شهید آوینی

 

 

بنابراين ، چون شاءن حكومت ، شاءن انبياى الهى است علاوه بر اين كه عمل عادلانه حاكم مطلوب است ، همچنين بايد تلاش او اقامه عدل در جامعه باشد؛ يعنى زمينه اى فراهم كند كه كسى به خود اجازه تعدى ، ظلم و تجاوز به ديگران را ندهد؛ بايد با عمل به قوانين الهى اقامه عدل كند نه با قوانين ساخته دست بشر؛ زيرا وقتى بشر قانون گذار باشد، تاثيرپذيرى او از شرايط زمانى و مكانى و احتمال خطاى او بسيار است ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
فى العدل الاءقتداء بسُنَّة اللَّه و ثبات الدُّوَل (100).
((عمل كردن به عدل ، هم موجب اقتدا به سنت الهى است (زيرا خداوند در تكوين و تشريعش بر اساس عدل عمل كرده ) و هم موجب پايدارى و استوارى حكومت ها است )).
شايد بتوان چنين نتيجه گرفت كه سرّ ماندگارى سنن الهى در تكوين و تشريع ، عمل به عدل است و هر كس مى خواهد نتيجه عملش ماندگار باشد، بايد به همين روش عمل نمايد؛ رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
العدل جُنُّة واقيه و جَنّة باقية (101).
((عدل ، سپرى محافظ است - كه انسان را نگهبانى و جامعه را از لغزش ها و خطرات و آفات نگهدارى مى كند و مصونيت مى بخشد در سايه اين مصونيت براى انسان - بهشتى جاودان است )).
رمزى كه در اين تشبيه نهفته است اين است كه بهشت ، خانه عدل است .
شايد بتوانيم بگوييم كه به اين دليل عدل به بهشت تشبيه شده است كه در بهشت ، غير عادل راه ندارد و وقتى غير عدل نباشد، ظلمى نيز نخواهد بود؛ يا مى توانيم بگوييم قوانين و روابط حاكم بر آن جا، روابط و قوانينى است كه امكان تعدى و ظلم نسبت به يكديگر وجود نخواهد داشت . به هر حال هرچه باشد، اگر عدل در جامعه اى برقرار باشد، يا زمينه را از دست ظالم مى گيرد و يا اين كه روابطى را به گونه اى منسجم مى كند كه ظامى يافت نمى شود. خلاصه ، اقامه عدل و رفتار عادلانه ، ساختن خانه اى چون بهشت را در پى دارد. حضرت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
انَّ اءَهوَنَ الخَلق على اللَّه مَن وَلَّى اَمرَ المسلمين فلم يعدل (102).
((پست ترين افراد در پيشگاه الهى كسى است كه متولى امور مسلمين شود، اما حدود و ثغور عدالت را رعايت نكند)).
اين بنيان عدالت علاوه بر استوارى و استحكام از يك وسعت و شمولى برخوردار است كه مؤ من و مسلم و كافر را زير پوشش خود قرار مى دهد. آيه شريفه سوره مباركه مائده مى فرمايد:
و لا يَجرِمنَّكم شَنَئَان قوم على اءَلا تَعدِلوا هو اءَقرب للتَّقوى (103).
((دشمنى و مخالفت با يك قوم ، نبايد باعث شود كه شما پا را از مرز عدالت نسبت به آن جماعت بيرون بگذاريد، حتى با دشمن هم بايد به عدالت رفتار كنيد، كه اين نشانه تقوا است )).
بى عدالتى و ظلم حتى به دشمن ، انسان را از حريم تقوا خارج مى كند. در وصاياى اميرالمؤ منين عليه السلام به فرزندش ‍ سيدالشهدا عليه السلام اين عبارت آمده است :
يا بُنَىَّ! اُوصيك بتقوَى اللَّه فى الغنىِّ والفقر... و بالعدل على الصِّديق والعدوِّ(104).
((فرزندم ! به تو سفارش مى كنم كه در حال داشتن و نداشتن فقر و غنا از مرز تقوا خارج نشوى و نسبت به دوست و دشمن با عدالت رفتار كنى )).
همه فرمايش هاى اهل بيت عليهم السلام برگرفته از وحى الهى است ؛ و اين گفتار نيز احتمالا اشاره به همان آيه شريفه باشد كه ذكر شد.

عدل در سيره مولاى متقيان على عليه السلام
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بعد از اين كه به خلافت رسيدند دستور داده بودند آنچه را كه خليفه قبل برخلاف موازين عدل و شرع به ديگران واگذار كرده است را برگردانند و استدلالى كه بر اين عمل فرمودند چنان كه در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه نيز آمده است ، با اين مقدمه آغاز مى شود:
و اللَّه لو وجدته قد تُزُوِّج به النّساء و ملك به الا ماء لَرَدَدتُهُ فاءنَّ فى العدل سعة و مَن ضَاقَ عليه العدل فالجَورُ عليه اءَضيَقُ(105).
((عدالت اقتضا مى كند كه اينها را برگردانم ؛ حتى اگر به كابين زن ها رفته باشد يا به وسيله آنها كنيزكان را خريده باشند؛ چرا كه عدل يك وسعت و شمولى دارد كه هر كس در اين بنيان وسيع نتواند زندگى كند، يقينا بنيان جور براى او تنگ تر و همراه با مضيقه بيشترى خواهد بود)).
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام خطاب به همه انسان ها به خصوص حكام و قدرت مداران كه موظف به عمل عادلانه و اقامه عدل هستند، مى فرمايند:
اِستَعِن على العدل بحُسنِ النِّيَّةِ فى الرِّعيِّةِ و قلَّةِ الطَّمَعِ و كثرةِ الورع (106).
((براى عمل به عدل يا اقامه عدل ، از چند چيز مى توانى استعانت بجويى : اول اين كه نيتت را پاك كنى ؛ ديگر اين كه طمعت را كم كنى و سوم اين كه انسان پرهيزكار و متورعى باشى )).
هر يك از اينها رمزى دارد كه براى نمونه به همان نكته اول اشاره اى مى كنيم : چگونه مى شود با حسن نيت به كمك عدالت رفت ؟ علماى اخلاق مى گويند: اگر محبت و دوستى در جامعه حاكم شود نيازى به عدالت نيست . بنابراين ، معتقدند كه عدالت براى جوامعى خوب و ضرورى است كه صفا، دوستى و محبت در آنها وجود ندارد. به همين دليل وقتى شخصى از اميرالمؤ منين عليه السلام سوال كرد كه :
ايُّهُما اءَفضلُ العدل اءَوِ الجود، فقال عليه السلام : العدل يَضَعُ الاُمور مواضعها والجود يُخرجُها من جهتها والعدل سائِس عامّ و الجود عارض خاصّ فالعدل اءَشرفُهُما و اءَفضلُهُما(107).
((اى اميرمؤ منان ! كدام يك برتر و اشرف است عدالت يا جود و سخاوتمندى ؟ حضرت فرمودند: عدالت كارها را در مجراى خود، قرار مى دهد و بخشش امور را از مجرايش خارج مى كند. عدالت تدبيركننده اى است به سود همگان و بخشش به سود خاصان ؛ پس عدل شريف تر و با فضيلت تر است )).
جود، نهايت دوستى ، رقت قلب و عاطفه و احساس است . اگر در جامعه اى حتى به اندازه يك خانواده ، روابط براساس ‍ دوستى ، صفا، صميميت و قرابت باشد، در آن خانواده جاى گفتگو از ضرورت عدل و عدالت وجود ندارد، چون همه به يكديگر ايثار مى كنند؛ نسبت به هم گذشت دارند و از حقّ خود به نفع ديگرى صرف نظر مى كنند. البته اين يك فضيلت بسيار ممتاز و ارزشمند اخلاقى است .
بنابراين ، رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در همان سال اول كه به مدينه مشرف شدند، ميان مسلمان ها عقد اخوت برقرار كردند؛ يعنى حاكميت اين حالت صميميت ، دوستى و عطوفت ، مطلوب حضرت بود و آن را تعقيب مى فرمودند. اما فرض بر اين است كه مساله محبت ، صفا و برادرى نمى تواند تحت ضابطه قانون درآيد. از طرفى هيچ كس را نمى توان به سخاوتمندى ، گذشت و ايثار ملزم كرد. بنابراين ، در احكام قصاص مى فرمايند كه اگر عفو كند خوب است ، اما اقتضاى عدل ، قصاص است . بنابراين ، اگر عدل از حسن نيت ، صفاى دل ، و مودت و محبت استعانت بجويد و كمك بگيرد، به استوارى و استحكام مى رسد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در فرمان خود به مالك اشتر به اين نكته تاءكيد مى كند:
واَشعِر قلبَك الرَّحمَةَ للرَّعيَّةِ والمحبَّةَ لهم و اللُّطفَ بهم ... فانَّهم صنفان امّا اءَخ لك فى الدِّين وَ اَمَّا نظير لك فى الخَلق ... يؤ تَى على اءَيديهم فى العمد و الخطاء فاءَعطِهِم من عفوك و صفحك مثلِ الَّذى تحبُّ و تَرضى اءَن يُعطيَكَ اللَّه من عفوِهِ و صفحه (108).
مى فرمايند: اى مالك ! بايد قلب و دلت را با رحمت و محبت نسبت به رعيت عادت بدهى اشعار به معناى لباسى است كه به تن چسبيده است ؛ يعنى لباسى كه غيرقابل انفكاك باشد نبايد محبت از دل تو بيرون رود و از عمق جان فاصله گيرد. تو به خاطر اين كه به رعيت محبت كنى ، حكومت را بپذير؛ و اگر كسى در اين صراط بخواهد حكومت كند و اقامه عدل كند و به عدالت عمل كند، طبعا موفق تر خواهد بود. بعد استدلال حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بسيار قابل توجه است ؛ حضرت مى فرمايند: تو بايد برخوردار از عواطف و روح لطيف انسانى باشى .
انسان همانگونه كه نسبت به برادرش عاطفه دارد، نبايد نسبت به ديگران عاطفه را از دست بدهد. آنها هم برادران و همنوعان تواند و ممكن است خطا كنند؛ چرا كه معصوم از خطا نيستند. همان گونه كه دوست دارى خدا با تو از در محبت و عاطفه درآيد، تو نيز با ديگران با محبت و صفا رفتار كن . به همين دليل حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
اَستَعِن على العدل بحُسن النِّيَّةِ فى الرَّعيَّةِ و قلَّةِ الطَّمع و كثرةِ الورع (109).
((براى عمل به عدل از سه چيز مى توانى كمك بگيرى : يكى حسن نيت ؛ ديگرى كم كردن طمع و سوم پرهيزگارى و ورع )).
نكته جالب اين است كه اين فرمايش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به نحوى مضمون فرمايش امام سجاد عليه السلام است كه مى فرمايند:
فيجبُ اَن تعدل فيهم و تكون لهم كالوالد الرّحيم
((براى عمل به عدل ميان امت ، مانند پدر باش )).
يعنى حاكم براى ملت و امتش به منزله پدر است ؛ و همان گونه كه رفتار پدر و فرزند معمولا مبتنى بر محبت و خيرخواهى و دوستى فرزند است آن هم پدرى با اين توصيف كه امام عليه السلام مى فرمايد: كالوالد الرحيم حاكم بايد براى مردم پدرى باشد كه سرشار از عاطفه و رحمت است همان گونه كه انسان ها متفاوتند، عشق و علاقه همه پدرها نيز نسبت به فرزندان مساوى نيست ، بعضى از پدران هستند كه رحمت و راءفت بيشترى دارند؛ و اين نكته اشاره به فرمايش امام عليه السلام در نامه به مالك اشتر است كه تاءكيد مى فرمايند: وقتى پدر جامعه بودى و دل و قلبت سرشار از راءفت و محبت امت شد، ديگر مثل گرگ درنده به جان و سرمايه امت نخواهى افتاد:
و لا تكوننَّ عليهم سبعا ضاريا تَغتَنِم اَكلهُم (110).
چگونه پدرى مهربان براى سعادت فرزند از جانش مايه مى گذارد؟ حاكم نيز از جان مايه مى گذارد؛ يعنى علاوه بر مال ، از جان هم مايه مى گذارد. نه اين كه به تعبير حضرت در نامه به مالك ملت و متعلقات به آنها را يك لقمه لذيذ بدانى و براى بهره گيرى از فرصت ، مشغول پر كردن جيب خود و بهره مندى از تنعمات و لذت هاى قدرت و مقام باشى .
به هرحال ، اين استعانت از نيت در كم كردن طمع ، براى اجراى عدالت است ؛ چون طمع يك قيد است و انسان را به بردگى مى كشاند؛ و چون انسان برده و بنده چيزى شد، بدان دل سپرده ، در جهت دستيابى به آن قدم برمى دارد؛ و چون بايد آن خواهش را تامين كند، از مسير عدالت خارج مى شود.

پاكدامنى و عفاف
پاكدامنى و پرهيز هم يكى از ابزار و عواملى است كه مى تواند به تحقق عدالت و اقامه عدل كمك كند. در نامه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به مالك اشتر راه و رسم اجراى عدالت اين گونه بيان شده است :
اَنصِفِ اللَّه و اَنصِفِ النَّاس مِن نفسك و مِن خاصَّةِ اَهلك و مَن لك فيه هوى من رَعِيَّتِك فانَّك الا تَفعل تظلم (111).
((نسبت به خداوند و مردم از جانب خود؛ و خويشاوندان نزديكت ؛ و رعايايى كه به آنها علاقه مندى ، انصافه به خرج ده ! كه اگر چنين نكنى ستم نموده اى )).
در ((مفردات راغب )) انصاف اين گونه معنا شده است : الانصاف فى المعاملة العدالة (112) انصاف در معامله ، اجراى عدالت است . اين كه حضرت مى فرمايند: انصف النَّاس من النَّاس در اصطلاح ادباى عرب من نفسك جار و مجرور و متعلق به انصف است ؛ يعنى ميان خود و مردم به عدالت رفتار كن ؛ چرا كه مساوات بين خود و مردم اولين گام اين امتحان است . اگر موفق شدى و با استفاده از قدرت و سلطه ات براى خود بيش از استحقاق برنداشتى ، عادل هستى .
در اين جا بازمى گرديم به همان سخنان آغازين اين بحث كه شرط اول در حاكم عادل ، تسلط بر نفسانيات ، تمايلات و اميال است كه بايد اين خواسته ها و اميال را بر حقوق ديگران ترجيح ندهد و به عبارت بهتر، ميل و خواهش و نفسانيات او در مسير تامين نياز محتاجان ، هدايت شود.

اميرالمؤ منين عليه السلام نمونه كامل حاكميت
امام باقر عليه السلام درباره حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
و لقد وُلِّىَ خمس سنين و ما وَضَعَ آجُرَّة على آجُرَّة و لا لَبِنَة على لَبِنَة و لا اءَقطَعُ قطيعا و لا اءَورَثُ بَيضاءَ و لا حَمراء(113).
اميرالمؤ منين عليه السلام قريب به پنج سال حكومت كرد. در اين پنج سال حضرت يك آجر و خشت روى هم نگذاشت . هيچ ساختمانى براى خودش نساخت . زمينى و محلى براى خودش فراهم نكرد و بعد از اين كه از دنيا رفت ، هيچ ميراثى از آن حضرت باقى نماند. اين تعبير امام باقر عليه السلام است ؛ اما صبح روز بيست ويكم كه فرزندان اميرالمؤ منين عليه السلام ، پس از دفن پدر به كوفه بازگشته بودند، امام مجتبى عليه السلام در خطبه اى طولانى كه در مسجد خواندند، فرمودند:
لقد فارَقَكُم رَجل بالاءَمسِ لم يَسبِقهُ الاَوَّلون بعلم و لم يُدرِكهُ الاخرون بعمل (114).
((ديشب كسى از ميان شما رفت كه در ميان گذشتگان و آيندگان در علم و عمل نظير نداشت )).
در ادامه سخن فرمودند:
و ما ترك من صفراء و لا بيضاء الا ثلاثماءة درهم (115).
((اميرالمؤ منين عليه السلام آنچه از نقدينگى به ميراث باقى گذاشت ، فقط سيصد درهم بود)).
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام يك شبه و در آغاز خلافت به اين مرتبه نرسيده بود، بلكه روح و روان او با عدل و عدالت عجين شده بود. داستان ازدواج حضرت با فاطمه زهرا عليهاالسلام را مى دانيم ؛ ولى نكته اى را خود اميرالمؤ منين عليه السلام بيان مى فرمايند كه جالب توجه است :
تزوَّجتُ فاطمة عليهاالسلام و ما كان لى فِراش ، و صَدَقَتِى اليوم لو قَسَّمتُ على بَنى هاشم لَوَسِعَتهُم (116).
((آن روزى كه من با فاطمه ازدواج كردم ، زيراندازى نداشتم ؛ درحالى كه اگر انفاق آن روزم را ميان همه بنى هاشم تقسيم كرده بودم ، به همه مى رسيد و همه را بى نياز مى كردم )).
همچنين درباره آن حضرت نوشته اند:
وقف امواله و كانت غلَّتُه اربعين الف دينار، و باع سيفَه و قال : من يشترى سيفى ؟ و لو كان عندى عشاء ما بعتُهُ(117).
((اميرالمؤ منين عليه السلام اموال و سرمايه زندگيش را وقف كرد. آن مقدار صاحب مال و مكنت بود كه حاصل آن در هر سال چهل هزار دينار بود. در همين شرايط، شمشيرش را براى فروش به بازار آورده مى فرمودند: اگر كسى اين شمشير را مى خريد، من مى فروختم ؛ و اگر به مقدار شام امشب ، پول مى داشتم ، شمشيرم را نمى فروختم )).
يا در بعضى از نقل هاى ديگر وارد شده كه حضرت شمشيرش را در معرض فروش قرار داده ، فرمودند:
لو كان عندى ثمن اِزار ما بِعتُهُ(118).
((اگر به اندازه يك لباس زير، پول داشتم ، اين شمشير را نمى فروختم )).
نوشته اند:
ساءلَهُ اَعرابىّ شيئا فاءَمر له باءَلف ، فقال الوكيل : مِن ذهب اءَو فضَّة ؟ فقال : كلاهما عندى حجران ، فاعطِ الاعرابىَّ اءنفَعَهما له (119).
((عربى بيابان نشين از اميرالمؤ منين عليه السلام چيزى مطالبه كرد؛ حضرت به خادمش دستور داد تا هزار سكه به او بدهند. آن شخص سوال كرد: از طلا بدهم يا از نقره ؟ حضرت فرمودند: نزد من هر دو مانند دو سنگ است هر كدام كه براى او مفيدتر است به او بدهيد)).
اما اميرالمؤ منين عليه السلام وقتى امين بيت المال مى شود، سهمش از بيت المال بسيار ناچيز است . حتى سيره حضرت در بذل و بخشش و سخاوتمندى به طورى است كه درباره آن ، آيه نازل مى شود؛ اما وقتى سخن از بيت المال و نگهبانى سرمايه هاى عموم مسلمين است ، سهم او از بيت المال بسيار ناچيز است . لباسى كه در موقع خلافت به برمى كند از لباس غلامش قنبر، كم ارزش تر است ، بنابراين به مالك اشتر مى فرمايند:
اَنصِفِ اللَّه و اَنصِفِ النَّاس مِن نفسك و مِن خاصَّةِ اءَهلِكَ و مَن لك فيه هوى مِن رَعِيَّتِك (120).
((نسبت به خداوند و مردم از جانب خود؛ و خويشاوندان نزديكت ؛ و رعايايى كه به آنها علاقه مندى ، انصاف به خرج ده )).

نمونه رفتار حاكم اسلامى
نكته اى در من خاصَّةِ اَهلك هست كه همه شنيده اند و آن برخورد مولا اميرالمؤ منين عليه السلام با برادرش ‍ عقيل است . وقتى سخن از بيت المال است با برادرش عقيل آن چنان رفتار مى كند كه كه معروف است و خود حضرت اين مطلب را در نهج البلاغه چنين مى فرمايند:
واللَّه لقد راءَيتُ عقيلا و قد اءَملَقَ حتَّى استَمَاحَنِى من بُرِّكُم صَاعا و راءَيت صِبيَانَهُ شُعثَ الشُّعور غُبرَ الاَلوان من فَقرِهم كانَّما سُوِّدَت وجوهُهُم بالعِظلِمِ و عاوَدَنِى مؤ كّدا و كرَّرَ عَلَىَّ القول مرَدِّدا فاءَصغَيتُ اليه سمعى فظنَّ اءَنِّى اءَبيعُهُ دِينِى و اءَتَّبِعُ قِيَادَهُ مفارِقا طريقَتى فاءَحمَيتُ له حديدَة ثمَّ اءَدنَيتُهَا من جِسمِهِ ليعتَبِرَ بها فضجَّ ضجيج ذى دَنَف مِن اءَلَمِهَا و كاد اءَن يَحتَرِقَ مِن مِيسَمِهَا فقُلتُ لك ثَكِلَتكَ الثَّوَاكِل يا عقيل اءتَئِنُّ من حديدَة اءَحمَاهَا انسانُها لِلَعِبِهِ و تَجُرُّنى الى نَار سَجَرَهَا جبَّارُها لغَضَبِهِ اءَتَئِنُّ من الاءَذَى و لا اءَئِنُّ من لَظَى (121).
((من عقيل را ديدم كه در نهايت فقر بود (املاق ) شدت فقر را مى گويند آنقدر به او فشار آمد تا از من طلب كرد كه از گندم شما يك صاع به او اضافه تر بدهم ؛ يك كيل بيشتر از معمول به او بدهم . من بچه هاى عقيل را ديدم كه از شدت فقر و گرسنگى چهره و مويشان پريشان و صورت آنها گويى با ماده اى سياه رنگ ، سياه شده است - عظلم هم وزن زبرج ، ماده اى است كه براى رنگ كردن اشيا به رنگ سياه از آن استفاده مى شود - يعنى تا اين حد متغير و دگرگون شده بودند. عقيل چند مرتبه سراغ من آمد و رفت و بر خواسته خود تاءكيد كرد. من هم سخنان او را گوش مى دادم و وضع او را مى ديدم . تا آن جا كه عقيل خيال كرد كه موفق شده است و من دينم را به خاطر او خواهم فروخت . خيال كرد كه من راه خود را رها خواهم كرد و به راهى كه او ميل دارد، قدم خواهم گذاشت ! يعنى به هر حال از ان امانت شما بيشتر به او خواهم داد. اما من آهنى را در ميان آتش گداختم و به دست عقيل نزديك كردم . عقيل مانند انسان مريضى كه از درد ناله مى زند، فرياد كشيد و نزديك بود كه از شدت حرارتى كه به او نزديك شده ، بسوزد. به او گفتم : عقيل گريه كنندگان ، بر تو بگريند - كنايه از اين كه خدا تو را بكشد - تو كه از حرارت آتشى كه انسان به عنوان بازيچه ، افروخته است ، اين گونه فرياد مى زنى ، آيا انتظار دارى من از حرارت آتش جهنمى كه خداوند، شعله آن را با غضبش افروخته ، وحشت نداشته باشم و فرياد نزنم ؛ تو از آزار آتش ساخته دست انسان وحشت مى كنى و فرياد مى زنى ، آيا من نبايد از آتش ‍ جهنم - لظى از اسامى آتش جهنم است - وحشت داشته باشم و بترسم ؟)).
اين برخورد عملى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام با برادرش دارد، ناظر به همين تعبيرى است كه به مالك مى فرمايند: وقتى مى خواهى اجراى عدالت كنى ، از خود و نزديكانت و از كسانى كه به آنها علاقه دارى آغاز كن .
انسان ، در اجتماعى كه زندگى مى كنى ، علاوه بر اقوام و ارحام ، دوستان ، آشنايان و افرادى دارد كه به آنها علاقه مند است ؛ حضرت مى فرمايند: اول از خود، بعد از نزديكان و ارحام و بعد از دوستان و رفقايت شروع كن و بين آنها و مردم انصاف را فراموش مكن ! در مقدمه همين خطبه اى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام درباره عقيل بيان فرمودند، تعبيرات قابل توجه ديگرى هم دارند كه مى فرمايند:
واللَّه لاءَن اَبيتَ عَلَى حَسَكِ الَّسعدَانِ مُسَهِّدا اَو اُجَرَّ فى الاَغلالِ مُصَفَّدا اَحبُّ الىَّ مِن اَن اَلقَى اللَّهَ و رسولَهُ يومَ القِيَامَةِ ظَالِما لِبَعض العباد و غَاصِبا لشَى ء منَ الحُطَامِ(122).
((اگر شبى بى خوابى كشيده باشم و در آن حالت كسالت و ضعف جسمانى ، مرا در ميان خارستانى بكشانند و دست و پاى مرا در غل و زنجير كشند، به خدا سوگند براى من بهتر از اين است كه از مرز عدالت تجاوز كنم و ظالم باشم )).
اين دو حالت را بايد تصوير كرد كه انسانى ، شب را نخوابيده باشد و او را با بدن لخت ؛ و با غل و زنجير در ميان خارستان به زمين بكشند. حضرت مى فرمايند: اين دو حالت براى من محبوب تر است آن هم با قسم واللَّه كه از مرز عدالت تجاوز كنم و به بعضى از بندگان خدا ظلم كنم . نه نسبت به همه بيت المال مسلمين كه ظلم به عامه مسلمين است ، بلكه به بعضى از بندگان خدا. اين واقعا درسى آموزنده است براى همه كسانى كه به شكلى در سرنوشت مردم دخالت دارند؛ اعم از كسانى كه در تصويب و تدوين مقررات و قوانين دخالت دارند يا كسانى كه در مقام اجرا و قضا عمل مى كنند. اين راه و رسمى است كه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام به همه مى آموزند.
يكى از كسانى كه در حقيقت جزء اصحاب حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بود و نتوانست عدالت حضرت را تحمل كند، از كوفه به شام آمد نزد معاويه رفت و گفت :
جِئتُكَ مِن عندِ اَبخلِ النَّاس ، فقال : ويحَك ! كيف تَقولُ انَّه اَبخلُ النَّاس ، لو مَلَكَ بيتا من تِبر و بَيتا مِن تِبن لا نفد تِبرَهُ قبلَ تبنِهِ(123).
از پيش بخيل ترين مردم - مولا اميرالمؤ منين عليه السلام را متهم به بخل كرد - نزد تو آمده ام . معاويه كه دشمن اميرالمؤ منين عليه السلام است و سال ها تلاش كرد كه فضايل و مناقب آن حضرت نقل نشود و حتى در تاريخ نوشته اند: دستور داد تا نام كسانى را كه ناقل فضايل حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بودند و يا حتى نشانى از دوستى آن حضرت را به همراه داشتند را از فهرست بيت المال حذف كردند، تا جايى كه تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز، مساله سب و لعن اميرالمؤ منين عليه السلام در بلاد اسلامى امرى رايج بود و از طرف دستگاه حكومتى به عنوان وظيفه شرعى تبليغ مى شد، چنين شخصى - معاويه - با اين روحيه و در اين شرايط نتوانست اين اتهام را از آن مرد كوفى بپذيرد و به او گفت : چگونه به خود جرات مى دهى كه به على تهمت بخل بزنى ؟! او كسى است كه اگر يك خانه مملو از طلا داشته باشد - به طلاى غير مسكوك ((تبر)) مى گويند - و خانه اى ديگر مملو از علف و كاه ، يقينا ابتدا به بذل و بخشش آن خانه اى همت مى گمارد كه سرشار از طلا است ، نه خانه اى كه كه پر از كاه است ! چگونه به على تهمت بخل مى زنى ؟!

شروط اجراى عدالت
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه خود به مالك مى فرمايند:
وليَكُن اَبعَدَ رَعِيَّتِك مِنكَ واءَشنَاءَهُم عندك اَطلَبُهُم لِمَعايِبِ النَّاس فاءِنَّ فى النَّاس عُيوبا الوَالِى اءَحَقّ مَن سَتَرَهَا فلا تَكشِفَنَّ عمَّا غابَ عنكَ منها... فاستُر العَورَةَ ما استَطَعتَ يَستُرِ اللَّهُ منك ما تُحبُّ سَترَهُ مِن رَعِيَّتِك (124).
((بايد از افرادى كه در مقام مذمت ، بدگويى و نقل زشتى هاى ديگرانند، بپرهيزى . دورترين و مبغوض ترين مردم نزد تو بايد كسانى باشند كه بيشتر دنبال كار مردم را دارند و به دنبال عيب جويى از ديگران اند)).

1 - پرهيز از افراد عيب جو
معمولا نزد حكام و اطراف صاحبان قدرت ، افرادى حضور دارند كه براى اجراى امور و تنظيم مسائل حكومتى از وجود آنها استفاده مى شود. اينها مى توانند افرادى تربيت شده و متخلق به اخلاق اسلامى و انسانى باشند و نيز ممكن است افرادى باشند كه صلاحيت هاى لازم و كافى را دارند. يكى از چيزهايى كه صلاحيت افراد براى نزديكى به تشكيلات حكومتى ، و به اصطلاح امروز، كارمند عالى رتبه حكومتى بودن را سلب مى كند اين است كه كسى به دنبال عيب جويى از مردم باشد. استدلال حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام براى اين مطلب چنين است كه مى فرمايند:
اولا؛ به طور طبيعى هيچ كس نيست كه عيب پوشيده و پنهانى نداشته باشد. والى سزاوارتر از هر كس ديگر است كه عيب افراد ملتش را پنهان بدارد. هرگز عيوب پنهانى ديگران را برملا نكنيد. نه تنها نبايد عيوب پنهان ديگران را برملا كنى ، بلكه موظفى تا عيوب آشكار آنها را نيز تطهير كنى و جامعه را از عيب پاكيزه دارى .
اگر تو چنين كردى و عيوب ديگران را پوشيده داشتى ، به همان مقدار خداوند عيوب تو را پوشيده خواهد داشت . اين دقيقا عين روايتى است كه از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
مَن عَلِم مِن اءَخيه سيِّئة فستَرها ستَر اللَّه عليه يوم القيامةِ(125).
((اگر كسى عيبى را از برادر مؤ منش بداند و آن را پوشيده بدارد، خداوند در قيامت كه روز كشف اسرار است عيوب او را پوشيده خواهد داشت )).
و نقطه مقابل آن ، كسى است كه سعى دارد عيوب مردم و نواقص پنهانى ديگران را در جامعه علنى كند. از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه فرمودند:
مَن رَوَى عَلَى مؤ من روايَة يُريدُ بها شِينَهُ و هَدمَ مُرُوءَتِهِ لِيَسقُطَ مِن اَعيُن النَّاس اَخرَجَه اللَّه من ولايته الى ولايةِ الشَّيطان فلا يقبَلُهُ الشَّيطان (126).
((كسى كه تلاش مى كند عيب و نقصى را از برادر مؤ منش در جامعه و بين مردم نقل كند و رواج دهد تا او را از چشم مردم بيندازد، از ولايت خدا خارج شده و در ولايت شيطان قرار گرفته است )).
اين كار، كار رحمانى نيست كار شيطانى است . يكى از خصوصيات ذات اقدس پروردگار ستارالعيوب بودن او است . خداوند عيوب بندگانش را پوشيده مى دارد و آن كسى كه در پى افشاى عيوب ديگران است ، شيطان است .
يكى از وظايف حاكم اين است كه نه تنها خود عيوب مردم را بپوشاند، بلكه اجازه ندهد عيوب ديگران منتشر شود. حتى افرادى را كه با كشف اسرار ديگران و عيب جويى از مردم ، سعى مى كنند خود را به حاكم نزديك كنند و گمان مى كنند با شكستن و كوچك كردن و تخريب ديگران ، مى توانند پلكانى براى ترقى خود بسازند بايد از خود دور كنند. اين يك نكته بسيار آموزنده و قابل توجه ، براى همه صاحبان قدرت در هر مرتبه و منزلتى است . از حاكم على الاطلاق امت اسلامى تا آن كسى كه در يك اداره محدود و كوچك مشغول كار است همه بايد بدانند كه طبق فرمايش امام صادق عليه السلام :
مَن نَمَّ اليك سَيَنُمُّ عَليك (127).
((بدان ، كسى كه نزد تو از ديگران نمامى مى كند، به زودى عليه تو نمامى خواهد كرد)).
در تعبير حضرت آمده است به زودى عليه تو نمامى خواهد كرد. يعنى اين انسان ، انسانى نيست كه پايبند آداب انسانى باشد، و براساس خصلت منفى ذاتى خود، ديرى نمى پايد كه شر او به تو نيز مى رسد. بنابراين ، اولين زيان نزديكى كسى كه فاقد آداب اوليه انسانى است ، به تشكيلات حاكمه ، متوجه شخص حاكم است .
بر اين اساس حاكم بايد نسبت به نزديكى اين گونه افراد به خود، حساس باشد. اين نكته اول است كه زمينه اجراى عدالت را فراهم مى كند.

2 - حسن معاشرت
مطلب ديگرى كه در فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام به عنوان شرط دوم آمده ، اين است كه مى فرمايند:
اَطلِق عن النَّاس عُقدَةَ كُلّ حِقد وَ اقطَع عنكَ سَبَبَ كُلّ وِتر(128).
ريشه حسادت به خود را در ميان مردم با حسن معاشرت و رفتار صحيح ، از ميان ببر؛ چون طبيعى است كسى كه به قدرت مى رسد، حسادت و حقد بسيارى از مردم نسبت به او برانگيخته مى شود كه او تقصيرى ندارد؛ لطف خداوند متعال ، يا رغبت مردم و يا زور بازو و تدبير و فكر خود او باعث شده كه به اين منصب و مقام رسيده است و به طور طبيعى حقد و حسادت هايى را در ديگران به وجود مى آورد.
وقتى انسان مورد حسد ديگران قرار گرفت ، حسودان دست به اقداماتى مى زنند تا اسباب دشمنى فراهم آورند. بنابراين ، اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند: همه اسباب دشمنى را قطع كن !
در اين كه سبب و ريشه دشمنى را چگونه مى توان خشكانيد؟ حضرت مى فرمايند: با حسن معاشرت و اخلاق و سلوك پسنديده بايد حسادت ها و كينه توزى هاى آنها را تبديل به محبت و صفا كنى ؛ وگرنه كينه توزى و دشمنى آنها باعث خواهد شد كه تو عكس العمل نشان دهى و اين موجب خروج از مرز عدالت خواهد شد.

3 - تغافل از عيوب ديگران
شرط سوم در فرمايش امام عليه السلام كه به عنوان يكى از راه هاى اجراى عدالت آمده است اين است كه مى فرمايند:
و تَغَابَ عن كُلّ ما لا يَضِحُ لَكَ(129).
از عيوب افراد كه براى تو واضح نيست ، چشم بپوش و خود را به بى خبرى و ناآگاهى نسبت به عيوب ديگران عادت ده و اين گونه اظهار كن كه از عيوب آنها بى خبرى ؛ زيرا در بسيارى از موارد، تغافل از عيوب ديگران ، در اصلاح حال آنها اثر مستقيم دارد؛ چرا كه اگر شخص خلافكار بداند كه رازش از پرده برون افتاده است ، متهتك مى شود. نفس اين كه انسان ها در كارهاى خلافشان ، ميل به پنهان كارى دارند، يك امتياز است ؛ به اين جهت كه اين سيئه اخلاقى و كار زشتى كه آنها در نهان مرتكب مى شوند، فراگير نمى شود و به جامعه سرايت نمى كند. پس يكى از خصوصيات لازم در حاكم تغافل است . در سخنى از امام صادق عليه السلام كه ((تحف العقول )) نقل مى كند آمده است :
صلاحُ حالُ التِعايُشِ و التَعاشُرِ مِل ءُ مكيال ثُلثاه فِطنة و ثُلثه تغافل (130).
((مصلحت معيشت مردم با يكديگر، مانند پيمانه اى است كه دو سوم اين پيمانه بايد از زيركى ، ذكاوت و دورانديشى پر شده باشد و يك سوم آن از تغافل )).
اساسا اين خصيصه تغافل و بى توجهى به خطاهاى ديگران از اخلاق انسان هاى كريم و بزرگوار و از كرامات اخلاقى است . در سخن ديگرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه مى فرمايند:
اَشرف اخلاق الكريمِ تغافُلُهُ عمَّا يَعلَمُ(131).
((شريف ترين خلق انسان هاى كريم اين است كه نسبت به عيوب ديگران خود را به نادانى مى زنند)).
اظهار اطلاع از عيوب ديگران ، شرايط زندگى انسان را متفاوت مى كند. در سخن ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
تَغافَل يُحمَد امرُكَ(132).
اگر از عيوب ديگران تغافل كرده ، خود را بى اطلاع نشان دهى ، وضع زندگانى و امور معيشتت سر و سامان مى گيرد. حضرت در سخنى ديگر مى فرمايند:
من لم يتغافل و لا يَغُضَّ عن كثير من الامور تَنَغَّصَت عيشَتُهُ(133).
اگر كسى اهل تغافل نباشد و درباره عيوب ديگران اظهار اطلاع كند و از كارهاى آنها چشم پوشى نكند، موجب نقص ‍ عيش و از بين رفتن رفاه زندگانى خود مى شود و فرد خلافكار كه ريشه خلافش پستى اخلاقى است ب از افراد فرومايه جامعه مى شود؛ زيرا وقتى بداند كه بزرگان يا افراد شريف ، از حال و روز او باخبرند، نسبت به آنها كينه و عقده پيدا مى كند و در مقام انتقام كشى يا هتك حرمت آنها برمى آيد. اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده اند:
و عظِّموا اَقدَارَكُم بالتَّغافُلِ عن الدَّنىِّ من الامور(134).
با تغافل ، اعتبار خود را حفظ كنيد. انسان هايى كه با بزرگوارى ، كرامت و چشم پوشى از خطاهاى ديگران زندگى مى كنند، به طور طبيعى انسان هايى اند كه حرمتشان در اجتماع بيشتر حفظ مى شود. نفس پى جويى و پى گيرى عيوب مردم علاوه بر آثار سوءاجتماعى كه دارد يكى از رذايل اخلاقى است . اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
تَتَبُّعُ العيوبِ مِن اَقبَحِ العيوبِ و شرِّ السَّيِّئاتِ(135).
((عيب جويى از كارهاى مردم ، عيبى بزرگ و بزرگترين گناه است )).
بنابراين ، چشم پوشى از عيوب ديگران ، يكى از ابزارهاى لازم براى اجراى عدالت در اجتماع است . نفس تغافل ، امرى پسنديده نيست ، بلكه با توجه به متعلقش ؛ يعنى عيوب ديگران ، پسنديده مى شود؛ مثلا اگر انسانى از درماندگى ، احتياج ، نياز و استيصال مؤ منى تغافل كند، پسنديده نيست .
در سخنى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده كه فرمودند:
السخاء فطنة ، واللوم تغافل (136).
اگر انسان سماحت به خرج دهد و اهل جود باشد، اين زيركى و حسنه است ؛ و اگر آن جايى كه بايد جود و بخشش ‍ كند، تغافل كند، در مقابل نياز ديگران ، خود را بى خبر و بى اطلاع نشان مى دهد؛ اين علامت پستى است .

4 - پرهيز از مشورت با افراد بخيل و ترسو و حريص
نكته ديگرى كه اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه خود به مالك اشتر بدان اشاره فرموده اند اين است كه :
و لا تُدخِلَنَّ فى مشورتك بخيلا يَعدِلُ بك عن الفضلِ و يَعِدُكَ الفقر و لا جَبَانا يُضعِفُكَ عن الاُمورِ و لا حريصا يُزَيِّنَ لك الشَّرَهَ بالجَورِ فانَّ البُخلَ والجُبنَ والحِرصَ غرائزُ شتَّى يجمَعُهَا سوءُ الظَّنِّ باللَّه (137).
((بخيل را در مشورت خود راه مده ؛ كه تو را از نيكوكارى بازمى دارد و از فقر مى ترساند و ترسو را نيز، كه تو را در كارها سست مى كند و همچنين حريص را؛ كه حرص به ستم را برايت مى آرايد. زيرا بخل ، ترس و حرص غرائزى هستند كه بدگمانى به خداوند آنها را فراهم مى آورد)).
امام عليه السلام با اين بيان توجه مى دهند كه حاكم نبايد در اداره امور اجتماع با سه طايفه مشورت كند و يا از اين ها در امور حكومت استفاده كند.
اولين گروهى كه نبايد مورد مشورت واقع شوند افراد بخيل هستند. تكليف چنين كسانى روشن است ؛ بخيل كسى است كه در حقيقت نسبت به سعادت ، خوشى و رفاه ديگران بخل مى ورزد و حسادت مى كند. رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايند:
ان اللَّه يبغض البخيل فى حياته (138).
((خداوند انسان بخيل را در زندگى مورد غضب قرار مى دهد)).
در روايت ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم وارد شده است كه :
والبخل شجرة من اَشجارِ النَّار(139).
((بخل ، درختى است از درختانى كه در آتش مى رويند)).
يعنى آنقدر مبغوض ذات اقدس پروردگار است كه ريشه آن در آتش است . حاكم موظف است كه در امور حكومت افراد بخيل را نه به كار بگمارد و نه از مشورت آنها بهره گيرد. دليلش هم در ادامه فرمايش امام اين گونه ذكر شده كه : به خاطر خصيصه زشت اخلاقى كه در وجود او است ، مانع مى شود كه تو جود و احسان ، پيشه كنى و به امور ديگران رسيدگى كنى ، او تو را از ترس فقر و خوف نقصان بيت المال ، از خرج كردن منع مى كند. بر اين اساس حاكم هرگز نبايد اين گونه افراد را در اداره امور كشور مورد مشورت قرار دهد.
نتيجه اين كه اگر چنين كسانى با اين خصوصيت اخلاقى بخل دستى در امور داشته باشند يا مورد مشورت قرار گيرند، مانع اجراى عدالت مى شوند؛ چرا كه حاكم موظف است به وضع مردم رسيدگى كند و حقوق آنها را بپردازد؛ اما انسان بخيل ، به واسطه بخلى كه دارد، از اين احقاق حقّ جلوگيرى مى كند.
دومين دسته اى كه امام عليه السلام ، حاكم را از مشورت با آنها منع مى كند ترسو است . حضرت مى فرمايند: ترسو باعث مى شود، در انجام وظايفت ناتوان شوى و همواره ناتوانى را در تو تقويت و عدم قدرت را به تو القاء كند.
علماى اخلاق ، جبن و تهور را دو طرف افراط و تفريط اخلاقى تلقى نموده اند و شجاعت را حد بين اين دو دانسته اند. جبن و تهور هر دو مذموم است ؛ چرا كه فرد متهور و بى باك ، از نظر روحى در شرايطى قرار دارد كه حدود و قوانين را مراعات نمى كند و با شكستن سنت هاى قانونى ، زمينه هلاكت و از بين رفتن جايگاه و مقام و منزلت خود را فراهم مى كند و احتمالا با متهور و متهتك ، در بسيارى از مصاديق ، مشترك مى باشند. در سخنى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
قَطَعَ ظَهرِى اِثنَان : عالِم مَتَهَتِّك و جاهل مَتَنَسِّك (140).
((دو طايفه ، كمر مرا شكستند: يكى انسان هاى عالمى كه پرده درند قوانين و مقررات را رعايت نمى كنند و ديگرى انسان هاى جاهلى كه از حقايق احكام بى اطلاعند)).
حريم ها و حدود و ثغور همواره بايد مصون بمانند. شايد منظور از هلاكتى كه در سوره بقره آمده است ، همان تهور باشد؛ چرا كه مى فرمايد:
و لا تلقوا بايديكم الى التَّهلُكَة (141).
((خود را با دست خود به هلاكت نيفكنيد)).

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo