شهید آوینی

 
پيشنهاد خلافت تا چه حد جدى بود؟

اين پيشنهاد هرگز جدى نبود!
پاسخ به سؤ ال نخست
مامون خود دليل مى آورد
امام هدفهاى مامون را مى شناخت
پاسخ به سؤ ال دوم

اين پيشنهاد هرگز جدى نبود!
در پـيـش بـرايـتـان گـفـتـيـم كه مامون نخست به امام رضا(ع) پيشنهاد كرد كه خلافت را بـپـذيـرد، و ايـن پـيـشنهاد را بسيار با اصرار هم عرضه مى داشت ، چه در مدينه و چه در مرو، و سرانجام حتى امام را به قتل هم تهديد كرد، ولى هرگز موفقيتى به دست نياورد.
پـس از ايـن نـوميدى ، مامون مقام وليعهدى را پيشنهاد به او كرد، ولى ديد كه امام باز از پـذيـرفـتـنـش امـتـنـاع مـى ورزد. آنـگـاه او را تـهـديـد بـه قـتـل كرد و چون اين تهديد را امام جدى تلقى كرد، ديگر خود را مجبور يافت كه وليعهدى را بپذيرد.
اكنون دو سؤ ال مطرح مى شود:
يكى آنكه آيا مامون مقام خلافت را بطور جدى به امام عرضه مى داشت ؟
دوم آنكه ، در صورت جدى نبودن اين پيشنهاد، اگر امام جواب مثبت به او مى داد و خلافت را مى پذيرفت ، مامون چه موضعى را مى خواست اتخاذ كند؟
پاسخ به سؤ ال نخست
حقيقت آنست كه تمام قرائن و شواهد دلالت بر جدى نبودن پيشنهاد دارند. زيرا مامون را در پـيـش بـخـوبـى بـرايـتـان معرفى كرديم . مردى كه چنان براى خلافت حرص مى زد كه بناچار دست به خون برادر خويش ‍ بيالود و حتى وزرا و فرماندهان خود و ديگران را نيز بـه قتل مى رسانيد و باز براى نيل به مقام ، آن همه شهرها را به ويرانى كشانده بود، ديـگـر قـابـل تـصـور نـبـود كـه همين مامون بسادگى دست از خلافت بردارد و بيايد با اصرار و خواهش آن را به كسى واگذارد كه نه در خويشاوندى مانند برادر به او نزديك بود، نه در جلب اطمينان به پاى وزرا و فرماندهانش ‍ مى رسيد.
آيـا مـى تـوان از مامـون پـذيـرفـت كـه تـمـام فـعـاليـتـهـايـش از جـمـله قـتـل بـرادر، همه به خاطر مصالح امت صورت مى گرفت و او مى خواست كه راه خلافت را براى امام رضا(ع) باز كند؟!
چـگـونه مى توان بين تهديدهاى او به امام و جدى بودن پيشنهاد مزبور، رابطه معقولى برقرار كرد؟
اگـر او تـوانـسته بود با تهديد مقام وليعهدى را به امام بقبولاند پس چرا در قبولاندن خلافت ، همين زور و اجبار را بكار نگرفت ؟
پـس از امـتـنـاع امـام ، دليـل اصـرار مامـون چـه بـود، و چـرا امـام را بـه حـال خـود رهـا نـكـرد، و چـرا بـاز هـم آنـهـمـه زورگـويـى و اعمال قدرت ؟
اگـر مامون براستى مى خواست امام را بر مسند خلافت مسلمانان بنشاند، پس چرا تاكيد مى كرد كه براى رفتن به بارگاهش ، از راه كوفه و قم نرود؟ او بخوبى مى دانست كه در اين دو شهر مردم آمادگى داشتند كه شيفته امام گردند.
بـاز اگـر مامـون راسـت مى گفت پس چرا دو بار جلوى امام را در مسير رفتن به نماز عيد گـرفـت ؟ آرى ، او مـى تـرسـيـد كـه اگـر امـام به نماز بايستد، پايه هاى خلافتش به تزلزل افتد.
هـمـچـنـيـن ، اگـر او امـام را حـجـت خـدا بـر خـلق مـى دانـسـت و بـه قول خودش ‍ او را داناترين فرد روى زمين باور داشت ، پس چرا مى خواست نظرى بر وى تحميل كند كه او آن را به صلاح نمى ديد، و چرا بالاخره امام را آنهمه تهديد مى كرد؟
در پـايـان ، آيـا آن رفـتـار خـشن و غير انسانى كه مامون پيش از بيعت و بعد از آن ، و در طـول زنـدگـانى امام و هنگام وفاتش ، با او و با علويان در پيش ‍ گرفته بود، چگونه قابل توجيه بود؟

مامون خود دليل مى آورد
شـايـان تـذكر آنكه مامون هرگز خود را آماده پاسخ به اين سؤ الها نكرده چه مى بينيم در تـوجـيـه اقـدام خـويـش مـنطق استوارى بر نگزيده بود. او گاهى مى گفت كه مى خواهد پاداش على بن ابيطالب را در حق اولادش ‍ منظور بدارد[241].
گاهى مى گفت انگيزه اش اطاعت از فرمان خدا و طلب خشنودى اوست كه با توجه به علم و فضل و تقواى امام رضا مى خواهد مصالح امت اسلامى را تامين كند[242].
و زمانى هم مى گفت كه او نذر كرده در صورت پيروزى بر برادر مخلوعش امين ، وليعهدى را به شايسته ترين فرد از خاندان ابيطالب به سپرد[243].
ايـن تـوجيه هاى خام همه دليل بر عدم توجه مامون بود به پيشبينى هاى لازم جهت پاسخ به سؤ الهاى انتقادآميز؛ و از اينروست كه آنها را در تناقض و ناهماهنگى مى يابيم .
هر چند كتابهاى تاريخى به دو سؤ الى كه ما عنوان كرديم نپرداخته اند، ولى ما شواهد بـسـيـارى يـافـتـه ايـم بـر ايـن مـطـلب كـه مـردم نـسـبـت بـه آنـچـه كـه در دل مامـون مـى گـذشـت ، بـسـيـار شـك روا مـى داشـتـنـد. از بـاب مـثـال ، صـولى و قـفـطـى و ديـگـران داسـتـان ((عـبـداللّه بـن ابـى سهل نوبختى )) ستاره شناس را چنين نقل كرده اند كه وى براى آزمايش مامون اظهار داشت كـه زمـان انـتـخـاب شـده براى بستن بيعت وليعهدى ، از نظر ستاره شناسى ، مناسب نمى بـاشـد. امـا مامـون كـه اصـرار داشـت بـيـعـت حـتـمـا بـايد در همان زمان بسته شود براى هـرگـونـه تاخـيـر يـا تـغـيـيـرى در وقـت ، وى را بـه قتل تهديد مى كرد[244].

امام هدفهاى مامون را مى شناخت
در فـصـل ((پـيشنهاد خلافت و امتناع امام از پذيرفتن آن )) موضع او را بيان كرديم . در آنجا دريافتيم كه امام به جاى موضع سازشگرانه يا موافق در برابر پيشنهاد خلافت ، خيلى سرسختانه مقاومت مى كرد.
چـرا؟ زيـرا كـه او بـخـوبـى دريـافـتـه بـود كـه در بـرابـر يك بازى خطرناكى قرار گرفته كه در بطن خود مشكلات و خطرهاى بسيارى را هم براى خود او، هم براى علويان و هـم بـراى سـراسر امت اسلامى ، مى پروراند، كه اگر اينگونه است هر چه زودتر به زنـدگـيـش خـاتمه دهد. آرى ، اين سرنوشت افراد بسيارى پيش از اين بود، مانند محمد بن محمد بن يحيى بن زيد (همراه ابوالسرايا)، محمد بن جعفر، طاهر بن حسين ، و ديگران .. و ديگران ..
از اين گذشته ، مامون مى خواست پيشنهاد خلافت را زمينه ساز براى اجبار بر پذيرفتن وليعهدى بنمايد. چه همانگونه كه در فصل ((شرايط بيعت )) گفتيم چيزى كه هدفها و آرزوهاى وى را بر مى آورد قبول وليعهدى از سوى امام بود نه خلافت .
پـس بـه ايـن نـتـيجه مى رسيم كه مامون هرگز در پيشنهاد مقام خلافت جدى نبود ولى در پيشنهاد مقام وليعهدى چرا.
پاسخ به سؤ ال دوم
سؤ ال اين بود:
اگر امام پيشنهاد مامون را جدى تلقى كرده خلافت را مى پذيرفت ، در آن صورت مامون چه موضعى اتخاذ مى كرد؟
مـمـكن است پاسخ اينگونه دهيم كه مامون بخوبى خود را آماده مقابله با هرگونه رويداد از ايـن نـوع كـرده بـود، و اسـاسـا مى دانست كه براى امام غير ممكن است كه در آن شرايط پـيـشـنهاد خلافت را بپذيرد، چه هرگز آمادگى براى اين كار را نداشت و اگر هم تن به آن در مى داد عملى افتخارآميز و غير قابل توجيه بود.

امام مى دانست كه اگر قرار باشد زمام خلافت را خود به دست بگيرد بايد به عنوان رهبر راسـتـيـن مـلت ، حكومت حق و عدل را بر پا كند، يعنى احكام خدا را مانند جدش پيامبر(ص) و پـدرش عـلى (ع) مـو بـه مـو بـه مـرحـله اجـرا در آورد. ولى چـه بايد كرد كه مردم توان پـذيـرفـتـن چـنـان حـكـومتى را نمى داشتند. درست است كه به لحاظ احساسات همراه اهلبيت بـودنـد، ولى هرگز تربيت صحيح اسلامى نيافته بودند تا بتوانند احكام الهى را به آسانى پذيرا شوند. ملتى كه به زندگى در حكومت عباسى و پيش از آن به شيوه حكومت بـنـى امـيـه خـو گرفته بودند، اجراى احكام خداوند امرى نامانوس برايش به شمار مى رفت و از اين رو به زودى سر به تمرد بر مى آورد.

مـگـر عـلى (ع) نـبـود كه مى خواست احكام خدا را بر مردمى اجرا كند كه خودشان آنها را از زبـان پـيـغـمـبـر(ص) شـنـيـده بـودنـد، ولى بـه جـاى حـرف شـنـوى بـا آن هـمه تمرد و مـشـكـل بـرخـورد كـرد؟ اكـنـون پـس از گـذشـتـن دهـهـا سـال و خـو گرفتن مردم با كژى و انحراف و عجين شدن سنتهاى ناروا با روح و زندگى مردم ، چگونه امام رضا(ع) مى توانست به پيروزى خود اميدوار باشد؟
هـمـچـنـيـن ، در جـايـى كـه ابـومـسـلم جان شصت هزار نفر را در زندانها گرفته بود و اين قـربـانـيـان افـزون بـر صـدهـا هـزار قـربـانـى ديـگرش بود كه در ميدانهاى جنگ طعمه شمشيرهاى سپاهيانش گرديده بودند..


در جـايـى كـه شـورش ((ابـوالسـرايـا)) مامـون را بـه تحمل هزينه و ضايعات دويست هزار سرباز مجبور ساخته بود..
و در جـايى كه هر روز از هر گوشه اى عليه حكومتى كه درست در مسير شهوات مردم گام بر مى داشت ، ندايى به اعتراض بر مى خاست ..
در چـنـيـن شرايطى آيا امام مى توانست خود را مصون از تمرد هواپرستان ـ كه بيشتر مردم بـودنـد ـ و نيز كيد دشمنان بداند. شكى نبود كه تعداد اين گروه افراد پيوسته رو به افـزونـى مـى نهاد و در برابر امام به خاطر حكومت و روشى كه با آن بيگانگى داشتند، صف آرايى مى كردند.
درسـت اسـت كه دلهاى مردم با امام رضا(ع) بود، ولى شمشيرهايشان بزودى عليه خود او از نـيـامـهـا در مـى آمـد، درست همانگونه كه با پدران وى اينچنين كردند. يعنى هر بار كه حـكـومـتـى از نـظـر شـهـوات و خـواهـشـهـاى صـرف مـادى خـوشـايـنـد مـردم نـبـود چـنين عكس العمل شومى در برابرش ابراز مى كردند.


حـكـومـت امـام رضـا اگر مى خواست كارى اساسى انجام دهد بايد ريشه انحراف و فساد را بـخـشـكـانـد. و بـراى ايـن مـنـظـور پـيـش از هـر چـيـز بـايـد دسـت غـاصـبـان را از امـوال مـردم كـوتاه كرده ، زورگويان را بر جاى خودشان بنشاند. همچنين بايد هر صاحب مقامى را كه به ناحق بر مسندى نشسته بود، از جايگاهش پايين بكشد.
عـلاوه بـر ايـن ، اگـر مـى خـواسـت افراد را بر پستها و مقامهاى مملكتى بگمارد هرگونه عـزل و نـصـبى را طبق مصالح امت اسلامى انجام مى داد و نه مصلحت شخص فرمانروايان يا قـبـيـله هـا. در آن صورت ، طبيعى بود كه قبايل بسيارى را بر ضد خود مى شورانيد، چه رهـبرانشان ـ چه عرب و چه فارس ـ نقش مهمى در پيروزى هر نهضتى بازى كرده تداوم و كاميابى هر حكومتى را نيز تضمين مى كردند.


بـنـابراين ، اگر قرار بود امام در پاسدارى از دين خود ملاحظه كسى را نكند، و از سوى ديـگـر مـوقـعـيت خود را نيز در حكومت اينگونه ضعيف مى يافت و خلاصه نيرو و مدد كافى بـراى انـجـام مـسـؤ وليـتها براى خويشتن نمى ديديد، پس حكومتش چه زود با نخستين تند بـادى كـه بـر مـى خـاسـت ، از هـم فـرو مى ريخت . مگر آنكه مى خواست نقش حاكم مطلق را بازى كند كه براى سلطه و قدرت خويش هيچ قيد و حدى را نشناسد.
ايـنـهـا كـه گـفتيم رويدادهاى احتمالى در زمانى بود كه فرض مى كرديم امام رضا در آن شـرايـط خـلافـت را مـى پـذيـرفت و مامون و ديگر عباسيان هم ساكت نشسته ، نظاره گر اوضـاع مـى شـدنـد. در حـالى كه اين فرض ‍ حقيقت ندارد، چه آنان در برابر از دست دادن قدرت و حكومت ، به شديدترين عكس العملها دست مى يازيدند.


اكـنـون پـاسـخ ديـگرى براى سؤ ال عنوان شده بيابيم . مامون در آن زمان همه قدرت را قـبـضـه كـرده بـود و عـمـلا هـمـه گـونـه وسـايـل و امـكـانـات را در اخـتـيـار داشـت . حـال اگـر شـيـوه حكمرانى امام را رضايتبخش نمى ديد، براحتى مى توانست حساب خود را تصفيه كند و وسايل سقوط امام را فراهم آورد. بنابراين ، مى بينيم كه امام بيش از دو راه نـداشـت : يـا بـايـد بـه مـسـؤ وليت واقعى خود پايبند باشد و همه اقدامات لازم را در جهت اصلاحات ريشه اى در تمام سطوح انجام بدهد و مامون را تنها در حدود اجراى خواستهاى مامـون بـپـذيـرد، و در واقـع ايـن مامون و دار و دسته فاسدش باشند كه حكمران حقيقى بشمار روند.
در صورت اول ، امام خويشتن را در معرض نابودى قرار مى داد، چه نه مردم و نه مامون و افـرادش هـيـچـكـدام تـاب تـحـمـل چـنـان نـظامى را نداشتند و به همين بهانه كار امام را مى ساختند.


در صورت دوم ، جريان امر بيشتر به زيان امام و علويان و تمام امت اسلامى تمام مى شد، چه اهداف و آمال مامون از طريق تمام وسايل ممكن اجراى مى شد.
عـلاوه بـر ايـنها، اينكه مامون خلافت را به امام رضا(ع) عرضه مى داشت معنايش آن نبود كـه خـود از هـرگـونـه امـتيازى چشم پوشيده بود، و ديگر هيچگونه سهمى در حكومت نمى طـلبـيـد. بـلكـه بـر عـكـس براى خود مقام وزارت ياوليعهدى امام را در نظر گرفته بود مامـون مى خواست امام را بر مسند يك مقام ظاهرى و صورى بنشاند و خود در باطن تعزيه گـردان صـحـنـه هـا باشد. در اين صورت نه تنها ذره اى از قدرتش كاسته نمى شد كه مـوقـعـيتى نيرومندتر هم مى يافت .

مامون در زيركى نابغه بود و نقشه تفويض خلافت بـه امـام بـه مـنـظـور رهـانـيـدن مقام خود از هرگونه آسيب پذيرى ، طرح شده بود. او مى خـواسـت از عـلويـان اعتراف بگيرد كه حكومتش قانونى است و بزرگترين شخصيت در ميان آنان را در اين بازى و صحنه سازى وارد كرده بود.


241- الاداب السلطانية ، الفخرى / ص 219 ـ بحار / 49 / ص 312 ـ تاريخ الخلفا، سيوطى / ص 308 ـ التذكرة ، ابن جوزى / ص 356. از شذرات الذهب عماد نيز نقل شده است .
242- اين موضوع را در سند وليعهدى تصريح نموده است .
243- الفـصـول المـهـمـة ، ابـن صـبـاغ مـالكـى / ص 241 ـ مقاتل الطالبين / ص 536 ـ اعلام الورى / ص 320 ـ بحار / 49 / ص 143 و 145 ـ اعيان الشيعة / 4 / بخش 2 / ص 112 ـ عيون اخبار الرضا و ارشاد مفيد و ديگر كتابها.
244- تـاريـخ الحـكـما / ص 222 و 223 ـ فـرج المـهـمـوم فى تاريخ علما النجوم / ص 142 ـ اعيان الشيعه / 4 / بخش 2 / ص 114 ـ بحار / 49 / ص 132 و 133 ـ عيون اخبار الرضا / 2 / ص 147 و 148 و ديگر منابع .
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo