عدم استرحام و ذلت ناپذيرى

يا على لإن أدخل يدى فى فم التنين الى المرفق احب الى من أن اسأل من لم يكن ثم كان (1) .

اى على اگر ناچار شوم دست خود را تا آرنج در دهان اژدها فرو برم اين عمل نزد من محبوبتر است از اينكه از كسى كه چيزى نبوده و دارا شده است چيزى را درخواست كنم . (پيامبر اكرم (ع))

«نفى استرحام» از اصولى است كه در سيره اجتماعى رسول خدا (ص) و ائمه هدى (ع) رعايت مى شده و به هيچ وجه زير پا گذاشته نشده است . آنها هرگز «استرحام» نكردند. استرحام يعنى ترحم طلبيدن ، گردن كج كردن ، التماس كردن، زارى كردن در برابر مخلوق و ناله زدن پيش خلق؛ خود را خرد كردن، ضعيف و زبون ساختن و زير پا گذاشتن آن شرافت و كرامت ذاتى انسان. اسلام آمده است به انسان عزت بخشد؛ انسان را از حضيض ذلت به اوج عزت بكشد.

او را از خاك به افلاك ببرد؛ انسان ملكى را ملكوتى كند، و طى اين طريق با عزت است و عدم استرحام در مقابل مخلوق. و از همين رو مى‏بينيم پيشوايان حق در سخت‏ترين اوضاع ضعف نشان ندادند، هرگز خود را زبون نساختند و جز در مقابل حضرت حق ترحم نطلبيدند و به پيروان خود آموختند كه چنين باشند ، كه عزت مؤمن در بى نيازى او از مردم است ، چنانكه نبى اكرم (ص) فرمود:

«عزالمؤمن استغناؤه عن الناس.»1

اين سخن بدان معنا نيست كه انسانها بى نياز از يكديگرند و كسى را به كسى حاجتى نيست‏2، بلكه بدين معناست كه در مناسبات اجتماعى و در برخوردها و طلب احتياجات و رفع نيازها، عزت انسان حفظ شود و تن به استرحام ندهد؛ همان گونه كه پيامبر عزت وكرامت فرمود:

«اطلبوا الحوائج بعزة الانفس.» 3

خواسته‏هاى خود را با حفظ عزت نفس بخواهيد.

مؤمن استرحام نمى‏كند، گردن در مقابل اين و آن كج نمى كند ، خود را حقير نمى سازد ، براى هيچ مؤمنى جايز و روا نيست كه خود را خوار سازد؛ 4 و هيچ انسانى را شايسته نيست كه كرامت انسانى خود را فداى خواسته‏هاى بى ارزش كند و منت پذير خوان آن شود كه بهره‏اى از وجود ندارد و حتى رايحه آن را نيز استشمام نكرده است 5، چنانكه پيامبر (ص) در وصيتهاى خود به على (ع) فرمود: اى على ! اگر (ناچار شوم) دست خود را تا آرنج در دهان اژدها فرو برم ، اين عمل نزد من محبوبتر است از اينكه از كسى كه چيزى نبوده و دارا شده است، چيزى را درخواست كنم . و شاگرد مكتب نبوى، پسر ابوطالب ، يك ساعت با ذلت زيستن (و زبون بودن) را با عزت روزگار برابر نمى‏دانست:

«ساعة ذل لا تفى بعز الدهر.»6

و پرورده دست آموزگار عزت و نافى هر استرحامى ، زين العابدين (ع) مى‏فرمود:

«ما أحب أن لى بذل نفسى حمرالنعم.» 7

دوست ندارم با ذلت نفس خويش به بهترين نعمتها (شتران سرخ مو) نايل شوم.

اين سخن بدان معناست كه انسان براى رسيدن به خواسته‏هاى خود نبايد گوهر كرامت و شرافت خويش را لگدمال كند، بلكه در عين حفظ عزت و عدم استرحام، بايد خواسته‏ها عنوان و دنبال شود . سيادت انسان ارزش والايى است كه بدون آن زندگى انسانى ميسر نيست و اگر انسان به استرحام كشيده شود و عزت وجودى خود را زايل سازد، پذيراى همه كجيها وناراستيها مى‏شود؛ كه راستيها در سايه عزت و عدم استرحام است و كجيها در پى شكسته شدن عزت و ريختن آبروى انسان. از امام باقر (ع) نقل شده است كه فرمود:

«بئس العبد عبد له رغبة تذله.»8

بدبنده‏اى است كسى كه او را تمايلى باشد كه عامل خوارى او گردد.

در منطق پيشوايان حق، هيچ زشتى چون زشتى گردن كج كردن در برابر مخلوق و استرحام براى خواسته‏هاى بى‏ارزش دنيايى نيست، چنانكه امام صادق (ع) فرمود:

«ما أقبح بالمؤمن أن تكون له رغبة تذله.» 9

چه زشت و قبيح است براى مؤمن خواسته‏اى كه وسيله ذلت او شود از همين روست كه پيشوايان معصوم به جد سفارش كرداند كه از خواسته‏هايى كه موجب زبونى و نفى عزت مى شود پرهيز گردد. آنها امر به قطع هرگونه طمع كرده‏اند تا ريشه ذلت در برابر مخلوق و استرحام در مقابل خلق خشكانده شود. حضرت موسى ابن جعفر (ع) در وصاياى خود به هشام بن حكم فرمود:

«يا هشام اياك و الطمع ، و عليك باليأس مما فى أيدى الناس، و امت الطمع من المخلوقين، فان الطمع مفتاح الذل و اختلاس العقل و اختلاق المروات و تدنيس العرض.» 10

اى هشام! از طمع بپرهيز و از آنچه در دست مردم است نااميد باش، و طمع از مخلوق را بميران و بير كه طمع كليد هر خوارى و ربودگى عقل و زوال مردانگى و ريختن آبروست.

استرحام ريشه در طمع دارد و طمع ريشه در دنيازدگى، و تا دلسپردگى به دنيا رفع نشود، حقارت در مقابل مخلوق و استرحام رفع نمى‏شود. زيدبن صوحان از اميرمؤمنان (ع) پرسيد: كدام چيز ذلت آورترين چيزهاست؟ فرمود: «الحرص على الدنيا» 11(حرص بردنيا) . به همين سبب است كه در سيره نبوى براى حفظ كرامتها و شرافتهاى انسانى و ايجاد روحيه آزادگى واستقلال از مخلوق، بر قطع طمع تأكيد شده است، زيرا طمع اساس استرحام است . آن كه پيرو سنت پيامبر است و خود را در قيد بيعت او مى داند در مقابل مخلوق سر خم نمى كند، روى پاى خود مى ايستد، زير بار منت مخلوق نمى‏رود. چنانكه از اميرمؤمنان (ع) نقل شده است : 12

لنقل الصخر من قلل الجبال‏

احب الى من منن الرجال‏

يقول الناس لى فى الكسب عار

فقلت العار فى ذل السؤال‏

بلوت الناس قرنا بعد قرن‏

و لم ار مثل مختال بمال‏

و ذقت مرارة الاشياء طرا

فما طعم امر من السؤال‏

و لم أر فى الخطوب أشد هؤلاء

و أصعب من مقالات الرجال‏

كشيدن سنگهاى گران از قله‏هاى كوه نزد من از منت ديگران كشيدن محبوبتر است .

مردم به من مى‏گويند: كار براى تو عيب است و حال آنكه عيب آن است كه انسان دست سؤال پيش ديگران دراز كند.

مردمان را دوره‏اى پس از دوره‏اى آزمودم و كسى را چون فريفتگان مال نديدم. و تلخى همه چيز را به تمامه چشيدم و هيچ تلخى را تلختر از سؤال نيافتم.

و در ميان كارهاى بزرگ و سخت هيچ كارى را سخت‏تر و سنگينتر از سؤال و شنيدن منت ديگران نديدم.

و پيامبر اكرم (ص) به اصحاب خود مى آموخت كه چنين باشند، و آنا را در اين جهت تربيت مى كرد. عالم ربانى احمد بن فهد حلى ، نقل مى كند كه روزى پيامبر به اصحاب خود فرمود: آيا با من مبايعت نمى‏كنيد؟ عرض كردند: ما با شما مبايعت كرده‏ايم. فرمود: مبايعت كنيد مرا در اينكه از مردم چيزى نخواهيد و پس از آن اگر از دست كسى تازيانه مى افتاد خود فرود مى‏آمد و آن را بر مى‏داشت و به كسى نمى گفت آن را به من ده .13 بدين ترتيب آن حضرت اصحاب خود را به سوى آنكه «خود» باشند و محتاج «غير» نباشند سوق مى داد تا روحيه عدم استرحام در آنان شكل گيرد. پيامبر با نفى «بيخودى» و اثبات «خودى» مسلمانان را محكم ساخت وآنها را از استرحام در مقابل غير خدا پيراست و آن گاه آن حماسه باشكوه را در تاريخ بشريت برافراشت. علامه اقبا لاهورى در منظومه «اسرار خودى و رموز بيخودى» به اين حقيقت پرداخته است و مى گويد اصل نظام، عالم از «خودى» است و تسلسل حيات تعينات وجود بر استحكام خودى انحصار دارد 14 و اينكه «خودى» از سؤال ضعيف مى گردد. او اصل درد مسلمانان را در ضعيف شدن «خودى» آنان مى داند وآنان را به «خود» فرا مى خواند و از «سؤال» و «استرحا

م» و «منت پذير خوان غير» بودن پرهيز مى‏دهد و به «سربلندى » در سايه سيره نبوى دعوت مى‏كند: 15

اى فراهم كرده از شيران خراج‏

گشته‏اى رو به مزاج از احتياج‏

خستگى‏هاى تو از نادارى است

اصل درد تو همين بيمارى است

مى‏ربايد رفعت از فكر بلند

مى كشد شمع خيال ارجمند

از خم هستى مى گلفام گير

نقد خود از كيسه ايام گير

خود فرود آ از شتر مثل عمر 16

الحذر از منت غير الحذر

تا بكى دريوزه منصب كنى

صورت طفلان زنى مركب كنى

فطرتى كو بر فلك بند نظر

پست مى گردد ز احسان دگر

از سؤال افلاس گردد خوارتر

از گدايى گديه‏گر نادارتر

از سؤال آشفته اجزاى خودى‏

بى تجلى نخل سيناى خودى‏

مشت خاك خويش را از هم مپاش‏

مثل مه رزق خود از پهلو تراش‏

گرچه باشى تنك روز و تنك بخت‏

در ره سيل بلا افكنده رخت‏

رزق خويش از نعمت ديگر مجو

موج آب از چشمه خاور مجو

تا نباشى پيش پيغمبر خجل‏

روز فردايى كه باشد جان گسل‏

ماه را روزى رسد از خوان مهر

دغ بر دل دارد از احسان مهر

همت از حق خواه و با گردون ستيز

آبروى ملت بيضا مريز

آنكه خاشك بتان از كعبه رفت

مرد كاسب را حبيب الله گفت

واى بر منت پذير خوان غير

گردنش خم گشته احسان غير

خويش را از برق لطف غير سوخت‏

با پشيزى مايه غيرت فروخت‏

اى خنگ آن تشنه كاندر آفتاب‏

مى نخواهد از خضر يك جام آب‏

ترجبين از خجلت سائل نشد

شكل آدم ماند و مشت گل نشد

زير گردون آن جوانى ارجمند

مى رود مثل صنوبر سربلند

در تهى دستى شود خوددارتر

بخت او خوابيد و او بيدارتر

قلزم زنبيل سيل آتش است‏

گر زدست خود رسد شبنم خوشست‏

چون حباب از غيرت مردانه باش‏

هم به بحر اندرنگون پيمانه باش‏

شأن مؤمن چنين اقتضا مى‏كند و پيامبر در برخورد با مردم خود چنان رفتار مى‏كرد كه شأن بى‏نيازى از ديگران در آنها شكوفا شده و باب استرحام بسته گردد. در اين رابطه از امام صادق (ع) روايت شده است كه آن حضرت فرمود: مردى از اصحاب پيامبر (ص) دچار تنگدستى و سختى شد. همسرش گفت: كاش خدمت پيامبر مى‏رسيدى و از او چيزى مى‏خواستى. مرد خدمت پيامبر آمد. و چون حضرت او را ديد فرمود: «هر كس از ما سؤال كند به او عطا كنيم و هر كس بى نيازى جويد خداوند بى نيازش كند». مرد با خود گفت منظور پيامبر جز من نيست. پس به سوى همسرش بازگشت و او را از اين ماجرا آگاه كرد!.

زن گفت رسول خدا هم بشر است (و از حال تو آگاه نيست)، او را آگاه ساز. مرد مجدداً نزد پيامبر آمد و چون حضرت او را ديد فرمود: «هر كس از ما سؤال كند به او عطا مى‏كنيم و هر كس بى نيازى جويد خداوند بى نيازش كند». اين ماجرا تا سه بار تكرار شد. در نتيجه مرد برفت و كنگى عاريه كرد و راهى كوهستان شد و قدرى هيزم بريد و آورد و به نيم چارك آرد فروخت و آن را به خانه برد و خوردند. فرداى آن روز هم همين كار را كرد و هيزم بيشترى آورد و فروخت و پيوسته كار مى‏كرد و اندوخته م

ى‏كرد تا خود كلنگى خريد و باز هم اندوخته كرد تا دوشتر و غلامى خريد و توانگر شد و حال او نيكو گشت. روزى خدمت پيامبر آمد و گزارش داد كه چگونه به جهت سؤال آمده بود و از پيامبر چه شنيد. حضرت فرمود، من كه گفتم: «هر كس از ما سؤال كند به او عطا كنيم و هر كس بى نيازى جويد خداوند بى نيازش كند» 17 با همين جهت‏گيرى تربيتى، پيشوايان حق توصيه به نوميدى و چشم نداشتن به دست مردم مى‏كردند. امام صادق (ع) فرمود:

«اذا أراد أحدكم أن لا يسأل ربه شيئاً الا أعطاه فلييأس من الناس كلهم ولا يكون له رجاء الا عندالله، فاذا علم الله عزوجل ذلك من قلبه لم يسئل الله شيئاً الا أعطاه.»18

چون كسى از شما خواهان آن باشد كه هر چه از پروردگارش خواهد، بدو عطا كند، بايد از مردم نااميد شود و اميدى جز به خدا نداشته باشد، كه چون خداى عزوجل اين را از قلبش داند، هر چه خواهد بدو عطا كند.

و از امام سجاد (ع) نقل شده است كه فرمود:

«رأيت الخير كله قد اجتمع فى قطع الطمع عما فى أيدى الناس و من لم يرج الناس فى شى‏ء ورد أمره الى الله عزوجل فى جميع اموره استجاب الله عزوجل له فى كل شى‏ء.» 19

تمام نيكى را در بريدن طمع از آنچه در دست مردم است ديدم و هر كس هيچ اميدى به مردم نداشته باشد و امرش را در هر كارى به خداى عزوجل واگذارد، خداوند در همه چيز او را اجابت كند.

و امام باقر (ع) در مقام بيان علت اين همه تأكيد بر عدم استرحام و اظهار بى نيازى و به خود متكى بودن فرمود:

«طلب الحوائج الى الناس استلاب للعز و مذهبة للحياء و الياًس مما فى ايدى الناس عز للمومن فى دينه و الطمع هو الفقر الحاضر.»20

حاجت خواستن از مردم موجب سلب عزت و رفتن حياست و نوميدى از آنچه در دست مردم است موجب عزت مؤمن در دينش است، و طمع همان فقر آماده است .

در منطق نبوى نوميدى از آنچه در دست مردم است، بى‏نيازى نقد و طمع ،فقر نقد محسوب مى‏شود و پيامبر به آن مى‏خواند و از اين پرهيز مى‏داد.21 و اوصياى آن حضرت اجازه نمى‏دادند مردم چه در مقابل آنها وچه در مقابل ديگران به استرحام كشيده شوند . مفضل بن قيس بن رمانه گويد خدمت امام صادق (ع) رفتم و از حال خود (و گرفتارى و درماندگى خويش) لب به شكايت گشودم و از آن حضرت خواستم كه برايم دعا كند. امام به كنيزكى كه آنجا بود فرمود: آن كيسه سكه را كه ابوجعفر (منصور) براى ما فرستاده است بياور.

پس كنيزك كيسه را آورد و حضرت فرمود: در اين كيسه چهار صد دينار است؛ با آن زندگى خود را بهبود بخش. عرض كردم: به خدا سوگند، فدايت شوم، مقصودم اين نبود كه بخواهم چيزى بگيرم، مقصودم فقط خواهش دعا بود. حضرت فرمود: بسيار خوب ، دعا هم مى كنم اما (سخن من با تو اين است ) : «اياك أن تخبر الناس بكل حالك فتهون عليهم.» 22(بپرهيز از اينكه هر گرفتارى كه دارى با مردم بازگو كنى تا نزد آنان خار شوى). ملاحظه مى شود كه چگونه امام مفضل بن قيس را از آنچه موجب استرحام مى شود پرهيز مى دهد، چرا كه به بيان اميرمؤمنان (ع):

«أزرى بنفسه من استشعر الطمع، و رضى بالذل من كشف عن ضره ، و هانت عليه نفسه من أمر عليها لسانه.» 23

هر كس طمع در درون داشته باشد خود را حقير كرده؛ و كسى كه ناراحتيهايش را فاش كند به ذلت خويش راضى شده؛ و كسى كه زبانش را بر خود امير كند شخصيت خود را پايمال كرده است.

پيشوايان حق به گونه‏اى با مردم رفتار مى‏كردند كه آنها خود را به خوارى و زبونى نكشند، بلكه عزت نفس و مناعت خود را حفظ كنند و به خود اعتماد كنند و گردن در مقابل غير خدا كج نكنند اين اصرار آنان تا آنجا بود كه نقل شده است احمد ابن محمد بن ابى نصر 24 از حضرت رضا (ع) تقاضا كرد كه برايش توصيه‏اى به اسماعيل بن داود كاتب بنويسد تا شايد از او بهره‏اى ببرد و امام به اوگفت : دريغم مى آيد كه مانند تويى چنين چيزى طلب كند . تو بر مال من تكيه كن و خود را بى نياز سازد.25

آنها حتى توصيه‏اى كه موجب خوارى شود نمى كردند . انسان عاقل ، فشار و سنگينى سختى و مشكلات را بر فشار و سنگينى خوارى و منت ديگران ترجيح مى دهد گفته‏اند كه «وقتى سقراط حكيم پياده مى‏رفت در راهى، يكى وى را گفت : چند تن از ملوك و اشراف در تو اعتقاد دارند، چرا از كسى اسبى نخواهى تا پياده نبايد رفت؟! سقراط گفت : بار تن من بر پاى سبكتر مى آيد كه بار منت اسب ديگرى بر گردن من.» 26

چرا انسان پيش ديگران دست دراز كند و شرافت انسانى خود را زير پا بگذارد، بهتر است به كم بسازد و دست پيش ديگران دراز نكند:

«التقلل ولا التوسل.» 27

قناعت به كم آرى ولى دست نياز به سوى ديگرى هرگز.

با اين روحيه است كه انسان از تن دادن به پستى آزاد مى شود. مردمى كه سنگينى منت ونيازمندى به بيگانه را كمرشكن وكشنده نمى‏دانند، بوى آزادى و استقلال را نيز استشمام نخواهند كرد. تن دادن به سختيها بر انسان آزاده سهل است و تن دادن به پستيها هلاك كننده . آزاده مرگ را بر پستى استرحام ترجيح مى دهد:

«المنية ولا الدنية.» 28

مرگ آرى ، اما تن دادن به پستى هرگز.

آزاده ، سختى شرافتمندانه را بر راحتى زبون ساز اختيار مى‏كند و بدان افتخار مى نمايد . شيخ فريدالدين عطار نيشابورى ، در داستانى اين انتخاب با ارزش را به زيبايى تصوير مى كند. مى‏گويد اصمعى 29در راهى مى‏رفت و متوجه شد كه چاه كنى در چاه مشغول كار است و با خود مى‏گويد: اى نفس من تو را بسيار گرامى داشته‏ام و از كارهاى پست دورت نگه داشته‏ام. اصمعى به او نهيب زد كه اين چه سخنى است ! توبه پست‏ترين كارها (چاه كنى در ميان نجاستها) مشغولى و اين چنين سخن مى‏گويى؟ مگر پست تر از كار تو هم كارى هست؟ آن گاه مرد چاه كن به بيان عزت نفس خويش پرداخت كه اين كار صد بار از گردن خم كردن در مقابل مخلوق و استرحام نمودن بهتر است :

اصمعى مى‏رفت در راهى سوار

ديد كناسى شده مشغول كار

نفس را مى‏گفت اى نفس نفيس‏

كردمت آزاد ازكار خسيس‏

هم ترا دايم گرامى داشتم

هم براى نيك نامى داشتم‏

اصمعى گفتش تو بارى اين مگوى‏

اين سخن اينجا در آن مسكين مگوى‏

چون تو هستى در نجاست كارگر

آن چه باشد در جهان زين خوارتر

گفت باشد خوارتر افتادنم

بر در همچون تويى استادنم‏

هر كه پيش خلق خدمتگر بود

كار من صد بار ازو بهتر بود

گرچه ره جز سربريدن نبودم‏

گردن منت كشيدن نبودم 30

انسانى كه كرامتهاى ذاتى‏اش دفن نشده باشد، پذيرايى سختيها مى‏شود، اما پذيراى منت غير نمى شود، هر چند كه انسانى بدوى باشد و در عصر جاهلى زيست كند. درباره ثابت بن اوس ازدى ملقب به شنفرى شاعر دوره طلوع و استقرار شعر جاهلى كه حدود 510 ميلادى در گذشته است مى‏نويسند به دليل اهانتى كه قومش بر او روا داشتند و عزت نفسش را جريحه‏دار ساختند آنها را ترك كرد و سر در باديه نهاد و مشهورترين قصيده خود را معروف به «لاميةالعرب » سرود. شنفرى در اين قصيده فرزند بيابانهاى بى آب و گياه و رفيق درندگان و وحوش است . در عين حال مردى است با عزت نفس و با روحى لطيف . چون فأمش خواستند بر او ستم كنند و خوارش دارند ، تحمل ستم و خوارى نكرد و همنشينى با ددان را بر منت نامردمان ترجيح داد . او زمين را در برابر مردم كريم النفس بس فراخ مى‏يافت و در لا ميه خود چنين سرود:

و فى الارض مناى للكريم عن الأذى‏

و فيها لمن خاف القلى متعزل‏

در زمين مكانهايى است كه مرد كريم در آنجا از آزار در امان است . و در آنجا براى كسانى كه از كينه توزى بيمناكند عزلتگاهى است .

او با وجود آنكه در شرايطى بس سخت قرار مى‏گيرد، اما كرامت و عزتش مانع آن است كه آهى بر آورد يا ناله‏اى سر دهد. او فرو خوردن مشقت را برناگوارى لقمه منت ترجيح مى‏دهد . او نه نامرد است و نازپرورده و نه ناتوان ، بلكه بر گرسنگى شكيباست، حتى خوردن خاك بيابان را بر آن ترجيح مى دهد كه آدميزاده‏اى به او مددى رساند و بر او فخر بفروشد . زيرا او آزاده‏اى كه به ستم و منت گردن نمى‏نهد:

اديم مطال الجوع حتى أميته‏

و اضرب عنه الذكر صفحاً فأذهل‏

و استف ترب الارض كى لايرى له

على من الطول امرؤ متطول‏

خود را وا مى دارم كه گرسنگى را فراموش كنم تا بار ديگر يادش نكنم.

و به هنگام گرسنگى خاك زمين را مى بلعم تا مرد صاحب كرمى مرا نبيند و دستگيرى از مرا وظيفه خود به حساب آورد.31

انسان فطرتاً، ذاتاً از حقارت بيزار است . فطرت انسان با ذلت و زبونى ناسازگار است . هر انسانى بارو كردن به حقيقت خويش كه حقيقتى است ملكوتى از استرحام بيزار است . نزد چنين انسانى گرسنگى بهتر از ذلت فروتنى براى رسيدن به لقمه نانى است؛

«الجوع خير من الخضوع.» 32

انسانيت انسان امرى است ملكوتى كه با عجز و ضعف و زبونى منافات دارد، «خودى» انسان از سنخ حريت و كرامت و عزت است كه با سؤال و منت پذيرى ضعيف مى‏شود. و پيامبر اكرم (ص) مى‏آموخت كه به استقبال سختى كار و تلاش بروند تا از زبونى سؤال و منت دور شوند . و از همين رو فرمود:

«لو ان احداكم ياخذ حبلا فياتى بحزمة حطب على ظهره فيبيعها فيكف بها وجهه خير له من ان يسال.»33

اگر يكى از شما ريسمانى برگيرد و پشته هيزم بردوش كشد و بفروشد و بدين وسيله آبروى خود حفظ كند براى او بهتر است از سؤال كردن.

و نيز مى‏فرمود:

«الايدى ثلاث: فيدالله العليا و يدالمعطى التى يليها و يدالسائل السفلى الى يوم القيامة ، فاستعفف عن السؤال ما استعطت.»34

دستها سه تاست: دست خدا كه بالاتر است و دست دهنده كه پس از آن است و دست سؤال كننده كه تا روز قيامت پايينتر است ، پس تا مى‏توانى از سؤال كردن خوددارى كن.

البته اين خوددارى كردن از سؤال به معناى بريدن از جامعه و ارتباط و معاشرت و داد و ستد نيست . در سخنان پيشوايان حق اين امر روشن شده است و بيان گرديده كه دو احساس متقابل را با هم جمع كنيد: «نياز به مردم » و «بى نيازى از مردم» . در رفتار اجتماعى خود به گونه‏اى باشيد كه جامع اين دو صفت باشيد. از امام صادق (ع) نقل شده است كه اميرمؤمنان (ع) مى‏فرمود:

«ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم ؛ فيكون افتقارك اليهم فى لين كلامك و حسن بشرك ، و يكون استغناؤك عنهم فى نزاهة عرضك و بقاء عزك»35

بايد در قلب (دو احساس) نيازمندى به مردم و بى نيازى از ايشان را (با هم ) داشته باشى؛ نيازمندى است به آنها در نرم زبانى و خوشرويى‏ات باشد و بى نيازى ات از آنها در حفظ آبرو و نگهدارى عزتت باشد.

بنابراين در حسن سيرت با مردم چون نيازمند به آنها رفتار كن و درحفظ شرافت چون بى‏نياز از آنها .36 آنجا كه پاى عزت و كرامت در ميان است، هيچ از مردم مخواه و روحيه بى‏نيازى از مردم را در خود تقويت كن وحتى كمترين خواسته ونيازت را نيز خود برطرف ساز. پيامبر اكرم چنين توصيه مى‏كرد:

«استغنوا عن الناس ولو بشوص السواك.» 37

از مردم بى نياز باشيد هر چند با ترك خواستن چوب مسواك.

آنجا كه پاى حيثيت و شرافت در ميان است، آنجا كه ذره‏اى نرمش و خواهش، موجب پايمال شدن آبرو و عزت انسان است، بايد كاملاً بى اعتنا و بى‏نياز بود: «فى نزاهة عرضك و بقاء عزك». تربيت يافتگان مكتب نبوى، پيشوايان حق و عدل در سخت‏ترين شرايط ذره‏اى استرحام نكردند؛ حتى در كنج زندان و زير فشار و شكنجه حاكمان جور.

زمانى كه حضرت موسى بن جعفر (ع) در زندان سندى بن شاهك بود، 38هارون، فضل بن ربيع 39 را براى رساندن پيامى به نزد حضرت فرستاد و هدفش آن بود كه با عنوان كردن مسائلى امام را از موضع عزت خويش دور كند و او را به استرحام كشد. فضل گويد من داخل محبس شدم و ديدم كه آن حضرت پيوسته نماز مى‏گزارد و اعتنايى به من ندارد و در هر دو ركعت نماز كه سلام مى‏دهد بلافاصله براى نماز ديگر تكبير مى‏گويد. پس چون توقف من طولانى شد، ترسيدم كه مورد مؤاخذه هارون قرار گيرم پس همينكه آن حضرت خواست سلام دهد من شروع كردم به سخن و ديگر آن حضرت داخل نماز نشد و به سخن من گوش فرا داد. من پيام رشيد را به آن حضرت رساندم و آن پيام اين بود كه به من گفته بود به آن حضرت مگو كه اميرمؤمنان مرا به سوى تو فرستاده بلكه بگو برادرت مرا به سوى

تو فرستاده و سلام مى‏رساند و مى‏گويد مى‏دانم كه شما هيچ تقصيرى نداريد اما سوء تفاهمى شده و به سبب خبرهايى كه به من رسيده بود شما را از مدينه آوردم و پس از بررسى و پيگيرى بر من روشن شد كه شما هيچ گناهى نداريد؛ با اين وجود مصلحت در آن است كه اينجا باشيد. و شما از لحاظ برنامه غذايى، هر نوع غذايى را كه ميل داريد سفارش بدهيد و هر چه مى‏پسنديد دستور بدهيد، و من فضل بن ربيع را مأمور اين كار كرده‏ام. راوى گويد حضرت بدون آنكه به من التفاتى كند در دو كلمه جواب داد. فرمود: «لا حاضر لى مالى فينفعنى و لم أخلق سؤولا: الله اكبر» (از مال خودم اينجا چيزى ندارم كه بهره ببرم و استفاده كنم و خداوند مرا اهل سؤال و تقاضا نيافريده است: الله اكبر) و داخل نماز شد. 40 حضرت نشان دادند كه زندان، شكنجه و فشار نيز نمى‏تواند اندكى از عزت نفس او بكاهد و كارى كند كه مرهون دشمن شود و زير بار منت او رود.

استرحام و تكدى‏

از منفورترين جلوه‏هاى استرحام پديده‏اى است اجتماعى كه در بستر بى عدالتى و فقر فرهنگى و عدم سخت كوشى شكل گرفته و در قالب گدايى و دست نياز پيش ديگران دراز كردن ظهور يافته است. اين حركت در كلمات پيشوايان عدل با عنوان سؤال و سؤال به كف، شديداً مورد مذمت قرار گرفته است. نگاهى به عناوين بابهاى روايى در اين مورد و محتويات اين بابها گوياى منفور ومحكوم بودن اين عمل است .51

در مجموع، روايات وارد شده در اين باره ،مربوط به دو گروه اجتماعى است: گروهى كه به دلايل فردى، اجتماعى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى واقعاً نيازمند هستند و زندگى آنها در شدت و تنگى است و از سر نياز و فقر دست به تكدى مى‏زنند و گروه اجتماعى ديگر كه در چنين شرايطى نيستند بلكه اين اقدام براى آنها به منزله شغل و روشى براى كسب درآمد است.

عمل گروه اول زشت و محكوم است و بايد با تدارك تأمين اجتماعى و تكافل اسلامى و برقرارى عدالت ريشه كن شود؛ و عمل گروه دوم در نهايت زشتى و محكوميت است كه بايد با اعمال قوانين جزايى زدوده شود. اما در هر صورت عملى به نام سؤال و سؤال به كف سخت مورد مذمت است :

مذمت گروه اول

پيامبر كرامت و عزت مى‏فرمود:

«لو يعلمون ما فى المسألة ما مشى احد يسأله شيئاً.»52

اگر (مردم) مى دانستند در سؤال چه (زشتيها، آبرو ريزيها و بديهايى) وجود دارد، هرگز كسى از كسى چيزى درخواست نمى‏كرد.

انبيا آمده‏اند تا انسان را از همه اسارتها و ذلتها آزاد سازند و با بر پا ساختن آنها به قيام براى قسط، عدالت اجتماعى را تدارك كنند تا هر ذلتى از جمله استرحام رنگ بازد. حضرت رضا (ع) از پدران گراميش نقل كرده است :

«اتخذ الله ابراهيم خليلا لانه لم يرد احداً و لم يسال احداً غير الله عزوجل.»53

خداوند ابراهيم را خليل (دوست) گرفت، زيرا ابراهيم هيچ كس را رد نكرد (و هيچ درخواست كننده‏اى رإ؛ ّّ محروم نكرد) و از هيچ كس غير خداوند عزوجل (هرگز) درخواست نكرد.

انبيا چنين بودند و آمده‏اند تا اين گونه بودن را بياموزند . از همين روست كه پيامبر (ص) در وصاياى خويش به ابوذر غفارى (ره) فرمود:

«يا اباذر اياك و السوال فانه ذل حاضر و فقر تتعجله و فيه حساب طويل يوم القيامة.»54

اى ابوذر از سؤال‏كردن (از اظهار نياز و فقر) بپرهيز، چرا كه اين عمل ذلت نقد است و فقرى كه خود به استقبال آن رفته‏اى و اين كار در روز قيامت حساب طولانى خواهد داشت.

براساس همين گرايش بود كه پيامبر قوت و عظمت اعلام كرد:

«اليد العليا خير من اليد السفلى.» 55

دست بالا (دستى كه بخشش مى‏كند) از دست پايين (دستى كه درخواست مى‏كند) بهتر است .

و اوصياى آن حضرت به ياران و پيروان خود مى‏آموختند كه هرگز درخواست نكنند. محمد بن مسلم گويد امام باقر (ع) به من فرمود:

يا محمد لو يعلم السائل ما فى المسألة ما سأل احد احداً .» 56

اى محمد اگر سؤال كننده مى‏دانست كه در سؤال چه نهفته است هرگز كسى از كسى درخواست نمى‏كرد.

آنها شيعه را كريم مى خواستند و عزيز ، و كرامت و عزت از سؤال ضعيف مى‏شود، از همين رو امام صادق (ع) مى‏فرمود:

«شيعتنا من لايسأل الناس ولو مات جوعاً.»57

شيعيان ما كسانى هستند كه از مردم درخواست نمى‏كنند، هر چند كه از گرسنگى بميرند.

انسان كريم فقر را مرگ بزرگتر مى‏داند و مرگ را بر زندگى توأم با ذلت و آلوده به استرحام ترجيح مى‏دهد، چنانكه شاعرى سروده است: 58

الموت خير للفتى

من أن يعيش بغير مال‏

والموت خير للكريم

من الضراعة للرجال‏

مرگ براى انسان سخاوتمند گواراتر است از آنكه فقيرانه زيست كند.

و مرگ براى بزرگوار بهتر است از تضرح و دست دراز كردن پيش اين و آن.

پيشوايان فقر ستيزى، اين گونه بودن را از ويژگيهاى شيعه محسوب داشته‏اند ، كه امام صادق (ع) فرمود:

«ما كان فى شيعتنا فلايكون فيهم ثلاثة اشياء : لايكون فيهم من يسأل بكفه ...» 59

در شيعيان ما هر چه باشد سه چيز در آنان نيست : در ميان آنها كسى نيست كه دست حاجت (به سوى اين و آن) دراز كند.

آنها شيعه را چنين معرفى كرده‏اند:

«انما شيعتنا من لايهر هرير الكلب ولا يطمع طمع الغراب ولا يسأل الناس بكفه و إنْ مات جوعاً»60

شيعه واقعى ما كسى است كه مانند سگ زوزه نمى‏كشد و مانند كلاغ طمعكار نيست و هرگز دست پيش مردم دراز نمى‏كند هر چند كه از گرسنگى بميرد.

آنها سخت‏ترين مرگ را در اظهار نياز و خوار كردن خود مى‏دانستند و شاعرى سروده است : 61

لا تحسبن الموت موت البلى‏

فانما الموت سؤال الرجال‏

كلاهما موت ولكن ذا

اشد من هذا لذل السوال‏

هرگز گمان مبر كه مرگ همان نابودى است كه بى گمان مرگ (حقيقى ) درخواست از اين و آن است .

هر دو مرگ است . اما آن به سبب خوارى درخواست از اين سخت‏تر است .

بنابراين در منطق آزادگان ، تا آنجا كه مى توان نبايد تن به ذلت و حقارت درخواست و اظهار نياز داد؛ از پيامبر اكرم (ص) روايت شده است كه فرمود:

«استعف عن السوال ما استطعت.»62

تا آنجا كه مى توانى خود را از درخواست كردن پاك نگه‏دار.

كيفر گروه دوم

آنان كه نه از سر نياز، بلكه از سر طمع ، عادت و بدآموزى خود را آلوده سؤال و تكدى مى كنند سخت مورد تهديد قرار گرفته و كيفر اخروى آنان شديدترين كيفرها عنوان شده است ؛ پيامبر اكرم (ص) مى‏فرمود:

«من سأل الناس و عنده قوت ثلاثة ايام لقى الله تعالى يوم يلقاه و ليس فى وجهه لحم.» 63

هر كس زبان به سؤال گشايد در حالى كه خوراك اندكى براى سه روزش داشته باشد، در حالى خداوند متعال را ملاقات مى كند كه صورت او گوشتى نخواهد بود.

و نيز امام باقر (ع) فرمود:

«من سأل و هو بظهر غنى لقى الله مخموشاً وجهه يوم القيامة.» 64

هر كس زبان به سؤال گشايد در حالى كه داراى مال و توانمندى باشد، روز قيامت در حالى خدا را ملاقات مى كند كه صورت او مجروح و خون آلود است .

اين حالت بيانگر عذابى است كه چنين افرادى گرفتار آنند و ظهور عملكرد منفورشان در آن عالم . در اين باره شيخ صدوق (ره) در «عقاب الاعمال» از امام صادق (ع) نقل كرده است :

«ما من عبد يسأل من غير حاجة فيموت حتى يحوجه الله اليها و يثبت له بها النار.» 65

هيچ بنده‏اى با وجود بى‏نيازى زبان به سؤال نگشايد جز آنكه خداوند او را پيش از مرگ به آن نياز، محتاج كند و آتش دوزخ را بر او لازم گرداند.

اظهار نياز با وجود بى‏نيازى و فرو رفتن در استرحام ، فرو رفتن در آتش است . امام صادق (ع) فرمود:

«من يسال من غير فقر فكانما ياكل الجمر.»66

هر كس زبان به سؤال گشايد بدون آنكه فقر و نيازى داشته باشد مانند اين است كه آتش خورده باشد.

ملاحظه مى شود كه چگونه پيشوايان ما اين عمل را مطرود و منفور داشته و در مورد هر دو گروه با مواضعى تند برخورد كرداند تا باب سؤال بسته شود. اما چرا؟ و با توجه به كدام پيامدهاى اجتماعى اين گونه برخورد شده است؟ در اين رابطه مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:

پيامدهاى تكدى‏

1- ستم به خويش

نخستين پيامد اظهار نياز و درخواست كردن از مردم شكستن عزت و كرامت خويش است كه بالاترين ستمها به خود است. نخستين چيزى كه در اين رابطه آسيب مى‏بيند آن خود حقيقى و والاى كريم انسان است كه حرمتش از كعبه بالاتر است:

«المؤمن أعظم حرمة من الكعبة» 67

و به همين دليل، اجازه هر كارى به مؤمن داده شده جز آنكه خود را به ذلت و حقارت كشد؛ 68 و اظهار نياز موجب زايل شدن عزت و آبروى انسان است:

«طلب الحوائج الى الناس مذله الحياة و مذهبة للحياء و استخفاف بالوقار،و هو الفقر الحاضر و قلة طلب الحوائج من الناس هو الغنى الحاضر.» 68

درخواست حاجت از مردم خوارى آرد و حياء را برد و وقار را كاهد و فقر نقد است، و كم خواهش كردن از مردم بى‏نيازى نقد است .

و پايبندان به سيره پيامبر (ص) نه مردم را به خوارى سوق مى‏دهند و نه اجازه مى‏دهند كه آنها خود را خوار كنند. حضرت حسين (ع) به مردى انصارى كه ملاحظه عزت و آبروى خود را نمى‏كرد و زبان به سؤال مى‏گشود و اظهار نياز مى‏كرد و خواستار چيزى مى‏شد فرمود:

يا أخاالانصار صن وجهك عن ذلة المسألة.» 70

اى برادر انصارى! آبروى خود را از ذلت درخواست و خواهش نگه دارد.

آبروى انسان چيزى نيست كه با آن چنين برخورد كرد. حريمى است كه چون فرو ريزد حرمتهاى بسيار شكسته شود و بالاترين ستمها به حقيقت انسان رود. بنابراين نبايد كرامت انسانى و عزت ايمانى با استرحام و ذلت تكدى شكسته شود.

امام صادق (ع) به يكى از غلامان خود كه به محل كسب و كارش حاضر نشده بود و به سبب بيكارى آبرو و عزت او در مخاطره قرار گرفته بود فرمود: «يا عبدالله احفظ عزّك» (اى بنده خدا عزت خود را نگه دار) گفت: «و ما عزّى جعلت فداك؟» (فدايت شوم عزت من در چيست؟) فرمود: «غدوك الى سوقك و اكرامك نفسك» 71(به بازار و محل كسب و كار خويش رفتن و كرامت خود را نگه داشتن).

2- رذائل اخلاقى‏

در پى شكسته شدن كرامت و عزت انسان، فرد پذيراى همه كجيها و ناراستيها مى‏شود. آن كه تن به سؤال مى‏دهد، خود را پذيراى امور ديگرى نيز مى‏كند. بايد به پست‏ترين پستيها يعنى كوچك كردن خود، مقابل اين و آن تن دهد و در برابر صاحبان مال و منال تواضع كند و زبان به ستايش و مدح آنان گشايد. از اميرمؤمنان (ع) نقل شد كه فرمود در تورات چنين آمده است:

«من تواضع لغنى طلباً لما عنده ذهب ثلثا دينه»72

هر كس در برابر توانگرى به طمع مالش تواضع كند دو سوم دينش از دست رفته است .

و همچنين آن حضرت مى‏فرمود:

«من أتى غنياً فتواضع له لغناه ذهب ثلثا دينه.»73

كسى كه نزد ثروتمندى رود و به خاطر ثروتش در برابر او تواضع كند دو سوم دينش از دست رفته است.

چنين انسانى با زير پا گذارن شرافتهاى انسانى خويش به ستايشگرى و ثناگويى كشيده مى‏شود كه از منفورترين اقدامات است. پيامبر اكرم (ص) فرمود:

«احثّوا فى وجوه المدّاحين التراب.»74

در چهره (و دهان) ستايشگران و ثناگويان خاك بپاشيد.

جامعه‏اى كه به مداحى و ثناگويى كشيده شود، جامعه‏اى تباه و بى‏هويت است. و پيامبر دستور داده بود كه نگذارند جامعه به اين مرز از حقارت و استرحام كشيده شود. مقداد بن عمر چنين گويد:

«أمرنا رسول الله (ص) أن نحثو فى وجوه المداحين التراب.»75

رسول خدا (ص) به ما دستور داد كه در چهره ستايشگران خاك بپاشيم.

و آموخته شدگان مكتب نبوى و پيروان سيره او چنين مى‏كردند مجاهد از قول أبى معمر نقل مى‏كند كه مردى در مقام ثناگويى يكى از امرا برآمد، پس مقداد مشتى خاك برگرفت و بر چهره او پاشيد و گفت: رسول خدا ما را امر كرده است كه در چهره مداحان خاك بپاشيم.76

3- سستى و تن پرورى‏

مردمى كه در سؤال به روى خود بگشايند و حرمت خويش نگه ندارند، به تن پرورى و كسالت و تخدير كشيده مى‏شوند. استعدادها و توانهابه جاى آنكه در عرصه كار و تلاش و خلاقيت ظهور كند به بطالت و كسالت و سستى گرفتار مى‏شود جامعه تبديل به وجودى «كَلّ = سربار» مى‏شود. همان پديده‏اى كه به شدت كوبيده و طرد شده است. مسعدة بن صدقه نقل مى‏كند كه امام صادق (ع) در نامه‏اى به يكى از ياران خويش نوشت:

«لا تكسل عن معيشتك فتكون كِلاّ على غيرك.»77

براى تأمين مخارج زندگى خود سستى و تنبلى نداشته باش كه در اين صورت سربار ديگران خواهى شد.

در اين صورت فرهنگ كار و تلاش به فرهنگ سستى و دلالى تبديل شده، جامعه‏اى سربار و وابسته شكل مى‏گيرد، كه سستى دشمن عمل است، 78 و تن پرورى و تلاش با هم جمع ناشدنى، و در نتيجه نه فقط زندگى اين جهانى تباه مى‏شود كه به طريق اولى، زندگى آن جهانى را نيز از دست مى‏دهند.79 امام باقر (ع) مى‏فرمود:

«انى لا بغض الرجل أن يكون كسلا عن امر دنياه و من كسل عن أمر دنياه فهو عن أمر آخرته أكسل.»80

كسى كه نسبت به امور مادى و زندگى اين جهانى خود سست و تنبل باشد مورد خشم و غضب من است، زيرا كسى كه در كار دنياى خود مبتلا به كسالت و ناتوانى باشد بى گمان نسبت به كار آخرت خود كسلتر و ناتوانتر خواهد بود.

فرد و جامعه سربار مورد لعنت خداست كه كمترين آن لعنت فقر و پريشانى و نادارى و وابستگى است و پيامبر اكرم (ص) فرمود:

«ملعون من القى كلّه على الناس.» 81

مورد لعنت است آنكه خود را سربار ديگران سازد.

4- فقر و پريشانى‏

جامعه‏اى كه استرحام‏پذير شود توان روى پاى خود ايستادن و پذيراى سختى شدن و تلاش كردن را از دست مى‏دهد. با فرهنگ ذلت و استرحام نمى‏توان فرهنگ عزت و خودى ايجاد كرد. با تكيه به ديگران نمى‏توان راه دشوار «حيات طيبه» را هموار نمود. جامعه آلوده به استرحام جامعه‏اى فاقد اميد و نشاط و اراده است. انسانهايى كه از درون زبون و خوار مى‏شوند در رويارويى با مشكلات بيرونى فاقد توانايى لازم در برخورد هستند. مردمى كه درهاى استرحام را به روى خود مى‏گشايند، در حقيقت درهاى ذلت و نياز و پريشانى را مى‏گشايند و درهاى عزت و بى نيازى و توانمندى را بر خود مى‏بندند. پيامبر اكرم (ص) مى‏فرمود:

«من فتح على نفسه باب المسألة فتح الله عليه سبعين باباً من الفقر لا يسد أدناه شى‏ء.» 82

هر (جامعه‏اى) كه در سؤال را بر خود بگشايد، خداوند هفتاد در از نيازمندى را بر او بگشايد كه كمترين آن را به چيزى نتوان مسدود كرد. و امير مؤمنان (ع) مى‏فرمود اين سخن پيامبر را بپذيرد و پيروى كنيد كه فرمود: «هر كس در سؤال بر خود بگشايد خداوند در نياز بر او باز كند.» 83 و امام باقر (ع) با تأكيد مى‏فرمود: «به خدايى كه بر حق است سوگند كه هيچكس باب سؤال و نياز بر خود نگشود جز آنكه خداوند باب فقر و تهيدستى را بر وى گشود.»84

بنابر آنچه گذشت، استرحام در اين شكل خود نشانه وجود يك بيمارى خطرناك در جامعه است. اما در برخورد با اين پديده مذموم اجتماعى بايد در نظر داشت كه اين امر زاييده عوامل گوناگونى است و لازمه پيرايش همه جانبه آن اقدامات چندى است. طبيعى است تا عدالت اجتماعى در معناى درست كلمه و به دور از سخنان پر طمطراق و شعارهاى فريبنده، در عمل تحقق نيابد، فقر هست و تا فقر هست استرحام نيز هست. فقر زاييده روابط و مناسبات ناعادلانه اجتماعى است و به درستى كه:

«ما جاع فقير الا بما متّع به غنىّ.» 85

هيچ فقيرى گرسته نمى‏ماند مگر به واسطه آنكه ثروتمندان از حق آنان بهره‏مند شده‏اند.

ليكن براى تحقق همه جانبه عدالت اجتماعى بايد راهى دشوار و طولانى را پيمود. بنابراين بايد در راستاى آن و نه در مسير مخالف جريان عدالت اجتماعى، و در خدمت آن به تكافل اجتماعى پرداخت و با ايجاد تأمينهاى اجتماعى لازم و اقدامات فرهنگى مناسب در جهت زدودن نياز نيازمندان ،از كار افتادگان، بيماران و تهيدستان اقدام كرد. با ايجاد اشتغال و رفع بيكارى يكى از زمينه‏هاى اساسى پيدايش استرحام را منتفى ساخت. زيرا بيكارى علاوه بر آنكه سبب فقر مى‏شود. عوارض و پيامدهاى روحى، روانى و اجتماعى نامطلوبى به بار مى‏آورد كه به استرحام دامن مى‏زند.

همچنين در راستاى اين اقدامات، در شيوه برخورد با نيازمندانى كه اظهار نياز مى‏كنند بايد دقت شود، همان گونه كه در روايات بسيارى اين امر مورد عنايت قرار گرفته است. و به طور كلى نبايد كرامت انسانى آنها بيش از آنچه شكسته شده است آسيب ببيند، بلكه بايد دست به ترميم روحيه آنها زد و يا به نيكويى پاسخشان گفت و يا با كمكى مناسب ياريشان كرد:

«ردوا السائل ببذل يسيرأ و بلين و رحمة.» 86

سائل را به بخشش اندك و به نرمى و رحمت رد كنيد.

و در مناجات خداوند با موسى (ع) به نقل از امام باقر (ع) آمده است:

«يا موسى اكرم السائل اذا أتاك ببذل يسيرأ و برد جميل.» 87

اى موسى سائلى را كه نزدت آيد با اندكى بخشش يا با نيكويى رد كردن گرامى دار.


پى نوشتها:
1- شيخ صدوق، من لايحضر الفقيه، ج 4، ص .373 مكارم الاخلاق، ص 444.
2- محمد بن محمد الشعيرى ،جامع الاخبار، تحقيق حسن المصطفوى، مركز نشر الكتاب، طهران، 1382ق. ص 100؛ و از امام جواد (ع) نقل شده: «عزالمؤمن غناؤه عن الناس.» الشيخ عباس القمى، الانوار البهية فى تواريخ الحجج الالهية، تقديم و تعليق محمد كاظم الخراسانى (الشانه چى)، دارالاضواء، بيروت، 1404 ق. ص 221؛ مستدرك الوسائل، ج 7، ص 230.
3- از امام صادق (ع) نقل شده است: «انه لابدلكم من الناس ان احداً لا يستغنى عن الناس حياته و الناس لابد لبعضهم من بعض.» بى گمان كسى نيست كه تا زنده است از مردم بى‏نياز باشد و ناچار مردم بايد با يكديگر همكارى و سازش داشته باشند) الكافى، ج 2، ص 635.
4- الجامع الصغير، ج 1، ص 168؛ نهج‏السادة، ج 8، ص 276؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 22، ص 177.
5- «لا يحل للمؤمن ان يذل نفسه.» پيامبر (ص)، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 67.
6- «محجوبان را چنان مى‏ناميد كه اعيان موجود شده‏اند در خارج، و حال آنكه در حقيقت بويى از وجود خارجى به مشام ايشان نرسيده و هميشه بر عدم اصلى خود بوده‏اند و خواهند بود. و آنچه موجود و مشهود است حقيقت وجود است اما به واسطه تلبس به احكام و آثار اعيان نه از حيثيت تجرد از آنها. الاعيان الثابتة ما شمت رايحة الوجود ازلا و ابداً.» ميرزا على اكبر مدرس يزدى حكمى، رسائل حكمية چاپ دوم، اداره كل انتشارات و تبليغات وزارت ارشاد اسلامى، 1365 ش. صص 37 و 105.
7- غررالحكم، ج 1، ص 394.
8- الكافى، ج 2، ص 109، مستدرك الوسائل، ج 12، ص 210، الخصال، ج 1، ص 23.
9- الكافى، ج 2، ص 320؛ سفينة البحار، ج 2، ص 93.
10- الكافى، ج 2، ص 320، تحف العقول، ص 368 (از امام عسكرى (ع).
11- تحف العقول، ص 298.
12- المواعظ، ص 58.
13- ديوان الامام على بن ابى طالب (ع)، جمع و ترتيب عبدالعزيز الكرم، انتشارات كتابخانه اروميه، قم، صص 105 - 106؛ نهج السعادة، ج 8، صص 298 - 299.
14- عدة الداعى و نجاح الساعى، صححّه و علق عليه احمد الموحدى القمى، دارالمرتضى، دارالكتاب الاسلامى، بيروت، 1407 ق. ص 100؛ بحارالانوار، ج 96، ص 158؛ وسائل الشيعة، ج 6، ص 310، .
15- پيكر هستى ز آثار خوردى است هر چه مى‏بينى ز اسرار خودى است.
كليات اشعار فارسى، ص 11، و نيز ر.ك: صص 12 - 104 كه بحث «خودى» و «بيخودى» كاملاً تبيين شده است .
16- همان، صص 18 - 19.
17- در توضيح مراد علامه اقبال، استاد احمد سروش درپا نوشت مى‏نويسد: «در اينجا مولانا (اقبال) به آن داستان اشاره مى‏فرمايد كه فاروق سوار شتر بود و تازيانه‏اش به زمين افتاد. ديگران خواستند آن را برداشته به دستش بدهند ولى قبول نكرد و زير بار منت خدمت ديگران نرفت و خود پياده شد و تازيانه خود را برداشت. مؤمنين اسلام كوشش داشتند حتى المقدور محتاج ديگران نباشند.»
18- الكافى،ج‏2،ص 139؛عدة الداعى،ص 100؛سفينة البحار، ج 2، ص 451؛ مشكاة الانوار، صص 184 - 185.
19- الكافى، ج 2، ص 148.
20- همان؛ و وسائل الشيعة، ج 6، ص 314.
21- همان؛ و عدة الداعى، ص 100، بحارالانوار، ج 96، ص 158؛ وسائل الشيعة، ج 6، ص 310 و 314؛ مشكاة الانوار، ص 185.
22- «عليك باليأس عما فى ايدى الناس فانه الغنى الحاضر و اياك و الطمع فانه الفقر الحاضر.» ابوجعفر احمد بن محمد بن خالدالبرقى، المحاسن، به اهتمام جمال الدين الحسينى المحدث، دارالكتب الاسلامية، طهران، 1370ق. ص 16؛ و قريب به همين: الجامع الصغير، ج 2، ص 162؛ الفردوس بماثور الخطاب، ج 3، ص 32؛ المستطرف، ج 1، ص 110.
23- الكافى، ج 4، صص 21 - 22 ؛ وسائل الشيعة، ج 6، ص 311 و قريب به همين: صص 183 - 184؛ بحارالانوار، ج 47، صص 34 - 35.
24- نهج‏البلاغه، حكمت 2؛ قريب به همين: تحف العقول، ص 139.
25- احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى از بزرگان علما و فقهاى شيعه و از اصحاب امام كاظم (ع) بود و در خدمت حضرت رضا (ع) و جواد (ع) رتبتى بلند داشت و مورد اعتماد بود. وى داراى آثارى ارزشمند بوده است از جمله كتابهايى به نام «الجامع» و «المسائل». درگذشت او به سال 221 ه' ق بوده است. ر.ك: رجال كشى، ص 556؛ ابوالعباس احمد بن على بن العباس النجاشى، فهرست اسماء مصنفى الشيعة، المعروف برجال النجاشى، مكتبة الداورى، قم، 1397ق. ص 54؛ تقى الدين الحسن ابن على بن داود الحلى، كتاب الرجال، حققه و قدم له محمد صادق آل بحرالعلوم، المطبعة الحيدرية، النجف، 1392 ق. ص 42؛ ابوجعفر احمد بن ابى عبدالله البرقى، كتاب الرجال، انتشارات دانشگاه تهران، 1342 ش. ص 54؛ محمد بن على الاردبيلى الغروى الحائرى، جامع الرواة، دارالاضوء، بيروت، 1403 ق. ج 1، ص 59.
26- الكافى، ج 2، ص 149؛ وسائل الشيعة، ج 6، ص 314.
27- رضى الدين نيشابورى، مكارم اخلاق، به كوشش محمد تقى دانش پژوه، انتشارات دانشگاه تهران، 1341 ش. ص 155.
28- نهج‏البلاغه، حكمت 396.
29- همان، و تحف العقول، ص 143.
30- عبدالملك بن قريب بن عبدالملك بن اصمع باهلى، لغوى معروف عرب (122 - 216 ه'.ق) كه در فن لغت به گردآورى واژه‏هاى مخصوص به موضوعى واحد همت گماشت و كتب كوچك بسيارى در موضوعهاى گوناگون تأليف كرد. احمد امين، ضحى الاسلام، الطبعة العاشرة، دارالكتاب العربى، بيروت ج 1، ص 302؛ و در احوال او ر.ك: و فيات الاعيان و ج 3، صص 170-176؛ تاريخ بغداد، ج 10، صص 410-420؛ تهذيب التهذيب، ج 6، صص 368-369.
31- مصيبت نامه، به اهتمام و تصحيح نورانى وصال، كتابفروشى زوار، 1365 ش. ص 51.
32- ر.ك:تاريخ ادبيات زبان عربى،
33- غررالحكم ، ج 1، ص 71.
34- عدة الداعى، ص 100.
35- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 107؛ و قريب به همين : الكافى، ج 4، ص 20؛ وسائل الشيعة ، ج 6، ص 307؛ نهج‏السعادة، ج 8، ص 276.
36- الكافى، ج 2، ص 149؛ وسائل الشيعة، ج 6، ص 313؛ تحف العقول، ص 140.
37- شأن مؤمن اين است كه نه تند خو و بد برخورد است كه مردم از معاشرت با او پرهيز داشته باشند و نه سست و وارفته كه او را تحقير كنند. چنانكه امام صادق (ع) در توصيف مؤمن فرمود: «ليس بواهن و لا فظ و لا غليظ» (نه سست است و نه خشن و سخت دل.) الكافى، ج 2، ص 231؛ تواضع و عزت ، نياز و بى نيازى را با هم جمع كرده است ؛ در معاشرت با مردم نرم است و متواضع و در حفظ عزت و آبرو، بى اعتنا و بى نياز.
38- من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 71؛ وسائل الشيعة ، ج 6، ص 308.
39- دوره امامت آن حضرت (148 - 183 ه') با سالهاى آخر خلافت منصور، مهدى ، هادى و 13 سال از خلافت هارون مقارن بود. امام كاظم (ع) در دوران امامت خويش در تدارك يك حماسه انقلابى ديگر چون حماسه حسينى بود و زمامداران خودسر و جباران از ناحيه آن حضرت سخت در وحشت بودند. چنانكه مهدى عباسى از خروج آن حضرت خود را در ايمنى نمى‏ديد.( و فيات الاعيان، ج 5، ص 308؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص ؛ صفة الصفوة ، ج 2، ص 185) از اين رو امام مدتهاى مديد را تحت نظر و درحبسهاى سخت و زندانهاى مجرد گذراند. زندان سندى بن شاهك آخرين زندان آن حضرت بود.
40- فضل بن ربيع بن يونس حاجب هارون و محمد امين بود و پدرش نيز حاجب منصور و مهدى بود. در سال 173 هارون الرشيد او را منصب وزارت داد كه تا سال 178 در اين مقام باقى ماند. پس از مرگ هارون و درگيرى ميان امين و مأمون و پيروزى مأمون بر برادر، فضل در اختفا مى زيست تا آنكه با وساطت طاهر ذواليمينين از خشم مأمون نجات يافت. ر.ك: و فيات الاعيان، ج 4، صص 37 - 40؛ تاريخ بغداد، ج 12، صص 343 - 344.
41- ر.ك: منتهى الآمال ، ج 2، صص 244 - 245.
42- ر.ك: الكافى، ج 4، صص 20 - 21؛ وسائل الشيعة ، ج 6، صص 305 - 312؛ مستدرك الوسائل ، ج 7، صص 220 - 226؛ امام خمينى (ره) در اين باره مى نويسد: «يكره كراهة شديدة السؤال من غير احتياج ، بل مع الحاجة أيضاً ، بل قيل بحرمة الاول، ولا ينبغى ترك الاحتياط ، و قدورد فيه الازعاج الاكيد...» (سؤال و اظهار حاجت بدون آنكه انسان نيازمند باشد كراهت شديد دارد بلكه در صورت احتياج داشتن نيز همين طور است بلكه در صورت اول گفته‏اند حرام است و سزاوار نيست در چنين صورتى احتياط ترك شود و بيقين كه براى اين حالت در شرع مبين مذمت شديد وارد شده است ) . تحرير الوسيلة، ج 2، ص 92.
43- الجامع الصغير، ج 2، ص 431.
44- ابوجعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى، الشيخ الصدوق ، علل الشرايع ، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1385 ق. ص 34؛ وسائل الشيعة، ج 6، صص 308 - 309(با مختصر اختلاف) .
45- المواعظ ، صص 49 - 50؛ وسائل الشيعة، ج 6، ص 308؛ بحارالانوار ، ج 77، صص 60 - 61؛ نهج‏السعادة، ج 8، ص 276؛ و اوصياى آن حضرت نيز همين آموزش را انتقال مى دادند چنانكه امام صادق (ع) فرمود: «اياكم و سؤال الناس فانه ذل فى الدنيا و فقر تتعجلونه و حساب طويل يوم القيامة» من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 70؛ الكافى، ج 4، ص 20؛ وسائل الشيعة، ج 6، ص 307 ؛ نهج‏السعادة، ج 8، ص 291.
46- الكافى، ج 4، ص 26، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 376؛ اصلاح المال، ص 91؛ البيان و التبيين، ج 2، صص 15 و 222 ؛ تاريخ اليعقوبى ، ج 2، ص 101؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 211؛ كنزالفوائد، ج 1، ص 216؛ البيان و التعريف، ج 2، ص 76، ج 3، ص 352؛ المواعظ، ص 50؛ مسندالشهاب، ج 2، صص 222 و 235؛ تنبيه الغافلين، ص 130؛ الاحسان بترتيب صحيح ابن حبان، ج 5، صص 149 - 151؛ المستطرف، ج 1، صص 45 و 236؛ ابوالعباس احمد بن تيميه، قاعدة جليلة فى التوسل و الوسيلة ، دارالكتب العربى، بيروت، ص 45؛ (و قال اليد العياهى المعطية و اليد السفلى السائله) : مالك بن انس ، الموطأ، صححه و علق عليه محمد فواد عبدالباقى، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1406 ق. ج 2، ص 998؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 454.
47- الكافى، ج 4، ص 20؛ من لا يحضره الفقيه ، ج 2، صض 71؛ وسال الشيعة، ج 6، صص 305 - 306؛ بحارالانوار ، ج 78، ص 180؛ نهج‏السعادة ، ج 8، ص 290.
48- وسائل الشيعة ، ج 6، ص 309.
49- المحاسن والمساوى، ص 276.
50- الخصال، ج 1، ص 131.
51- محمد ابراهيم النعمانى، كتاب الغيبة، مكتبة الصدوق، ص 203؛ تحف العقول، ص 283؛ تنبيه الخواطر ، ج 2، ص 203؛ سفينة البحار، ج 1، ص 584.
52- المحاسن و المساوى، ص 277.
53- جامع الاخبار، ص 160.
54- عقاب الاعمال، ص 325؛ جامع الاخبار، صص 159 - 160؛ و از امام صادق (ع) : وسائل الشيعة ج 6، ص 306 («على وجهه» آمده است): سفينت البحار ، ج 1، ص 584.
55- وسائل الشيعة ، ج 6، ص 305.
56- همان.
57- ابوالقاسم بن سليمان بن احمد الطبرانى المعجم الكبير، حققه و خرج احاديثه حمدى عبدالمجيد السلفى، مكتبة ابن تيمية، قاهره، 1404 ق. ج 4، ص 15؛ عدة الداعى، ص 99؛ و در بعضى روايات «فكانما ياكل الخمر» (مانند اين است كه شراب خورده ) آمده است ، ر.ك: وسائل الشيعة، ج 6 ، ص 306.
58- امام صادق (ع) : الخصال ، ج 1، ص 27؛ بحارالانوار ، ج 68، ص 16.
59- ر.ك: مشكاة الانوار ، ص 100 الكافى 5، ص 63؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 179؛ تنبيه الخواطر، ج 2، ص 125؛ وسائل الشيعه ، ج 11، ص 424.
60- امام سجاد (ع) : تحف العقول، ص 200؛ نهج‏السعادة ، ج 8، ص 290.
61- تحف العقول ، ص 176؛ نهج السعادة ، ج 8، ص 283.
62- وسائل الشيعة، ج 12، ص 5.
63- تحف العقول، ص 152؛ قريب به همين: تنبيه الغافلين، ص 97.
64- نهج‏البلاغه ، حكمت 228؛ ربيع الابرار ، ج 5، ص 149.
65- من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 381؛ المواعظ، ص 54؛ مسند الشهاب، ج 1، ص 413؛ النهاية فى غريب الحديث و الاثر، ج 1، صص 184 ز 339؛ البيان و التعريف ، ج 1، ص 91؛ الاحسان بترتيب صحيح ابن حبان، ج 7، ص 510؛ الفردوس بماثور الخطاب، ج 1، ص 106؛ فيض القدير، ج 1، ص 182.
66- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1232؛ و نيز ر.ك: الادب المفرد، ص 124؛ الاحسان بترتيب صحيح ابن حبان، ج 7، ص 510؛ تاريخ ذهبى ، ج 2، ص 487.
67- الادب المفرد، ص 124.
68- الكافى، ج 5، ص 86.
69- «عدو العمل الكسل» امام صادق (ع) ، الكافى، ج 5، ص 85.
70- امام كاظم (ع) فرمود پدرم به يكى از فرزندانش فرمود: «اياك و الكسل و الضجر فانهما يمنعانك من حظك من الدنيا و الاخرة.» (از سستى و تنبلى بپرهيز كه آن دو تو را از بهره درست گرفتن از زندگى اين جهانى و زندگى آن جهانى باز دارند) الكافى، ج 5، ص 85.
71- مستدرك الوسائل ، ج 13، ص 44؛ الكافى، ج 5، ص 85.
72- الكافى، ج 5،ص‏72؛تهذيب‏الاحكام،ج 2، ص 99؛ تحف العقول، ص 26؛ وسائل الشيعة ، ج 12، ص 18.
73- عدة الداعى ، ص 100.
73- «اتبعوا قول رسول الله (ص)انه قال: من فتح على نفسه باب مسألة فتح الله عليه باب فقر.» الكافى، ج 4، ص 19؛ من لايحضر ه الفقيه، ج 2، ص 70؛ نهج السعادة، ج 8، ص 277؛ و نيز ر.ك: جامع الاخبار، ص 160؛ ربيع الابرار ، ج 3، ص 293.
74- «اقسم بالله لهو حق، ما فتح رجل على نفسه باب مسألة الا فتح الله عليه باب فقر.» وسائل الشيعة، ج 6، ص 306؛ عدة الداعى ، ص 99 - «و هو حق» آمده است ).
75- نهج البلاغه، حكمت 328.
76- عدة الداعى ، ص 101.
77- الكافى، ج 4، ص 15؛ تحف العقول، ص 371؛ «يا موسى اكرم السائل اذا اتاك برد جميل او اعطاء يسير.»

سيره نبوى، مصطفى دلشاد تهرانى، ج‏2، ص 108 - 138

Logo
https://old.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/Payambar/28safar/86/Sire_Ejtemaei/02.aspx?&mode=print