بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

نـخـست روى سخن را به پيامبراسلام (ص) كرده ، مى گويد: ((و در اين كتاب (آسمانى) از موسى ياد كن)) (واذكر فى الكتاب موسى).

سپس پنج قسمت از مواهبى را كه به اين پيامبر بزرگ مرحمت فرمودبازگو مى كند:.

1ـ او به خاطر اطاعت و بندگى خدا به جايى رسيد كه ، پروردگار او را خالص و پاك ساخت به اين ترتيب ((كه او مخلص بود)) (انه كان مخلصا).

و مـسـلـمـا كـسى كه به چنين مقامى برسد از خطر انحراف و آلودگى مصون خواهد بود چرا كه شـيـطـان با تمام اصرارى كه براى منحرف ساختن بندگان خدادارد خودش اعتراف مى كند كه قدرت بر گمراه كردن ((مخلصين)) ندارد.

2ـ((و رسول و پيامبرى والامقام بود)) (وكان رسولا نبيا).

حـقـيـقـت رسـالت اين است كه ماموريتى بر عهده كسى بگذارند و او موظف به تبليغ و اداى آن ماموريت شود، و اين مقامى است كه همه پيامبرانى كه ماموردعوت بودند داشتند.

(آيه)ـ سوم : اين آيه اشاره به آغاز رسالت موسى كرده ، مى گويد: ((ما اورا از طرف راست كوه طور فرا خوانديم)) (وناديناه من جانب الطور الا يمن).

در آن شـب تـاريك و پروحشتى كه با همسرش از بيابانهاى ((مدين)) گذشته وبه سوى مصر در حركت بود به همسرش درد وضع حمل دست داد، و گرفتارسرماى شديدى شد و به دنبال شعله آتشى در حركت بود، ناگهان برقى از دوردرخشيد و ندايى برخاست و به موسى (ع) فرمان رسالت داده شد، و اين بزرگترين افتخار و شيرين ترين لحظه در عمر او بود.

4ـ علاوه بر اين ((ما او را نزديك ساختيم و با او سخن گفتيم)) (وقربناه نجيا)نداى الهى موهبتى بود و تكلم با او موهبت ديگر.

(آيـه)ـ پـنـجـم : و سـرانـجـام ((از رحـمـت خـود، برادرش هارون را كه او نيزپيامبرى بود به او بخشيديم)) تا پشتيبان و يار و همكار او باشد (ووهبنا له من (آيه رحمتنا اخاه هرون نبيا).

(آيه)ـ.

اسماعيل پيامبر صادق الوعد:.

در ايـنـجا سخن از ((اسماعيل)) بزرگترين فرزند ابراهيم ، به ميان مى آورد، و يادابراهيم را با ياد فرزندش اسماعيل ، و برنامه هايش را با برنامه هاى او تكميل مى كند،و پنج صفت از صفات برجسته او راكه مى تواند براى همگان الگو باشد بيان مى كند.

روى سـخـن را بـه پيامبر(ص) كرده ، مى گويد: ((و در اين كتاب (آسمانى) ازاسماعيل (نيز) ياد كن)) (واذكرنى فى الكتاب اسمعيل).

((كه او در وعده هايش صادق بود)) (انه كان صادق الوعد).

((و پيامبر عالى مقامى بود)) (وكان رسولا نبيا).

(آيـه)ـ ((و او هـمـواره خـانـواده خـود را بـه نماز و زكات ، امر مى كرد)) (وكان يامر اهله بالصلوة والزكوة).

((و همواره مورد رضايت پروردگارش بود)) (وكان عند ربه مرضيا).

(آيه)ـ.

اينها پيامبران راستين بودند، اما.

در آخرين قسمت از يادآوريهاى اين سوره ، سخن از ادريس پيامبر، به ميان آمده است.

نـخـست مى گويد: ((و در اين كتاب (آسمانى قرآن) از ادريس ياد كن كه اوصديق و پيامبر بود)) (واذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نبيا).

(آيـه)ـ سـپـس بـه مـقام بلندپايه او اشاره كرده ، مى گويد: ((و ما او را به مقام بلندى رسانديم)) (ورفعناه مكانا عليا).

منظور، عظمت مقامات معنوى و درجات روحانى اين پيامبر بزرگ است.

(آيه)ـ سپس به صورت يك جمع بندى از تمام افتخاراتى كه در آيات گذشته پيرامون انبيا بزرگ و صـفـات و حـالات آنها و مواهبى كه خداوند به آنها داده بود، بيان گرديد چنين مى گويد: ((آنها پـيـامـبـرانـى بودند كه خداوند آنان را مشمول نعمت خود قرار داده بود)) (اولئك الذين انعم اللّه عليهم من النبيين).

((كـه بـعضى از فرزندان آدم بودند، و بعضى از فرزندان كسانى كه با نوح دركشتى سوار كرديم و بـعـضـى از دودمـان ابـراهـيـم و اسرائيل)) (من ذرية آدم وممن حملنا مع نوح ومن ذرية ابرهيم واسرائيل).

مـنـظور از ((ذريه آدم)) در اين آيه ، ادريس است كه طبق مشهور، جد نوح پيامبربود، و منظور از ((ذريـه كـسانى كه با نوح بر كشتى سوار شدند)) ابراهيم است ، زيراابراهيم از فرزندان سام فرزند نوح بوده.

و مـنـظـور از ((ذريـه ابـراهيم)) اسحاق و اسماعيل و يعقوب است ، و منظور از((ذريه اسرائيل))، موسى و هارون و زكريا و يحيى و عيسى مى باشد.

سـپس اين بحث را با ياد پيروان راستين اين پيامبران بزرگ تكميل كرده ،مى گويد: ((و از كسانى كه هدايت كرديم و برگزيديم (افرادى هستند كه) وقتى آيات خداوند رحمان بر آنها خوانده شود به خاك مى افتند و سجده مى كنند، و سيلاب اشكشان سرازير مى شود)) (وممن هدينا واجتبينا اذا تتلى عليهم آيـات الرحمن خروا سجدا وبكيا).

(آيـه)ـ سـپس از گروهى كه از مكتب انسان ساز انبيا جدا شدند و پيروانى ناخلف از آب در آمدند سـخـن مـى گـويـد و قـسـمتى از اعمال زشت آنها را برشمرده ،مى گويد: ((بعد از آنها فرزندان نـاشـايـسـتـه اى روى كـار آمدند كه نماز را ضايع كردند، واز شهوات پيروى نمودند كه به زودى (مجازات) گمراهى خود را خواهند ديد))(فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة واتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا).

ايـن جـمله ممكن است اشاره به گروهى از بنى اسرائيل باشد كه در طريق گمراهى گام نهاده ، پيروى از را بر ذكر خدا ترجيح دادند.

و منظور از ضايع كردن نماز در اينجا انجام دادن اعمالى است كه نماز را درجامعه ضايع كند.

(آيـه)ـ از آنـجـا كـه برنامه قرآن در همه جا اين است كه راه بازگشت به سوى ايمان و حق را باز بگذارد در اينجا نيز بعد از ذكر سرنوشت نسلهاى ناخلف چنين مى گويد: ((مگر آنها كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، آنهاداخل بهشت مى شوند و كمترين ظلمى به آنها نخواهد شد)) (الا من تاب وآمن وعمل صالحا فاولئك يدخلون الجنة ولا يظلمون شيئا).

بـنـابـرايـن ، چنان نيست كه اگر كسى يك روز در شهوات غوطه ور شود براى هميشه مهر ياس و نوميدى از رحمت خدا بر پيشانى او كوفته شود، بلكه تا نفسى باقى است و انسان در قيد حيات دنيا است ، راه بازگشت و توبه باز است.

(آيه)ـ.

توصيفى از بهشت !.

در ايـنـجـا كـه از بـهشت و نعمتهاى آن ياد شده ، نخست بهشت موعود را چنين توصيف مى كند: ((باغهايى است جاودانى كه خداوند رحمان ، بندگانش را به آن وعده است ، و آنها آن را نديده اند)) ولى به آن ايمان دارند (جنات عدن التى وعدالرحمن عباده بالغيب).

((مسلما وعده خدا تحقق يافتنى است)) (انه كان وعده ماتيا).

(آيه)ـ پس از آن به يكى از بزرگترين نعمتهاى بهشتى اشاره كرده ،مى گويد: ((آنهاهرگز درآنجا سخن لغو وبيهوده اى نمى شنوند)) (لا يسمعون فيهالغوا).

نه دروغى ، نه دشنامى ، نه تهمتى نه زخم زبانى ، نه سخريه اى و نه حتى سخن بيهوده اى.

((و جـز سـلام در آنـجـا سـخنى نيست)) (الا سلا ما) سلامى كه نشانه يك محيط امن و امان ، يك محيط مملو از صفا و صميميت و پاكى و تقوا و صلح وآرامش است.

و بـه دنـبـال ايـن نـعمت به نعمت ديگرى اشاره كرده ، مى گويد: ((هر صبح و شام روزى آنها در بهشت در انتظارشان است)) (ولهم رزقهم فيها بكرة وعشيا).

(آيه)ـ پس از توصيف اجمالى بهشت و نعمتهاى مادى و معنوى آن ،بهشتيان را در يك جمله كوتاه مـعـرفـى كـرده ، مى گويد: ((اين همان بهشتى است كه به بندگان پرهيزكار به ارث مى دهيم)) (تلك الجنة التى نورث من عبادنا من كان تقيا).

و به اين ترتيب كليد در بهشت با تمام آن نعمتها كه گذشت چيزى جز((تقوا)) نيست.

آيـه ـ شان نزول : جمعى از مفسران چنين آورده اند كه : چند روزى ، وحى قطع شد، و جبرئيل پيك وحى الهى به سراغ پيامبر نيامد، هنگامى كه اين مدت سپرى گشت و جبرئيل بر پيامبر نازل شد، بـه او فرمود: چرا دير كردى ؟ من بسيارمشتاق تو بودم ، جبرئيل گفت : من به تو مشتاق ترم ! ولى مـن بـنـده اى مـامورم هنگامى كه مامور شوم مى آيم و هنگامى كه دستور نداشته باشم خوددارى مى كنم.

تفسير:.

بندگانيم جان و دل بر كف !.

آيـه از زبـان پيك وحى مى گويد: ((ما جز به فرمان پروردگار تو نازل نمى شويم))(وما نتنزل الا بامر ربك).

همه چيز از اوست و ما بندگانيم جان و دل بر كف ((آنچه پيش روى ما و آنچه پشت سر م، و آنچه در مـيان اين دو است همه از آن اوست)) (له ما بين ايدينا وماخلفنا وما بين ذلك) خلاصه آينده و گـذشته و حال و اينجا و آنجا و همه جا و دنيا وآخرت و برزخ همه متعلق به ذات پاك پروردگار است.

و اين را بدان كه : ((پروردگارت فراموشكار نبوده و نيست)) (وما كان ربك نسيا).

(آيـه)ـ سپس اضافه مى كند: اينها همه به فرمان پروردگار توست ((پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو قرار دارد)) (رب السموات والا رض وما بينهما).

حـال كه چنين است و همه خطوط به او منتهى مى شود، ((پس تنها او راپرستش كن)) (فاعبده) عبادتى توام با توحيد و اخلاص.

و از آنـجـا كه در اين راه ـراه بندگى و اطاعت و عبادت خالصانه خداـمشكلات و سختيها فراوان است ، اضافه مى كند: ((و در راه عبادت او صابر و شكيباباش)) (واصطبر لعبادته).

و در آخرين جمله مى گويد: ((آيا مثل و مانندى براى او (خداوند) مى يابى)) ؟(هل تعلم له سميا).

اين جمله در حقيقت دليلى است بر آنچه در جمله قبل آمده ، يعنى ، مگربراى ذات پاكش شريك و مانندى هست كه دست به سوى او دراز كنى و او راپرستش نماى ؟!.

آيه ـ شان نزول : اين آيه و چهار آيه بعد در مورد ((ابى بن خلف)) يا ((وليدبن مغيره)) نازل شده كه قـطعه استخوان پوسيده اى را در دست گرفته بودند و آن را بادست خود نرم مى كردند و در برابر بـاد مى پاشيدند، تا هر ذره اى از آن به گوشه اى پراكنده گردد، و مى گفتند: محمد را بنگريد كه گـمـان مـى كند خداوند ما را بعد ازمردن و پوسيده شدن استخوانهايمان مثل اين استخوان ، بار ديگر زنده مى كند،چنين چيزى ابدا ممكن نيست !.

تـفسير: در آيات گذشته بحثهاى قابل ملاحظه اى در باره رستاخيز و بهشت ودوزخ به ميان آمد در ايـن آيـه گـفتار منكران معاد را چنين بازگو مى كند ((و انسان مى گويد: آيا هنگامى كه من مـردم ، در آيـنـده زنده مى شوم و سر از قبر بر مى دارم)) ؟!(ويقول الا نسان اذا مامت لسوف اخرج حيا) يعنى چنين چيزى امكان ندارد.

(آيـه)ـ بـلافـاصـله با همان لحن و تعبير به آن پاسخ مى گويد: ((آيا انسان (اين واقعيت را) به ياد نمى آورد كه ما او را پيش از اين آفريديم ، و او ابدا چيزى نبود)) ؟! (اولا يذكر الا نسان انا خلقناه من قبل ولم يك شيئا).

(آيـه)ـ در ايـن آيـه بـا لـحـن بـسـيـار قاطع ، منكران معاد و گنهكاران بى ايمان راتهديد كرده ، مـى گويد: ((قسم به پروردگارت كه ما همه آنها را با شياطينى (كه آنان راوسوسه مى كردند و يا معبودشان بودند، همه را) محشور مى كنيم)) (فوربك لنحشرنهم والشياطين).

((سـپـس هـمـه آنـهـا را گـرداگرد جهنم در حالى كه به زانو در آمده اند حاضرمى كنيم)) (ثم لنحضرنهم حول جهنم جثيا).

اين آيه نشان مى دهد كه دادگاه افراد بى ايمان و گنهكار در نزديكى جهنم است !.

(آيـه)ـ و از آنـجـا كـه اولويتها در آن دادگاه عدل منظور مى شود در اين آيه مى گويد: ما اول به سـراغ سـركش ترين و ياغى ترين افراد مى رويم ، ((سپس ما از هرگروه و جمعيتى افرادى را كه از هـمه در برابر خداوند رحمان سركش تر بودند جدامى كنيم)) (ثم لننزعن من كل شيعة ايهم اشد على الرحمن عتيا).

هـمـان بـى شـرمـانـى كه حتى مواهب خداى ((رحمان)) را به دست فراموشى سپردند و در برابر ولـى نـعـمـت خـود بـه گـستاخى ، طغيان و ياغيگرى برخاستند، آرى اينها از همه به آتش دوزخ سزاوارترند!.

(آيـه)ـ بـاز روى اين معنى تاكيد كرده ، مى گويد: ((سپس ما به خوبى ازكسانى كه براى سوختن در آتـش اولـويـت دارند آگاهيم)) (ثم لنحن اعلم بالذين هم اولى بها صليا) دقيقا آنها را انتخاب مى كنيم و در اين انتخاب هيچ گونه اشتباهى رخ ‌نخواهد داد.

(آيه)ـ.

همه وارد جهنم مى شوند !.

همچنان بحث در ويژگيهاى رستاخيز و پاداش و كيفر است ; نخست به مطلبى كه شايد شنيدنش براى غالب مردم شگفت انگيز باشد اشاره كرده ، مى گويد:((و همه شما (بدون استثنا) وارد جهنم مى شويد)) (وان منكم الا واردها).

((اين امرى است حتمى وقطعى بر پروردگارت)) (كان على ربك حتما مقضيا).

(آيه)ـ ((سپس آنها را كه تقوا پيشه كردند از آن نجات مى دهيم ، و ظالمان و ستمگران را در حالى كه (از ضعف و ذلت) به زانو در آمده اند در آن رها مى كنيم))(ثم ننجى الذين اتقوا ونذر الظالمين فيها جثيا).

در تـفسير دو آيه فوق بايد بگوييم همه انسانها بدون استثن، نيك و بد، واردجهنم مى شوند، منتها دوزخ بـر نـيـكـان سرد و سالم خواهد بود همان گونه كه آتش نمرود بر ابراهيم ((يا نار كونى بردا وسـلا مـا عـلى ابرهيم))((2)) چرا كه آتش با آنهاسنخيت ندارد گويى از آنان دور مى شود و فرار مـى كـنـد، و هر جا آنها قرار مى گيرندخاموش مى گردد، ولى دوزخيان كه تناسب با آتش دوزخ دارند همچون ماده قابل اشتعالى كه به آتش برسد فورا شعله ور مى شوند.

در حـقـيـقـت مشاهده دوزخ و عذابهاى آن ، مقدمه اى خواهد بود كه مؤمنان ازنعمتهاى خداداد بـهـشـت حـداكـثـر لـذت را بـبرند و دوزخيان نيز از مشاهده سلامت بهشتيان مجازات بيشترى مى بينند.

(آيه)ـ به دنبال بحثى كه در آيات قبل ، پيرامون ظالمان بى ايمان شد، دراينجا گوشه اى از منطق و سرنوشت آنها را شرح مى دهد.

مـى دانـيـم نخستين گروهى كه به پيامبراسلام (ص) ايمان آوردند مستضعفان پاكدلى بودند كه دستشان از مال و منال دنيا تهى بود.

از آنجا كه معيار ارزش در جامعه جاهلى آن زمان ـهمچون هر جامعه جاهلى ديگرـ همان زر و زيور و پـول و مـقـام و هـيات ظاهر بود، ثروتمندان ستمكار بر گروه مؤمنان فقير، فخرفروشى كرده ، مى گفتند: نشانه شخصيت ما با ماست ، و نشانه شخصيت شما همان فقر و محروميتتان است ! اين خود دليل بر حقانيت ما و عدم حقانيت شماست !.

چنانكه قرآن مى گويد: ((و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده شودكافران (مغرور و ستمگر) بـه كـسـانى كه ايمان آورده اند مى گويند كداميك از دو گروه ما و شما جايگاهش بهتر، جلسات انس و مشورتش زيباتر، و بذل و بخشش اوبيشتر است)) ؟ (واذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين كفروا للذين آمنوا اى الفريقين خير مقاما واحسن نديا).

(آيـه)ـ ولـى قـرآن بـا بـيـانـى كـاملا مستدل و در عين حال قاطع و كوبنده ، به آنها چنين پاسخ مـى گويد: اينها گويا فراموش كرده اند تاريخ گذشته بشر را ((و چه بسيار اقوامى را پيش از آنان نـابود كرديم كه هم مال و ثروتشان از آنها بهتر بود، و هم ظاهرشان آراسته تر)) (وكم اهلكنا قبلهم من قرن هم احسن اثاثا وريا).

آيـا پـول و ثـروت آنـها و مجالس پرزرق و برق و لباسهاى فاخر و چهره هاى زيبايشان توانست جلو عذاب الهى را بگيرد؟.

(آيه)ـ سپس هشدار ديگرى به آنها مى دهد، كه به آنها بگو: گمان نكنيد اى ستمگران بى ايمان اين مـال و ثـروت شـمـا مايه رحمت است ، بلكه چه بس،اين دليل عذاب الهى باشد ((بگو: كسى كه در گـمراهى است (و اصرار بر ادامه اين راه دارد) بايد خداوند به او مهلت دهد)) و اين زندگى مرفه هـمچنان ادامه يابد (قل من كان فى الضلا لة فليمدد له الرحمن مدا) اين همان چيزى است كه در بـعضى از آيات قرآن ـمانند آيه 182 و 183 سوره اعراف ـ به عنوان مجازات ((استدراج)) ذكر شده است.

((تا زمانى كه وعده هاى الهى را با چشم خود ببينند يا عذاب (اين دنيا) يا(عذاب) قيامت)) ! (حتى اذا راوا ما يوعدون اما العذاب واما الساعة).

((پـس (آن روز) خـواهـنـد دانـسـت ، چه كسى مكان و مجلسش بدتر و لشكرش ناتوانتر است)) ! (فسيعلمون من هو شر مكانا واضعف جندا).

(آيـه)ـ ايـن عاقبت و سرنوشت ستمگران و فريفته گان زرق و برق و لذات دنياست ((و اما كسانى كه در راه هدايت گام نهادند خداوند بر هدايتشان مى افزايد))(ويزيد اللّه الذين اهتدوا هدى).

بـديـهـى است هدايت درجاتى دارد هنگامى كه درجات نخستين آن به وسيله انسان پيموده شود خداوند دست او را مى گيرد و به درجات عالى تر مى برد.

در پايان آيه به آنها كه بر زيورهاى زودگذرشان در دنيا تكيه كرده ، و آن راوسيله تفاخر بر ديگران قـرار داده اند پاسخ مى دهد: ((آثار و اعمال صالحى كه ازانسان باقى مى ماند در پيشگاه پروردگار تو ثوابش بيشتر و عاقبتش ارزشمندتراست)) (والباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا وخير مردا).

(آيه)ـ.

يك تفكر خرافى و انحرافى !.

بـعـضى از مردم معتقدند كه ايمان و پاكى و تقوا با آنها سازگار نيست ! و سبب مى شود كه دنيا به آنها پشت كند، در حالى كه با بيرون رفتن از محيط ايمان و تقو،دنيا به آنها رو خواهد كرد، و مال و ثروت آنها زياد مى شود!.

در عـصر و زمان پيامبر ـهمچون عصر ماـ افراد نادانى بودند كه چنين پندارخطرناكى داشتند و يا لااقل تظاهر به آن مى كردند.

قرآن در اينجا ـبه تناسب بحثى كه قبلا پيرامون سرنوشت كفار و ظالمان بيان شدـ از اين طرز فكر و عاقبت آن سخن مى گويد.

نـخـسـت مى فرمايد: ((آيا ديدى كسى را كه به آيات ما كافر شد، و گفت : مسلمااموال و فرزندان فراوانى نصيبم خواهد شد)) ! (افريت الذى كفر بـاياتنا وقال لا وتين مالا وولدا).

(آيـه)ـ سـپس قرآن به آنها چنين پاسخ مى گويد: ((آيا او از اسرار غيب آگاه شده يا از خدا عهد و پيمانى در اين زمينه گرفته است)) ؟! (اطلع الغيب ام اتخذ عندالرحمن عهدا).

كـسى مى تواند چنين پيشگويى كند و رابطه اى ميان كفر و دارا شدن مال وفرزندان قائل شود كه آگـاه بر غيب باشد، زيرا ما هيچ رابطه اى ميان اين دونمى بينيم ، و يا عهد و پيمانى از خدا گرفته باشد، چنين سخنى نيز بى معنى است.

(آيه)ـ بعد با لحن قاطع اضافه مى كند: ((اين چنين نيست (هرگز كفر وبى ايمانى مايه فزونى مال و فرزند كسى نخواهد شد) ما به زودى آنچه را مى گويد،مى نويسيم)) (كلا سنكتب ما يقول).

آرى ! ايـن سـخنان بى پايه كه ممكن است مايه انحراف بعضى از ساده لوحان گردد همه در پرونده اعمال آنها ثبت خواهد شد.

((و مـا عـذاب خود را بر او مستمر خواهيم داشت)) عذابهايى پى درپى و يكى بالاى ديگر (ونمد له مـن العذاب مدا) اين مال و فرزندان كه مايه غرور و گمراهى است ، خود عذابى است مستمر براى آنها!.

(آيـه)ـ ((و آنچه را او مى گويد (از اموال و فرزندان) از او به ارث مى بريم ، وروز قيامت تك و تنها نزد ما خواهد آمد)) (ونرثه ما يقول وياتينا فردا).

آرى ! سـرانجام همه اين امكانات مادى را مى گذارد و مى رود و با دست تهى در آن دادگاه عدل پروردگار حاضر مى شود، در حالى كه نامه اعمالش از گناهان سياه و از حسنات خالى است.

(آيـه)ـ اين آيه به يكى ديگر از انگيزه هاى اين افراد در پرستش بتها اشاره كرده ، مى گويد: ((و آنها غـير از خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند تا مايه عزتشان باشد)) (واتخذوا من دون اللّه آلهة لـيـكـونـوا لهم عزا) و براى آنهادر پيشگاه خدا شفاعت كنند، و در مشكلات ياريشان دهند، اما چه پندار نادرست و خيال خامى ؟.

(آيـه)ـ ((هـرگـز چـنـيـن نيست (كه آنها پنداشتند، نه تنها بتها مايه عزتشان نخواهند بود، بلكه سـرچـشـمـه ذلـت و عذابند، و به همين جهت) به زودى (يعنى درروز رستاخيز معبودها) منكر عـبـادت آنـان خـواهـنـد شـد (و از آنـها بيزارى مى جويندبلكه) بر ضدشان قيام مى كنند)) (كلا سيكفرون بعبادتهم ويكونون عليهم ضدا).

در حديثى از امام صادق (ع) نقل شده كه : ((روز قيامت معبودهايى راكه جز خدا انتخاب كردند بر ضدشان خواهند بود و از آنها و از عبادت كردنشان بيزارى مى جويند)).

(آيـه)ـ در ايـنـجـا از اين حقيقت بحث مى شود كه معبودها نه تنها مايه عزتشان نبودند بلكه مايه بدبختى و ذلتشان گشتند; آيه مى گويد: ((آيا نديدى كه ماشياطين را به سوى كافران فرستاديم كه آنها را در راه غلطشان تحريك ، بلكه زير و رومى كند)) (الم تر انا ارسلنا الشياطين على الكافرين تؤزهم ازا).

تـسلط شياطين بر انسانها يك تسلط اجبارى و ناآگاه نيست ، بلكه اين انسان است كه به شياطين اجازه ورود به درون قلب و جان خود مى دهد.

(آيـه)ـ در ايـن آيـه روى سخن را به پيامبر(ص) كرده ، مى گويد: ((پس درباره آنها عجله مكن ما تـمـام اعـمال آنها را دقيقا شماره و احصا مى كنيم)) (فلا تعجل عليهم انما نعدلهم عدا) و همه را براى آن روز كه دادگاه عدل الهى تشكيل مى شود، ثبت و ضبط خواهيم كرد.

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور شمردن ايام عمر،بلكه نفسهاى آنهاست ، يعنى مدت بقا عمر آنها كوتاه است و تحت شماره و عددمى باشد.

(آيـه)ـ سـپـس مـسـيـر نهايى ((متقين)) و ((مجرمين)) را در عباراتى كوتاه و گوياچنين بيان مى كند; همه اين اعمال را براى روزى ذخيره كرده ايم كه : ((در آن روزپرهيزكاران را دسته جمعى (با عزت و احترام) بسوى خداوند رحمان ، (و پاداشهاى او) محشور مى كنيم)) (يوم نحشر المتقين الى الرحمن وفدا).

امـام صادق (ع) مى فرمايد: على (ع) تفسير اين آيه را از پيامبر(ص) جويا شد;حضرتش فرمود: ((اى على ! وفد; حتما به كسانى مى گويند كه سوار بر مركبندآنها افرادى هستند كه تقوا و پرهيزكارى را پيشه ساختند، خدا آنها را دوست داشت و آنان را مخصوص خود گردانيد، و از اعمالشان خشنود شد، و نام متقين برآنها گذارد)).

(آيه)ـ سپس مى گويد: در مقابل ، ((مجرمان را در حالى كه تشنه كامند به سوى جهنم مى رانيم)) (ونـسوق المجرمين الى جهنم وردا) همان گونه كه شتران تشنه را به سوى آبگاه مى رانند، منتها در اينجا آبى نيست بلكه آتش است.

(آيـه)ـ و اگـر تـصـور كنند كه در آنجا از طريق شفاعت مى توانند به جايى برسند، بايد بدانند كه ; ((آنـهـا هـرگـز مـالـك شفاعت (در آنجا) نيستند)) (لا يملكون الشفاعة) نه كسى از آنها شفاعت مى كند، و به طريق اولى قادر بر آن نيستند كه ازكسى شفاعت كنند.

((مگر كسى كه نزد خداوند رحمان عهد و پيمانى دارد ((الا من اتخذ عندالرحمن عهدا).

تـنها اين دسته اند كه مشمول شفاعت شافعان مى شوند و يا مقامشان از اين هم برتر است و توانايى دارند از گنهكارانى كه لايق شفاعتند شفاعت كنند.

مـنـظـور از عـهد هرگونه رابطه با پروردگار و معرفت و اطاعت او، و همچنين ارتباط و پيوند با مكتب اولياى حق ، و هرگونه عمل صالح مى باشد.

(آيه)ـ.

خدا و فرزند داشتن !.

از آنـجـا كـه در آيـات پـيـشـيـن سخن از شرك و پايان كار مشركان بود، در پايان بحث به يكى از شـاخـه هـاى شـرك يـعـنـى ، اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اشاره كرده ، و زشتى اين سخن را با قاطعترين بيان بازگو مى كند ((و آنها گفتند: خداوندرحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده)) ! (وقالوا اتخذ الرحمن ولدا).

نه تنها مسيحيان عقيده داشتند حضرت ((مسيح))، فرزند حقيقى خداست كه يهوديان نيز در باره ((عـزيـر)) و بـت پـرسـتـان در بـاره ((فـرشـتگان)) چنين اعتقادى داشتند وآنها را دختران خدا مى پنداشتند.

(آيـه)ـ آنـگاه با لحنى كوبنده مى گويد: ((راستى مطلب زشت و زننده اى گفتيد)) ! (لقد جئتم شيئا ادا).

(آيه)ـ از آنجا كه چنين نسبت ناروايى مخالف اصل توحيد است ، گويى تمام عالم هستى كه بر پايه توحيد بنا شده است از اين نسبت ناروا در وحشت واضطراب فرو مى روند.

لذا اضافه مى كند: ((نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم متلاشى گردد و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد)) ! (تكاد السموات يتفطرن منه وتنشق الا رض وتخر الجبال هدا).

(آيـه)ـ بـاز بـراى تاكيد و بيان اهميت موضوع مى گويد: ((به خاطر اين كه براى خداوند رحمان فرزندى ادعا كردند)) (ان دعوا للرحمن ولدا).

(آيـه)ـ اينها در حقيقت خدا را به هيچ وجه نشناخته اند وگرنه مى دانستند((هرگز براى خداوند رحمان ، سزاوار نيست كه فرزندى برگزيند)) (وما ينبغى للرحمن ان يتخذ ولدا).

انسان فرزند را براى يكى از چند چيز مى خواهد:.

يا به خاطر اين است كه براى بقا نسل خود نياز به توليدمثل دارد.

يـا كـمـك و يـار و ياورى مى طلبد; يا از تنهايى وحشت دارد اما هيچ يك از اين مفاهيم در باره خدا مـعـنى ندارد، نه قدرتش محدود است ، نه حيات او پايان مى گيرد، نه ضعف و سستى در وجود او راه دارد و نه احساس تنهايى و نه نياز.

(آيـه)ـ بـه هـمـين دليل در اين آيه مى گويد: ((تمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند بنده اويند)) و سر بر فرمانش (ان كل من فى السموات والا رض الا آتى الرحمن عبدا).

و بـا ايـن كه همه بندگان جان و دل بر كف او هستند، نيازى به اطاعت وفرمانبردارى آنها ندارد بلكه آنها هستند كه نيازمندند.

(آيـه)ـ ((او هـمـه آنـها را شماره كرده و دقيقا تعداد آنها را مى داند)) (لقداحصيهم وعدهم عدا) يـعـنـى هرگز تصور نكنيد كه با وجود اين همه بندگان چگونه ممكن است حساب آنها را داشته باشد.

(آيه)ـ ((و همه آنها روز رستاخيز تك و تنها در محضر او حاضر مى شوند))(وكلهم آتيه يوم القيمة فردا).

بنابراين هم مسيح ، هم عزير، هم فرشتگان و هم تمامى انسانها مشمول اين حكم عمومى او هستند با اين حال چه نازيباست كه فرزندى براى او قائل شويم ; وچه اندازه ذات پاك او را از اوج عظمت به پايين مى آوريم.

(آيه)ـ.

ايمان سرچشمه محبوبيت !.

در اين آيه و دو آيه بعد باز هم سخن از مؤمنان با ايمان و نيز ظالمان وستمگران بى ايمان ، و سخن از قرآن و بشارتها و انذارهاى آن است.

نـخـسـت مـى فـرمايد: ((مسلما كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام داده اند خداوند رحـمـان مـحبتى براى آنان در دلها قرار مى دهد)) (ان الذين آمنواوعملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا).

ايـمـان و عمل صالح بازتابى دارد به وسعت عالم هستى ، و شعاع محبوبيت حاصل از آن تمام پهنه آفـريـنـش را فـرا مـى گيرد، ذات پاك خداوند چنين كسانى رادوست دارد، نزد همه اهل آسمان محبوبند، و اين محبت در قلوب انسانهايى كه درزمين هستند پرتوافكن مى شود.

روايات متعددى در شان نزول اين آيه از پيامبراكرم (ص) نقل شده است كه نشان مى دهد نخستين بـار اين آيه در مورد على (ع) نازل گرديده است ، ولى نزول اين آيه در مورد على (ع) به عنوان يك نـمـونه اتم و اكمل است ; و مانع از تعميم مفهوم آن در مورد همه مؤمنان با سلسله مراتب ، نخواهد بود.

(آيـه)ـ سـپس به ((قرآن)) كه سرچشمه پرورش ايمان و عمل صالح است اشاره ، كرده مى گويد: ((مـا قـرآن را بـر زبـان تـو آسـان ساختيم ، تا پرهيزكاران را به وسيله آن بشارت دهى ، و دشمنان سرسخت و لجوج را انذار كنى)) (فانما يسرناه بلسانك لتبشر به المتقين وتنذر به قوما لدا).

(آيـه)ـ آخرين آيه به عنوان دلدارى به پيامبر(ص) و مؤمنان ـمخصوصابا توجه به اين نكته كه اين سـوره در مـكـه نـازل شده و در آن روز مسلمانان سخت تحت فشار بودند و نيز به عنوان تهديد و هشدار به همه دشمنان عنود و لجوج مى گويد: ((و چه بسيار اقوام بى ايمان و گنهكارى كه قبل از اينها هلاك و نابود كرديم (آن چنان محو و نابود شدند كه اثرى از آنها باقى نماند) آيا تو اى پيامبر ! احدى ازآنها را احساس مى كنى ؟ يا كمترين صدايى از آنان مى شنوى)) ؟ (وكم اهلكنا قبلهم من قرن هل تحس منهم من احد او تسمع لهم ركزا).

يـعـنى اين اقوام ستمگر و دشمنان سرسخت حق و حقيقت آن چنان درهم كوبيده شدند كه حتى صداى آهسته اى از آنان به گوش نمى رسد.

((پايان سوره مريم)).

سوره طه [20].

اين سوره در ((مكه)) نازل شده و 135 آيه است.

محتواى سوره :.

اين سوره نيز همانند ساير سوره هاى ((مكى)) بيشتر سخن از ((مبدا)) و ((معاد))مى گويد.

بخش اول : اشاره كوتاهى به عظمت قرآن و بخشى از صفات جلال و جمال پروردگار است.

و در بخش دوم : كه بيش از هشتاد آيه را دربر مى گيرد از داستان موسى (ع)سخن مى گويد.

در سومين بخش : درباره معاد وقسمتى ازخصوصيات رستاخيزسخن مى گويد.

در بخش چهارم : سخن از قرآن و عظمت آن است.

و در بـخـش پـنجم : سرگذشت آدم و حوا را در بهشت و سپس ماجراى وسوسه ابليس و سرانجام هبوط آنها را در زمين ، توصيف مى كند.

و بالاخره در آخرين قسمت ، نصيحت و اندرزهاى بيداركننده اى ، براى همه مؤمنان بيان مى دارد.

فضيلت تلاوت سوره :.

در حديثى از امام صادق (ع) مى خوانيم : ((تلاوت سوره طه را ترك نكنيد;چرا كه خدا آن را دوست مى دارد و دوست مى دارد كسانى را كه آن را تلاوت كنند،هر كس تلاوت آن را ادامه دهد خداوند در روز قـيامت نامه اعمالش را به دست راستش مى سپارد، و بدون حساب به بهشت مى رود، و در آخرت آنقدر پاداش به اومى دهد كه راضى شود)).

الـبـتـه مـنظور تلاوتى است كه مقدمه انديشه باشد; انديشه اى كه آثارش درتمام اعمال و گفتار انسان متجلى شود.

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

(آيـه)ـ بـاز در آغـاز ايـن سـوره بـا حـروف مقطعه ، روبرو مى شويم ، كه حس كنجكاوى انسان را برمى انگيزد ((ط، ه)) (طه).

در حـديـثـى از امام صادق (ع)مى خوانيم ((طه)) از اسامى پيامبر است و معنى آن يا طالب الحق ، الهادى اليه ; ((اى كسى كه طالب حقى ، و هدايت كننده به سوى آنى)) است.

((طه)) مركب از دو حرف رمزى است ((طا)) اشاره به ((طالب الحق)) و ((ها))اشاره به ((هادى الـيـه)) مـى بـاشد، مى دانيم استفاده از حروف رمزى و علايم اختصارى در زمان گذشته و حال ، فراوان بوده است ، مخصوصا در عصر ما بسيار مورد استفاده است.

و كـلـمـه ((طـه)) مـانـنـد ((يـس)) بر اثر گذشت زمان ، تدريجا به صورت ((اسم خاص))براى پـيامبراسلام (ص) درآمده است ، تا آنجا كه آل پيامبر(ص) را نيز ((آل طه))مى گويند، و از حضرت مهدى ـعج ـ در دعاى ندبه ((يابن طه)) تعبير شده است.

آيـه ـ شان نزول : پيامبر(ص) بعد از نزول وحى و قرآن ، بسيار عبادت مى كرد، مخصوصا ايستاده به عـبـادت مشغول مى شد، آنقدر كه پاهاى او متورم مى گرديد ـ آيه نازل شد و به پيامبر دستور داد كه اين همه رنج و ناراحتى بر خودتحميل نكن.

تفسير: در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده ، مى فرمايد: ((ما قرآن را بر تونازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى)) (ما انزلنا عليك القرآن لتشقى).

درسـت اسـت كـه عـبـادت از بـهـتـريـن كارهاست ، ولى هر كار حسابى دارد، نبايدآن قدر برخود تحميل كنى كه پاهايت متورم گردد ونيرويت براى تبليغ وجهاد كم شود.

(آيه)ـ در اين آيه هدف نزول قرآن را چنين شرح مى دهد: ما قرآن را ((جزبراى يادآورى كسانى كه از خدا مى ترسند)) نازل نكرديم (الا تذكرة لمن يخشى).

تعبير ((من يخشى)) نشان مى دهد تا يك نوع احساس مسؤوليت (خشيت وترس) در آدمى نباشد، پذيراى حقايق نخواهد شد.

(آيه)ـ سپس به معرفى خداوندى كه ((نازل كننده قرآن)) است مى پردازد،تا از طريق شناخت او، عـظـمـت قـرآن آشـكـارتر شود، مى گويد: ((اين قرآن از سوى كسى نازل شده كه خالق زمين و آسمانهاى بلند و برافراشته است)) (تنزيلا ممن خلق الا رض والسموات العلى).

در حـقـيـقـت اين توصيف ، اشاره به ابتدا و انتهاى نزول قرآن مى كند، انتهاى آن زمين و ابتدايش آسمانهاست.

(آيه)ـ باز به معرفى پروردگار نازل كننده قرآن ادامه داده ، مى گويد: اوخداوندى است ((رحمان كه فيض رحمتش همه جا را فرا گرفته ، و بر عرش مسلطاست)) (الرحمن على العرش استوى).

جـمله فوق كنايه از تسلط پروردگار و احاطه كامل او نسبت به جهان هستى ونفوذ امر و فرمان و تدبيرش در سراسر عالم است.

(آيه)ـ به دنبال ((حاكميت)) خدا بر عالم هستى از ((مالكيت)) او سخن مى گويد: ((از آن اوست آنـچه در آسمانه، و آنچه در زمين ، و آنچه ميان اين دو، وآنچه در زير خاك (پنهان))) است (له ما فى السموات وما فى الا رض وما بينهما وماتحت الثرى).

(آيـه)ـ در ايـن آيه به چهارمين ركن يعنى ((عالميت)) او اشاره كرده ،مى گويد: او آن قدر احاطه عـلـمى دارد كه ((اگر سخن آشكارا بگويى (يا مخفى كنى)او اسرار ـو حتى پنهان تر از آن ـ را نيز مى داند)) (وان تجهر بالقول فانه يعلم السرواخفى).

(آيـه)ـ از مـجـمـوع آيـات فـوق شـنـاخت اجمالى نسبت به نازل كننده قرآن در ابعاد چهارگانه ((خلقت)) و ((حكومت)) و ((مالكيت)) و ((علم)) حاصل مى گردد.

و شايد به همين جهت است كه در اين آيه مى گويد: ((او اللّه است همان خداوندى كه معبودى جز او نيست براى او نامها و صفات نيك است)) (اللّه لا اله الا هو له الا سما الحسنى).

((اسـمـاالحسنى)) به معنى نامهاى نيك است و بديهى است كه همه نامهاى پروردگار نيك است ولـى از آنـجـا كه در ميان اسما و صفات خدا بعضى داراى اهميت بيشترى است ، به عنوان ((اسما حسنى)) ناميده شده است.

(آيه)ـ.

آتشى در آن سوى بيابان !.

از اينجا داستان موسى ، پيامبر بزرگ خدا شروع مى شود و در بيش از هشتادآيه بخشهاى مهمى از سـرگـذشت پرماجراى او تشريح مى گردد، تا دلدارى و تسليت خاطرى باشد براى پيامبر(ص) و مؤمنان كه در آن ايام در مكه ، سخت از سوى دشمنان در فشار بودند.

اين آيات را مى توان به چهار بخش تقسيم كرد:.

بخش اول : از آغاز نبوت و بعثت موسى و اولين جرقه هاى وحى سخن گفته.

بـخـش دوم : از دعـوت مـوسى و برادرش هارون نسبت به فرعون و فرعونيان به آيين يكتاپرستى سخن مى گويد.

بـخـش سـوم : از خـروج مـوسـى و بـنـى اسرائيل از مصر و چگونگى نجات آنها ازچنگال فرعون و فرعونيان بحث مى كند.

بـخـش چـهـارم : پـيـرامـون گـرايش تند انحرافى بنى اسرائيل از آيين توحيد به شرك و پذيرش وسوسه هاى سامرى سخن مى گويد.

در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده ، مى گويد: ((و آيا خبر موسى به تورسيده است)) ؟! (وهل اتيك حديث موسى).

(آيـه)ـ سـپـس مى گويد: ((در آن زمان كه آتشى (از دور) مشاهده كرد و به خانوداه خود گفت اندكى مكث كنيد كه من آتشى ديدم (به سراغ آن بروم) شايدشعله اى از آن براى شما بياورم و يا به وسيله اين آتش راهى پيدا كنم)) (اذ را نارافقال لا هله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى).

(آيـه)ـ ((پس هنگامى كه موسى نزد آتش آمد، صدايى شنيد كه (او رامخاطب ساخته) مى گويد: اى موسى)) ! (فلما اتيها نودى يا موسى).

(آيه)ـ ((من پروردگار توام ، كفشهايت را بيرون آر، كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى)) (انى انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى).

مـوسـى بـا شـنـيـدن اين نداى روحپرور: ((من پروردگار توام)) هيجان زده شد ولذت غيرقابل توصيفى سر تا پايش را احاطه كرد.

او مامور شد تا كفش خود را از پاى در آورد، چرا كه در سرزمين مقدسى گام نهاده ، سرزمينى كه نور الهى بر آن جلوه گر است ، پيام خدا را در آن مى شنود وپذيراى مسؤوليت رسالت مى شود، بايد با نهايت خضوع و تواضع در اين سرزمين گام نهد، اين است دليل بيرون آوردن كفش از پا.

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved