسلمانان حق داشتند، با دختران پيامبر ازدواج كنند، در حالى كه هيچ كس با دختر مـادر خـود نـمـى تـوانـد ازدواج كـند، و نيزمساله محرميت و نگاه كردن به همسران پيامبر براى هيچ كس جز محارم آنهامجاز نبود.

بـا اين كه پيامبر(ص) به منزله پدر، و همسران او به منزله مادران مؤمنين هستند، هيچ گاه از آنها ارث نمى برند، چگونه مى توان انتظار داشت كه پسرخوانده ها وارث گردند.

سپس مى افزايد: ((و خويشاوندان نسبت به يكديگر، از مؤمنان و مهاجران ،در آنچه خدا مقرر داشته است اولى هستند)) (واولوا الا رحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه من المؤمنين والمهاجرين).

ولـى با اين حال براى اين كه راه را بكلى به روى مسلمانان نبندد و بتوانندبراى دوستان و كسانى كـه مـورد عـلاقـه آنها هستند چيزى به ارث بگذارند ـهرچند ازطريق وصيت نسبت به ثلث مال بـاشـدـ در پـايـان آيـه اضافه مى كند: ((مگر اين كه بخواهيد نسبت به دوستانتان نيكى كنيد)) و سهمى از اموال خود را به آنها بدهيد(الا ان تفعلوا الى اوليائكم معروفا).

و در آخـريـن جمله براى تاكيد همه احكام گذشته ، يا حكم اخير، مى فرمايد:((اين حكم در كتاب (الهى) نوشته شده است)) (كان ذلك فى الكتاب مسطورا).

(آيه)ـ پيمان محكم الهى :.

از آنـجـا كـه در آيـه قبل اختيارات وسيع و گسترده پيامبر اسلام (ص) بيان شد،در اينجا وظائف سـنـگين پيامبر(ص) و ساير پيامبران بزرگ را بيان مى كند، زيرامى دانيم همواره اختيارات توام با مسؤوليتهاست.

نـخست مى فرمايد: به خاطر بياور ((هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و(همچنين) از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم ، و ما از همه آنان پيمان محكمى گرفتيم)) كه در اداى مـسؤوليت تبليغ و رسالت كوتاهى نكنند! (واذ اخذنامن النبيين ميثاقهم ومنك ومن نوح وابرهيم وموسى وعيسى ابن مريم واخذنامنهم ميثاقا غليظا).

به اين ترتيب نخست تمام پيامبران را در مساله ميثاق مطرح مى كند، سپس ازپنج پيامبر اولواالعزم نام مى برد كه در آغاز آنها شخص پيامبر اسلام به خاطر شرافت و عظمتى كه دارد آمده است.

ايـن پـيـمـان مـؤكـد هـمان ادا كردن مسؤوليت تبليغ و رسالت و رهبرى و هدايت مردم در تمام زمينه ها و ابعاد است.

و نيز موظف بودند يكديگر را تاييد نمايند، و پيامبران پيشين ، امتهاى خود رابراى پذيرش پيامبران بعد آماده سازند، همان گونه كه پيامبران بعد بايد دعوت پيامبران پيشين را تصديق و تاكيد نمايند.

(آيـه)ـدر ايـن آيـه هدف از بعثت انبيا و پيمان مؤكدى را كه از آنها گرفته شده است چنين بيان مى كند: ((هدف اين است كه خداوند از صدق راستگويان پرسش كند و براى كافران عذاب دردناك آماده ساخته است)) (ليسئل الصادقين عن صدقهم واعد للكافرين عذابا اليما).

مـنظور از ((صادقين)) مؤمنانى مى باشند كه در ميدان حمايت از آيين خد، وجهاد و ايستادگى در برابر مشكلات ، و بذل جان و مال ، صداقت و راستگويى خودرا به ثبوت رسانده اند.

(آيه)ـ آزمايش بزرگ الهى در ميدان احزاب :.

ايـن آيه و چندين آيه بعد از آن كه مجموعا هفده آيه را تشكيل مى دهدپيرامون يكى از بزرگترين آزمـونـهـاى الـهى در مورد ((مؤمنان)) و ((منافقان)) و امتحان صدق گفتار آنها در عمل سخن مى گويد.

اين آيات از يكى از مهمترين حوادث تاريخ اسلام ، يعنى جنگ احزاب ، كه در سال پنجم هجرى واقع شد بحث مى كند.

جـنـگ ((احزاب)) چنانكه از نامش پيداست مبارزه همه جانبه اى از ناحيه عموم دشمنان اسلام و گروههاى مختلفى بود كه با پيشرفت اين آيين منافع نامشروعشان به خطر مى افتاد.

نـخستين جرقه جنگ از ناحيه گروهى از يهود ((بنى نضير)) روشن شد كه به مكه آمدند و طايفه ((قـريش)) را به جنگ با پيامبر(ص) تشويق كردند و به آنها قول دادند تا آخرين نفس در كنارشان بايستند، سپس به سراغ قبيله ((غطفان)) رفتند، وآنها را نيز آماده كارزار كردند.

ايـن قـبـائل از هم پيمانان خود مانند قبيله ((بنى اسد)) و ((بنى سليم)) نيز دعوت كردند، و چون هـمـگى خطر را احساس كرده بودند، دست به دست هم دادند تا كاراسلام را براى هميشه يكسره كنند.

مسلمانان به فرمان پيامبر(ص) به شور نشستند و قبل از هر چيز با پيشنهادسلمان فارسى ، اطراف مدينه را خندقى كندند ـو به همين جهت يكى از نامهاى اين جنگ ، جنگ خندق است.

لـحـظـات بسيار سخت و خطرناكى بر مسلمانان گذشت ; منافقين در ميان لشكر اسلام سخت به تـكاپو افتاده بودند، جمعيت انبوه دشمن و كمى لشكريان اسلام در مقابل آنها ـتعداد لشكر كفر را ده هزار، و لشكر اسلام را سه هزار نفرنوشته اندـ و آمادگى آنها از نظر تجهيزات جنگى آينده سخت و دردناكى را در برابرچشم مسلمانان مجسم مى ساخت.

ولـى خـدا مـى خواست در اينجا آخرين ضربه بر پيكر كفر فرود آيد و صف منافقين را نيز از صفوف مسلمين مشخص سازد.

سـرانـجـام ايـن غزوه به پيروزى مسلمانان تمام شد، طوفانى سخت به فرمان خدا وزيدن گرفت ، خـيـمـه و خـرگاه و زندگى كفار را درهم ريخت ، رعب ووحشت شديدى در قلب آنها افكند، و نيروهاى غيبى فرشتگان را به يارى مسلمانان فرستاد.

قدرت نماييهاى شگرفى همچون قدرت نمايى اميرمؤمنان على (ع) در برابر((عمروبن عبد ود)) بر آن افزوده شد، و مشركان بى آنكه بتوانند كارى انجام دهند پا به فرار گذاردند.

آيـات هـفده گانه نازل شد و با تحليلهاى كوبنده و افشاگرانه خود به عاليترين وجه از اين حادثه مهم براى پيروزى نهايى اسلام و كوبيدن منافقان بهره گيرى كرد.

قرآن اين ماجرا را نخست در يك آيه خلاصه مى كند سپس در شانزده آيه ديگر به بيان خصوصيات آن مى پردازد.

مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نعمت بزرگ خدا را بر خود به يادآوريد در آن هنگام كه لـشـكـرهـايـى (عظيم) به سراغ شما آمدند)) (يا ايها الذين آمنوااذكروا نعمة اللّه عليكم اذ جاتكم جنود).

((ولـى مـا باد و طوفان سختى بر آنها فرستاديم و لشكريانى كه آنها رانمى ديديد)) و به اين وسيله آنها را درهم شكستيم (فارسلنا عليهم ريحا وجنوا لم تروها).

((و خـداونـد هـميشه به آنچه انجام مى دهيد (و كارهايى كه هر گروه در اين ميدان بزرگ انجام دادند) بينا بوده است))(وكان اللّه بما تعملون بصيرا).

(آيه)ـاين آيه كه ترسيمى از وضع بحرانى جنگ احزاب ، و قدرت عظيم جنگى دشمنان ، و نگرانى شديد بسيارى از مسلمان است چنين مى گويد: به خاطربياوريد ((زمانى را كه آنها از طرف بالا و پـايـيـن (شـهـر) بر شما وارد شدند (و مدينه رامحاصره كردند) و هنگامى را كه چشمها از شدت وحـشت خيره شده و جانهابه لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد)) (اذ جـاؤكـم مـن فـوقـكـم ومـن اسـفل منكم واذ زاغت الا بصار وبلغت القلوب الحناجر وتظنون باللّه الظـنونـا).

(آيـه)ـاينجا بود كه كوره امتحان الهى سخت داغ شد، چنانكه در اين آيه مى گويد: ((آنجا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند)) (هنالك ابتلى المؤمنون وزلزلوا زلزالا شديدا).

طـبـيـعـى اسـت هنگامى كه انسان گرفتار طوفانهاى فكرى مى شود، جسم او نيزاز اين طوفان بركنار نمى ماند، و در اضطراب و تزلزل فرو مى رود.

آرى ! فـولاد را در كـوره داغ مـى بـرند تا آبديده شود، مسلمانان نخستين نيز بايددر كوره حوادث سخت قرار گيرند تا آبديده و مقاوم شوند.

(آيه)ـ منافقان و ضعيف الايمانها در صحنه احزاب :.

گفتيم كوره امتحان جنگ احزاب داغ شد، و همگى در اين امتحان بزرگ درگير شدند.

در ايـنـجا مسلمانان به گروههاى مختلفى تقسيم شدند: جمعى مؤمنان راستين بودند، گروهى خـواص مـؤمـنـان ، جـمـعى افراد ضعيف الايمان ، جمعى منافق ،جمعى منافق لجوج و سرسخت ، گـروهـى در فكر خانه و زندگى خويشتن و در فكرفرار بودند، جمعى سعى داشتند ديگران را از جهاد بازدارند و گروهى تلاش مى كردند رشته اتحاد خود را با منافقين محكم كنند.

در اين آيه گفتگوى منافقان و بيماردلان منعكس شده است.

مـى فـرمـايـد: ((و (نـيـز) بـه خاطر بياوريد هنگامى را كه منافقان و بيماردلان مى گفتند: خدا و پـيـامبرش چيزى جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند))! (واذ يقول المنافقون والذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا اللّه ورسوله الا غرورا).

در تـاريـخ جـنـگ احـزاب چنين آمده است كه ، در اثناى حفر خندق كه مسلمانان هريك مشغول كندن بخشى از خندق بودند روزى به قطعه سنگ سخت و بزرگى برخورد كردند كه هيچ كلنگى در آن اثـر نمى كرد، خبر به پيامبر(ص) دادند،پيامبر(ص) شخصا وارد خندق شد، و در كنار سنگ قـرار گـرفـت و كـلـنـگى را به دست گرفت و نخستين ضربه محكم را به مغز سنگ فرود آورد، قـسـمتى از آن متلاشى شدو برقى از آن جستن كرد، پيامبر(ص) تكبير پيروزى گفت ، مسلمانان نيز همگى تكبيرگفتند.

بـار دوم ضربه شديد ديگرى بر سنگ فرو كوفت قسمت ديگرى درهم شكست و برقى از آن جستن نمود پيامبر تكبير گفت و مسلمانان نيز تكبير گفتند.

سـرانـجام پيامبر سومين ضربه را بر سنگ فرودآورد و برق جستن كرد، وباقيمانده سنگ متلاشى شـد، حـضرت (ص) باز تكبير گفت و مسلمانان نيز صدا به تكبير بلند كردند، سلمان از اين ماجرا سؤال كرد.

پـيـامـبـر(ص) فـرمـود: ((در مـيان برق اول سرزمين حيره و قصرهاى پادشاهان ايران را ديدم ، و جبرئيل به من بشارت داد كه امت من بر آنها پيروز مى شوند! و دربرق دوم قصرهاى سرخ ‌فام شام و روم نمايان گشت ، و جبرئيل به من بشارت داد كه امت من بر آنها نيز پيروز خواهند شد! در برق سـوم قـصرهاى صنعا و يمن را ديدم وجبرئيل باز به من خبر داد كه امتم بر آنها نيز پيروز خواهند شد، بشارت باد بر شمااى مسلمانان))!.

منافقان نگاهى به يكديگر كردند و گفتند: چه سخنان عجيبى ؟ و چه حرفهاى باطل و بى اساسى ؟ او از مـديـنـه دارد سرزمين حيره و مدائن كسرى رامى بيند، و خبر فتح آن را به شما مى دهد، در حالى كه هم اكنون شما در چنگال يك مشت عرب گرفتاريد (و حالت دفاعى به خود گرفته ايد) و حتى نمى توانيد به بيت الحذر برويد (چه خيال باطل و پندار خامى ؟!).

آيـه فـوق نـازل شـد و گفت كه اين منافقان و بيماردلان مى گويند خدا وپيغمبرش جز فريب و دروغ وعده اى به ما نداده است ، (آنها از قدرت بى پايان پروردگار بى خبرند).

(آيـه)ـدر ايـن آيـه به شرح حال گروه خطرناكى از همين منافقان بيماردل كه نسبت به ديگران خـبـاثت و آلودگى بيشترى داشتند پرداخته ، مى گويد: ((و (نيز)به خاطر بياوريد هنگامى را كه گروهى از آنها گفتند: اى اهل يثرب ! (اى مردم مدينه)!اينجا جاى توقف شما نيست ، به خانه هاى خود بازگرديد)) (واذ قالت طائفة منهم يااهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا).

و بـه ايـن ترتيب مى خواستند جمعيت انصار را از لشكر اسلام جدا كنند اين ازيكسو، از سوى ديگر ((و گـروهـى از آنـان از پـيامبر اجازه بازگشت مى خواستند ومى گفتند: خانه هاى ما بى حفاظ اسـت ، در حـالـى كه بى حفاظ نبود; آنها فقطمى خواستند (از جنگ) فرار كنند)) (ويستاذن فريق منهم النبى يقولون ان بيوتناعورة وما هى بعورة ان يريدون الا فرارا).

((يثرب)) نام قديمى مدينه است ، پيش از آنكه پيامبر(ص) به آنجا هجرت كند، بعد از آن كم كم نام مدينة الرسول (شهر پيغمبر) بر آن گذارده شد كه مخفف آن همان ((مدينه)) بود.

(آيـه)ـايـن آيـه بـه سـسـتى ايمان اين گروه اشاره كرده ، مى گويد: ((آنها چنان بودند كه اگر دشـمـنـان از اطـراف مـديـنـه بـر آنان وارد مى شدند و پيشنهاد بازگشت به سوى شرك به آنان مـى كـردند مى پذيرفتند، و جز مدت كمى (براى انتخاب اين راه)درنگ نمى كردند)) (ولو دخلت عليهم من اقطارها ثم سئلوا الفتنة لا توها وما تلبثوابها الا يسيرا).

پـيداست مردمى كه اين چنين ضعيف و بى پاشنه اند نه آماده پيكار با دشمنندو نه پذيراى شهادت در راه خدا.

(آيـه)ـسـپس قرآن ، اين گروه منافق را به محاكمه مى كشد و مى گويد: ((آنهاقبلا با خدا عهد و پيمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند، و (بر سر عهد خوددر دفاع از توحيد و اسلام و پيامبر بايستند، مگر آنها نمى دانند كه) عهد الهى موردسؤال قرار خواهد گرفت)) و در برابر آن مسؤولند (ولقد كانوا عاهدوا اللّه من قبل لا يولون الا دبار وكان عهداللّه مسؤل).

اصـولا هـركـسـى ايمان مى آورد و با پيامبر(ص) بيعت مى كند اين عهد را با اوبسته كه از اسلام و قرآن تا سرحد جان دفاع كند.

(آيـه)ـبعد از آنكه خداوند نيت منافقان را افشا كرد كه منظورشان حفظخانه هايشان نيست ، بلكه فرار از صحنه جنگ است ، با دو دليل به آنها پاسخ ‌مى گويد.

نـخـسـت به پيامبر مى فرمايد: ((بگو: اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد اين فرارسودى به حال شـمـا نخواهد داشت ; و در آن هنگام جز بهره كمى از زندگانى نخواهيد گرفت)) (قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل واذا لا تمتعون الا قليل).

(آيه)ـديگر اينكه مگر نمى دانيد تمام سرنوشت شما به دست خداست ،و هرگز نمى توانيد از حوزه قدرت و مشيت او فرار كنيد.

مـى فرمايد: اى پيامبر! به آنها ((بگو: چه كسى مى تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ كند اگر او بـدى يـا رحمتى را براى شما اراده كند))! (قل من ذاالذى يعصمكم من اللّه ان اراد بكم سؤا او اراد بكم رحمة).

((و آنـهـا جز خدا هيچ سرپرست و ياورى براى خود نخواهند يافت))(ولا يجدون لهم من دون اللّه وليا ولا نصيرا).

بـنـابـراين اكنون كه همه مقدرات شما به دست اوست فرمان او را در زمينه جهاد كه مايه عزت و سـربـلـندى در دنيا و در پيشگاه خداست به جان بپذيريد، وحتى اگر شهادت در اين راه به سراغ شما آيد با آغوش باز از آن استقبال كنيد.

(آيـه)ـسـپس به وضع گروهى ديگر از منافقين كه از ميدان جنگ احزاب كناره گيرى كردند و ديـگـران را نيز دعوت به كناره گيرى مى نمودند اشاره كرده ،مى گويد: ((خداوند آن گروهى از شما را كه كوشش داشتند مردم را از جنگ منصرف سازند مى داند)) (قد يعلم اللّه المعوقين منكم).

((و هـمـچـنـيـن كـسانى را كه به برادرانشان مى گفتند به سوى ما بياييد)) و دست ازاين پيكار خطرناك برداريد! (والقائلين لا خوانهم هلم الينا).

هـمـان كـسانى كه اهل جنگ و پيكار نيستند ((و جز مقدار كمى (آن هم از روى اكراه و يا ريا) به سراغ جنگ نمى روند)) (ولا ياتون الباس الا قليل).

(آيـه)ـدر ايـن آيه مى افزايد: انگيزه تمام اين كارشكنيها اين است كه : ((آنهادر همه چيز نسبت به شما بخيلند)) (اشحة عليكم).

نـه تـنـها در بذل جان در ميدان نبرد كه در كمكهاى مالى براى تهيه وسائل جنگ ، و در كمكهاى بدنى براى حفر خندق ، و حتى در كمكهاى فكرى نيز بخل مى ورزند، بخلى توام با حرص و حرصى روزافزون !.

بعد از بيان بخل آنها و مضايقه از هرگونه ايثارگرى ، به بيان اوصاف ديگرى ازآنها كه تقريبا جنبه عـمومى در همه منافقان در تمام اعصار و قرون دارد پرداخته چنين مى گويد: ((پس هنگامى كه (لـحـظات) ترس (و بحرانى) پيش مى آيد، مى بينى آن چنان به تو نگاه مى كنند و چشمهايشان در حـدقـه مـى چرخد كه گويى مى خواهندقالب تهى كنند))! (فاذا جا الخوف رايتهم ينظرون اليك تدور اعينهم كالذى يغشى عليه من الموت).

آنها چون از ايمان درستى برخوردار نيستند و تكيه گاه محكمى در زندگى ندارند، هنگامى كه در بـرابـر حـادثه سختى قرار گيرند كنترل خود را بكلى از دست مى دهند، گويى مى خواهند قبض روحشان كنند.

سـپـس مـى افزايد: ((اما همين ها هنگامى كه حالت خوف و ترس فرو نشست ،زبانهاى تند و خشن خود را با انبوهى از خشم و عصبانيت بر شما مى گشايند (وسهم خود را از غنائم مطالبه مى كنند) در حـالـى كـه در آن نـيـز حـريـص و بـخـيلند)) (فاذاذهب الخوف سلقوكم بالسنة حداد اشحة على الخير).

در پـايـان آيـه بـه آخـرين توصيف آنها كه در واقع ريشه همه بدبختيهايشان مى باشد اشاره كرده ، مى فرمايد: ((آنها (هرگز) ايمان نياورده اند)) (اولئك لم يؤمنوا).

((و به همين دليل خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد)) (فاحبط اللّه اعمالهم) چرا كه اعمالشان هرگز توام با انگيزه الهى و اخلاص نبوده است.

((و اين كار بر خدا آسان است)) (وكان ذلك على اللّه يسيرا).

(آيـه)ـاين آيه ترسيم گوياترى از حالت جبن و ترس اين گروه است ،مى گويد: ((آنها (به قدرى وحـشـت زده شـده انـد كـه) گمان مى كنند هنوز لشكر احزاب نرفته اند))(يحسبون الا حزاب لم يذهبوا).

كـابـوس وحـشتناكى بر فكر آنها سايه افكنده ، گويى سربازان كفر مرتبا از مقابل چشمانشان رژه مى روند، شمشيرها را برهنه كرده و نيزه ها را به آنها حواله مى كنند!.

سپس اضافه مى كند: ((و اگر برگردند (از ترس آنان) دوست مى دارند در ميان اعراب باديه نشين پراكنده (و پنهان) شوند)) (وان يات الا حزاب يودوا لو انهم بادون فى الا عراب).

آرى ! بروند و در آنجا بمانند ((و (مرتبا) از اخبار شما جويا گردند)) (يسئلون عن انبائكم) لحظه به لـحـظـه از هر مسافرى جوياى آخرين خبر شوند، مبادا احزاب به منطقه آنها نزديك شده باشند، و سـايه آنها به ديوار خانه آنها بيفتد! و اين منت رابر سر شما بگذارند كه همواره جوياى حال و وضع شما بوديم !.

و در آخـريـن جـمله مى افزايد: ((و اگر درميان شما باشند جز اندكى پيكارنمى كنند)) (ولو كانوا فيكم ما قاتلوا الا قليل).

نـه از رفـتـن آنـهـا نـگران باشيد، نه از وجودشان خوشحال ، كه افرادى بى ارزش وبى خاصيتند و نبودنشان از بودنشان بهتر!.

(آيه)ـ نقش مؤمنان راستين در جنگ احزاب :.

تاكنون از گروههاى مختلف و برنامه هاى آنها در غزوه ((احزاب)) سخن به ميان آمد.

قـرآن مجيد در پايان اين سخن از ((مؤمنان راستين)) و روحيه عالى و پايمردى واستقامت و ساير ويژگيهاى آنان در اين جهاد بزرگ ، سخن مى گويد.

و مـقـدمـه ايـن بـحـث را از شخص پيامبر اسلام كه پيشوا و بزرگ و اسوه آنان بودشروع مى كند، مـى گـويد: ((براى شما در (زندگى) رسول خدا (و عملكرد او در ميدان احزاب) سرمشق نيكويى بود براى آنها كه اميد به (رحمت) خدا و روز رستاخيزدارند و خدا را بسيار ياد مى كنند)) (لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه واليوم الا خر وذكراللّه كثيرا).

بهترين الگو براى شما نه تنها در اين ميدان كه در تمام زندگى ، شخص پيامبر(ص) است.

اين ناخداى بزرگ به هنگامى كه سفينه اش گرفتار سخت ترين طوفانه،مى شود كمترين ضعف و سسستى و دستپاچگى به خود راه نمى دهد، او هم ناخداست هم لنگر مطمئن اين كشتى ، هم چراغ هدايت است ، و هم مايه آرامش وراحت روح و جان سرنشينان.

جـمله ((لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة)) مفهومش اين است كه براى شما در پيامبر(ص) تاسى و پيروى خوبى است ، مى توانيد با اقتدا كردن به اوخطوط خود را اصلاح و در مسير ((صراط مستقيم)) قرار گيريد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه على (ع) مى فرمايد: ((هرگاه آتش جنگ ،سخت شعله ور مى شد ما به رسول اللّه پناه مى برديم و هيچ يك از ما به دشمن نزديكتر از او نبود)).

(آيـه)ـبـعـد از ذكـر ايـن مـقدمه به بيان حال مؤمنان راستين پرداخته ،مى گويد: ((هنگامى كه مـؤمنان ، لشكريان احزاب را ديدند (نه تنها تزلزلى به دل راه ندادند بلكه) گفتند: اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده (و طلايه آن آشكار گشته) و خدا و رسولش راست گفته اند، و ايـن مـاجـرا جز بر ايمان و تسليم آنها نيفزود)) (ولما را المؤمنون الا حزاب قالوا هذا ما وعدنا اللّه ورسوله وصدق اللّه ورسوله وما زادهم الا ايمانا وتسليما).

ايـن وعده اشاره به سخنى است كه قبلا پيامبر(ص) گفته بود كه به زودى قبائل عرب و دشمنان مـخـتـلـف شما دست به دست هم مى دهند و به سراغ شمامى آيند، اما بدانيد سرانجام پيروزى با شماست.

بـه آنـها گفته شده بود كه شما در بوته هاى آزمايش سختى آزموده خواهيدشد، و آنها با مشاهده احزاب متوجه صدق گفتار خدا و پيامبر(ص) شدند و برايمانشان افزود.

(آيـه)ـاين آيه اشاره به گروه خاصى از مؤمنان است كه در تاسى به پيامبر(ص) از همه پيشگامتر بودند، و بر سر عهد و پيمانشان با خدا يعنى فداكارى تا آخرين نفس و آخرين قطره خون ايستادند.

مى فرمايد: ((در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستندصادقانه ايستاده اند، بـعـضـى پـيـمـان خـود را بـه آخـر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انـتـظـارنـد)) (مـن المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر).

((و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند)) (وما بدلوا تبديل).

بـه عـكـس مـنـافقان و يا مؤمنان ضعيف الايمان كه طوفان حوادث آنها را به اين طرف و آن طرف مى افكند، و هر روز فكر شوم و تازه اى در مغز ناتوان خودمى پروراندند.

آيه چنان مفهوم وسيعى دارد كه تمام مؤمنان راستين را در هر عصر و هر زمان شامل مى شود، چه آنـهـا كه جامه شهادت در راه خدا بر تن پوشيدند و چه آنها كه بدون هيچ گونه تزلزل بر سرعهد و پيمان با خداى خويش ايستاده اند و آماده جهاد وشهادتند.

(آيـه)ـايـن آيـه نـتيجه و هدف نهايى عملكردهاى مؤمنان و منافقان را دريك جمله كوتاه چنين بـازگو مى كند: ((هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هـرگـاه بـخواهد عذاب كند و يا (اگر توبه كنند) ببخشد و توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند آمـرزنده و مهربان است)) (ليجزى اللّه الصادقين بصدقهم ويعذب المنافقين ان شا او يتوب عليهم ان اللّه كان غفورارحيما).

نـه صـدق و راستى و وفادارى مؤمنان مخلص بدون پاداش مى ماند، و نه سستى ها و كارشكنيهاى منافقان بدون كيفر.

(آيـه)ـايـن آيه كه آخرين سخن را درباره جنگ احزاب مى گويدو به اين بحث خاتمه مى دهد در عبارتى كوتاه جمع بندى روشنى از اين ماجراكرده در جمله اول مى فرمايد: ((خدا كافران را با دلى پـر از خشم بازگرداندبى آنكه نتيجه اى از كار خود گرفته باشند)) (ورد اللّه الذين كفروا بغيظهم لم ينالواخيرا).

در جـمله بعد مى افزايد: ((و خداوند (در اين ميدان) مؤمنان را از جنگ بى نيازساخت)) و پيروزى را نصيبشان كرد (وكفى اللّه المؤمنين القتال).

آن چـنـان عواملى فراهم كرد كه بى آنكه احتياج به درگيرى وسيع و گسترده اى باشد و مؤمنان مـتـحمل خسارات و ضايعات زيادى شوند جنگ پايان گرفت ، زيرا ازيكسو طوفان شديد و سردى اوضـاع مـشـركان را به هم ريخت ، و از سوى ديگر رعب و ترس و وحشت را كه آن هم از لشكرهاى نـامرئى خدا است بر قلب آنها افكند، و ازسوى سوم ضربه اى كه ((على بن ابي طالب (ع))) بر پيكر بزرگترين قهرمان دشمن ((عمرو بن عبد ود)) وارد ساخت و او را به ديار عدم فرستاد، سبب فرو ريختن پايه هاى اميد آنها شد، دست و پاى خود را جمع كردند و محاصره مدينه راشكستند و ناكام به قبائل خود باز گشتند.

و در آخرين جمله مى فرمايد: ((خداوند قوى و شكست ناپذير است)) (وكان اللّه قويا عزيزا).

مـمـكـن است كسانى ((قوى)) باشند اما ((عزيز)) و شكست ناپذير نباشند يعنى شخص قويترى بر آنان پيروز شود، ولى تنها ((قوى و شكست ناپذير)) در عالم خداست كه قوت و قدرتش بى انتهاست.

پيامدهاى جنگ احزاب :.

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved