شهید آوینی

 

در نقد، ریشه کلام گوینده را هدف بگیرید

در نقد باید به مبانی پرداخت نه شاخه ‏ها. شاخ و برگ ‏ها زیادند و نمی ‏توان به راحتی همه ی آن‏ها را در ذهن مخاطب قیچی کرد. اگر ریشه ی کلام گوینده زده شود، تنه، شاخه و محصول همه از بین رفته ‏اند و دیگر هیچ کدام برای مخاطب فایده ندارند؛ چون به جایی وصل نیستند و با وزشِ باد هم جابه‌جا می‏ شوند.

 

نقد، زیربنایی باشد نه روبنایی!
در نقد باید به مبانی پرداخت نه شاخه ‏ها. شاخ و برگ ‏ها زیادند و نمی ‏توان به راحتی همه ی آن‏ها را در ذهن مخاطب قیچی کرد. اگر ریشه ی کلام گوینده زده شود، تنه، شاخه و محصول همه از بین رفته ‏اند و دیگر هیچ کدام برای مخاطب فایده ندارند؛ چون به جایی وصل نیستند و با وزشِ باد هم جابه‌جا می‏ شوند.
اما اگر نقد روبنایی باشد، تلاش ناقد حداکثر این خواهد بود که یک محور را از کارآیی بیندازد؛ ولی نه ‌تنها محصولات و فروعات مشابه را نفی نکرده، که ریشه هم‏چنان باقی است؛ در آن صورت گوینده می‏ تواند از این که یک محورِ مخدوش در اندیشه ‏اش وجود داشته، همه چیز را با عذرخواهی تمام کند؛ اما اگر مبانی و نظام معرفتیِ گوینده مخدوش شود، جایی برای عذرخواهی‏ باقی نمی‏ ماند و عذرخواهی‏ اش یعنی مرگ و زوالِ مکتبش.
خلاصه آن که اگر به مصاف مبانی نروی، در کارزارت انرژی خود را هدر داده‏، مسابقه را به حریف واگذار کرده ‏ای و دستِ خالی از میدان بیرون می ‏روی.
امروزه از نقد شاخه ‏ای به « نقد موضوعی » یاد می‏ کنند و نقد زیربنایی را « نقد منظومه‏ ای » می‏ نامند.

هدف فتح کدام قله است
در نقد زیربنایی باید کاری کرد که شنونده با مسائل اساسی در هر فرقه درگیر شود و ذهنش به تب و تاب بیفتد و به افق نهایی بیندیشد. در این خصوص می‏ توان به نقد چند محور پرداخت [1].
یکی از این محورها «غایت» است. به‌ راستی هر مکتب می‏ خواهد سالک را به کدام غایت بکشاند و برساند؟ هدف نهایی ‏اش فتح کدام قلّه است؟ در این میان باید توجه داشت کلمات پرطمطراق، ناقد را به خود مشغول نکند.
ممکن است در پاسخ، از مفاهیمِ چند پهلو و کلمات مبهم استفاده نمایند؛ مثلاً «غایت» را رسیدن به حقیقت و کشف حقیقت معرفی کنند. این‏جا وظیفه ی ناقد است که به این جواب قانع نشود و تفسیر حقیقت را جویا شده و به واکاوی آن همت گمارد.
آیا مراد از حقیقت، قدرت‏ های غیرعادی است؟ زندگی آرام است؟ شادی و شادمانگی است؟ فرار از بحران است؟ تسلّط بر قوا و نیروهای طبیعت است؟ کنار زدن فشارهای روانی و تنش‏ های زندگی ماشینی است؟ بی‏ ذهنی است؟
هر کدام که باشد به جد قابل مناقشه است. درست است که موارد بالا همگی مفید و حتی بعضی از آن‏ها لازمند؛ اما این که برای انسانِ کامل شدن، باید به کدام غایت اندیشید و سالک باید سرمایه ی عمرش را در چه راهی خرج کند، در هیچ کدام از مطلوب‌های فوق یافت نمی‏ شود. صد البته بلندهمتانِ خداخواه به هیچ‏ کدام قانع نشده و سرمایه ی عمرشان را جز به رضای دوست نفروشند.
البته پاره‏ ای از مکاتب، تفسیری که از «حقیقت» دارند به مفاهیم به‌ کار رفته در متون اخلاقی و عرفانی شبیه است؛ در این‏جا هم با بازخوانی و موشکافی دقیق‏ تر، متوجه می‏ شویم که قرابتی در میان نیست؛ مثلاً گاهی دم از وحدت می‏ زنند ولی مرادشان حلول است و گاهی منظورشان اتحاد است.
درحلول هم‏چنان دوگانگی مطرح است و جای‌گرفتن چیزی در چیز دیگر است؛ به عبارت دقیق‏ تر زندانی شدن در شئ دیگر است نه رهایی. در اتحاد هم دوگانگی وجود دارد؛ چون به دو طرف نیاز دارد. فقط در وحدت است که مرزها برداشته می‏ شود و حصاری در میان نیست؛ در چنین فضایی است که فناء فی‏ الله معنا شده، کثرت‏ ها برداشته می‏ شود و سالک به وحدت می ‏رسد. چنین تفسیری از حقیقت با تفسیری که در عرفان‏ های شمنی و بودایی آمده تفاوتِ بنیادین دارد.

شادی، ایده‌ای مخصوص دالایی لاما نیست
بعضی برای نقد معنویت دالایی‏ لاما به سراغ یکی از تکراری‏ ترین گفته‏ های وی می ‏روند. دالایی‏ لاما موضوع شادی را در گفته‏ هایش به عنوان شعاری جذاب مطرح کرده و پاره‏ ای از محققان به نقد همین محور پرداخته، جایگاه شادی و انواع آن را برشمرده ‏اند؛ در صورتی‌که اگر به جهان ‏بینی دالایی ‏لاما می‏ پرداختند و نگرش وی را در باب اصل اشیاء تحلیل می‌کردند، قصه عوض می‏ شد؛ در نتیجه موضوعی که به ‌ظاهر قوّت وی به شمار می‏ آید، به یک اشکال اساسی تبدیل شده و دالایی‏ لاما را در جایگاه متهم می‏ نشاند.
نگاه دالایی‏ لاما در این باب، موضوعی جدا از نگاه آیین بودا نیست. شادی نه ایده ‏ای مخصوص به دالایی ‏لاما، بلکه مفهومی است برآمده از مکتب بودا. بودایی‏ ها چون شیرازه ی جهان را با رنج، گره خورده می‏ بینند و حقیقت هستی را رنج می‏ دانند به چیزی دعوت می‏ کنند که این بدبینی جبران شود؛ یعنی به شادی دعوت می‏ کنند که ضد رنج است.
ابتدای آشنایی‏ ام با اندیشه‏ های دالایی‏ لاما این سؤال برایم مطرح شد که چه اتفاقی افتاده که دالایی‌لاما تا این حد به شادی پرداخته و یک کتاب مستقل در این باب نوشته و با دست و پا زدن‏ های فراوان تلاش می‏ کند بگوید شادی وجود دارد؟ مگر کسی منکر وجود شادی است که وی می‏ خواهد وجود آن را اثبات کند؟ حدس زدم مشکل جای دیگری است؛ تا این‌که به آموزه‏ های اساسی در دین بودا برخوردم و متوجه شدم که چهار اصل اساسی بودا همگی گرد اثبات رنج در ذات هستی می‌چرخد.
البته دالایی لاما هیچ‏‌گاه به این اصل اساسی که علّت این شعار تکراری است اشاره نکرده؛ ولی وظیفه ی پژوهش‌گر است که لوازم را از علّت تفکیک کرده، منشأ را از روبنا جدا کند و با تشخیص اصل از فرع به تحلیل صحیح دست یابد. [2]
همین طور بعضی تصور می‏ کنند قانون کارما «در مکاتب شرقی» همان اصل علّیت در فلسفه ی اسلامی است؛ درحالی‏ که کارما هرچند نوعی علیت است، بر طبق این آموزه، وجود فعلی آدمی، معلول وجود گذشته ی اوست و وجود آینده ی او معلول وجود او در زمان حال است؛ به ‌عبارت ‌دیگر کارما با نظریه ی تناسخ و اصل رنج ، پیوند خورده و با علّیت اسلامی که علّیت فاعلی برای خداوند قائل است، تفاوت ماهوی دارد. [3]

هدف در عرفان یهود
از جمله مباحث مبنایی در باب دیگر مکاتب به خصوص در عرفان‏ های نوپدید، برداشت آن‏ها از مبدأ هستی است و به دنبال آن، بحث از نسبتی است که آدمیان با این مبدأ پیدا می‏ کنند.
درعرفان یهود ، هدف عارف « دِوِقوت » یا پیوستگی با خداوند است؛ لذا از وحدت با او سخن می‏ گویند؛ اما این خدا، خدایی که در کتاب مقدس « یهُوَه » نامیده می‏ شود نیست؛ عارف یهودی خدایی را باور دارد که نمی‌توان هیچ شناختی از او داشت.
« ان سُوف » خدای عارف یهودی نه ارتباط‏ گیرنده است نه ارتباط‏ دهنده؛ یعنی نه دریافت می‏ کند و نه ارسال‏؛ چرا که از یک ‏سو هیچ دستی به آستانش نمی‏ رسد و هیچ دعایی به سمت او بالا نمی‏ رود؛ از سوی دیگر، مصدر وحی هم نیست و به مخلوقاتش کاری نداشته و از آن‏ها بیگانه است. و بالاتر این که این خدا نیازمند عبادت عارفِ یهودی است و حتی طبق عقاید کابالایی هدف عارف از عبادت و دعا، کمک به خداست تا انوار خدایی خویشتن را که در روز نخستِ آفرینش از او جدا و پراکنده شده ‏اند بازیابی کند.
به این دلیل تعریف خدا، صفات و ویژگی‏ های او، انفعال و نیازمندی ‏اش به مخلوقات، در عرفان یهود می‏ تواند به عنوان مبحث زیربنایی مورد کاوش قرار گیرد.

 

پی نوشت ها:
[1] در این‏جا از ادبیات رایج در معرفت‏ شناسی که مفید و راه‏ گشاست استفاده نمی‏ کنیم؛ چون قصد داریم محتوای نوشتار برای همگان قابل فهم باشد. واژگان رایج در معرفت شناسی مانند ابزارهای معرفت، تحلیل معرفت و معیارهای صدق و کذب... در این کتاب مورد توجه نخواهد بود. ( در این باب، مطالعه کتاب منابع معرفت، نوشته محمد حسین‌زداه، چاپ مؤسسه امام خمینی مفید خواهد بود.)
[2] ارتباط دادن شادی به موضوعی دیگر هم مفید است. در ویدانته اصطلاحی است با عنوان «لی‏لا» یعنی بازی شادمانه. این عقیده بیان می کند که خدا از سر شادی، بازی و بلهوسی به خلق جهان پرداخته است. لذا خود انگیختگی شادمانه یا شادی آفرینشگر درتحلیل شادی دخیل است.
[3] ر.ک: مکاتب فلسفی هند؛ ص 295.

 

 

منبع: حرف آخر

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo