اشعار عید سعید فطر

شب قدر است لبخندی بزن تا عید فطر من

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان
شب قدر است، لبخندی بزن، مولای درویشان!

اگر همسو نمی‌گردند با فریادهای تو
نمی‌گریند دل ریشان، نمی‌چرخند درویشان

هنوز آن سوی دنیا قدر خوبی را نمی‌فهمند
فراوان‌اند بدخواهان و بسیارند بدکیشان

رها از خود شدم آن قدر این شب‌ها که پنداری
نه با بیگانگانم نسبتی باشد نه با خویشان

به مرگ زندگی!... من مرگ را هم زندگی کردم
جدا از زندگانی کردن این مرگ‌اندیشان

شب قدر است لبخندی بزن تا عید فطر من
تبسم عیدی من باد، بادا عیدی ایشان

شاعر : علیرضا قزوه

بگذشت مه روزه ، عيد آمد و عيد آمد

بگذشت شب هجران، معشوق پديد آمد

آن صبح چو صادق شد، عذراي تو وامق شد

معشوق توعاشق شد، شيخ تو مريد آمد

شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد

شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کليد آمد

جان از تن آلوده، هم پاک به پاکي رفت

هرچند چو خورشيدي بر پاک و پليد آمد

از لذت جام تو دل مانده به دام تو

جان نيز چو واقف شد، او نيز دويد آمد

بس توبه شايسته برسنگ تو بشکسته

بس زاهد و بس عابد کو خرقه دريد آمد

باغ از دي نامحرم سه ماه نمي زد دم

بر بوي بهار تو، ازغيب رسيد آمد

شاعر : مولوی

Logo
https://old.aviny.com/Occasion/Islamic/Fetr/87/sheer.aspx?&mode=print