شهید آوینی

 
پيرامون درگذشت امام (ع)

حكمرانان از نظر برخى فرقه ها
بازتاب اين اعتقاد
نظر برخى ديگر از مورخان
نظر دسته سوم
نظر دسته چهارم
نظر دسته پنجم
نظر دسته ششم كه نظرى درست است !
بازتاب قتل امام (ع) در زمان مامون
پيشگويى امام (ع) و اجدادش


حكمرانان از نظر برخى فرقه ها

نـكـتـه مـهـمـى در ايـنـجـاسـت كه بايد حتما خاطرنشان كنيم . برخى از فرقه هاى اسلامى مـعتقدند كه اطاعت از حكام واجب است و بهيچوجه نمى توان با آنان از در مخالفت درآمد و يا بـر ضـدشـان قـيـام كرد. ديگر فرق نمى كند كه ماهيت حاكم چه باشد، حتى اگر مرتكب بزرگترين گناهان شود و يا هتك مقدسات كند.
مـعـنـاى ايـن عـقـيـده آن اسـت كـه حـاكـم هـر چـنـد بـيـگـنـاهـان را كـه از اولاد رسول خدا هم باشند بكشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وى حرام است .
ايـن مـساله جـزء مـعـتـقـدات بـرخـى از فـرقـه هـاى اسـلامـى اسـت مـانـنـد: اهـل حـديـث ، عـامـه اهـل سنت ، چه پيش و چه بعد از امام اشعرى كه خود او نيز به همين مطلب عقيده مند بود.
بـراى تاييد اين عقيده احاديثى هم به پيغمبر(ص) نسبت داده اند، ولى متوجه نبودند كه اين برخلاف نص صريح قرآن و حكم عقلى و وجدان مى باشد.

بازتاب اين اعتقاد
ايـن بـاورداشـت بـازتاب گسترده اى بر انديشه هاى نويسندگان ، مورخان و حتى علما و فـقـهـايـشـان بـر جاى نهاده كه به موجب آن خود را مجبور مى ديدند كه لغزشها و جنايات حكام را بپوشانند و يا توجيه و تاويل نمايند.
يكى از خواستهاى اين حكام آن بود كه حقايق مربوط به ائمه عليه السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته يا آنها را به گونه بدى بازگو كنند. در اين باره علما، نويسندگان و مـورخـان از هـيچ كوششى فروگزار نمى كردند و براى اجراى اراده حاكم كه ـ بر حسب عـقـيده جبرى كه خود آنها جعل كرده بودند ـ اراده خداست ، نهايت امكانات خود را به كار مى گـرفتند. از اينرو مى بينيم كه در بسيارى از كتابهاى تاريخى نه تنها زندگى امامان ما نوشته نشده بلكه حتى نامشان هم برده نشده است .

دليل اين رويداد نه آن بود كه امامان (ع) افرادى گمنام و ناشناخته بودند يا آنكه كسى به آنها توجهى نمى نمود. زيرا هر چه بود مردم يا از روى دوستى و تشيع و يا از روى دشـمـنـى و مـبـارزه با آنان سر و كار داشتند. با اينوصف ، حتى نام آنان را در بسيارى از كـتـب تـاريـخـى نـمـى يـابـيـم . در حـالى كـه آنـهـا حـتى از ذكر داستانهايى مربوط به آوازخوانها، رقاصه ها و حتى قطاع طريق خوددارى نمى كردند.
ايـنـهـا خـيـانـت نسبت به حقيقت به شمار مى رود، يعنى اين نويسندگان در برابر نسلهاى آيـنده خود مرتكب خيانت شدند و امانتى را كه لازم بود بعنوان نويسنده رعايت كنند، هرگز نپاييدند.
در چـنين شرايطى شيعيان اهلبيت از امكانات كمى براى ذكر حقايق مربوط به امامان خويش بـرخـوردار بـودند. آنان همواره تحت تعقيب حكام قرار گرفته و جانشان هميشه در مخاطره بود.

اكنون مى پرسيد پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج مى نهادند. چرا آنها را از دورترين نقاط نـزد خـود فرا مى خواندند. آيا اين شيوه با موضع خصمانه اى كه آنان در برابر اهلبيت اتخاذ كرده بودند منافات نداشت ؟
پـاسـخ اين سؤ ال روشن است . نخست علت سوء رفتارشان با ائمه اين بود كه اولا چون مى دانستند كه حق حكمرانى از آن آنهاست پس ‍ مى كوشيدند تا با از بين بردنشان اين حق نيز پايمال شود.
ثـانـيـا ائمـه هـرگـز حـكـام مـزبـور را تايـيد نمى كردند و هيچگاه از كردارشان ابراز خشنودى نمى داشتند.
ثـالثـا ائمـه بـا رفـتـار نـمـونـه و شـخـصـيـت نـافـذ خـود بـزرگـتـريـن عامل خطر بر جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مى رفتند.
اما اينكه چگونه علما را آنهمه تشويق مى كردند، براى تحقق بخشيدن به هدفها سياسى مـعـيـنـى بود. البته اين حمايت تا حدودى رعايت مى شد كه زيانى براى حكومتشان در بر نـداشـتـه و عـلم و عـالم يـكى از ابزار خدمت به آنان مى بود. آنها مى خواستند از اين مجرا هدفهاى زير را تامين كنند:


1 ـ دانـشـمـنـدان كـه طـبـقـه آگـاه جـامـعـه را تشكيل مى دادند زير مراقبت و سلطه آنها قرار گيرند.
2 ـ به دست اين دانشمندان بسيارى از نقشه هاى خود را به شهادت تاريخ عملى سازند.
3 ـ خـود را در نـظـر مـردم دوسـتـدار عـلم و عـالم جـلوه مى دادند تا بدينوسيله جلب اطمينان بيشترى كنند و طرد اهلبيت با استقبال از علما به نحوى جبران مى شد.
4 ـ تـشـويـق عـلمـا وسيله اى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن ياد آنها بود.

پـس مـقـام عـلم و عـالم در حـدود هـمـين هدفها براى خلفا محترم بود. وگرنه هر بار كه از سـوى شـخـصـيـتـى احـسـاس خـطر مى كردند در رهايى از چنگش به هر وسيله ممكن دست مى يازيدند.
احمد امين درباره منصور مى نويسد: ((معتزليان را هر بار كه لازم مى ديد فرا مى خواند و مـحـدثـان و علما را نزد خويش دعوت مى كرد، البته اين تا وقتى بود كه آنان برخوردى بـا سـلطـه اش پـيـدا نـمـى كـردنـد، وگـرنـه دسـتـگـاه كـيـفـرى عـليـه شـان به كار مى افتاد))[269].
آرى ، هـمـيـن مـنصور بود كه ((ابوحنيفه )) را مسموم كرد و بر امام صادق كه از بيعت با مـحـمـد بن عبدالله علوى سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش ، بسيار تنگ مى گرفت .
بـهـر حـال ، اكـنـون بـر گـرديـم و كـلام خـود را از آنـجـا دنـبال كنيم كه گفتيم حكام بسيار مى كوشيدند تا حقايق مربوط به ائمه (ع) باز گفته نـشـود و يا آنكه به گونه نادرستى آنها را به مردم عرضه مى كردند و در اين باره از كسانى كه عنوان ((دانشمند)) داشتند نيز كمك مى گرفتند.
بـنـابـرايـن ، ايـن راسـت اسـت اگـر بگوئيم ابن اثير، طبرى ، ابوالفدا، ابن العبرى ، يافعى و ابن خلكان از آن دسته از دانشمندانى بودند كه به حقيقت و تاريخ خيانت كردند و در نگارش وقايع انصاف و بيطرفى لازم را نداشتند.
مـثـلا يـكـى از مـوارد لغـزش اينان كه بوضوح حاكى از تعصب آنان و اطاعت كور كورانه شـان از حـكـام اسـت مـطلبى است كه درباره نحوه در گذشت امام رضا(ع) نوشته اند. طبق نـوشـتـه ايـشـان امـام انـگـور خـورد و آنـقـدر زيـاد خـورد كـه بـه مـرگـش مـنـتـهـى گرديد[270].
ظـاهـرا ابـن خـلدون هم كه شخصى اموى مشرب بود مى خواسته از اينان پيروى كند كه در تـاريـخ خود چنين آورده : ((چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى كه خورده بود بطور ناگهانى درگذشت .....))[271]
براستى كه اين حرفها عجيب است . آخر چگونه انسان مى تواند چنان پر خورى را درباره يـك آدم مـعـمولى بپذيرد تا چه رسد به امامى كه همه به دانش ، حكمت ، زهد و پارسائيش اعتراف داشتند.
آيـا انـسـان عـاقـل هـيـچ بـه خـود اجـازه چـنـيـن پـنـدارى مـى دهـد كـه شـخـصـى عاقل و حكيم همچون امام با پرخورى دست به خودكشى زده باشد؟
آيـا كـسـى در طـول زنـدگى امام به ياد دارد كه وى شخصى پرخور و شكم پرست بوده بـاشـد؟ يـا بـرعـكـس ، عـلم و زهـد و تـقـوا، بـا صـرفـنـظـر از عـقـل و حكمت ، هرگز به انسان اجازه نمى دهد تا بدان حد شكم خود را انباشته از خوردنى كند.
ايـنها تمام ناشى از تعصب مذهبى و پيروى از تمايلات كوركورانه است كه به امام چنين نسبتى را مى دهند وگرنه كجا عقل و وجدان آدمى چنين رويدادى را مى تواند تصديق كند!
اكنون ببينيم ديگران درباره درگذشت امام (ع) چه گفته اند.

نظر برخى ديگر از مورخان
با نگرشى سريع بر اقوال مورخان درباره در گذشت امام (ع) به بررسى ناهماهنگى گفته ها و نقطه نظرهايشان خواهيم رسيد.
عـده اى در ايـن بـاره فقط خود حادثه را گزارش كرده اند ولى هيچگونه ذكرى از علت آن نـنـمـوده انـد و فـقـط بـر سـبيل ترديد چنين آورده اند: ((گفته مى شود كه او مسموم شد و درگذشت )) (مانند يعقوبى در جلد دوم ص 80 از تاريخش ).

نظر دسته سوم

عده اى ديگر مسموم شدن امام را پذيرفته اند ولى معتقدند كه اين جنايت به دست عباسيان صـورت گـرفـت . سـيـد امـيـر على داراى همين عقيده بود كه احمد امين نيز بدان اشاره كرده [272].
بـراى ايـن نـظـر سـنـد تـاريـخـى جـز آنـچـه كـه ((اربـلى )) نقل كرده ، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در اين باره نوشته : ((چون ديدند كه خلافت به اولاد عـلى انـتـقـال يـافـتـه عـلى بن موسى را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت ))[273].

نظر دسته چهارم

بـرخـى نـيـز گـفـتـه اند امام به دست مامون مسموم گرديد ولى اين به رهنمود و تشويق فضل بود.
به نظر ما مامون هرگز نيازى به تشويق يا راهنمايى براى انجام اين كار نداشت ، چه خـود مـوقـعـيـت امـام را بـخـوبـى احـساس مى كرد. روشن است كه اين نظريه براى تبرئه مامـون ابـراز شـده ، چـه فـضل مدتها پيش از امام به دست مامون كشته شده بود. از اين گـذشـتـه ، چـگـونه مى توان با ور كرد كه مامون اين جنايت را تنها به خاطر خوشايند فضل انجام داده و خودش ‍ هيچگونه تمايلى بدان نداشته است !

نظر دسته پنجم

بـرخـى ديگر گفته اند كه امام به مرگ طبيعى درگذشت و هرگز مسموميتى در كار نبود. براى اثبات اين موضوع دلايلى ذكر كرده اند.
يـكـى از ايـن افـراد ((ابـن جـوزى )) اسـت كـه پـس از نـقـل قـول از ديـگـران كـه نـوشته اند پس از يك استحمام در برابر امام (ع) بشقابى از انـگـور كـه بـوسـيـله سـوزن زهـر آلود مـسـمـوم شـده بـود، نـهـادنـد و او بـا تناول انگورها مسموم شده بدرود حيات گفت ، ابن جوزى مى نويسد كه اين درست نيست كه بـگـوييم مامون عامل مسموم كردن وى بوده باشد. چه اگر اينطور بود پس چرا آنهمه در مـرگ امـام ابـراز حـزن و انـدوه مى كرد. اين حادثه چنان بر مامون گران آمد كه از شدت انـدوه چـنـد روز از خـوردن و آشـامـيـدن و هـرگـونـه لذتـى چـشـم پـوشـيـده بود[274].
البـتـه عبارت ابن جوزى حاكى از آن است كه مسموم شدن امام را پديرفته ولى منكر آنست كه مامون عامل اين جنايت بوده باشد.
((اربلى )) نيز به پيروى از ابن جوزى همين عقيده را ابراز كرده و همانگونه بر گفته خويش دليل آورده است .
احـمـد امـيـن نـيـز از كـسـانـى اسـت كـه مـعـتـقدند كسى غير از مامون بود كه سم را به امام خـورانـيـده ، چـه او حـتـى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مى پوشيد و بـعـلاوه ، مامـون بـا عـلمـا دربـاره بـرتـرى حـضـرت عـلى (ع) مـبـاحـثـه مـى كرد[275].
دكـتـر احـمـد مـحـمـود صـبحى نيز چنين پنداشته كه داستان مسموميت امام رضا(ع) از مطالب سـاخـتـگـى شـيـعـه اسـت كـه هـرگـز بـيـن موقعيت امام در نزد مامون كه از آن همه ارجمندى برخوردار بود با خورانيدن سم به او، تناقضى احساس نمى كنند[276].
دلايـل كـسـانـى كه در تبرئه مامون از جنايت سم خورانى سعى كرده اند، به شرح زير خلاصه مى گردد:
1 ـ پيمان وليعهدى كه به موجب آن امام پس از مامون به خلافت مى رسيد.
2 ـ بزرگداشت شان امام و تاييد شرف و علم و فضيلت وى و ارجمندى خانواده اش .
3 ـ به همسرى وى در آوردن دخترش كه خود عامل تحكيم دوستى ميان آن دو بود.
4 ـ استدلال مامون بر برترى على (ع) در برابر علما.
5 ـ ابـراز انـدوه فـراوان پـس از درگـذشـت امـام بـطورى كه از خوردن و آشاميدن و ديگر لذتها روى گردانده بود.
6 ـ دفن كردن امام در كنار قبر پدرش رشيد، و اينكه او خود بر جسد وى نماز گزارد.
7 ـ پس از درگذشت امام ، او همچنان لباس سبز مى پوشيد حتى پس از ورودش به بغداد.
8 ـ پيوسته با علويان به رغم اقدامهاى مكرر بر ضدش ، مهربانى مى نمود.
9 ـ خلق و خوى مامون به او اجازه چنين جنايتى نمى داد.
10 ـ مسموميت امام از جعليات شيعه است .
اين خلاصه همه دلايلى بود كه تبرئه كنندگان مامون آورده اند. ولى بنظر ما اينان يا به تمام حقايق ، علم كافى نداشتند و در نتيجه نتوانستند نظر درستى درباره اين مساله تـاريـخى ابراز كنند، و يا آنكه حقيقت را مى دانستند ولى به داب پيشينيان خود بر ضد ائمه تعصب ورزيده به پيروى از هواى خويش و خلفايشان ، حقايق مضر به احوالشان را لوث كره اند.
واقع امر اينست كه تمام چيزهايى كه اينان ذكر كرده اند هيچكدام مانع از آن نبود كه مامون بـراى دفـع خطر وجود امام (ع) دست به توطئه بزند، همانگونه كه قبلا هم همين بلا را بـر سـر وزيرش فضل بن سهل آورده بود. فضل نيز مقامى شامخ نزد مامون داشت و حتى اصرار داشت كه دخترش را هم به وى تزويج كند.
او هـمـچـنـين فرمانده خود ((هرثمة بن اعين )) را نيز به مجرد ورود به مرو سر به نيست كـرد، بـى آنـكـه كوچكترين مجالى براى دفاع به وى بدهد و يا شكايتش را استماع كند. تـوطـئه هـاى مامـون گـريـبـانـگـيـر طـاهر و فرزندانش و ديگران نيز شد. اينان وزرا و فـرمـانـدهـانـش بـودنـد كـه بـراى مامـون و تحكيم پايه هاى قدرتش آنهمه خدمت كرده و ديگران را با زور و شمشير به اطاعتش درآورده بودند.
بـا ايـنـوصـف مـى بـيـنـيم كه چگونه همه را يكى پس از ديگرى به ديار عدم فرستاد در حـالى كـه نسبت به همه نيز ابراز محبت و سپاسگزارى مى نمود. مامون كسى بود كه كه بـخـاطـر سـلطـنـت و حـكـومـت ، بـرادر خـود را بـكـشـت ، حـال چـگـونـه بـه هـمـيـن انـگـيـزه از كـشـتـن امـام رضـا دسـت بـاز دارد. آيـا ايـن مـعـقـول اسـت كه بگوييم به نظر وى امام رضا از تمام اين خدمتگزاران صديقش و حتى از برادرش محبوبتر مى نمود؟
اما اينكه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضيه روشن است . مگر در آن شرايط از چنان افعى مكار و سياست بازى مى شد انتظار شادمانى و سرور برد؟
مـگـر هـم او نـبـود كـه فـضـل را كـشـت و سـپـس بـر مـرگـش انـدوه فـراوان ابـراز داشـت [277] و قـاتـلانـش را هـم كه به دستور خود او بودند، از دم تيغ گذرانيد. بعد هم سر آنان را نزد حسن ـ برادر فضل ـ فرستاد و دخترش هم را به عقد وى درآورد. اما پس از پيروزى بر ابن شكله ، حسن را نيز از مقامش سرنگون ساخت [278].
طـاهـر را نـيـز خـود او كـشـت ولى بـيـدرنـگ يحيى بن اكثم را از سوى خود نزد فرزندانش گـسـيـل داشت تا مراتب تسليت خليفه را به ايشان ابراز كند. سپس فرزندان طاهر را بر جاى پدر بنشاند ولى بتدريج همه را يكى پس ‍ از ديگرى سرنگون نمود.
از ايـن قـبـيـل جـنـايـات ، مامـون بـسـيـار كـرده كـه اكـنـون مـجـال ذكـر هـمـه آنها نيست . بهمين قياس ، عكس العملها و گفته هايش در مرگ امام رضا(ع) نيز كوچكترين ارزشى نداشت . چه اگر راست مى گفت پس چگونه دست به خون هفت تن از بـرادران امـام بـيالود و علويان را تحت شكنجه و آزار درآورد و به كارگزار خود در مصر نـوشت كه منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا(ع) در خطبه ها رانده شده بود.
مامـون از چـه شـرافـتـى بـرخـوردار بـود كـه بـگـويـيـم كـشـتـن امام با خلق و خوى وى نـاسـازگار بود. آيا كشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش ‍ داشت كه پيوسته نـسـبـت بـه آنـان ابـراز مـى داشت . بنابراين ، مهرورزيش ‍ نسبت به امام نيز هيچگونه با قتلش نمى توانست داشته باشد.
امـا ايـنـكـه علويان را بزرگ مى داشت علت را خودش در نامه اى كه به عباسيان نوشته ، چـنـين بيان مى دارد كه اين بزرگداشت جزئى از سياست وى به شمار مى رود. لذا پس از درگـذشـت امـام رضا(ع) ديگر لباس سبز را ـ كه ويژه علويان بود ـ نپوشيد، هفت تن از بـرادران امـام را بـه قـتـل رسـانـيد و به فرمانروايان خود در هر نقطه اى دستور داد كه دستگيرى علويان بپردازند.
امـا سخن احمد امين كه نوشته علويان بر ضد مامون بسيار قيام كرده بودند، ادعايى است كـه هـرگـز صـحبت ندارد. زيرا در تاريخ حتى نام يك قيام پس از درگذشت امام رضا(ع) ثـبـت نـشـده ، بـجـز قـيام ((عبدالرحمن بن احمد)) در يمن كه انگيزه اش را همه مورخان ظلم كـارگـزاران خـليفه نوشته اند، و همچنين شورش برادران امام (ع) كه به خونخواهى وى برخاسته بودند.
امـا ايـنـكـه گـفته اند داستان مسموميت امام از ساختگيهاى شيعه است ، بايد گفت كه پيش از شـيـعـه خـود تـاريـخـنـويسان سنى اين جنايت را به مامون نسبت داده بودند و شيعيان نيز شرح اين داستان را در كتابهاى اهل سنت مى خواندند كه منابع بسيارى از آنان را ما در همين كتاب ذكر كرده ايم .
بـا ايـنـهـمـه اگـر كـسـى بـاز در تـبـرئه مامـون و حـسـن نيتّش اصرار دارد به اين سؤ ال پاسخ دهد كه چرا پس از درگذشت امام ، مقام وليعهدى را به فرزندش حضرت جواد(ع ) عـرضـه نـكـرد، در حـالى كـه او نـيـز دامـادش بـود و بـه فـضـل و عـلم و كـمـالاتـش نـيـز اعـتـراف مى كرد. حضرت جواد به رغم خردساليش تحسين عباسيان را نسبت به فضل و كمال خويش ‍ برانگيخته بود. مناظره وى با ((يحيى بن اكثم )) معروف است كه با چه مهارتى به سؤ الهاى وى پاسخ مى داد[279]. به علاوه ، صغر سن نمى توانست بهانه عدم واگذارى مقام وليعهدى به امام جواد(ع) باشد، چه وليعهدى معنايش تصدى عملى امور مملكتى نيست و تازه خلفا و حتى رشيد، پدر مامون ، بـراى كـسـانـى بـيـعـت وليـعـهـدى گـرفته بودند كه بمراتب خردسالتر از امام جواد بودند.

نظر دسته ششم كه نظرى درست است !

طـبـق ايـن نـظـر امـام (ع) بـدون شـك مـسـمـوم گـرديـد. كسانى كه بر اين عقيده اند گروه بزرگى را تشكيل مى دهند كه ابن جوزى نيز دانها اشاره كرده است .
شيعيان بطور كلى اين نظر را تاييد كرده اند مگر مرحوم اربلى در كشف الغمة كه خود را هـم عـقـيـده با ابن طاوس و شيخ مفيد دانسته است . ولى ظاهر امر چنين است كه شيخ مفيد نيز قـايـل بـه مـسـمـوميت امام بوده ، چه نوشته است : آن دو ـ يعنى مامون و رضا ـ با همديگر انگورى را تناول كردند سپس امام (ع) بيمار شد و مامون نيز خود را به بيمارى زد!!....
يكى از امورى كه بهترين دليل بر شهادت امام (ع) به شمار مى رود اتفاق شيعه بر اين مـطـلب اسـت . چـه آنـان بهتر و عميقتر به احوال امامان خود مى پرداختند و دليلى هم براى تحريف يا كتمان حقايق در اين زمينه نداشتند.
از اهـل سـنت و ديگران نيز گروه بسيارى از دانشمندان و مورخان هستند كه منكر مرگ طبيعى امام (ع) بوده و يا لااقل مسموميت وى را قولى مرحج دانسته اند. مانند اين افراد:
ـ ابن حجر در صواعق ص 122
ـ ابن صباغ مالكى در فصول المهمه ص 250
ـ مسعودى در اثبات الوصيه ص 208، التنبيه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417
ـ قلمشندى در مآثر الانافة فى معالم الخلافه / 1 / ص 211
ـ قندوزى حنفى در ينابيع الودة ص 263 و 385.
ـ جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلامى / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از كتاب امين و مامون
ـ ابوبكر خوارزمى در رساله خود
ـ احمد شلبى در تاريخ اسلامى و تمدن اسلامى / 3 / ص 107
ـ ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين
ـ ابو زكريا موصلى در تاريخ موصل 171 / 352
ـ ابن طباطبا در الآداب السلطانيه ص 218
ـ شـبـلنـجـى در نـور الابـصـار ص 176 و 177 چـاپ سال 1948
ـ سمعانى در انسابش / 6 / ص 139
ـ در سـنـن ابـن مـاجـه بـه نـقـل تـذهـيـب تـذهـيـب الكـمـال فـى اسـما الرجال ص ‍ 278
ـ عارف تامر در الامامة فى اسلام ص 125
ـ دكتر كامل مصطفى شيبى در الصلة بين التصوف و التشيع ص 226
و بسيارى ديگر....

بازتاب قتل امام (ع) در زمان مامون
چـون بـه كـتـابـهـاى تاريخى مراجعه مى كنيم در مى يابيم كه شهادت امام رضا(ع) به دسـت مامـون بـه وسـليه سم ، حتى در زمان مامون نيز امرى معروف و بر سر زبانهاى مـردم بـود. بـطـورى كـه مامـون خـود شـكـوه از ايـن اتـهـام مـى كـرد كـه چـرا مـردم او را عامل مسموم كردن امام مى پنداشتند!
در روايـت آمـده كـه هـنـگام مرگ امام (ع) مردم اجتماع كرده و پيوسته مى گفتند كه اين مرد ـ يـعـنـى مامـون ـ وى را ترك كرده است . در اين باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست كه مامـون مـجـبـور شـد مـحـمـد بن جعفر، عموى امام ، را به سويشان بفرستند و براى متفرق كـردنـشـان بـگـويـد كـه امـام (ع) امـروز بـراى احـتـراز از آشـوب منزل خارج نمى شود[280].
ابن خلدون علت قيام ابراهيم فرزند امام موسى (ع) را آن دانسته كه وى مامون را متهم به قـتـل بـرادرش مى نمود[281]. ابراهيم نيز به اتفاق مورخان به دست مامون مـسـمـوم گـرديد. برادرش نيز زيد بن موسى كه در مصر شورش كرده بود به دست همين خـليـفـه مـسـمـوم شـد. ايـنـكـه يعقوبى نوشته كه مامون ابراهيم و زيد را مورد عفو قرار داد[282] مـنـافـاتـى بـا آن نـدارد كـه مـدتـى بـعد با نيرنگ به ايشان سم خـورانـيـده بـاشـد. چـه آنان به خونخواهى برادر خود برخاسته بودند و عفو مامون يك ژست ظاهرى مى بود.
طـبـق نـقـل بـرخى از منابع تاريخى يكى ديگر از برادران امام رضا(ع) به نام احمد بن موسى چون از حليه مامون آگاه شد همراه سه هزار تن ـ به روايتى دوازده هزار ـ از بغداد قـيـام كـرد. كـارگـزار مامـون در شيراز به نام ((قتلغ خان )) به امر خليفه با او به مـقـابـله بـرخاست و پس از كشمكشهايى هم او و هم برادرش ((محمد عابد)) و يارانشان را به شهادت رسانيد[283].
در آن ايـام بـرادر ديـگـر امام رضا(ع) به نام هارون بن موسى همراه با بيست و دو تن از علويان به سوى خراسان مى آمد. بزرگ اين قافله خواهر امام رضا يعنى حضرت فاطمه (ع) بـود[284]. مامـون مامـوران انـتـظـامى خود را دستور داد تا بر قافله بـتازند. آنها نيز همه را مجروح و پراكنده كردند. هارون نيز در اين نبرد مجروح شد ولى سـپـس ‍ او را در حـالى كـه بـر سـر سـفـره غـذا نـشـسـتـه بـود غـافـلگـيـر كـرده بقتل رساندند[285].
مى گويند حتى به حضرت فاطمه (ع) نيز در ساوه زهر خورانيدند كه پس ‍ از چند روزى او هم به شهادت رسيد[286].
ديگر از قربانيان مامون ، برادر ديگر امام (ع) به نام حمزة بن موسى بود.
بـا توجه به اين وقايع در مى يابيم كه مساله شهادت امام به دست مامون در همان ايام نيز امرى شايع ميان مردم گرديده بود.

پيشگويى امام (ع) و اجدادش
افـزون بر تمام آنچه كه گذشت ياد اين نكته نيز لازم است كه امام رضا(ع) شهادتش را بـوسـيـله زهر خود بارها پيشگويى كرده بود. به علاوه ، اجداد پاكش نيز سالها پيش از وى رويداد شهادت امام رضا(ع) را خبر داده بودند.
مى توان روايات وارد شده در اين زمينه را به سه طبقه تقسيم كرد:
1 ـ آن دسـتـه از روايـات كـه از زبـان پـيـغـمـبـر(ص) يـا ائمـه (ع) نـقـل شـده و حاكى از به شهادت رسانيدن امام رضا در طوس است . در اين باره پنج حديث وارد شده .
2 ـ آن دسـتـه از روايـات كـه از خـود امـام رضـا(ع) نـقـل شـده كـه شـهـادتـش به دست مامون و دفنش را در طوس كنار قبر هارون ، پيشگويى نموده است .
اين قبيل روايات بسيار است و گاهى امام اين پيشگويى را حتى نزد مامون نيز مى كرده .
3 ـ آن دسته از روايات كه به تشريح چگونگى سم خورانى پرداخته اند يعنى آنكه اين كار به وسيله انگور بوده يا انار و يا به وسيله اى ديگر.
روايـاتـى كه در ان مضمون وارد شده نيز بسيارند كه برخى از آنها نيز از خود امام (ع) نـقـل گـرديـده اند. بنابه تحقيق يكى از نويسندگان اين روايات به يكى از افراد زير منتهى مى شوند:
1 ـ ابوالصلت عبدالسلام هروى
2 ـ هرثمة بن اعين
3 ـ على بن حسين كاتب
4 ـ ريان بن شبيب
5 ـ محمد بن جهم
6 ـ عبدالله بن بشير[287]

269- ضحى الاسلام / 3 / ص 202 و نيز جلد 2 / ص 46 و 47.
270- الكامل / 5 / ص 150 ـ طبرى / 11 / ص 1030 ـ تاريخ ابوالفدا / 2 / ص 23 ـ مختصر تاريخ الدول / ص 134 ـ مرآة الجنان / 2 / ص 12 ـ وفيات الاعيان / 1 / ص 321 (چـاپ 1310 هـجرى ) ـ برخى از اينان داستان مسموم شدن را با تعبير ((گفته مى شود..)) بيان كرده اند.
271- تاريخ ابن خلدون / 3 / ص 250.
272- روح الاسـلام ، سـيـد امير على / ص 311 و 312 ـ احمد امين چنين نگاشته : ((اگـر بـراسـتـى او را مـسـمـوم كـرده بـاشند، حتما اين سم را كسى غير از مامون به او خورانيده ، يعنى يكى از مدعيان حكومت براى خاندان عباسى )).
273- الامـام الرضـا ولى عـهـد المامـون / ص 102 بـه نقل از خلاصة الذهب المسبوك / ص 142.
274- تذكرة الخواص / ص 355.
275- ضحى الاسلام / 3 / ص 295 و 196.
276- نظرية الامامة / ص 387.
277- التـاريخ الاسلامى و الحضارة الاسلامية / 3 / ص 322 ـ ماثر الانافة / 1 / ص 211. درباره چگونگى قتل فضل سخن گفتيم و ديگر آن را تكرار نمى كنيم .
278- لطف التدبير / ص 166.
279- الصـواعـق المـحـرقـة ، فصول المهمة ، ينابيع المودة ، اثبات الوصية ، بـحـار، اعـيـان الشـيـعـة ، احـقـاق الحـق جـلد 2 بـه نـقـل از: اخـبـار الدول قـرمانى ، نور الابصار، ائمة الهدى هاشمى ، الاتحاف بحب الاشراف ، مقتاح النجا فى مناقب اهل العبا..
280- مـسـنـد الامـام الرضـا / 1 / ص 130 ـ بـحـار / 49 / ص 299 ـ عيون اخبار الرضا / 2 / ص 242.
281- تاريخ ابن خلدون / 3 / ص 115.
282- مشاكلة الناس لزمانهم / ص 29.
283- قـيـام سـادات عـلوى / ص 169 ـ اعيان الشيعة / 10 مجلد 11 / ص 286 و 287 به نقل از كتاب : الانساب از محمد بن هارون موسوى نيشابورى ـ مدينة الحسين (سرى دوم ) ص 91 ـ بـحـار / 8 / ص 308 ـ حـيـاة الامـام مـوسـى بـن جـعفر / 2 / ص 413 ـ فرق الشيعة / حاشيه ص 97 به نقل از بحر الانساب (چاپ بمبئى ) و ساير منابع .
284- قيام سادات علوى / ص 168.
285- جـامـع الانـسـاب / ص 56 ـ قيام سادات علوى / ص 161 ـ حياة الامام موسى بن جعفر / 2.
286- قيام سادات علوى / ص 168.
287- اين را موحدى در كتابش ولايت عهدى امام رضا گفته است .
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo