12 مى 1961

خدایا خسته و وامانده ام، دیگر رمقى ندارم، صبر و حوصله ام پایان یافته، زندگى در نظرم سخت و ملالت بار است; مى خواهم از همه فرار كنم، مى خواهم به كنج عزلت بگریزم. آه دلم گرفته، در زیر بار فشار خرد شده ام.

خدایا به سوى تو مى آیم و از تو كمك مى خواهم، جز تو دادرسى و پناه گاهى ندارم، بگذار فقط تو بدانى، فقط تو از ضمیر من آگاه باشى. اشك دیدگان خود را به تو تسلیم مى كنم.

خدایا كمكم كن، ماه هاست كه كم تر به سوى تو آمده ام، بیش تر اوقاتم صرف دیگران شده.

خدایا عفوم كن. از علم و دانش، كار و كوشش، از دنیا و مافیها، از همه دوستان، از معلم و مدرسه، از زمین و آسمان خسته و سیر شده ام.

خدایا خوش دارم مدتى در گوشه خلوتى فقط با تو بگذرانم. فقط اشك بریزم، فقط ناله كنم و فشارها و عقده هاى درونى ام را خالى كنم.

اى غم، اى دوست قدیمى من، سلام بر تو، بیا كه دلم به خاطرت مى تپد. اى خداى بزرگ، معنى زندگى را نمى فهمم. چیزهایى كه براى دیگران لذت بخش است، مرا خسته مى كند. اصلاً دلم از همه چیز سیر شده است، حتى از خوشى و لذت متنفرم. چیزهایى كه دیگران به دنبال آن مى دوند، من از آن مى گریزم، فقط یك فرشته آسمانى است كه همیشه بر قلب و جان من سایه مى افكند. هیچ گاه مرا خسته نمى كند. فقط یك دوست قدیمى است كه از اول عمر با او آشنا شده ام و هنوز از مجالست با او لذت مى برم.

فقط یك شربت شیرین، یك نور فروزنده و یك نغمه دلنواز وجود دارد كه براى همیشه مفرح است و آن دوست قدیمى من غم است.

 

Logo
https://old.aviny.com/Occasion/Enghelab_Jang/Chamran/83/05.aspx?&mode=print