شهید آوینی

 

 

بر اساس اين آيه ، قصاص موجب حيات است . با دقت بيشتر در آيات مى توان فهميد اگر كسى مرتكب قتل انسان ديگرى شود، از نظر قانون كيفرى اسلام قصاص او قتل است . حال چگونه مى شود كه از قتل ، تعبير به حيات شود؟ در جواب اين سؤ ال مى گوييم كه به صورت طبيعى جلوگيرى از قانون شكنى ، حرمت شكنى ، تجاوز از حدود و وظايف و مقررات ، براى همه انسان ها و زندگى آنها آرامش و آسايش به ارمغان مى آورد كه اين عين حيات و زندگى است ؛ گرچه همين آيات به عفو و اغماض هم سفارش ‍ فرموده است .
بايد به اين نكته توجه كرد كه قصاص ، قانون الهى است ، اما عفو و گذشت از كرامت ها و سجاياى اخلاقى . در بعضى از مباحث گذشته به اين نكته اشاره كرديم كه گاهى ، مساءله قانون است ، و گاهى كرامت اخلاقى . هر يك از اين دو بستر خاص خود را دارد. قانون آن است كه همگان از آن نفع ببرند و عمل به آن نيز براى همه مقدور باشد، اما كرامت هاى اخلاقى مثل ايثار يا بخشش ، قانون مند نمى شود و تحت ضابطه اى خاص نمى گنجد؛ چرا كه اگر قانون مند شود و فرد بر اساس قانون و ضابطه به آن مبادرت كند، ديگر ايثار و يا بخشش نخواهد بود و تكامل معنوى لازم را به همراه نخواهد داشت .
در مورد عفو و اغماض هم مى توانيم چنين قضاوتى داشته باشيم . چه بسا همه روحيه ها پذيراى روح عفو و اغماض نباشد كه در اين موارد موضوع عدل در جاى خود محفوظ است .
همه سخن اين است كه در مسائل شخصى و اجتماعى ، در كنار قانون ، سعى بر احياى كرامت هاى اخلاقى شده است ؛ كه اگر در جامعه اى كرامت هاى اخلاقى فراگير شود، آثار بسيار ارزشمندى در پى خواهد داشت .
در بحث فعلى ، همان گونه كه به انسان خاطى و مجرم توصيه مى شود كه دست از ارتكاب جرم بردارد، به كسى هم كه مورد ستم قرار گرفته ، توصيه مى شود عفو و اغماض پيشه كند؛ چرا كه صرف نظر از آثار اجتماعى ، آثار شخصى و فردى بسيارى براى عفوكننده در بردارد. در روايتى كه ((محجّة البيضاء)) از منافع عامه نقل كرده است آمده كه : خداوند متعال به يوسف عليه السلام فرمود:
بِعَفوِكَ عن اخوَتكَ رَفَعتُ ذِكرَكَ فى الذَّاكرينَ(841).
((به خاطر اين كه تو از برادرانت گذشت كردى ، ما هم ياد تو را در ميان مردم دنيا زنده نگه داشتيم )).
مقام و منزلت يوسف كه از قعر چاه و بردگى و كج زندان به قدرت و سلطنت ظاهرى دست پيدا كرد، به صورتى بود كه همان افراد ظالم ، نيازمند او شدند. اين به خاطر عفو و بخشش يوسف بود. سپس قرآن به ترسيم لحظه هايى مى پردازد كه برادران يوسف نزد او آمدند و با اقرار به خطا و اشتباه خود از او طلب بخشش كردند.

عفو و بخشش ائمه اطهار عليهم السلام
شايد برخى بپندارند ماجراى عفو مردم مكه توسط رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و عفو اهل بصره و اصحاب جمل به وسيله اميرالمؤ منين عليه السلام به دليل آثار اجتماعى آن بوده است ؛ چرا كه آن حضرات زمامدار حكومت بودند و براى آنها توسعه دايره حكومت و جمعيت مسلمانان و مؤ منان مورد نظر بوده است ، اما تحقيق نشان مى دهد كه ساير اولياى دين كه حكومت ظاهرى هم براى آنها حاصل نشد، شيوه و روش ‍ اغماض و گذشت از افراد خاطى و مجرم را پيشه كردند.
بارها در زندگى امام مجتبى عليه السلام اين اتفاق ثبت شده است كه با وجود اقتدار حضرت در مدينه اگر كسى جسارتى مى كرد گرچه مى توانستند او را تاديب كنند، اما هرگز چنين اتفاقى نيفتاد.
تاريخ درباره سيدالشهداء عليه السلام نقل مى كند كه وقتى به آن حضرت جسارت مى كردند، پاسخ و حتى نگاه آن بزرگوار به اين اشخاص بدزبان ، لبريز از عاطفه و رافت بود:
فَنَظرَ الىَّ نظَرَ عاطِف رؤ وف (842).
((به من نگاهى مانند نگاه انسان عطوف و رئوف كردند)).
درباره امام سجاد عليه السلام نقل كرده اند: حضرت به طرف مسجد مى رفت ، كسى حضرت را دشنام داد؛ غلامانى كه همراه حضرت بودند، قصد كردند او را تاديب كنند، حضرت فرمودند:
دَعُوهُ فانَّ ما خَفىَ منَّا اءكثَرُ ممَّا قالو ثمَّ قال له : اء لكَ حاجة يا رجل ؟ فَخَجِلَ الرَّجلُ فاءعطاهُ ثوبَهُ و اءمَرَ له باءلفِ درهم فانصَرَفَ الرّجل صارخا يقول اءشهدُ انَّكَ ابنُ رسولِ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم (843).
((آنچه او از ما نمى داند بيش از آن چيزى است كه گفت . سپس فرمودند: اى مرد آيا نيازى دارى ؟ مرد شرمسار شد پس امام عليه السلام لباسشان را به او بخشيدند و دستور دادند كه هزار درهم به او داده شود. آن مرد در حالى از امام عليه السلام جدا شد كه فرياد مى زد: شهادت مى دهم كه تو فرزند رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم هستى )).
اين سيره و خصلت همه ائمه عليهم السلام بوده و شبيه آنچه ذكر شد در زندگى پربركت اين حضرات به دفعات اتفاق افتاده است .
در اين جا تذكر اين نكته ضرورى است كه در جامعه ما كسانى پيدا مى شوند كه به جاى آرام كردن و تشويق فرد به عفو و اغماض به بهانه تحقير نشدن و تنبيه ، وى را وسوسه مى كنند كه مجرم و خطاكار نبخشد. معمولا اين وسوسه ها از ناحيه كسانى است كه از ستم كننده ، نفرتى دارند و اكنون زمينه فراهم شده تا از او انتقام بگيرند؛ منتها چون وسيله ، شهامت و جرات ندارند، شخص ديگرى را واسطه قرار مى دهند. يا اساس افرادى اند كه ذاتا لئيم و فرومايه اند و دنبال ماجراجويى و حادثه اند.
در روايتى آمده است كه روزى اميرالمؤ منين عليه السلام از جايى عبور مى كردند، ديدند مردم جمع شده اند، سؤ ال كردند كه اين اجتماع براى چيست ؟ ظاهرا حادثه اى اتفاق افتاده بود كه به سمع حضرت رساندند. حضرت فرمودند:
لا مَرحَبا بِوُجوه لا تُرى الا عندَ كلِّ سوء(844).
((در آرامش مباد چهره هايى كه فقط هنگام فتنه ها ديده مى شوند)).
بنابراين روايت ، اگر در اجتماعى حادثه اى اتفاق افتاد، بايد در خاموش ‍ كردن و از ميان بردن ريشه فتنه كوشيد. اما برخى افراد با وسوسه شخصى كه مورد ستم واقع شده ، او را به انتقام تشويق و ترغيب مى كنند. نقل شده است ، شخصى به حضور امام صادق عليه السلام شرفياب شد و عرض ‍ كرد:
انَّه قد وَقَعَ بينى و بينَ قوم مَنازَعَة فى اءمر و انِّى اءُريدُ اءن اءترُكَه فيُقالُ لى : انَّ تَركَكَ لهُ ذُلّ، فقال عليه السلام : انَّما الذَّليلُ الظَّالم (845).
((بين من و جماعتى نزاعى رخ داده است و من ميل دارم اين منازعه و اختلاف را رها كنم ؛ ولى به من مى گويند كه كنار كشيدن تو از اين دعوا و منازعه براى تو ذلت و خوارى به بار مى آورد. حضرت فرمودند: خوار و ذليل كسى است كه ستم كند)).
منظور حضرت اين بوده است كه ظالم ذليل است و اگر تو نيز با تعقيب اين منازعه در زمره ظالمان قرار گيرى ، ذليلى ، نه آن كه مورد ستم واقع شده است .
اگر اين سخنان ارزشمند، سرلوحه زندگى اجتماعى همه افراد بشر قرار گيرد، بسيارى از منازعات از بين خواهد رفت . اين از واقعيات زندگى است كه در همه منازعات سياسى و اختلافات اجتماعى و حتى شخصى ، افراد از بعضى ماجراها خسته شده ، احساس تكدر روحى مى كنند؛ اما به آنها القا مى شود كه اگر از اين ماجرا كنار بكشيد، متهم به شكست و حقارت خواهيد شد؛ در حالى كه واقعا چنين نيست .
اگر انسان بداند ترك كردن صحنه يك منازعه و اختلاف ، سلامت دنيوى و اخروى او را تضمين مى كند، بايد چنين كند زيرا اين يك الزام اخلاقى است .
امام صادق عليه السلام فرمودند:
انّما الذَّليل الظَّالمُ.
ذليل تو نيستى كه مى خواهى ماجرا و دعوا را خاتمه بدهى ؛ در صورتى ذليل خواهى بود كه به طرف ديگر، ظلم روا دارى .
اساسا كظم غيظ يك فضيلت اخلاقى است و اغماض و گذشت هم كرامت اخلاقى ديگرى كه هم در آيات كريمه قرآن و هم در روايات به آن توصيه شده است . در سيره اهل بيت عليهم السلام كظم غيظ، عفو و گذشت از جايگاه بسيار والايى برخوردار بوده است .
نكته ديگر اين كه اگر قرار است فردى كيفر هم ببيند از روى غيظ، كينه توزى و انتقام جويى نباشد. كيفر بايد بر اساس استحقاق فرد انجام پذيرد؛ نه اين كه شخص بخواهد براى آرام كردن شعله خشم و غضبش ديگرى را كيفر دهد. اگر چنين كند، كيفر او اجر اخروى و نتيجه دنيوى نخواهد داشت ؛ چون ممكن است بعد از مدتى آتش غضبش فروكش كند و پشيمان شود؛ اما اگر واقعا هدف و نيت او اين بوده است كه براى اصلاح نظام اجتماعى و تنبه مجرم ، او را كيفر دهد، داراى ارزش معنوى بوده ، نه تنها در دنيا و آخرت پشيمانى به بار نمى آورد، بلكه موجب اجر اخروى هم مى شود. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مورد اهميت واقعه خندق فرمودند:
بَرَزَ الايمانُ كُلُّهُ الى الشِّركِ كلِّهِ(846).
((همه ايمان در مقابل همه شرك صف آرايى كرد)).
در اين واقعه ، عمرو بن عبدود از پهلوانان عرب بود كه اميرالمؤ منين عليه السلام با او رويارو شد و او را به زمين زد. وقتى حضرت آن دشمن قدرتمند را مغلوب كرد، او به اميرالمؤ منين عليه السلام اسائه ادب كرد. حضرت غضبناك شد و از روى سيه او برخاست و چند قدمى راه رفت ؛ دوباره براى كشتن او بازگشت . از حضرت سؤ ال شد: چرا در لحظه اول او را نكشتى ؟ حضرت فرمودند: آن وقت من غضبناك بودم و ترسيدم مبادا براى تشفى غيظ خود او را بكشم ؛ در الى كه هدف من صرفا كيفر الهى بود(847).
گذشت و عفو از سنن اخلاقى و سيره دايمى معصومين عليهم السلام بوده كه فقط در يك جا استثنا شده است و آن جايى است كه عفو زيان آور باشد.
رساله مباركه حقوق طبق نسخه ((خصال )) تفاوت هايى با نسخه ((تحف العقول )) دارد. در خصال بعد از اين كه امام عليه السلام ((و حقُّ مَن اءساءَكَ اءن تَعفوَ عنه )) را بيان مى كنند، مى فرمايند:
و ان عَلِمتَ اءَنَّ العفوَ عنه يَضُرُّ انتَصَرتَ(848).
((اگر در جايى مى بينيد كه عفو مضر است ، بايد كيفر دهيد)).

مصاديق عفو و بخشش مضر
از مواردى كه در روايات اشاره شده عفو زيان دارد و نبايد شخص مجرم مورد عفو قرار بگيرد، جايى است كه حريم احكام شرعى مورد تجاوز قرار بگيرد.
مرحوم فيض در (( محجة البيضاء)) روايتى را از منابع عامه نقل مى كند كه :
ما انتَقَم رسولُ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم لنفسِه تطُّ الا اءن يصابَ حرمةُ اللهِ فيَنتقم (849).
((رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هرگز به خاطر خود، از كسى انتقام نگرفت ؛ مگر جايى كه به حريم الهى اهانت و به محرمات الهى تجاوز مى شد؛ در اين صورت فقط به خاطر خدا و براى اين كه محدوده و حريم قانون محفوظ بماند، انتقام مى گرفت )).
در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
جازِ بالحَسَنَةِ و تَجاوَز عنِ السَّيِّئَةِ ما لم يكُن ثَلَما فى الدّين اءو وَهنا فى سلطانِ الاسلامِ(850).
((پاداش بده به كسى كه به تو احسان كرده است و بگذر از جرم و گناه ؛ تا جايى كه شكافى در دين پديد نيايد يا توهينى به عظمت اسلام نشود)).
اگر عفو و اغماض باعث شود كه به محدوده قوانين دين تجاوز شود و اين تجاوز تاييد گردد، بخشش جايز نيست .
در احكام فقهى و در باب حدود، اين مساءله مطرح است كه اگر با شهادت ، ثابت شود كه جرم و گناهى صورت گرفته است ، بايد در مورد فرد گناهكار، حد جارى شود، اما اگر اين جرم با اعتراف و اقرار خود مجرم ثابت شود، حاكم شرع مخير است كه حد جارى كند، يا جرم را ببخشد(851).
حتى خداوند متعال در قوانين كيفرى ، و در ((حدود الله )) به خلاف ((حق الناس )) راه عفو و اغماض را بر روى مجرم نبسته و حتى به مجرم توصيه شده است كه هيچ ضرورتى براى اظهار و اقرار و اعتراف نزد حاكم وجود ندارد؛ مجرم مى تواند قبل از اين كه نزد حاكم اعتراف كند، نزد خدا به گناه خود اعتراف كرده و از او طلب عفو كند؛ و خدا غفار و غفور است و او را مى بخشايد(852).
بعد از ذكر اين مساءله فقهى برمى گرديم به اصل مطلب كه در مواردى عفو ممكن است براى جامعه خسارت به بارمى آورد. در اين صورت نبايد عفو و اغماض كرد. مصاديق آن بايد از روايات استخراج شود تا افراد كينه توز بهانه به دست نياورند و از آن استفاده ابزارى نكنند.
يكى از مواردى كه به نظر مى رسد، عفو كار شايسته اى نيست و خسران و زيان به بار مى آورد، موردى است كه در فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
العفوُ يُفسدُ مِن اللئيمِ بِقَدرِ ما يُصلحُ مِن الكَريمِ(853).
((عفو انسان لئيم و فرومايه ، همان اندازه فساد به بار مى آورد كه عفو انسان كريم و بزرگوار، فايده دارد)).
بنابر اين روايت ، بايد تشخيص داد كه چه مجرمى شايستگى عفو دارد و خطاكارى مستحق مجازات است .
لئامت ، پستى و فرومايگى از صفات رذيله اى است كه در مباحث گذشته به تناسب درباره آن بحث كرده ايم . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
اللَّئيمَ لا يُرجى خَيرُهُ و لا يُسلَمُ مِن شرِّه و لا يومَنُ مِن غَوائلهِ(854).
((هرگز از انسان فرومايه اميد خيرخواهى نمى رود و از شرش هيچ ايمنى و سلامت نيست و انسان از مصائبى كه او به وجود مى آورد در امان نيست )).
حال اگر لئامت و پستى از صفات ذاتى فرد است و همواره مرتكب جنايت مى شود، نبايد او را بخشيد؛ چرا كه اغماض و چشم پوشى ، موجب تنبه او نمى شود.

قابليت داشتن خطاكار براى بخشش
در فرمايش امام سجاد عليه السلام به اين نكته تصريح شده است كه عفو مى تواند ريشه رفتار و گفتار سوء را از بين ببرد؛ اما وقتى شخصيت و تربيت فرد بر اساس لئامت و پستى است عفو اغماض هم نمى تواند او را تربيت كند. بنابراين ، اين جا محل عفو نيست . كسى كه زبان ملاطفت نمى شناسد و زبان محبت و اغماض در او تاثيرگذار نيست ، تنها چيزى كه مى تواند او را از رفتار و گفتار سوء بازدارد، زبان قدرت ، زور و كيفر است . بر اين اساس ، بسيارى از مجازات هايى كه در قوانين كيفرى اسلام مى بينيم از اين نوع است .
در احكام اسلام نكته ظريف ديگرى نيز وجود دارد كه اگر كسى جرمى مرتكب شده است ، ابتدا حكم به تعزير او مى شود. اگر مجددا آن جرم را تكرار كرد كيفر شديدى براى او در نظر گرفته مى شود تا شايد تنبه پيدا كند، اما اگر براى مرتبه سوم و چهارم تكرار كند، اين جا است كه به عنوان عنصر فاسد و مضر اجتماع ، بايد با او مبارزه شود و در برخى موارد به اعدام و قتل او حكم شده است .
اميرالمؤ منين عليه السلام عبارتى دارند كه از لطيف ترين كلمات اين معلم بزرگ بشريت است :
رُبَّ ذَنب مِقدارُ العُقوبَةِ عليهِ اعلامُ المُذنبِ به (855).
((چه بسا گناهانى كه كيفر انجام دهنده آن اين است كه به او گفته شود: اين گناه را انجام دادى )).
بنابراين ، يكى از مواردى كه نبايد مجرم بخشيده شود، جايى است كه وى در خطاكارى و اشتباه باقى بماند. چه بسا به انجام آن ترغيب شود و تجرى بر خطا و گناه پيدا كند.
از موارد ديگرى كه نبايد شخص خطاكار مورد بخشش قرار بگيرد، جايى است كه اگر گناهكار عفو شود، تصور خواهد كرد شخص قدرت كيفر دادن و انتقام ندارد؛ يعنى مومنى را متهم به عجز، ناتوانى و ذلت كند. در چنين شرايطى نيز از نظر عقلانى پسنديده نيست كه انسانى خود را متهم به ذلت كند و ظالمى را مورد عفو و اغماض قرار دهد.
حضرت در پايان اين حق مى فرمايند كه همه آنچه گفته شد درباره كسى است كه از روى عمد به انسان بدى مى كند. بعد حضرت مى فرمايند: اگر تعمدى در كار نبود، مجاز نيستى كه او را كيفر دهى . كيفر و انتقام وقتى است كه شخص در ستمگرى و بدكارى تعمد داشته باشد؛ اگر بخواهى كسى را كه تعمد نداشته كيفر دهى ، به عمد مرتكب خطا شده اى . بنابراين شايسته است با كسى كه از روى اشتباه و خطا مرتكب بدى و اسائه ادب شده است ، رفق ، مدارا و ملاطفت پيشه كنى و حق انتقام جويى ندارى .

50 - حق هم كيش

و امَّا حقُّ ملَّتِكَ عامَّة فاءِضمارُ السَّلامةِ و نَشرُ جَناحِ الرَّحمةِ وَ الرِّفقِ بِمُسيئِهم و تَاءَلُّفُهم و استِصلاحُهم وَ شُكرُ مُحسِنهم الى نفسهِ و اليكَ فانَّ احسانَهُ الى نفسهِ احسانُهُ اليكَ اذا كَفَّ منكَ اءَذاهُ و كفاكَ مَئُونَتَهُ و حَبَسَ عنكَ نفسَهُ وَفَعُمَّهم جميعا بِدعوتِكَ وانصُرهم جميعا بِنُصرتكَ و اءَنزِلهُم جميعا منكَ منازِلَهُم كبيرَهم بِمَنزِلَةِ الوالِدِ و صَغيرَهم بِمَنزلةِ الوَلَدِ واءَوسَطَهم بِمَنزلَةِ الاءَخِ فَمَن اءَتاكَ تَعَاهَدهُ بِلُطف و رحمَة و صِل اءَخاكَ بما يَجِبُ للاءَخِ على اءَخيهِ.
((و اما حق هم كيشان تو به طور عام اين است كه در دل برايشان سلامت بخواهى و از مهرورزى خود، ايشان را بهره مند كنى و نسبت به گناهكارانشان مدارا كنى و با آنها الفت جويى و در اصلاحشان بكوشى و نيكوكاران ايشان را كه به تو و خود نيكى مى كنند، سپاس گويى ؛ چرا كه نيكوكارى نسبت به خودشان نيز احسان به تو است ؛ زيرا از آزار تو خوددارى نموده و معاش خود را بر تو تحميل نكرده اند و خود را حفظ نموده اند. پس براى همگان دعا كن و همه را يارى نما و هر يك را در جايگاه خود گرامى بدار. بزرگان را چون پدر، كودكان را همچون فرزند و ميان سالان را به منزله برادر بدان . هر كدام نزد تو آيند با لطف و مهربانى پذيرا باش و با برادر، حقوق برادرى را رعايت كن )).
((اهل ملَّتكَ)) را هم دين و هم كيش ترجمه كرديم ؛ چرا كه ملت را مرادف با دين دانسته ايم . در اين بحث ، سخن از حقوق كسانى است كه با انسان در عقيده و مرام مشتركند. صرف نظر از ساير حقوقى كه در سايه روابط اجتماعى به وجود مى آيد، مثل روابط پدر و فرزند، همسايه ، مشير و مشار، ناصح و مستنصح و... اين حق ، يك حق عمومى است .

حاكميت قواعد اخلاقى در اجتماع
به طور كلى ، حقوق بيست گانه اخير كه مورد بحث بود، هر يك به نوعى روابطى را تبيين و حقوق دو طرف اين رابطه را بيان مى كند؛ ولى در اين حق راه و رسم چگونه زيستن در كنار يكديگر را مى آموزد، به صورتى كه با رعايت اين اصول و حاكميت اين قواعد اخلاقى در روابط اجتماعى ، مدينه فاضله موعود محقق مى شود و آثار مخرب و زيان بار تناقضات و تعارضات بين انسان ها به حداقل مى رسد.
در اين جا ذكر چند مطلب ضرورى است :
يكى اين كه انسان اساسا اجتماعى آفريده شده است . اجتماعى بودن انسان امرى بديهى است ؛ هم به شهادت فطرت و هم به گواهى تاريخ و مهم تر از آن ، شهادت قرآن در سوره مباركه حجرات است كه مى فرمايد:
يا ايُّها الَّذين انَّا خَلَقناكم مِن ذَكَر و اُنثى و جَعلناكُم شُعوبا و قَبائِلَ لِتَعارَفوا انَّ اءَكرَمَكم عندالله اءَتقاكُم (856).
((اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را از تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ اينها ملاك امتيار نيست ، گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است )).
اين آيه تصريح دارد كه روابط انسان ها، با اراده الهى يك رابطه فاميلى و قبيله اى است . در آيه ديگرى به زبانى ديگر اين نياز ارتباطى را بيان مى كند:
و هوَ الَّذى خَلَقَ منَ الماء بَشرا فَجَعَلَهُ نَسَبا و صِهرا و كان رَبُّكَ قديرا(857).
((او كسى است كه از آب ، انسانى را آفريد؛ سپس او را نسب و سبب قرار داد و نسل او را از اين دو طريق گسترش داد و پروردگار تو همواره توانا بوده است )).
شايد با تامل در اين آيه كريمه و همچنين در مجموع نيازهاى بشرى بتوانيم بگوييم كه موثرترين عامل تجمع انسان ها در كنار يكديگر، غريزه جنسى است كه خود به خود موجب تشكيل اجتماع كوچك خانواده مى شود؛ زيرا بسيارى از غرائز بشر، مثل غريزه گرسنگى و تشنگى ، شايد به صورت انفرادى هم ارضا شود؛ ولى غريزه جنسى جز در سايه ارتباط، ارضا نمى شود. به تدريج همين اجتماعات كوچك خانواده كه در كنار هم قرار مى گيرد، جامعه اى بزرگتر شكل مى گيرد و با آگاهى از منافع متقابل زندگى اجتماعى ، به سمت كمال پيش مى رود.
وقتى جوامع كوچك تشكيل شد و تدريجا توسعه پيدا كرد، هر عضو مى خواهد منافع ديگران را نيز نصيب خود گرداند. اين جا است كه اختلافات خود را نشان مى دهد. اين مساءله درباره جوامع نيز صادق است ؛ به اين معنا كه جامعه اى كه قدرتش از جامعه ديگر بيشتر است ، منفعت مشترك يا خاص جامعه ديگر را به نفع خود تصاحب مى كند. در اثر اين افزون طلبى ها، اختلافات تشديد مى شود و ضرورت تدوين قوانين اجتماعى و فردى ؛ اعم از حقوق مدنى ، كيفرى و اخلاقى اشكار مى شود. اين است كه قرآن اشاره مى كند كه :
و ما كانَ النَّاسُ الا اءُمَّة واحدَة فاختَلِفوا(858).
((در آغاز همه مردم امت واحدى بودند؛ سپس اختلاف كردند)).
بنابر نص قرآن ، پس از بروز اين اختلافات ، رفع آنها و جعل قوانين براى يك زندگى مسالمت آميز، وجهه همت انبياى الهى قرار گرفت تا بتوانند اختلافات آنها را حل كنند. و گواه بر اين مدعا، آياتى از قرآن كريم است :
شَرَعَ لكم مِن الدِّينِ ما وَصَّى به نُوحا و الَّذى اءَوحَينا اليكَ و ما وَصَّينا بهِ ابراهيمَ و موسى و عيسى اءَن اءَقيموا الدِّينَ و لا تَتَفَرَّقوا فيهِ(859).
((آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را كه بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم اين بود كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد)).
از اين آيه و از آيات كريمه ديگر استفاده مى شود كه اساس دين براى رفع اختلاف ميان جوامع بوده است . قرآن مى فرمايد:
و ما اءَنزَلنا عليكَ الكِتابَ الا لِتُبَيِّنَ لهمُ الَّذى اختَلَفوا و هُدى و رحمَة لِّقوم يُؤ مونَ(860).
((آنچه را كه ما در قرآن بر تو نازل كرديم ، صرفا براى رفع اختلاف بين مردم بود؛ و روشنى و هدايت و رحمت براى كسانى است كه ايمان مى آورند)).

علت ارسال انبيا
با آنچه در اين مقدمه ذكر كرديم ، روشن شد كه انسان يك موجود اجتماعى است و به صورت طبيعى ، اين همزيستى در كنار يكديگر موجب بروز و ظهور اختلافات است و آنچه را اديان الهى مامور و موظف به آن بوده اند، راهنمايى براى حل اختلافات و مشكلات بين انسان ها در روابط اجتماعى است .
خداوند متعال در موارد متعدد در قرآن سر ارسال رسل و بعثت انبيا را همين نكته ذكر فرموده اند و بعد هم به رفع اختلاف توصيه فرموده است :
واعتَصِموا بِحَبلِ اللهِ جميعا و لا تَفَرَّقوا(861).
((و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد، و پراكنده نشويد)).
و يا در جايى ديگر مى فرمايد:
و اءَنَّ هذا صراطى مُستقيما فاتَّبعوهُ و لا تَتَّبعوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بكم عن سَبيلهِ(862).
((اين راه مستقيم من است ؛ از آن پيروى كنيد؛ و از راه هاى پراكنده و انحرافى پيروى نكنيد، كه شما را از طريق حق دور مى سازد)).
در آيه ديگرى صريح تر مى فرمايد:
و لا تَنَازعوا فَتَفشَلوا و تَذهَبَ رِيحُكُم (863).
((نزاع و كشمكش نكنيد، كه سست شويد و قدرت و شوكت شما از ميان برود)).
اين يك واقعيت است كه سعى و تلاش اديان الهى ، رفع اختلافات است . رفع اختلافات نيز مستلزم پذيرش قانونى مدون است كه عدالت را حاكم مى كند و همگان در سايه امنيتى كه قانون فراهم مى كند در حد تلاش ، فعاليت ، استعداد و توانايى هاى خود، از نعمت هاى مادى بهره مند شوند. جالب است كه از بعضى آيات قرآن استفاده مى شود كه اگر روابط انسان ها با يكديگر بر مبناى عدالت استوار شود و از نزاع و اختلاف كه نتيجه زورگويى ، ستمگرى و بهره كشى است پرهيز كنند، امكان انتفاع از عالم ماده و منابع طبيعى براى آنها بيشتر خواهد بود.
ميتوان اين وعده قرآن را هم به يك پيش گويى و غيب گويى تعبير و تفسير كرد، و هم بيان يك واقعيت انكارناپذير دانست كه براى همه انسان هاى اهل دقت و تامل روشن است و آن اين كه خسران و عقب افتادگى جوامع در بهره مندى از طبيعت ، به خاطر اختلافات و نزاع ها است ؛ چرا كه نزاع ها و اختلافات باعث مى شود به جاى اين كه قدرت و توانايى بشر، به بهره بردارى از نعمت هاى مادى و مواهب طبيعت اختصاص يابد، صرف درگيرى و منازعه با يكديگر شود. حال به بعضى از اين آيات اشاره مى كنيم . خداوند در سوره مباركه جن مى فرمايد:
و اءَلَّوِ استَقاموا على الطَّريقَةِ لَاءَسقَينَاهم مَّاء غَدَا#لِنَفتِنَهم فيه و مَن يُعرض ‍ عن ذِكرِ ربهِ يَسلُكهُ عذابا صَعَدا(864).
((و اين كه اگر آنها(جن و انس ) در راه ايمان استقامت ورزند، با آب فراوان سيرابشان كنيم . هدف اين است كه ما آنها را با اين نعمت بيازماييم و هر كس ‍ از ياد پروردگارش روى گرداند، او را به عذاب شديد و فزاينده اى گرفتار مى سازد!)).
اين آيه ، تصريح دارد بر اين كه پذيرش حق ، در همه ابعاد، موجب بهره مندى بيشتر از منافع مادى و مواهب طبيعى مى شود و اعراض از طريق حق ، بى اعتنايى به آن و نزاع و درگيرى - كه همان اعراض از ذكر خداست - باعث مى شود كه انسان ها به عذاب خداوند دچار شوند. اين عذاب را هم مى توان عذاب اخروى داسنت و هم عذاب دنيوى مثلا ثمره وضعى بى اعتنايى به مسير حق ، اين است كه فرد در دنيا دچار تنگى معيشت مى شود. در آيه شريفه ديگرى آمده است :
و مَن اءَعرَضَ عن ذِكرى فانَّ مَعيشَة ضَنكا و نَحشُرُهُ يومَ القيامَةِ اءَعمى (865).
((هركس از ياد من روى گردان شود، زندگى سخت و تنگى خواهد داشت و روز قيامت ، او را نابينا محشور مى كنيم )).
معمولا اختلافات به خاطر بى توجهى به ياد خدا است . اگر انسان ها از ياد خدا غفلت نكنند، هرگز به معارضه و درگيرى با يكديگر نمى پردازند. اگر جامعه اى داشته باشيم كه همه افراد همواره به ياد خدا باشند، به طور طبيعى ، تعارض و تناقضى بين آنها نخواهد بود. در آيه ديگرى مى فرمايد:
و لَو اءَنَّ اءَهلَ القُرى آمَنوا واتَّقوا لَفَتَحنا عليهم بَرَكات مِّنَ السَّماءِ و الاَرضِ و لكِن كَذَّبوا فاءَخَذناهم بما كانوا يَكسِبون (866).
((اگر مردم بلاد و شهرها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركات خداوندى از آسمان و زمين بر آنها نازل مى شد و در اختيارشان قرار مى گرفت ولى آنها حق را تكذيب كردند؛ ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم )).
چون ايمان نياوردند و مسير حق را رها كردند، نتيجه طبيعى اين بى اعتنايى به ايمان و تقوا، اين است كه در دنيا دچار تنگى معيشت و سختى زندگى مى شوند.
ممكن است در نظر ما بعضى از زرق و برق هاى مادى زندگى افراد، وسعت روزى و لطف الهى دانسته شود، اما وقتى به عمق زندگى آنها توجه مى شود، معمولا اين معيشت نوعى سختى است كه در همه جاى زندگى آنها ريشه دوانيده است . در سوره مباركه مائده مى فرمايد:
و لو اءَنَّهم اءَقامُوا التَّوراةَ و الانجيلَ و ما اءُنزِلَ اليهم مِّن ربِّهم لاكَلوا مِن فَوقِهم و مِن تحتِ اءَرجُلِهم منهُم اءُمَّة مُّقتَصدزة و كثير منهُم ساء ما يَعمَلونَ(867).
((اگر آنان ، تورات و انجيل و آنچه را از سوى پروردگارشان بر آنها نازل شد (قرآن ) برپا دارند، از آسمان و زمين ، روزى خواهند خورد. جمعى از آنها، معتدل و ميانه رو هستند؛ ولى بيشترشان اعمال بدى انجام مى دهند)).
در بيان ديگرى مى فرمايد كه اگر آنها تقوا پيشه مى كردند:
لَفَتَحنا عليهِم برَكات مِّنَ السَّماء و الارضِ(868).
((بركات آسمان ها و زمين را بر آنها مى گشوديم )).
نكته مهم اين است كه قرآن مى فرمايد: بخشى از امت به مسير صحيح مى روند، اما بسيارى ديگر، گرفتار سوءعمل هستند؛ يعنى خلاف منش و روش حق عمل مى كنند و چون اكثر آنها چنين هستند، راه بهره ورى بهتر و بيشتر بر آن جامعه بسته مى شود. در سوره روم مى فرمايد:
ظَهَرَ الفَسادُ فى البَرِّ و البَحرِ بما كَسَبَت ايدِى الناسِ لِيُذيَهم بَعضَ الَّذى عمِلوا لَعَلَّهم يَرجِعونَ(869).
((فساد، در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است . خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد به سوى حق بازگردند)).
بر اساس اين آيه ، فسادى كه در زمينه و دريا ديده مى شود، به خاطر بدرفتارى انسان ها و انحراف از مسير صحيح است . البته مراد از فساد، تنها مفاسد اخلاقى نيست ، بلكه فساد اجتماعى نيز مورد نظر است . تنگى معيشت و عدم امكان بهره مندى از نعمت هاى مادى و مواهب الهى ، از جمله مفاسد اجتماعى است .
وقتى يك ملت نتوانند از آنچه خدا در اختيارشان نهاده ، بهره مند شوند و نتوانند از قدرت تعقل و تدبر و انديشه خود استفاده كرده و در سايه آن از مواهب مادى متنعم شوند، اثر وضعى اعمال خود را مى بينند. خداوند مى فرمايد: لِيُذيقَهم بَعضَ الَّذى عملوا تا ايشان نتيجه بعضى از اعمال سويى را كه مرتكب مى شوند، بچشند.

علت عقب ماندگى ملل مسلمان
ممكن است در ذهن بعضى اين سؤ ال ايجاد شود كه با اين توصيه ها و قوانين مدون و مباحث روشن قانونى و اخلاقى كه در اديان الهى ، مخصوصا آيين مقدس اسلام ديده مى شود؛ چرا ديگران در بهره مندى از مواهب طبيعى از مسلمان ها پيشى گرفته اند؟ اين بحثى است كه مى تواند از ابعاد مختلف مورد دقت و مطالعه قرار بگيرد. اما تذكر و يادآورى اين نكته مهم است كه بى اعتنايى به قوانين و قواعد و توصيه هاى شرع مقدس و قرآن ، سرنوشت مسلمانان را به وضعيتى كشانده كه از ساير اقوام و ملل عقب مانده اند. عالم مصرى ((عبده )) مى گويد:
در قرن گذشته ، آنچه موجب عقب ماندگى ملل غربى از مسلمانان شد، التزام و پايبندى آنها در عمل به تورات و انجيل بود. بر عكس آنچه امروز باعث شده آنها از مسلمان ها سبقت بگيرند اين است كه مسلمان ها پايبندى و التزام خود را نسبت به قرآن و قوانين الهى از دست داده اند.
يهود و نصارا و ديگران دريافته اند كه پايبندى آنها به اين كتاب است كه باعث عقب افتادگى آنها شده است ؛ بنابراين ، با كنار گذاشتن كتاب هاى مدقس و عدم پايبندى به تعاليم آنها، نتايج روشن اجتماعى و اقتصادى زيادى را براى خود به دست آورده اند؛ اما ما مسلمانان هنوز در نيافته ايم كه رسيدن به مراتب كمال و توسعه دنيوى و اخروى در گرو عمل به دستورات قرآن و پيشوايان گرامى دين است . اين تنها حقيقتى است كه ما از غافليم و به دليل روشن بودن مطلب ، احتياج به اقامه برهان و استدلال نيز ندارد.
مهم اين است كه براى رسيدن به قلل رفيع تكامل و توسعه بايد به اين قواعد و قوانين التزام پيدا كنيم و اين نكته را نيز در نظر داشته باشيم كه هيچ يك از اين قوانين مدون از ديگرى جدا نيست ، بدون ترديد آنچه براى اجراى هه اين قوانين بسترسازى مى كند و گاه در تربيت و هدايت فكرى و اخلاقى جامعه ، نياز به ساير راه ها و طرق را تقليل مى دهد مكتب اخلاقى اسلام است .
براى اثبات اين مدعا اگر به همين دستورالعمل اخلاقى امام سجاد عليه السلام كه براى يك همزيستى مسالمت آميز و منصفانه بيان كنيم ، ملاحظه مى كنيم كه امام عليه السلام خطاب به مؤ منان مى فرمايند:
((در انديشه خود براى يكديگر جز خير نپرورند. نسبت به هم مهربان باشند. با خطاكاران مدارا كنند و نيكوكاران را سپاس گويند و ارج بگذارند. همه يكديگر را دعا كنند و همديگر را يارى كنند. همه نسبت به هم مانند پدر و فرزند و برادر بنگرند)).
واقعا اگر اين توصيه ها به صورت يك فرهنگ عمومى نهادينه شود و عادات مرسوم اجتماعى بر اساس اين قوانين اخلاقى شكل بگيرد، آيا اختلافى رخ مى دهد؟ آيا تناقض و معارضه اى به وجود مى آيد؟ و آيا نياز وافرى به قوانين حقوقى و جزايى موجود احساس مى شود؟ حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه خود به مالك اشتر مى فرمايند:
و اءَشعر قَلبكَ الرَّحمةَ للرَّعيَّةِ والمَحبَّةَ لهم و اللُّطفَ بهم و لا تَكونَنَّ عليهم سَبُعا ضاريا تَغتَنم اءَكلَهم فانَّهم صِنفان امَّا اءَخ فى الدِّين و اءِمَّا نظير لكَ فى الخَلقِ(870).
((قلب خويش را نسبت به ملت خود مملو از رحمت ، محبت و لطف كن و نسبت به آنان همچون حيوان درنده اى مباش كه خوردن آنان را غنيمت شمارى ! زيرا آنان دو گروه بيش نيستند: يا برادران دينى تو هستند، و يا انسان هايى همچون تو)).

خيرخواهى و مهرورزى حاكم با افراد جامعه
اگر دولت ها به مردمشان آن گونه كه حضرت مى فرمايند بنگرند؛ يعنى دل را سرشار از محبت وسايل الشيعه ، مهربانى به مردم كنند و آنها را برادر و خواهر خود بدانند يا حداقل اگر هم دين و هم كيش او نيستند، انسان هايى مثل خود بدانند، چگونه جامعه اى پديد مى آيد؟ نتيجه اين است كه :
يَفرُطُ منهُمُ الزَّلَلُ و تَعرضُ لهمُ العِلَلُ و يؤ تِى على اءَيديهم فى العَمدِ و الخَطاءِ فاءَعطِهم مِن عفوِكَ و صَفحِكَ مثل الَّذى تُحبُّ و ترضَى اءَن يُعطيكَ اللهُ مَن عفوِه و صَفحِه (871).
((گاه از آنها لغزش و خطا سرمى زند، ناراحتى هايى به آنان عارض مى گردد، كارهايى به عمد يا اشتباه به دست آنها انجام مى شود؛ در اين موارد از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنها عطا كن كه دوست دارى خداوند از عفو خود به تو عنايت كند)).
بايد مسير حركت دستگاه حكومت براى مردم ، مسير محبت و دوستى باشد و مردم نيز به والى و دولت ، آن گونه بنگرند كه حضر اميرالمؤ منين عليه السلام ترسيم مى كنند:
و لَكم علىَّ مِنَ الحَقِّ مثلُ الَّذى لى عليكُم (872).
((همان گونه كه من بر شما حق دارم ، شما نيز حقوقى بر من داريد)).
مردم بايد حاكم را برادر مهربان خود بدانند كه وقت و قدرت و توان خود را به خاطر محبت و خدمت به آنها صرف مى كنند و از طرفى مردم نيز آن گونه به هم بنگرند كه امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:
تُحبُّ لهم ما تُحبُّ لنَفسكَ و تَكرَهُ لهم ما تَكرَهُ لِنفسِكَ(873).
((آنچه را براى خود مى پسندى براى آنها نيز بپسند و آنچه را كه براى خود نمى پسندى براى آنها مپسند)).
اگر جامعه اى با اين خصوصيات ايجاد شد - كه هه از منظر پدر، فرزند و برادر به هم بنگرند - ايا كسى خيال تعدى و تجاوز به حقوق ديگرى را در سر مى پروراند؟ آيا كسى به ديگران ستم روا مى دارد؟ اگر كسى خطا كرد، قبل از رفق و مدارا و قبل از هدايت و ارشاد او، آيا كيفر مى شود؟ و آيا در چنين جامعه اى بدكار و نيكوكار مساوى خواهند بود؟
طبيعى است كه در يك جامعه ، افراد متخلف و خاطى هم يافت مى شوند؛ ولى تعاليم اخلاقى دين بر اين اصل استوار است كه انسان ها را طورى بسازد كه همه خير يكديگر را بخواهند و محبت يكديگر را در دل بپرورانند.
اگر انسان ها نسبت به به يكديگر خيرخواه باشند، طبيعى است كه اختلافى به وجود نخواهد آمد. وقتى اختلاف نبود، معارضه و تناقضى شكل نمى گيرد و هنگامى كه تناقض و تعارضى نبود، دعوا و نزاعى به وجود نمى آيد و آنگاه كه دعوا و نزاع به وجود نيامد، نياز به قوانين و عوارض پس ‍ از آن نخواهد بود.
تلاش مكتب اخلاقى اسلام اين است كه در جامعه مسلمين فرهنگى حاكم شود كه همه افراد جامعه ، با التزام به توصيه هاى اخلاقى ، اجتماع را از هر نوع عارضه سوء مصونيت ببخشند.
تعبير امام عليه السلام در آغاز سخن اين است كه مى فرمايند:
و امَّا حقُّ ملَّتِكَ عامَّة فاءِضمارُ السَّلامةِ و نَشرُ جَناحِ الرَّحمةِ.
((حق همه افرادى كه با تو در اعتقاد و ايمان ، اشتراك دارند اين است كه سلامت ايشان را طلب كنى و نسبت به آنها مهربان باشى )).
خيرخواهى ، خيرانديشى و مهرورزى از مهم ترين توصيه هاى مكتب اخلاقى اسلام است . سعى و تلاش اين مكتب بر آن است كه از آغاز، مبانى فكرى انسان چنين شكل بگيرد كه جز خير و خوبى براى ديگران در سر نپروراند و در ضمير و نهاد خود، قصد تعدى به ديگران را نداشته باشد.

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo