به همین جهت ناقد لازم است نقطه قوت و محاسن هر فرقه را
بشناسد و دقیقاً بداند هر حُسن، مربوط به کدام بخش است. مثلاً کسی که
قصد دارد اثبات کند فرقه بهائیت ساخته
استعمار است، لازم نیست اثبات کند کار تشکیلاتی هر جا اتفاق
افتاد، کار استعمار است. درست است که تشکیلات فعلی بهائیت دارای
ساختاری امنیتی و متکی بر ارزشهای صهیونیستی
است اما اصلِ تشکیلات و سازمان بد نیست، از این رو بهتر است هر ساختاری
جداگانه دیده شده و ماهیت هر تشکیلات به صورت مجزا تحلیل شود. اصل
برخورداری از سازمان و داشتن شکل هرمی هم نباید زیر
سؤال برود.
نتیجه این که باید دانست فرقهها هم جذابیتهایی دارند که توانستهاند
بعضی را به خود جذب کنند. مسئله در این است که بعضی از هواداران
فرقهها نمیتوانند نارساییها و کاستیهای بنیادین را در فرقهها
بشناسند و به همان جذابیتهای صوری دلخوش میکنند.
باطل صد درصد نداریم!
یکی از موانع ارتباط با شنونده در جلسات نقد، این است که
شنونده احساس کند ناقد به سوگیرى و پیشداورى مبتلاست؛ به همین دلیل
مناسب است ناقد قبل از پرداختن به نقد و بیان آسیب ها، منصفانه از
محاسن و قوّت های یک اندیشه صحبت کند، که مخاطب احساس نکند هدف، تنها
تخریب است. البته قوّتها اگر بجا و درست گفته شوند، می توان در ادامه
مباحث، آنها را چنان تحلیل کرد که تبدیل به ضعف شوند.
در ادامه، این جمله باید بارها گفته شود که «هیچ اندیشه ای صد در صد
باطل نیست». اساساً خصوصیت حقّ و باطل همین است که ایده های باطل در
ضمن حق، مطرح شده، ورای آن پنهان می شوند. ناقد در واقع نشان میدهد
که انحرافات یک اندیشه کدام است و لغزشگاه های نویسنده کجاست. کار
ناقد دقیقاً ارزشگذاری یک اندیشه و صرافی آن است.
مثال:
در مورد کوئلیو گفته می شود که وی حرف های خوب هم
دارد؛ چرا ناقدان محاسن کارش را نمی بینند و به ذکر نواقص آثارش اکتفا
می کنند. در پاسخ باید گفت اگر این گونه بود که نویسنده ای مانند
کوئلیو از ابتدا تا انتهای کتابش به طرحِ مطالب و ایده های سست و بی
اساس می پرداخت، اساساً هیچ کسی جذب او و کتاب هایش نمی شد.
مشکل این است که وی حرف های خوبی دارد، اما آسیب های اندیشه ی وی
چنان برجسته است که قابل اغماض نیست. از قضا این آسیب ها در حوزه
هایی است که تمام محاسن کلامِ وی را مخدوش و بی اثر می کند. محاسن
آثارش مربوط به شکل و قالبی است که برای عرضه ی پیام به کار گرفته و
نقص کارش در حوزه معنویت و عرفان است و بالاترین دارایی یک انسان
خداجو، همین فطرت خداجویی و تعالی خواهی است. «شکل»
هرچند هم جذاب باشد، اشکالات نظام معرفتی را جبران
نمی کند و نمی تواند نگرش غلطی را که در باب دین، اعتقادات و عرفان
بر نوشتار حاکم شده تصحیح نماید.
مثلاً یکی از محاسن آثار کوئلیو این است که درک خوبی از درد بشر امروز
دارد و متوجه شده اصلی ترین بحران موجود در جوامع غربی دوری از خداست.
اما اگر کسی درد را تشخیص داد، آیا می تواند حتماً درمان گر خوبی هم
باشد؟ آنچه کوئلیو تشخیص داده، قبل از او دیگران دیده و فهمیده بودند
و اکنون این زخم چنان عمیق شده که با نیم نگاهی می توان به عمق فاجعه
پی برد.
بماند که نسخه ی کوئلیو نه تنها فاصله بین بشر بحران دیده را با خدای
خود کم نمی کند، بلکه میل خداجویی انسان ها را به بیراهه کشانده و
فطرت خدا طلبیشان را مدفون میسازد.
مخاطبان را دسته بندی کنید
معمولاً مخاطبانِ جلساتِ نقدِ عرفان های نوظهور
سه دسته اند: دین مدار و متشرع ، ناآگاه و بی طرف ، آسیب دیده ها.
افراد متشرع عموماً دل بستگی زیادی به معارف دینی دارند و از پیش، با
این نحله ها زاویه دارند و حاضر نیستند هنجارها و ارزش های آنها را
بپذیرند. افراد بی طرف اطلاعات چندانی از این فرقه ها ندارند و البته
تعلق خاطر جدی به باورهای دینی هم ندارند.
آسیب دیده ها هم خود سه دسته اند: گروهی که فقط به صورت تفنّنی و
تفریحی به سراغ آیین های دیگر می روند و به مطالعه متون آنها می
پردازند. این افراد هرچند جذب نشده اند، اما چون با این آموزه ها انس
پیدا کرده اند، بعضی از ارزشهای رایج در معنویت های جدید را منطقی
می دانند. این دسته «مشتری» نام دارند.
گروه دوم افرادی اند که از حدّ مشتری گذشته، علاقهمند شده و به
کارآمدی این نحله ها باور پیدا کرده اند؛ به همین دلیل گرایش یافته
اند و حاضرند برای آنها تبلیغ کنند. این گروه «دل بسته»
نام دارند که دلشان گره خورده، اما هنوز زمام آن را در اختیار دارند و
با کمی تلاش می توان آنها را به مرز تردید رساند؛ یعنی اگر هم کاملاً
دل نکنند، کشاندنِ آنها به مرز شک و تردید چندان مشکل نیست.
گروه سوم «دل دادگان»اند که در ارزش های مورد قبول
یک فرقه ذوب و چنان مجذوب شده اند که قدرت تحلیل عقلانی از آنها سلب
شده و امکان تجدید نظر از طرف آنها کاملاً منتفی است. این گروه نه فقط
حاضرند برای فرقه ی موردِ علاقه ی خود تبلیغ کنند، بلکه حاضرند دارایی
و در مواردی جان خود را بر سر راهی که انتخاب کرده اند بگذارند.
مهم در محافلِ نقد، یک دستی مخاطبان است. تا جایی که ممکن است باید از
حضور در جمع های تلفیقی اجتناب کرد. جمع های تلفیقی جایی است که هر
سه طیف (متشرع، بی طرف و آسیب دیده) حضور دارند و ناقد باید برای هر
طیف، شیوه ی خاصی ارائه دهد. در اینجا احتمال دارد آسیب دیده ها در
صدد دفاع برآیند و بحث، منطقی و علمی پیش نرود و عملاً هیچ گروهی
استفاده نکند.
موفقیتِ یک ناقد به این است که طیف های بالا (تمامی 5 گروه) را یک گام
ارتقا دهد. اگر فردی دلداده به سوی او متمایل شود، خود توفیقی بزرگ
است. آسیب دیده باید به ناکارآمدی این جریانها پی ببرد؛ یعنی اگر هم
به ارزشهای دینی گرایش پیدا نکند، همینقدر که بپذیرد فلان آیین
کارآیی لازم را ندارد، قدمی پیروزمندانه است.
فرد متشرّع باید ضمن باور به ناکارآمدی این جریانها در دین داری خود
راسخ تر شده و در پایان جلسه، با سرفرازی به سرمایه های دینی و
ایمانی خود بنگرد.
تبدیل مشتری به دلبسته، خسران است و تبدیل دلبسته به مشتری کاری سترگ
و صد البته هنرِ ناقد، دستگیری از دلدادگان و بیرون کشیدن آنها از
منجلابِ مرادبازی است.
حساب پیروان را از حساب مکتب جدا کنید
پژوهشگرِ بصیر و ناقد آگاه، باید حساب هر مکتب را از حساب
پیروان آن جدا کند. در این باره توجّه به دو نکته لازم است:
1. این که لازم است محقق، مبانیِ هر نحله را از کتاب های اصیل جویا
شود، نه از پیروان و هواداران. گاهی دیده می شود موضوعی به یک نحله
نسبت داده شده، اما سند گوینده، فقط گفته ی هواداران یا پیروان آن است
و بعد از تحقیق معلوم میشود هواداران درکِ درستی از برخی اصول و مبانی
نداشته اند.
یک جوانِ شیعه اگر چه معلومات زیادی داشته باشد، ممکن است از علوم
اسلامی مانند فلسفه، کلام، تفسیر و حدیث آگاهی عمیق نداشته باشد؛
بنابراین برای پژوهشگری که قصد فهم آموزه های شیعی را دارد، منطقی
نیست که به یک جوان شیعه مراجعه کند.
2. این که اعمال و رفتارِ پیروان، نباید به حساب مکتب و آموزه ها
گذاشته شده و مبنای قضاوت قرار گیرد؛ چنان که اگر مسلمانی به عادت
ناپسندی مبتلا است، باعث خدشهدار شدن مکتب اسلام نمیشود. ناقد برای
نقد دیگر آیین ها نباید سراغِ نقد کارهای پیروان برود؛ چنان که دشمنان
مکتب شیعه قمه زنی برخی شیعیان را به حساب جهان بینی شیعی می
گذارند.
روشن است اگر رفتار پیروان، مستند به دستورهای آن آیین باشد، چنین
رفتاری قابل نقد و تحلیل است؛ البته این نقد هم به نقد آموزه برگشت می
کند. به این معنا که اگر یک آیین به پیروان خود دستور داده باشد که
فلان عمل را انجام دهند، چنین عملی میتواند نقد و تحلیل شود و به حساب
همان آیین گذاشته شود، نه به حساب پیروان.
از سوی دیگر ممکن است پارهای از رفتارها و اعمال در یک مکتب مجاز
شمرده شود، ولی به عللی در حال حاضر از طرف پیروان آن مکتب مورد عمل
واقع نشود. در چنین حالتی نقد این دستور منطقی است، چرا که مربوط به
تعلیمات و آموزههای آن مکتب است و تعطیلی آن ارتباطی به مبانی آن مکتب
ندارد. مثلاً هم جنس بازی یا ازدواج با محارم، در منابع بهائیت
ممنوع اعلام نشده است، اما بهائیت ایران، به خاطر حفظ حیات خویش به
چنین اعمالی در ظاهر چندان تشویق نمیشوند. به همین جهت اگر چنین
هنجارهایی به ظاهر تأیید نمیشود، به معنای حرام بودن این اعمال در
متون و منابع بهائیت نیست و عمل پیروان، نقص یک مکتب را برطرف نمیکند.
در چنین مواردی که اقتضای عمل در مکتب وجود دارد، اما مانع در اجرای آن
است، نقد و ایراد کاملاً وارد است.
|