شهید آوینی

 

next page

fehrest page

back page

قد اءَفلح مَن زَكّاها # و قَد خَاب مَن دَسَّاها(730).
((كسانى كه موفق شده اند تزكيه را در پيش گيرند، رستگارند و آنها كه مغلوب نفس شده اند، در خسران و زيانند)).
از مجموع مطالب بيان شده ، اين نكته را به خوبى درمى يابيم كه خداوند متعال ، همان طور كه انسان را موجودى حر و آزاد آفريده است ، در كنار اين حريت و آزادگى ، نيروى وجدان بشرى را قرار داده است و با ارسال رسل و بعثت انبيا، اين نيروى درونى را تقويت فرموده است ؛ به طورى كه آنها مبين مركوزات وجدانى و فطرى بشر و تبيين كننده مدركات فطرى او هستند. در واقع وحى تاءكيدكننده همان الهام درونى انسان است كه او را از آزادى مطلق برحذر مى دارد. آنچه را در قوانين شرعى مى بينيم ، در حقيقت ، تقويت كننده آزادى و حريت بشر است . قبلا هم به اين معنى اشاره داشتيم كه قوانين شرع ، نه تنها آزادى فكر را يكى از حقوق مسلم و طبيعى بشر مى داند، بلكه همه قوانينى كه از ناحيه شرع مقدس وضع شده است ، در مسير تثبيت اين حقّ طبيعى و فطرى بشر قرار دارد. قرآن مى فرمايد:
لا اكراهَ فى الدِّين قد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىّ(731).
((در قبول دين ، اكراهى نيست ؛ زيرا راه درست از راه انحرافى ، روشن شده است )).
خداوند، در مقام تشريع همان كارى را كرده كه در مقام تكوين نموده است .
او در مقام تشريع ، راه درست و صحيح را براى انسان بازگو مى كند، چنان كه در نفس او هم اين نيرو را قرار داده است كه مى تواند راه صحيح را از غيرصحيح تشخيص دهد. اگر كسانى اهل دقت در آيات كريمه قرآن باشند، به خوبى درمى يابند كه در قرآن همواره از وحى الهى ، به تذكره و تذكار ياد مى شود.
كلا انّها تذكرة # فمَن شاءَ ذَكَرَه (732).
((چنين نيست كه آنها مى پندارند، اين قرآن تذكار و يادآورى است ، و هركس بخواهد از آن پند مى گيرد))
در جاى ديگر مى فرمايد:
و ذَكِّر فانَّ الذِّكرى تَنفَعُ المؤ منين (733).
((پيوسته تذكر بده ، زيرا تذكر، مؤ منان را سود مى بخشد)).
در سوره ديگر مى فرمايد:
فذكِّر انَّما اءنت مذكِّر # لست عليهم بمصيطر(734).
((تذكر بده كه تو فقط تذكر دهنده اى ، تو بر آنان سلطه گر نيستى كه بر ايمان مجبورشان كنى )).
در اين آيات مى فرمايد: قرآن براى يادآورى است . كسى كه بخواهد متذكر مى شود؛ يعنى انسانى كه نيتش فهميدن باشد، متنبه مى شود يا در آيه بعد پيامبر را مخاطب قرار داده و مى فرمايد: ما تو را مذكر يادآورى كننده فرستاديم ؛ تو هرگز نبايد مردم را در فشار قرار دهى . همين طور در آيات ديگر با بيان متنوع ، تاءكيد مى كند كه افراد بشر به وسيله وحى و تشريع قوانين وحى ، به سمت نداى فطرى و وجدانى خود هدايت مى شوند و انسان زيرك و عاقلى كه بتواند به بهترين صورت از خرد و انديشه خدادادى خود بهره مند شود، كسى است كه بتواند به بهترين صورت از قوانين تشريع ، براى وصول به سعادت خود استفاده كند.

27 - حقّ بنده آزادشده بر مولا

وَ اَمَّا حقُّ مَولاكَ الجَارِيَةِ عليه نِعمَتُكَ، فَاءَن تَعلَمَ اءَنَّ اللَّه جعَلَكَ حَامِيَة عليه ، و وَاقِيَة و ناصِرا و مَعقِلا، و جَعَلَهُ لك وَسيلَة و سَبَبا بَينك و بَينَه ، فَبِالحَرِىِّ اءَن يَحجُبَكَ عنِ النَّار فيكونَ فى ذلك ثَوابُكَ منه فى الآجِلِ، و يَحكُمَ لكَ بِمِيرَاثِهِ فى العاجِلِ اِذا لم يَكُن له رَحِم مُكَافَاءَة لما اءَنفَقتَهُ من مالِكَ عليه ، و قُمتَ بهِ مِن حقِّهِ بَعدَ اِنفَاقِ مَالِكَ، فاءِن لَم تَخَفهُ خِيفَ عليك اءَن لا يُطَيِّبَ لكَ مِيرَاثَهُ و لا قوَّةَ الا باللَّه .
((وَ اما حقّ بنده اى كه به وسيله تو از نعمت آزادى بهره مند شده اين است كه بدانى خداوند تو را حامى ، نگهبان و ياور او قرار داده و او را ميان خود و تو واسطه كرده است ، پس شايسته است كه به وسيله همين واسطه ، تو را از آتش و عذاب ، مصون دارد و اين پاداش آينده تو است ؛ و همچنين اگر او وارثى نداشته باشد، به ازاى مالى كه براى آزادى او هزينه كرده اى و بعد از آزادى نيز حقوق او را رعايت نموده اى ، وارث اويى و اگر بعد از آزادى ، اين حقوق را رعايت نكنى ، بيم آن مى رود كه آن ميراث براى تو گوارا نباشد)).
اين چهارمين حقى است كه امام سجاد عليه السلام درباره بردگان و صاحبان آنها بيان مى فرمايند. همان طور كه گذشت ، اين موارد چهارگانه ، حكايت از اين دارد كه از منظر معارف اسلامى ، رعايت حقوق ضعفا و زيردستان سفارش ‍ زياد شده است .
در آن دو حقى كه در مباحث گذشته براى اين دو طايفه ذكر شد، علاوه بر اين كه به بردگان نسبت به رعايت حقوق صاحبان و موالى خود توصيه شد، تا نظام زندگى فردى و اجتماعى شان محفوظ بماند، گفته شد كه بعد از آزادى نيز به پاس حق شناسى و بهره مندى از آزادى ، حقوق موالى گذشته را رعايت كنند.

خوشرفتارى و مدارا با برده
در اين جا به صاحبان بردگان - چه هنگام بردگى آنها و چه پس از آزادى شان - حقوقى را متذكر مى شود. اما آن جا كه برده هستند، روشن است كه وظايفى برعهده مولا است . اما زمانى كه آزاد مى شوند نيز حقوقى براى آنها ذكر مى فرمايند و اين به دليل شرايط اجتماعى ، غربت و بى كسى است كه به طور طبيعى براى ايشان به وجود مى آيد. لذا نيازمند پشتيبان و ياورند.
انصافا در كدام مكتب اخلاقى و حقوقى به اين نكته هاى دقيق و ظريف توجه شده است ؟ به خصوص زمانى كه حاكميت فقط از آن قدرت و ثروت است و زبان عقل و عاطفه براى اكثريت مردم ، قابل فهم نيست ! در معارف دين به خوشرفتارى و مداراى با برده بسيار توصيه شده است ؛ به صورتى كه دستور داده شده است ، صاحبان آنها هيچ تفاوتى بين خود و آنها قائل نشوند. در روايت آمده است :
هُم اخوانكم جعلَهُمُ اللَّه تحتَ اءَيدِيكم ، فاءَطعِمُوهُم ممَّا تاءكُلون ، و اءَلبِسُوهم ممَّا تَلبِسون ، و لا تُكَلِّفوهم ما يَغلِبُهُم ، فان كَلَّفتُمُوهم ، فاءَعينوهم (735).
((آنان برادران شمايند كه خداوند آنها را در اختيارتان قرار داده است ؛ پس از آنچه خود مى خوريد به آنان بخورانيد و از آنچه خود مى پوشيد به آنان بپوشانيد و آنان را به آنچه طاقت ندارند وادار نكنيد. و اگر به كارى وادارشان كرديد، كمك كارشان باشيد)).
با تامل در اين روايت مى فهميم : اولا، از آنها تعبير به برادر مى شود؛ ثانيا، خورد و خوراك مولا نيز با آنها بايد يكسان باشد؛ ثالثا، لباسشان بايد با صاحبشان يكسان باشد؛ رابعا، به كارهاى مشكلى كه از طاقت آنها خارج است ، وادار و ملزم نشوند. در ساير امور نيز آنهارا مساعدت و يارى كنند. اين مضامين را مولوى در قالب اشعار زيبايى بيان كرده است :

شرم دارم از نبىِّ ذوفنون

مصطفى كرد اين وصيت با بنون

البسوهم گفت مما تلبسون

اطعموا الاذناب مما تاكُلون

اين شعر بيانگر اين است كه به صورت يك فرهنگ و يك سنت در جامعه مسلمين موردقبول و پذيرش واقع شده است . توصيه اول اين كه تا برده اند، حقوق آنها رعايت شود؛ توصيه ديگر، آزادى آنها است كه در بحث حقوق ((عبيد و اماء)) توصيه هاى فراوانى براى وجوب آن ذكر شده است و راه هاى مختلفى را شرع مقدس براى آن قرار داده است . در اين جا هم امام سجاد عليه السلام مى فرمايند: بعد از آزادى ، وظيفه مولا و صاحب عبد تمام نشده است ؛ وظيفه اش ‍ اين است كه او را در اجتماع ، تنها رها نكند. همواره پناهگاه او باشد و از يارى او كوتاهى و دريغ نكند.
اين يك توصيه ظريف اخلاقى است و انصاف اين است كه رعايت حقوق ، فقط به نفع عبد آزاد شده نيست ، بلكه از ادامه سخنان امام عليه السلام استفاده مى شود كه منافعى نيز براى مولا كه اقدام به آزادى بنده و برده كرده است ، در بردارد؛ زيرا روابط انسان ها، روابطى ارزشمند است و نبايد به سهولت از دست برود.

ارتباط بين عبد و مولا
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
اءَعجَزُ النَّاس مَن عَجَزَ عَن اكتِسَابِ الاخوَانِ، و اءَعجَزُ منه مَن ضيَّع مَن ظَفَرَ به منهم (736).
((عاجزترين افراد كسانى هستند كه قادر به دوست يابى نيستند و از آنها عاجزتر و ناتوانتر كسانى هستند كه دوستان خود را از دست دهند)).
فردى كه زمان زيادى را در كنار ديگرى زندگى كرده است و بر سر سفره او نشسته است ، به طور طبيعى ، ميان آن دو علقه اى ايجاد شده است كه نبايد به واسطه يك وظيفه شرعى يا يك تقيد شرعى كه باعث شده او را آزاد كند، از بين برود؛ و يا به علت اين كه او از منزلت و جايگاه رفيع اجتماعى برخوردار نيست ، اين علقه ها فراموش شود. حضرت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايند:
المؤ من للمؤ من بمنزلة البنيان يشدُّ بعضه بعضا(737).
((مؤ منان نسبت به يكديگر به منزله ساختمانى هستند كه هر قسمت آن ، قسمت ديگر را تقويت مى كند)).
تصريح رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم اين است كه خداوند متعال در سايه رعايت حقوقى كه برده آزاد شده ، به صاحبش دارد، دو منفعت براى او قرار داده است : يك منفعت عاجل و فورى كه در دنيا براى و حاصل مى شود و يك منفعت آجل كه در سراى آخرت از آن بهره مند مى شود. اما منفعت دنيوى خدمت و كار خير او كه شرع مقدس قرار داده ، اين است كه مولا به پاس خدمتى كه كرده و انسانى را از بند رقيت آزاد كرده ، در زمره وراث او قرار مى گيرد و اگر وارثى نداشته باشد، حقّ ارث مولا بر بيت المال مقدم است اگر كسى از دنيا برود و وارثى نداشته باشد اموال او متعلق به بيت المال است و به اصطلاح فقهى امام وارث او است اما نفع اخروى كه براى مولا مقرر شده ، اين است كه با اين اقدام ، در برابر عقاب و آتش ، براى او حجاب و سپرى ايجاد مى شود. شايد بتوانيم بگوييم كه چون اين عمل به حكم عاطفه انسانى و راءفت و تلطف انجام گرفته ، ذات اقدس پروردگار، شايسته تر است كه به اهل راءفت ، رحمت فرسد و پاسخ نيكى را به نيكى بدهد. او انسان ها را به ملاطفت با يكديگر توصيه مى كند و از سويى هم خود را به رحمت ستوده است و به يقين به رفتار كريمانه سزاوارتر است . وقتى انسانى تفضل كند، خدا سزاوارتر به تفضل است و طبيعى است كه اگرچه اين كار كوچك است ، اما چون نشاءت گرفته از يك وصف ارزشمند انسانى است ، طبعا پاسخ هم كريمانه خواهد بود.
ذلك فضل اللَّه يؤ تيه مَن يشاء واللَّه ذوالفضل العظيم (738).
((اين فضل خدا است كه بر هر كس بخواهد مى بخشد. و خداوند صاحب فضل عظيم است )).
معامله فضل و كرامت ، در قالب قاعده و قانون نمى گنجد. پس حقّ اين است كه در قبال چنين عملى ، خدا نيز كه كريم تر از همه كريمان است ، با كرامت از خطاهاى او درگذرد و اين انسان را با همان وصف راءفت ش مشهور كند و از آتش دور سازد. اين طبيعت اين صفت است ؛ كه ميان او و آتش حجاب ايجاد مى كند.
بنابراين كه در جامعه بشرى امروز بردگى و بندگى به صورت زمان هاى سابق وجود ندارد، بحث در مورد اين حقّ به صورت مختصر بيان شد.

28 - حقّ احسان كننده

وَ اَمَّا حقّ ذِى المَعروف عَلَيك ، فاءَن تَشكُرَهُ، و تَذكُرَ معروفَهُ، و تَنشُرَ له المَقَالَةَ الحَسَنَةَ، و تُخلِصَ له الدُّعاءَ فيما بينك و بين اللَّه سبحانه ، فانَّكَ اذا فَعَلتَ ذلك كُنتَ قد شَكَرتَهُ سِرّا و علانيّة ، ثمَّ اءِن اءَمكَنَ مُكَافَاءَتُهُ بالفعل كَافَاءَتَهُ، و الا كُنتَ مُرصِدا لَه ، مُوَطِّنا نفسَكَ عليها.
((وَ اَمَّا حقّ كسى كه به تو احسان و نيكى كرده ، آن است كه سپاس گزار او باشى و همواره نيكى او را به ياد داشته و با گفتار نيك خود او را به خير و نيكى شهره نمايى و به هنگام دعاى خالصانه ات با خدا، او را ياد كنى . اگر چنين كردى ، به وظيفه شكرگزارى پنهان و آشكار خود عمل نموده اى و چون برايت ميسر شد، در عمل نيز او را عوض دهى وگرنه هر لحظه مترصد جبران آن باشى )).
درباره اين حقّ كه يكى از مهم ترين حقوقى است كه در رساله مباركه امام سجاد عليه السلام ذكر شده است ، در فصول مختلفى بايد بحث و گفتگو شود: يكى درباره اين كه شكر چيست و شكرگزارى چگونه است ؟ ديگر اين كه معروف چيست و ذى المعروف به چه كسى مى گويند؟

معنى و مفهوم شكر
اما درباره فصل اول كه معنى شكر چيست ؛ در ((مفردات راغب )) شكر به معنى اظهار نعمت و نشر و اشاعه آن آمده است ؛ در برابر كفر كه به معنى فراموش كردن و پنهان كردن است (739). در كلام امام عليه السلام هم معناى ظريفى براى شكر ذكر شده است . امام مى فرمايند: اءَن تشكره او را شكر گزارد و بعد در ادامه مى فرمايند:
تذكر معروفه ، و تنشر له المقالة الحسنة هميشه نيكى او را يادآورى كند و با اين كار، او را به عنوان انسانى صاحب ارزش مشهور كند. پس حقّ اول كسى كه به انسان احسان كرده است ، ياد كردن و فراموش نكردن احسان او است ؛ حقّ دوم ، نقل فعل خير او و معرفى كردن او به عنوان انسانى خيرانديش و نيكوكار است ؛ حقّ سوم ، دعاى خالصانه در حقّ او است ؛ حقّ چهارم ، جبران عملى احسان او و اگر قدرت جبران عملى نداشت ، در مرتبه پنجم ، تصميم و عزم عملى بر جبران آن مى باشد؛ يعنى نيت او اين باشد كه اگر روزى خدا به او قدرت داد، خدمت وى را جبران كند.
اين مراتب شكر و درجات آن است كه در كلام امام سجاد عليه السلام بدان اشاره شده است . ولى براى اين كه مساله شكر و ذى المعروف خوب روشن شود، بهتر است كه اول درباره شكر نعمت هاى الهى تحقيق كنيم .
موضوع شكر در بسيارى از آيات نورانى وحى و روايات متعددى از اهل بيت عصمت عليهم السلام مورد بررسى قرار گرفته است كه ضمن آن ، راه و روش شكرگزارى نيز به انسان آموخته شده است . بعضى از روايات اولين قدم شكر را، شكر قلبى دانسته اند و اين كه انسان ، نعمت و لطف الهى را بفهمد و با زبانش صاحب نعمت را كه ذات اقدس پروردگار است ، ثنا گويد. در بعضى روايات چنين آمده است كه اگر كسى شكرگزار باشد، خداوند هرگز باب نعمت فراوان را بر او نمى بندد:
ما كان اللَّه ليفتح على عبد باب الشكر و يغلق عنه باب الزِّيادة (740).
((خداوند باب ازدياد نعمت را به روى انسانى كه باب شكرگزارى را برايش گشوده ، نمى بندد)).
اين اولين ثمره شكرگزارى است . در روايت ديگرى از مولا اميرالمؤ منين عليه السلام به نقل از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ذكر شده است كه مى فرمايند:
لقد قام رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم عشر سنين على اءطراف اءصابعه حتى تورَّمت قدماه واصفرَّ وجهه ، يقوم الليل اءجمع حتى عوتِبَ فى ذلك ، فقال اللَّه عزَّ و جَلَّ: ((طه # ما اءَنزلنا عليك القرآن لتشقى (741)))(742).
((رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ده سال تمام شب را بيدار بود و روى پا ايستاده بود و با خدا راز و نياز مى كرد؛ تا اين آيه نازل شد كه اى پيامبر! ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو به زحمت و مشقت بيفتى )).
در روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
كان رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم عند عائشة ليلتها، فقالت : يا رسول اللَّه ! لم تُتعِبُ نفسك ، و قد غفر اللَّه لك ما تقدم من ذنبك و ما تاءخَّر؟ فقال : يا عائشة اءَ لا اءَكون عبدا شكورا(743).
((شبى كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نزد عايشه بودند، او زبان اعتراض گشود كه چرا شما خود را به تعب و رنج مى اندازيد؟ در حالى كه خداوند همه كرده هاى گذشته و آينده تو را، بخشيده است . حضرت فرمودند: اى عايشه ! آيا من بنده شكرگزارى نباشم ؟)).
بنابراين ، شكر نعمت ، شاءن انسان هايى است كه نعمت هاى الهى را درك كرده اند و قدر آنها را يافته اند؛ زيرا براى كسانى كه به اين مرتبه رسيده اند كمال عقلى در شكر كردن است . آنها در خود حالت شكر و سپاس گزارى به منعم و كسى كه در حقّ آنها لطف و محبت كرده است را احساس و آن را ابراز مى كنند.
در آيات فراوانى از قرآن درباره شكر سخن گفته شده و خداوند در چندجا به توصيف شاكر و شكور پرداخته است واللَّه شكور حليم (744) خدا شكرگزار است يا گفته شده خداوند خيرالشاكرين است ؛ يعنى بهترين شكرگزاران . وقتى قرار شد كه اين وصف ، توصيف الهى باشد، در نتيجه قابل تاءمل خواهد بود؛ چرا كه به انسان ها سفارش شده است كه صفاتشان ، جلوه اى از صفات پروردگار باشد.
شكر همراه با مشتقاتش از عناوين كثيرالاستعمال است كه هفتاد و پنج مرتبه در قرآن تكرار شده است . آنچه ضرورت دارد درباره موضوع شكر روشن شود، شكر در پيشگاه پروردگار و از نعمت هاى او است و بعد از روشن شدن مهمترين مصداق شكر، ساير مصاديق نيز روشن خواهد شد.
در بيان امام سجاد عليه السلام پاسخ عملى و جزا دادن به فعل ، دعا كردن براى صاحب حقّ و اشاعه خوبى هاى او را، اداى حقّ او دانسته و همه را مستلزم به درك نعمت و ارزش آن كرده است ؛ چرا كه انسان شاكر بايد ابتدا نعمت و كسى را كه آن نعمت را به او عطا مى كند خوب بشناسد تا بتواند شكرگزار خوبى باشد. اين اولين قدم در شكرگزارى است . قرآن در سوره سباء درباره نعمت هاى الهى مى فرمايد:
اعملوا آل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور(745).
((اى آل داوود! شكر خدا به جاى آريد هر چند از بندگان من عده قليلى شكرگزارند)).
در اين سوره مباركه بعد از اين كه خداوند، نعمت هايى را كه به داوود و سليمان عنايت كرده و اين پدر و پسر را قدرت بخشيده تا بر تكوين و قدرت هاى نامرئى تصرف داشته باشند، برمى شمارد؛ در پايان به مجموعه خانواده فرمان مى دهد كه خدا را شكر كنيد و بعد مى فرمايد: بدانيد كه بندگان شكور، نادر و كميابند. اين آيه ، بيانگر عظمت شكر است . همان گونه كه سعدى نيز در آغاز گلستان مى گويد:

از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش به درآيد

مصاديق عبداللَّه در قرآن
وقتى مى توانيم عظمت شكرگزارى را دريابيم كه ببينيم ناتوانى در انجام آن به چه طايفه اى از بندگان نسبت داده شده است . در اين آيه عجز و ناتوانى با تعبير عبادى همراه با ياى نسبت بوده و به بندگان خدا نسبت داده شده است ؛ پس ابتدا بايد ساير موارد استعمال اين مضاف و مضاف اليه را در قرآن بررسى كنيم و ببينيم در قرآن به كدامين قسم از بندگان نسبت داده شده و خدا از چه بندگانى با لفظ عبادى ياد كرده است ؟ در سوره مباركه حجر، وقتى كه داستان تخلف شيطان و نافرمانى او را از سجده آدم ذكر مى كند و او را از مقام قرب مى راند، شيطان اجر عباداتش را از خدا مطالبه مى كند و از خدا مى خواهد تا روز قيامت زنده بماند.
خداوند پاسخ مى دهد:
قال فانك من المنظرين # الى يوم الوقت المعلوم (746).
((تو از مهلت يافتگانى ، اما نه تا رستاخيز، بلكه تا روز و وقت معينى )).
بعد شيطان مى گويد:
لاءُغوينَّهم اءَجمعين # الا عبادك منهم المخلَصين (747).
((همه بندگان را گمراه مى كنم ؛ مگر بندگان مخلص تو را)).
و بعد از يك آيه ، اين تعبير آمده است :
ان عبادى ليس لك عليهم سلطان (748).
((بر آنها كه بندگان من هستند - و عنوان عبادى بر آنها صادق است - سلطه اى ندارى - كه بتوانى آنها را اغوا كنى -)).
يعنى از مجموعه خلقت تنها جماعتى از حيطه قدرت شيطان استثنا مى شوند كه مصداق عنوان عبادى هستند، بندگان خاصى كه شيطان هم آنها را مى شناسد و اعتراف مى كند كه قادر به اغواى ايشان نيست .
مورد ديگر در سوره مباركه انبيا است كه مى فرمايند:
و لقد كتبنا فى الزّبور من بعد الذّكر اءَن الارض يرثها عبادى الصّالحون (749).
((ما در دو كتاب پيشين آسمانى هم مقرر كرديم كه نهايتا حاكميت زمين از آن بندگان صالح ما است )).
بندگان صالح خدا، كسانى اند كه خدا وعده كرده است كه در پايان دنيا، قدرت را در روى زمين به آنها تنفيذ كند.
در برخى روايات ما از عبادى الصالحون به حضرت بقية اللَّه عليه السلام و اصحاب آن حضرت ، تعبير شده است كه از بندگان برگزيده خدا هستند(750).
مورد ديگر را در سوره بقره مى بينيم كه مى فرمايد:
و اذا ساءَلك عبادى عنى فانّى قريب اءُجيب دعوة الداع اذا دعان (751).
((و چون بندگان از من سوال كنند، بدانند كه من به آنها نزديك هستم و هر كسى مرا بخواند، دعاى او را اجابت كنم )).
در سوره مباركه فجر مى فرمايد: در صحنه قيامت به عده اى خاص ، اين طور خطاب مى شود:
يا اءَيَّتُها النَّفس المطمئنَّةُ# اِرجِعِى اِلَى ربِّكِ رَاضِيَة مَرضِيَة # فَادخُلى فِى عِبَادِى # وَادخُلِى جَنَّتِى (752).
((اى نفس قدسى مطمئن و دل آرام امروز به حضور پروردگارت بازآى كه تو خوشنود و او راضى از تو است . بازآى و در صف بندگان خاص من درآى ؛ و در بهشت من داخل شو)).
عباداللَّه كه با كلمه ((عبادى )) بيان شده است ، همان صاحبان نفوس مطمئنه اند؛ كسانى كه در قيامت با سرور و شادمانى به بهشت فراخوانده مى شوند. خداوند در قرآن به خيلى از اصناف و طبقات ، وعده بهشت داده است ، اما وعده بهشت با عبارت ((جنتى )) فقط در انحصار عباداللَّه است كه با اين تعبير از آنها ياد شده است .
از اين موارد چندگانه كه از قرآن ذكر شد، معلوم مى شود آنها كه به مرتبه عبوديت خاص هم رسيده اند، قادر به شكرگزارى نيستند؛ چرا كه قدم اول در شكرگزارى ، شناخت نعمت است .

شناخت نعمت ، شكر منعم مى باشد
فرد از طريق شناخت نعمت ، به شناخت منعم مى رسد؛ البته شناخت كامل براى شناخت تمام ذات و كنه صفات خداوند بر اى هيچ كس ممكن نيست . شايد بعد از آيه 13 سوره سباء باشد كه بنا بر نقل يك حديث قدسى كه داوود عليه السلام عرض كرد:
يا رب كيف اءَشكرك و شكرى لك نعمة اُخرى منك توجب علىَّ الشكر لك ؟ فاءوحى اللَّه تعالى اليه اذا عرفت اءن النعم منى رضيت منك بذلك شكرا(753).
((خدايا! چگونه تو را شكر گويم ، حال آن كه توفيق بر شكر، نعمت ديگرى است كه احتياج به شكرگزارى ديگر دارد؛ خداوند خطاب به داود فرمود: وقتى براى تو روشن شد كه همه نعمت ها از من است ، به اين مقدار شكر تو راضى ام )).
اين مطالب در ساير معارف ما نيز وارد شده است ؛ مثلا در كتاب ((كافى )) از امام صادق عليه السلام نقل شده است :
مَن اءَنعم اللَّه عليه بنعمة فعرفها بقلبه ، فَقَد اءَدّى شكرها(754).
((وقتى خدا بنده اى را به نعمتى متنعم فرمود، اگر از صميم قلب ، آن نعمت و منعم را بشناسد، شكر نموده است )).
اين مرتبه از شكر؛ يعنى شكر قلبى مستلزم تصور، فهم و درك نعمت است ، برتر از ساير مراتب شكر است . بنابراين ، در آغاز كلام امام سجاد عليه السلام هم آمده است كه مى فرمايد:
وَ اَمَّا حقّ ذى المعروف عليك ، فاءَن تشكره .
شكر آن است كه احسان او را هميشه به ياد داشته باشى ؛ ياد داشتن مستلزم آن است كه اول نعمت را بشناسد تا آن را همواره به ياد آورد و فراموش نكند.
در يكى از احاديث قدسى وارد شده است كه موسى بن عمران عليه السلام در يكى از مناجات هايش به خدا مى گويد:
يا رب ! كيف يستطيع آدَمُ اءن يُؤَدّى شُكرَ ما صَنعتَ اليه ، خلَقتَهُ بيدك و نَفَختَ فيه من روحك و اءسكَنتَهُ جَنَّتكَ و اءمَرتَ الملائكةَ فسجدوا له ؟ فقال : يا موسى ! عَلِمَ اءنَّ ذلك منِّى فحَمِدَنِى عليه و كان ذلك شكر ما صَنَعتُ اليه (755).
((پروردگارا! آدم چگونه توانست در مقابل آنچه براى او كردى تو را شكر گويد، با دست خود او را خلق كردى ، از روح خود در او دميدى ، او را در بهشت جاى دادى و به ملائك دستور سجده بر او را دادى ؟ خداوند فرمود: اى موسى ! آدم دانست كه همه آنچه دارد از من است و مرا بر آن سپاس گفت و همين شكر او بود در مقابل آنچه برايش انجام دادم )).
پس مى توان گفت كه اولين قدم شكر، معرفت نعمت است . وقتى معرفت نعمت پديد آمد، به تبع آن ، شناخت و معرفت منعم نيز پديد مى آيد. در آن دلى كه به وسيله نعمت ها و به نور معرفت منعم روشن مى شود، محبت خدا نيز جاى مى گيرد؛ چون خدا اساس خلقت و آفرينش را براى معرفت خود قرار داده است ؛ در حديث قدسى آمده است :
كنت كنزا مخفيّا فاءَحبَبتُ اءن اُعرف فخَلقتُ الخَلق لِكَى اُعرف (756).
((من گنج پنهانى بودم و مى خواستم كه شناخته شوم ؛ بنابراين ، بندگانم را خلق و با نعمت هايم به آنها محبت كردم تا مرا بشناسند)).
اساس در ناموس آفرينش ، جبلت و فطرت دل هاى مخلوقات الهى ، با محبت كسانى كه به آنها احسان مى كنند آميخته است و به اين معنا در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نيز اشاره شده است :
جُبِلَتِ القلوب على حبِّ مَن اءَحسن اليها(757).
((سرشت دلها، دوستى نيكى كننده به آنهاست )).
خواه ناخواه ، دل انسان ها جذب مبداءيى مى شود كه براى او خدمت و يا معروفى انجام مى دهد؛ وقتى چنين شد، در دلى كه شكر راه پيدا مى كند؛ معرفت الهى راه پيدا كرده و آن دل به نور معرفت خدا روشن شده است و دلى كه به نور معرفت خدا روشن شد، كفر در آن راه نمى يابد. به همين دليل ، هم در لغت و هم در اصطلاح و استعمال متعدد آن در قرآن كفر در مقابل شكر قرار داده شده است ؛ يعنى قسيم شكر است ؛ مثلا خداوند در سوره مباركه لقمان مى فرمايد:
و لقد آتَينَاهُ لقمان الحكمةَ اءَنِ اشكُر للّه و مَن يَشكُر فانَّما لنفسه و مَن كفَر فانَّ اللَّه غنى حميد(758).
((ما به لقمان حكمت آموختيم و به او گفتيم خدا را شكرگزار باش ؛ اگر كسى خدا را شكر گفت ، خود را شكر كرده است و اگر كسى كفر ورزيد و شكر نكرد، خدا نيازمند به شكر شاكرين نيست )).
در اين آيه ، شكر، عديل كفر قرار گرفته است . يا در داستان سليمان و تخت بلقيس و كارى كه عاصف بن برخيا كرد در سوره نمل چنين آمده است :
قال يا اءَيّها الملاءُ اءيُّكم ياءتينى بعرشها(759).
سليمان گفت : كدام يك از شما تخت بلقيس را نزد من مى آورد؟ هر كسى چيزى گفت ؛ تا اين كه پيشنهاد عاصف پذيرفته شد كه گفت :
اءَنا آتيك به قبل اءَن يرتدَّ اليك طرفك فلمّا رآه مستقرّا عنده قال هذا من فضل ربّى ليبلونى اءَاءَشكر اءَم اءَكفر(760).
((قبل از اين كه چشم به هم بگذارى ، تخت بلقيس را نزد تو حاضر مى كنم . وقتى كه سليمان با اين اعجاز الهى روبرو شد، فرمود: اين تفضل الهى است تا مرا بيازمايد كه آيا شكر او را به جا مى آورم يا كفران مى كنم )).
چنان كه مشاهده مى شود شكر و كفر در مقابل يكديگر ذكر شده است :
مَن شكَرَ فانَّمَا يشكُرُ لنفسه و مَن كَفَرَ فانَّ ربِّى غنىّ كريم (761).
((اگر كسى شكر كند، خود نفع مى برد و اگر كفر بورزد به خود زيان رسانده است كه خدا بى نياز است )).
از اين جا مى توانيم استفاده كنيم كه شكر، يعنى همه اسلام . قلب و دل شكور، قلب و دلى است كه منعم را شناخته و تسليم محض او شده است ؛ اسلام نيز همان تسليم است ؛ چرا كه كفر در مقابل اسلام مطرح است . پس به دليل اين كه كفر عدل و قسيم شكر واقع مى شود؛ اسلام ، همان شكر است و شكر همان اسلام ؛ بنابراين ، مسلمان شكور كه از اعماق دل ، خدايش را سپاس مى گويد، ديگر گرد گناه نمى گردد. محال است كسى شكور باشد، گناهكار هم باشد؛ محال است كسى مسلمان و مؤ من باشد، خطاكار هم باشد و بنابراين ((مشكاة الانوار)) از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
الشكرُ للنِّعَمِ اجتنابُ المحارم (762).
((شكر نعمت ، تورع و پرهيز از گناه است )).
اين قدم ابتدايى شكرگزارى از نعمت هاى الهى است ؛ يعنى كسى كه مى خواهد وظيفه شكر به جاى آورد، بايد نافرمانى منعم نكند. وقتى دل شاكر مى شود كه به نور معرفت روشن شود و وقتى بر دلى انوار معرفت الهى تابيد، اين دل تسليم محض خدا است و وقتى تسليم محض او شد، تخيل و تصور گناه در آن راه پيدا نمى كند؛ چرا كه مسخر نعمت هاى الهى است و همه وجودش را تصور نعمت هاى الهى پر كرده است و جايى براى غير او باقى نمى ماند تا نافرمانى خدا كند.

مراتب شكرگزارى
نكته قابل دقت اين است كه شكر نعمت تنها تصور و فهم نعمت هاى الهى نيست ؛ بلكه تورع و پرهيز از مبغوضات خدا نيز از شرايط شكرگزارى است . بعضى از اهل معرفت گفته اند كه شكر سه مرتبه دارد، اول ، معرفت نعمت ؛ دوم ، قبول نعمت ؛ سوم ، ثنا و سپاس نعمت .
اما معرفت نعمت مستلزم آن است كه همه نعمت ها از اولين نعمت كه افاضه وجود است تا آخرين آنها را از خدا بداند:
ما بكم مّن نِّعمة فمِنَ اللَّه (763).
((هر نعمت كه داريد، همه از خداست )).
نكته جالب ديگر اين است كه در آيات كريمه قرآن اين تعبير را مى بينيم كه مى فرمايد:
واشكروا نعمت اللَّه ان كنتم ايّاه تعبدون (764).
((اگر شما بنده خدا هستيد و او را مى پرستيد، بايد شكرگزار او باشيد)).
يعنى شكر نكردن ، باعث خروج از حلقه عبوديت است . بنابراين ، انسان شاكر در ابتدا بايد بداند كه همه نعمت ها از جانب خدا است و اساسى ترين نعمت ، نعمت وجود است كه او را از هيچستان عدم به سبزه زار هستى رسانده است و به تبع آن ساير نعمت ها را نيز به او ارزانى داشته است .
اما قبول نعمت ، به اين معنا است كه خود را سراسر نياز و محتاج به او ببيند و استمرار بقا و تداوم نعمت و همچنين دفع نقمت را از او بخواهد و همواره خود را نيازمند او ببيند؛ كه معناى رسيدن به اين مرحله قبول نعمت است .
نكته سوم ، ثناگويى و توصيف منعم به جود و كرامت است . اين امر مهمى است كه چگونه انسان از عهده شكر زبانى منعمى برآيد كه همه هستى او و همه آنچه را كه در سايه وجود او است ، به او ارزانى داشته است . به راستى زبان قاصر است و بى جهت نيست كه خداوند در قرآن فرمود:
و قليل مِّن عبادى الشَّكور(765).
((از بندگان من عده كمى شكرگزارند)).
يكى از مصاديق شكر، شكر به زبان است چنان كه خداوند متعال در آيات كريمه قرآن هم ، نعمت هايى را كه بر پيامبرش ارزانى داشته برمى شمارد.
والضُّحى # واللَّيل اذا سَجى # ما ودَّعَكَ ربُّكَ و ما قَلَى (766).
((قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآيد، و قسم به شب در آن هنگام كه آرام گيرد، كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده است )).
در ادامه خطاب به پيامبرش مى فرمايد: خدا هرگاه دست تو را گرفت ، رها نكرد؛ يتيم بودى ، تو را كفالت كرد؛ گمشده بودى ، تو را هدايت كرد؛ فقير بودى ، تو را بى نياز كرد، حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن و نيازمندان را از خود مران ؛ سپس مى فرمايد:
وَ اَمَّا بنعمة ربِّك فحدِّث (767).
((نعمت هاى پروردگارت را بازگو كن )).
فرمان به بازگويى و نقل نعمت هاى الهى ، دلالت بر مطلوب بودن نقل آن نزد ذات ذوالجلال الهى دارد و در مقابل آن ، خداوند متعال اين طور مى فرمايد كه :
ان الَّذين يحبُّون اءَن تشيع الفاحشة فى الَّذينَ آمنوا لهم عذاب اليم (768).
((آنان كه دوست دارند در ميان اهل ايمان كار زشتى را اشاعه دهند، در دنيا و آخرت براى آنها عذاب دردناك خواهد بود)).
يعنى همان طور كه خداوند نقل و اشاعه زشتى ها و همچنين كسانى كه به اين كار علاقه مندند را دوست ندارد، اشاعه و نقل خيرات و خوبى ها را مطلوب مى شمارد؛ چرا كه از مصاديق شكر است .
با عنايت به مرتبه منعم ، شكر نيز مراتبى دارد: گاهى منعم انسانى است كه صاحب معروف و نعمتى است و از باب اين كه محدود به حدودى است ، نعمتش نيز محدود به حدود است بنابراين ، شكرش نيز براى كسى كه مورد احسان او واقع شده است ، مقدور خواهد بود، اما خداوند درباره خود مى فرمايد:
ما بكم من نعمة فمن اللَّه (769).
((همه نعمت ها و خيرات از ناحيه او است )).
همان طور كه قرآن نيز تصريح مى كند، به دليل بى پايان بودن نعمت ها انسان قادر بر احصا و شمارش آن نعمت ها نيست :
و ان تعدّوا نعمت اللَّه لا تحصوها(770).
اين آيه كريمه قرآن است كه انسان را عاجز از شمارش نعمت هاى الهى مى داند و خوب مى دانيم كه در كلام حضرت حقّ اغراق راه ندارد. چنين منعمى را چگونه مى توان با زبان شكر كرد حال آن كه زبان نيز يكى از نعمت هاى بزرگ الهى است كه وسيله انتقال مفاهيم ذهنى و درونى انسان است . علاوه بر زبان محدود به حدودى است ؛ چرا كه انسان محدود است بنابراين با موجود محدود نمى توان شكر خالق مطلق و نعمت هاى بى حد او را به جاى آورد، اما براى اين كه ببينيم كيفيت شكر زبانى چگونه است ، بايد در روايات و ادعيه اى كه راز و نياز با خدا و بيان نعمت هاى او است ، تاملى جدى كنيم .

كيفيت شكرگزارى
يكى از زيباترين جلوه هاى گفتگو با خدا و شكر نعمت هاى الهى در كلمات امام سجاد عليه السلام در مناجات خمس ‍ عشر، نهفته است . مناجات ششم از اين پانزده مناجات ، مناجات الشاكرين است كه بخش هايى از كلام امام عليه السلام را كه در مقام شكر و سپاس منعم حقيقى در اين دعا بيان شده است مرور مى كنيم :
الهى اءَذهَلَنى عن اقامةِ شكرِك تَتَابُعُ طَولِك ، و اءعجَزَنى عن اِحصاء ثنائك فيض فضلك ، و شغلنى عن ذكر محامدك ترادف عوائدك ، و اءعيانى عن نشر عوارفك توالى اءياديك (771).
((خدايا! توالى و پيوستگى نعمت ها و تفضلات تو بر بندگانت ، موجب فراموشى و غفلت من شده است و وفور فضل تو، باعث ناتوانى من از شمارش آنها. تنوع و شباهت نعمت هايت مرا از ستودن تو بازداشته و پياپى بودن آنها مرا از انتشار آنها خسته كرده است )).
يعنى آنقدر غرق نعمتيم كه آن را فراموش كرده ايم و آن چنان اين افاضه فيض تو مستدام و قطع ناشدنى است كه قادر به شمارش فيض تو نيستيم و اين فراوانى ، توالى و ترادف نعمت ها و فيوضات تو، ما را در نشر حتى يكى از آنها، ناتوان كرده است .
گفتيم كه يكى از مصاديق شكر، نقل نعمت و معرفى آن است ؛ حضرت در دعا با اشاره به اين مطلب مى فرمايند: آنقدر اين نعمت ها پياپى و بدون انقطاع است كه ما دچار نسيان ، غفلت و عجز شده ايم و نمى توانيم حتى يكى از آنها را براى ديگران باز گوييم . حضرت در ادامه مى فرمايند:
هذا مقام مَن اعتَرَفَ بِسُبوغ النَّعماءِ و قابَلَها بالتَّقصير و شهِد على نفسه بالاِهمَال و التَّضييع و اءَنتَ الرَّئوف الرَّحيم البِرُّ الكريمُ الَّذى لا يخيِّب قاصِديه و لا يَطرُدُ عن فنائه آمليه (772).
((اين عجز و ناتوانى مقام كسى است كه به نعمت هاى بى شمار تو معترف و با تقصير و كوتاهى در اداى شكر نعمت ها مواجه است و بر خود گواهى مى دهد كه نفس خود را ضايع و مهمل گذاشته است و با اين حال تو بسيار باراءفت و مهربان و با كرم و احسانى ؛ زيرا كسى را كه به تو روآورد، محروم نكرده و احدى را كه به تو چشم اميد دارد از درگاه كرمت دور نخواهى فرمود)).
خدايا! نعمت هاى تو آنقدر فراوان است كه از بيان آنها قاصريم و توان شمارش آنها را نداريم . خدايا! رئوف و مهربانى و نيكوكار و كريم ، خدايا! كسى را كه قصد تو كند، محروم نمى كنى و كسى را كه آرزومند درگاه تو باشد، ماءيوس ‍ بازنمى گردانى .
الهى تَصاغَرَ عند تَعاظُمُ آلائِك شكرى و تَضَآئَلَ فى جَنبِ اكرامك ايَّاى ثَنائى و نَشرى (773).
((خدايا! اين مقدار شكرگزارى من هم در مقابل نعمت هاى تو بسيار ناچيز و اندك است . خدايا! در مقابل كرامت و تفضلات تو ثناگويى من در نقل فضايل و كرامات تو ناچيز است )).
حضرت در ادامه مى فرمايند:
ضعُف لسانى عن احصائها و نعمآؤُكِ كثيرة قصُرِ فِهمى عن ادراكها فضلا عن استة قصائها فكيف لى بتحصيلِ الشكرِ و شكرى اياك يِفتَقِرُ الى شكر و كُلّما قُلتُ لك الحمدُ وجَب علىَّ لذلك اءن اءقولَ لك الحمد(774).

next page

fehrest page

back page

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo