Next Page فهرست صفحه قبلی

و به اين ترتيب شفاعت شونده بايد يك نوع ارتباط و پيوند با شفاعت كننده بر قرار سازد، پيوندى از طـريق توجه به حق و گواهى قولى و فعلى به آن ، كه اين خودنيز عامل ديگرى براى سازندگى و بسيج نيروها در مسير حق است.

(آيه 49).

نعمت آزادى !.

قـرآن در ايـن آيـه بـه يـكـى ديگر از نعمتهاى بزرگى كه به قوم بنى اسرائيل ارزانى داشته اشاره مـى كـند و آن نعمت آزادى از چنگال ستمكاران است كه از بزرگترين نعمتهاى خدا است به آنها يادآور مى شود كه : ((به خاطر بياوريد زمانى را كه شما را ازدست فرعونيان نجات بخشيديم)) (واذ نجيناكم من آل فرعون) ((همانها كه دائماشما را به شديدترين وجهى آزار مى دادند)) (يسومونكم سـو الـعـذاب) ((پـسـرانـتـان راسـر مـى بـريدند، و زنان شما را براى كنيزى و خدمت ، زنده نگه مـى داشـتـنـد)) (يـذبـحـون ابـنكم ويستحيون نسكم) ((و در اين ماجرا آزمايش سختى از سوى پروردگارتان براى شما بود)) (وفى ذلكم بلا من ربكم عظيم).

قـرآن اين جريان را يك آزمايش سخت و عظيم ، براى بنى اسرائيل مى شمردـيكى از معانى ((بلا)) آزمايش است ـ و به راستى تحمل اين همه ناملايمات ،آزمايش سختى بوده است.

بردگى دختران در آن روز و امروز.

قـرآن زنـده گـذاردن دختران و سر بريدن پسران بنى اسرائيل را عذاب مى خواند، و آزادى از اين شـكـنـجـه را نـعمت خويش مى شمارد گويا مى خواهدهشدار دهد كه انسانها بايست سعى كنند آزادى صحيح خويش را به هر قيمت كه هست به دست آورند و حفظ نمايند.

چنانكه على (ع) به اين مطلب در گفتار خود اشاره مى فرمايد: ((زنده بودن وزيردست بودن براى شما مرگ است ، و مرگ براى شما در راه به دست آوردن آزادى زندگى است)).

دنـياى امروز با گذشته اين فرق را دارد كه در آن زمان فرعون با استبدادمخصوص خود پسران و مـردان را از جـمعيت مخالفش مى گرفت ، و دختران آنها راآزاد مى گذارد، ولى در دنياى امروز تحت عناوين ديگرى روح مردانگى در افرادكشته مى شود و دختران به اسارت شهوات افراد آلوده در مى آيند.

(آيه 50).

نجات از چنگال فرعونيان !.

از آنـجـا كـه در آيـه قـبـل اشاره اجمالى به نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان شد، اين آيه در حـقيقت توضيحى بر چگونگى اين نجات است ، مى گويد: ((به خاطربياوريد هنگامى را كه دريا را بـراى شـما شكافتيم)) (واذ فرقنابكم البحر) ((و شما رانجات داديم و فرعونيان را غرق كرديم در حالى كه تماشا مى كرديد)) (فانجيناكم واغرقنا آل فرعون وانـتم تنظرون).

مـاجراى غرق شدن فرعونيان در دريا و نجات بنى اسرائيل از چنگال آنها درسوره هاى متعددى از قـرآن آمـده اسـت ، از جمله سوره اعراف ، آيه136 ـ انفال ،آيه54 ـ اسر، آيه103 ـ شعر، آيه 63 و 66ـ زخرف ، آيه 55 و دخان ، آيه 17به بعد.

در ايـن سوره ها تقريبا همه جزئيات اين ماجرا شرح داده شده ، ولى در اين آيه ، تنها اشاره اى از نظر نـعـمـت و لـطـف خداوند به بنى اسرائيل شده ، تا آنها را به پذيرش اسلام ، آيين نجات بخش جديد، تشويق كند.

در ضـمـن ايـن آيـه درسى است براى انسانها كه اگر در زندگى به خدا تكيه كنند،به آن نيروى بـى زوال ، اعـتـمـاد داشته باشند، و در مسير صحيح از هيچ گونه كوشش وتلاش باز نايستند، در سخت ترين دقايق ، خداوند يار و مددكار آنها است.

(آيه 51).

بزرگترين انحراف بنى اسرائيل !.

قـرآن در ايـن آيه از بزرگترين انحراف بنى اسرائيل در طول تاريخ زندگيشان سخن مى گويد، و آن انـحـراف از اصل توحيد، به شرك و گوساله پرستى است ،نخست مى گويد: ((به خاطر بياوريد زمانى را كه با موسى چهل شب وعده گذاشتيم))(واذ واعدنا موسى اربعين ليلة).

هـنـگامى كه او از شما جدا شد، و ميعاد سى شبه او به چهل شب تمديدگرديد ((شما گوساله را بـعـد از او بـه عـنوان معبود انتخاب كرديد، در حالى كه با اين عمل ، به خود ستم مى كرديد)) (ثم اتخذتم العجل من بعده وانـتم ظالمون) ((9)).

(آيـه 52)ـ در ايـن آيـه خـداونـد مـى گويد: ((با اين گناه بزرگ باز شما را عفو كرديم شايد شكر نعمتهاى ما را بجا آوريد)) (ثم عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون).

(آيـه 53)ـ در ادامـه آيه قبل مى فرمايد: ((به خاطر بياوريد هنگامى را كه به موسى كتاب و وسيله تـشـخـيـص حق از باطل بخشيديم ، تا شما هدايت شويد)) (واذ آتيناموسى الكتاب والفرقان لعلكم تهتدون).

(آيـه 54)ـ سـپـس در زمـينه تعليم توبه از اين گناه مى گويد: ((به خاطر بياوريدهنگامى را كه مـوسـى بـه قـوم خـود گفت : اى جمعيت شما با انتخاب گوساله به خودستم كرديد)) (واذ قال موسى لقومه يا قوم انكم ظلمتم انـفسكم باتخاذكم العجل).

((اكنون كه چنين است توبه كنيد و به سوى آفريدگارتان باز گرديد)) (فتوبوآ الى بارئكم) ((توبه شـمـا بـايد به اين گونه كه يكديگر را به قتل برسانيد))! (فاقتلواانـفسكم) ((اين كار براى شما در پيشگاه خالقتان بهتر است)) (ذلكم خير لكم عندبارئكم) ((و به دنبال اين ماجرا خداوند توبه شما را پذيرفت كه او تواب رحيم است)) (فتاب عليكم انه هو التواب الرحيم).

گناه عظيم و توبه بى سابقه.

شـك نيست كه پرستش گوساله سامرى ، كار كوچكى نبود، ملتى كه بعد ازمشاهده آن همه آيات خـدا و معجزات پيامبر بزرگشان موسى (ع) همه را فراموش كنند و با يك غيبت كوتاه پيامبرشان بـكـلـى اصـل اسـاسـى توحيد و آيين خدا را زير پاگذارده بت پرست شوند اگر اين موضوع براى هميشه از مغز آنها ريشه كن نشودوضع خطرناكى بوجود خواهد آمد، و بعد از هر فرصتى مخصوصا بـعـد از مـرگ موسى (ع) ممكن است تمام آيات دعوت او از ميان برود، و سرنوشت آيين او بكلى به خـطـر افـتـد لـذا فـرمـان شـديدى از طرف خداوند، صادر شد، و آن اين كه ضمن دستور توبه و بـازگشت به توحيد، فرمان اعدام دستجمعى گروه كثيرى از گنهكاران به دست خودشان صادر شد.

ايـن فرمان به نحو خاصى مى بايست اجرا شود، يعنى خود آنها بايد شمشيربه دست گيرند و اقدام به قتل يكديگر كنند كه هم كشته شدنش عذاب است و هم كشتن دوستان و آشنايان.

طبق نقل بعضى از روايات موسى (ع) دستور داد در يك شب تاريك تمام كسانى كه گوساله پرستى كرده بودند غسل كنند و كفن بپوشند و صف كشيده شمشير در ميان يكديگرنهند!.

مـمكن است چنين تصور شود كه اين توبه چرا با اين خشونت انجام گيرد؟ آياممكن نبود خداوند توبه آنها را بدون اين خونريزى قبول فرمايد؟.

پـاسـخ بـه اين سؤال از سخنان بالا روشن مى شود، زيرا مساله انحراف از اصل توحيد و گرايش به بت پرستى مساله ساده اى نبود.

در حـقـيـقت همه اصول اديان آسمانى را مى توان در توحيد و يگانه پرستى خلاصه كرد، تزلزل اين اصـل معادل است با از ميان رفتن تمام مبانى دين ، اگر مساله گوساله پرستى ساده تلقى مى شد، شـايد سنتى براى آيندگان مى گشت ، لذا بايدچنان گوشمالى به آنها داد كه خاطره آن در تمام قرون و اعصار باقى بماند و كسى هرگز بعد از آن به فكر بت پرستى نيفتد!.

(آيه 55).

تقاضاى عجيب !.

اين آيه نشان مى دهد چگونه بنى اسرائيل مردمى لجوج و بهانه گير بودند وچگونه مجازات سخت الـهى دامانشان را گرفت ، نخست مى گويد، ((به خاطر بياوريدهنگامى را كه گفتيد، اى موسى ! مـا هـرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه خدارا آشكارا با چشم خود ببينيم))! (واذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى اللّه جهرة).

اين درخواست ممكن است به خاطر جهل آنها بوده ، چرا كه درك افراد نادان فراتر از محسوساتشان نيست ، حتى مى خواهند خدا را با چشم خود ببينند و يابه خاطر لجاجت و بهانه جويى بوده است كه يكى از ويژگيهاى اين قوم بوده !.

به هر حال در اينجا چاره اى جز اين نبود كه يكى از مخلوقات خدا كه آنهاتاب مشاهده آن را ندارند بـبـينند، و بدانند چشم ظاهر ناتوانتر از اين است كه حتى بسيارى از مخلوقات خدا را ببيند، تا چه رسـد بـه ذات پـاك پـروردگـار، صـاعـقه اى فرود آمد و بر كوه خورد، برق خيره كننده و صداى رعب انگيز و زلزله اى كه همراه داشت آن چنان همه را در وحشت فرو برد كه بى جان به روى زمين افتادند.

چنانكه قرآن به دنبال جمله فوق مى گويد: ((سپس در همين حال صاعقه شمارا گرفت در حالى كه نگاه مى كرديد)) (فاخذتكم الصاعقه وانـتم تنظرون).

(آيـه 56)ـ مـوسـى از ايـن مـاجـرا سـخـت نـاراحـت شد، چرا كه از بين رفتن هفتاد نفر از سران بنى اسرائيل در اين ماجرا بهانه بسيار مهمى به دست ماجراجويان بنى اسرائيل مى داد كه زندگى را بـر او تيره و تار كند، لذا از خدا تقاضاى بازگشت آنهارا به زندگى كرد، و اين تقاضاى او پذيرفته شد، چنانكه قرآن مى گويد: ((سپس شمارا بعد از مرگتان حيات نوين بخشيديم شايد شكر نعمت خدا را بجا آوريد)) (ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون) ((10)).

(آيه 57).

نعمتهاى گوناگون !.

آن گـونه كه از آيات (20 تا 22) سوره مائده بر مى آيد پس از آن كه بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان نجات يافتند، خداوند به آنها فرمان داد كه به سوى سرزمين مقدس فلسطين حركت كنند و در آن وارد شـونـد، اما بنى اسرائيل زير بار اين فرمان نرفتند و گفتند: تا ستمكاران (قوم عمالقه) از آنجا بـيـرون نـروند ما وارد اين سرزمين نخواهيم شد، به اين هم اكتفا نكردند، بلكه به موسى گفتند: ((تو و خدايت به جنگ آنها برويد پس از آن كه پيروز شديد ما وارد خواهيم شد))!.

موسى از اين سخن سخت ناراحت گشت و به پيشگاه خداوند شكايت كردسرانجام چنين مقرر شد كه بنى اسرائيل مدت چهل سال در بيابان (صحراى سينا)سرگردان بمانند.

گـروهـى از آنـهـا از كـار خـود سخت پشيمان شدند و به درگاه خدا روى آوردند،خدا بار ديگر بنى اسرائيل را مشمول نعمتهاى خود قرار داد كه به قسمتى از آن دراين آيه اشاره مى كند: ((ما ابر را بر سر شما سايبان قرار داديم)) (وظللنا عليكم الغمام).

پيدا است مسافرى كه روز از صبح تا غروب در بيابان ، در دل آفتاب ،راهپيمايى مى كند از يك سايه گـوارا (هـمچون سايه ابر كه نه فضا را بر انسان محدودمى كند و نه مانع نور و وزش نسيم است) چقدر لذت مى برد.

از سوى ديگر رهروان اين بيابان خشك و سوزان ، آن هم براى مدت طولانى چهل ساله نياز به مواد غـذايـى كـافـى دارنـد، ايـن مـشـكل را نيز خداوند براى آنها حل كرد چنانكه در دنباله همين آيه مـى فـرمـايد: ((ما من و سلوى را (كه غذايى لذيذ ونيروبخش بود) بر شما نازل كرديم)) (وانـزلنا عليكم المن والسلوى).

((از ايـن خـوراكهاى پاكيزه اى كه به شما روزى داديم بخوريد ((و از فرمان خداسرپيچى نكنيد و شكر نعمتش را بگذاريد)) (كلوا من طيبات ما رزقناكم).

ولى باز هم آنها از در سپاسگزارى وارد نشدند ((آنها به ما ظلم و ستم نكردندبلكه تنهابه خويشتن ستم مى كردند)) (وما ظلمونا ولكن كانوآ انـفسهم يظلمون).

((من و ((سلوى)) چيست ؟.

بـعضى از مفسران احتمال داده اند كه ((من)) يك نوع عسل طبيعى بوده كه بنى اسرائيل در طول حـركت خود در آن بيابان به مخازنى از آن مى رسيدند، چرا كه در حواشى بيابان تيه ، كوهستانها و سنگلاخهايى وجود داشته كه نمونه هاى فراوانى از عسل طبيعى در آن به چشم مى خورده است.

ايـن تـفـسـير به وسيله تفسيرى كه بر عهدين (تورات و انجيل) نوشته شده تاييدمى شود آنجا كه مـى خوانيم : ((اراضى مقدسه به كثرت انواع گلها و شكوفه ها معروف است ، و بدين لحاظ است كه جماعت زنبوران همواره در شكاف سنگها و شاخ ‌درختان و خانه هاى مردم مى نشينند، بطورى كه فقيرترين مردم عسل را مى توانندخورد)) ((11)).

در مورد ((سلوى)) بعضى مفسران آن را يك نوع پرنده دانسته اند، كه از اطراف بطور فراوان در آن سـرزمـيـن مـى آمـده ، در تـفسيرى كه بعضى از مسيحيان به عهدين نوشته اند تاييد اين نظريه را مى بينيم آنجا كه مى گويد:.

بدان كه ((سلوى)) از آفريقا بطور زياد حركت كرده به شمال مى روند كه درجزيره كاپرى ، 16 هزار از آنـهـا را در يـك فـصل صيد نمودند اين مرغ از راه درياى قلزم آمده ، خليج عقبه و سوئز را قطع نموده ، در شبه جزيره سينا داخل مى شود، واز كثرت تعب و زحمتى كه در بين راه كشيده است به آسانى با دست گرفته مى شود،و چون پرواز نمايد غالبا نزديك زمين است ((12)).

از ايـن نوشته نيز استفاده مى شود كه مقصود از ((سلوى)) همان پرنده مخصوص پرگوشتى است كه شبيه و اندازه كبوتر است.

(آيه 58).

لجاجت شديد بنى اسرائيل.

! در ايـنـجـا بـه فـراز ديگرى از زندگى بنى اسرائيل برخورد مى كنيم كه مربوط به ورودشان در سـرزمين مقدس است نخست مى گويد:)) به خاطر بياوريد زمانى را كه به آنها گفتيم داخل اين قريه (يعنى سرزمين قدس) شويد)) (واذ قلنا ادخلوا هذه القرية).

((قـريـه)) گـرچه در زبان روزمره ما به معنى روستا است ، ولى در قرآن و لغت عرب به معنى هر محلى است كه مردم در آن جمع مى شوند، خواه شهرهاى بزرگ باشد يا روستاه، در اينجا و منظور بيت المقدس و اراضى قدس است.

سپس اضافه مى كند: ((از نعمتهاى آن بطور فراوان هر چه مى خواهيدبخوريد)) (فكلوا منها حيث شئتم رغدا).

((و از در (بيت المقدس) با خضوع و تواضع وارد شويد)) (وادخلواالباب سجدا) و بگوييد: ((خداوندا! گناهان ما را بريز)) (وقولوا حطة).

((تا خطاهاى شما را ببخشيم و به نيكوكاران ـعلاوه بر مغفرت و بخشش گناهان ـ پاداش بيشترى خواهيم داد)) (نغفر لكم خطاياكم وسنزيد المحسنين).

بايد توجه داشت كه ((حطه)) از نظر لغت به معنى ريزش و پايين آوردن است ،و در اينجا معنى آن اين است كه : ((خدايا از تو تقاضاى ريزش گناهان خود را داريم)).

(آيـه 59)ـ ولى چنانكه مى دانيم ، و از لجاجت و سرسختى بنى اسرائيل اطلاع داريم ، عده اى از آنها حـتـى از گفتن اين جمله نيز امتناع كردند و به جاى آن كلمه نامناسبى بطور استهزا گفتند لذا قـرآن مـى گـويـد: ((اما آنها كه ستم كرده بودنداين سخن را به غير آنچه به آنها گفته شده بود تغيير دادند)) (فبدل الذين ظلموا قولاغيرالذى قيل لهم).

((ما نيز بر اين ستمگران به خاطر فسق و گناهشان ، عذابى از آسمان فروفرستاديم)) (فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السم بما كانوا يفسقون).

(آيه 60)ـ.

جوشيدن چشمه آب در بيابان !.

بـاز در اين آيه خداوند به يكى ديگر از نعمتهاى مهمى كه به بنى اسرائيل ارزانى داشت اشاره كرده مـى گـويد: ((به خاطر بياوريد هنگامى كه موسى (در آن بيابان خشك و سوزان كه بنى اسرائيل از جـهـت آب سـخـت در مـضيقه قرار داشتند) ازخداوند خود براى قومش تقاضاى آب كرد)) (واذ استسقى موسى لقومه).

و خدا اين تقاضا را قبول فرمود، چنانكه قرآن مى گويد: ((ما به او دستورداديم كه عصاى خود را بر آن سنگ مخصوص بزن)) (فقلنا اضرب بعصاك الحجر).

((نـاگهان آب از آن جوشيدن گرفت و دوازده چشمه آب (درست به تعدادقبائل بنى اسرائيل) از آن بـا سـرعت و شدت جارى شد)) (فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا) هريك از اين چشمه ها به سوى طـايـفـه اى سرازير گرديد، به گونه اى كه اسباط وقبايل بنى اسرائيل ((هركدام به خوبى چشمه خود را مى شناختند)) (قد علم كل اناس مشربهم).

در اين كه اين سنگ چگونه سنگى بوده ، بعضى از مفسران گفته اند: اين سنگ صخره اى بوده است در يـك قسمت كوهستانى مشرف بر آن بيابان ، و تعبير به ((انبجست)) كه در آيه 160 سوره اعراف آمـده نـشان مى دهد كه آب در آغاز به صورت كم از آن سنگ بيرون آمد، سپس فزونى گرفت به حـدى كـه هر يك از قبايل بنى اسرائيل و حيوانى كه همراهشان بود از آن سيراب گشتند، و جاى تـعـجـب نـيـست كه از قطعه سنگى در كوهستان چنين آبى جارى شود، ولى مسلما همه اينها با يك نحوه ((اعجاز)) آميخته بود.

بـه هـر حـال خـداونـد از يـكـسـو بر آنها من و سلوى نازل كرد، و از سوى ديگر آب بقدر كافى در اخـتـيـارشان گذاشت ، و به آنها فرمود: ((از روزى خداوند بخوريد وبنوشيد اما فساد و خرابى در زمين نكنيد)) (كلوا واشربوا من رزق اللّه ولا تعثوافى الا رض مفسدين).

در حـقـيقت به آنها گوشزد مى كند كه حداقل به عنوان سپاسگزارى در برابراين نعمتهاى بزرگ هم كه باشد لجاجت و خيره سرى و آزار پيامبران را كنار بگذاريد(آيه 61).

تمناى غذاهاى رنگارنگ !.

بـه دنـبـال مـواهب فراوانى كه خداوند به بنى اسرائيل ارزانى داشت ، در اين آيه ، چگونگى كفران و نـاسپاسى آنها را در برابر اين نعمتهاى بزرگ منعكس مى كند ونشان مى دهد كه آنها چگونه مردم لـجـوجـى بوده اند كه شايد در تمام تاريخ ديده نشده است ، نخست مى گويد: ((و به خاطر بياوريد زمـانـى را كه گفتيد: اى موسى ! ماهرگز نمى توانيم به يكنوع غذا قناعت كنيم)) من وسلوى هر چـنـد خـوب و لـذيـذاست ، اما ما غذاى متنوع مى خواهيم (واذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد).

((بنابراين از خدايت بخواه تا از آنچه از زمين مى رويد براى ما قرار دهد ازسبزيه، خيار، سير، عدس و پياز)) (فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الا رض من بقلهاوقثئها وفومها وعدسها وبصلها).

ولـى موسى به آنها گفت : ((آيا شما غذاى پست تر را در مقابل آنچه بهتر است انتخاب مى كنيد))؟ (قال اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خير).

((اكـنـون كـه چـنـين است از اين بيابان بيرون رويد و كوشش كنيد وارد شهرى شويد، زيرا آنچه مى خواهيد در آنجا است)) (اهبطوا مصرا فان لكم ما سالـتم).

سپس قرآن اضافه مى كند: ((خداوند مهر ذلت و فقر را بر پيشانى آنها زد))(وضربت عليهم الذلـة والمسكنة).

و بار ديگر به غضب الهى گرفتار شدند)) (وبؤا بغضب من اللّه).

((ايـن به خاطر آن بود كه آنها آيات الهى را انكار مى كردند و پيامبران را بناحق مى كشتند)) (ذلك بانـهم كانوا يكفرون بيات اللّه ويقتلون النبيين بغيرالحق).

و ((ايـن بـه خاطر آن بود كه آنها گناه مى كردند و تعدى و تجاوز داشتند)) (ذلك بما عصوا وكانوا يعتدون).

آيا تنوع طلبى جز طبيعت انسان نيست ؟.

بدون شك ، تنوع از لوازم زندگى و جز خواسته هاى بشر است ، كاملا طبيعى است كه انسان پس از مـدتـى از غذاى يكنواخت خسته شود، اين كار خلافى نيست پس چگونه بنى اسرائيل با درخواست تنوع مورد سرزنش قرار گرفتند؟.

پاسخ اين سؤال با ذكر يك نكته روشن مى شود و آن اين كه در زندگى بشرحقايقى وجود دارد كه اسـاس زنـدگـى او را تشكيل مى دهد و نبايد فداى خورد وخواب و لذائذ متنوع گردد زمانهايى پـيـش مـى آيـد كه توجه به اين امور انسان را ازهدف اصلى ، از ايمان و پاكى و تقوى ، از آزادگى و حريت باز مى دارد، در اينجاست كه بايد به همه آنها پشت پا بزند.

تنوع طلبى در حقيقت دام بزرگى است از سوى استعمارگران ديروز و امروزكه با استفاده از آن ، افـراد آزاده را چـنان اسير انواع غذاها و لباسها و مركبها و مسكنهامى كنند كه خويشتن خويش را بكلى به دست فراموشى بسپارند و حلقه اسارت آنهارا بر گردن نهند.

(آيه 62).

قانون كلى نجات !.

در تـعـقـيب بحثهاى مربوط به بنى اسرائيل در اينجا قرآن به يك اصل كلى وعمومى ، اشاره كرده مـى گـويـد: آنچه ارزش دارد واقعيت و حقيقت است ، نه تظاهر وظاهرسازى ، در پيشگاه خداوند بـزرگ ايـمـان خـالـص و عـمـل صالح پذيرفته مى شود((كسانى كه (به پيامبراسلام (ص)) ايمان آورده انـد و هـمچنين يهوديان و نصارى وصابئان (پيروان يحيى يا نوح يا ابراهيم) آنها كه ايمان به خـدا و روز قـيامت آورند وعمل صالح انجام دهند پاداش آنها نزد پروردگارشان ثابت است)) (ان الذين آمنواوالذين هادوا والنصارى والصابئين من آمن باللّه واليوم الا خر وعمل صالحا فلهم اجرهم عندربهم) ((13)).

و بنابراين ((نه ترسى از آينده دارند و نه غمى از گذشته)) (ولاخوف عليهم ولاهم يحزنون).

يك سؤال مهم.

بعضى از بهانه جويان آيه فوق را دستاويزى براى افكار نادرستى از قبيل صلح كلى و اين كه پيروان هر مذهبى بايد به مذهب خود عمل كنند قرار داده اند، آنهامى گويند بنابراين آيه لازم نيست يهود و نـصـارى و پـيـروان اديـان ديگر اسلام را پذيراشوند، همين قدر كه به خدا و آخرت ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهندكافى است.

پـاسخ : به خوبى مى دانيم كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، قرآن درآيه 85 سوره آل عمران مـى گـويـد: ومـن يـبتغ غير الا سلام دينا فلن يقبل منه : ((هر كس دينى غير از اسلام براى خود انتخاب كند پذيرفته نخواهد شد)).

بـه عـلاوه آيـات قرآن پر است از دعوت يهود و نصارى و پيروان ساير اديان به سوى اين آيين جديد اگر تفسير فوق صحيح باشد با بخش عظيمى از آيات قرآن تضاد صريح دارد، بنابراين بايد به دنبال معنى واقعى آيه رفت.

در اينجا دو تفسير از همه روشنتر و مناسبتر بنظر مى رسد.

1ـ اگـر يـهـود و نصارى و مانند آنها به محتواى كتب خود عمل كنند مسلما به پيامبراسلام (ص) ايـمـان مى آورند چرا كه بشارت ظهور او با ذكر صفات و علايم مختلف در اين كتب آسمانى آمده است.

2ـ اين آيه ناظر به سؤالى است كه براى بسيارى از مسلمانان در آغاز اسلام مطرح بوده ، آنها در فكر بودند كه اگر راه حق و نجات تنها اسلام است ، پس تكليف نياكان و پدران ما چه مى شود؟، آيا آنها به خاطر عدم درك زمان پيامبر اسلام و ايمان نياوردن به او مجازات خواهند شد؟.

در ايـنـجـا آيه فوق نازل گرديد و اعلام داشت هر كسى كه در عصر خود به پيامبر بر حق و كتاب آسـمـانـى زمـان خـويش ايمان آورده و عمل صالح كرده است اهل نجات است ، و جاى هيچ گونه نگرانى نيست.

بـنـابـرايـن يهوديان مؤمن و صالح العمل قبل از ظهور مسيح ، اهل نجاتند،همان گونه مسيحيان مؤمن قبل از ظهور پيامبراسلام.

اين معنى از شان نزولى كه براى آيه فوق ذكر شده نيز استفاده مى شود.

شرح اين شان نزول را در ((تفسيرنمونه)) جلد اول ذيل همين آيه مطالعه كنيد.

(آيه 63).

آيات خدا را با قوت بگيريد!.

در اين آيه مساله پيمان گرفتن از بنى اسرائيل ، براى عمل به محتويات تورات و سپس تخلف آنها از ايـن پـيـمـان اشـاره شـده اسـت ، نخست مى گويد: ((به خاطربياوريد زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم)) (واذ اخذنا ميثاقكم).

((و طور را بالاى سر شما قرار داديم)) (ورفعنا فوقكم الطور).

((و گفتيم آنچه را از آيات الهى به شما داده ايم با قدرت و قوت بگيريد)) (خذوام آتيناكم بقوة).

((و آنـچـه را در آن اسـت دقـيـقـا به خاطر داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) تاپرهيزكار شويد)) (واذكرا ما فيه لعلكم تتقون).

(آيـه 64)ـ ولـى شـمـا پيمان خود را به دست فراموشى سپرديد ((و بعد از اين ماجر، روى گردان شديد)) (ثم توليتم من بعد ذلك).

((و اگـر فـضـل و رحـمت خدا بر شما نبود، از زيانكاران بوديد)) (فلولا فضل اللّه عليكم ورحمـته لكنتم من الخاسرين).

1.

چگونه كوه بالاى سر بنى اسرائيل قرار گرفت ؟.

مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسى از قول ((ابن زيد)) چنين نقل مى كند:هنگامى كه موسى (ع) از كـوه طـور بـازگشت و تورات را با خود آورد، به قوم خويش اعلام كرد كتاب آسمانى آورده ام كه حـاوى دستورات دينى و حلال و حرام است ،دستوراتى كه خداوند برنامه كار شما قرار داده ، آن را بگيريد و به احكام آن عمل كنيد.

يهود به بهانه اين كه تكاليف مشكلى براى آنان آورده ، بناى نافرمانى وسركشى گذاشتند، خدا هم فرشتگان را مامور كرد، تا قطعه عظيمى از كوه طور رابالاى سر آنها قرار دهند.

در ايـن هـنـگـام مـوسـى (ع) اعلام كرد چنانچه پيمان ببنديد و به دستورات خداعمل كنيد و از سركشى و تمرد توبه نماييد اين عذاب و كيفر از شما بر طرف مى شود و گرنه همه هلاك خواهيد شد.

آنها تسليم شدند و تورات را پذيرا گشتند و براى خدا سجده نمودند، درحالى كه هر لحظه انتظار سقوط كوه را بر سر خود مى كشيدند، ولى به بركت توبه سرانجام اين عذاب الهى از آنها دفع شد)).

اما در چگونگى قرار گرفتن كوه بالاى سر بنى اسرائيل : اين احتمال وجوددارد كه قطعه عظيمى از كوه به فرمان خدا بر اثر زلزله و صاعقه شديد از جا كنده شد، و از بالاى سر آنها گذشت بطورى كه چند لحظه ، آن را بر فراز سر خود ديدند وتصور كردند كه بر آنها فرو خواهد افتاد.

2ـ.

پيمان اجبارى چه سودى دارد؟.

در پـاسـخ ايـن سـؤال مـى تـوان گفت : هيچ مانعى ندارد كه افراد متمرد و سركش را با تهديد به مـجـازات در بـرابـر حق تسليم كنند، اين تهديد و فشار كه جنبه موقتى دارد، غرور آنها را در هم مـى شكند و آنها را وادار به انديشه و تفكر صحيح مى كند ودر ادامه راه با اراده و اختيار به وظايف خويش عمل مى كند.

و به هر حال ، اين پيمان ، بيشتر مربوط به جنبه هاى عملى آن بوده است وگرنه اعتقاد را نمى توان با اكراه تغيير داد.

(آيه 65).

عصيانگران روز شنبه !.

اين آيه به روح عصيانگرى و نافرمانى حاكم بر يهود و علاقه شديد آنها به امور مادى اشاره مى كند، نـخـسـت مـى گويد: ((قطعا حال كسانى را كه از ميان شما درروز شنبه نافرمانى و گناه كردند دانستيد)) (ولقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت).

و نـيـز دانـسـتيد كه ((ما به آنها گفتيم : به صورت بوزينه گان طرد شده اى درآييد وآنها چنين شدند)) (فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين).

(آيـه 66)ـ ((ما اين امر را كيفر و عبرتى براى مردم آن زمان و زمانهاى بعد قرارداديم)) (فجعلناها نكالا لما بين يديها وما خلفها).

((و همچنين پند و اندرزى براى پرهيزكاران)) (وموعظة للمتقين).

شرح اين ماجرا ذيل آيات (163 تا 166) سوره اعراف خواهد آمد و خلاصه آن چنين است : ((خداوند بـه يـهـود دسـتـور داده بـود، روز ((شـنـبـه)) را تعطيل كنند،گروهى از آنان كه در كنار دريا مـى زيـسـتند به عنوان آزمايش دستور يافتند از دريا درآن روز ماهى نگيرند، ولى از قضا روزهاى شـنبه كه مى شد، ماهيان فراوانى بر صفحه آب ظاهر مى شدند، آنها به فكر حيله گرى افتادند و با يـكـنـوع كلاه شرعى روز شنبه ازآب ماهى گرفتند، خداوند آنان را به جرم اين نافرمانى مجازات كرد و چهره شان را ازصورت انسان به حيوان دگرگون ساخت))!.

(آيه 67).

ماجراى گاو بنى اسرائيل !.

از ايـن آيـه بـه بعد بر خلاف آنچه تا به حال در سوره بقره پيرامون بنى اسرائيل خوانده ايم كه همه بطور فشرده و خلاصه بود، ماجرايى به صورت مشروح آمده.

مـاجـرا (آن گـونـه كـه از قـرآن و تـفـاسير بر مى آيد) چنين بود كه يكنفر ازبنى اسرائيل به طرز مرموزى كشته مى شود، درحالى كه قاتل به هيچ وجه معلوم نيست.

در مـيـان قـبـايـل و اسـباط بنى اسرائيل نزاع درگير مى شود، داورى را براى فصل خصومت نزد موسى (ع) مى برند و حل مشكل را از او خواستار مى شوند موسى (ع)با استمداد از لطف پروردگار از طريق اعجازآميزى به حل اين مشكل چنانكه درتفسير آيات مى خوانيد مى پردازد.

نـخـسـت مى گويد: ((به خاطر بياوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت بايد گاوى را سر ببريد)) (واذ قال موسى لقومه ان اللّه يامركم ان تذبحوا بقرة).

آنـهـا از روى تـعجب ((گفتند: آيا ما را به مسخره گرفته اى))؟! (قالوآ اتتخذناهزوا) ((موسى در پاسخ آنان گفت : به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم)) (قال اعوذ باللّه ان اكون من الجاهلين).

يـعـنـى اسـتـهزا نمودن و مسخره كردن ، كار افراد نادان و جاهل است ، و پيامبرخدا هرگز چنين نيست.

(آيـه 68)ـ پـس از آن كه آنها اطمينان پيدا كردند استهزايى در كار نيست و مساله جدى مى باشد ((گفتند: اكنون كه چنين است از پروردگارت بخواه براى ما مشخص كند كه اين چگونه گاوى بايد باشد))؟! (قالواادع لنا ربك يبين لنا ماهى).

بـه هـر حال ، موسى در پاسخ آنها ((گفت : خداوند مى فرمايد بايد ماده گاوى باشد كه نه پير و از كـار افتاده و نه بكر و جوان بلكه ميان اين دو باشد)) (قال انه يقول انها بقرة لا فارض ولا بكر عوان بين ذلك).

و براى اين كه آنها بيش از اين مساله را كش ندهند، و با بهانه تراشى فرمان خدا را به تاخير نيندازند در پـايـان سـخـن خود اضافه كرد: ((آنچه به شما دستور داده شده است انجام دهيد)) (فافعلوا ما تؤمرون).

(آيه 69)ـ ولى باز آنها دست از پرگويى و لجاجت برنداشتند و ((گفتند: ازپروردگارت بخواه كه براى ما روشن كند كه رنگ آن بايد چگونه باشد))؟! (قالواادع لنا ربك يبين لنا ما لونها).

مـوسـى (ع) در پـاسـخ ((گـفـت : خـدا مـى فـرمايد: گاو ماده اى باشد زرد يكدست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد)) (قال انه يقول انها بقرة صفرآ فاقـع لونها تسر الناظرين).

عـجـب ايـن اسـت كـه باز هم به اين مقدار اكتفا نكردند و هر بار با بهانه جويى كارخود را مشكلتر ساخته ، و دايره وجود چنان گاوى را تنگتر نمودند.

(آيه 70)ـ باز ((گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما روشن كند اين چگونه گاوى بايد باشد))؟ از نظر نوع كار كردن (قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى).

((چرا كه اين گاو براى ما مبهم شده)) (ان البقر تشابه علينا).

((و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد))! (وانا ان شاللّه لمهتدون).

(آيـه 71)ـ مـجـددا ((موسى گفت : خدا مى فرمايد: گاوى باشد كه براى شخم زدن ، رام نشده ، و براى زراعت آبكشى نكند)) (قال انه يقول انها بقرة لاذلـول تثير الا رض ولا تسقى الحرث).

((و از هر عيبى بركنار باشد)) (مسلمة).

و حتى ((هيچ گونه رنگ ديگرى در آن نباشد)) (لاشية فيها).

در ايـنـجـا كـه گـويـا سؤال ديگرى براى مطرح كردن نداشتند ((گفتند: حالا حق مطلب را ادا كردى))! (قالوا الا ن جئت بالحق).

سـپـس گـاو را با هر زحمتى بود به دست آوردند ((و آن را سر بريدند، ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند))! (فذبحوها وما كادوا يفعلون).

(آيه 72)ـ قرآن بعد از ذكر ريزه كاريهاى اين ماجر، باز آن را بصورت خلاصه و كلى در اين آيه و آيه بعد چنين مطرح مى كند: ((به خاطر بياوريد هنگامى كه انسانى را كشتيد، سپس درباره قاتل آن به نـزاع پـرداخـتـيـد و خـداوند (با دستورى كه در آيات بالا آمد) آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار ساخت)) (واذ قتلتم نفسا فاداراتم فيهاواللّه مخرج ما كنتم تكتمون).

(آيـه 73)ـ ((سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد)) تا زنده شود و قاتل خود را معرفى كند (فقلنا اضربوه ببعضها).

((آرى ! خدا اين گونه مردگان را زنده مى كند)) (كذلك يحيى اللّه الموتى).

((و اين گونه آيات خود را به شما نشان مى دهد تا تعقل كنيد)) (ويريكم آياته لعلكم تعقلون).

(آيـه 74)ـ در ايـن آيـه بـه مـساله قساوت و سنگدلى بنى اسرائيل پرداخته مى گويد: ((بعد از اين ماجراها و ديدن اين گونه آيات و معجزات و عدم تسليم دربرابر آنها دلهاى شما سخت شد همچون سنگ يا سختتر)) (ثم قست قلوبكم من بعدذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة).

چـرا كـه ((پـاره اى از سنگها مى شكافد و از آن نهرها جارى مى شود)) (وان من الحجارة لما يتفجر منه الا نـهار).

يا لااقل ((بعضى از آنها شكاف مى خورد و قطرات آب از آن تراوش مى نمايد))(وان منها لما يشقق فيخرج منه الم).

و گاه ((پاره اى از آنها (از فراز كوه) از خوف خدا فرو مى افتد)) (وان منها لمايهبط من خشية اللّه).

امـا دلـهـاى شـمـا از اين سنگها نيز سخت تر است ، نه چشمه عواطف و علمى ازآن مى جوشد و نه قطرات محبتى ازآن تراوش مى كند،و نه هرگز ازخوف خدا مى طپد.

و در آخـريـن جـمله مى فرمايد: ((خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست))(ومااللّه بغافل عما تعملون).

و ايـن تـهـديـدى اسـت سربسته براى اين جمعيت بنى اسرائيل و تمام كسانى كه خط آنها را ادامه مى دهند.

نكات آموزنده اين داستان.

اين داستان عجيب ، علاوه بر اين كه دليل بر قدرت بى پايان پروردگار بر همه چيز است ، دليلى بر مساله معاد نيز مى باشد.

از ايـن گـذشـتـه اين داستان به ما درس مى دهد كه سختگير نباشيم تا خدا بر ماسخت نگيرد به علاوه انتخاب گاو براى كشتن شايد براى اين بوده كه بقاياى فكرگوساله پرستى و بت پرستى را از مغز آنها بيرون براند.

(آيه 75).

انتظار بيجا !.

در ايـن آيـه قـرآن ، مـاجـراى بـنـى اسـرائيـل را رهـا كـرده ، روى سـخن را به مسلمانان نموده و نـتـيجه گيرى آموزنده اى مى كند، مى گويد: ((شما چگونه انتظار داريد كه اين قوم به دستورات آيـين شما ايمان بياورند، با اين كه گروهى از آنان سخنان خدا رامى شنيدند و پس از فهم و درك آن را تـحريف مى كردند، در حالى كه علم و اطلاع داشتند))؟! (افتطمعون ان يؤمنوا لكم وقد كان فريق منهم يسمعون كلام اللّه ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه وهم يعلمون).

آيه 76ـ شان نزول : در نزول اين آيه و آيه بعد از امام باقر(ع) چنين نقل كرده اند: ((گروهى از يهود كـه دشـمنى با حق نداشتند هنگامى كه مسلمانان را ملاقات مى كردند از آنچه در تورات پيرامون صفات پيامبراسلام (ص) آمده بود به آنها خبرمى دادند، بزرگان يهود از اين امر آگاه شدند و آنها را از ايـن كـار نهى كردند، و گفتندشما صفات محمد(ص) را كه در تورات آمده براى آنها بازگو نكنيد تا در پيشگاه خدادليلى بر ضد شما نداشته باشند، اين دو آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت)).

تـفسير: اين آيه پرده از روى حقيقت تلخ ديگرى پيرامون قوم يهود، اين جمعيت حيله گر و منافق بـر مـى دارد و مـى گـويـد: ((پـاكـدلان آنها هنگامى كه مؤمنان راملاقات مى كنند اظهار ايمان مـى نـمايند)) و صفات پيامبر را كه در كتبشان آمده است خبر مى دهند (واذا لقوا الذين آمنوا قالوآ آمنا).

((اما در پنهانى و خلوت ، جمعى از آنها مى گويند: ((چرا مطالبى را كه خداونددر تورات براى شما بـيـان كـرده بـه مـسلمانان مى گوييد))؟ (واذا خلا بعضهم الى بعض قالوا اتحدثونهم بما فتح اللّه عليكم).

((تا در قيامت در پيشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال كنند، آيانمى فهميد))؟ (ليحجوكم به عند ربكم افلا تعقلون).

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ايمان اين گروه منافق در باره خدا آن قدر ضعيف بود كه او را هـمـچـون انسانهاى عادى مى پنداشتند و تصور مى كردند اگرحقيقتى را از مسلمانان كتمان كنند از خدا نيز مكتوم خواهد ماند!.

(آيـه 77)ـ در ايـن آيـه بـا صـراحـت مـى گـويـد: ((آيـا اينها نمى دانند كه خداوند ازاسرار درون وبرونشان آگاه است)) (اولا يعلمون ان اللّه يعلم ما يسرون وما يعلنون).

آيه 78 و 79ـ شان نزول : جمعى از دانشمندان يهود اوصافى را كه براى پيامبراسلام (ص) در تورات آمـده بود تغيير دادند و اين تغيير به خاطر حفظ موقعيت خود و منافعى بود كه همه سال از ناحيه عوام به آنها مى رسيد.

هـنـگامى كه پيامبراسلام (ص) مبعوث شد، و اوصاف او را با آنچه در تورات آمده بود مطابق ديدند تـرسـيـدنـد كـه درصـورت روشـن شـدن ايـن واقـعـيـت مـنـافـع آنها درخطر قرار گيرد، لذا بجاى اوصاف واقعى مذكور درتورات ،صفاتى بر ضد آن نوشتند.

عـوام يـهـود كـه تا آن زمان كم و بيش صفات واقعى اورا شنيده بودند،از علماى خود مى پرسيدند: آيـااين همان پيامبر موعود نيست كه بشارت ظهور اورا مى داديد؟آنها آيات تحريف شده تورات را بر آنها مى خواندند تا به اين وسيله قانع شوند.

تفسير:.

نقشه هاى يهود براى استثمار عوام !.

Next Page فهرست صفحه قبلی
 
 
https://old.aviny.com/Quran/Nemoneh/Vol1/nemn1_04.aspx?&mode=print
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved