شهید آوینی

كاروان اسيران كربلا از شام تا مدينه

حركت از شام

بهرحال پس از هفت روز كه اهل بيت در شام بودند، به دستور يزيد، نعمان بن بشير(1) وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امين آنان را روانه مدينه منوره كرد. (2)

در هنگام حركت، يزيد امام سجاد عليه السلام را فرا خواند تا با او وداع كند، و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسين ملاقات كرده بودم، هر خواسته‏اى كه داشت، مى‏پذيرفتم! و كشته شدن را به هر نحوى كه بود، گرچه بعضى از فرزندانم كشته مى‏شدند از او دور مى‏كردم! ولى همانگونه كه ديدى شهادت او قضاى الهى بود!  چون به وطن رفتى و در آنجا استقرار يافتى، پيوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته‏هاى خود را براى من بنويس! (3) آنگاه دوباره نعمان بن بشير را خواست و براى رعايت حال و حفظ آبروى اهل بيت به او سفارش كرد كه شبها اهل بيت را حركت دهد و در پيشاپيش آنان خود حركت كند و اگر على بن الحسين را در بين راه حاجتى باشد برآورده سازد؛ و نيز سى سوار در خدمت ايشان مأمور ساخت؛ و به روايتى خود نعمان بن بشير را و به قولى بشير بن حذلم را با آنان همراه كرد. (4)

و همانگونه كه يزيد سفارش كرده بود به آهستگى و مدارا طى مسافت كردند و به هنگام حركت، فرستادگان يزيد بسان نگهبانان گردا گرد آنان را مى‏گرفتند، و چون در مكانى فرود مى‏آمدند از اطراف آنان دور مى‏شدند كه به آسانى بتوانند وضو سازند.

اربعين

اهل بيت عليهم السلام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدينه رسيدند، چون به اين مكان رسيدند، از امير كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را به سوى كربلا حركت داد، چون به كربلا رسيدند، جابر بن عبد الله انصارى (5) را ديدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پيامبر براى زيارت حسين عليه السلام آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گريستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سيلى زده و ناله‏هاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نيز به آنان پيوستند، (6)  زينب عليها السلام در ميان جمع زنان آمد و گريبان چاك زد و با صوتى حزين كه ‏دلها را جريحه ‏دار مى‏كرد مى‏گفت: «وا  اخاه! وا حسيناه! وا حبيب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علي المرتضى! آه ثم آه!» پس بيهوش گرديد.

آنگاه ام كلثوم لطمه به صورت زد و با صدايى بلند مى‏گفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنيا رفته‏اند؛ و ديگر زنان نيز سيلى به صورت زده و گريه و شيون مى‏كردند.

سكينه چون چنين ديد، فرياد زد: وا  محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بيت تو كرده‏اند، آنان را از دم تيغ گذراندند و بعد عريانشان نمودند! (7)

عطيه عوفى(8) مى‏گويد: با جابر بن عبد الله به عزم زيارت قبر حسين عليه السلام بيرون آمدم و چون به كربلا رسيديم جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص محرم بر تن نمود و هميانى را گشود كه در آن بوى خوش بود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مى‏داشت ذكر خدا مى‏گفت تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت.

من آب بر روى جابر پاشيدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: يا حسين! سپس گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه!» ، و بعد اضافه كرد: چه تمناى جواب دارى كه حسين در خون خود آغشته و بين سر و بدنش جدائى افتاده است! ! و گفت:

"فاشهد انك ابن خيرالنبيين و ابن سيد المؤمنين و ابن حليف التقوى و سليل الهدى و خامس اصحاب الكساء و ابن سيد النقباء و ابن فاطمة سيدة النساء، و مالك لا تكون هكذا و قد غذتك كف سيدالمرسلين و ربيت في حجرالمتقين و رضعت من ثدي الايمان و فطمت بالاسلام فطبت حيا وطبت ميتا غير ان قلوب المؤمنين غير طيبة لفراقك و لا شاكة في الخيرة لك فعليك سلام الله و رضوانه و اشهد انك مضيت على ما مضى عليه اخوك يحيى بن زكريا."

من گواهى مى‏دهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنين مى‏باشى، تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب كساء و عبايى، تو فرزند بزرگ نقيبان و فرزند فاطمه سيده بانوانى، و چرا چنين نباشد كه دست سيدالمرسلين تو را غذا داد و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و از پستان ايمان شير خوردى و پاك زيستى و پاك از دنيا رفتى و دلهاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگين كردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طريقه رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا شهيد گشت.

آنگاه چشمش را به اطراف قبر گردانيد و گفت:

"السلام عليك ايتها الارواح التي حلت بفناء الحسين و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتى اتاكم اليقين."

سلام بر شما اى ارواحى كه در كنار حسين نزول كرده و آرميديد، گواهى مى‏دهم كه شما نماز را بپا داشته و زكوة را ادا نموده و به معروف امر و از منكر نهى كرديد، و با ملحدين و كفار مبارزه و جهاد كرده، و خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد.

و اضافه نمود: به آن خدائى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده‏ايد شريك هستيم.

عطيه مى‏گويد: به جابر گفتم: ما كارى نكرديم! اينان شهيد شده‏اند. گفت: اى عطيه! از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك في عملهم» (9)؛هر كه گروهى را دوست داشته باشد با همانان محشور گردد، و هر كه عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شريك خواهد بود.

اربعين و اختلاف اقوال

در تاريخ حبيب السير آمده است: يزيد بن معاويه سرهاى مقدس شهدا را در اختيار على بن الحسين عليهماالسلام قرار داد، و آن بزرگوار در روز بيستم ماه صفر آن سرها را به بدنهاى پاكشان ملحق نمود و آنگاه عازم مدينه طيبه گرديد. (10)

ابوريحان بيرونى در آثارالباقيه گفته است: در روز بيستم ماه صفر، سر مقدس حسين عليه السلام به بدن مطهرش باز گردانيده و دفن شد به هنگامى كه اهل بيت امام حسين عليه السلام بعد از بازگشت از شام در روز اربعين جهت زيارت آمده بودند. (11)

سيد ابن طاووس در اقبال مى‏گويد: چگونه روز بيستم ماه صفر، روز اربعين است در حالى كه حسين صلوات الله عليه روز دهم محرم به شهادت رسيد، بنابراين اربعين، روز نوزدهم ماه صفر بايد باشد. (12)

آنگاه سيد مى‏گويد: محتمل است ماه محرم سال 61 كم بوده است، يعنى 29 روز بوده كه طبعا بيستم ماه صفر، روز اربعين است، و احتمال دارد كه ماه محرم تمام بوده ولى چون امام حسين عليه السلام در پايان روز عاشورا شهيد گرديده لذا روز عاشورا  را به حساب نياورده‏اند. و در مصباح آمده است: حرم حسين عليه السلام در روز بيستم ماه صفر به همراه على بن الحسين به مدينه رسيدند، و شيخ مفيد همين قول را اختيار كرده است، و در غير مصباح آمده است كه ايشان در روز بيستم ماه صفر بعد از مراجعت از شام به كربلا رسيدند. (13)

همانگونه كه در نقلهاى ذكر شده مشهود است اهل بيت عليهم السلام در همان سالى كه حادثه كربلا رخ داد ـ سال 61 ـ پس از مراجعت از شام و در روز اربعين به كربلا آمدند، و يا اين كه در سنه 62 يعنى يك سال بعد از شهادت رهسپار كربلا شده‏اند؛ و ما در اينجا به صورت اختصار عينا آنچه در اين رابطه گفته و يا نوشته شده است ذكر مى‏كنيم:

قول اول: اهل بيت در همان سال 61 پس از مراجعت از شام و در روز بيستم صفر به كربلا وارد شدند، و اين همان قول صاحب تاريخ حبيب السير است كه قبلا بازگو كرديم، و در الآثارالباقيه ابوريحان نيز همين قول آمده و ظاهر عبارت سيد ابن طاووس در اللهوف هم همين مطلب را مى‏رساند (14) و ابن نما در مثيرالاحزان نيز همين قول را نقل كرده است. (15)

قول دوم: اهل بيت عليهم السلام همان سال در روز بيستم صفر به كربلا و قبل از رفتن به شام از كربلا عبور نمودند و بر مزار شهيدان خود عزادارى كردند، و سپهر مؤلف ناسخ التواريخ بر اين قول است. و اين احتمال گرچه بعيد به نظر مى‏رسد، زيرا در نقلى بدان اشاره نشده است ولى احتمالى است كه ثبوتا مانعى ندارد و دليلى براى اثبات آن نيست. (16)

 قول سوم: آل البيت در سال 62، يعنى يك سال بعد و در روز بيستم صفر به كربلا آمده‏اند. صاحب قمقام زخار مى‏گويد: مسافت و عادت تشريف فرمائى به حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام در روز اربعين سال 61 هجرى به كربلاى معلى مشكل، بلكه خلاف عقل است؛ زيرا امام حسين عليه السلام در روز عاشورا به درجه رفيع شهادت نائل آمد و عمربن سعد يك روز براى دفن كشتگان خود در آنجا توقف و روز يازدهم به جانب كوفه حركت كرد و از كربلاى معلى تا كوفه به خط مستقيم حدودا هشت فرسخ است، و چند روزى هم عبيدالله بن زياد اهل عصمت را در كوفه براى معرفى آنان و كار بزرگى كه صورت گرفته و ارعاب قبايل عرب نگاه داشت تا از يزيد خبر رسيد كه اهل حرم را به دمشق اعزام دارد و او هم اسيران را از راه حران و جزيره و حلب به شام فرستاد كه مسافت دورى است و فاصله كوفه تا دمشق به خط مستقيم تقريبا صد و هفتاد و پنج فرسخ است و پس از ورود به شام به روايتى تا شش ماه اهل بيت را نگاه داشتند تا آتش شعله ‏ور غضب يزيد خاموش شد و پس از حصول اطمينان از عدم شورش مردم موافقت كرد كه حضرت سجاد با اهل حرم به مدينه بازگردد، پس چگونه اين همه وقايع مى‏تواند در چهل روز صورت گرفته باشد، قطعا ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا در سال ديگر بوده است (17) كه سال شصت و دو هجرى ‏باشد و هر كس به نظر تدبر در اين مسأله بينديشد نامه نگار را تصديق خواهد كرد، و جابربن عبدالله هم در اربعين شصت و دو به زيارت مشرف شده است و شرافت جابر در اين است كه او اولين كسى است كه از صحابه كبار و مخلصين سوگوار به اين سعادت نايل آمده است، كفى به فخرا، و نامه ‏نگار در اين قول منفرد است: مى‏گويم و مى‏آيمش از عهده برون! و الله ولى التوفيق. (18)

قول چهارم: احتمال ديگرى وجود دارد كه اهل بيت ابتدا به مدينه آمدند و از مدينه عازم كربلا شدند و سر مقدس امام را نيز در اين سفر با خود برده و به بدن مطهر حسين عليه السلام ملحق نموده‏اند، اما نه در اربعين سال 61 هجرى بلكه پس از مراجعت به مدينه به كربلا رفته‏اند. ابن جوزى از هشام  و بعضى ديگر نقل كرده است كه سر مقدس حسين عليه السلام با اسيران به مدينه آورده شد، و سپس به كربلا حمل گرديده است و با بدن مطهر دفن شده است. (19)

و از بعضى از مورخان نقل شده است كه: صورت حال جريان اقتضاء مى‏كند كه اهل بيت در مدتى بيش از چهل روز از زمان شهادت امام حسين عليه السلام به عراق يا به مدينه رفته باشند، و بازگشت آنها به كربلا، ممكن است، ولى روز بيستم صفر نبوده است زيرا جابربن عبدالله انصارى هم از حجاز آمده بود و رسيدن خبر به حجاز و حركت جابر از آنجا قهراً  زمانى بيش از چهل روز را مى‏طلبد. يا اين كه بايد بگوئيم جابر از مدينه نيامده بود بلكه از كوفه و يا از شهرى ديگر عازم كربلا شده بود. (20)  

توقف در كربلا

خاندان داغديده رسالت پس از ورود به كربلا براى شهيدان خود به عزادارى پرداختند، چون هنگام حركت بسوى كوفه اجازه عزادارى به آنان نداده بودند، و همانگونه كه سيد ابن طاووس در اللهوف نقل كرده است كه «و اقاموا المآتم المقرحة للاكباد» (21) «ماتمهاى جگرخراش بپا داشتند» ، و تا سه روز امر بدين منوال سپرى شد. (22)  

حركت از كربلا

اگر زنان و كودكان در كنار اين قبور مى‏ماندند، خود را در اثر شيون و زارى و گريستن و نوحه كردن هلاك مى‏نمودند، لذا على بن الحسين عليهماالسلام فرمان داد تا  بار شتران را ببندند و از كربلا به طرف مدينه حركت كنند. چون بارها را بستند و آماده حركت شدند، سكينه عليهاالسلام اهل حرم را با ناله و فرياد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حركت داد و جملگى در اطراف قبر مقدس گرد آمدند. سكينه قبر پدر را در آغوش گرفت و شديدا گريست و به سختى ناليد و اين ابيات را زمزمه كرد:

 

بلا كفن و لا غسل دفينا

الا يا كربلا نودعك جسما

 

لاحمد و الوصي مع الامينا (23)

الا يا كربلا نودعك روحا  

بازگشت به مدينه

ام كلثوم عليهاالسلام در حالى كه همراه كاروان كربلا عازم شهر مدينه گرديد مى‏گريست و اين اشعار را مى‏خواند: (24)

مدينة جدنا لا تقبلينا

 فبالحسرات و الاحزان جينا

خرجنا منك بالاهلين جمعا

رجعنا لا رجال و لا بنينا

و كنا في الخروج بجمع شمل

رجعنا حاسرين مسلبينا

و كنا فى امان الله جهرا

رجعنا بالقطيعة خائفينا

و مولانا الحسين لنا انيس‏

رجعنا و الحسين به رهينا

فنحن الضائعات بلا كفيل‏

و نحن النائحات على اخينا

و نحن السائرات على المطايا

نشال على الجمال المبغضينا؟

و نحن بنات يس و طه‏

و نحن الباكيات على ابينا

و نحن الطاهرات بلا خفاء

و نحن المخلصون المصطفونا

و نحن، الصابرات على البلايا

و نحن الصادقون الناصحونا

الا يا جدنا بلغت عدانا  

مناها و اشتفى الاعداء فينا

لقد هتكوا النساء و حملوها  

على الاقتاب قهرا اجمعينا (25)

مدينه! در به رويم وا مكن!

مدينه! كاروانى سوى تو با شيون آوردم‏

ره آوردم بود اشكى كه، دامن دامن آوردم

مدينه! در به رويم وا مكن! چون يك جهان ماتم‏

ولى اكنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم!

اگر موى سياهم شد سپيد از غم، ولى شادم‏

كه مظلوميت خود را گواهى روشن آوردم

اسيرم كرد اگر دشمن، بجان دوست خرسندم‏

به پايان خدمت خود را به نحو احسن آوردم

مدينه! يوسف آل على را بردم، و اكنون‏

اگر او را نياوردم، از و پيراهن آوردم!

مدينه! از بنى هاشم نگردد با خبر يك تن؟ ! 

كه من از كوفه، پيغام سر دور از تن آوردم!

مدينه! اگر به سويت زنده برگشتم، مكن منعم‏

كه من اين نيمه جان را هم به صد جان كندن آوردم!

مدينه! اين اسيريها نشد سد رهم، بنگر! 

چها با خطبه‏هاى خود به روز دشمن آوردم؟ ! (26)

بشير در مدينه

كاروان آل البيت به جانب شهر مدينه رهسپار شد.

بشير بن جذلم مى‏گويد: به آرامى مى‏رفتيم تا به شهر مدينه نزديك شديم، حضرت سجاد عليه السلام فرمود تا بار از شتران برداشته خيمه‏ها را برافراشتند و اهل حرم در آن خيمه‏ها فرود آمدند، امام على بن الحسين مرا طلبيد و فرمود: خداى تعالى پدرت جذلم را رحمت كند كه شاعرى نيكو بود، آيا تو را از شعر بهره‏اى هست؟ !

عرض كردم: آرى يابن رسول الله!

فرمود: هم اكنون وارد شهر مدينه شو! و خبر شهادت ابى عبد الله عليه السلام و ورود ما را به مردم ابلاغ كن!

بشير گويد: بر اسب خويش سوار شدم و با شتاب وارد شهر مدينه شدم و به جانب مسجد نبوى رفتم، چون بدانجا رسيدم با صدايى بلند و رسا اين اشعار را كه مرتجلا سروده بودم، خواندم :

يا اهل يثرب لا مقام لكم بها  

 قتل الحسين و ادمعى مدرار

 

الجسم منه بكربلا مضرج‏

 و الرأس منه على القناة يدار (27)

 

سپس رو به مردم كردم و گفتم: اين على بن الحسين عليهما السلام است كه با عمه‏ها و خواهرانش در بيرون شهر مدينه فرود آمده‏اند و من فرستاده اويم كه شما را از ماجرايى كه بر آنان رفته است آگاه سازم.

وقتى اين خبر را به مردم رساندم، در مدينه هيچ زنى نماند مگر اين كه از خانه خود بيرون آمد در حالى كه زارى مى‏كرد و مى‏گريست، و من همانند آن روز را به ياد ندارم كه گروه بسيارى از مردم يكدل و يكزبان گريه كنند و بر مسلمانان تلختر از آن روز را نديدم. (28)

در آن هنگام شنيدم كه بانويى براى حسين عليه السلام چنين نوحه سرائى مى‏كرد:

نعى سيدي ناع نعاه فاوجعا  

و امرضني ناع نعاه فافجعا

 

فعيني جودا بالدموع و اسكبا

وجودا بدمع بعد دمعكما معا

 

على من وهى عرش الجليل فزعزعا

فاصبح هذا المجد و الدين اجدعا

 

على ابن نبي الله و ابن وصيه‏

و ان كان عنا شاحط الدار اشسعا (29)

 

پس از خواندن اين ابيات، آن بانو به من گفت: اى مرد! مصيبت و اندوه ما را در سوگ حسين تازه كردى و زخمهايى را كه هنوز التيام نيافته بود از نو چنان خراشيدى كه ديگر اميد بهبودى نيست، خداوند تو را بيامرزد، تو كيستى؟ !

گفتم: بشير بن جذلم، مولايم على بن الحسين مرا فرستاد تا خبر ورودشان را به‏اهل مدينه بدهم، و او با اهل بيت ابى عبد الله در فلان نقطه فرود آمده است. (30)  

استقبال از كاروان كربلا

بشير گويد: مردم مدينه يكپارچه بسوى كاروان حركت كردند، و من نيز اسبم را بسرعت راندم و ديدم مردم همه راهها را با حضور خود سد كرده‏اند، بناچار از اسب پياده شدم و با زحمت از ميان مردم گذشتم و خود را به خيمه‏هاى آل البيت رساندم.

على بن الحسين عليهماالسلام داخل خيمه بود، بيرون آمد و دستمالى در دست آن حضرت بود كه اشك از رخسار مباركش پاك مى‏كرد، مردى منبرى آورد و آن حضرت بر آن نشست و اشك از ديدگانش جارى بود، صداى مردم به گريه بلند شد و زنان ناله و زارى مى‏كردند و مردم از هر طرف به آن حضرت دلدارى و تسليت مى‏گفتند، آن منطقه پر از شيون و فرياد شده بود، تا آن كه حضرت سجاد عليه السلام با دست خويش اشاره كرد كه ساكت شوند و سپس اين خطبه را ايراد فرمود:

خطبه امام سجاد عليه السلام

الحمد لله رب العالمين، مالك يوم الدين، بارى‏ء الخلائق اجمعين، الذي بعد فارتفع في السموات العلى و قرب فشهد النجوى، نحمده على عظائم الامور و فجائع الدهور و الم الفجائع و مضاضة اللواذع و جليل الرزء و عظيم المصائب الفاظعة الكاظة الفادحة الجائحة.

ايها القوم! ان الله و له الحمد ابتلانا بمصائب جليلة و ثلمة في الاسلام عظيمة، قتل ابوعبد الله الحسين عليه السلام و عترته و سبي نساؤه وصيته و داروا برأسه في البلدان من فوق عالي السنان و هذه الرزية التي لا مثلهارزية.

ايها الناس! فاي رجالات منكم تسرون بعد قتله؟ ! ام اى فؤاد لا يحزن من اجله؟ ام اية عين منكم تحبس دمعها و تضن عن انهمالها؟ ! فلقد بكت السبع الشداد لقتله و بكت البحار بامواجها و السموات باركانها و الارض بارجائها و الاشجار باغصانها و الحيتان و لجج البحار و الملائكة المقربون و اهل السموات اجمعون.

يا ايها الناس! اي قلب لا ينصدع لقتله؟ ! ام اي فؤاد لا يحن اليه؟ ! ام اي سمع يسمع هذه الثلمة التي ثلمت في الاسلام و لا يصم.

ايها الناس! اصبحنا مطرودين مشردين مذودين و شاسعين عن الامصار كأنا اولاد ترك و كابل من غير جرم اجترمناه ولا مكروه ارتكبناه و لا ثلمة في الاسلام ثلمناها، ما سمعنا بهذا في آبائنا الاولين ان هذا الا اختلاق.(31)

والله لو ان النبي صلى الله عليه و آله تقدم اليهم في قتالنا كما تقدم اليهم في الوصاية بنا لما ازدادوا على ما فعلوا بنا، فانا لله و انا اليه راجعون من مصيبة ما اعظمها و اوجعها و افجعها و اكظها و افظعها و امرها و افدحها فعندالله نحتسب فيما اصابنا و ما بلغ بنا فانه عزيز ذوانتقام .(32)

حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه پروردگار عالميان و مالك روز جزا و آفريننده همه خلايق است، آن خدايى كه مقامش آنقدر رفيع است كه گويا در بلندترين مرتبه آسمانها قرار گرفته (و از دسترس عقل و فكر بلند پروازان بشرى بسيار دور است) و آنقدر به آدمى نزديك است كه حتى زمزمه‏ها را مى‏شنود، او را بر سختيهاى بزرگ و آسيبهاى زمانه و آزار و حوادث ناگوار و مصائب ‏دلخراش و بلاهاى جانسوز و مصيبتهاى بزرگ و سخت و رنج آور و بنيان سوز سپاسگزارم.

اى مردم! خداوند تبارك و تعالى، كه حمد مخصوص اوست، ما را به مصيبتهاى بزرگى مبتلا كرد و شكاف بزرگى در اسلام پديد آمد، ابو عبد الله الحسين و عترتش كشته شدند! اهل حرم و كودكان او را اسير كردند و سر مبارك او را در شهرها و بر نيزه گردانيدند! و اين مصيبتى است كه همانندى ندارد.

اى مردم! كداميك از مردان شما بعد از شهادت او مى‏تواند شادى كند؟ ! يا كدام دلى است كه به خاطر او محزون نباشد؟ ! و يا كدام چشمى است كه بتواند اشك خود را نگاه دارد و آن را از ريختن باز دارد؟ ! هفت آسمان كه داراى بنائى شديد است (33) در شهادت او گريستند، درياها با امواجشان و آسمانها با اركانشان و زمين از همه جوانب و درختان و شاخه‏هاى درختان و ماهيان و لجه‏هاى درياها و فرشتگان مقرب و نيز ساكنان آسمانها تمام بر او گريستند.

اى مردم! كدامين دل است كه از كشته شدن او از هم نشكافد؟ ! و يا كدامين دل است كه براى او ننالد؟ ! يا كدامين گوش است كه صداى شكافى را كه در اسلام پديد آمده بشنود و كر نشود؟ !

اى مردم! ما صبح كرديم در حالى كه رانده شديم، از هم پراكنده شديم و از وطن خود دور افتاديم، گويا ما فرزندان ترك و كابل بوديم، بدون آنكه جرمى كرده يا ناپسندى مرتكب شده باشيم با ما چنين كردند، حتى چنين چيزى را در مورد نياكان بزرگوار پيشين خود نشنيده‏ايم، «و اين بجز تزوير نيست» .

بخدا سوگند كه اگر رسول خدا به جاى آن سفارشها، به جنگ با ما فرمان مى‏داد، بيش از اين نمى‏توانستند كارى انجام دهند! ! انا لله و انا اليه راجعون. چه مصيبت بزرگ و دردناك و دلخراشى و چه اندوه تلخ و بنيان كنى؟ ! از خدا اجر اين مصيبت را كه به ما روى آورده است، خواهانم كه او پيروز و منتقم است. (34)  

 

صوحان بن صعصعه (35)

در اين هنگام، صوحان بن صعصعة بن صوحان عبدى از جاى برخاست ـ او مردى زمين گير بود ـ و از امام عذر خواهى كرد كه: پاهاى من عليل و ناتوان است. امام سجاد عليه السلام عذر او را پذيرفت و خشنودى خود را از او ابراز داشت و بر پدرش صعصعه درود فرستاد. (36)

محمد بن حنفيه

بشير مى‏گويد: محمد بن حنفيه از آمدن اهل بيت و شهادت برادرش حسين اطلاعى نداشت، پس از شنيدن، صيحه‏اى زد و گفت: بخدا سوگند كه همانند اين زلزله را نديده‏ام مگر روزى كه رسول خدا از دنيا رفت، اين صيحه و شيون چيست؟ !

و چون سخت بيمار بود، كسى را قدرت آن نبود كه ماجرا را به او بگويد، زيرا بر جان او بيمناك بودند.

محمد بن حنفيه در پرسش خود پافشارى كرد، يكى از غلامانش به او گفت: اى فرزند اميرمؤمنان ! برادرت حسين به كوفه رفت و مردم با او نيرنگ كردند و پسر عموى او مسلم بن عقيل را كشتند و هم اكنون او و اهل حرم و بازماندگانش بازگشته‏اند!

از آن غلام پرسيد: پس چرا به نزد من نمى‏آيند؟ !

گفت: در انتظار تو هستند!

از جاى برخاست و در حالى كه گاه مى‏ايستاد و گاهى مى‏افتاد و مى‏گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم» ، و گويا اين مصيبت را احساس كرده بود گفت: بخدا سوگند كه من مصائب آل يعقوب را در اين كار مى‏بينم. و مى‏گفت: «اين اخي؟ اين ثمرة فؤادي؟ اين الحسين؟» «برادرم كجاست؟ ميوه دلم كجاست؟ حسين كجاست؟»

به او گفتند كه: برادرت حسين عليه السلام در بيرون مدينه و در فلان مكان بار انداخته است، او را بر اسب سوار كردند و در حالى كه خادمان او در جلو حركت مى‏كردند او را به بيرون مدينه بردند، چون نگاه كرد و بجز پرچمهاى سياه چيزى را نديد، پرسيد:

اين پرچمهاى سياه چيست؟ ! بخدا قسم كه فرزندان اميه، حسين را كشتند! !

پس صيحه‏اى زد و از روى اسب به زمين افتاد و از هوش رفت.

خادم او نزد امام زين العابدين عليه السلام آمد و گفت: اى مولاى من! عموى خود را درياب پيش از آن كه روح از بدن او جدا شود.

امام سجاد عليه السلام به راه افتاد در حالى كه پارچه‏اى سياه در دست داشت و اشك ديدگان خود را با آن پاك مى‏كرد. امام، بر بالين عمويش محمد بن حنفيه نشست و سر او را به دامن گرفت.

چون محمد بن حنفيه به هوش آمد، به امام گفت: «يا بن اخي! اين اخي؟ ! اين قرة عيني؟ ! اين نور بصري؟» ! اين ابوك؟ ! اين خليفة ابي؟ ! اين اخي الحسين عليه السلام؟ !»«اى پسربرادرم ! برادرم كجاست؟ نور چشمم كجاست؟ پدرت كجاست؟ جانشين پدرم كجاست؟ برادرم حسين كجاست؟» .

امام على بن الحسين عليه السلام پاسخ داد: «يا عماه! اتيتك يتيما»«عمو جان! به مدينه يتيم بازگشتم» و بجز كودكان و بانوان حرم كه مصيبت ديده و گريانند ديگر كسى را بهمراه نياورده‏ام. اى عمو! اگر برادرت حسين را مى‏ديدى چه مى‏كردى در حالى كه طلب كمك مى‏كرد ولى كسى به يارى او نمى‏شتافت و با لب تشنه شهيد شد؟ !

محمد بن حنفيه باز فريادى زد و از هوش رفت. (37)  

ورود به مدينه

اهل بيت عليهم السلام در روز جمعه هنگامى كه خطيب سرگرم خواندن خطبه نماز جمعه بود، وارد مدينه شدند و مصائب حسين عليه السلام و آنچه را بر او وارد شده بود براى مردم بازگو كردند.

داغها تازه شد و باز حزن و اندوه آنان را فرا گرفت و در سوگ شهيدان كربلا نوحه سرايى كرده و مى‏گريستند و آن روز همانند روز رحلت نبى اكرم صلى الله عليه و آله بود كه تمام مردم مدينه اجتماع كرده و به عزادارى پرداختند.

ام كلثوم عليهاالسلام در حالى كه مى‏گريست وارد مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله شد و روى به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله كرد و گفت: سلام بر تو اى جد بزرگوار من، خبر شهادت فرزندت حسين عليه السلام را براى تو آورده‏ام!

پس ناله بلندى از قبر مقدس رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاست! و چون مردم اين ناله را شنيدند بشدت گريستند و ناله و شيون همه جا را گرفت.

سپس على بن الحسين عليهماالسلام به زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و صورت بر روى قبر مطهر نهاده گريست. (38)

راوى گويد: زينب عليهاالسلام آمد و دو طرف در مسجد را گرفت و فرياد زد: يا جداه! من خبر مرگ برادرم حسين را آورده‏ام. و اشك زينب هرگز نمى‏ايستاد و گريه و ناله او كاستى نمى‏گرفت و هر گاه نگاه به على بن الحسين عليهماالسلام مى‏كرد، حزن و اندوه او تازه و غمش افزوده مى‏شد. (39)

برخيز و حال زينب خونين جگر بپرس‏

 

از دختر ستمزده حال پسر بپرس

همراه ما به دشت بلاگر نبوده‏اى‏

 

من بوده‏ام، حكايتشان سر بسر بپرس

پى ‏نوشت‏ها:

1- نعمان بن بشير همان كسى است كه هنگام ورود مسلم بن عقيل به كوفه از طرف يزيد امير كوفه بود، يزيد او را بركنار و به جاى او عبيد الله بن زياد را به امارت كوفه برگزيد. نعمان به شام آمد و از هوا داران معاويه و يزيد بود. پس از هلاكت يزيد، مردم را به بيعت عبدالله بن زبير فرا خواند، اهالى حمص با او مخالفت كرده و او را بعد از واقعه مرج راهط در سال شصت و چهار هجرى كشتند. (الاستيعاب،ج 4،ص 1496) .

2- قمقام زخار،ص  579.

3- تاريخ طبرى،ج 5،ص 233.

4- قمقام زخار،ص 579.

5- او جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصارى است، مادرش نسيبه دختر عقبه مى‏باشد، در بيعت عقبه ثانيه در مكه با پدرش حضور داشته ولى كودك بوده است؛ بعضى او را از شركت كنندگان در جنگ بدر ذكر كرده‏اند؛ او با پيامبر صلى الله عليه و آله در 18 غزوه شركت نمود، و بعد از رسول خدا در صفين در خدمت على عليه السلام بوده و از كسانى است كه سنت پيامبر بسيار از او نقل شده است؛ او در آخر عمر نابينا گرديد؛ در سال 74 يا 78 و يا 79 در سن 94 سالگى در مدينه رحلت نمود. (الاستيعاب،ج 1،ص219) .

6- اللهوف،ص 82.

7- الدمعة الساكبة،ج 5،ص 162.

8- عطيه عوفى را شيخ طوسى از اصحاب اميرالمؤمنين در رجال خود ذكر كرده و او معروف به بكالى است كه قبيله‏اى از حمدان مى‏باشد، و او داراى تفسير قرآنى بوده است در پنج  قسمت و خود او مى‏گويد: قرآن را با تفسيرش سه بار بر ابن عباس عرضه كردم و اما قرائت قرآن را هفتاد مرتبه نزد او قرائت نمودم. (تنقيح المقال 2/253)

9- بحارالانوار 65/ 130.

10- نفس المهموم 466.

11- مقتل الحسين مقرم 371.

12- مسارالشيعه،ص 62. و مرحوم شيخ بهائى رحمة الله بر اساس همين احتمال روز اربعين را روز نوزدهم ماه صفر قرار داده است. (توضيح المقاصد،ص 6)

13- قمقام زخار،ص 585.

14- اللهوف، ص 82 .

15- مثيرالاحزان،ص 107.

16- ناسخ التواريخ، احوالات امام حسين 3/ 176.

17- از اين مقدمات، نمى‏توان نتيجه گرفت كه اهل بيت عليهم السلام در اربعين سال شصت و دو به كربلا آمده‏اند؛ زيرا اولا نگاه داشتن اهل بيت در كوفه به مدت زياد، قطعى نيست با توجه به اين كه بعضى ورود اهل بيت را به شام در روز اول ماه صفر ذكر كرده‏اند ـ چنانچه گذشت ـ و آن مقدمات چون قطعى نيست بنابراين نتيجه قطعى هم بدست نمى‏دهد؛ ثانيا احتمال دارد همانگونه كه بعضى گفته‏اند اهل بيت در همان سال 61 و قبل از رفتن به شام از مسير كربلا عبور كرده و بر قبور شهيدان عزادارى كرده باشند چنانچه مرحوم سپهر ـ مؤلف ناسخ التواريخ ـ گفته است، مضافا بر اين كه مرحوم قاضى طباطبائى رحمة الله كتابى بنام «تحقيق در روز اربعين امام حسين عليه السلام» تأليف نموده و تمام ايرادهاى وارده را مبنى بر آمدن اهل بيت در اربعين سال 61 را پاسخ داده است، بنابر اين به صرف استبعاد نمى‏توان به نتيجه قطعى رسيد و آمدن اهل بيت را به كربلا مانند بعضى در اربعين اول انكار كرد .

18- قمقام زخار،ج 586.

19- تذكرة الخواص،ص 15. ولى در اين نقل مذكور نيست كه سر مقدس امام توسط چه كسى به كربلا حمل شده است، و آيا اهل بيت همراه سر مقدس به كربلا آمده‏اند يا تنها سر مقدس به كربلا حمل و دفن شده است؟

20- قمقام زخار،ص 586. ولى اين احتمال با تصريح بزرگانى همانند سيد ابن طاووس و ابن نما و شيخ بهائى كه جابر بن عبد الله و اهل بيت در روز اربعين همزمان در كربلا بوده‏اند منافات دارد .

21- اللهوف،ص 82.

22- ذريعة النجاة،ص 271.

23- «اى كربلا! بدنى را در تو به وديعه گذارديم، كه بدون غسل و كفن مدفون شد؛ اى كربلا ! كسى را به يادگار در تو نهاديم كه او روح احمد و وصى اوست.»

24- الدمعة الساكبة 5/ 163.

25- قمقام زخار،ص 583.

اين اشعار را صاحب قمقام نقل كرده است و مى‏گويد: نسبت دادن اين اشعار به آن حضرت با روايت كامل بهائى كه گفته ام كلثوم در دمشق وفات يافت خالى از اشكال نيست.

ولى ما در همين كتاب از مسعودى ـ مؤلف مروج الذهب ـ نقل كرديم كه امام على بن ابى طالب دو فرزند به نام ام كلثوم داشته و كنيه زينب عقيله نيز ام كلثوم بوده است؛ بنابراين ممكن است مراد از ام كلثوم بر فرض صحت نقل كامل بهائى، زينب عليهاالسلام باشد، بعلاوه ممكن است كه مراد همان ام كلثوم باشد كه همراه اهل بيت به مدينه آمده و سپس به شام مراجعت كرده و در آنجا وفات يافته است. و بعضى بر اين عقيده‏اند.

ترجمه:«اى مدينه جد ما! نپذير ما را، كه ما با حسرت و اندوه‏ها بازگشتيم؛ از تو با همه خويشان بيرون رفته، و چون بازگشتيم نه مردان و نه كودكانى با ماست؛ در هنگام خروج جمع ما كامل بود و اكنون در بازگشت برهنه و غارت شده‏ايم؛ در ظاهر در امان خدا بوديم و اكنون كه بازگشتيم هنوز بر ستم ظالمان و بريدن پيمانشان بيمناك هستيم؛ انيس ما مولايمان حسين بود، و چون آمديم حسين را در كربلا گرو گذارديم؛ مائيم كه سرگردان و بدون كفيل شديم، مائيم كه بر برادر خود نوحه كرديم؛ و مائيم كه بر شتران حمل شديم، و ما را بر شتران درشت خوى سوار كردند؛ ما دختران ياسين و طاهائيم، و مائيم كه در سوگ پدر خود گريستيم؛ پاكان بدون خفاء مائيم، و مخلصان و برگزيدگان مائيم؛ ما بردباران بر بلا هستيم، و ما راستگويان ناصحيم؛ اى جد ما! دشمنان ما به آرزويشان رسيدند، و تشفى يافتند به سبب قتل ما؛ حرمت زنان را هتك نمودند و تمام آنها را بر جهاز شتران به قهر حمل كردند.»

26- مرحوم مجلسى اين اشعار را زياده بر آنچه ما آورديم، ذكر كرده است؛ به بحارالانوار 45/197 مراجعه شود.

27- شعر از محمد جواد غفور زاده كاشانى (شفق) است.

28- تاريخ طبرى 5/ 233.

29- «اى مردم مدينه! ديگر اينجا جاى اقامت شما نيست، كه حسين كشته شد و اشك من در سوگ او روان است؛ پيكر مطهرش در كربلا به خاك و خون آغشته است، و سر منورش را بر روى نيزه از شهرى به شهر ديگر مى‏برند.»

30- نفس المهموم،ص 467.

31- «خبر دهنده‏اى، خبر مرگ بزرگ و سالار مرا داد و دلم را به درد آورد، و با دادن آن خبر مرا بيمار كرد؛ اى چشمان من! اشك بريزيد و بسيار بگرييد، باز هم اشك بريزيد و باز هم بگرييد، در سوگ آن كسى كه مصيبت او عرش خدا را به لرزه در آورد، و شكوه و جلالت دين را كاست؛ (گريه كنيد) بر پسر پيامبر و فرزند وصى او، اگر چه منزل و جايگاه او از ما دور است.»

32- قمقام زخار،ص 581.

33- سوره ص/ 7.

34- اللهوف،ص 84.

35- تفسيرالميزان 20/163 « و بنينا فوقكم سبعا شدادا» اي سبع سماوات شديدة في بنائها .

36- الدمعة الساكبة 5/ 427.

37- پدرش صعصعة بن صوحان، مردى بلند مرتبه و بلند قدر و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است. از امام صادق عليه السلام نقل شده است: كسى از اصحاب اميرالمؤمنين على عليه السلام نبود كه حق امام على عليه السلام بشناسد مگر صعصعه و اصحاب و ياران صعصعه. او داراى مناقب بسيارى است و ابن عبدالبر او را از اصحاب رسول خدا دانسته است.

صعصعه از كسانى است كه عهدنامه اميرالمؤمنين عليه السلام را به مالك اشتر نقل كرده است. (تنقيح المقال 2/98)

38- اللهوف،ص 85.

39- الدمعة الساكبة 5/ 164.

40- الدمعة الساكبة 5/ 162.

41- بحارالانوار 45/ 198.

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo