شهید آوینی

 

امام(ع) و مامون

مؤلف: سيد جعفر شهيدى

نگرشى بر تاريخ ‏در كتابهاى تاريخى چنين مى‏خوانيم كه مامون نخست پيشنهاد خلافت ‏به امام كرد (1) ، ولى امام شديدا از پذيرفتن آن خوددارى نمود. مدتها مامون مى‏كوشيد كه امام را به پذيرش اين مقام قانع گرداند، ولى موفق نمى‏شد. مى‏ گويند اين كوششها به مدت دو ماه در «مرو» ادامه يافت كه امام همچنان از پذيرفتن پيشنهاد وى امتناع مى ‏ورزيد. (2)

مامون به امام مى‏گفت: «. . . اى فرزند رسول خدا، من به فضيلت، علم، زهد، پارسايى و خدا پرستيت پى بردم و ديدم كه تو از من به خلافت‏سزاوارترى. . . ».

امام پاسخ داد: «با پارسايى در دنيا اميد نجات از شر آن را دارم، با خويشتن‏دارى از گناهان، اميد دريافت‏بهره‏ها دارم، و با فروتنى در دنيا مقام عالى نزد خدا مى‏طلبم. . . »

مامون مى‏گفت: مى ‏خواهم خود را از خلافت معزول كنم و آن را به تو واگذارم و خود نيز با تو بيعت كنم؟!

امام پاسخ داد: اگر اين خلافت از آن تست، پس تو حق ندارى اين جامه خدايى را از تن خود به در آورده بر قامت‏شخص ديگرى بپوشى، و اگر خلافت مال تو نيست، پس چگونه چيزى را كه مال تو نيست، به من مى ‏بخشايى؟» (3)

با اين همه مامون گفت: تو ناگزير از پذيرفتن آنى!!

امام پاسخ داد: هرگز اين كار را با طيب خاطر نخواهم كرد. . .

روزها و روزها مامون در متقاعد ساختن امام كوشيد و پيوسته فضل و حسن را به نزدش مى‏فرستاد و بالاخره هم مايوس شد از اينكه امام خلافت را از وى بپذيرد.

روزى ذوالرئاستين، وزير مامون، در برابر مردم ايستاد و گفت: شگفتا! چه امر شگفت‏آميزى مى‏بينم! مى‏بينم كه اميرالمؤمنين مامون خلافت را به رضا تفويض مى ‏كند، ولى او نمى‏پذيرد. رضا مى‏گويد: در من توان اين كار نيست و هرگز نيرويى براى آن ندارم. . . من هرگز خلافت را اينگونه ضايع شده نيافتم‏». (4) .

پذيرفتن وليعهدى با تهديد تلاش مامون براى متقاعد ساختن امام‏از كتابهاى تاريخ و روايت چنين بر مى‏آيد كه مامون به راههاى گوناگونى تلاش براى اقناع امام مى‏كرد. از زمانى كه امام هنوز در مدينه بود اين تلاشها شروع شد و پيوسته مامون با وى مكاتبه مى‏كرد كه آخر هم به نتيجه‏اى نرسيد.

سپس «رجاء بن ابى ضحاك‏» را كه از خويشان فضل بن سهل بود (5) ، مامور براى انتقال امام به مرو كرد. امام را برغم عدم تمايل قلبيش به اين شهر آوردند و در آنجا مامون دوباره كوششهاى خود را شروع كرد. مدت دو ماه كوشيد و حتى به تصريح يا كنايه امام را به قتل هم تهديد مى‏كرد، ولى امام هرگز زير بار نرفت. تا سرانجام از هر سو زير فشار قرار گرفت كه آنگاه با نهايت اكراه و در حالى كه از شدت درماندگى مى‏گريست، مقام وليعهدى را پذيرفت.

اين بيعت در هفتم رمضان به سال 201 هجرى انجام گرفت.

برخى از دلايل ناخشنودى امام(ع)

متونى كه در اين باره به دست ما رسيده آن قدر زياد است كه به حد تواتر رسيده. ابوالفرج مى‏نويسد: «. . . مامون، فضل و حسن، فرزندان سهل، را نزد على بن موسى(ع) روانه كرد. ايشان به وى مقام وليعهدى را پيشنهاد كردند، ولى او نپذيرفت - آنان پيوسته پيشنهاد خود را تكرار كردند و امام همچنان از پذيرفتنش ابا مى‏كرد، تا يكى از آن دو نفر زبان به تهديد گشود، ديگرى نيز گفت، بخدا سوگند كه مامون مرا دستور داده تا گردنت را بزنم اگر با خواست او مخالفت كنى‏». (6)

برخى ديگر چنين آورده‏اند كه مامون به امام(ع) گفت: اى فرزند رسول خدا، اينكه از پدران خود داستان مسموم شدن خود را روايت مى‏كنى، آيا مى‏خواهى با اين بهانه جان خود را از تن دردادن به اين كار آسوده سازى و مى‏خواهى كه مردم ترا زاهد در دنيا بشناسند؟

امام رضا پاسخ داد: بخدا سوگند، از روزى كه او مرا آفريده هرگز دروغ نگفته ‏ام، و نه بخاطر دنيا زهد در دنيا را پيشه كرده‏ام، و در ضمن مى‏دانم كه منظور تو چيست و تو براستى چه از من مى‏خواهى.

- چه مى‏خواهم؟

- آيا اگر راست‏بگويم در امان هستم؟

- بلى در امان هستى

- تو مى‏خواهى كه مردم بگويند، على بن موسى از دنيا روى‏گردان نيست، اما اين دنياست كه بر او اقبال نكرده. آيا نمى‏بينيد كه چگونه به طمع خلافت، وليعهدى را پذيرفته.

در اينجا مامون برآشفت و به او گفت: تو هميشه به گونه ناخوشايندى با من برخورد مى ‏كنى، در حالى كه ترا از سطوت خود ايمنى بخشيدم. بخدا سوگند، اگر وليعهدى را پذيرفتى كه هيچ، و گرنه مجبورت خواهم كرد كه آن را بپذيرى. اگر باز همچنان امتناع بورزى، گردنت را خواهم زد (7) .

امام رضا(ع) در پاسخ ريان كه علت پذيرفتن وليعهدى را پرسيده بود، گفت:

«. . . خدا مى‏داند كه چقدر از اين كار بدم مى‏آمد. ولى چون مرا مجبور كردند كه از كشتن يا پذيرفتن وليعهدى يكى را برگزينم، من ترجيح دادم كه آن را بپذيريم. . . در واقع اين ضرورت بود كه مرا به پذيرفتن آن كشانيد و من تحت فشار و اكراه بودم. . » (8)

امام حتى در پشت نويس پيمان وليعهدى اين نارضايتى خود و به سامان نرسيدن وليعهدى خويش را بر ملا كرده بود. (9)

پيشنهاد خلافت تا چه حد جدى بود؟

اين پيشنهاد هرگز جدى نبود!

در پيش برايتان گفتيم كه مامون نخست‏به امام رضا(ع) پيشنهاد كرد كه خلافت را بپذيرد، و اين پيشنهاد را بسيار با اصرار هم عرضه مى‏داشت، چه در مدينه و چه در مرو، و سرانجام حتى امام را به قتل هم تهديد كرد، ولى هرگز موفقيتى به دست نياورد.

پس ازين نوميدى، مامون مقام وليعهدى را پيشنهاد به او كرد، ولى ديد كه امام باز از پذيرفتنش امتناع مى‏ورزد. آنگاه او را تهديد به قتل كرد و چون اين تهديد را امام جدى تلقى كرد، ديگر خود را مجبور يافت كه وليعهدى را بپذيرد.

اكنون دو سؤال مطرح مى ‏شود:

سؤال نخست‏:آيا مامون مقام خلافت را بطور جدى به امام عرضه مى ‏داشت؟

 حقيقت آن است كه تمام قرائن و شواهد دلالت‏بر جدى نبودن پيشنهاد دارند. زيرا مامون را در پيش به خوبى برايتان معرفى كرديم. مردى كه چنان براى خلافت‏حرص مى‏زد كه بناچار دست‏به خون برادر خويش بيالود و حتى وزرا و فرماندهان خود و ديگران را نيز به قتل مى‏رسانيد و باز براى نيل به مقام، آن همه شهرها را به ويرانى كشانده بود، ديگر قابل تصور نبود كه همين مامون به سادگى دست از خلافت‏بر دارد و بيايد با اصرار و خواهش آن را به كسى واگذارد كه نه در خويشاوندى مانند برادر به او نزديك بود، نه در جلب اطمينان به پاى وزرا و فرماندهانش مى‏رسيد.

آيا مى‏توان از مامون پذيرفت كه تمام فعاليت هايش از جمله قتل برادر، همه به خاطر مصالح امت صورت مى‏گرفت و او مى ‏خواست كه راه خلافت را براى امام رضا(ع) باز كند؟!

چگونه مى‏توان بين تهديدهاى او به امام و جدى بودن پيشنهاد مزبور، رابطه معقولى بر قرار كرد؟

اگر او توانسته بود با تهديد مقام وليعهدى را به امام بقبولاند پس چرا در قبولاندن خلافت، همين زور و اجبار را بكار نگرفت؟

پس از امتناع امام، دليل اصرار مامون چه بود، و چرا امام را به حال خود رها نكرد، و چرا باز هم آنهمه زورگويى و اعمال قدرت؟

اگر مامون براستى مى‏خواست امام را بر مسند خلافت مسلمانان بنشاند، پس چرا تاكيد مى‏كرد كه براى رفتن به بارگاهش، از راه كوفه و قم نرود؟ او بخوبى مى‏دانست كه در اين دو شهر مردم آمادگى داشتند كه شيفته امام گردند.

باز اگر مامون راست مى‏گفت پس چرا دوبار جلوى امام را در مسير رفتن به نماز عيد گرفت؟ آرى، او مى‏ترسيد كه اگر امام به نماز بايستد، پايه‏هاى خلافتش به تزلزل افتد.

همچنين، اگر او امام را حجت‏خدا بر خلق مى‏دانست و به قول خودش او را داناترين فرد روى زمين باور داشت، پس چرا مى‏خواست نظرى بر وى تحميل كند كه او آن را به صلاح نمى‏ديد، و چرا بالاخره امام را آنهمه تهديد مى‏كرد؟

در پايان، آيا آن رفتار خشن و غير انسانى كه مامون پيش از بيعت و بعد از آن، و در طول زندگانى امام و هنگام وفاتش، با او و با علويان در پيش گرفته بود؟ چگونه قابل توجيه بود؟

مامون خود دليل مى ‏آوردشايان تذكر آنكه مامون هرگز خود را آماده پاسخ به اين سؤالها نكرده چه مى‏بينيم در توجيه اقدام خويش منطق استوارى برنگزيده بود. او گاهى مى‏گفت كه مى‏خواهد پاداش على بن ابيطالب را در حق اولادش منظور بدارد. (10)

گاهى مى‏گفت انگيزه‏اش اطاعت از فرمان خدا و طلب خشنودى اوست كه با توجه به علم و فضل و تقواى امام رضا مى‏خواهد مصالح امت اسلامى را تامين كند. (11)

و زمانى هم مى‏گفت كه او نذر كرده در صورت پيروزى بر برادر مخلوعش امين، وليعهدى را به شايسته‏ترين فرد از خاندان ابيطالب به سپرد. (12)

اين توجيه‏هاى خام همه دليل بر عدم توجه مامون بود به پيشبينى‏هاى لازم جهت پاسخ به سؤالهاى انتقادآميز، و از اين روست كه آنها را در تناقض و نا هماهنگى مى‏يابيم.

هر چند كتابهاى تاريخى به دو سؤالى كه ما عنوان كرديم نپرداخته‏اند، ولى ما شواهد بسيارى يافته‏ايم بر اين مطلب كه مردم نسبت‏به آنچه كه در دل مامون مى‏گذشت، بسيار شك روا مى‏داشتند. از باب مثال، صولى و قفطى و ديگران داستان «عبد الله بن ابى ‏سهل نوبختى‏» ستاره‏شناس را چنين نقل كرده‏اند كه وى براى آزمايش مامون اظهار داشت كه زمان انتخاب شده براى بستن بيعت وليعهدى، از نظر ستاره‏شناسى، مناسب نمى‏باشد. اما مامون كه اصرار داشت‏بيعت‏حتما بايد در همان زمان بسته شود براى هر گونه تاخير يا تغيير در وقت، وى را به قتل تهديد مى‏كرد. (13) .

امام هدفهاى مامون را مى‏شناخت‏در فصل «پيشنهاد خلافت و امتناع امام از پذيرفتن آن‏» موضع او را بيان كرديم. در آنجا در يافتيم كه امام به جاى موضع سازشگرانه يا موافق در برابر پيشنهاد خلافت، خيلى سر سختانه به مقاومت مى‏كرد.

چرا؟ زيرا كه او به خوبى در يافته بود كه در برابر يك بازى خطرناكى قرار گرفته كه در بطن خود مشكلات و خطرهاى بسيارى را هم براى خود او، هم براى علويان و هم براى سراسر امت اسلامى، مى‏پرورد.

امام بخوبى مى‏دانست كه قصد مامون ارزيابى نيت درونى اوست‏يعنى مى‏خواست‏بداند آيا امام براستى شوق خلافت در سر مى‏پروراند، كه اگر اينگونه است هر چه زودتر به زندگيش خاتمه دهد. آرى، اين سرنوشت افراد بسيارى پيش ازين بود، مانند محمد بن محمد بن يحيى بن زيد (همراه ابو السرايا)، محمد بن جعفر، طاهر بن حسين، و ديگران. . . و ديگران. .

از اين گذشته، مامون مى‏خواست پيشنهاد خلافت را زمينه‏ساز براى اجبار بر پذيرفتن وليعهدى بنمايد. چه همانگونه كه در فصل «شرايط بيعت‏» گفتيم چيزى كه هدفها و آرزوهاى وى را بر مى‏آورد قبول وليعهدى از سوى امام بود نه خلافت.

پس به اين نتيجه مى‏رسيم كه مامون هرگز در پيشنهاد مقام خلافت جدى نبود ولى در پيشنهاد مقام وليعهدى چرا.

 سؤال دوم: در صورت جدى نبودن اين پيشنهاد، اگر امام جواب مثبت‏به او مى ‏داد و خلافت را مى ‏پذيرفت، مامون چه موضعى را مى ‏خواست اتخاذ كند؟

سؤال اين بود:

اگر امام پيشنهاد مامون را جدى تلقى كرده خلافت را مى‏پذيرفت، در آن صورت مامون چه موضعى اتخاذ مى‏كرد؟

ممكن است پاسخ اينگونه دهيم كه مامون بخوبى خود را آماده مقابله با هر گونه رويداد از اين نوع كرده بود، و اساسا مى‏دانست كه براى امام غير ممكن است كه در آن شرايط پيشنهاد خلافت را بپذيرد، چه هرگز آمادگى براى اين كار را نداشت و اگر هم تن به آن در مى‏داد عملى افتخار آميز و غير قابل توجيه بود.

امام مى‏دانست كه اگر قرار باشد زمام خلافت را خود به دست‏بگيرد بايد به عنوان رهبر راستين ملت، حكومت‏حق و عدل را بر پا كند، يعنى احكام خدا را مانند جدش پيامبر(ص) و پدرش على(ع) مو به مو به مرحله اجرا درآورد. ولى چه بايد كرد كه مردم توان پذيرفتن چنان حكومتى را نمى‏داشتند. درست است كه به لحاظ احساسات همراه اهلبيت‏بودند، ولى هرگز تربيت صحيح اسلامى نيافته بودند تا بتوانند احكام الهى را به آسانى پذيرا شوند. ملتى كه به زندگى در حكومت عباسى و پيش از آن به شيوه حكومت‏بنى اميه خو گرفته بودند، اجراى احكام خداوند امرى نا مانوس برايش به شمار مى‏رفت و از اين رو به زودى سر به تمرد بر مى‏آورد.

مگر على(ع) نبود كه مى‏خواست احكام خدا را بر مردمى اجرا كند كه خودشان آنها را از زبان پيغمبر(ص) شنيده بودند، ولى به جاى حرف شنوى با آن همه تمرد و مشكل برخورد كرد؟ اكنون پس از گذشتن دهها سال و خو گرفتن مردم با كژى و انحراف و عجين شدن سنتهاى ناروا با روح و زندگى مردم، چگونه امام رضا(ع) مى‏توانست‏به پيروزى خود اميدوار باشد؟

همچنين، در جايى كه ابو مسلم جان شصت هزار نفر را در زندانها گرفته بود و اين قربانيان افزون بر صدها هزار قربانى ديگرش بود كه در ميدانهاى جنگ طعمه شمشيرهاى سپاهيانش گرديده بودند.

در جايى كه شورش «ابوالسرايا» مامون را به تحمل هزينه و ضايعات دويست هزار سرباز مجبور ساخته بود. .

و در جايى كه هر روز از هر گوشه‏اى عليه حكومتى كه درست در مسير شهوات مردم گام برمى‏داشت، ندايى به اعتراض برمى‏خاست. .

در چنين شرايطى آيا امام مى‏توانست‏خود را مصون از تمرد هواپرستان - كه بيشتر مردم بودند - و نيز كيد دشمنان بداند. شكى نبود كه تعداد اين گروه افراد پيوسته رو به افزونى مى‏نهاد و در برابر امام به خاطر حكومت و روشى كه با آن بيگانگى داشتند، صف آرايى مى‏كردند.

درست است كه دلهاى مردم با امام رضا (ع) بود، ولى شمشيرهايشان بزودى عليه خود او از نيامها در مى‏آمد، درست همانگونه كه با پدران وى اينچنين كردند. يعنى هر بار كه حكومتى از نظر شهوات و خواهشهاى صرف مادى خوشايند مردم نبود چنين عكس العمل شومى در برابرش ابراز مى‏كردند.

حكومت امام رضا اگر مى‏خواست كارى اساسى انجام دهد بايد ريشه انحراف و فساد را بخشكاند. و براى اين منظور پيش از هر چيز بايد دست غاصبان را از اموال مردم كوتاه كرده، زورگويان را بر جاى خودشان بنشاند. همچنين بايد هر صاحب مقامى را كه به ناحق بر مسندى نشسته بود، از جايگاهش پايين بكشد.

علاوه بر اين، اگر مى‏خواست افراد را بر پستها و مقامهاى مملكتى بگمارد هر گونه عزل و نصبى را طبق مصالح امت اسلامى انجام مى‏داد و نه مصلحت‏شخص فرمانروايان يا قبيله‏ها. در آن صورت، طبيعى بود كه قبايل بسيارى را بر ضد خود مى‏شورانيد، چه رهبرانشان - چه عرب و چه فارس - نقش مهمى در پيروزى هر نهضتى بازى كرده تداوم و كاميابى هر حكومتى را نيز تضمين مى‏كردند.

بنابراين، اگر قرار بود امام در پاسدارى از دين خود ملاحظه كسى را نكند، و از سوى ديگر موقعيت‏خود را نيز در حكومت اينگونه ضعيف مى‏يافت و خلاصه نيرو و مدد كافى براى انجام مسؤوليتها براى خويشتن نمى‏ديد، پس حكومتش چه زود با نخستين تندبادى كه بر مى‏خاست، از هم فرو مى‏ريخت. مگر آنكه مى‏خواست نقش حاكم مطلق را بازى كند كه براى سلطه و قدرت خويش هيچ قيد و حدى را نشناسد.

اينها كه گفتيم رويدادهاى احتمالى در زمانى بود كه فرض مى‏كرديم امام رضا در آن شرايط خلافت را مى‏پذيرفت و مامون و ديگر عباسيان هم ساكت نشسته، نظاره‏گر اوضاع مى‏شدند. در حالى كه اين فرض حقيقت ندارد، چه آنان در برابر از دست دادن قدرت و حكومت، به شديدترين عكس العملها دست مى‏يازيدند.

اكنون پاسخ ديگرى براى سؤال عنوان شده بيابيم. مامون در آن زمان همه قدرت را قبضه كرده بود و عملا همه گونه وسايل و امكانات را در اختيار داشت. حال اگر شيوه حكمرانى امام را رضايتبخش نمى‏ديد، براحتى مى‏توانست‏حساب خود را تصفيه كند و وسايل سقوط امام را فراهم آورد. بنابراين، مى‏بينيم كه امام بيش از دو راه نداشت: يا بايد به مسؤوليت واقعى خود پايبند باشد و همه اقدامات لازم را در جهت اصلاحات ريشه‏اى در تمام سطوح انجام بدهد و مامون و دار و دسته‏اش را نيز همينگونه تصفيه كند. يا آنكه مسؤوليت فرمانروايى را تنها در حدود اجراى خواستهاى مامون بپذيرد، و در واقع اين مامون و دار و دسته فاسدش باشند كه حكمران حقيقى بشمار روند.

در صورت اول، امام خويشتن را در معرض نابودى قرار مى‏داد، چه نه مردم و نه مامون و افرادش هيچكدام تاب تحمل چنان نظامى را نداشتند و به همين بهانه كار امام را مى‏ساختند.

در صورت دوم، جريان امر بيشتر به زيان امام و علويان و تمام امت اسلامى تمام مى‏شد، چه اهداف و آمال مامون از طريق تمام وسايل ممكن اجرا مى‏شد.

علاوه بر اينها، اينكه مامون خلافت را به امام رضا(ع) عرضه مى‏داشت معنايش آن نبود كه خود از هرگونه امتيازى چشم پوشيده بود، و ديگر هيچگونه سهمى در حكومت نمى‏طلبيد. بلكه بر عكس براى خود مقام وزارت يا وليعهدى امام را در نظر گرفته بود مامون مى‏خواست امام را بر مسند يك مقام ظاهرى و صورى بنشاند و خود در باطن تعزيه گردان صحنه‏ها باشد. در اين صورت نه تنها ذره‏اى از قدرتش كاسته نمى‏شد كه موقعيتى نيرومندتر هم مى‏يافت. مامون در زيركى نابغه بود و نقشه تفويض لافت‏به امام به منظور رهانيدن مقام خود از هر گونه آسيب‏پذيرى، طرح شده بود. او مى‏خواست از علويان اعتراف بگيرد كه حكومتش قانونى است و بزرگترين شخصيت در ميان آنان را در اين بازى و صحنه‏ سازى وارد كرده بود.

پى‏ نوشت‏ها:

(1) بر اين موضوع تصريح شده در البداية و النهاية / 10 / ص 250 - الآداب السلطانية، الفخرى / ص 127 - غاية الاختصار / ص 67 - ينابيع المودة، حنفى / ص 384 - مقاتل الطالبين، و بسيارى ديگر. سيوطى در تاريخ الخلفاء آورده كه «حتى گفته‏اند او مى‏خواست‏خود را خلع كند و خلافت را به او بسپارد. . . » اما وى او را از اين كار بازداشت.

(2) عيون اخبار الرضا / 2 / ص 149 - بحار / 49 / ص 134 - ينابيع المودة و ساير كتابها.

(3) عبارت تاريخ الشيعة / ص 51 و 52 اين است:

«اگر خلافت‏ حقى است كه براى تو از سوى خدا شناخته شده، پس نمى‏توانى آن را از خود جدا سازى و به ديگرى واگذارى. و اگر چنين حقى برايت نيست، پس چگونه چيزى را كه ندارى به من مى‏بخشايى. . . ».

(4) مراجعه كنيد به: روضة الواعظين / 1 / ص 267 و 268 و 269 - اعلام الورى / ص 320 - علل الشرايع / 1 / ص 236 - ينابيع المودة / ص 384 - امالى صدوق / ص 42 و 43 - الارشاد / ص 310 - كشف الغمة / 3 / ص 65، 66 و 87 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 149 و 140 - المناقب / 4 / ص 363 - الكافى / 1 / ص 489 - بحار / 49 / ص 129، 134 و 136 - معادن الحكمة، و تاريخ الشيعة، و مثير الاحزان / ص 261 - شرح ميمية ابى‏فراس / ص 164 و 165 - غاية الاختصار / ص 68.

(5) مى‏گويند: او عمويش و يكى از فرماندهان بود كه مامون او را مدتى فرماندار خراسان كرد. ولى بر اثر سوء رفتار عزل شد.

(6) مقاتل الطالبين / ص 562 و 563 و نزديك به اين مطلب چيزى در ارشاد مفيد / ص 310 و ساير كتابها يافت مى‏شود.

(7) در اين باره مراجعه شود به: مناقب آل ابى‏طالب / 4 / ص 363 - امالى صدوق / ص 43 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 140 - علل الشرايع / 1 / ص 238 - ميراث الاحزان / ص 261 و 262 - روضة الواعظين / 1 / ص 268 - بحار / 49 / ص 129 و ساير كتابها.

(8) علل الشرايع / 1 / ص 239 - روضة الواعظين / 1 / ص 268 - امالى صدوق / ص 72 - بحار / 49 / ص 130 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 139.

(9) در موضوع اجبار امام(ع) به امضاى سند وليعهدى به اين منابع رجوع كنيد: ينابيع المودة / ص 384 - مثير الاحزان / ص 261، 262، و 263 - كشف الغمة / 3 / ص 65 - امالى صدوق / ص ص 68، 72 - بحار / 49 / ص 129، 131 و 149 - علل الشرايع / 1 / ص 237 و 238 - ارشاد مفيد / ص 191 - عيون اخبارالرضا / 1 / ص 19 و جلد 2 / ص 139 تا 141 و 149 - اعلام الورى / ص 320 - الخرائج و الجرائح و ديگر كتابها.

(10) - الآداب السلطانية، الفخري / ص 219 - بحار / 49 / ص 312 - تاريخ الخلفاء، سيوطى / ص 308 - التذكرة، ابن جوزى / ص 356. از شذرات الذهب ابن عماد نيز نقل شده است.

(11) اين موضوع را در سند وليعهدى تصريح نموده است.

(12) الفصول المهمة، ابن صباغ مالكى / ص 241 - مقاتل الطالبين / ص 536 - اعلام الورى / ص 320 - بحار / 49 / ص 143 و 145 - اعيان الشيعة / 4 / بخش 2 / ص 112 - عيون اخبار الرضا و ارشاد مفيد و ديگر كتابها.

(13) تاريخ الحكماء / ص 222 و 223 - فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم / ص 142 - اعيان الشيعة / 4 / بخش 2 / ص 114 - بحارالانوار / 49 / ص 132 و 133 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 147 و 148 و ديگر منابع.

 كتاب: زندگى سياسى هشتمين امام، ص 149

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo