شهید آوینی

 


فکر سیاسی امام موسی صدر

قسمت اول

اشاره
توصيف، تحليل، تبيين و نقد انديشه سياسي متفكران مسلمان معاصر كه شرايط فكري و سياسي تقريباً مشتركي با زمان ما دارند، از اهميت زيادي براي پاسخ‌گويي به برخی خلأهاي موجود در جامعه برخوردار و بسيار راه‌گشا است. زيرا چنین متفکرانی، انديشه ديني متناسب با تحولات فكري و نياز زمان حاضر را به بحث گرفته و پاسخ‌هاي جدیدی را در قلمرو مسائل فكري نوپدید ارائه داده‌اند. نظر به اهميت شخصيت و انديشه سياسي امام موسي صدر در جهان اسلام و پاسخ‌گويي به معضلات انسان معاصر و با توجه به اين كه انديشه سياسي وي مورد توجه قرار نگرفته است، ضرورت دارد به اندیشه سیاسی ایشان پرداخته شود و عناصر و منظومه تفكر وي مورد بازخوانی قرار گيرد. ايشان از معدود انديشمنداني است كه افكار و انديشه‌هايش بر بخشي از جهان اسلام و به خصوص کشور لبنان سايه افكنده است و تأثير مهمي در جامعه لبنان بر جاي نهاده است.

با توجه به ضرورت ذكر شده، هدف اصلی در نوشته حاضر بازشناسي و بازخوانی انديشه سياسي يكي از متفكران مسلمان؛ نیز، عرضه انديشه سياسي و پاسخ‌هاي انديشمند به پاره‌اي از معضلات جوامع اسلامي، به مراكز فكري و فرهنگي؛ و در نهایت بسط و گسترش فرهنگ و انديشه اسلامي و پاسخ‌گويي به خلأهاي علمي جامعه. نگارنده اميدوار است با انجام چنين نوشته هايي، به ياري خداوند، بخش‌هايي از انديشه اجتماعي - سياسي عالمان مسلمان روشن و چراغي فراروي مشتاقان و جامعه اسلامي باشد.

با توجه به اطلاعات نگارنده، تا كنون در خصوص انديشه سياسي امام موسي صدر كار مستقلي انجام نگرفته است. به غیر از ویژه نامه فصلنامه نامه مفید که در بخشی کوتاه به بخش هایی از اندیشه اجتماعی ایشان به طور گذرا و غیر تخصصی پرداخته شده است، نگارنده نوشته ای به فارسی در این باره مشاهده نکرد. گفتنی است، هر ساله در لبنان همایشی با عنوان «کلمه السواء» برپا می شود که در آن به اندیشه سیاسی ایشان نیز توجه می شود و برخی مقالات و سخنرانی ها حول اندیشه سیاسی وی انجام می گیرد. به ویژه می توان از همایشی با عنوان «جايگاه آزادی در اصلاحات و نوگرايی» یاد کرد که به همت مرکز مطالعات و تحقيقات امام موسی صدر در روزهای دوم و سوم دسامبر 2004 مطابق با دوازدهم و سيزدهم آذر ماه 1383 در بيروت برگزار شد. اين، نهمين کنفرانس «کلمه السواء» است که مانند سال های گذشته با سخنان رهبران طوايف دينی و نماينده پاپ و با حضور رؤسای سه قوه و مقامات لبنانی و ايرانی افتتاح شد.

بر طبق اخبار منتشر شده، در همايش بين المللی مذکور، شخصيت ها و متفکرين برجسته مسلمان و مسيحی آخرين تحقيقات خود را پيرامون آزادی، اصلاحات، نو انديشی و نسبت اين پديده ها با يکديگر مطرح کرده اند. همچنين، بررسی و نقد آراء و منظومه عملی امام موسی صدر، پرچمدار گفتگوی اديان و نوانديشی دينی، يکی از محورهای اصلی بحث ها و گفتگوهای این همایش است.

نیز باید از مجموعه موسوعه امام موسی صدر یاد نمایم. این مجموعه دوازده جلدی شامل تمامی گزارشات و اخبار و مستندات مربوط به حیات و فعالیت های امام موسی صدر از روز ورود به لبنان تا زمان اختفای ایشان است و مشتمل است بر کلیه مصاحبه ها، گفتارها و سخنرانی ها و پاره ای حوادث و وقایع مربوط به ایشان تا آن جا که مقدور و میسور بوده است. این مجموعه، که به زبان عربی است، در حقیقت نوعی روز شمار به حساب می آید. نسخه ای از آن در حال حاضر در دفتر مؤسسه فرهنگی و تحقیقاتی امام مو سی صدر در تهران وجود دارد.

افزون بر این ها و نیز آثار مکتوب امام موسی صدر، که برخی از آنها به فارسی نیز بازگردانده شده است، باید از فعالیت مؤسسه فرهنگی و تحقیقاتی امام موسی صدر و نیز پایگاه اطلاع رسانی اینترنتی این مؤسسه یاد کنم که نوشته ها و مباحث ایشان را ترویج کرده و تا کنون متن های مختلفی از امام موسی صدر را در سایت اینترنتی در معرض رؤیت خوانندگان قرار داده است. نگارنده در نوشته حاضر بیشترین بهره را از مطالب مندرج در این سایت برده است.

در نوشته حاضر، سعی می شود عناصر بنیادین اندیشه سیاسی امام موسی صدر مورد بازخوانی قرار گیرد. مجموعه حاضر نخستین متن در زمینه اندیشه سیاسی امام صدر است و از این رو نگارنده به توصیف و گزارش نسبتاً منسجم و کاملی از عناصر کلیدی اندیشه سیاسی ایشان مبادرت ورزیده است.



شرح حال امام سید موسی صدر
سید موسي صدر، مشهور به امام موسی صدر، در 14 خرداد 1307 شمسي در شهر قم به دنیا آمد. پدر ايشان مرحوم آيت الله سيد صدرالدين صدر، جانشين مرحوم آيت الله شيخ عبدالكريم حائري مؤسس حوزه علميه قم و از مراجع بزرگ زمان خود بود. جد پدري ايشان مرحوم آيت الله سيد اسماعيل صدر، جانشين مرحوم آيت الله ميرزا حسن شيرازي و مرجع مطلق زمان خود، و جد مادري ايشان مرحوم آيت الله حاج آقا حسين قمي، جانشين مرحوم آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني، رهبر قيام مردم مشهد عليه رضا خان بود.

امام موسي صدر پس از اتمام سيكل اول و بخش مقدمات علوم حوزوي، در خرداد 1322 رسما به حوزه علميه قم پيوست، و طي مدتي كوتاه، ضمن بهره گيري از محضر حضرات آيات سيد محمد باقر سلطاني طباطبايي، شيخ عبدالجواد جبل عاملي، امام خميني و سيد محمد محقق داماد، دروس دوره سطح را به پايان رسانيد. وي از ابتداي بهار 1326 وارد مرحله درس خارج گرديد، و تا اواخر پاييز 1338، از مدرسين بزرگ حوزه هاي علميه قم و نجف كسب فيض نمود. اساتيد اصلي دروس خارج ايشان در قم، حضرات آيات سيد حسين طباطبايي بروجردي، محقق داماد، صدر و سيد محمد حجت، و در نجف حضرات آيات سيد محسن حكيم، سيد ابوالقاسم خويي، شيخ حسين حلي و شيخ مرتضي آل ياسين بودند.

صدر، دروس فلسفي را نزد حضرات آيات سيد رضا صدر و علامه سيد محمد حسين طباطبايي در قم، و آيت الله شيخ صدرا بادكوبه اي در نجف فرا گرفت. دوستان اصلي هم بحث امام موسي صدر را در قم، حضرات آيات سيد موسي شبيري زنجاني، دكتر بهشتي، سيد عبدالكريم موسوي اردبيلي و ناصر مكارم شيرازي، و در نجف شهید سيد محمد باقر صدر تشكيل مي دادند.
امام موسي صدر در كنار تحصيلات حوزوي، دروس دبيرستان خود را به اتمام رساند، و در 1329 به عنوان اولين دانشجوي روحاني در رشته «حقوق در اقتصاد» به دانشگاه تهران وارد، و در 1332 از آن فارغ التحصيل گرديد. امام موسي صدر قبل از عزيمت به نجف اشرف، از سوي علامه طباطبايي مسؤوليت نظارت بر نشريه «انجمن تعليمات ديني» را بر عهده گرفت. وي همزمان با تحصيل در حوزه علميه نجف، به عضويت هيئت امناء جمعيت «منتدي النشر» در آمد، و پس از بازگشت به قم ضمن اداره يكي از مدارس ملي اين شهر، مسئوليت سردبيري مجله تازه تاسيس «مكتب اسلام» را عهده دار گرديد. از مهمترين اقدامات امام موسي صدر در آخرين سال اقامت در شهر قم، تدوين طرحي گسترده جهت اصلاح نظام آموزشي حوزه هاي علميه بود، كه با همفكري حضرات آيات دكتر بهشتي و مكارم شيرازي صورت گرفت.

صدر، در اواخر سال 1338 و به دنبال توصيه هاي حضرات آيات بروجردي، حكيم و شيخ مرتضي آل ياسين، وصيت مرحوم آيت الله سيد عبدالحسين شرف الدين، رهبر متوفي شيعيان لبنان را لبيك گفته و به عنوان جانشين آن مرحوم، سرزمين مادري خود ايران را به سوي لبنان ترك نمود. اصلاح شؤون فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي جامعه شيعيان لبنان از يك سو، و استفاده از ظرفيتهاي منحصر به فرد لبنان جهت نماياندن چهره عاقل، عادل، انساندوست و سازگار با زمان مكتب اهل بيت به جهانيان از سوي ديگر، اهداف اصلي اين هجرت را تشكيل مي داد. امام موسي صدر براي نيل به اين اهداف، و با توجه به جغرافياي اجتماعي و سياسي لبنان در منطقه و جهان، از همان بدو ورود فعاليتهاي خود را سه حوزه سازماندهي نمود:


یکم. بازسازي هويت، انسجام و عزت تاريخي طايفه شيعه لبنان

ایشان از زمستان 1338 و همزمان با آغاز فعاليتهاي گسترده ديني و فرهنگي خود در مناطق شيعه نشين لبنان، مطالعات عميقي را به منظور ريشه يابي عوامل عقب ماندگي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي شيعيان لبنان به اجرا گذارد. حاصل اين مطالعات، برنامه هاي كوتاه مدت، ميان مدت و درازمدتي بود كه از اواسط 1339 و در راستاي سياست محروميت زدايي، طراحي و اجرا گرديد. وی در زمستان 1339 و پس از تجديد سازمان جمعيت خيريه «البر و الاحسان»، با تنظيم برنامه اي ضربتي جهت تامين نيازهاي مالي خانواده هاي بي بضاعت، ناهنجاري تكدي را به كلي از سطح شهر صور و اطراف آن برانداخت.

صدر، در فاصله سالهاي 1340 تا 1348 و در چارچوب برنامه اي ميان مدت، دهها جمعيت خيريه و مؤسسه فرهنگي و آموزش حرفه اي را در لبنان راه اندازي نمود كه حاصل آن كسب اشتغال و خودكفايي اقتصادي هزاران خانواده بي بضاعت، كاهش درصد بيسوادي، رشد فرهنگ عمومي، و به اجرا در آمدن صدها پروژه كوچك و بزرگ عمراني در مناطق محروم آن كشور بود. امام، در تابستان 1345 و پس از اجتماعات عظيم و چند روزه شيعيان لبنان در بيعت با ايشان، رسما از حكومت وقت درخواست نمود تا همانند ديگر طوائف آن كشور، مجلسي براي سازماندهي طايفه شيعه و پيگيري مسائل آن تأسيس گردد. مجلس اعلاي اسلامي شيعه كه اولين بخش از برنامه درازمدت امام صدر به شمار مي رفت، در یکم خرداد 1348 تأسيس، و خود آن بزرگوار با اجماع آراء به رياست آن برگزیده شد.

امام موسي صدر از بهار 1348 تا اواسط زمستان 1352 با دولت وقت لبنان به گفتگو نشست، تا آن را براي اجراي پروژه هاي زيربنايي و وظايف قانوني خود در قبال مناطق شيعه نشين و محروم آن كشور ترغيب نمايد. در پي امتناع دولت لبنان از پذيرش اين مطالبات و نيز اتمام حجت با آن، جنبش محرومان لبنان در اوايل سال 1353 تحت رهبري امام شكل گرفت، و راهپيماييهاي مردمي عظيمي در شهرهاي بعلبك، صور و صيدا عليه دولت به وقوع پيوست. اوجگيري بحران خاورميانه، صف آرايي احزاب افراطي مسيحي در برابر مقاومت فلسطيني، و كشيده شدن برخي اختلافات جهان عرب به لبنان، صدر را بر آن داشت تا براي حفظ ثبات كشور و ممانعت از سركوبي فلسطينيها، توده هاي مردم را موقتا از عرصه رويارويي با دولت كنار كشاند، و پيگيري مطالبات بر حق شيعيان را تا آمدن رئيس جمهور بعد به تاخير اندازد. ایشان در 1354 به رغم كارشكنيهاي شديد دولت، مجددا با اجماع آراء به رياست مجلس اعلاي اسلامي شيعه برگزيده شد.

با آغاز جنگ داخلي لبنان در فروردين 1354، تمامي تلاشهاي صدر مصروف پايان دادن به اين بحران گرديد. وي در خرداد همان سال در مسجد عامليه بيروت به اعتصاب نشست، و به پشتوانه مشروعيت كاريزماتيك و مقبوليت وسيع خود در ميان تمامي طوائف، آرامش را به لبنان بازگردانيد. با شعله ور شدن مجدد آتش جنگ و پديدار شدن ابرهاي شكست بر آسمان جبهه مسلمانان، امام صدر در ارديبهشت 1355 حافظ اسد را وادار نمود تا با اعزام نيروهاي سوري به لبنان، موازنه قوا و آرامش را به اين كشور بازگرداند. حل اختلافات مصر با سوريه و متعاقب آن برپايي كنفرانس رياض در مهر 1355، آب سردي بود كه امام بر آتش جنگ داخلي لبنان فرو ريخت.


دوم. پرچمداري حركت گفتگوي اديان و تقريب مذاهب در لبنان
هدف استراتژيك امام موسي صدر آن بود تا طايفه شيعه لبنان را همسان ديگر طوایف، و نه مقدم بر آنان، در تمامي عرصه هاي حيات سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي آن كشور مشاركت دهد. وي از اولين روزهاي هجرت به لبنان در زمستان 1338، با طرح شعار «گفتگو، تفاهم و همزيستي»، پايه هاي روابط دوستانه و همكاري صميمانه اي را با مطران يوسف الخوري، مطران جرج حداد، شيخ محي الدين حسن و ديگر رهبران ديني مسيحي و اهل سنت آن كشور بنا نهاد.

در طول دو دهه حضور امام صدر در لبنان، هيچ مراسم سرور يا اندوهي از شيعيان نبود كه وی در آن شركت جويد، و تني چند از فرهيختگان مسيحي و اهل سنت در معيت وي نباشند. حمايت جوانمردانه امام صدر از بستني فروشي مسيحي در اوايل تابستان سال 1341 در شهر صور، كه به فتواي صريح ايشان مبني بر طهارت اهل كتاب منجر گرديد، توجه تمامي محافل مسيحي لبنان را به سمت خود جلب نمود. در اواخر تابستان 1341 مطران گريگوار حداد به شهر صور آمد، و از امام صدر براي عضويت در هيئت امناء «جنبش حركت اجتماعي» دعوت نمود.

از اواخر سال 1341 حضور گسترده امام در كليساها، ديرها و مجامع ديني و فرهنگي مسيحيان آغاز گرديد. سخنرانيهاي تاريخي امام صدر در ديرالمخلص واقع در جنوب، و كليساي مارمارون در شمال لبنان طي سالهاي 1341 و 1342، تأثيرات معنوي عميقي بر مسيحيان آن كشور بر جاي نهاد. امام صدر در تابستان 1342 و طي سفري دو ماهه به كشورهاي شمال آفريقا، طرحي نو جهت همفكري مراكز اسلامي مصر، الجزاير و مغرب با حوزه هاي علميه شيعي لبنان در انداخت. وي در بهار 1344، اولين دور سلسله گفتگوهاي اسلام و مسيحيت را با حضور بزرگان اين دو دين الهي، در مؤسسه فرهنگي «الندوه اللبنانيه» به راه انداخت. وي پس از جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل در 1346 به ديدار پاپ شتافت، و نشستي كه ابتدائاً نيم ساعت پيشبيني شده بود، به تقاضاي پاپ بيش از دو ساعت به درازا كشيد. صدر از 1347 به عضويت مركز اسلام شناسي استراسبورگ در آمد، و از رهگذر همفكري و ارائه سمينارهاي متعددي در آن، انتشار آثاري ذي قيمت چون «مغز متفكر جهان شيعه» را زمينه سازي نمود.

صدر، در بهار 1348 و بلافاصله پس از افتتاح مجلس اعلاي اسلامي شيعه، از شيخ حسن خالد مفتي اهل سنت لبنان دعوت نمود، تا با همفكري يكديگر براي توحيد شعائر، اعياد و فعاليتهاي اجتماعي طوایف اسلامي، تدبيري بينديشند. وي در همين خصوص طرح مدوني را به اجلاس 1349 «مجمع بحوث اسلامي قاهره» ارائه نمود، و متعاقب آن به عضويت دائم اين مجمع درآمد. امام در 1349 رهبران مذهبي طوايف مسلمان و مسيحي جنوب لبنان را در چارچوب «كميته دفاع از جنوب» گرد هم آورد، تا براي مقاومت در برابر تجاوزت رژيم صهيونيستي چاره انديشي نمايند.

وي در زمستان 1353 و در اقدامي بي سابقه، خطبه هاي عيد موعظه روزه را در حضور شخصيتهاي بلندپايه مسيحي لبنان در كليساي كبوشيين بيروت ايراد نمود، و اگر آتش جنگ داخلي شعله ور نمي شد، در پي آن بود تا كاردينال ماروني لبنان را براي ايراد خطبه هاي يكي از نمازهاي جمعه شهر بيروت دعوت نمايد. امام، در زمستان 1355 و در جمع سردبيران جرائد بيروت، با پيشبيني صريح حذف فاصله ها و روند جهاني شدن در اواخر قرن بيستم، قرن بيست و يكم را قرن همزيستي پيروان اديان، مذاهب، فرهنگها و تمدنهاي گوناگون ناميد، و بر رسالت تاريخي لبنان جهت ارائه الگويي موفق در اين زمينه پاي فشرد. وی در اواسط 1357 موفق گرديد رهبران مسلمان و مسيحي لبنان را جهت برپايي يك جبهه فراگير ملي متقاعد نمايد، و در اين مسير تا آنجا پيش رفت كه حتي موعد تأسيس و اولين گردهمايي آنان را براي پس از بازگشت خود از سفر ليبي مشخص نمود.

سوم. تأسيس جامعه مقاوم و مقاومت لبناني در برابر تجاوزات اسرائيل
امام موسي صدر از 1343 و يك سال پيش از تأسيس جنبش فلسطيني فتح، در پي انديشه تبديل جامعه مصرفي لبنان به جامعه اي مقاوم در برابر تجاوزات آينده رژيم صهيونيستي برآمد. وي در بهار 1344 گروهي از جوانان مؤمن شيعه را به مصر اعزام نمود، تا در دوره اي شش ماهه فنون نظامي را فرا گيرند. با بازگشت اين جوانان كه اولين كادرهاي مقاومت لبنان بودند، عمليات ايذايي مشترك رزمندگان فلسطيني - لبناني در شمال فلسطين اشغالي آغاز گزديد. بخش اعظم نيروهاي رزمنده از جوانان شيعه لبنان، و فرماندهي عمليات بر عهده رزمندگان فلسطيني بود. اين نوع عمليات مشترك تا اوايل 1972 ادامه يافت. اولين شهيد شيعه در عمليات ايذايي عليه رژيم صهيونيستي، از جوانان شهر مرزي «ناقوره» بود كه در 1347 به شهادت رسيد.

در مهر 1348 مؤسسه صنعتي جبل عامل يا كارگاه كادر سازي امام صدر رسما آغاز به كار نمود. در پي بمباران شديد جنوب لبنان توسط رژيم صهيونيستي در 1349 و عدم واكنش مناسب دولت وقت، اعتصابي بي سابقه به دعوت امام لبنان را فرا گرفت، به گونه اي كه دولت وقت را بر آن داشت براي بازسازي مناطق جنگي و برپايي پناهگاههاي مناسب در آن، مجلس جنوب را تأسيس نمايد. از اوايل 1341 عمليات ايذايي جوانان شيعه در داخل فلسطين اشغالي شكلي مستقل به خود گرفت. در شهريور 1351 و كمتر از 24 ساعت پس از اشغال 48 ساعته دو روستاي «قاناي جليل» و «جويا» توسط سربازان رژيم صهيونيستي، نشست فوق العاده مجلس اعلاي اسلامي شيعه با حضور تمامي اعضاء در روستاي جويا برگذار گرديد، و از همان روز اولين بذرهاي «مقاومت لبناني» توسط امام موسي صدر پاشيده شد. يك ماه پس از اين حادثه و به هنگام تجاوز نيرهاي صهيونيستي به روستاي «فاووق» در جنوب لبنان، اولين عمليات غير رسمي مقاومت لبنان به اجرا در آمد، كه حاصل آن چند كشته و مجروح اسرائيلي بود.

از پاييز 1351 آموزش نظامي جوانان شيعه شتاب بيشتري گرفت. اولين شهيد مقاومت لبنان «فلاح شرف الدين» مؤذن چهارده ساله مؤسسه صنعتي جبل عامل بود كه در زمستان 1352 و پس از به هلاكت رساندن چند تن از سربازان رژيم صهيونيستي، در روستاي مرزي «بنت جبيل» به شهادت رسيد. در خرداد 1354 و به دنبال وقوع انفجاري در اردوگاه نظامي عين البنيه در كوههاي بقاع، كه به شهادت 27 تن از جوانان شيعه انجاميد، امام موسي صدر رسما ولادت «مقاومت لبنان» را اعلان نمود. با پايان يافتن جنگ داخلي لبنان و انتقال دامنه ناآراميها به جنوب، واحدهاي مقاومت لبنان رسماً در نقاط استراتژيك مناطق مرزي مستقر شدند. اولين عمليات بزرگ مقاومت لبنان عليه تجاوزات اسرائيل در اواخر 1355 صورت گرفت كه پس از چند روز درگيري، به آزادسازي شهركهاي «طيبه» و «بنت جبيل» منجر گرديد.
صدر، نخستين شخصيتي بود كه در زمستان 1356، طرح سازشكارانه توطين پناهندگان فلسطيني در جنوب لبنان را افشا، و با مواضع شجاعانه خود از تحقق آن جلوگيري نمود. در حمله گسترده 1357 اسرائيل به جنوب لبنان و به رغم عقب نشيني احزاب چپ و گروههاي فلسطيني، جوانان مقاومت لبنان و دانش آموزان مؤسسه صنعتي جبل عامل در منطقه اشغالي باقي ماندند، و به رغم امكانات اندك تا به آخر عليه اشغالگران صهيونيست ايستادگي كردند.

امام صدر اگرچه لبنان را محل اصلي فعاليتهاي خود قرار داده بود، اما هيچگاه از ديگر مسائل جهان اسلام غافل نبود. انقلاب اسلامي ايران، امنيت حوزه هاي علميه، اتحاديه عربي اسلامي جهت مبارزه با اسرائيل و گسترش تشيع در آفريقاي سياه، مهمترين دغدغه هاي خارج از لبنان ايشان را تشكيل مي دادند. در پي دستگيري امام خميني و در اوايل تابستان 1342، وی راهي اروپا و شمال آفريقا گرديد، تا از طريق واتيكان و الازهر، شاه ايران را براي آزادسازي امام خمینی تحت فشار قرار دهد. با آزاد گشتن امام در پايان اين سفر، آيت الله خويي تصريح نمود كه اين آزادي، بيش از هر چيز مرهون سفر آقاي صدر بوده است.

در پي تبعيد امام به تركيه در پاييز 1343، صدر اقدامات مشابهي را به انجام رساند، تا ضمن تأمين امنيت آن بزرگوار، ترتيب انتقال ايشان به عتبات عاليات را فراهم شود. در نيمه دوم دهه چهل و پس از آماده شدن اولين كادرهاي نظامي مقاومت لبنان، دهها تن از جوانان مبارز ايراني به لبنان آمدند، و زير نظر آنان فنون نظامي را فرا گرفتند. در اواخر دهه چهل و مقارن با تأسيس مجلس اعلاي اسلامي شيعه، امام خميني در پاسخ برخي فضلاي ايراني مقيم نجف، امام صدر را اميد خود براي اداره حكومت پس از شاه ناميد. در زمستان 1350 و بر اساس تقاضاي مراجع وقت، صدر، پيرامون برخي زندانيان سياسي با شاه گفتگو نمود، كه بعضي از آنان از جمله حجت الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني، اندكي بعد از زندان آزاد گرديدند.

با به قدرت رسيدن حافظ اسد در 1350 و آغاز همكاريهاي تنگاتنگ وي با امام صدر، سوريه به امن ترين كشور خاورميانه براي مبارزين ايراني بدل گرديد. ایشان در تابستان 1356 جوانمردانه سينه سپر نمود، و با اقامه نماز، تدفين و برپايي مراسم چهلمين روز شهادت دكتر شريعتي در بيروت، از سست شدن پيوند جوانان تحصيلكرده با روحانيت، جلوگيري به عمل آورد. به دنبال درگذشت مرحوم حاج آقا مصطفي خميني در پاييز 1356، وي پسر عموي خود شهيد آيت الله سيد محمد باقر صدر را بر آن داشت تا بيش از پيش به حمايت از امام خميني برخيزد. امام موسي صدر در بهار 1357 لوسين ژرژ نماينده روزنامه لوموند در بيروت را به نجف فرستاد، تا با انجام اولين مصاحبه بين المللي با امام خميني، افكار عمومي جهانيان را با انقلاب اسلامي ايران آشنا سازد.

امام موسي صدر در ديدارهاي مكرر سال 1357 خود با رهبران سوريه، عربستان سعودي و برخي ديگر از كشورهاي جهان عرب، اهميت انقلاب اسلامي ايران، پيروزي قريب الوقوع آن، و ضرورت همپيماني آنان با اين انقلاب را به آنها گوشزد نمود. وي در شهريور 1357 و يك هفته پيش از ربودن شدن خود، با انتشار مقاله «نداي پيامبران» در روزنامه لوموند، امام خميني را به عنوان تنها رهبر انقلاب اسلامي ايران معرفي نمود. بدون ترديد بزرگترين خدمت امام موسي صدر به انقلاب اسلامي ايران آن بود كه در سالهاي 1356 تا 1357 و پس از قريب دو دهه ترويج ارزشهاي زيباي اسلام راستين در لبنان، عموم مردم، خصوصا شيعيان و بالاخص كادرهاي مقاومت آن كشور را با اين انقلاب آشنا و مرتبط نمود.

امام سید موسي صدر در سوم شهريور 1357 و در آخرين مرحله از سفر دوره اي خود به كشورهاي عربي، بنا بر دعوت رسمي معمر قذافي وارد ليبي، و در روز نهم شهريور ربوده شد. دستگاههاي قضايي دولتهاي لبنان و ايتاليا، و همچنين تحقيقات انجام شده از سوي واتيكان، ادعاي رژيم ليبي مبني بر خروج امام از آن كشور و ورود ايشان به رم را رسماً تكذيب نمود. مجموعه اطلاعات آشكار و پنهاني كه طي دو دهه پيش بدست آمدند، تماما دال بر آن هستند كه امام موسي صدر هرگز خاك ليبي را ترك نگفته است.

در اين ميان قرائن متعددي حكايت از آن دارند كه امام موسي صدر همچنان در قيد حيات بوده و چون برخي ديگر از علماي اسلامي، شرايط زندان حبس ابد را مي گذراند. آخرين خبري كه در 13 ارديبهشت 1380 توسط سايت «جبهه نجات ملي ليبي» بر روي شبكه جهاني اينترنت منعكس گرديد، مدعي آن است كه امام موسي صدر در اواخر سال 1376 توسط برخي زندانيان زندان ابوسليم شهر طرابلس مشاهده گرديده است. در ادامه به پاره ای از عناصر اصلی فکر سیاسی امام سید موسی صدر اشاره می شود. بدیهی است مباحثی که در پی می آید از میان انبوه نوشته ها و سخنان امام سید موسی صدر گزینش شده است و نگارنده بر آن است تا با کنار هم گزاردن این نوشته ها اهمیت و ضرورت بحث در باب اندیشه سیاسی ایشان را برجسته سازد.

کرامت انسان و جانشینی خداوند
نخستين گام در راه تربيت انسان و ارتقاء انديشه وي در تمامي مراحل تكامل عبارت است از قرار دادن انسان در مسيري كه كرامت خويش را درك كند و نسبت به بزرگي انسان و ارجمندي مقام خود اشعار و درك درخور داشته باشد و به همه شئون خويشتن خويش اهتمامي شايسته ورزد. چون در غيراين صورت چه بسا هيچ گاه براي اعتلاي انساني خود اهتمامي نورزد و جهت اصلاح وضع خويش هيچ‌گونه كوششي مبذول ندارد. آنطور كه حال و آينده و گذشته اش عبث و بي‌معنا و پوچ نمايانده شود. طبيعتاً در چنين حالتي امكان اقناع و اشباع وجدان خويش را از طريق كار و كوشش از دست مي دهد و نيز تلاش براي دعوت وي به سوي بهبودي امور و اوضاع زندگي اش و تحرك او به جانب حياتي بهتر و برتر بي‌تأثير مي گردد. در نتيجه به صورت موجودي سست، بي‌تحرك، لاابالي، بيحاصل و دلخوش نسبت به وضع موجود خود و مخالف هرگونه تغيير و تحرك و سعي و كوشش باقي می ماند.

ما منكر اين نيستيم كه حب نفس غريزه اي نهفته در نهاد انسان است تا با قدرت آن بتواند از موجوديت خود دفاع كند و براي فراچنگ آوردن چيزهاي خوب تلاش نمايد. لكن ما مي گوئيم اين غريزه آنگاه مي تواند در جهت خير و سعادت انسان فعال باشد كه فعاليت آن متناسب با سطح آگاهي انسان تنظيم شود؛ در جهت خير و سعادت متناسب با انسان كار كند و در جهت امور منافي با خير و سعادت وي از كار بايستد.

بنابراين حب ذات نيرويي است كه انسان را به جنبش و تكاپو و دفاع از موجوديت خود وا مي دارد. ولي تنها آگاهي نسبت به كرامت و ارجمندي انسان است كه شأن و مقام او را تحديد و مشخص مي كند و با ترسيم خطوط و مرزهاي معيني سيره، سلوك، خط مشي، اهداف بلند و متعالي انسان را مي نماياند و دشمنان را مي شناساند و طريق دفاع در برابر آنها را نشان مي دهد.

این را نیز انكار نمي كنيم كه ممكن است بتوان با كار طاقت‌فرسا و كوشش و مشقت بسيار سطح زندگي انسان را بالا برد. لكن بر اين باوريم كه اين شيوه، بهترين و برترين شيوه جهت تكامل انسان نيست بلكه چه بسا پيروي از چنين شيوه اي نتايجي منفي را به دنبال آورد و عقده هاي رواني را باعث شود. لذا از اين شيوه به سبب آنكه عواقب منفي در پي دارد و مسئوليت را به جاي آنكه به عهده اجتماع بگذارد متوجه افراد مي كند بايد روي گرداند.
انسان در ديدگاه اسلام، خليفه و جانشين خداوند بر روي زمين است. نسبت به تمامي «اَسماء» علم و آگاهي دارد و مسجود جميع فرشتگان و «ملائكة‌الله» است:

«وَ اِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ اِنّي جاعِلٌ فِي‌الْاَرضِ خَليفَةً قالوا اَتَجعَلُ فِيها مَن يُفسِدُ فِيها وَ يَسفِكُ‌الدِّمآءَ وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ اِنّي اَعلَمُ ما لا تَعلمُونَ، وَ عَلـَّمَ آدَمَ ‌الاَسمآءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَي‌المَلائِكَةِ فَقالَ اَنبِئوُني بِاَسمآءِ هؤُلاءِ اِن كُنتُم صادِقينَ، قالوُا سُبحانَكَ لاعِلمَ لَنَآ اِلاّ ماعَلَّمتَنَا اِنَّكَ اَنتَ‌الْعَلِيمُ‌الْحَكِيمُ، قالَ ياآدَمُ اَنْبِئْهُم بِاَسمآئِهِم فَلَمَّآ اَنْبَاَهُم بِاَسمآئِهِم قالَ اَلَم اَقـُل لَكُم اِنّي اَعلَمُ غَيبَ‌السَّمَوَ اتِ وَالْاَرضِ وَ اَعلَمُ ما تـُبدُونَ وَ ما كُنتُم تَكتُمُونَ، وَ اِذ قـُلنَا لِلمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا.» (بقره:30-34)

و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من گمارنده جانشيني در زمينم، گفتند آيا كسي را در آن مي‌گماري كه در آن فساد مي‌كند و خون‌ها مي‌ريزد، حال آنكه، ما شاكرانه تو را نيايش مي‌كنيم و تو را به پاكي ياد مي‌كنيم؛ فرمود من چيزي را مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد. و همه نام‌ها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت اگر راست مي‌گوييد به من از نامهاي ايشان خبر دهيد. گفتند پاكا كه تويي، ما دانشي نداريم جز آنچه به ما آموخته‌اي، تو داناي فرزانه‌اي. فرمود اي آدم آنان را از نام‌هايشان خبر ده؛ و چون از نام‌هايشان خبرشان داد، فرمود آيا به شما نگفتم كه من ناپيداي آسمان‌ها و زمين را مي‌دانم و آنچه را آشكار مي‌داريد و آنچه را پنهان مي‌داشتيد مي‌دانم. و چنين بود كه به فرشتگان گفتيم بر آدم سجده بريد، آنگاه همه سجده بردند.»

مفهوم خليفه با وضوح هر چه تمامتر استقلال بشر و حريت و آزادي او را در دخل و تصرف بر روي زمين آشكار مي سازد. اما راه هاي ترسيم شده براي او و خطوط نوشته شده جهت هدايت و رشد وي، در واقع نصايح و اندرزها و دلالت‌هايي است كه خداوند متعال براي خليفه و جانشين خود (در روي زمين) مقرر داشته است.
تعليم اسماء به آدم- اسمائي كه مرجع ضمير «هُم» كه ويژه ذوي‌العقول است- تأكيد ويژه اي است. پروردگار پس از اين كه فرشتگان به عجز خويش اعتراف كردند، تأكيد مي فرمايد كه ذات مقدس الهي، غيب و پنهاني‌هاي آسمان‌ها و زمين را مي داند. چنين «تعليم و تأكيدي» امكانات و قدرت متعالي انسان را منعكس مي كند؛ قدرت و توانايي انسان نسبت به شناخت تمامي موجودات و معرفت به فعل و انفعالات نيروها و انرژي هايي كه در دايره خلافت وي و تحت تصرف او در حيات ايدئولوژيكي و مكتبي اش قرار دارند.

سجود ملائكه (به عنوان موجودات عالي و نخبه جهان) تأكيد صريحي است بر خضوع و كرنش همه موجودات در برابر انسان و اطاعت و فرمانبرداري آنها از وي. چنين معني و مفهومي را با وضوح و روشني بيشتر به زودي بيان خواهيم كرد. پس استقلال در تصرف، قدرت بهره مندي از امكانات گسترده و خضوع و خشوع موجودات در مقابل انسان، صفات سه‌گانه اي است كه ما آنها را از آيات فوق و در قالب عباراتي در عاليترين درجه تكريم و احترام مي فهميم.

به باور من ملائكه از ابتدا استقلال بشر را در عمل و تصرف در زمين درك مي كردند و مي دانستند كه اين استقلال كامل و همه جانبه تحقق‌پذير نخواهد بود، مگر آنكه انسان توانايي شناخت شرور و زشتي ها و نيز امكان و اختيار انجام دادن زشتي و پليدي را داشته باشد. همين درك و شعور بود كه ملائكه را وا داشت كه بگويند: اين انسان (انسان مستقل) در زمين فساد و خونريزي مي كند. ولي با اين همه احوال مشاهده مي كنيم كه چنين خطري از مقام انسان و كرامت وي چيزي نمي كاهد، بلكه اين خطر كردن را چونان شرطي بنيادين براي استقلال انسان و حريت و آزادي او در عمل و تصرف، بارز و برجسته مي سازد. اما «ابليس» در رأي و نظر قرآن تنها موجوديست كه از سجده بر آدم ابا مي كند و نسبت به وي تكبر مي ورزد و از مقام ملكوت خداوند طرد مي شود و مجازاتش به عذاب روز قيامت موكول مي گردد.

اين ابليس كه پس از امتناع از سجده بر آدم به عنوان «شيطان رجيم» ناميده مي شود، رهبري لشكريان «شر» را در حيات انساني به عهده مي گيرد و جنگ و نزاع محتومي را، هم در جهان خلقت و هم در نفس انساني، به راه مي اندازد. (كه البته) پيروزمندان در اين نبرد بندگان مخلص و بي‌آلايش خداوند مي باشند، آنهايي كه ميوه هاي درخت آفرينش و گل هاي سرسبد وجودند. آفريدگار، جهان را به خاطر آنان آفريده و آن را عرصه خلافت وي قرار داده است. انساني كه با دست (قدرتمند) خداوند ساخته و «روح خدا» در كالبد او دميده شده است:

بنابراين انسان از مواد هم جنس كره زمين به دست خداوند آفريده و از روح خدا در وي دميده شده است؛ تصويري واضح و روشن از همه ابعاد وجودي انسان و وجود شامل و كاملي كه از حضيض زمين تا اوج آسمان امتداد مي يابد. اين تعبير قدرتمند بيانگر كرامت و مقام ارجمنديست كه انسان از آن بهره مند است يعني تعبيري كه بيان كننده آفرينش انسان در بلندترين قله خلقت و والاترين و استوارترين بام دستگاه آفرينش است.

در ميان موجودات، خداوند براي انسان امتيازي انحصاري قائل شده است و آن اين است كه به وي قابليت داده است تا بتواند به اخلاق خداوندي متخلق شود. برهمين اساس انسان را آزاد آفريده تا امكان يابد در مسير كسب علم و معرفت گام نهد. اسلام در موارد بيشماري از كتاب و سنت، انسان را بر اين قابليت ها آگاه كرده است. تا معنويات خود را ارتقاء دهد و به مقام مكرم، بزرگ و گرامي خويش اشعار پيدا كند و بداند كه بر بسياري از مخلوقات فضيلت و برتري دارد. اين امتياز در برخي از آيات قرآني آمده و حديث معروف«تَخَلَّقوا بِاَخلاقِ ‌الله» نيز بر آن گواه است.

در تعاليم و آموزش‌هاي اسلامي بر اين واقعيت تأكيد شده است كه پروردگار به انسان بسيار نزديك است. نزديك‌تر از هر چيزي . لذا بر انسان لازم است كه به چنين قرب و نزديكي ادراك يابد و آنچنان خويشتن خويش را به ذات مقدس ربوبي نزديك بيند كه در ارتباط با آن مستواي بلند، نيرو و عزت و عظمت خود را درك كند.

تقرب به خداوند مقام و معنويات انسان را اعتلا مي بخشد و از وي ترس، حزن، اندوه و غم را مي زدايد و بسياري از رذايل اخلاقي را كه از ناتواني و خوف و طمع نشأت مي گيرد همانند دروغ، نفاق، حرص و آز را دور مي سازد. و ديگر آن كه اين قرب و نزديكي، تحصيل و اكتساب صفات خداوندي را براي انسان تسهيل كرده و راه را جهت وصول به مقام تخلق به اخلاق‌الله آسان مي كند. در آيات قرآني انسان به سبب آن كه قدرت شناخت آفريدگار سازمان خلقت و عظمت آن ذات مقدس را دارد، معادل جهان هستي و كل آفرينش قرار دارد. پس وي به تنهايي برابر همه آفاق است. همچنين در برخي از احاديث، انسان به عنوان عالم اكبر معرفي شده است.

آيين مقدس اسلام مقام انسان را بسيار منزه مي داند. لذا پرستش بت ها و عبادت بشر و هر شخص و هر شيئي را حرام ساخته و انسان را در نظام آفرينش بالاتر و والاتر از آن قرار داده است كه غير خدا را پرستش كند و در برابر موجودات محدودي چون خود او خضوع و خشوع نمايد. ما در بسياري از تعاليم اسلامي مي يابيم كه انسان از بيان نياز به غير از خداوند منع شده است.



نقش اراده در زندگی انسان
در تعاليم و آموزش‌هاي اسلامي صريحاً جايگاه «عمل انسان» تعريف شده است و در ارزيابي اسباب سعادت و شقاوت حقيقي آدمي تأثير هرگونه عامل خارجي را نفي نموده و تنها راه وصول به سعادت و شقاوت را عمل مي داند. در قرآن كريم آمده است: «وَ نَفْس‎ ٍوَ ماسَوَّيهَا، فَاَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقوَيهَا، قَد اَفلَحَ مَن زَكَّيها، وَ قَد خَابَ مَن دَسَّيهَا.» (الشمس:7-10) و سوگند به نفس انسان و آنكه آن را سامان داد. آنگاه نافرماني و پرهيزگاري‌اش را در آن الهام كرد. به راستي هر كس كه آن را پاكيزه داشت، رستگار شد. و به راستي نوميد شد هر كس كه آن را فرومايه داشت. و نيز: «کُلُّ نَفسٍ بِما کَسَبَت رَهينَةٌ.» (مدثر: 38) هر کس در گرو کاری است که کرده است.

قرآن مجيد طرز تفكري را كه از عوامل اساسي تقسيم و تجزيه جوامع بشري شناخته شده است، و برخي امت‌ها بدان معتقدند و مي گويند: «ما فرزندان خداوند و دوستداران او هستيم» صريحاً رد مي كند و آنرا انديشه اي خطا و خطرناك معرفي مي نمايد كه با توحيد حقيقي در تنافي و تضاد است. اسلام انسان را بي نياز از عمل و كار و كوشش نمي داند. اين طرز تفكر سهمناك است كه برخي از امم خويش را تافته اي جدا بافته تلقي نموده و بر اين باورند كه ما فرزندان خدا و دوستان خداوندگاريم.
«قُل يا اَيَّهَاالَّذينَ هادُوا اِن زَعَمتُم اِنَّکُم اَولِياءَ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّواالمَوتَ اِن کُنتُم صادِقينَ وَ لايَتَمَنَونَهُ اَبَداً بِما قَدَّمَت اَيديهِم وَاللهُ عَليمٌ بِاالظّالِمينَ.» (جمعه:6-7) بگو ای قوم يهود هر گاه می پنداريد که شما دوستان خدا هستيد نه مردم ديگر پس تمنای مرگ کنيد اگر راست می گوييد، و آنان به سبب اعمالی که پيش از اين مرتکب شده اند، هرگز تمنای مرگ نخواهند کرد و خدا به ستمکاران داناست.

نبي گرامي اسلام، حضرت محمد(ص) از ابتدا تا انتهاي رسالت خويش «عمل» را به عنوان يك اصل اصيل و عنصري جدي در دعوت خود مدنظر قرار داده و به دختر گرامي اش حضرت فاطمه(س) چنين مي فرمايد: «فاطمه، خودت بايد براي خودت كار كني. من به هيچ رو تو را در قبال مسئوليت‌هاي الهي بي نياز نتوانم نمود.»

گفتني است كه اسلام مسئوليت چگونگي تكوين و بناي اجتماعات، نوع و تفاوت جوامع، نظامات اجتماعي، مستوا و سطوح گوناگون فرهنگي و نيز مشكلاتي را كه بر جوامع انساني عارض مي گردد، تنها به گردن انسان نهاده است ... . از نظر اسلام در حقيقت انسان است كه با فعل و عمل خود جوامع را مي سازد و برنامه ها و آرمان‌هاي اجتماعي را ترسيم مي كند. انديشه و برنامه ريزي هاي اوست كه مسئوليت‌ها را تعيين و تحديد و تنظيم مي نمايد و بر مشكلات و دشواري هاي فايق مي آيد. در اين باره نيز قرآن كريم چنين نظر مي دهد: «اِنَّ اللهَ لايُغَيِّرُ مَا بقَومٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما باَنفُسِهم.» (رعد:11)

بي گمان خداوند قومي را دگرگون نكند مگر آنكه آنچه در دلهايشان دارند، دگرگون كنند. و نيز: «ظَهَرَ الفَسَادُ فِي‌البَرِّ وَالبَحرِ بِمَا كَسَبَت اَيدِي‌النَّاسِ لِيُذيقَهُم بَعضَ‌ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُم يَرجِعُونَ.» (روم:41) به خاطر كار و كردار مردم، تباهي در بر و بحر فراگير شده است، تا «خداوند» جزاي بخشي از كار و كردارشان را به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند «و به خود آيند». در يكي از احاديث نبوي هم آمده است: «هر گونه كه باشيد، به همان گونه بر شما حكومت مي شود.»

بنابراين از ديدگاه اسلام اين تنها عمل انسان است كه تاريخ را مي سازد. آن را تغيير داده به حركت درمي آورد و به پيش مي برد، عوامل خارجي در مسير ساختن جوامع بشري تأثير تعيين كننده اي ندارند. بلكه اين فقط انسان است كه با «عمل» نشأت گرفته از معرفت و شناخت يا برآمده از جهل و ناداني و يا ناشي از اهمال و بي تفاوتي فرصت مي يابد تا طريقي را برگزيند و گامي را بر گام ديگر ترجيح دهد ... و بالاخره واقعيت هاي اجتماعي همان خواهد بود كه كه وي اختيار كرده است. نيز تغيير و تحولات تاريخي و يا به اصطلاح جبر تاريخي چيزي جز فعل و انفعال ميان انسان و جهان نيست.

انسان برحسب تمايلات و نيازمندي هايش مي كوشد تا آگاهي هايي -از جهاني كه در آن زيست مي كند- فراچنگ آورد. براين اساس به قرائت سطوري از سطور سازمان آفرينش مي پردازد. اين قرائت بر حيات انساني وي تأثير گذارده، دانش و بينش او را بالا مي برد و معيشت و زندگي وي را به دست تغيير و تحولي بنيادين مي سپارد. در عين حال موجب تغييرات و دگرگوني هايي در محيط و دنياي اطراف انسان مي گردد...، سپس به قرائت دومين سطر از سطور جهان خلقت مي آغازد و همينطور... سپس تنها قهرمان صحنه نمايشگاه تاريخ عبارت است از «انسان» و بس ... تنها اوست كه تاريخ را مي سازد، تغيير مي دهد و به حركت در مي آورد و همچنين خود تغيير مي كند، پيشرفت مي نمايد و به طور مستمر كنش ها و واكنش هاي او با جهان استمرار مي يابد. بنابراين «عمل» انسان است كه آفريننده و سازنده كليه اين حوادث است نه عاملي ديگر ... حال آيا مقام و مرتبه اي والاتر و بالاتر از چنين مقام و مرتبه اي در سراسر سازمان خلقت مي توان يافت؟

مفهوم آزادي
آزادي برترين ساز و كار فعال كردن همه تواناييها و ظرفيتهاي انساني است. هيچ كس نمي تواند در جامعه محروم از آزادي خدمت كند، تواناييهايش را پويا سازد و موهبتهاي الهي را بپروراند. آزادي يعني به رسميت شناختن كرامت انسان و خوش گماني نسبت به انسان. حال آنكه نبود آزادي، يعني بدگماني نسبت به انسان و كاستن از كرامت او. كسي مي تواند آزادي را محدود كند، كه به فطرت انساني كافر باشد. فطرتي كه قرآن مي فرمايد: «فطره الله التي فطر الناس عليها». فطتي كه پيامبر باطني و دروني انسان است.

آزادي حق روزنامه نگار است كه جامعه اش بايد به او پيشكش كند. آزادي خدمتي است به روزنامه نگار تا كار خود را به انجام رساند، و خدمتي است به جامعه تا همه چيز را بداند. صيانت از آزادي ممكن نيست مگر با آزادي. آزادي بر خلاف آنچه كه مي گويند، هرگز محدود شدني و پايان يافتني نيست. در حقيقت آزادي كامل عين حق است. حقي است از جانب خدا كه حدي بر آن نيست.

آزادي حقيقي دقيقا رهايي از عوامل فشار خارجي و عوامل فشار داخلي است. و به تعبير امام علي (ع) «من ترك الشهوات كان حرا». آزاده كسي است كه شهوات را ترك كند. اگر بخواهيم آزادي را تعريف كنيم، بايد بگوييم كه آزادي رهايي از ديگران و رهايي از نفس است. اگر آزادي را اينگونه تفسير كنيم، ديگر معتقد به حد و مرز براي آزادي نخواهيم بود. آزاد اي كه با آزادي ديگران اصطكاك داشته باشد، در حقيقت بندگي نفس خويشتن و شهوت طلبي است. آزادي، جهاد است. همان جهاد اكبري كه مورد نظر پيامبر گرامي بود؛ جهاد با خويشتن خويش براي رهايي از شهوات. در مقابل آنچه جهاد اصغر كه جهاد با بيگانگان است.

براي آنكه نظر روزنامه نگار خيرخواهانه، صادقانه و بي شائبه باشد، بر جامعه است كه براي او آزادي را تامين و خاطر آسوده را تضمين كند، تا تحت تاثير زرق و برقها و انواع فشارها قرار نگيرد. با چنين تمهيداتي، جامعه هم منتفع خواهد شد. با چنين ساز و كاري جامعه به خود نيز خدمت مي كند، نقش حقيقي خويش را ايفا مي كند، و از توان جهادگران خود بارور و بهره مند مي شود. براستي كه آزادي والاترين شيوه براي شكوفا كردن قابليتها، ظرفيتها و استعدادهاي جامعه است و چنين حقي با آزادي ادا مي شود.

برادران! روزنامه نگار نبايد مورد اهانت و تحت فشار قرار گيرد، نبايد به فقر و نداري بيفتند، و نبايد در معرض تهديد و ترور واقع شود.
آزادی، حال و هوای متناسب با رشد نیروها و موهبت های انسانی است؛ آزادی ای که همواره در معرض تجاوز قرار دارد و به بهانه های مختلف از انسان ها سلب می شود. آزادی، اصل و اساس و سرچشمه همه توانایی ها است. نزاع ها و برخوردها همواره به خاطر نیل به آزادی یا حفظ آن بوده است. نبود آزادی، فرد و جامعه را تابع محدودیت های اعمال شده توسط غاصبان آزادی می سازد و در نتیجه انسان ها به محدودیت و نقص در توانایی ها دچار می شوند. آن گاه که بنا به ایمانمان می کوشیم مانع سرکشی این نیروی ویرانگر شویم، در حقیقت از توانایی و کرامت انسان دفاع می کنیم.

قالب های سلب آزادی در گذر زمان تغییر یافته است. گاهی به صورت استبداد، گاهی به صورت استعمار، گاه به صورت نظام ارباب رعیتی، گاه به صورت تروریزم فکری و ادعای قیمومت بر مردم و نابالغ انگاشتن قدرت فکری آنان، گاه به صورت استعمار نو و گاه به صورت تحمیل مواضع بر افراد یا ملت ها رخ نموده است. فشارهای اقتصادی، فرهنگی و فکری، از مظاهر همین تضییقات است. سیاست محروم کردن برخی از مردم از فرصت ها، نگاه داشتن مردم در جهل و بی سوادی و محروم کردن مردم از بهداشت و فرصت های تحرک و توسعه، همه و همه از شکل های مختلف سلب آزادی و درهم کوباندن توانمندی انسان است.

عبادت و عبودیت
سخن من به مناسبت آغاز ماه روزه كه از مهمترين عبادات است، دربارة عبادت و عبوديت است. برآنم تا در سخنانم به تمايلات آزاديخواهانة انسانِ معاصر پاسخي دهم و بر آنها روشنايي بيفكنم. به ويژه نسل آينده داري كه آرزو دارد آزاد و رها باشد و از قيودش بكاهد. آنچه مرا به بحث بر مي انگيزاند، صورت مخدوشی است كه به عبادات در اسلام داده شده است؛ گويي نماز و روزه مالياتي است كه مسلمان بايد تقديم خداوند كند. اين صورت مخدوش از نماز كه بار مسئوليت را سنگين می كند، ميل و رغبتِ آزادی خواهانه انسان را به نماز از ميان مي برد، و نماز را كاري ناخوشايند جلوه مي دهد. قرآن در اين باره چنين مي گويد:«و انها لكبيره الا علي الخاشعين»(45:2)

اين مسأله يکی از اسباب دوری مردم وجوانان از نماز است. به محض اينكه اين فكر به زبان بيايد كه ما بندگان خدا هستيم، مخالفتها آشكار مي شود كه ما نمي خواهيم بنده باشيم. اگر بگويي که اين بندگي استثنايی دارد؛ ما بنده بشر نيستيم بلکه بنده خدا هستيم، پاسخ اين است که اين يک استثناست ويا اين که اين گونه انديشيدن اجباري وغير واقعی است. من مي خواهم بگويم كه اساسا عبادت خداوند به معناي عبوديت و تقيد نيست.بلکه، عبادت خداوند دقيقاَ برابر است با آزادي. عبادت خداوند يعني آزادي مطلق. و هر اندازه عبادت فزوني يابد و در راه عبادت بيشتر گام نهي، آزادتر خواهي شد.

نمي دانم چرا عبادت و عبوديت با هم آميخته شدند و به يك معني به كار مي روند، با اينكه اين دو واژه با هم يكي نيستند. بنابر آنچه از زبانهاي ديگر مي دانم، اساسا واژه عبادت از نظر ماده و شكل آن از ريشه اي غير از عبوديت است. از جمله در زبان فارسي عبادت به «پرستش» و عبوديت به «بندگي» ترجمه مي شود. در زبان فرانسه دو واژه(adoration) و (esclavage ) به کار می رود. چه اندازه ميان اين دو واژه تفاوت است! اگر نيك بنگريم، در خواهيم يافت كه عبادت يك چيز است و عبوديت چيز ديگر. نزديكي اين دو واژه (و هم ريشه بودنشان) باعث خلط آنها و باعث اين شكل مخدوش عبادات شده است. عبادت به معناي عبوديت نيست، بلكه آزادي است. اما چرا و چگونه؟ اين مساله موضوع سخن امروز ماست.

اندكي ژرف و روشن به مفهوم عبادت در اسلام مي انديشيم. عبادت چيست؟ عبادت در اصطلاح فقهي يعنی در اصطلاح اسلامي، هر عملي است كه به قصد قربت انجام شود، و يا هر عملي است كه براي خداوند به جاي آورده شود. اين اصطلاح در مقابل اصطلاح«توصلي» است، و آن هر عملي است كه نيازي به قصد قربت ندارد. مثلا در واجباتِ نماز «وضو» يك عمل تعبدي است. يعني اگر كسي بدون قصد قربت وضو بگيرد، وضوي او باطل است. طهارت لباس نيز از شروط نماز است. اما اگر من لباسم را بدون قصد قربت پاك كردم، پذيرفته مي شود و لباس پاك است، حتي اگر باد لباسم را اتفاقي در آبي بيندازد و لباس خود به خود در اين آب پاك شود. اگر لباس را با آب غصبي هم بشويم، پاك است. اگر كسي را نيز وادار كنم كه لباسم را بشويد، باز هم پاك است. پاكي لباس به هر شكلي ممكن است. اما وضو فقط بايد به قصد قربت باشد. فقه مي گويد هر عملي كه به قصد تقرب به خداوند و اطاعت امر او انجام مي يابد، عبادت است. و هر عملي كه به غير از اين انگيزه باشد، عبادت نيست.

بنابر اين اگر كسي بدون قصد تقرب به خداوند، بلكه براي جلب اعتماد مردم، نماز بگزارد ، طبيعتاَ نماز او عبادت نيست و اجرش نيز بر عهده خداوند نيست. فقه اين نماز را از عبادات نمي شمارد. آيا اگر كسي از ترس پدر يا مادر نماز بخواند، خدا را عبادت كرده است؟ هرگز. اين عبادت نيست. اين ركوع و سجود و حركتي بيش نيست. اگر كسي بنابر عادت نماز بخواند و نداند كه چه كاري مي كند، همچون كسي است كه صبح ها به شكل عادت كارها را در خانه انجام مي دهد. چنين كسي براي نماز نيز حرکت می کند، اما عملش عبادت و نماز نيست.

اما عكس اين مساله درست است. يعني هر عملي كه براي تقرب به خداوند باشد، عبادت است، حتي اگر نماز و روزه نباشد. از جمله تجارت، زراعت، ساختن خانه، راهسازي، ديدار دوست، سلام و احوالپرسی با ديدار کنندگان و هر عملي اگر براي خداوند باشد، عبادت است، حتي خواب. آيا چيزي سبكتر از خواب هست؟ ممكن است خواب هم عبادت باشد. ممكن است خوردن نيز عبادت باشد. ممكن است نشستن نيز عبادت باشد. هم چنين با هم بودن، شب نشيني ، توجه به فرزندان و بازي با آنها نيز مي تواند عبادت باشد.

پس نخستين نکته اين است که عبادت در اصطلاح اسلامی، هر عملی است که از انسان برای امتثال و اطاعت امر الهی وتقرب به خداوند، صادر می شود. براين اساس، لختی در اين مفهوم درنگ می کنيم؛ يعنی در هر عملی که برای تقرب به خداوند است. معنای تقرب به خداوند چيست؟ تقرب يعنی تلاش برای به دست آوردن قرب. من می خواهم به شما نزديک شوم؛ بلند می شوم، حرکت می کنم وسرانجام به شما می رسم ونزديک شما می شوم. آيا منظور از تقرب به خداوند، نزديکی مکانی است؟ طبعاَ پاسخ منفی است. چرا که از نظر اسلام، خداوند مکان ندارد، بلکه خالق مکان است. امام (ع) می فرمايند«لايحد باين» یعنی خداوند مکان ندارد پس تقرب به خداوند يعنی چه؟ می خواهم اندکی بينديشيم ومفاهيم كهنه اي را که از کودکی با ما بوده اند، از ذهن خارج کنيم. نزديکی به خداوند يعنی چه؟ مکان خداوند کجاست تا بدان سو رويم وبه او برسيم. نه چنين چيزی نيست وما نيز به چنين مفهومی باور نداريم.

تقرب به خداوند يعنی تقرب معنوی. دريافتن مفهوم تقرب معنوی آسان است. من در اينجا هستم، اما ممکن است کسی در اروپا يا هند نزديک من باشد. او چگونه به من نزديک است؟ آيا نزديکيی غير از نزديکی مکانی هست؟ اسباب نزديکی غير مکانی چيست؟ گاهی علت قرابت معنوی نسبت نَسبی است؛ يعنی برادر، يا پسر عمو بودن. اين را نمی توان به خدا نسبت داد. چرا که خداوند نه زاده شده ونه می زايد. نمی زايد يعنی فرزندانی ندارد، و زاده نشده يعنی پدر ومادر وعمو ودايی و.... ندارد. خويشانی ندارد.به قبيله خاصی تعلق ندارد. پيوند نَسبی وجود ندارد.

ما دو نوع قرابت داريم: يکی قرابت عاطفی وديگری قرابت از جهت همصفت بودن. وقتی می گوييم فلانی به کسی نزديک است، يعنی در صفات آن دو نزديکی وهماهنگی وجود دارد. نزديکی بدين معنا، يک مفهوم اسلامی است «ان أکرمکم عندالله اتقاکم» (49/13)

مقدار تقرب به خداوند به اندازه اتصاف به صفات الهی وتخلق به اخلاق خداوندی است. زيرا خداوند مکانی ندارد تا من به او نزديک شوم. وميان من و او پيوندی نيست تا خويشِ او باشم. نمی توان به خداوند نزديک شد مگر با اتصاف به اوصاف الهی. در حديث آمده است:«تخلقوا باخلاق الله» (متخلق به اخلاق الهی شويد) اما صفات خداوند کدامند؟ علم، پس اتصاف به اوصاف خداوند يعنی کسب علم. ورحمت اگر آن را کسب کنيم. وقدرت اگر قدرت وعزت به دست آوريم. و آفرينندگی اگر بتوانيم چيزی بيافرينيم. وهمين گونه است ديگر صفات الهی. خدمت به مردم نيز اتصاف به يک صفت الهی است. زيرا خداوند رب، راعی، خالق، رازق ورحيم است، واگر من به مردم خدمت کنم يعنی به آنها روزی، رحمت و فرهنگ دهم، متخلق به اخلاق الهی شده ام.

ميان دو مفهوم تقرب به خداوند وعبادت پيوند برقرار می سازيم. تقرب به خداوند يعنی اتصاف به اوصاف الهی. عبادات نيز فعاليتهاو ورزشها وکارهايی هستند که ثمره آنها تخلق به اخلاق الهی است. می توانيم بگوييم کسي که نماز می گزارد، در نمازش خداوند را مخاطب می سازد واحساس می کند که او را ندا می دهد واز او ياری می جويد وهمراه اوست. پس از او صفت يا صفاتی کسب می کند ويا آن صفات نزد او توانمندتر می شود، واز صفات رذيله که نتيجه ضعف است، دور می شود. سرچشمه بيشتر صفات رذيله ضعف است. چرا آدمی دروغ می گويد؟ يا از روی ترس دروغ می گويد ويا طمع می ورزد. چرا اصرار داريم احساس فقر بكنيم؟ چرا نفاق؟ سبب اينها ناتوانی در ابراز حقيقت است. چرا فريب وريا؟ سبب آن نياز به کسب اعتماد ديگران است. منشأ بسياری از رذائل، ضعف وسستی است، که با تقرب به خداوند، زدوده می شود. بر اين اساس صفات نيکو، صفات خداوند هستند. زيرا در اسلام، خداوند جامع همه صفات کمال است. پس هر گامی که در آن کسب صفتی از صفات خداوند باشد، ما را به اونزديک می سازد. اين اصل کلی است.

دوباره به همان مبحث نخست باز می گرديم. عبادت چيست؟ هر عملی که برای تقرب به خداوند انجام می شود، يا هر عملی که مرا به خداوند نزديک می سازد. به ديگر سخن عبادت يعنی هر عملی که مرا به صفتی از صفات خداوند متصف می سازد. بنابراين اگر چنين چيزي روي دهد، عبادت خواهد بود ، واگر چنين نشود، عبادت نخواهد بود. پس اساسِ عبادتِ خداوند يعنی گام نهادن در مسير علم، آزادی، عزت، گام نهادن در راه کسب ديگر صفات حسنه الهی که ما آن را انسانيت، تعالی وتکامل می ناميم. بر اين اساس می توانيم بگوييم عبادات، کارهاوفعاليتهای هستند همچون نماز، روزه، حج، زکات و... که خداوند آنها را راه ها، اسباب وانگيزه هايی برای رساندن انسان به کمال قرار داده است.

پس هر نمازی که به شکل درست بجای آورده شود، رهايی وآزادی از يک قيد است. زيرا هر نمازی آدمی را گامی از جهل دور و به علم نزديک می سازد. آيا حرکت از جهل به سوی علم بندگی است؟ فرض بر اين است که نماز انسان را از فحشا ومنکر دور می سازد، پس نمازی که چنين نمي كند، عبادت شمرده نمی شود، هر عبادتی به تقرب می انجامد. تقرب نيز منجر به کمال می شود و کمال آزادی است. چرا نماز مرا از جهل دور و به علم نزديک می سازد؟ چون نماز مرا وامی دارد تا متصف به صفات الهی و متخلق به اخلاق الهی شوم.

بنابراين مفهوم عبادت در اسلام به کلی با مفهوم عبوديت بيگانه است. در اسلام عبوديت نيست. عبادت خداوند يعنی آزادگی، بندگی خداوند يعنی حرکت به سوی علم و عدل و قدرت و رأفت وصدق و بلندهمتي و همه کمالات. اين است مفهوم عبادت در اسلام و چقدر اين مفهوم با عبوديت فاصله دارد. آنچه بر اين اصل تاکيد می کند اين است که شرط بنيادين عبادت اخلاص است؛ نماز و روزه من فقط بايد برای خداوند باشد. برای خداوند باشد يعنی چه؟ يعنی انگيزه الهی داشتن و جذب خداوند بودن. پس ما بايد در بسياری از کارهامان نظری دوباره بيفکنيم.

وقتی گفته می شود «نيت»، برخی گمان می کنند نيت يعنی ايستادن در مقابل قبله و گفتن اينکه چهار رکعت نماز عشاء می خوانم قربة إلی الله. اين نيت نيست، بلکه اين نيز لهواست. نيت يعنی انگيزه. آيا امشب هنگامی که تصميم گرفتيد به مجلس بيايد، در آستانه در ايستاديد و گفتيد به مجلس اعلای شيعيان می خواهم بروم. نه هرگز چنين نمی کنيد. اما اگر کسی بپرسد چه چيزی تو را به حرکت واداشت؟ پاسخ خواهيم داد:«نيت». يعني اين که گام های شما به سبب رغبت به شرکت در اين جلسه حرکت می کرد عبادت هر عملی است که به انگيزه تقرب به خداوند انجام می شود و تقرب يعنی اتصاف به اوصاف الهی و اوصاف الهی، همگی کمالند. پس عبادت يعنی تلاش برای رسيدن به کمال. عبادت، آزادی است، زيرا هر حرکتی به سوی کمال قيد و بند نيست، بلکه آزادی از قيد و بند است. زيرا نزديکی انسان به انسانيت، آزادی است، اما بندگی درست نقطه مقابل آن است.

پس عبوديت وعبادت دو مفهوم کاملاَ متمايز هستند. يکی از ثمراتِ عبادت خداوند آزادی از هر چيزی است که غير خدايی باشد. ما در طول نماز و روزه و حج و زکات، برای دقايقی حرکت به سوی خدا را تجربه و تمرين می کنيم، چرا که اگر برای غير خدا نماز بگزاريم، نمازمان باطل است. همچنين است روزه و حج و.... پس اگر ما در زماني اندك و رزش کنيم، تمرين كنيم و حتي براي دو دقيقه در روز براي خدا فعاليت كنيم و از خوردن و آشاميدن دوري كنيم، به سوي خدا حركت مي كنيم و به او نزديك مي شويم. پس ما در كارگاه عبادت براي آزادي موقت از غيرِ خدا مي كوشيم. اين تلاش ها ما را برای رهايی مطلق از غير خدا ياری می کند. چنانکه قرآن کريم می فرمايد:«واستعينوا بالصبر والصلوة»(45:2) ما در نماز امکان آزادی را در عرصه های مختلف زندگي به دست می آوريم.

اين مسأله دوم است. مسأله نخست و اصلی اين است که مفهوم عبادت با عبوديت در اسلام متفاوت است. اساساَ دو مفهوم متفاوتند. نكته دوم اين است که عبادت خداوند مرا از غير خدا آزاد و رها می سازد.
خلاصه سخن اين است که عبادت با عبوديت متفاوت است. عبادت خداوند با عبوديت مردم و حتی با عبوديت خداوند هم فرق می کند. برای شما معناي عبادت و عبوديت را در زبانهای ديگر گفتم. پس امروز می توانيم اين اصل را مد نظر قرار دهيم. دست كم من در برابر شما به آن پایبند می شوم تا بر اساس آنچه گفتم مرا مواخذه کنيد. من از اين اصل كلي دفاع مي كنم و مي گويم همه عبادات انسان را براي رسيدن به آزادي ياري مي كنند. زيرا به انسان براي متخلق شدن به اخلاق الهي كمك مي كنند. نيز انسان را به كمال نزديك مي سازند و به آزادي فرا مي خوانند.

مفهوم ایمان
انسان نسبت به خداوند در سه حالت به سر مي برد: يقين، ايمان و صورت ايمان. يقين همان تصديق خداوند و وجود اوست و از راه مطالعه در پديده هاي هستي و پژوهش و استدلال علمي بدست مي آيد. اما ايمان در مرحله اي پس از اين جاي دارد. يعني وقتي كه انسان بر مبناي يقينش زندگي كند و در فعاليت ها و عواطف و احساساتش آن را به كار گيرد، آن گاه ايمان را احساس مي كند و ايمان هم در اثر عمل به مناسك ديني رشد و پيشرفت مي كند. برعكس اين هم البته درست است. بنابراين ايمان به معناي صحيح آن در افكار و عواطف و فعاليت هاي انساني منعكس مي شود و به عبارتي كوتاه مي توانيم بگوئيم، ايمان همان يقين انسان در مراحل و ساحت هاي مختلف وجودي او است.

اما صورت ايمان همان است كه نزد بسياري از مردم وجود دارد. آنان مي گويند مؤمن هستند، ولي ايمانشان در اعمال و افكار و عواطفشان انعكاسي ندارد. پس اين شكل ايمان است نه حقيقت ايمان و ما مي توانيم آن را به واژه مسلمان يا مسيحي كه در شناسنامه فرد نوشته مي شود، تشبيه كنيم. بنابراين ايمان به معناي درست كلمه نقشي زنده و مؤثر و فعال در روح انسان دارد.
من در محيطي با ايمان به دنيا آمده ام. اما ايمان ارثي نمي توانست در برابر شك ها و پرسش هاي علمي كه برايم پيش آمد رويارويي كند. از اين رو تلاش كردم تا با پژوهش و مطالعه به تثبيت يقين خود بپردازم و آن را به ايمان تبديل كنم. ترديدي نيست كه ايمان همچنين با حالات و احساسات ديني در كنش متقابل است، آنچنان كه با فعاليت هايي كه از ايمان مي جوشد نيز در تعامل قرار دارد است.

مفهوم انتظار
انديشه ظهور مهدی به يک مذهب اختصاص ندارد. اين نظريه همچنين يک نظرية فراگير و عمومي است. انتظار آزاديبخش ومنجی وانتظار روح حق وانتظار يک حادثة عظيم در همة مذاهب واديان وجود دارد. وهمة دينمداران به اين نظريه اعتقاد دارند. اين انديشه از حوزة فعاليت های دينی فراتر رفته وتحرکات جامع جهانی را نيز شامل می شود. هنگامی که به تلاش انسان در حوزه های گوناگون نظر می افکنيم، مشاهده می کنيم که در همة عرصه ها مثل علم وفلسفه، ادبيات، تجارب اجتماعی وسازمان ها ومقررات، رو به سوی کمال دارد ودر همة مسائل زندگی به سوی اوضاع واحوال برتر پيش مي رود.

گرچه آدمی گاهی می لغزد وگاه اشتباه می كند ومنحرف می گردد، اما اين لغزشها در حركت اصيل زندگی بشر اموري جزئی اند. انسانيت از ابتدا در حال تکامل، ترقی وتعالی بوده وبه سوی بهتر شدن گام برداشته است. آدمی مطمئن است که شرايط برتر برای او امکان پذير است و از همين رو برای رسيدن به آن تلاش می کند. اگر آنگونه که برخی اعتقاد دارند؛ بشر رو به سقوط ونابودی داشت يا جهان در حال عقب رفت وحرکت قهقرايی بود ودر امور مختلف به وضع نامطلوبتر راه می پيمود، انسان تلاشي نمي كرد وبا اميد وقدرت وايمان به آينده فعاليت نمي نمود.

بنابراين، آيندة بهتر وايده آل همان چيزی که از دوران افلاطون يک رؤيا بوده است وآن را مدينة فاضله می گفتند، اين آينده واين جامعة مثالی که همة توان ها وهمة فرزندان بشر در ساختن آن مشارکت دارند، آرزوی همة انسان ها است. عقيدة شيعه به امام مهدی (عج) در حقيقت انتظار برانگيزاننده وبشارت دهندة به اين آينده است. آينده ای که آرزوی همه وآينده همه است.
من قصد ندارم در تفاصيل وتوضيحات اين عقيده وارد شوم. بلکه به بعد تربيتی اين انديشه خواهم پرداخت. بايد بگويم که مفهوم انتظار - انتظار فرج- در نزد ما معناي حقيقي خود را از دست داده و منحرف شده است. ما انسانها، به بهانه انتظار از مسووليت های خود شانه خالی می کنيم وکار وتلاش را در انتظار ظهور صاحب الزمان رها کرده ايم. اين انحراف در همة ارزش ها اتفاق افتاده است وابزاری است برای عدم بهره مندي از ارزش ها.

اما، حقيقت اين است که انديشة انتظار در حيات اين مذهب نقش مهمی را ايفا نموده است. زيرا اميد هما نا زندگی است. انساني كه از آينده نوميد گردد، گويی ميان خويش وآينده ديواری کشيده است. اميد، راه آينده و وسيلة پيوند آدمی به آينده است. انسان نا اميد در حقيقت ميان خود وآينده ديواری کشيده است که عبور از آن ناممکن است. نوميدی جمود است وجمود در حقيقت توقف ومرگ. در حالی که زندگی و استمرار آن يعنی بقای انسان در لحظة بعد، يعني حركت انسان از لحظه اي به لحظه بعد، و اگر جمود حاكم باشد يعني حركتي وجود ندارد و اگر حركتي نباشد معنايش مرگ است.

اميد عبارت است از راهی گشاده وروشن ونا اميدی تسليم شدن در برابر وضعيت موجود. نمی گويم که کسی که از آينده خويش نا اميد گشته به مرگ طبيعی مرده است، خير بلکه دچار مرگ حقيقی شده است. فردی که از آينده نا اميد شده، فکر می کند که فايده ندارد پس ما را به حال خود واگذاريد، بگذاريد بخوريم ودر بازار راه رويم وبچريم، کافی است. اين کارها دليل بر اين است که در اين صورت اتفاقی يا حرکتی صورت نمی گيرد بلکه فقط جمود وسکون است. بنابراين اميد، راه آينده است واگر نا اميد شويم تسليم شرايط موجود شده ايم. تسليم شرايط شدن يعنی تسليم شدن در برابر واقعيت موجود، يعنی همانند حل شدن شکر در آب، يا نمک در آب.

برادران، همان گونه که می دانيد وتاريخ نيز به روشنی گواهی می دهد، بر ما و بر هر ملتی دوران ها وزمان درازی از رنج ومحنت گذشته است که اگر اميد به ظهور امام زمان وفرج الهی نبود از ميان رفته بوديم. اما اميد ما به سخن حضرت رسول اکرم-« اگر ازدنيا تنها يک روز باقی بماند، آن روز به قدری طولانی می شود تا مردی از اهل بيت من که نام او نام من است وکنية او کنية من است ظهور نمايد ودنيای پر از ظلم وبيداد را از عدل وقسط پر نمايد»- اين سخن به ما اميد می بخشيد وبقای ما را تضمين می کند. زيرا ما به سخن پيامبر اعتقاد داريم ودر آن شک نمی ورزيم. اميد است که ما را حفظ کرده و زنده نگه داشته است واميد است که ميان ما وآينده راهی باز نموده است. واميد هم از اين عقيده سرچشمه می گيرد.

اين انديشه وتفکر مختص ما نيست. شما می دانيد که پس از عروج حضرت مسيح يا به اعتقاد مسيحيان پس از مرگ وعروج روح آن حضرت، بر مسيحيان ظلم وستمی وارد شد که در تاريخ مانندي ندارد. اما اميد واعتقادی که به بشارت آن حضرت داشتند هنگاميکه که می گويد: روح حق خواهد آمد- همان که به روح القدس وتجلی وتفسير می شود- همين اعتقاد آنها را از نابودی نجات داد. اگر اين اميد به آينده نبود برای مسيحيان امکان حيات وبقاء وجود نداشت. آری در آن زمان ذلت ورنج از حد طاقت بشری فراتر رفت واين مسأله نزد پژوهشگران تاريخ معروف است. اميد، نتيجه تربيتی انتظار فرج است. اين انتظار نقش مهم خود را در تاريخ ما ايفا کرده است وان شاءالله در تاريخ آينده هم ايفا خواهد کرد.

معنی انتظار رها کردن کار برای ديگران نيست، اين عدم انتظار است. اينگونه عمل کردن تسليم شدن است. اگر امروز بگويند که ما در انتظار حملة ناگهانی دشمن هستيم، معنی آن چيست؟ آيا معنای اين انتظار عبارت است از اين که از خانه خارج نشويم وبخوابيم واعتنايی نکنيم؟ نه! اين انتظار نيست. انتظار عبارت است از اينکه آماده باشيم، شمشير وتفنگ در دست، تمرين کنيم وآموزشی نظامی ببينيم، خود را آماده سازيم، مراقب ونگهبان بگماريم، رادارها را فعال کنيم تا زمان حملة ناگهانی دشمن را دريابيم، اين معنای انتظار است.

ما در انتظار حضرت مهدی (عج) هستيم. حضرت مهدی چه خواهد کرد؟ پس از آنکه ظلم وبيداد جهان را فرا گرفت،او می آيد وعدل وداد را در جهان حاکم می کند. اين آرزو چقدر عظيم است واين هدف چقدر بزرگ است! مهدی (عج) تنها کسی است که جهان را پس از گسترش ظلم وبيداد از عدل وداد پر خواهد کرد. اين حادثه واتفاق بزرگی است که هيچ چيز جز امام مهدی - صاحب آن روز - بزرگتر از آن نخواهد بود. آيا در اين اتفاق حضرت مهدی (عج) را تنها بگذاريم؟

طبيعتا خير! بلکه بايد همکاری کنيم. ما می خواهيم که امام عصر(عج) به تمام وکمال در جهان ظهور کند. علم او، هنر او قدرت وتربيت او ظهور کند. ما بايد آماده باشيم، پس چه بايد بكنيم؟ زمانيکه از ما دعوت می شود ما بايد آماده ايفاي نقش خود باشيم هنگامی که آن حضرت فرياد ای مردم بر می آورد او را لبيک بگوييم. بايد آماده باشيم واز هر چه داريم دست برداريم .وبا آمادگی کامل به کمک او بشتابيم وگرنه انتظار نيست.

انتظار يعنی آمادگی، بسيج شدن، آموزش وآمادگی روحی روانی، فکری معنوی وجسمی ونيز آمادگی تکنولوژيک ونظامی.گذشتگان ما چنين بودند، ما نيز چنين بوده ايم. زندگی، عزت، پيروزی وموفقيت هزينه دارد. اينهمه بدون هزينه ورايگان بدست نمی آيد. خداوند جز از راه اسباب و وسايل، امور را سامان نمی دهد.

کسی که در انتظار عزت وشرف است نمی تواند انتظار يك پيروزي ناگهاني را داشته باشد ونبايد عزت وشرف را بدون تلاش ورنج توقع داشته باشد. سخنی از حضرت علی(ع) نقل می کنم که فرمود« آرزوها نشانة فريب خوردن انسان های کم عقل است» انسان بايد احمق ونادان باشد تا بدون رنج وتلاش در انتظار موفقيت باشد، تا عظمت وقدرت را بدون رنج طلب کند. اين ممکن نيست ؛ «آرزوها نشانة فريب خوردن انسانهای احمق است.» انتظار يک محرک است، انتظار انگيزه ايستادگی وبقای اجداد وگذشتگان ما وشما است. بخوبی می توان اميد را در آثار آنها ديد، قلعه ها، يادگان ها، ديرها، ... اميد وانتظار، حاصل اين عقيده در طول تاريخ بوده است.

اسلام و ساختار اجتماع
اسلام مساعي خويش را براي گراميداشت مقام انسان و حفظ و صيانت او در قبال انحطاط و انحراف دنبال مي كند و يك «اجتماع انساني»اي را پيشنهاد مي نمايد كه متناسب با واقعيت وجودي انسان باشد. اسلام به تمامي جوانب و ابعاد وجودي انسان اعتراف نموده و جو ملايم و فضاي مناسبي را براي رشد و نمو قابليت ها و تربيت استعداداتش مهيا و آماده كرده است.

چنين طرحی آنگاه ضروري مي نمايد كه توجه كنيم چگونه اعمال و اخلاق و باورهاي انسان تحت تأثير جامعه خويش و فعل و انفعالات محيط خود قرار مي گيرد. نظر به اينكه هدف اصيل از ساختن چنين اجتماعي انسان مي باشد و عنصر اساسي در مسير ايجاد جامعه نيز انسان است، واجب و ضروري است كه اولاً به واقعيت و حقيقت انسان توجه گردد و ثانياً در پرتو عنايت به چنين «واقعيتي» برنامه ريزي ها صورت گيرد. چنين جامعه اي هيچ گاه به فردگرايي و «انديويدواليسم» مبتلا نخواهد شد؛ زيرا جوامع انديويدواليستي يكي از ابعاد اساسي وجود انسان را كه همان بعد اجتماعي زندگي انسان است به دست فراموشي سپرده و زمينه رشد و نمو زواياي منفي وجود انسان را كه نشأت گرفته از كشمكش هاي شرير فرد و به اصطلاح «انانيت» فردي و در تعبير قرآن «نفس اماره بالسوء» است، تقويت مي كنند.

«انانيت» و «نفس اماره» در بستري رشد و نمو مي يابد كه هيچ‌گونه صيانت و هماهنگي اجتماعي وجود نداشته باشد. آن طور كه «حيات اجتماعي» آشفته مي گردد و نيرومند بر ناتوان غلبه پيدا مي كند و ضعيف مورد استثمار قوي قرار مي گيرد و به ابزار اراده اي تبديل مي شود كه به هر طرف كه منافع قوي را تأمين كند، به گردش در مي آيد. در اين موقع جامعه بشري قسمت مهمي از امكانات خويش را از دست مي دهد و نيرومند هم به صورت يك آلت بدون اراده در استخدام مصالح انانيت و منافع نفس اماره اش در مي آيد. در اين حال «قوانين» نيز در استخدام وضع موجود و براي تأمين منافع قوي تنفيذ مي گردد. و دليل وجودي قانون كه صيانت و نگهداري انسان از خطر انحراف است از بين مي رود. در چنين شرايطي نبردي ظالمانه بر سر جامعه انساني سايه مي افكند. قوي بر ضعيف سيطره پيدا مي كند و مصالح خاصه بر مصالح عامه تسلط مي يابد.

طرح اجتماعی اسلام شبيه يك جامعه سوسياليست هم نيست، زيرا جامعه اي كه بر اساس معيارهاي سوسياليستي بنا گردد، بعد ديگري از وجود انسان يعني «آزادي و استقلال» را به دست نسيان مي سپارد و فرد انساني را چونان اجزاي يك مجموعه طبيعي جزء بلا اراده اي از مجموعه انسان ها مي داند. در چنين حالتي تنها مصالح آن «مجموعه» (بدون در نظر گرفتن خصلت هاي فردي) تأمين مي شود و فقط براي آن برنامه ريزي مي گردد. و نيز در چنين اجتماعي انسان شكل اصيل و صورت طبيعي خويش را از دست مي دهد و ديگر مواهب طبيعي و استعدادهاي فطري وي رشد نمي يابد. جامعه از بسياري امكانات و شايستگي هاي افراد خود محروم مي ماند و بر طبق قاعده عمومي و قانون كلي «كنش» و «واكنش» شرارت ها و رذالت هاي اشخاص كل جامعه را نيز تحت‌تأثير قرار مي دهد و فعل و انفعالات هر يك از «جامعه و فرد» در يكديگر انعكاس مي يابد. در چنين بستري است كه يك تناقض دايم و مستمر در روند تكاملي اجتماع پديد مي آيد و حيات انساني به سوي يك سلسله دگرگوني هاي منفي و سهمناك سوق داده مي شود.

حقيقت اين است كه اسلام اجتماعي را ترسيم كرده و در صدد ساختن آن است كه در آن به فرديت فرد با تمامي جوانب و ابعاد شخصيتي و اجتماعي وي، عنايت و توجهي درخور و شايسته شود. «وجود خير» به طور فطري در ساختار وجودي انسان نهفته است و انسان فطرتاً از شر بيزار و متنفر است؛ مبارزه مستمري كه در ذات بشر ميان خير و شر هماره در جريان است، عناصر آزادي و استقلال را در سازمان وجود انسان تشكيل مي دهد و حال مي گوئيم آنچه را كه از اعمال مثبت و خير از انسان صادر مي گردد، اعمالي است كه اولاً با حقوق ساير افراد بشر در تنافي و تعارض نيست و ثانياً با مصالح اجتماعي تناسب و انسجامي متين دارد. اين قبيل رفتار و كردار در تعبيرات اسلامي نتيجه اوامر قلب و يا نفس مطمئنه است؛ اما اعمالي كه با حقوق ديگران در تعارض و تنافي مي باشند، به حسب تعبيرات مذهبي عبارتند از رغبات و تمايلاتي كه از «نفس اماره بالسوء» نشأت گرفته اند . بدون ترديد، تحديد، تعريف و جداسازي مرزهاي اين دو نوع از «اعمال»، نيازمند تعريف كامل و همه جانبه اي از مفهوم «حق» است.

«حق» يكي از اجزاي عمده و بنيادين نظامات و برنامه هاي كلي و عمومي است كه اسلام براي جامعه مورد نظر و مطلوب خويش پيشنهاد كرده است. حق اصل و امر ثابت و لايتغيري است كه توجه و رعايت آن براي فردفرد جامعه -در روابطي كه با يكديگر دارند- لازم و ضروري است ... . در تحليل و تفسير موجز و خلاصه فوق امكان يافتيم تا تصويري از «آزادي فرد» به موازات «آزادي جمعی» و نيز ترسيمي از «مصالح افراد» منسجم و متناسب با «مصالح اجتماع» را ارائه دهيم. از زاويه ديگر بر طبق تفسير مزبور مي توانيم تمامي امكانات و استعدادهاي مثبت فرد را حفظ و صيانت نمائيم بدون اينكه طغيان و تجاوزي پديد آيد و نبردي ميان افراد و طبقات پديدار شود. بلكه با قداست بخشيدن به حقوق ديگران و با حفظ حرمت و كرامت انسان زمينه تجاوز، عصيان، تعدي، دعوي و جنگ به عرصه مساعدي جهت مسابقه و مسارعه به سوي خيرات و خوبي ها ميان افراد جامعه متحول مي گردد.

ضرورت نظم و تشکیلات
اينكه خداوند مي فرمايد: «وَالسَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الميزانَ»، به نظر آقايان چه معني دارد؟ خداوند در بيان نعمت هاي خود مي فرمايد: «آسمان را برافراشت.» و بعد مي فرمايد: «و به ترازو گذاشت.» كجا به ترازو گذاشت؟ اين ترازو را كه شايد منظور از وضع الميزان اين است، جهان را كه خدا خلق كرده است. يعني جهان آفرينش را براساس منظم و دقيق و حساب شده اي خلق كرده است. يعني جهان آفرينش را براساس دقيق كه با ترازو و سنجيده شد، آفريده است! به خصوص قبل از آن هم كه مي فرمايد: الشَّمسُ وَالقَمَرُ بِحُسبانِ و اين مي رساند كه خورشيد و ماه هم حساب شده اند. در اين آيه اعلام شده، عالم بزرگي كه ما در آن زندگي مي كنيم، با نهايت دقت و نظم و انضباط برقرار شده است و نظم و انضباط بر جهان حكومت مي كند. چرا خدا اين را به ما مي گويد؟

«اَلاّ تَطغَوا فِی الميزانِ» براي اينكه ما هم اگر بخواهيم فرزند اين دنيا باشيم، اگر بخواهيم زنده باشيم، اگر بخواهيم فعاليت و تلاشمان به ثمر برسد بايد، منظم كار كنيم. بلبشو و بي نظمي جز فنا در اين دنيا نتيجه ندارد. براي اينكه دنيايي است كه همه چيزش منظم است؛ ما هم اگر بخواهيم به ثمر برسيم و از كارمان نتيجه بگيريم، بايد منظم باشيم. آيات ياد شده اين اصل را به ما ياد مي دهند كه در همه چيزمان بايد منظم باشيم. در زندگي داخلي، در زندگي مالي، در موقع درس خواندن، در معاشرت، در روش تحصيلي و روحاني، در روش تبليغاتي و هر چيزي كه براي ما در اراده آن سهمي هست، بايد منظم باشيم. اگر نباشيم نابود مي شويم و بي اثريم و درست مثل كسي مي مانيم كه در منطقه استوايي كه گرم است، بخواهيم لباس پشمي بپوشيم، يا در زمستان لباس نازك به تن كنيم؛ و يا بر خلاف جريان آب شنا كنيم.

دنيا براساس حق و عدل و انضباط و نظم استوار است. اگر كسي بخواهد در اين دنيا بي نظمي بكند، به نتيجه نمي رسد. اين مطلب از آيات بسياري استفاده مي شود. مسأله اين است كه جهان آفرينش جهان بي نظمي نيست. هر چيزي به مقداري است. ولكن «ننزله بقدر معلوم و انبتنا فيها من كل شي ء موزون» شايد ده ها آيات اين مسأله را به بشر تذكر مي دهد كه اين عالم دقيق است، حساب دارد، بادش، هوايش، آفتابش، بارانش، موجش، دريايش، بادهاي موسمي و شب و روزش، همه و همه روي حساب است. تو هم اي بشر اگر مي خواهي موفق شوي و به نتيجه برسي، بايد هماهنگ جهان آفرينش باشي... اين حرف قرآن است. حال اگر به نظر بعضي ها بي نظمي بهتر از نظم است، به نظر بنده خلاف آن چيزي است كه ما از قرآن مجيد مي فهميم.

روزگاري صدها سال قبل همه چيز در دنيا به صورت فردي بود. دولتش ديكتاتوري بود، تجارتش بر اساس معاملات فردي بود و دخل و خرجش را خودش انجام مي داد و همچنين... در آن دنيا، ما قواي ديني و راهنمايان اخلاقي بشر اگر به طوري فردي زندگي مي كرديم، تا حدودي معقول بود، عيب نداشت، يكي در مقابل ديگري بود؛ اما امروز كه همه چيز به صورت دسته جمعي و منظم در آمده، دولت ها جبهه و سازمان دارند، تجارت به صورت شركت هاي وسيع و محيرالعقول درآمده، تبليغات و مؤسسات وسيع تر دارد، مطبوعات جبهه ها تأسيس كرده اند، سياست مداران احزاب به وجود آوردند. كشاورزي مكانيزه شده و به صورت شركت ها در آمده است... .

در اين دنياي تشكيلاتي اگر ما بخواهيم تك روي كنيم و كار دسته جمعي نداشته باشيم، كلاهمان پس معركه است؛ كه هست! اگر ما بخواهيم بي نظم و بي تشكيلات جلو برويم، موفق نمي شويم. اگر فرزند اين دنيا هستيم بايد در مقابل اينها منظم باشيم. دنيايي كه همه چيزش منظم است، اگر منظم نباشيم محكوم به مرگيم. دنيايي كه همه چيزش به صورت مؤسسه در آمده، در مقابل آن بايد خودمان را منظم كنيم.

همبستگی و اصل احترام متقابل
هر تشكيلاتي، از جمعيت كوچكي در يك روستا گرفته تا جمعيت بزرگي مانند سازمان ملل متحد براساس اصول معيني شكل مي گيرد، اما مهم همانا تحقق اين اصول است و براي آن كه ما بتوانيم اين اصول را تحقق بخشيم، بايد بر اصولي منطبق با واقعيت هاي عيني تكيه كنيم. به ويژه اگر كه اين واقعيت ها با ريشه هاي عميق تاريخي، جغرافيايي، انساني و اعتقادي در پيوند باشد، بدون ترديد به زودي در جان و روح مردم ريشه مي دواند و مردم بالفعل گرد آن جمع مي آيند. در ارتباط با لبنان بايد دانست كه لبنان صاحب واقعيتي است تاريخي كه تا قديم ترين اعصار امتداد دارد. تاريخ لبنان بسياري از تمدن‌ها و عظمت ها و رسالت ها و فرهنگ ها را در خود جاي داده است. از نظر جغرافيايي لبنان جزيي از جهان عرب به شمار مي آيد.

از طرفي لبنان صاحب فرهنگ و تمدنی است كه از تمدن هاي متنوع و فرهنگ هاي مختلف و انديشه هاي گوناگون بهره گرفته. درآينه تمدن لبنان می توان تجربه هاي ميليون ها و ميلياردها تن از افراد بشر را ديد. بايد از اين دستاوردهاي بشري كه اكنون در لبنان فراهم آمده به گونه اي جدي بهره برداري كرد. در پرتو اين واقعيات درخشان است كه در لبنان مجموعه هاي متعدد و انديشه هاي متنوع مشاهده مي كنيم. هم مي توان از اين رنگارنگي و تنوع در جهت تفرقه و پراكندگي جامعه سوداگري كرد و هم مي توان از آن به عنوان پايگاه هايي براي تعاون و همياري سود جست، زيرا هر گروهي براي خود تجربه اي دارد و صاحب افكاري است. اين تنوعات مي تواند وسيله اي براي برخورد آرا و تبادل اطلاعات و افزايش تجربه ها و در نتيجه تكوين تمدني انساني باشد و تحقق نقش و رسالت لبناني را امكان‌پذير سازد. زيرا اين رسالت ثمره تجارب بشري است و مي تواند به جهان عرضه شود و ارمغان لبنان و رسالت تاريخي اين كشور نيز باشد.

لكن شرط اساسي براي آنكه ما بتوانيم اين افكار و تجارب متنوع را در كنار هم جمع آوريم و از آن به عنوان پايگاه هايي براي همفكري و تعاون و همياري بهره ببريم، همان توجه به اصل احترام متقابل در ميان مردم اين كشور است. اين چيز جديدي در لبنان نيست. كشوري كه از چنين امكان سازنده و مثبت بهره نگيرد، در آن فريادها و اعتراض هاي محلي و اقليمي و قبيله اي يا اقداماتي از اين قبيل بروز خواهد كرد و افراد مغرض يا نادان مي توانند از آن در جهت آشفتگي و جدايي و نابودي آن جامعه بهره برداري كنند. اما اگر در جامعه اطمينان متقابل باشد چنين چيزي به وقوع نمي پيوندد و اطمينان متقابل جز با احترام متقابل حاصل نمي شود. شما بايد به من احترام بگذاريد و من نيز بايد به شما احترام بگذارم. اگر من شخصي را تحقير نكنم اما او مرا كوچك كند ديگر اطميناني باقي نمي ماند و در نتيجه كشور دچار رکود شده به گروه ها و دسته هايي غير مفيد و هركدام ضعيف تقسيم مي شود. بدين سبب است كه معتقدم تبادل تجربيات و همكاري ملي و نتيجتاً رشد و اقتدار كشور در گرو آنست كه من به ديگري اطمينان داشته باشم و او به من.

بنابراين، اصل، به رسميت شناختن طرف مقابل است يعني اطمينان به يكديگر داشتن، كه براي ايجاد تعاون و همياري، و اينهمه از احترام متقابل ناشي مي شود. با كمال تأسف چهره اين حقيقت در لبنان مسخ شده است و آن را با تحميل سازش بر ديگري و سكوت و انزواي طرف مقابل مي خواهند درمان كنند.

چيزي كه آن را نه غالب و نه مغلوب در لبنان نام نهادند. اما اين سازش اگر بالفعل باشد داراي خطرهايي است. زيرا روند سازش طبعاً موجب غلبه يك طرف بر طرف ديگر مي شود و براي آن كه بخواهند زياده طلبي طرف غالب را تأمين كنند بايد حق و حقوق بيشتري نسبت به مغلوب به او بدهند و اين سازش‌پذيري ها نادرست و خطرناك است. خطر دوم آن است كه سازش ها دائماً ميان سران انجام مي پذيرد و به حساب مردم و جامعه گذاشته مي شود، اين دو خطر در تحميل سازش نهفته است. اما اگر قبول كنيم كه گوناگوني تفكرات و فرهنگ ها مسأله تعاون ميان مردم را آسان مي كند، بي شك اين تنوع وسيله اي براي تحكيم ارتباط ميان افراد اين كشور خواهد شد. زيرا هر كس احساس مي كند كه از ديگران بي نياز نيست.بر اين اساس مي توان اصولی را تعيين كرد تا لبناني ها به گرد آن جمع آيند. به عبارتي كوتاه به رسميت شناختن يكديگر و احترام متقابل اساسي ترين شرط بقا و استمرار هر كشوري است.

من براي لبنان و حتي كشورها و امت ها خطر خارجي قابل ذكري سراغ ندارم. بلكه خطر اساسي كه هر كشور و هر امتي را تهديد مي كند همان خطر داخلي است. حتي دشمن همواره تلاش مي كند تا با ايجاد تفرقه ها به گستردگی خطر داخلی، دامن بزند و به وسيله آن به كشور ضربه بزند. خطر خارجي صهيونيسم را كه اينك گريبان گير كشور شده، نمي توان ناديده انگاشت و چه بسا كه اين خطر خود بزرگترين خطر در جهان باشد. اما مقصود من آن است كه خطري كه كيان يك امت يا كيان يك كشور و يا مردم را تهديد مي كند، همان خطر داخلي است كه مهلك است.

من بدين واقعيت اعتقاد دارم كه يك ملت امكان ندارد بر اثر خطر خارجی و دشمنان بسيار از ميان برود و هرگز تاريخ ، هيچ ملت و امتي را نشان نداده كه به خاطر زور و اجبار يا در نتيجه غلبه دشمن خارجي از بين رفته باشد، تا هنگامي كه آن مردم در كنار يكديگر بوده و وحدت كلمه داشته و به مسئوليت هاي خود آگاه بوده اند. مهم، خطر داخلي است؛ خطر تفرقه. و اين چيزي بود كه در پاسخ سؤال اول ذكر كردم. اين خطر نتيجه تحقير و عدم احترام به يكديگر و گروه گروه كردن مردم است. اين مشكلاتي است كه ما اينك با آن مواجهيم. خطر اساسي و داخلي خطر بي مسؤوليتي، بي بند و باري و فساد است.

در مقابل خطرها بر ماست كه از خود مقاومت نشان دهيم و جو جامعه را براي مقاومت آماده كنيم. خود را براي ايستادگي و مقاومت بسازيم. برترين راه براي تقويت و تحكيم روحيه مقاومت و ايستادگي، تقويت ايمان به خدا و ايمان به مطلق و ايمان به ارزش هاست. ايمان به اينكه حق هميشه در جهان پيروز است، هر چند كه موقعيت ها دگرگون شود و روزها وسال ها به درازا بكشد. در برابر خطرهاي داخلي، نيازمند احترام متقابل هستيم تا بتوانيم قدرت وطن‌مان را تقويت كنيم و به مبارزه با فساد بپردازيم. امروزه فساد تنها به كاري اطلاق نمي شود كه خلاف دين يا اخلاق است، بلكه فساد امروز، هر عمل نادرستی است كه در اين كشور صورت مي گيرد، هرگونه تبعيض، تعدی،بی توجهی، بي بند و باري، سستي و اهمال است. هر خانه اي كه در آن چنين فسادهايی انجام مي گيرد در حقيقت خانه امني است براي دشمن در اين كشور.

مطبوعات، نقش و اهمیت
مطبوعات محرابي است براي پرستش خدا و خدمت به انسانها و اگر از عهده وظايف خود بر نيايد، دامگه شيطان و مايه تخريب انسانيت خواهد بود. اين عرصه از مهمترين و حساسترين ميدانهاي جهاد است. زيرا افكار عمومي را شكل مي دهد، فرهنگ آفرين است، خوراك روح را فراهم مي آورد، مراحل نوين تكامل معنوي را پي مي نهد، عواطف مردم را پيراسته مي سازد، و آنها را به نيكي و راستي رهنمون مي شود. مطبوعات با نظارت بر جامعه و اركان آن، و با جهت دهي به آنها و دولت و حاكميت و نهادها، و با مشاركت در ساماندهي به اقتصاد، در حقيقت به جامعه بشري و محيط انساني نظم مي بخشد. و اينگونه خدمتگذار جامعه، فرد و انسانيت، و نتيجتا از اركان كرامت بخشيدن به انسان است.

عنصر مطبوعاتي توانايي آن را دارد كه جامعه أي شايسته بيافريند. چون آنگاه كه مقاله أي را نشر مي دهد، يا تحليلي را مي نويسد، يا تصويري را به چاپ مي سپارد، يا عنواني را برجسته مي كند، يا به تفسير رويدادي مي پردازد، در حقيقت در پي جهت دادن به فرد و جامعه است، و مي تواند پدري راهنما و دلسوز و هدايتگري فرزانه باشد، همچنانكه مي تواند خيانتكار يا گمراه كننده يا تحريفگر سخنان باشد.

مطبوعات از مهمترين ميدانهاي جهادي و از برجسته ترين عوامل تكوين انسان مدني است. اين جايگاه والا وظايفي را در قبال جامعه بر عهده اصحاب مطبوعاتي مي گذارد، همانطور كه وظايفي را در قبال اينان بر عهده جامعه مي نهد. وظيفه اينان در قبال جامعه جهت دهي، روشنگري و خيرخواهي مخلصانه و بي شائبه است. حق آنان بر جامعه نيز همان برخورداري از آزادي، پشتيباني و تامين امكاناتي است كه او را از فساد و انحراف مصون بدارد.

صيانت از جان انسان
اسلام به زندگي انسان احترام گذارده است، آن‌چنان كه اگر كسي فردي را زنده كند، در حقيقت همه انسان ها را زنده كرده است و هرگاه شخصي را بكشد، همانند اين است كه همه مردم را كشته است و كيفر او جهنم است. «مِن اَجل ذلِکَ کَتَبنا عَلَی بَنی اِسرائيل اَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفساً بِغَيرِ نَفسٍ اَو فَساداً فِی الاَرضِ فَکَأَنَّما جَميعاً وَ مَن اَحيا النّاسَ جَميعاً.» (مائده:32) از بهر آن بر بني اسرائيل نوشتيم كه هر كس نفسي را جز در برابر كشتن نفسي يا فسادي در زمين به قتل برساند، چنان است كه همه مردم را كشته باشد و آن كس را كه آن را زنده گذارد، چنان است كه همه مردم را زنده ساخته باشد.

برحسب دستورات و آموزش هاي اسلامي «قتل نفس» حتي قتل جنين در رحم مادر را نيز شامل مي گردد و نيز اسلام به اين دليل كه زندگي هر فردي را متعلق به خداوند و ملك مطلق او مي داند اجازه نمي دهد، انسان هر تصرف دلخواهي را در جان خويش روا دارد. هر چند كه اين تصرف «خودكشي» باشد. اسلام خودكشي را در شكلي قاطع حرام شمرده است و قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: «وَلا تَقتُلُوا اَنفُسَکُم اِنَّ اللهَ کانَ بِکُم رَحيماً.» (نساء:29) و يكديگر (و خويش) را مكشيد. به راستي خدا به شما مهربان است.

ترور بدترين و شكست خورده ترين روش براي نيل به هدف است، حال اين هدف هر چه باشد. پيامبر خدا مي فرمود، ايمان خونريزي را مهار مي كند. و نيز مي فرمود، مسلمان حيله گري نمي كند، دستاورد آن هر چه باشد. مسلم بن عقيل در كوفه از ترور عبيدالله بن زياد سرباز زد، هر چند مي توانست دور از دسترس ديگران او را در خانه أي بكشد. مسلم از ترور روي مي گرداند و با اين كار، مسئوليتهاي بسيار و تنايج ناگواري را كه يكي از آنها كشته شدن حسين بود، به جان خريد. هدف هر چند بزرگ باشد، نمي تواند توجيه گر ترور باشد. فريبكاري و ناجوانمردي از ديدگاه دين، در نظر وجدان و در منطق سياست جرم است.

ترور بازتابهايي خطرناك در جامعه دارد كه ابعاد آن قابل محاسبه و پيش بيني نيست. خلافت اسلامي كه رسالت نور و رحمت، منشأ خدمت و تعامل مثبت با مردم و پذيراي همه مسئوليتها بود، اين خلافت درخشان و جهت بخش پس از ترورهايي كه دامان مردان بزرگ آن، و در طليعه همه امام علي (ع) را در محراب عبادت گرفت، رو به ضعف و سستي نهاد. اين ترورها سمت و سوي خلافت را از راه مستقيم منحرف ساخت.

خليفه در حريمهاي بسته جاي گرفت و از دسترس مردم دور شد. خلافت به سلطنتي وحشي و حكمران به مالك الرقاب تبديل گشت. بيت المال مسلمانان به خزانه حاكم و ارتش مدافع وطن به گارد شخصي حاكم تغيير ماهيت داد. ترور، حاكمان را دور از دسترس قرار مي دهد، رهبران را عقب مي زند و خيرخواهان جامعه را از مردم مي گيرد. در اين فاصله گرفتن از جامعه خطري بنيادين نهفته است. زيرا حاكمان به طور مستقيم از وضع و حال مردم آگاه نمي شوند، شكايتهاي آنان را نمي شنوند، گم گشتگان جامعه هدايت نمي شوند و منحرفان به راه راست برگردانده نمي شوند. زمامداران بيرون از متن جامعه قرار گرفته، در معرض تملق و چاپلوسي واقع شده، راه بر كساني كه اشتباهات آنان را بكاوند و بنمايانند بسته مي شود، و اينگونه اينان به انحراف، سركشي و استبداد سوق داده مي شوند.

اين فاصله افتادن در دلهاي مردم فضايي وهم آلود و ابهام آميز پديد مي آورد. به طوري كه مردم حاكمان را تافته أي جدا بافته دانسته به آنان گمان بدي برند، يا آنها را بتي قرار مي دهند كه به جاي خدا پرستش شوند. در هر دو حالت اعتماد عمومي از بين مي رود، شهروندان تحقير گرديده و محكوم و زيردست تلقي مي شوند، حاكم سرور و ارباب به حساب مي آيد، و در هر دو حالت انحراف پيش مي آيد. به همه اين مصيبتها در عهدنامه امام علي (ع) به مالك اشتر اشاره شده است. آنجا كه حضرت، مالك را از فاصله گرفتن از مردم و حجاب قرار دادن ميان خود و مردم باز مي دارد.

ترور ناهنجاري اجتماعي خطرناكيست، زيرا مردم را از تعامل با رهبرانش باز مي دارد. ترور خطرناك است، زيرا در اين وضعيت، محاكمه، صدور حكم و اجراي آن تنها در دست يك نفر است، كه چه بسا به راه خطا رود. اگر اين راه باز شود، ديگر ممكن نيست كه عدالت در جامعه حكم فرما شود. بر حاميان و نگهبانان جامعه است - اگر جامعه را نگهباناني باشد - كه پديده ترور را به صورت ريشه اي و نهايي درمان كنند.

مسأله فلسطین
تصور نمي كنم نياز باشد در اينجا بر«غيرقانوني» بودن اسرائيل و نحوه تكوين و تصرفات آن تأكيد بكنم. همچنين گمان نمي كنم در اينجا لازم باشد بر «مشروعيت» مبارزه همه‌جانبه مردم فلسطين در داخل اراضي اشغالي و بيرون از آن تأكيد كنم. پس از صدور قطعنامه شوراي امنيت عملاً جهان به مشروعيت و قانوني بودن مبارزه مردم فلسطين اعتراف كرد و صحه گذاشت. بنابراين قوانين بين‌المللي نيز بايد در حمايت فلسطينيان به كار گرفته شود. مثلاً بايد با اسيران آنها همچون اسيران جنگي رفتار شود. البته تمام اين بحث ها از دايره گفتار امشب ما بيرون است. سخن امشب من درباره دين و موضع‌گيري آن است. دين، هر انساني را بدون نگرش به مذهب يا انديشه و يا اعتقادش محترم مي شمارد؛ اما اگر انساني در نتيجه اعتقادات ضررناكش تبديل به جرثومه اي شود كه در زمين آغاز به فساد و تباهي كند و جوامع را به انواع بيماري‌ها مبتلا سازد، در اينصورت دين ارج و حرمتي براي اين موجود قائل نمي شود. آن‌چنان كه انسان نيز خود عضوي از بدنش را كه به بيماري مسري و بدخيمي دچار شده، از بدن خود جدا مي كند.

ما از انسان بيزار نيستيم، ولي مي گوييم از همان آغازي كه نخستين دولت اسرائيل شكل گرفت، يعني پيش از ميلاد حضرت مسيح(ع) يهوديان نژادپرستي و افكار نژادپرستانه اي را مطرح مي كردند كه به آنها انديشه برتري و تفوق بر بشر را اعطا كند. آنان براي خود امتيازاتي قائل بودند، خدايي را به خود اختصاص داده بودند كه با خداي ديگر مردمان و نيز با خداي يكتا تفاوت داشت. يهوديان تا جايي پيش رفتند كه بر تمايز خود از مردم بسيار عمق بخشيدند. بشريت را تجزيه كردند و خود را بالاتر از آنان جاي دادند. حتي در باب خدا و معبودشان، گفتني است كه يهوديان نخستين كساني نبودند كه به خداي يگانه ابراهيم(ع) گرويدند، بلكه پيش از آنان فينيقي ها و كنعاني ها هم به خداي يگانه ايمان آورده و او را «ايل» نام نهاده بودند؛ اما يهوديان خداي ديگري را به خود اختصاص داده بودند و او را «يهوه» خواندند و بعد از آن تا زمان ما حساب ها و آراء و اخلاقيات و تصرفات خود را از ديگر مردم جدا كردند.

راز محاربه يهود با پيامبراني كه پس از اين بدعت‌گذاري در رسالت الهي و تحريف كلمه، براي هدايت مردم از سوي خداوند مبعوث مي شدند، در همين مطلب نهفته بود. پيامبران هم درباره خطر يهود به مردم هشدار مي دادند. حضرت مسيح(ع) مي فرمود: «قدس را به سگ ها و خوك ها وامگذاريد.» منظور آن حضرت از كلمه «قدس» تنها شهر «بيت‌المقدس» نبود، بلكه همه معاني قدس بود. يا همان حضرت هنگامي كه بازرگانان و صنعت گران و فروشندگان را از هيكل بيرون مي راند، به آنان مي فرمود: «اين خانه پدر من جايگاه عبادت است كه شما آن را تبديل به غار (لانه) دزدان كرده ايد.» اكنون من مي پرسم، اگر مسيح امروز هم در ميان ما زندگي مي كرد، آيا ممكن نبود همين سخن را باز هم تكرار كند؟ او باز هم مي فرمود: «اين خانه پدر من، جايگاه عبادت است كه شما آن را به لانه اي براي توطئه و دسيسه و پايگاهي براي استعمار و مكاني براي فساد و نافرماني خدا و امثال آن تبديل كرده ايد.»

بنابراين انگيزه اي كه مسيح را به جنگ با يهود وامي داشت، اين نبود كه او همچون يكي از ابناي انسان با انساني ديگر دشمني داشته باشد، بلكه آن حضرت از بشري بيزاري مي جست كه در اثر عقايد مغشوش و خطرناك خود به جرثومه فساد تبديل شده بود. نيز به همين سبب است كه پيامبر اسلام(ص) در سوره جمعه دوبار به ما بيدار باش مي زند:«كه اي مسلمانان اين يهوديان همان ستمگرانند.» قرآن كريم در دو آيه از سوره جمعه (5 – 7) مسلمانان را از يهود بر حذر مي دارد.

بدين ترتيب علتي كه سبب مي شد تا پيامبران با يهود بجنگد، براي ما روشن مي شود. پيكار ما نيز با آنان همچون جنگ با يك انسان يا جنگ با گروهي مؤمن نيست. بلكه با آنها مي جنگيم، چرا كه ايشان به مصداق آيه قرآن دستورات كتاب مقدس خود را عمل نمي كنند. بنابراين جنگ ما با آنها جنگ با يك مجموعه از انسان ها نيست، بلكه اين جنگ در واقع نبرد با فساد، انحراف، ستم و انديشه تبعيض نژادي است. «اِن زَعَمتُم اَنَّكُم اَولِيآءُ لِلّهِ مِن دُونِ‌النّاسِ»

اين مطالب نشانگر موضع دين در اين‌باره بود كه به طور خلاصه عنوان شد؛ اما آيه قرآن تأكيد مي كند كه ضُرِِبَت عَلَيهِمُ الذِِّّلَّةُ وَالمَسكَنَةُ (بقره: 61)، اين آيه ساختاري انشايي و امري دارد و از نوع جملات اخباري و حكايتي به حساب نمي آيد. اين آيه امري واجب و مسئوليت‌آور بر دوش مي گذارد، و اگر اين مسئوليت را به انجام نرسانيم، در آينده بر ما مهر ذلت و مسكنت خواهد خورد. مشروعيت مبارزه مردم فلسطين از ديدگاه ديني اصلاً نياز به بحث ندارد. چرا اين مبارزه از نظر ديني مشروعيت نداشته باشد در حالي كه افراد اين مبارزه همان كساني هستند كه راه انسانيت را همواره مي سازند و در صدد صيانت از اخلاق و ارزش ها برآمده اند. اينان همان كساني هستند كه اراده مسيح(ع) و محمد(ص) را به اجرا در مي آورند. اينان تحقق بخشندگان به اراده الهي هستند كه در مفهوم آيه ضربت عليهم‌الذلة والمسكنة بيان شده است. آري، اينان كساني هستند كه اراده آسماني را لباس تحقق مي پوشانند. دست خدا و دست مسيح(ع) و دست محمد(ص) و دست ارزش هاي والا از آستين اينان بيرون آمده و در قالب اسلحه و بذل خون و جهاد براي اجراي اين احكام آسماني، بسيج شده است.

امروز هنگام حمايت است، نه فردا. اگر ما به اين نهضت و اين حركت بزرگ و اين جهاد مقدس امروز ياري رسانيم، چندين برابر از كمكي كه در آينده به آن خواهيم كرد، ارزشمندتر خواهد بود. همان طور كه خود در گذشته ديديد؛ در همان هنگامي كه بحران فلسطين تازه آغاز شده بود، چون ما از امر دفاع و اتخاذ يك موضع درست شانه خالي كرديم امروز به مصيبت هاوشواري هاي بي شماري دچار شده ايم شمار قربانياني كه ما امروزه در راه مبارزه با اسرائيل تقديم مي كنيم، به مراتب ده ها برابر بيشتر از آن چيزي است كه مي توانست در آغاز اشغال سرزمين ما توسط صهيونيست ها فدا شوند. اگر ما از صد سال گذشته مطابق دستورات ديني عمل كرده بوديم، امكانات فراوان و جهاد بسيار و ثروت هنگفتي را تصاحب كرده بوديم؛ اما اگر چه ما از تمام اينها غافل شديم، ولي امروز نبايد عقب بنشينيم.

بايد هر چيزي را كه به دست مي آوريم و در هر چيزي كه تلاش مي كنيم و درباره هر چه كه مي انديشيم، همه در راه خدمت به اين مسأله مقدس باشد. برادران عزيز، در اين راه اين تنها كافي نيست كه ما كف بزنيم و زبان به تحسين بگشائيم و تنها بذل عاطفه كنيم. بلكه برماست كه در اين راه تا آنجا كه در توان داريم از هيچگونه ياري و مساعدت و تائيد به تمام معني كلمه دريغ نورزيم. اينگونه است كه ما مي توانيم تكليف خود را ادا كنيم.

اما شما اي جوانان ارجمند فلسطيني! اين كساني كه پنجره آرزوها را به روي قلب‌هاي ما گشوديد! اي دستان خداوند در ميان مردم و اي دريچه هاي اراده و خواست او، بر بركات خداوند سير كنيد. اميدها به شماست. چرا كه جهاد شما نشأت گرفته از سه پايه است:

پايه نخست، ايمان است، ايمان به خداوند آفريننده هستي. خدا همه‌جا هست. خدايي يكتا، خدايي كه از آن شماست در زندگي و مرگ. و مرگ براي شما زندگي نويني است. علي‌بن ابي‌طالب(ع) نخستين فدايي اسلام، هنگامي كه پسرش محمد حنيفه را در جنگ نصيحت مي كند، از اين مبدأ يعني ايمان به خدا چنين تعبير مي كند: «اي پسرم اگر كوه ها از جايي بجنبند، تو پابرجا باش.» سپس در ادامه گفتارش مي فرمايد:«جمجمه ات را به خدا وام ده.» و شما نيز جمجمه ها، آرزوها و احساسات خود را به خداوند وام دهيد و بدانيد پيروزي براي شما از جانب خداوند محقق است.

پايه دوم. شما بايد با همه آگاهي و دقت و سنجيدگي، اقدامات و خط مشي خود را برنامه ريزي و طراحي كنيد. حركت علمي و درست مبتني بر آگاهي، قرين پيروزي است، اين عمل موفقيت‌بار است و ما اطلاعا تمان از شما كمتر است، اما مي دانيم كه شما بر چارچوب هاي علمي و درست در روش و جهاد و جنگ و تبليغاتتان تكيه داريد.

پايه سوم. شما بايد در حركت خود از ستيزه گري هاي جنبي بپرهيزيد، اين كار به شما امكان مي دهد تا از توان هاي مطلوب اعراب و مسلمانان و مسيحيان و نيز هر انسان آزاده در هر كجاي جهان كه باشد، استفاده كافي به عمل آوريد. براين‌ اساس موضع شما ما را به ياد موضع جنبش آزادي بخش الجزاير مي اندازد كه توانسته بود از تمام نيروهاي انساني در جهان حتي نويسندگان و مؤلفان فرانسوي و بسياري از كشورهاي ديگر به خوبي بهره برداري كند. ما پيروزي شما را آرزومنديم و از خداوند موفقيت شما را مسألت داريم.

خاتمه
آن چه ذکر شد بخشی نخست از میراث سیاسی و اندیشه ژرف و برجسته امام سید موسی صدر بود تا اهمیت و برجستگی این اندیشه را یادآوری نماید. بی تردید اندیشه و عمل امام موسی صدر می تواند پشتوانه ای را فراهم سازد تا با اخذ و الگوبرداری از آن بتوان برخی مشکلات موجود در جامعه خود را سامان داد و حل کرد. در این نوشته به جز در شرح حال ایشان آن هم به صورت کوتاه، از تجربه عملی امام سید موسی صدر در لبنان سخنی به میان نیامد. در این تجربه مهارت و تدبیر و قدرت سازمانی و مدیریت امام را به وضوح می توان دید. نگارنده امید می برد بتواند اندیشه سیاسی ایشان را به طور مبسوط نگارش کرده و زوایای گونه گون اندیشه ژرف ایشان را به جامعه بشناساند. به یقین بهره گیری از اندیشه و عمل ایشان می تواند پاسخ گوی پاره ای از مشکلات امروز ما باشد. گو این که امام سال ها قبل با برخی از آنها برخورد داشته و برای آنها راه حل هایی ارائه داده است.

در این نوشته از مباحث ایشان در باب تقریبت ادیان و مذاهب و تجربه عملی ایشان در لبنان در نزدیک کردن ادیان و مذاهب سخنی به میان نیامد. همچنین از مباحث همچون: مسأله زنان و به ویژه آزادی زنان، مسأله جهاد و دفاع، وضعیت مسلمانان، الزامات گفت و شنود، تساهل و تسامح، عدالت و ... سخنی به میان نیامد. نگارنده امید می برد در فرصت هایی دیگر بتواند به معرفی گزارشی این عناوین بپردازد و مشتاقان را با اندیشه امام سید موسی صدر آشنا سازد.

فصلنامه علوم سیاسی ، شماره 29 ، بهار 1384
نوشته شرسف لک زایی، انتشارات جوانه رشد ، تهران1381

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo