بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

از آيـه 82 سـوره هود استفاده مى شود كه نخست شهرهاى قوم لوط زيروروشدند، سپس بارانى از سنگريزه متراكم بر آنها فرود آمد.

(آيه)ـباز در پايان اين ماجرا به همان دو جمله اى مى رسيم كه درپايان ماجراهاى مشابهش در اين سـوره در بـاره پنج پيامبر بزرگ ديگر آمده است ، مى فرمايد: ((در اين (ماجراى قوم لوط سرنوشت شوم آنها) آيتى است (ان فى ذلك لا ية).

((اما بيشترشان مؤمن نبودند)) (وما كان اكثرهم مؤمنين).

(آيه)ـ((و پروردگار تو عزيز و رحيم است)) (وان ربك لهو العزيز الرحيم).

چـه رحمتى از اين برتر كه اقوامى چنين آلوده را فورا مجازات نمى كند و به آنها مهلت كافى براى هدايت و تجديد نظر مى دهد.

و نيز چه رحمتى از اين برتر كه مجازاتش خشك و تر را با هم نمى سوزاندحتى اگر يك خانواده با ايمان در ميان هزاران هزار خانواده آلوده باشد آنها رانجات مى بخشد.

و چـه عـزت و قـدرتـى از ايـن بـالاتر كه در يك چشم بر هم زدن چنان ديارآلودگان را زير و رو مى كند كه اثرى از آن باقى نمى ماند.

(آيه)ـ ((شعيب)) و اصحاب ((ايكه))!.

اين هفتمين و آخرين حلقه از داستانهاى پيامبران است كه در اين سوره آمده ،و آن داستان پيامبر بزرگ خدا ((شعيب)) و قوم سركش اوست.

ايـن پـيـامبر در سرزمين ((مدين)) (شهرى در جنوب شامات) و ((ايكه)) (آبادى معروفى نزديك مدين) زندگى داشت.

نـخـسـت مـى گـويـد: ((اصـحـاب ايكه رسولان (خدا) را تكذيب كردند)) (كذب اصحاب الا يكة المرسلين).

(آيـه)ـسپس به شرح اين اجمال پرداخته ، مى گويد: ((هنگامى كه شعيب به آنها گفت : آيا تقوا را پيشه نمى كنيد))؟ (اذ قال لهم شعيب الا تتقون).

در حقيقت دعوت شعيب از همان نقطه شروع شد كه ساير پيامبران شروع مى كردند دعوت به تقوا و پرهيزگارى كه ريشه و خمير مايه همه برنامه هاى اصلاحى و دگرگونيهاى اخلاقى و اجتماعى است.

(آيه)ـسپس افزود: ((من براى شما رسول امينى هستم)) (انى لكم رسول امين).

(آيـه)ـ((پس تقوا را پيشه كنيد و از خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت نماييد)) كه اطاعتم اطاعت اوست (فاتقوا اللّه واطيعون).

(آيه)ـاين را نيز بدانيد كه ((من در برابر اين دعوت از شما اجر و پاداشى نمى طلبم تنها اجر و مزد من بر پروردگار عالميان است)) (وما اسئلكم عليه من اجران اجرى الا على رب العالمين).

(آيـه)ـ((شعيب)) نيز مانند ساير پيامبرانى كه گوشه اى از تاريخشان در اين سوره قبلا آمده است بـعـد از دعـوت كـلى خود به تقوا و اطاعت فرمان خد، در بخش دوم از تعليماتش روى انحرافات اخلاقى و اجتماعى آن محيط انگشت گذارد، و آن را زير نقد كشيد و از آنجا كه مهمترين انحراف ايـن قوم مرفه نابسامانيهاى اقتصادى ،و ظلم فاحش و حق كشى و استثمار بود، بيش از همه روى اين مسائل تكيه كرد.

نخست مى گويد: ((حق پيمانه را ادا كنيد)) و كم فروشى نكنيد (اوفوا الكيل).

((و ديگران را به خسارت نيفكنيد)) (ولا تكونوا من المخسرين).

(آيه)ـ((و با ترازوى صحيح ، وزن كنيد)) (وزنوا بالقسطاس المستقيم).

(آيـه)ـ((و حـق مـردم را كـم نـگذاريد)) و بر اشيا و اجناس مردم ، عيب ننهيد(ولا تبخسوا الناس اشياهم).

((و در زمين تلاش براى فساد نكنيد)) (ولا تعثوا فى الا رض مفسدين).

(آيـه)ـسـپـس شـعـيب در آخرين دستورش در اين بخش از سخن ، بار ديگرآنها را به تقوا دعوت مى كند، و مى گويد: ((و از خدايى بپرهيزيد كه شما و اقوام پيشين را آفريد)) (واتقوا الذى خلقكم والجبلة الا ولين).

شما تنها قوم و جمعيتى نيستيد كه روى اين زمين گام نهاده ايد، قبل از شماپدرانتان و اقوام ديگر آمدند و رفتند، گذشته آنه، و آينده خويش را فراموش نكنيد.

(آيه)ـ سرنوشت اين قوم خيره سر!.

جمعيت ظالم و ستمگر كه خود را در برابر حرفهاى منطقى شعيب بى دليل ديدند براى اين كه به خودكامگى خود ادامه دهند، سيل تهمت و دروغ را متوجه اوساختند.

نـخـسـت هـمـان بـرچـسـب هميشگى را كه مجرمان و جباران به پيامبران مى زدندبه او زدند و ((گفتند: تو فقط از افسون شدگانى))! (قالوا انما انت من المسحرين).

(آيـه)ـبـه علاوه ((تو فقط بشرى هستى همچون ما)) چه انتظارى دارى كه ماپيرو تو شويم ، اصلا چه فضيلت و برترى بر ما دارى ؟ (وما انت الا بشر مثلنا).

((تنها گمانى كه در باره تو داريم اين است كه از دروغگويانى))! (وان نظنك لمن الكاذبين).

(آيـه)ـبـعـد از گفتن اين سخنان ضد و نقيض كه گاهى او را دروغگو وانسانى فرصت طلب كه مـى خواهد با اين وسيله بر آنها برترى جويد، و گاه او رامجنون خواندند، آخرين سخنشان اين بود كه بسيار خوب ((پس اگر راست مى گويى سنگهاى آسمانى را بر سر ما فرو ريز)) و ما را به همان بـلايى كه به آن تهديدمان مى كنى مبتلا ساز تا بدانى ما از اين تهديدها نمى ترسيم ! (فاسقط علينا كسفا من السما ان كنت من الصادقين).

(آيـه)ـ((شـعيب)) در برابر اين سخنان ناموزون ، و تعبيرات زشت و زننده ، وتقاضاى عذاب الهى ، تـنـهـا پـاسخى كه داد اين بود ((گفت : پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است)) (قال ربى اعلم بما تعملون).

و از ميزان استحقاقتان با خبر است هر زمان شما را مستحق مجازات ديدعذاب را نازل مى كند.

(آيـه)ـولـى بـه هـر حـال زمـان پـاكسازى صفحه زمين از اين آلودگان فرارسيد، چنانكه قرآن مـى گـويـد: ((پـس آنها شعيب را تكذيب كردند و به دنبال آن عذاب روز ابر سايه افكن آنها را فرو گرفت))! (فكذبوه فاخذهم عذاب يوم الظلة).

و ((اين عذاب ، عذاب روز بزرگى بود)) (انه كان عذاب يوم عظيم).

هـفـت روز، گـرماى سوزانى سرزمين آنها را فرا گرفت ، و مطلقا نسيمى نمى وزيد، ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد و نسيمى وزيدن گرفت ، آنها ازخانه هاى خود بيرون ريختند و از شدت ناراحتى به سايه ابر پناه بردند.

در ايـن هـنگام صاعقه اى مرگبار از ابر برخاست ، صاعقه اى با صداى گوش خراش ، و به دنبال آن آتش بر سر آنها فرو ريخت ، و لرزه اى بر زمين افتاد، وهمگى هلاك و نابود شدند.

(آيه)ـدر پايان اين داستان همان را مى گويد كه در پايان شش داستان گذشته از انبيا بزرگ آمده بود.

مـى فـرمـايـد: ((در اين سرگذشت (مردم سرزمين ((ايكه)) و دعوت پر مهرپيامبرشان شعيب ، و لجاجتها و سرسختيها و تكذيبهاى آنان ، و سرانجام نابودى اين قوم ستمگر با صاعقه مرگبار) نشانه و درس عبرتى است)) (ان فى ذلك لا ية).

((اما اكثر آنها ايمان نياوردند)) (وما كان اكثرهم مؤمنين).

(آيه)ـبا اين حال خداوند رحيم و مهربان به آنها مهلت كافى داد تا به خود آيند و خويشتن را اصلاح كـنـند، و هنگامى كه مستوجب عذاب شدند با قدرت قهارش آنها را گرفت ، آرى ((پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است)) (وان ربك لهوالعزيز الرحيم).

نـكـته : در پايان سرگذشت اين هفت پيامبر بزرگ توجه به اين نكته لازم است كه سرگذشت اين پـيـامـبران در سوره هاى ديگرى از قرآن نيز آمده است ، ولى در هيچ موردى چنين نيست كه آغاز دعوت همه آنها هماهنگ ، و پايان همه آنها نيزهماهنگ بيان شده باشد.

ايـن هماهنگى قبل از هر چيز انعكاس ((توحيد)) را در دعوت انبيا نشان مى دهد، كه داراى برنامه واحدى بودند كه آغاز و پايانش يكى بود.

(آيه)ـ عظمت قرآن در كتب پيشين :.

بعد از بيان هفت داستان از ماجراى انبياى پيشين و درسهاى عبرت انگيزى كه در تاريخ آنها نهفته بـود بار ديگر قرآن به همان بحثى باز مى گردد كه سوره با آن آغاز شده بود، بحث عظمت قرآن و حقانيت اين كلام مبين الهى ، مى گويد: ((اين ازسوى پروردگار عالميان نازل شده است)) (وانه لتنزيل رب العالمين).

(آيه)ـلذا اضافه مى كند: ((آن را روح الامين (از سوى خداوند) نازل كرده است)) (نزل به الروح الا مين).

اگـر آن فـرشـتـه وحـى آن را از سـوى خداوند نياورده بود، اين چنين درخشان وپاك و خالى از آلودگى به خرافات و اباطيل نبود.

(آيـه)ـرى اين روح الامين قرآن را ((بر قلب تو (از سوى پروردگار نازل كرد) تا از انذاركنندگان باشى)) (على قلبك لتكون من المنذرين).

هـدف بـيـان تـاريـخ گـذشـتگان به عنوان سرگرمى و داستانسرايى نبوده هدف ايجاد احساس مسؤوليت و بيدارى است ، هدف تربيت و انسانسازى است.

(آيـه)ـو بـراى اين كه جاى هيچ گونه عذر و بهانه اى براى كسى باقى نماندآن را ((به زبان عربى آشكار)) نازل كرد (بلسان عربي مبين).

البته هدف تكيه روى زبان عرب نيست ، بلكه روى صراحت قرآن و روشنايى مفاهيم آن است.

(آيـه)ـسـپـس بـه يكى ديگر از دلائل حقانيت قرآن اشاره كرده ، مى گويد:((وصف اين كتاب در كتب پيشينيان نيز آمده است)) و از ظهور آن در آينده بشارت داده اند (وانه لفى زبر الا ولين).

(آيـه)ـلـذا قـرآن در ايـنـجـا اضـافـه مى كند: ((آيا همين نشانه براى آنها كافى نيست كه علماى بنى اسرائيل به خوبى از آن آگاهند))؟! (اولم يكن لهم آية ان يعلمه علمؤا بنى اسرائيل).

روشـن اسـت در مـحـيـطى كه آن همه دانشمندان بنى اسرائيل وجود داشتند وبا مشركان كاملا محشور بودند ممكن نبود چنين سخنى را قرآن به گزاف در باره خودش بگويد، چرا كه فورا از هر سـو بـانـگ انكار برمى خاست ، اين خود نشان مى دهد كه در محيط نزول آيات به قدرى اين مساله روشن بوده كه جاى انكارنداشته است.

(آيه)ـ اگر قرآن بر عجم نازل شده بود !.

در ايـنجا آيات نخست به يكى ديگر از بهانه هاى احتمالى كفار و پيشگيرى ازآن پرداخته و بحثى را كه در آيات گذشته در باره نزول قرآن به زبان عربى مبين آمده است تكميل مى كند.

مى فرمايد: ((و اگر ما اين قرآن را بر بعضى از مردم عجم (غيرعرب و غيرفصيح) نازل مى كرديم)) (ولو نزلناه على بعض الا عجمين).

(آيه)ـ((و او اين آيات را بر آنها مى خواند هرگز به وى ايمان نمى آوردند))(فقراه عليهم ما كانوا به مؤمنين).

يعنى ; نژادپرستى و تعصبهاى قومى آنها به قدرى شديد است كه اگر قرآن برفردى غير عرب نازل مـى شد، امواج تعصبها مانع از پذيرش آن مى گرديد، تازه حالاكه بر مردى شريف از خانواده اصيل عـربـى ، و با بيانى رسا و گوي، نازل شده ، و دركتب آسمانى پيشين نيز بشارت آن آمده ، و علماى بـنـى اسرائيل نيز به آن گواهى داده اند، بسيارى از آنها ايمان نمى آورند، چه رسد اگر پيامبرشان اصلا چنين شرايطى را نداشت.

(آيه)ـسپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((اين گونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم)) (كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين).

با بيانى رس، و با زبان مردى كه از ميان خودشان برخاسته است و با تمام شرايطى كه پذيرش آن را سهل و آسان و مطبوع سازد ولى اين دلهاى بيمار ازپذيرش آن ، امتناع مى كنند.

(آيه)ـلذا مى فرمايد: با اين حال اين قوم لجوج ((به آن ايمان نمى آورند، تاعذاب دردناك را با چشم خود ببينند)) (لا يؤمنون به حتى يروا العذاب الا ليم).

(آيه)ـرى آنها ايمان نمى آورند ((تا عذاب الهى ناگهانى و بطورغافلگيرانه و در حالى كه آنها توجه ندارند دامانشان را فرو گيرد)) (فياتيهم بغتة وهم لا يشعرون).

بـدون شـك مـنـظور از اين عذاب الهى كه آنها را ناگهانى فرو مى گيرد، عذابهاى دنيا و بلاهاى نابودكننده و مجازات ((استيصال)) است.

(آيـه)ـلـذا بـه دنـبـال آن مـى فـرمايد: در اين حال آنها به خود مى آيند و ازگذشته ننگين خود پـشـيـمان ، و از آينده وحشتناك خويش سخت نگران مى شوند و((مى گويند: آيا به ما مهلت داده مى شود)) تا ايمان بياوريم و گذشته خراب خود راآباد سازيم ؟! (فيقولوا هل نحن منظرون) اما اين تقاضا هرگز پذيرفته نخواهد شد.

(آيه)ـ تهمتى ديگر بر قرآن !.

از آنجا كه آيات گذشته با اين جمله ختم شد كه مجرمان و گنهكاران ، بعد ازمشاهده عذاب الهى و هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند، تقاضاى مهلت وبازگشت براى جبران مى كنند، در اينجا از دو راه به آنها پاسخ مى گويد:.

نخست اين كه : ((آيا براى عذاب ما عجله مى كنند)) (افبعذابنا يستعجلون).

(آيـه)ـديگر اين كه : ((به ما خبر ده ، اگر (باز هم) ساليانى آنها را از اين زندگى بهره مند سازيم)) (افرايت ان متعناهم سنين).

(آيه)ـ((سپس عذابى كه به آنها وعده داده شده به سراغشان بيايد)) (ثم جاهم ما كانوا يوعدون).

(آيـه)ـ((ايـن تمتع و بهره گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت)) (مااغنى عنهم ما كانوا يمتعون).

به فرض كه به آنها مهلت جديدى داده شود ـكه بعد از اتمام حجت داده نخواهد شدـ آيا كارى جز تـمـتـع و بـهـره گيرى بيشتر از مواهب مادى خواهند داشت ؟آيا آنها به جبران گذشته خواهند پرداخت ؟ مسلما نه.

(آيه)ـدر اينجا سؤال يا سؤالهايى پيش مى آيد و آن اين كه : اصولا باتوجه به علم خداوند به آينده هر قوم و گروه چه نيازى به مهلت است ؟.

به علاوه با اين كه امتهاى گذشته پى درپى به تكذيب انبيا برخاستند، چرا بازپيامبران پست سر هم مى آيند و انذار و تبليغ مى كنند؟.

قرآن در پاسخ مى گويد: اين سنت ما است كه ((ما هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اين كه انـذاركنندگانى براى آنها بود)) و پيامبرانى به اتمام حجت وموعظه و اندرز كافى برخاستند (وما اهلكنا من قرية الا لها منذرون).

(آيه)ـ((تا متذكر شوند)) و بيدار گردند، و امكان براى بازگشت داشته باشند (ذكرى).

و اگـر بـدون اتـمـام حـجـت ، بوسيله بيم دهندگان الهى و بيدارباش رسولان پروردگار، آنها را مجازات مى كرديم ، ظلم بود، در حالى كه ((ما هرگز ستمكار نبوديم))و اصلا ظلم و ستم شايسته ما نيست (وما كنا ظالمين).

اين ظلم است كه گروهى غير ظالم را هلاك كنيم ، و يا ظالمان را بدون اتمام حجت كافى.

(آيـه)ـسـپـس بـه پـاسـخ يـكـى ديگر از بهانه ه، يا تهمتهاى نارواى دشمنان قرآن مى پردازد كه مـى گفتند: محمد(ص) با فردى از جن ! مربوط است ، و او اين آيات را تعليمش مى دهد! در حالى كه قرآن تاكيد مى كند اين آيات از سوى پروردگارجهانيان نازل شده است.

در اينجا اضافه مى كند: ((شياطين و جنيان اين آيات را نازل نكردند)) (وماتنزلت به الشياطين).

(آيـه)ـسـپـس بـه بـيـان پـاسخ اين تهمت واهى دشمنان پرداخته ، مى گويد:((و براى جنيان و شياطين ، هرگز سزاوار نيست)) كه چنين كتابى را نازل كنند (وماينبغى لهم).

يـعـنى محتواى اين كتاب بزرگ كه در مسير حق و دعوت به پاكى و عدالت وتقوا و نفى هرگونه شرك است به خوبى نشان مى دهد كه با افكار شيطانى و القائات شياطين هيچ گونه شباهت ندارد.

به علاوه ((آنها توانايى (بر چنين كارى) ندارند)) (وما يستطيعون).

اگـر آنـهـا چنين قدرتى مى داشتند بايد ساير كسانى كه در محيط نزول قرآن ـهمانند كاهنان به اعـتـقـاد مـشـركان ـبا شياطين مربوط بودند بتوانند همانند آن رابياورند، با اين كه همگى عاجز ماندند.

(آيـه)ـبـه علاوه ((كاهنان)) خود معترف بودند كه بعد از تولد پيامبر(ص)،رابطه شياطينى كه با آنـهـا در ارتـبـاط بـودنـد از اخـبـار آسمانها قطع شد ((و آنها از شنيدن (اخبار آسمان) معزول و بركنارند)) (انهم عن السمع لمعزولون).

(آيه)ـ اقوام نزديكت را به اسلام دعوت كن :.

در تعقيب بحثهايى كه در آيات گذشته در زمينه موضع گيريهاى مشركان دربرابر اسلام و قرآن آمـد، خداوند در اينجا برنامه و خطمشى پيامبر اسلام (ص) را درضمن بيان پنج دستور، در مقابل آنان مشخص مى كند.

قـبـل از هـر چـيز، شخص پيامبر را دعوت به اعتقاد هر چه راسختر به توحيدمى كند توحيدى كه ريـشـه و اسـاس دعـوت همه پيامبران را تشكيل مى دهد،مى گويد: ((هيچ معبودى را با خداوند مخوان كه از معذبين خواهى بود))! (فلا تدع مع اللّه الـها آخر فتكون من المعذبين).

(آيـه)ـسپس به مرحله اى فراتر از آن پرداخته ، چنين دستور مى دهد: ((وخويشاوندان نزديكت را انذار كن)) و از شرك و مخالفت فرمان پروردگار بترسان (وانذر عشيرتك الا قربين).

بـدون شـك براى دست زدن به يك برنامه انقلابى گسترده بايد از حلقه هاى كوچكتر و فشرده تر شروع كرد.

(آيه)ـدر مرحله سوم دايره وسيعترى مورد توجه قرار گرفته ، مى فرمايد:((و بال و پر خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر)) (واخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين).

(آيـه)ـسـپس به چهارمين دستور پرداخته ، مى گويد: ((اگر تو را نافرمانى كنند بگو: من از آنچه شما انجام مى دهيد بيزارم)) (فان عصوك فقل انى برئ مماتعملون).

(آيـه)ـسـرانـجـام در پـنـجـمـيـن دستور براى تكميل برنامه هاى گذشته به پيامبر(ص) چنين مى گويد: ((و بر خداوند عزيز و رحيم توكل نما)) (وتوكل على العزيز الرحيم).

اين مخالفتها هرگز تو را دلسرد نكند و كمى دوستان و پيروان در عزم آهنين تو اثر نگذارد، تو تنها نيستى ، تكيه گاهت خداوندى است شكست ناپذير و بسياررحيم و مهربان.

(آيه)ـ((همان خدايى كه تو را به هنگامى كه بر مى خيزى مى بيند)) (الذى يريك حين تقوم).

(آيه)ـ((و حركت تو را در ميان سجده كنندگان)) مشاهده مى كند (وتقلبك فى الساجدين).

(آيه)ـرى ((اوست خداى شنوا و دانا)) (انه هو السميع العليم).

و به اين ترتيب بعد از توصيف خداوند به عزيز و رحيم ، سه وصف ديگر كه اميدبخش تر است در اين آيـات آمده است : خدايى كه زحمات پيامبر(ص) رامى بيند، و از قيام و سجده و حركت و سكون او باخبر است خدايى كه صداى او رامى شنود و خدايى كه از خواسته ها و نيازهاى او آگاه است.

انذار بستگان نزديك (حديث يوم الدار):.

بـراسـاس آنچه در تواريخ اسلامى آمده ، پيامبر(ص) در سال سوم بعثت مامورابلاغ اين دعوت شد; بـسـتـگـان نـزديكش را به خانه ابوطالب دعوت كرد، آنها در آن روز حدود چهل نفر بودند، بعد از صرف غذا چنين فرمود: (( من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام ، و خداوند به من دستور داده اسـت كـه شما را دعوت به اين آيين كنم ، كداميك از شما مرا در اين كار يارى خواهد كرد، تا برادر من و وصى وجانشين من باشد؟.

جـمـعيت همگى سر باز زدند جز على (ع) كه از همه كوچكتر بود برخاست وعرض كرد: اى پيامبر خدا! من در اين راه يار و ياور توام.

پـيـامبر(ص) دست بر گردن على (ص) نهاد و فرمود: ((اين برادر و وصى وجانشين من در ميان شماست ، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد)).

(آيـه)ـدر ايـنـجا بار ديگر به بحث آيات قبل پيرامون تهمت دشمنان به پيامبر(ص) درباره اين كه قرآن القائات شياطين است باز مى گردد و با بيانى رسا وكوبنده مجددا به آنها پاسخ مى دهد.

مـى گويد: ((آيا به شما خبر بدهم شياطين بر چه كسى نازل مى شوند))؟! (هل انـبـئـكم على من تنزل الشياطين).

(آيه)ـ((آنها بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى گردند))؟ (تنزل على كل افاك اثيم).

(آيـه)ـ((شـيـاطـيـن آنـچه را مى شنوند (توام با دروغهاى بسيار به دوستان خود) القا مى كنند و اكثرشان دروغگو هستند)) (يلقون السمع واكثرهم كاذبون).

كـوتـاه سـخـن ايـن كـه الـقائات شيطانى ، نشانه هاى روشنى دارد كه با آن نشانه هامى توان آن را بازشناخت ، شيطان وجودى است ويرانگر وموذى ومخرب و القائات او در مسير فساد وتخريب است ومـشـتـريان او دروغگويان گنهكارند، هيچ يك از اين امور بر قرآن و آورنده آن تطبيق نمى كند، و كمترين شباهتى با آن ندارد.

(آيه)ـدر اين آيه به پاسخ يكى ديگر از تهمتهاى كفار به پيامبراسلام (ص) كه او را شاعر مى خواندند مى پردازد.

مـى گويد: خطمشى پيامبر از خط شعرا جداست ، شعرا در عالم خيال و پندار حركت مى كنند و او در عالمى مملو از واقع بينى براى نظام بخشيدن به جهان انسانى.

شـعـرا غـالبا طالب عيش و نوشند، و در بند زلف و خال يار مخصوصاشاعرانى كه در آن عصر و در محيط حجاز مى زيستند چنانكه از نمونه اشعارشان پيداست.

و بـه همين دليل ((شعرا (كسانى هستند كه) گمراهان از آنها پيروى مى كنند))(والشعرا يتبعهم الغاوون).

(آيـه)ـسـپـس بـه دنـبـال آن ايـن جـمـلـه را اضـافـه مى كند: ((آيا نديدى كه آنها درهر وادى سرگردانند))؟! (الم تر انهم فى كل واد يهـيمون).

آنـها غرق پندارها و تشبيهات شاعرانه خويشتند، حتى هنگامى كه قافيه هاآنها را به اين سمت و آن سمت بكشاند، در هر وادى سرگردان مى شوند.

هـنـگـامـى كـه از كسى راضى و خشنود شوند او را با مدايح خود به اوج آسمانهامى برند، هر چند شيطان لعينى باشد!.

و هـنـگـامـى كـه از كـسـى بـرنـجـنـد چنان به هجو او مى پردازند كه گويى مى خواهند او را به اسفل السافلين بكشانند، هر چند موجودى آسمانى و پاك باشد.

(آيه)ـبه علاوه شاعران معمولا مردان بزمند نه جنگاوران رزم ، اهل سخنند نه عمل ، لذا در اين آيه اضافه مى كند: ((و(آيا نمى بينى كه) آنها سخنانى مى گويند كه عمل نمى كنند)) (وانهم يقولون ما لا يفعلون).

اما پيامبر اسلام (ص) سر تا پا عمل است ، و حتى دشمنان او وى را به عزم راسخ و استقامت عجيبش و اهميت دادن به جنبه هاى عملى مسائل مى ستايندشاعر كجا و پيامبر اسلام كجا؟.

(آيـه)ـولـى از آنـجـا كـه در مـيـان شـاعران افراد پاك و هدفدارى پيدامى شوند كه اهل عمل و حقيقتند، و دعوت كننده به راستى و پاكى ـهر چند از اين قماش شاعران در آن محيط كمتر يافت مى شدـ قرآن براى اين كه حق اين هنرمندان با ايمان و تلاشگران صادق ، ضايع نگردد، با يك استثنا صـف آنـهـا را از ديـگـران جداكرده ، مى گويد: ((مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند)) (الا الذين آمنوا وعملوا الصالحات).

شاعرانى كه هدف آنها تنها شعر نيست ، بلكه در شعر، هدفهاى الهى انسانى مى جويند، شاعرانى كه غـرق در اشعار نمى شوند و غافل از خد، بلكه ((خدا رابسيار ياد مى كنند)) و اشعارشان مردم را به ياد خدا وا مى دارد (وذكروا اللّه كثيرا).

((و بـه هـنـگـامـى كـه مورد ستم قرار مى گيرند (از اين ذوق خويش) براى دفاع ازخويشتن (و مؤمنان) به پا مى خيزند)) (وانتصروا من بعد ما ظلموا).

و به اين ترتيب چهار صفت براى اين شاعران با هدف بيان كرده : ((ايمان))،((عمل صالح)) ((بسيار به ياد خدا بودن)) و ((در برابر ستمها به پا خواستن و از نيروى شعر براى دفع آن كمك گرفتن)).

و از آنـجـا كـه بـيشتر آيات اين سوره دلدارى به پيامبر(ص) و مؤمنان اندك آن روز در برابر انبوه دشـمـنـان اسـت ، و نـيـز ازآنجا كه بسيارى از آيات اين سوره در مقام دفاع از پيامبر(ص) در برابر تـهـمـتهاى ناروا نازل شده ، سوره را با يك جمله پر معنى و تهديدآميز به اين دشمنان لجوج پايان داده ، مـى گـويـد: ((آنـهـا كـه سـتـم كردند به زودى مى دانند كه بازگشتشان به كجاست)) و سرنوشتشان چگونه است ! (وسيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون).

((پايان سوره شعرا)).

سوره نمل [27].

اين سوره در ((مكه)) نازل شده ، و 93 آيه است.

محتواى سوره :.

مـحـتواى اين سوره از نظر كلى همان محتواى سوره هاى مكى است ، از نظراعتقادى بيشتر روى مبد و معاد تكيه مى كند.

و از نـظـر مسائل عملى و اخلاقى ، بخش قابل ملاحظه اى از سرگذشت پنج پيامبر بزرگ الهى ، و مـبـارزات آنـها با اقوام منحرف بحث مى كند، تا هم دلدارى وتسلى خاطر براى مؤمنانى باشد كه مخصوصا در آن روز در مكه در اقليت شديدقرار داشتند، و هم هشدارى باشد براى مشركان لجوج و بيدادگر.

يـكـى از امـتيازات اين سوره بيان بخش مهمى از داستان ((سليمان)) و ((ملكه سبا)) و چگونگى ايمان آوردن او به توحيد، و سخن گفتن پرندگانى ، همچون هدهد،و حشراتى همچون مورچه ، با سليمان است.

اين سوره به خاطر همين معنى ، سوره ((نمل)) (مورچه) ناميده شده ، و عجب اين كه در بعضى از روايات به نام سوره سليمان آمده است.

ضـمنا اين سوره از علم بى پايان پروردگار، و نظارت او بر همه چيز در عالم هستى ، و حاكميت او در ميان بندگان سخن مى گويد.

اين سوره با ((بشارت)) شروع مى شود، و با ((تهديد)) پايان مى يابد، بشارتى كه قرآن براى مؤمنان آورده ، و تهديد به اين كه خداوند از اعمال شما بندگان غافل نيست.

فضيلت تلاوت سوره :.

در حـديـثى از پيامبر گرامى اسلام (ص) چنين آمده است : ((هر كس سوره طس سليمان (سوره نمل) را بخواند خداوند به تعداد كسانى كه سليمان را تصديق و ياتكذيب كردند، و همچنين هود و شعيب و صالح و ابراهيم ر، ده حسنه به اومى دهد، و به هنگام رستاخيز كه از قبرش بيرون مى آيد، نداى لااله الا اللّه سرمى دهد)).

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

(آيه)ـ قرآن از سوى حكيم دانايى است :.

باز در آغاز اين سوره به ((حروف مقطعه)) قرآن برخورد مى كنيم ((ط، سين))(ط س).

بـا تـوجـه به اين كه بلافاصله بعد از آن از عظمت قرآن سخن مى گويد به نظرمى رسد كه يكى از اسـرار آن ايـن بـاشـد كه اين كتاب بزرگ و آيات مبين از حروف ساده الفبا تشكيل يافته ، و زيبنده ستايش ، آن آفريدگارى است كه چنين اثر بديعى رااز چنان مواد ساده اى به وجود آورده.

سپس مى افزايد: ((اين آيات قرآن و كتاب مبين است)) (تلك آيات القرآن وكتاب مبين).

(آيـه)ـدر ايـن آيه دو توصيف ديگر براى قرآن بيان شده : قرآنى كه ((مايه هدايت ، و وسيله بشارت براى مؤمنان است)) (هدى وبشرى للمؤمنين).

چرا كه تا مرحله اى از تقوا و تسليم و ايمان به واقعيتها در دل انسان نباشد به دنبال حق نمى رود.

(آيـه)ـ((هـمـان كـسانى كه نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنندو به آخرت يقين دارند)) (الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة وبالا خرة هم يوقنون).

و بـه ايـن تـرتيب هم اعتقاد آنها به مبدا و معاد محكم است ، و هم پيوندشان با خدا و خلق بنابراين اوصاف فوق اشاره اى به اعتقاد كامل و برنامه عملى جامع آنهاست.

(آيـه)ـسـپـس بـه بـيـان حـال گروهى كه در نقطه مقابل مؤمنان قرار دارندپرداخته و يكى از خـطـرنـاكـتـريـن حـالاتشان را چنين بازگو مى كند: ((كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال سـوئشـان را بـراى آنها زينت مى دهيم پس در طريق زندگى حيران و سرگردان مى شوند)) (ان الذين لا يؤمنون بالا خرة زينا لهم اعمالهم فهم يعمهون).

آلودگى در نظر آنها پاكى ، زشتيها نزد آنها زيب، پستيها افتخار، و بدبختيها وسيه روزيها سعادت و پيروزى محسوب مى شود.

اين دگرگونى ارزشه، و به هم ريختن معيارها در نظر انسان ، كه نتيجه اش سرگردان شدن در بيراهه هاى زندگى است از بدترين حالاتى مى باشد كه به يك انسان دست مى دهد.

(آيـه)ـسـپـس به نتيجه ((تزيين اعمال)) پرداخته و سرانجام كار چنين كسانى را اين گونه بيان مـى كـنـد: ((آنـها كسانى هستند كه عذابى بد (و شديد و دردناك) دارند))(اولئك الذين لهم سؤ العذاب).

در دنيا سرگردان و مايوس و پريشان خواهند بود، و در آخرت گرفتارمجازاتى هولناك.

((و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند)) (وهم فى الا خرة هم الا خسرون).

چـه زيـانـى از ايـن بالاتر كه انسان اعمال زشتش را زيبا ببيند و تمام نيروى خود را براى آن به كار گيرد، اما سرانجام ببيند جز بدبختى و سيه روزى به بار نياورده است.

(آيـه)ـو در ايـن آيـه بـه عـنـوان تـكميلى بر اشارات گذشته در زمينه عظمت محتواى قرآن ، و مقدمه اى براى داستانهاى انبيا كه بلافاصله بعد از آن شروع مى شود مى فرمايد: ((بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم دانايى بر تو القا مى شود))(وانك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم).

گـرچـه ((حـكـيم)) و ((عليم)) هر دو اشاره به دانايى پروردگار است ، ولى ((عليم)) ازآگاهى بى پايان خدا خبر مى دهد، و ((حكيم)) از حساب و هدفى كه در ايجاد اين عالم و نازل كردن قرآن به كار رفته است.

(آيه)ـ موسى اينجا به اميد قبسى مى آيد!.

چنانكه گفتيم در اين سوره ، بعد از بيان اهميت قرآن ، گوشه اى از سرگذشت پنج تن از پيامبران بـزرگ و قـوم آنها به ميان آمده است ، و وعده پيروزى مؤمنان ومجازات كافران در آنها به روشنى بازگو شده.

نـخـسـت از پـيامبر اولواالعزم موسى (ع) شروع مى كند و مستقيما به سراغ لحظه اى كه نخستين جرقه وحى در دل او درخشيد، و با پيام و سخن الهى آشنا شد،مى رود، و مى گويد: به خاطر بياور ((هـنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت : من آتشى از دور ديدم))! (اذ قال موسى لا هله انى آنست نارا).

هـمـيـن جـا توقف كنيد ((من به زودى خبر از آن براى شما مى آورم و ياشعله اى از آتش ، تا گرم شويد)) (سـاتيكم منها بخبر او آتيكم بشهاب قبس لعلكم تصطلون).

و ايـن در هـمان شبى بود كه با همسرش دختر شعيب در طريق مصر در بيابانى تاريك و ظلمانى گـرفـتـار آمـد، راه را گـم كرد، و در همين حال درد وضع حمل به همسرش دست داد، موسى احساس نياز شديدى به افروختن آتش و استفاده ازگرماى آن مى كرد، همين كه شعله آتش را از دور ديـد خوشحال شد، و آن را دليل بروجود انسان يا انسانهايى گرفت ، و گفت مى روم ، يا براى شما خبرى مى آورم و ياشعله آتشى كه با آن گرم شويد.

(آيـه)ـموسى خانواده اش را در همانجا گذاشت و به آن سو كه آتش ديده بوده حركت كرد ((پس هنگامى كه نزد آتش رسيد، ندايى برخاست كه : مبارك باد آن كس كه در آتش است ، و كسى كه در اطـراف آن است ، و منزه است خداوندى كه پروردگار عالميان است)) (فلما جاها نودى ان بورك من فى النار ومن حولهاوسبحان اللّه رب العالمين).

منظور از كسى كه در آتش است موسى (ع) بوده كه به آن شعله آتش كه ازميان درخت سبز نمايان شده بوده ، آنقدر نزديك گرديده كه گويى در درون آن قرارداشت ، و منظور از كسى كه اطراف آن قرار دارد فرشتگان مقرب پروردگار است كه در آن لحظه خاص ، آن سرزمين مقدس را احاطه كرده بودند.

و يا اين كه به عكس منظور از كسانى كه در آتشند فرشتگان الهى مى باشند وكسى كه در گرد آن قرار دارد موسى (ع).

(آيه)ـبار ديگر ندايى برخاست و موسى را مخاطب ساخته ، گفت :((اى موسى ! من خداوند عزيز و حكيمم)) (يا موسى انه انا اللّه العزيز الحكيم).

ايـن جـمله براى اين بود كه هرگونه شك و ترديد از موسى ، برطرف شود، وبداند كه اين خداوند عـالـمـيان است كه با او سخن مى گويد نه شعله آتش يا درخت ;خداوندى كه ((شكست ناپذير)) و ((صاحب حكمت و تدبير)) است.

(آيـه)ـاز آنـجا كه ماموريت رسالت آن هم در برابر ظالم و جبارى همچون فرعون نياز به قدرت و قـوت ظـاهـرى و بـاطـنى و سند حقانيت محكم دارد، در اينجابه موسى (ع) دستور داده شد ((و عصايت را بيفكن)) (والق عصاك).

موسى عصاى خود را افكند، ناگاه تبديل به مار عظيمى شد ((هنگامى كه موسى نظر به آن افكند، ديـد بـا سـرعـت هـمـچون مارهاى كوچك به هر سو مى دود وحركت مى كند (ترسيد و) به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد))(فلما راها تهتز كانها جان ولى مدبرا ولم يعقب).

در اينجا بار ديگر به موسى خطاب شد: ((اى موسى ! نترس كه رسولان در نزد من ترس و وحشتى ندارند)) (يا موسى لا تخف انى لا يخاف لدى المرسلون).

يعنى ; اى موسى ! تو در حضور پروردگار بزرگ هستى ، و حضور او ملازم باامنيت مطلق است !.

(آيـه)ـامـا در اين آيه استثنايى براى جمله ((انى لا يخاف لدى المرسلون))بيان كرده ، مى گويد: ((مـگر كسى كه ستم كند سپس (در مقام توبه و جبران برآيد و)بدى را تبديل به نيكى كند كه من غـفور ورحيمم))، توبه اورا مى پذيرم وبه او نيز امنيت مى بخشم (الا من ظلم ثم بدل حسنا بعد سو فانى غفور رحيم).

(آيـه)ـسپس دومين معجزه موسى (ع) را به او ارائه كرد، فرمود: ((و دستت را در گريبانت داخل كن هنگامى كه خارج مى شود، سفيد و درخشنده است بى آنكه عيبى در آن ، باشد)) (وادخل يدك فى جيبك تخرج بيضا من غير سو).

يعنى ; اين سفيدى ناشى از بيمارى ((برص)) نيست ، بلكه نورانيت ودرخشندگى و سفيدى جالبى است كه خود بيانگر وجود يك معجزه و امر خارق عادت است.

بـاز بـراى اين كه به موسى (ع) لطف بيشترى كند و به منحرفان امكان بيشترى براى هدايت دهد، مى گويد: معجزات تو منحصر به اين دو نيست ، بلكه اين دو معجزه ((در زمره معجزات نه گانه اى است كه تو با آنها بسوى فرعون و قومش فرستاده مى شوى آنان قومى فاسد و طغيانگرند)) و نياز به راهـنـمـايى دارند، مجهز به معجزات بزرگ فراوان (فى تسع آيات الى فرعون وقومه انهم كانوا قوما فاسقين).

از ظاهر اين آيه چنين استفاده مى شود كه اين دو معجزه جز نه معجزه معروف موسى بوده است نه اضافه بر آن.

(آيـه)ـبـالاخره موسى (ع) با قويترين سلاح معجزه ، مسلح شد، و به سراغ فرعون و فرعونيان آمد و آنها را به سوى آيين حق دعوت كرد قرآن در اين آيه مى گويد: ((هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنان آمد گفتند: اين سحرآشكارى است)) (فلما جاتهم آياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين).

و مـى دانيم اين تهمت تنها در مورد موسى (ع) نبود، بلكه متعصبان لجوج براى توجيه مخالفتهاى خود با انبيا تهمت سحر را مطرح مى نمودند.

(آيه)ـجالب اين كه در اين آيه قرآن اضافه مى كند: اين اتهامات به خاطرآن نبود كه راستى در شك و تـرديد باشند، بلكه آنها ((معجزات را از روى ظلم وبرترى جويى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين و اطمينان داشتند))(وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما وعلوا).

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه ايمان واقعيتى غير از علم و يقين دارد، و ممكن است كفر از روى جحود و انكار در عين علم و آگاهى سر زند.

در پايان آيه به عنوان يك درس عبرت با يك جمله كوتاه و بسيار پرمعنى به سرانجام شوم فرعونيان و غرق و نابودى آنها اشاره كرده ، مى گويد:.

((پس بنگر سرانجام تبهكاران و مفسدان چگونه بود))؟ (فانظر كيف كان عاقبة المفسدين).

(آيه)ـ حكومت داوود و سليمان :.

بـه دنبال نقل گوشه اى از داستان موسى (ع) به بحث پيرامون دو تن ديگر ازپيامبران بزرگ الهى ، ((داوود)) و ((سـليمان)) مى پردازد، كه اينها نيز از پيامبران بنى اسرائيل بودند، و تفاوتى كه تاريخ آنـهـا بـا تـواريـخ پـيـامـبران ديگر دارد اين است كه اينها بر اثر آمادگى محيط فكرى واجتماعى بـنـى اسـرائيـل توفيق يافتند دست به تاسيس حكومت عظيمى بزنند، و آيين الهى را با استفاده از نـيـروى حكومت ،گسترش دهند، لذا از لحن سرگذشت پيامبران ديگر كه با مخالفت شديد قوم خودروبرو مى شدند در اينجا خبرى نيست.

جـالـب ايـن كه قرآن سخن را از مساله ((موهبت علم)) كه زيربناى يك حكومت صالح و نيرومند اسـت شـروع كـرده ، مى گويد: ((و ما به داوود و سليمان علم قابل ملاحظه اى بخشيديم)) (ولقد آتينا داود وسليمن علما).

روشن است كه ((علم)) در اينجا معنى گسترده و وسيعى دارد كه علم توحيد واعتقادات مذهبى و قـوانـين دينى ، و همچنين علم قضاوت ، و تمام علومى را كه براى تشكيل چنان حكومت وسيع و نيرومندى لازم بوده است در بر مى گيرد.

و به دنبال اين جمله از زبان داوود و سليمان چنين نقل مى كند: ((و آنها گفتند:حمد و ستايش از آن خـداونـدى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد)) (وقالا الحمدللّه الذى فضلنا على كثير من عباده المؤمنين).

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved