اصل شورا
اهميت و ضرورت شورا
«و شاورهم فى الامر» (قرآن، آل عمران /159)
مسأله شور ومشورت و مشاوره در اسلام و در منطق عملى پيشوايان حق از اهميت بسيارى برخوردار است . در سيره پيامبر اكرم (ص) نوشتهاند كه آن حضرت با اصحاب خود بسيار مشورت مىكرد. 1 و نيز از برخى اصحاب آن حضرت و عايشه نقل شده است كه هيچكس را نديديم كه با اصحاب خود بيشتر از رسول خدا با اصحابش مشورت كند. 2
رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام اجمعين ، با وجود آنكه معصوم بودند و نيازى به مشورت نداشتند و حتى قطع نظر از وحى و مقام خليفة اللهى ، داراى چنان انديشه كامل و نيرومندى بودند كه از مشورت بىنيازشان مى كرد، با اين حال مشورت مى كردند. 3 عمل به شورا ، از اصول مسلم سيره پيامبر اكرم (ص) و اوصياى آن حضرت است . اينكه چرا آنان مشورت مى كردند و چه ضرورتى در اين كار مىديدند ، مطلبى است كه در طى اين فصل بخوبى روشن مى شود، اما مقدمتاً به نكاتى اشاره مى شود رسول خدا (ص) با مشورت كردن، از يك سو مسلمانان را متوجه اهميت شورا مى كرد و از ديگر سو به آنان مى آموختكه به اين سيره عمل كنند و پس از آن حضرت به اين سنت نيك تأسى و به اين روش اقتدا كنند. 4 مسلمانان مى آموختند كه شورا بايد به عنوان يك اصل و قسمتى از برنامه زندگيشان باشد، نه يك امر فرعى وخارجى از برنامه زندگى. شورا مايه الفت اجتماعى ، پيوند مردم، ارزش يافتن آنها و مشخص شدن قدر و جايگاهشان در امور اجتماعى بود. 5 مشورت كردن پيامبر با اصحابش براى مراعات حال آنها و احترام ايشان بود . 6 اين حركت، خود موجب رشد انديشه و تفكر در جامعه اسلامى مى شد . با
اين اقدام، صاحبنظران واهل انديشه و صاحبان رأى رشد كرده ، جايگاه واقعى خود را مى يابند روحيه انفعال در مردم، دور بودن از امور جامعه و بى اهميتى نيست به مسائل رنگ مىبازد. روحيه انزوا ومرده بودن مردم به دليل نظر داشتن ولى امكان شركت نيافتن در امور جامعه از بين مى رود . مردم اعتبار يافته ،پيوندهاى اجتماعى مستحكم مىشود روحيه مسؤوليت پذيرى و شركت در امور قوت مىيابد . رابطه رهبرى و مردم، كارگزاران و تودهها به گونهاى متقابل و دوسويى در مىآيد و جامعه از قوامى درست برخوردار مىشود. نسبت حاكم و محكوم، ظالم و مظلوم وبالا دست وزير دست منتفى شده، همگان ميدان انديشه و نظر و شركت در آنچه به آنان مربوط است مىيابند.
به روشنى مىتوان دريافت كه يكى از عوامل موفقيت پيامبر در پيشبرد هدفهاى اسلامى، همين مسأله مشورت بوده است آن حضرت نشان داد كه جامعه را چگونه مىتوان به سلامت اداره كرد و چگونه مى توان جلوى خودرأيى و خودسرى را كه از بزرگترين آفتهاى اجتماعى است گرفت . انسانهايى كه از فكر قوى برخوردارند و صاحب بهترين نظرها هم هستند، اگر خود را بىنياز بينند و احساس كنند كه نيازى به رأى و انديشه ديگران ندارند، خوى استبداد پيدا مىكنند.
اما اگر با مردم رابطه برقرار كنند، از نظرهاى ديگران استفاده كنند، علاوه بر رشدى كه به آنها مىدهند، از خطر فرو رفتن و غلتيدن در استبداد دور مىشوند . وقتى كسى خود را بىنياز از ديگران مىبيند، هر چند كه از نظر انديشه قوى باشد، شخصيت مردم را ناديده مىگيرد. انديشهها را متوقف مىكند. استعدادهاى آماده را نابود مىسازد . بدين ترتيب بهترين سرمايه و پشتوانه يك حكومت و نظام از بين مىرود و سير انحطاط آغاز مىشود. بهترين افراد و محكمترين نظامها در صورت فرو رفتن در استبداد به هلاكت مىرسند و اين حقيقتى است گريز ناپذير كه بر زبان امام بيان، اميرمؤمنان (ع) چنين آمده است :
«من استبد برأيه هلك.» 7
هر كس استبداد رأى ورزد هلاك مىشود.
هر انسانى و هر نظامى در نتيجه استبداد رأى بدون پشتوانه مىشود . مهمترين جنبه يك حكومت، مردمى بودن آن است كه نقش بهترين پشتوانه را بازى مىكند؛ ومردم با اعتبار يافتن و شركت در امور است كه نقش واقعى خود را مىيابند . شركت دادن مردم در مسائل ، در قالب مشورت با ايشان پشتوانهاى گران سنگ براى هر نظامى است .
«ولا مظاهرة أوثق من المشاورة.»8
و هيچ پشتيبانى مطمئنتر از مشورت نيست .
مشورت كردن در امور مايه پشتگرمى و خاطر جمعى است 9 و خوب يارى كردن يكديگر در مشورت است 10، زيرا با مشورت است كه هر يك ديگرى را به آنچه صلاح او باشد راهنمايى مىكند و راه درست نمايان و پيروزى حاصل مىشود. 11 و هر كه با عقلا وخردمندان مشورت كند به دور انديشى و درستى (گفتار و كردار) رسد. 12 اين مفهوم واقعى شورا است كه چون عسلِ استخراج شده است، زيرا «شورا» از «شارالعسل» گرفته شده است و به معناى بيرون آوردن عسل از كندو و عسل استخراج شده مىباشد. 13
بدين ترتيب مشورت كردن عين هدايت است 14 و گرد آوردن خوبيهاوخيرها در مشورت كردن است . 15 هر كه با خردمندان مشورت كند به انوار خردهاى آنان روشنى يابد 16 و مشورت كردن، شركت جستن در عقل و دانش صاحبان خرد است . 17
دستور «شاورهم فى الامر» براى لطف به امت وكرامت آنهاست، براى آن است كه به اين سنت نيكو آراسته شوند و بدانچه در اهميت شورا گفته شده دست يابند.
امر شاورهم پيمبر را رسيد
گرچه رايى نيست رايش را نديد
در ترازو جو رفيق زر شدست
نى از آنك جو چو زر گوهر شدست
روح ، قالب را كنون همره شدست
مدتى سگ حارس درگه شدست18
مشورت كن با گروه صالحان
بر پيمبر امر شاورهم بدان
امرهم شورى براى اين بود
كز تشاور سهو و كژ كمتر رود
اين خردها چون مصابيح انورست
بيست مصباح از يكى روشنتر ست19
بنابراين،مشورت كننده بر جانب و مشرف بر رستگارى است 20 و از خطا ايمن و به دور است . 21 از همين روست كه امير مؤمنان (ع) به مشورت توصيه كرده است :
«شاور ذوى العقول تأمن الزّلل والندم.» 22
باصاحبان خرد مشورت كن تا از لغزشها و پشيمانيها ايمن گردى.
بدرستى كه هيچ عاقلى از مشورت كردن بىنياز نمىشود 23 و آن كه خود را بى نياز ازمشورت ببيند و در كارها بر عقل و رأى خود اعتماد كند، خود را در خطر افكنده 24 ، گمراه شود 25 و آن كه به رأى و انديشه خود اكتفا كند هلاك شود. 26
شورا از چنين جايگاهى برخوردار است و رسول خدا (ص) نه تنها خود مشورت مى كرد، بلكه توصيه مى كرد و تأكيد داشت كه مسلمانان چنين كنند و به سيره او تأسى نمايند . على (ع) گويد كه چون پيامبر مرا به يمن اعزام مى كرد وصايايى كرد، از جمله فرمود:
«يا على ... ولاندَمَ من استشار.» 27
اى على... و آن كه مشورت كند پشيمان نشود.
هرگزكسى از استبداد رأى سود نبرده و كسى از مشورت كردن زيان نديده است ، و پيامبر حق بدرستى فرمود:
«ما شقى قطّ عبد بمشورة ولا سعد باستغناء رأى .» 28
هيچ بندهاى با مشورت كردن بدبخت نشد وهيچكس با بى نياز دانستن خود از مشورت سعادت نيافت.
مشورت باعث مىشود كه با بهرهگيرى از خرد ديگران، موارد خطا بهتر شناخته شده از فرو رفتن در آنها اجتناب شود.
«من استقبل وجوه الاراء عرف مواقع الخطاء.» 29
كسى كه از افكار ديگران استقبال كند موارد خطا را مىشناسد.
براى پرهيز از اشتباه و جلوگيرى از لغزش بايد انديشهها و آرا را به هم زد تا از تضارب آنها آنچه راست و درست است ظهور كند:
«اضربوا بعض الرأى ببعض يتولّد منه الصواب.» 30
برخى از آرا را به برخى ديگر بزنيد تا رؤى درست زايد و به دست آيد بدين ترتيب است كه پشيمانيها كاسته خواهد شد.
مشورت ادراك و هشيارى دهد
عقلها مر عقل را يارى دهد31
مشورت در كارها واجب شود
تا پشيمانى در آخر كم بود 32
مشورت كردن آن قدر نزد پيشوايان حق، اعتبار داشت كه على (ع) مىفرمود: «اذا عزمت فاستشر.» 33 (هرگاه عزم كارى كنى مشورت كن) و رسول خدا (ص) مىفرمود: «من أراد أمراً فشاور فيه و قضى، هدى لاَ رشدِ الامور.» 34 ( هر كس تصميم به به اجراى كار گيرد و براى آن مشورت كند وانجام دهد، به بهترين راه دست يابد).
سلامت تصميمگيرىها و گرو مشورت است . جامعهاى كه فاقد سنت مشورت است ، در تب وتاب خود محوريها وخودسريها مى سوزد و در عدم تعادل سير مى كند، و جامعهاى كه در آن شورا يك اصل مسلم است و از اجزاى ضرورى حيات آن محسوب مىشود،بهترين راه وكاملترين مسير در برابرشان گشوده خواهد شد، همان طور كه رسول حق (ص) فرمود:
«ما تشاور قوم قط الا هدوا لارشد أمرهم .» 35
هيچ قومى مشورت نكردند جز آنكه به بهترين امور هدايت يافتند.
اصولاً مردمى كه امور مهم خود را با مشورت يكديگر انجام مىدهند، كمتر گرفتار لغزش و پشيمانى مىشوند و آنان كه گرفتار خودرأيى و استبدادند ، هر چند افراد فوقالعادهاى باشند، غالباً در اشتباه به سر برده، موجب تنشهاى اجتماعى - سياسى مىشوند . فقدان سنت مشورت در جامعه ، شخصيت مردم را مى كشد و رشد افكار را متوقف مى سازد. چنين مردمى شايستگى زندگى حقيقى را از دست مىدهند ،آنها مردههاى زندهاند؛ چنانكه در حديث شريف نبوى به اين حقيقت اشاره شده است :
«اذا كان امراءكم خياركم و أغنياءكم سمحاء كم و أمركم شورى بينكم فظهر الارض خيركم من بطنها و اذا كان امراءكم شراركم و اعتياء كم بخلاء كم لم يكن أمركم شورى بينكم فبطن الارض خيرلكم من ظهرها.»36
هنگامى كه زمامداران شما نيكانتان وتوانگران شما سخاوتمندانتان باشند و كارهايتان به مشورت انجام شود، در اين موقع روى زمين از زير زمين براى شما بهتر است (شايسته زندگى وبقا هستيد) ولى اگر زمامدارانتان بدان و توانگرانتان افراد بخيل باشند وكارهاى به مشورت برگزار نشود، در اين صورت زير زمين از روى آن براى شما بهتر است .
ملاحظه مى شود كه در نظر پيامبر اكرم (ص) جامعهاى با رهبران خودسر و توانگران تنگ چشم و فاقد سنت مشورت، حق حيات ندارد. در نگاه پيامبر، شورا چنين جايگاهى دارد و از عناصر اصلى حياتبخش جامعههاست. از اين رو، آن حضرت با وجود اينكه نيازى به مشورت نداشت ، 37 براى زنده ساختن و زنده نگاه داشتن جامعه بيش از هر كس مشورت مىكرد . چنين جايگاهى است كه موجب فضيلت شورا واهميت آن مى شود مردمان بيدار وآگاه و اهل صلاح و سداد و رشد يافته، اهل مشورتند . در كلام الهى ، در اهميت ، جايگاه و اعتبار آن آمده است :
هر چيزيكه دارا شدهايد برخوردارى زندگانى دنياست، وآنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است براى كسانى كه ايمان آوردند و بر پروردگارشان توكل مىكنند، و كسانى كه از گناهان سهمگين و از كارهاى بسيار زشت دورى مىكنند و چون به خشم آيند درگذرند ، و كسانى كه دعوت پروردگارشان را اجابت نمودند و نماز را به پا داشتند و كارشان ميانشان به شور است و از آنچه به آنان روزى دايم انفاق مىكنند. وكسانى كه چون تجاوز مسلحانهاى به آنان شود يكديگر را در انتقام كشيدن يارى دهند.38
در اين آيات مسأله شورى در كنار نماز و انفاق و به عنوان يك ويژگى اساسى از ويژگيهاى انسانهاى رشد يافته آمده است . علامه طباطبايى (ره) متذكر شده است كه : در جمله «وأمرهم شورى بينهم» اشاره شده است كه آنها مؤمنان اهل رشد و عمل به واقع هستند كه دربه دست آوردن و استخراج رأى و نظر صحيح دقت مىكنند وبه صاحبان خرد مراجعه مى كنند در نتيجه آيه شريفه از نظر معنا نزديك به آيه «الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه » 39 است . » 40
انسانهاى رشد يافته و اهل ايمان كسانى هستند كه كارهايشان با مشورت انجام مىگيرد و داخل هيچكارى نمىشوند و دست به عملى نمىزنند مگر آنكه ابتدا مشورت كنند و اين ويژگى از شدت تدبر و بيدارى و هشيارى آنان در امور است . 41
انسانهاى كمال يافته به كارى پيش از مشورت اقدام نمىكنند زيرا بدرستى گفته شده است : «ما تشاورقوم الا و فقوا لاحسن ما يحضرهم .» 42 (هيچ قومى در كارهايشان با يكديگر مشورت نكردند مگر آنكه به بهترين راههاى موجود دست يافتند ).
انسانهاى هدايت يافته با يكديگر مشورت مىكنند و استبداد رأى نمىورزند زيرا از أنانيت وخودخواهى خارج شدهاند و در طلب خير و بيان آن به يكديگر اعتماد دارند. 43
شيوه عمل پيامبر (ص) و ائمه (ع)
اخلاق رسول خدا(ص) قرآن بود و عمل او در مشورت مصداق آيه شريفه:
«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله.» 44
با آنان مشورت كن، پس چون تصميم گرفتى بايد بر خدا توكل كنى.
آن حضرت در امور مختلف مشورت مىكرد، 45 آنگاه تصميم مىگرفت وعمل مىكرد، چنانكه از حضرت رضا (ع) وارد شده است :
«ان رسول الله (ص) كان يستشير أصحابه ثم يعزم على ما يريد.» 46
رسول خدا (ص) با اصحاب خود مشورت مىكرد، سپس بر آنچه مى خواست تصميم مىگرفت .
البته اين مشورتها در امورى بود كه مربوط به امت مىشد: «أمرهم شورى بينهم.» ، همان طور كه ضمير «هم» در اين بيان بيان شريف گوياى اين حقيقت است . مشورت در آنچه مربوط به اوامر خدا و رسولش مىشد صورت نمىگرفت ، زيرا «اجتهاد» در مقابل «نص» معنا ندارد. يعنى در مقابل حكم صريح خداوند و فرستادهاش ، اعمال رأى و نظر مجاز نيست . آيات متعددى اجتهاد مقابل نص را منتفى ساخته است :
«فلا و ربك لايؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى أنفسهم حرجاً مما قضيت و يسلموا تسليماً.» 47
نه به خدايت سوگند كه ايمان نمىآورند تا تو را در اختلافهاى خويش حاكم كنند، سپس در دلهاى خود از آنچه حكم كردهاى ، ملالى و فشارى نيابند و كاملاً تسليم گردند.
مشاهده مىشود كه نشانههاى ايمان واقعى در آيه فوق، پذيرفتن حكم رسول خدا (ص) در موارد اختلاف و راضى بودن به آن و عدم احساس ناراحتى از آن و اجراى آن در مقام عمل و به طور كامل تسليم حق بودن است . اين آيه هرگونه اجتهاد در مقابل نص پيامبر (ص) و اظهار عقيده در مواردى را كه حكم صريح از طرف خدا و پيامبرش درباره آن رسيده باشد نفى مىكند. 48 و نيز فرمود:
«و ما آتاكم از الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا.» 49
آنچه را كه پيامبر براى شما آورده است بگيريد و آنچه را از آن برحذر داشته است ترك كنيد.
در اينجا نيزمردم را به پذيرش كامل پيامبر (ص) دستور داد است و اين آيه شامل همه اوامر ونواهى پيامبر و پذيرش آنها مىشود.50 زيرا او امر و نهى نمى كند مگر از جانب خدا .51 و فرمود:
«و ما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله أمراً ان يكون لهم الخيرة من أمرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالاً مبيناً .» 52
هيچ مرد و زن با ايمانى را نمىرسد كه هرگاه خداوند و پيامبرش دستورى دادند، از پيش خود اختيارى داشته باشند و هر كس نافرمانى خدا و فرستادهاش را پيشه سازد، در گمراهى آشكار به سر مىبرد.
و فرمان داد:
«يا ايها الذين امنوا اطيعو الله و اطيعو الرسول و أولى الامر منكم.» 53
اى اهل ايمان ، از خدا و رسول او و اولى الامر پيروى و فرمانبردارى كنيد.
در اينجا نيز دستور اطاعت از پيامبرى را مىدهد كه معصوم است و هرگز از روى هوا و هوس سخن نمىگويد و اطاعت او اطاعت خداست . اطاعت از خداوند ، مقتضاى خالقيت و حاكميت ذات اوست ولى اطاعت از پيامبر (ص) مولود فرمان پروردگار است و به تعبير ديگر خداوند واجب الاطاعة بالذات است، و پيامبر (ص) واجب الاطاعة بالغير. 54 اساساً هدف از فرستادن پيامبران اطاعت و فرمانبردارى همه مردم از آنهاست:
«و ما أرسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن الله.» 55
ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه مردم به امر خدا از او اطاعت كنند.
در اينجا، با بيان «باذن الله » مشخص كرده است كه هر چه پيامبران الهى دارند از جانب خداست و به عبارت ديگر وجوب اطاعت آنها بالذات نيست، بلكه آن هم به فرمان پروردگار و از ناحيه اوست . 56 راه اطاعت خدا، فرمانبردارى فرستاده اوست و نشانه دوستى خدا ، اطاعت رسول است .
«قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله.»57
اى پيامبر به مردم بگو اگر خدا را دوست داريد مرا پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد.
بنابراين آنچه مىتوانست مورد مشورت پيامبر (ص) با امتش قرار گيرد، امورى بود خارج از اوامر و نواهى الهى و فرامين آن حضرت . در اين راستا با نمونههاى متعددى از مشاورههاى رسول خدا (ص) روبهرو هستيم كه بدانها اشاره مىشود.
از نمونههاى برجسته شيوه مشورت پيامبر (ص) جنگ بدر است كه آن حضرت در اصل جنگ ، تعيين موضع نبرد و اسيران جنگ با ياران خود مشورت كرد.
اين نبرد در سال دوم هجرى روى داد . در جمادى الاولى سال مزبور به پيامبر گزارش رسيد كه كاروانى از قريش با مال التجاره فراوان به طرف شام مى رود و آن حضرت به منظور مقابله به مثل از مدينه خارج شدند و به تعقيب كاروان رفتند، اما به آن دست نيافتند و كاروان به شام رفت. پس از مدتى مأموران پيامبر گزارش دادند كه كاروان در حال بازگشت است . پيامبر با 313 نفر در ماه رمضان سال دوم براى مصادره اموال قريش در ازاى اموال مصادره شده مسلمانان از مدينه خارج شدند . كاروانيان كه در نهايت احتياط عمل مى كردند ، متوجه حركت نيروهاى مدينه شدند و كسى را براى طلب كمك از مكه فرستادند و مسير كاروان را نيز تغيير داده ، ازحاشيه درياى سرخ به سمت مكه رفتند. نيروى كمكى مكه با تجهيزات كامل به سمت منطقه گزارش شده حركت كرد . مسلمانان مىبايست تصميم مى گرفتند كه كاروان را تعقيب كنند، يا با گروه نظامى قريش روبرو شوند و يا به مدينه باز گردند . پيامبر، ياران خود را در جريان كار گذاشت و از آنان خواستار نظر شد: «فاستشار الناس و أخبرهم عن قريش.» 58 نخست ابوبكر برخاست و گفت: «اين قريش و گردان آن هستند، هرگز به آنچه كافر شدهاند ايمان
نياوردهند و از (اوج) عزت به (حضيض ) ذلت سقوط نكردهاند و ما نيز با آمادگى براى نبرد بيرون نيامدهايم.» 59 سپس عمر برخاست ومانند همان سخنان را گفت . 60 آن گاه مقداد برخاست و گفت :«اى رسول خدا آنچه خداوند برايت مقرر فرموده عمل كن كه ما با تو هستيم . به خدا سوگند ما آنچه را كه بنى اسرائيل به موسى گفتند به تو نمى گوييم كه : «فاذهب أنت و ربك فقاتلا انّا ههنا قاعدون» 61 (تو با پروردگارت برويد وخودتان جنگ كنيد كه ما اينجا نشسته و منتظريم ). بلكه مىگوييم تو و پروردگارت برويد وبجنگيد و ما هم همراه شما جنگ مى كنيم ، و سوگند به آن كسى كه تو را به حق برانگيخته است ، اگر ما را تا «برك الغماد» 62 برانى همراه تو خواهيم آمد تا بدانجا برسى» . رسول خدا (ص) مقداد را ستود و در حقش دعا كرد . آن گاه پيامبر (ص) باز هم فرمود: «اشير و علىّ اَيها النّاس» (اى مردم آراى خود را بگوييد) و مقصود حضرت انصار بودند . زيرا آنها از طرفى اكثريت داشتند و از طرف ديگر پيمانى كه با پيامبر در عقبه بسته بودند، پيمان دفاعى بود. از اين رو رسول خدا (ص) مى خواست نظر آنان را در اين خصوص بداند. سعدبن معاذ برخاست و گفت : «اى رسول خ
دا ما به تو ايمان آورده و تو را تصديق كردهايم و گواهى مى دهيم كه هر چه آوردهاى حق است و روى همين اساس به تو عهد و پيمان داديم كه بشنويم و فرمانبردارى كنيم . اى رسول خدا، حركت كن! و سوگند به كسى كه تو را به حق فرستاده است اگر پهناى اين دريا را طى كنى و در آن فرو روى ، ما نيز پشت سر تو خواهيم بود و حتى يك نفر از ما تخلف نخواهد كرد . براى مإ؛ععّّ هيچ دشوار نيست كه فردا با دشمن روبرو شويم كه ما در جنگ سخت شكيبا و هنگام برخورد با دشمن پا برجا و ثابت قدم هستيم . اميدواريم خداوند رفتارى از ما به تو نشان دهد كه چشمت را روشن كند».
سخنان سعد رسول خدا (ص) را خوشحال كرد و نشاطى در او به وجود آورد، پس فرمود: «به راه افتيد و بشارت باد شما را كه خداوند ( پيروزى بر) يكى از اين دو گروه را به من وعده داده است (يا تصاحب كاروان و يا پيروزى بر قريش). سوگند به خدا. گويى هم اكنون جاى كشته شدنشان را در پيش روى خود مىبينم.» 63
پس از اين جلسه مشورتى ، رسول خدا (ص) از منزل «ذفران» حركت كرد و از گردنهاى كه موسوم به «اصافر» بود گذشت و به سوى قريهاى كه در پايين گردنه قرار داشت و آن را «دبه» مى گفتند سرازير شد و «حنان» را كه تپه ريك بزرگى چون كوه بود در طرف راست قرار داده، همچنان بيامد تا نزديك «بدر» فرود آمد. 64 «بدر» منطقه وسيعى است كه جنوب آن بلند و شمال آن پست و سرازير مىباشد، در اين دشت، آبهاى مختلفى به وسيله چاههايى كه در آن حفر شده بود، وجود داشت و پيوسته محل توقف كاروانها بود . 65 در اينجا پيامبر به كسب اطلاعات مشغول شد . چاههاى بدر در وسط آن وادى قرار داشت و مسلمانان زودتر از قريش به چاهها رسيدند و در كنار اولين چاه فرود آمد . حباب بن منذر پيش آمده گفت : «اى رسول خدا آيا فرمان الهى است كه در اينجا فرود آمدهاى و ما هم بايد فرود آييم و گامى پس و پيش نگذاريم يا تدبير و مصالح نبرد و مقتضيات آن را در نظر گرفتهاى ؟» فرمود: «فرمان خاصى نرسيده است ، بلكه تدبير جنگى است.» حباب گفت : «اينجا مناسب نبرد نيست ، دستور دهيد تا آخرين چاه كه به دشمن نزديك است پيش رويم و در آنجا اردو كنيم .» رسول خدا فرمود: «رأى صواب
همان است كه تو گفتى .» 66 واقدى در نقل اين امر مى نويسد پس از فرود آمدن در كنار اولين چاه، پيامبر از اصحاب خود نظر مشورتى خواست و فرمود: «أُشير وا على فى المنزل» 67 (درباره اين مكان كه فرود آمدهايم نظر دهيد ). پس حباب بن منذر برخاست و نظر داد . بدين ترتيب با رهبرى حكيمانه پيامبر و توجه آن حضرت به رأى و انديشه ديگران و عمل به مشورت و بهرهگيرى از روشهاى نظامى درست و بجا و با وجود روح سرشار از ايمان و عقيده و حاكميت فرهنگ جهاد و شهادت در سپاه اسلام، با وجود آنكه مسلمانان حدود يك سوم نيروى دشمن بودند و از امكانات نظامى اندكى برخوردار بودند، به پيروزى چشمگيرى دست يافتند . آن حضرت درباره اسيران اين نبرد نيز با اصحاب خود مشورت كرد. 68.
در نبرد احد نيز پيامبر با اصحاب خود به مشورت پرداخت . يعنى پس از آنكه نيروهاى اطلاعاتى پيامبربه آن حضرت گزارش دادند كه قريش در تدارك حمله به مدينه است69، آن حضرت در نحوه مقابله با لشكر قريش، يك شوراى نظامى تشكيل داد و فرمود: «أشيروا علىّ!» 70 (نظر مشورتى خود را بيان كنيد) . عبداللّه بن ابىّ، سر كرده منافقان مدينه پيشنهاد كرد كه در شهر بمانند و با دشمن روبهرو شوند وگفت : «اى رسول خدا، ما در جاهليت داخل شهر مى جنگيديم و زنان و كودكان را در اين حصارها جاى مى داديم و با ايشان مقدارى سنگ قرار مىداديم به طورى كه به خدا سوگند، گاهى يك ماه بچهها مى توانستند ما را با آوردن سنگ در مبارزه با دشمن يارى كنند و خانههاى مدينه را به گونهاى به هم متصل مىكرديم كه از هر سو چون دژى بود كه زنها و بچهها از بالاى حصارها سنگ مىزدند و ما در كوچهها با شمشيرهايمان نبرد مىكرديم » . اما نوجوانانى كه در بدر حضور نداشتند خواهان بيرون رفتن ورويارويى با دشمن بودند. برخى ازمردان كامل و خيرخواه و خبير چون حمزة بن عبدالمطلب، سعد بن عباده، نعمان بن ثعلبه و برخى ديگر از اوس و خزرج هم نظرشان بر پيكار روياروى در خارج از شهر بود آنها گفتند: «اى رسول خدا ، مىترسيم دشمن گمان كند كه ما از ترس مقابله با آنها از شهر خارج نشدهايم و اين امر موجب گستاخى و جرأت آنها نسبت به ما شود» آن گاه نبرد بدر را يادآور شدند وخود را خواهان يكى از دو نيكوترين (احدى الحسنيين): شهادت يا پيروزى معرفى كردند. پيامبر اكرم (ص) پس از شنيدن سخنان هر دو گروه، نظر اكثريت مبنى بر خروج از شهر و مقابله روياروى با دشمن را پذيرفت ؛ به خانه رفت و لباس رزم پوشيد.71
مشاهده مىشود كه چگونه پيامبر خدا (ص) با ياران خود به مشورت مىنشيند و از استبداد رأى سخت پرهيز مىكند اين گونه مشورت كردن شيوه عمل آن حضرت بود، چنانكه در نبرد احزاب يا خندق نيز با اصحاب خود مشورت كرد. 72 و نيز در پيكارهاى بنى قريظه و بنى نضير در برخورد با يهود مدينه چنين كرد. 73 همچنين در روز حديبيه ، 74 در فتح مكه زمانى كه شنيد ابوسفيان مى آيد، 75 در غزوه طائف پس از محاصره آنها، 76 و در غزوه تبوك با اصحاب خود مشورت كرد. 77
اينها نمونههايى از مشورتهاى رسول خدا (ص) در امور نظامى بود، آيا آن حضرت در مسائل غير نظامى هم مشورت مى كرد؟ يا فقط در مصالح جنگى با فرماندهان نظامى و اصحاب خود مشورت مىكرد؟ مورخان و اهل حديث و تفسير مواردى را نقل كردهاند كه پيامبر خدا (ص) در امور غير نظامى نيز مشورت كردهاند و اين گوياى آن است كه لزوم شورا و مشورت منحصر به امور نظامى و اداره حكومت نيست ، بلكه شامل همه امور فردى، خانوادگى ، اجتماعى ، سياسى، نظامى و غيره است .
ابن اسحاق ، واقدى، بخارى، مسلم، احمد حنبل، ترمذى، بيهقى و بسيارى ديگر نقل كردهاند كه پيامبر (ص) درباره كسانى كه به عايشه تهمت زده بودند از اصحاب نظر خواست و همچنين در اين حادثه با على بن أبى طالب و أسامة بن زيد مشورت كرد. 78 مفسران اهل سنت در ذيل آيات 11 تا 16 سوره نور كه مربوط به افك (تهمت عظيم ) است به اين حادثه پرداختهاند و شأن نزول اين آيات را همين حادثه ذكر كردهاند، 79 كه البته به اين صورت جاى ترديد در آن بسيار است .80
از امور ديگرى كه نقل شده است پيامبر (ص) مشورت مىكرد، اعزام افراد براى اداره امور يك منطقه و فرماندارى و حكومت بخشى از مناطق تحت اداره مسلمانان بوده است . 81
بدين ترتيب ، روش عملى رسول خدا (ص) آن بود كه در موارد گوناگون مشورت مى كرد و با وجود آنكه معصوم بود و از نظر فكر و تدبير نيازى به مشورت نداشت، اين سنت نيكو را پاس مى داشت. اوصياى گرامى آن حضرت نيزكه حافظان واقعى سنت پيامبر (ص) بودند اين گونه رفتار مىكردند. على بن ابى طالب (ع) از ياران خود مى خواست كه دست ازمشورت برندارند: «فلا تكفٌوا عن مقالة بحق، أو مشورة بعدل.» 82 (ازگفتن سخن حق و يا مشورت عدالت آميز، خوددارى مكنيد) . در نامهاى به سران سپاهش نوشت :
«من عبدالله على بن أبى طالب اميرالمؤمنين الى أصحاب المسالح: أما بعد، فان حقاً على الوالى الا يغير على رعيته فضل ناله، ولا طول خس به ، و ان يزيده ما قسم الله له من نعمه دنواً من عباده و عطفاً على اخوانه الا و ان لكم عندى الا احتجر دونكم سرا إلاّ فى حرب ، ولا اطوى دونكم امرا الا فى حكم ...»83
از جانب بنده خدا على بن ابى طالب امير مؤمنان به نيروهاى مسلح و نگهدارنده مرزها:
اما بعد، حقى كه بر والى و زمامدار ، انجام آن لازم است اين است كه فضل و برترى كه به او رسيده و مقام خاصى كه به او داده شده نبايد او رانسبت به رعيت دگرگون كند و اين نعمتى كه خداوند به او ارزانى داشته بايد هر چه بيشتر او را به بندگان خدا نزديك و نسبت به برادرانش رئوف و مهربان سازد. آگاه باشيد! حق شما بر من اين است كه جز اسرار جنگى، هيچ سرى را از شما پنهان نسازم و در امورى كه پيش مى آيد جز حكم الهى كارى بدون مشورت شما انجام ندهم.
آن پيشواى حق و عدل چنين مى كرد و در آنچه مربوط به مردمانش مى شد با آنان مشورت مى كرد. نصربن مزاحم منقرى نقل كرده است كه چون آن حضرت آهنگ رفتن به شام كرد، مهاجران و انصار را فرا خواند و پس از حمد و ثناى پروردگار گفت :
«اما بعد فانّكم ميامين الرأى ، مراجيح الحلم،مقاويل بالحق ، مباركوا الفعل والامر . و قد اردنا المسير الى عدّونا و عدّوكم فاشيروا علينا برأيكم.»84
اما بعد، بى گمان شما كسانى هستيد كه نظرتان محترم، خردتان ارجمند ، سخنتان حق و كردار و رفتارتان نيكوست. و اكنون آهنگ آن كردهايم كه سوى دشمن خود و شما رهسپار شويم، پس نظر مشورتى خود را اعلام داريد.
اسوههاى مكتب پيامبر، همگى پايبند و متعهد به شورا بودند، چنانكه فضيل بن يسار گويد: «استشارنى ابوعبدالله (ع) مرة فى امر» (امام صادق (ع) يك بار در مسألهاى از من نظر مشورتى خواست ) فضيل اضافه مى كند كه من عرض كردم كه چون منى براى شما مشاورباشم و نظر بدهم؟ (آخر من در برابر شما چه نظرى دارم و شما امام هستيد). حضرت فرمود: «نعم،اذا استشرتك.» 85 (آرى ، هرگاه از تو مشورت خواستند نظر بده).
بنابراين، چنين نيست كه انسان صاحب رأى وانديشه با افراد پايينتر از خود مشورت نكند. مرحوم شيخ حر عاملى اين گونه احاديث را در بابى با عنوان : «جوازمشاورة الانسان من دونه » آورده است كه بيانگر همين حقيقت است . پيشوايان معصوم و مظاهر همه اسما و صفات خدا و انسانهاى كامل مشورت مىكردند.
مرحوم سيد بن طاوس نقل كرده است كه موسى بن مهدى عباسى كه از جانب امام كاظم (ع) احساس خطر مىكرد ، تصميم گرفته بود كه با آن حضرت برخورد كند و تهديد كرده بود و سوگند ياد كرده بود كه امام را زنده نگذارد . على بن يقطين با نامهاى مخفيانه امام را در جريان امر قرار داد. پس از رسيدن نامه به امام، آن حضرت اهل بيت و شيعيان و اصحاب خاصشان را فرا خواندند و ازآنها نظر خواستند و فرمودند: «ما تشيرون فى هذا؟» آنها نيز نظر مشورتى خود را مبنى بر آنكه وظيفه خود مىدانند كه در هر حال با امام باشند و اينكه بايد مراقب بود كه بهانه به دست دشمن نداد، ابراز كردند . 86 حسن بن جهم نيز گويد: نزد حضرت رضا (ع) بوديم كه صحبت پدر گرامى ايشان شد. حضرت فرمود: «با آنكه عقلى چون عقل او نبود و عقلش برتر از همه بود، اما گاهى با خدمتكار سياه سودانى خويش مشورت مىكرد.» به امام عرض شد : «آيا شما هم با چنين فردى مشورت مىكنيد؟» حضرت رضا فرمود: «آرى ، چه بسا خداوند تبارك و تعالى حق و آن چيزى را كه ما مى خواهيم بر زبان او جارى سازد.» 87
اين برخورد پيشوايان معصوم (ع) با ناباورى بسيارى روبهرو مى شد كه چگونه ممكن است امامى از آنها، نظر بخواهد؟ معمر بن خلاد گويد: حضرت رضا از فردى به نام سعد نطر خواست و او با ناباورى گفت : : «من براى شما نظر دهم؟» و حضرت در حالى كه كه چهره درهم كشيده بود و عصبانى مى نمود فرمود: «به يقين رسول خدا با يارانش مشورت مى كرد، سپس بر آنچه مى خواست تصميم مىگرفت .» 88
آنها خود را برتر از آن نمىديدند كه مشورت نكنند و حتى از آنچه ديگران مى دانند سود نبرند، چنانكه على بن مهزيار گويد كه امام جواد (ع) در نامهاى به من خواست تا از فلان كس براى آن حضرت نظر مشورتى بخواهد زيرا او به مسائل منطقه خود و چگونگى عمل حكام واقفتر است؛ وحضرت تأكيد كرده بود : «فان المشورة مباركة ، قال الله لنبيّه فى محكم كتابه:و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله.» 89(بى گمان مشورت مبارك و ميمون است و خداوند در محكم كتاب خويش به پيامبرش فرموده است : و در كار با آنان مشورت كن، پس چون تصميم گرفتى بايد بر خدا توكل كنى).
بدين ترتيب سيره معصومان و سنت عملى آنها بر مشورت بود و پيروان آنها نيز بايد پايدار اين سنت نيكو در همه عرصههاى فردى و اجتماعى و سياسى و حكومتى و غيره باشند. اما براى حفظ درست اين سنت نيكو، مرزهايى بايد رعايت شود، چنانكه حلبى از امام صادق (ع) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:
«ان المشورة لا تكون الا بحدودها فمن عرفها بحدودها والا كانت مضرتها على المستشير اكثر من منفعتها له ...»90
بى گمان مشورت معنا نمى يابد مگر به رعايت حدود آن . پس آن كه مشورت را با حدودش بشناسد (و رعايت كند ازآن بهره درست ببرد) و در غير اين صورت زيانهاى ناشى ازآن بر مشورت كننده ازمنافع آن بيشتر خواهد بود.اين مرز شناسى را در چند محور مرور خواهيم كرد، اينكه با چه كسانى بايد مشورت كرد، با چه كسانى نبايد مشورت كرد و وظيفه مشورت كننده و مشاور چيست.
با چه كسانى بايد مشورت كرد
در سخنان پيشوايان حق، مجموعهاى صفات عنوان شده است كه چنانچه فردى داراى آن صفات باشد مناسب مشورت كردن است . مهمترين اين صفات عبارت است از :
خداترسى
توصيه شده است با كسانى مشورت كنيد كه خوف از خدا داشته باشند . چنانكه از رسول خدا (ص) نقل شده است كه فرمود:
«واجعل مشورتك من يخاف الله تعالى .» 91
مشورت كردن خود را با كسى انجام بده كه از خداى تعالى مى ترسد.
و امير مؤمنان (ع) فرمود:
«شاور فى امورك الذين يخشون الله ترشد.» 92
در كارهاى خود با كسانى مشورت كن كه از خدا مىترسند تا راه راست و درست را بيابى.
سفيان ثورى گويد با صادق فرزند صادق يعنى جعفر بن محمد عليهما السلام برخورد كردم و بدو گفتم : اى فرزند رسول خدا مرا وصيتى كن . آن حضرت فرمود:
«... و شاور فى امرك الذين يخشون الله عز وجل .» 93
در كار خود با كسانى كه ازخداى عزوجل مى ترسند مشورت كن.
تقواى الهى
پيامبر خدا (ص) مى فرمود با پرهيزگاران و اهل تقوا مشورت كنيد:
«شاور المتقين الذين يؤثرون الاخرة على الدنيا و يؤثرون على أَنفهسهم فى أموركم.» 94
با متقين مشورت كنيد كه آنها كسانى هستند كه آخرت را بر دنيا ترجيح مى دهند و كارهاى شما را بر امور خويش مقدم مىدارند.
تعقّل
پيشوايان حق ، توصيه كردهاند كه با انسانهاى عاقل و اهل تفكر مشورت شود. از رسول اكرم (ص) نقل شده است :
«استرشدوا العاقل ولا تعصوه فتندموا.»95
با انسان عاقل مشورت كنيد و او را نافرمانى نكنيد كه پشيمان مى شويد.
و نيز نقل شده است كه حضرتش فرمود:
«مشاورة العاقل الناصح رشد و يمن و توفيق من الله، فاذا أشار عليك الناصح العاقل فاياك و الخلاف فان فى ذلك العطب.» 96
مشورت با انسان عاقل خيرخواه رشد و بركت و توفيقى از جانب خداست، پس هرگاه خيرخواه عاقلى نظر مشورتى داد، بپرهيز از مخالفت با آن كه سختى به دنبال خواهد داشت .
مشورت با انسانهاى عاقلاست كه راه درست را مى نمايد و انسان را از لغزش و خطا و پشيمانى نگه ميدارد. امير مؤمنان (ع) فرمود:
«من شاور ذوالالباب ، دلٌ على الصواب.» 97
هر كس با صاحبان خرد مشورت كند، به آنچه صواب و درست است رهنمون شود.
و نيز فرمود:
«شاور ذوى العقول ، تأمن من الزلل و الندم.» 98
با صاحبان عقل مشورت كن تا از لغزشها و پشيمانيها در امان بمانى.
تجربه
مشورت با كسانى كه اهل تجربه هستند مىتواند انسان را از خطاهاى گذشتگان مصون و به درستيهاى آنان رهنمون شود. به همين سبب است كه مشورت با اهل تجربه توصيه شده است :
«افضل من شاورت ذوالتجارب.»99
برترين كسى كه با وى مشورت مىكنى بايد داراى تجربههاى فراوان باشد و نيز آمده است :
«خير من شاورت ذووالنّهى و العلم و اولواالتجارب و الحزم.» 100
بهترين كسى كه با او مشورت كنى صاحبان خرد و دانش و خداوندان تجربهها و دور انديشى هستند.
آنان كه تجربه فراوان دارند، از آرائى پخته و انديشه قوام يافته برخوردارند و مى توانند مشاوران خوبى باشند، زيرا : «رأى الرجل على قدر تجربته» 101 (انديشه انسان به اندازه تجربه اوست).
علم
آنان كه اهل دانش و معرفتند و بدان عمل مىكنند، يعنى علماى صالح از بهترين افراد براى مشورتند، چنانكه از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است :
«شاوروا العلماء الصالحين فاذا عزمتم على امضاء ذلك فتو كلوا على الله.» 102
با علماى صالح مشورت كنيد و چون تصميم بر اجراى آن گرفتيد به خدا توكل كنيد.
با چه كسانى نبايد مشورت كرد
پيام آور هدايت و كمال ، تربيت شده خود على بن أبى طالب (ع) را چنين توصيه كرد :
«يا على لا تشاورنّ جباناً فانه يضيق عليك المخرج، ولا تشاورنّ بخيلاً فانه يقصربك عن غايتك ، ولا تشاورن حريصاً فانه يُزيّنُ لك شرّها، و اعلم ان الجبن والبخل و الحرص غريزة يجمعها سوء الظن .» 103
اى على هرگز با شخص ترسو مشورت مكن كه او راه بيرون شدن ازكار را براى تو مشكل مى كند و با بخيل مشورت مكن كه تو را از مقصد باز مىدارد و با حريص مشورت مكن كه شر و فساد كار را در نظرت مىآرايد. و بدان كه ترس و بخل و حرص تمايلاتى هستند كه از بدگمانى به خدا سرچشمه مىگيرند.
پيامبر خدا (ص) مىآموزد كه با چه كسانى نبايد مشورت كرد و اينكه پيامد چنين مشورتهايى چيست . و اميرمؤمنان (ع) در عهدهنامه مشهور خويش ، مالك اشتر را از مشورت كردن با «بخيل»، «ترسو» و «حريص» پرهيز مىدهد:
«و لا تدخلن فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدلك الفقر، ولا جباناً يضعفك عن الامور، ولا حريصا يزين لك الشره بالجور ، فان البخل والجبن الحرص غرائز شتّى يجمعها سوء الظن بالله.» 104
بخيل را در مشورت خود دخالت مده زيرا كه تو را احسان منصرف مى كند و از نيازمندى مى ترساند ؛ و نيز با افراد ترسو مشورت مكن زيرا در كارها روحيهات را تضعيف مى كنند . همچنين حريص را به مشاورت مگير كه حرص را با ستمگرى در نظرت زينت مى دهد( همه آنچه درباره اين افراد گفتم ) به خاطر اين است كه بخل و ترس و حرص غرايز و تمايلات مختلفى هستند كه از بدگمانى به خدا سرچشمه مىگيرند.
بنابراين مجموعهاى از صفات نفسانى در انسان ظهور مى كند كه همگى ريشه در سوءظن به خدا و فراموشى و پشت كردن حق دارد و چنين افرادى به هيچ وجه شايسته آن نيستند كه مورد مشورت قرار گيرند . مهمترين اين صفات عبارت استاز:
ترس از غير خدا
«لا تشركن فى رأيك جبانا يضعفك عن الامر و يعظم عليك ما ليس بعظيم .» 105
شخص ترسو و جبان را د رانديشه و نظر خود شركت مده كه او تو را در كارت سست مى سازد و چيزى كه بزرگ نيست برايت بزرگ جلوه مى دهد.
بخل
«لا تدخلن فى مشورتك بخيلاً فيعدل بك عن القصد و يعدك الفقر.»106
فرد بخيل را در مشورت خود داخل مكن كه اگر كردى تو را از راه راست مىگرداند و وعده ناداريت مىدهد.
حرص
(لا تشركن فى مشورتك حريصاً يهون عليك الشر و يزين لك الشره.»107
آزمند را در كار شور خويش شريك مساز زيرا كه او زشتى را برايت آسان وانمود مى كند و آزمندى را برايت مىآرايد.
دروغگويى
«لا تشتشر الكذاب فانه كالسراب يقرّب اليك البعيد و يبعّد عليك القريب.» 108
با شخص دروغگو مشورت مكن زيرا كه او مانند سراب است، دور را بر تو نزديك و نزديك را بر تو دور مىسازد.
حماقت و جهل
«لا تشاور احمق ... يجهد لك نفسه ولا يبلغ ما تريد.» 109
با احمق مشورت مكن ... كه او خود را برايت به رنج اندازد و به مقصودت نرساند.
«لا تشاورن فى امرك من يجعل .»110
در كار خود با كسى كه نادان باشد مشورت مكن.
وظيفه مشورت كننده و مشاور چيست.
وظيفه كسى كه با او مشورت مىشود يعنى مشاور اين است كه در نهايت صداقت و امانت عمل كند و از هيچگونه خيرخواهى فروگذار نكند . از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است :
«من استشاره اخوه المسلم فاشار عليه بغير رشده فقد خانه.»111
هر كس از برادر مسلمانش مشورت خواهد و او در جز آنچه رشد و خير اوست نظر دهد و راهنمايى كند، به او خيانت كرده است .
خيانت در مشورت، يكى ازبزرگترين گناهان است . 112 و اين حكم درباره غير مسلمانان نيز ثابت است، يعنى اگر انسان پيشنهاد مشورت از جانب غير مسلمانى را بپذيرد، حق ندارد در مشورت ، نسبت به او خيانت كند و جز آنچه تشخيص مى دهد به او اظهار كند. 113
امير مؤمنان (ع) در نامهاى كه به محمد بن ابى بكر نوشت اين امر را بدو يادآور شد:
«و انصح المرء اذا استشارك.» 114
و چون كسى از تو مشورت خواست خير خواهى كن.
وظيفه مشورت كننده اين است كه پس از آنكه فردى با صفات لازم براى مشورت انتخاب كرد، نظر او را بپذيرد و مورد استفاده قرار دهد. از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است :
«اذا اشار عليك العاقل الناصح فاقبل و اياك والخلاف عليهم فان فيه الهلاك.» 115
هرگاه انسان عاقل خير خواهى نظر مشورتى داد بپذير و بپرهيز از مخالفت با آراى چنين افرادى كه بى گمان نتيجه آن هلاك است .
و ازامير مؤمنان (ع) است كه :
«من خالف المشورة ارتبك.» 116
هر كس با مشورت مخالفت كند فرو رود.
يعنى كسى كه با نظر عاقل خيرخواهى كه از او مشورت خواسته مخالفت كند و راهى را كه او بدو نموده نپيمايد، در هلاكت و خسران افتد، همچون كسى كه در گل فرو رود. 117 امام سجاد (ع) درباره حق مشورت كننده ومشاور فرموده است :
«و اما حق المستشير ، فان حضرك له وجه رأى جهدت له فى النصيحة . و اشرت عليه بما تعلم انك لو كنت مكانه عملت به . و ذلك ليكن منك فى رحمة و لين فان اللين يونس الوحشة و ان الغلظ يوحش موضع الانس . و ان لم يحضرك له رأى و عرفت له من تثق برأيه و ترضى به لنفسك ، دللته عليه و ارشدته اليه فكنت لم تاله خيرا و لم تدخره نصحاً و لاقوة الا بالله.»118
اما حق كسى كه در امرى با تو مشورت مىكند اين است كه : اگر نظر مفيد و صحيحى دارى به منظور خيرخواهى او بايد اظهار كنى و بايد رأى تو چنان باشد كه اگر خودت به جاى او مىبودى همان كار را مىكردى . و نظر مشورتى خود را با نرمى و مدارا بيان كن، زيرا نرمى، ترس را از ميان بر مى دارد و خشنونت كردن،انس را به وحشت تبديل مى كند . اگر براى خودت صلاحيت اظهار نظر قائل نيستى، او را به كسى كه مورد اعتماد و اطمينان است و در اين جهت به او شناخت دارى، راهنمايى كن. اگر چنين كارى بكنى در نيكخواهى او كوتاهى نكردهاى و تكليف خود را نيك انجام دادهاى . و نيرو و پشتيبانى جز خدا نيست .
«و اما حق المشير عليك ، فلا تتهمه فيما يوافقك عليه من رأيه اذا اشار عليك . فانما هى الآراء و تصرف الناس فيها و اختلافهم . فكن عليه فى رأيه بالخيار اذا اتهمت رأيه فاما تهمته فلا تجوزلك اذا كان عندك ممن يستحق المشاورة ولا تدع شكره على ما بدا لك من اشخاص رأيه و حسن وجه مشورته . فاذا و افقك حمدت الله و قبلت ذلك من اخيك ، بالشكر و الارصاد بالمكافاة فى مثلها ان فزع اليك . ولا قوء الا بالله.» 119.
حق كسى كه با او مشورت مى كنى اين است كه : بدانى، آرا گوناگون است و هر كس نظرى دارد، و اگر نظرش مطابق ميل تو نبود، در صورتى كه او را شايسته مشورت مى دانى روا نيست او را به بدخواهى متهم سازى. و تو مى توانى باز هم با كس ديگر كه نظرش مورد اعتماد است مشورت كنى. هرگز سپاسگزارى از چنان كسى را كه نظر خود را بى دريغ با تو در ميان گذاشته است ترك مكن. در صورتى كه بعدها نظر او را مطابق واقع يافتى خداى را سپاس كن و از او سپاسگزار باش. و در صدد خدمت متقابل به او باش كه هنگام احتياج در چنين مواردى تو نيز به كمك او بروى .
ولا قوة الا بالله
پى نوشتها:
1- «و كان صلى الله عليه و سلم كثير المشاورة لهم.» ص 82.
2- ر.ك: فتح البارى، ج 13، ص 420 ، تفسير الكشاف ، ج 1، 432 ؛ سنن بيهقى ، ج 7، ص 45، ج 9، ص 218 ؛ الخصائص الكبرى، ج 2، ص 230 ؛ الدرّ المنثور فى التفسير بالمأثور ، ج 2، ص 90؛ نيل الاوطار من احاديث سيد الاخبار ، ج 7، ص 225؛ الوفاء باحوال المصطفى ، ج 2، ص 467؛ سنن الترمذى ، ج 4، ص 186.
3- ر.ك: الفصول المختارة من العيون و المحاسن، صص 12 - 14؛ بحارالانوار ، ج 10، صص 414 - 416 ؛ سيد قطب ، فى ظلال القرآن، ج 1، ص 501؛ الجامع لاحكام القرآن ،ج 4، ص 250.
4- اهل حديث و مفسران و مورخان در بيان علت مشورت آن حضرت مطالبى را آوردهاند كه گوياى اين است كه يكى از اهداف آن حضرت در مشورت كردن با امت همين بوده است. ابوجعفر محمد بن جرير طبرى مى نويسد: «ايتبعه المؤمنون بعده... و يستنوا بسنته فى ذلك» تفسير الطبرى ، ج 4، ص 101؛ امام فخر رازى از قول حسن و سفيان بن عيينه چنين آورده است : «ليقتدى به غيره فى المشاورة و يصير سنة فى امته.» التفسير الكبير، ج 9 ، ص 66؛ آلوسى بغدادى نيز مى نويسد: «ان تكون سنة بعده لأُمتّه.» روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم و السبع المثانى ، ج 4، ص 106؛ و برخى چنين تعبير كردهاند: «لتقتدى به امته فى المشاورة» التبيان فى تفسير القرآن ، ج 3، ص 32؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 527 ؛ سفينة البحار، ج 1، ص 781؛
5- ر.ك: سيرة ابن هشام، ج 3، ص 70؛ تفسير الطبرى، ج 4، ص 100؛ تفسير ابن كثير ، ج 2، ص 142؛ التفسير الكبير، ج 9، ص 66؛ التبيان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 32؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن ، ج 1، ص 527؛ تفسير روح المعانى ، ج 4، صص 106 - 107 ؛ تفسير البيضاوى ، ج 1، ص 187؛ تفسير الصافى ، ج 1، ص 310 ؛ الجامع لاحكام القرآن،ج 4، ص 250 ، ج 16، ص 37.
6- «مراعاة لهم و احتراماً» تفسير محيى الدين بن عربى ، ج 1، ص 213.
7- نهج البلاغه، حكمت 161؛ ربيع الابرار ، ج 4، ص 49؛ وسائل الشيعة ، ج 8، ص 425 ؛ بحارالانوار ، ج 75، ص 104.
8- نهج البلاغه، حكمت 113؛ الكافى، ج 8، ص 20؛ التوحيد، ص 376 ؛ تفسير الصافى، ج 1، ص 310 ؛ بحارالانوار ، ج 75، ص 104؛ از امام صادق (ع) نقل شده كه اين عبارت از جمله وصيتهاى پيامبر اكرم (ص) به على (ع) است . المحاسن ، ص 601؛ وسائل الشيعة ، ج 8، ص 424 ؛ بحارالانوار ، ج 75، ص 100، ج 91، ص 254 ؛ و نيز از ميرمؤمنان (ع) نقل شده : «لا ظهير كالمشاورة » (هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست). نهجالبلاغه ، حكمت 54 ؛ وسائل الشيعة، ج 8، ص 425 ؛ بحار الانوار ، ج 75، ص 104.
9- «المشاورأ استظهارٌ» شرح غررالحكم ، ج 1، ص 52.
10- «نعم المظاهرة المشاورة» شرح غررالحكم ، ج 6، ص 157.
11- «من شاور ذوى النهى والا لباب فاز بالنجح و الصواب» (هر كه با عقلا و خردمندان مشورت كند به راه راست و پيروزى دست يابد) شرح غررالحكم ، ج 5، ص 337.
12- «من استشار ذوى النهى والالباب فاز بالحزم و السداد.» شرح غررالحكم ، ج 5، ص .396
13- مجمع البيان ، ج 1، ص 526 ؛ و نيز ر.ك: محمد مرتضى الزبيدى ، تاج العروس من جواهر القاموس، دار مكتبة الحياة، بيروت ، ج 3، ص 318 ؛ المفردات ، ص 270.
14- «الاستشارة عين الهداية» نهجالبلاغه ، حكمت 211؛ شرح غررالحكم، ج 1، ص 256؛ وسائل الشيعة ، ج 8، ص 425.
15- «جماع الخير فى المشاورة» شرح غررالحكم، ج 3، ص 368.
16- «من شاور ذوى العقول استضاء بانوار العقول.» غررالحكم ، ج 2، ص 203.
17- «و من شاور الرجال شاركها فى عقولها » نهجالبلاغه، حكمت 161؛ ربيع الابرار ، ج 4، ص 49.
18- مثنوى معنوى، دفتر اول، ج 1، ص 186.
19- همان، دفتر ششم ، ج 3، ص 186.
20- شرع غررالحكم ، ج 1، ص 319.
21- شرح غررالحكم، ج 1، ص 316.
22- شرح غررالحكم ، ج 4، ص 179.
23- شرح غررالحكم ، ج 6، ص 389.
24- نهج البلاغه ، حكمت 211؛ شرح غررالحكم، ج 4، ص 473.
25- شرح غررالحكم ، ج 5، ص 169.
26- شرح غررالحكم ، ج 5، ص 158.
27- امالى الطوسى ، ج 1، ص 135 ؛ وسائل الشيعة ، ج 5، ص 216، ج 8، ص 265 ؛الدرالمنثور ، ج 1، ص 90؛ تفسير ابوالفتوح ، ج 1، ص 674؛ بحارالانوار ، ج 75، ص 100؛ العقد الفريد، ج 1، ص 66.
28- تفسير ابوالفتوح ، ج 1، ص 674؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 4، ص 251.
29- نهجالبلاغه،حكمت173؛الكافى،ج8،ص22،المواعظ،صص71-72؛منلايحضرهالفقيه،ج4،ص 388.
30- شرح غررالحكم ، ج 2، ص 266.
31- مثنوى معنوى، دفتر اول ، ج 1، ص 65.
32- همان دفتر دوم ، ج 1، ص 372.
33- غررالحكم ، ج 1، ص 275؛ و نير فرمود: «شاور قبل أن تعزم» (پيش از آنكه عزم كارى كنى مشورت كن) . غرورالحكم ،ج 1، ص 407.
34- الدرالمنثور ، ج 6، ص 10؛ تفسير روح المعانى ، ج 25، ص 46.
35- الكشاف، ج 1، ص 432، ج 4، ص 228؛ الدّرالمنثور، ج 1، ص 90، ج 6، ص 10؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 16، ص 36؛ تفسير روح المعانى ، ج 25، ص 46.
36- تفسير ابوالفتوح رازى، ج 1، ص 674؛ و نيز ر.ك: سنن الترمذى ، ج 4، ص 459؛ تحف العقول ، ص 26؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 16، ص 38؛ تفسير روح المعانى، ج 25، صص 46 - 47.
37- از رسول اكرم (ص) نقل شده است : «اما انّ اللّهَ و رسوله لغنيان عنها...» (آگاه باشيد خدا و رسول او ازمشاوره و مشورت با مردم بىنيازند). الدرالمنثور، ج 2، ص 90؛ تفسير روح المعانى ، ج 4، ص 106.
38- قرآن، شورى، /36-39.
39- قرآن، زمر /18.
40- الميزان فى تفسير القرآن، ج 18، ص 63.
41- تفسير الصافى ، ج 2، ص 518؛ تفسيرالبيضاوى، ج 2، ص 365.
42- التبيان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 168.
43- «و امرهم شورى بينهم اى امرهم ذو شورى يعنى يستشيرون فى امورهم ولا يستبدون بآرائهم لخروجهم من انانيتهم و اعتماد كل على الآخر فى طلب الخير و بيانه له.» تفسير بيان السعادة فى مقامات العبادة ،ج 4، ص 49.
44- قرآن ، آل عمران /159.
45- برخى گفتهاند فرمان «و شاورهم فى الأمر» تنها مربوط به امور جنگ است و مسائل ديگر را شامل نمىشود و نظر برخى بر اين است كه دستور شورى و مشورت همه امور قابل مشورت را شامل مىشود كه بر صحت قول دوم هم سياق كلام و لفظ آيات دلالت دارد و هم سيره حضرت ختمى مرتبت. نظر رشيد رضا بر اين است كه فرمان مشورت با امت همه امور را در بر مىگيرد، اعم از جنگ و صلح و به طور كلى شامل همه مصالح دنيوى است : «و شاورهم فى الامر العام الذى هو سياسة الامة فى الحرب و السلم و الخوف والا من و غير ذلك من مصالحهم الدنيوية .» تفسير المنار، ج 4، ص 199؛ مرحوم آية الله محمد حسين نائينى درباره شورا مىنويسد: «به نص كلام مجيد الهى عز اسمه و سيره مقدسه نبويه صلى الله عليه و آله كه تا زمان معاويه محفوظ بود، اين حقيقت ازمسلمات اسلاميه است . ودلالت آيه مباركه : «و شاورهم فى الامر» كه عقل كل و نفس عصمت را بدان مخاطب و به مشورت با عقلا امت مكلف فرمودهاند بر اين مطلب در كمال بداهت و ظهور است، چه بالضروره معلوم است مرجع ضمير جميع نوع امت و قاطبه مهاجرين و انصار است نه اشخاص خاصه؛ و تخصيص آن به خصوص عقلا وادبا به حل و عقد از روى
مناسبت حكميه و قرينه مقاميه خواهد بود، نه از باب صراحت لفظيه؛ و دلالت كلمه مباركه - فى الامر - كه مفرد محلى و مفيد عموم اطلاقى است بر اينكه متعلق مشورت مقرره در شريعت مطهره كليه امور سياسيه است، هم در غايت وضوح . و خروج احكام الهيه عزّ اسمه از اين عموم از باب تخصص است نه تخصيص و آيه مباركه : «و امرهم شورى بينهم» اگر چه فى نفسه برزياده از رجحان مشورت دليل نباشد لكن دلالتش بر آنكه وضع امور نوعيه بر آن است كه به مشورت نوع برگزار شود ، در كمال ظهور است .» تنبيه الامة و تنزيه الملة ، صص 53-54.
46- المحاسن، ص 601 ؛ وسائل الشيعة ، ج 8، ص 428؛ بحارالانوار ، ج 75، ص 101.
47- قرآن، نساء /65.
48- ر.ك: تفسير نمونه، ج 3، صص 455 - 456.
49- قرآن ، حشر /7.
50- ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن ، ج 19، ص 204.
51- التبيان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 564.
52- قرآن ، احزاب /36.
53- قرآن، نساء /59.
54- ر.ك: تفسير نمونه، ج 3، صص 434 - 435.
55- قرآن، نساء /64.
56- ر.ك: تفسير نمونه، ج 3، صص 450-451.
57- قرآن، آل عمران /31.
58- سيرة ابن هشام، ج 2، ص 253؛ تاريخ الطبرى ، ج 2، ص 434؛ البداية و النهاية ، ج 3، ص 320؛ قريب به همين: المغازى ، ج 1، ص 48؛ السيرة الحلبية، ج 2، ص 149؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 14؛ دلائل النبوة بيهقى ، ج 3، ص 34؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 120.
59- «انها قريش و خيلائها ما آمنت منذ كفرت و ما ذلت منذ عزت ولم نخرج على اهبة للحرب.» بحارالانوار ، ج 19، ص 217.
60- «يا رسول الله انها قريش و عزها و الله ما ذلت مند عزت، والله ما آمنت منذكفرت ، والله لا تسلم عزها ابداً و لتقاتلنك فاتهب لذلك اهبته و اعد لذلك عدته.» (اى رسول خدا، به خدا سوگند اين قريش است و از آن زمانكه با عزت بوده به خوارى سقوط نكرده وبه خدا از هنگامى كه كافر شده، ايمان نياورده است و به خدا هرگز عزتش را از دست نمى دهد و با شدت خواهد جنگيد، تو هم بايد در خور آنان و با همان آمادگى و ساز وبرگ با آنها روبه رو شوى). المغازى، ج 1، ص 48؛ السيرة الحلبية ، ج 2، ص 150؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 74.
61- قرآن،مائده /24.
62- برك الغماد نام جايى است در راه يمن در فاصله پنج شب راه از مكه از راه ساحلى . ر.ك: معجم البلدان، ج 1، صص 399 - 400 ؛ الروض المعطار، ص 86؛البداية والنهاية ، ج 3، ص 118؛ و برخى آن را شهرى در حبشه ذكر كردهاند. ر.ك: تاريخ الطبرى، ج 2 ، ص 434 ؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 120.
63- سيرة الن هشام ، ج 2، صص 253 - 254 ؛ المغازى، ج 1، صص 48 - 49 ؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 14؛ تاريخ الطبرى ، ج 2، صص 434 - 435؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 120؛ دلائل النبوة بيهقى ، ج 3، ص 34.
64- سيرة ابن هشام، ج 2، ص 254؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 120.
65- ر.ك: معجم البلدان ، ج 1، ص 358 ؛ الروض العطار، ص 82.
66- سيرة ابن هشام، ج 2، صص 259 - 260؛ و نيز ر.ك: الطبقات الكبرى،ج 2، ص 15؛ تاريخ الطبرى ، ج 2، ص 440؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 122؛ الدرالمنثور ، ج 2، ص 90.
67- المغازى، ج 1، ص 52؛ مقريزى مى نويسد: «واستشار اصحابه فى المنزل» امتاع الاسماع، ج 1، ص 77.
68- مسند احمد حنبل، ج 3، ص 243؛ سنن الترمذى، ج 4، ص 186؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 12، ص 60.
69- ر.ك: المغازى ، ج 1، صص 203 - 204؛ الطبقات الكبرى ، ج 2، ص 37؛ السيرة الحلبية ، ج 2، ص 218.
70- المغازى ، ج 1، ص 209.
71- المغازى، ج 1، صص 209 - 211؛ سيرة ابن هشام ، ج 3، ص 7؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 38؛ تاريخ الطبرى، ج 2، ص 502 - 503؛ السيرة الحلبية ، ج 2، صص 218 - 219 ؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 150.
72- المغازى، ج 2، صص 444 - 445 ؛ سيرة ابن هشام، ج 3، ص 239؛ امتاع الاسماء، ج 1، ص 219؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 181؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 142؛ التفسير الكبير، ج 9، ص 67؛ كحل البصر، ص 106؛ انساب الاشراف ، ج 1، ص 346.
73- الدرالمنثور، ج 2، ص 90.
74- سنن بيهقى ، ج 9، ص 218؛ مسند احمد حنبل ، ج 4، ص 328؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 142.
75- مسند احمد حنبل ، ج 3، ص 257؛ فتح البارى ، ج 13، ص 420.
76- الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 267.
77- السيرة الحلبية، ج 3، ص 142.
78- سيرة ابن هشام ، ج 3، صص 344 - 345 ؛ تاريخ المدينة المنوره ، ج 1، صص 311 - 340؛ امتاع الاسماع ، ج 1، ص 208؛ سنن الترمذى ، ج 5، ص 311؛ دلائل النبوة بيهقى ، ج 4، ص 68؛ مسند احمد حنبل، ج 6، ص 59؛ المغازى، ج 2، صص 430 - 431؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 197.
79- تفسير الطبرى، ج 18، صص 71- 74؛ مسند احمد حنبل، ج 6، صص 194 - 198؛ سنن الترمذى ، ج 5، صص 311 - 313 ؛ تفسير روح المعانى، ج 18، صص 111 - 113؛ تفسير البغوى، ج 3، صص 328 - 331؛ 81- ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن، ج 15، صص 101 - 103 ؛ جعفر مرتضى العاملى، حديث الافك، دارالتعارف ، بيروت، 1400 ق. صص 49 - 88.
80- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 49؛ مسند احمد حنبل ، ج 1، صص 76، 95، 107، 108 ؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 318؛ اسدالغابة ، ج 3، ص 258؛ الاصابة، ج 2، ص 361؛ كنزالعمال، ج 11، ص 711.
81- نهجالبلاغه، خطبه 216.
82- همان، نامه 50؛ و نيز ر.ك: وقعة صفين، ص 107.
83- وقعة صفين، ص 92؛ نهجالسعادة، ج 2، ص 92.
84- المحاسن، ص 601؛ وسائل الشيعة، ج 8، ص 428؛ بحارالانوار ، ج 75، ص 101.
85- ر.ك:مهجالدعواتومنهجالعبادات،الطبعةالثالثة،مؤسسة الاعلمى للمطبوعات ، بيروت ، 1399 ق ص 219.
86- ر.ك: المحاسن، ص 602؛ وسائل الشيعة، ج 8، ص 428؛ بحارالانوار ، ج 75، ص 101.
87- همان.
89- تفسير العياشى، ج 1، ص 205؛ وسائل الشيعة، ج 8، ص 428؛ تفسير الصافى، ج 1، ص 310؛ تفسير البرهان، ج 1، ص 324؛ بحارالانوار، ج 75، ص 103.
90- المحاسن، ص 602؛مكارم الاخلاق،ص 171؛ وسائل الشيعة ، ج 8، ص 426؛ بحارالانوار ، ج 75، ص 102، ج 91، ص 253.
91- تفسير تسترى، ص 28؛ به نقل از : رضا استادى، شورى در قرآن و حديث، انتشارات هجرت، قم ، 1360 ش ، ص 82.
92- غررالحكم ، ج 1، ص 407.
93- الخصال ، ج 1، ص 169؛ بحارالانوار، ج 75، ص 98.
94- تفسير تسترى، ص 28؛ به نقل از: شورى در قرآن و حديث، ص 82.
95- بحارالانوار، ج 75، ص 100؛ بدين ترتيب نيز وارد شده است : «استرشدوا العاقل ترشدوا ولا تعصوه فتندموا.» الدر المنثور ، ج 6، ص 10؛ كنز العمال، ج 3، ص 409؛ تفسير روح المعانى ، ج 25، ص 46.
96- المحاسن، ص 602؛ وسائل الشيعة ، ج 8، ص 426؛ بحارالانوار، ص 102.
97- الارشاد، ص 158؛ بحارالانوار، ج 77، ص 420.
98- غررالحكم ، ج 1، ص 407.
99- همان ، ص 205.
100- همان ، ص 350.
101- همان ، ص 385.
102- تفسير تسترى، ص 28؛ به نقل از : شورى در قرآن و حديث، ص 82.
103- من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 409؛ الخصال ، ج 1، ص 102؛ علل الشرايع ، ص 559؛ المواعظ، صص 104 - 110؛ وسائل الشيعة ، ج 8، ص 430؛ بحارالانوار، ج 70، ص 386، ج 73، صص 304 - 305.
نهج البلاغه ، نامه 53؛ ربيع الابرار ، ج 4، ص 49.
105- غررالحكم ، ج 2، ص 332؛ امالى الطوسى ، ج 1، ص 152.
106- همان.
107- همان.
108- همان.
109- تحف العقول ، صص 233 - 234 ؛ بحارالانوار ، ج 78، ص 230.
110- غررالحكم ، ج 2، ص 321.
111- مسند احمد حنبل ، ج 2، ص 321.
112- امير مؤمنان (ع) از كسى كه در مشورت خيانت روا دارد بيزارى جسته است : «من غش المسلمين فى مشورة فقد برئت منه.» بحارالانوار ، ج 75، ص 99.
113- ر.ك: تفسير نمونه، ج 75، ص 147.
114- بحارالانوار ، ج 75، ص 99.
115- همان، ص 105.
116- غررالحكم ، ج 2، صص 153-154.
117- ر.ك: شرح غررالحكم ، ج 5، ص 153.
118- تحت العقول، ص 193.
119- تحت العقول، ص 193؛ على غفورى ، راه و رسم زندگى از نظر امام سجاد عليه السلام ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1396 ق. صص 176 - 183.
سيره نبوى، مصطفى دلشاد تهرانى، ج 2، ص 245 - 273