شهید آوینی

 
آرزوهاى مامون و رنجهايش 

عباسيان از مامون خشنود نبودند!!
موقعيت برتر امين
كوششهاى رشيد به نفع مامون
رشيد نيز در اضطراب است
تكيه گاه مامون چه بود؟
موضع علويان در برابر مامون
موضع اعراب در برابر مامون و سيستم حكومتيش
ناگزير خراسان را بايد برگزيد
شيعه گرى ايرانيان
راز تشيع اهل خراسان
چگونه مامون به عرب اعتماد كند؟!
كشتن امين و شكست آرزو
مامون در عرصه حكومت
پس از دستيابى به حكومت ..
موقعيت دشوار
شورشهاى علويان .... و ديگران
هنوز همه مردم بيعت نكرده بودند

عباسيان از مامون خشنود نبودند!!

از نظر مورخان جاى هيچ ترديد نيست كه مامون بمراتب از امين شايسته و سزاوارتر به امـر خـلافـت بـود[176]. مـا حـتـى اعـتـرافـى از خـود رشـيـد نـيـز در اين باره نـقـل كـرديـم و ديـديـم چـگـونه با اينوصف براى گزينش امين دو عذر مى آورد: يكى آنكه عـبـاسـيـان خـليـفـه شـدن مامـون را نـمـى پـذيـرنـد، هـر چـنـد بـه لحـاظ سـن ، فضل و زيركى اين شايستگى را دارد. ديگر آنكه مى گفت : عباسيان بخاطر پيروى از هـواى نـفـس خويش ‍ امين را بيشتر مى پسندند، چه در نهاد او چنين و چنان مى گذرد....
تا آنكه گفت : اگر به فرزندم عبداللّه تمايل كنم ، بنى هاشم را به خشم خواهم آورد، و اگـر خـلافـت را بـه دسـت مـحمد بسپارم از تباهيى كه بر سر ملت خواهد آورد، ايمن نيستم ..... همچنين مى گفت : اگر ام جعفر (يعنى زبيده ) نبود و بنى هاشم نيز به او (يعنى امين ) راغب نبودند، بيشك عبداللّه را مقدم مى داشتم .....

مامـون نيز در پايان نامه خود خطاب به عباسيان مطالبى به اين شرح بازگو كرده : امـا ايـنـكـه نـوشـتـه ايـد در قـلمـرو حـكـومـت مـن نـاراحـتـيـهـايـى تـحمل كرده ايد، بجان خودم سوگند كه اين جز از ناحيه خودتان نبوده . زيرا شما از امين پـشـتـيبانى مى كرديد و به او تمايل داشتيد، آنگاه چون من او را بكشتم شما گروه گروه پـراكـنـده شديد، گاهى از پى ابن ابى خالد افتاديد، گاهى از اعرابى پيروى كرديد، زمـانـى ابـن شـكـله را اطـاعـت كـرديد و بعد هم از هر كسى كه به روى من شمشير مى كشيد طرفدارى مى نموديد. اگر عادتم بخشش و در سرشتم روح گذشت نبود، احدى از شما را بـر روى زمـيـن زنـده نـمـى گـذاشـتـم ، چـه خـون هـمـگـى شـمـا حلال است .....

بزودى از فضل بن سهل عباراتى نقل خواهيم كرد كه از جمله به مامون گفته بود: ..... فرزندان پدرت با تو و با افراد خانواده ات دشمنند.....
از ايـنگونه متون تاريخى بسيار است كه همه دلالت بر موضع منفى عباسيان در برابر مامون و نظر موافقتشان نسبت به برادرش امين ، دارند.
راز نـارضـايـتـى عـبـاسـيان از مامون چه بود؟ آخر چرا برادرش امين را بر او، كه بسى شايسته تر و لايقتر براى خلافت بود، ترجيح مى دادند؟
براى پاسخ به اين سئوال مى كوشيم تا با مراجعه به متون تاريخى ، حقيقت جريان را دريابيم .

شـايـد راز روگـردانـى عـبـاسيان از مامون آن بود كه مى ديدند برادرش امين يك عباسى اصيل به شمار مى رود. پدرش هارون و مادرش زبيده بود. زبيده خود يك هاشمى و هم نوه منصور بود[177]. او بزرگترين زن عباسى بطور اطلاق به شمار مى رفت .
امين در دامان فضل بن يحيى برمكى ، برادر رضاعى رشيد و متنفذترين مرد در دربار وى ، پـرورش يـافته و فضل بن ربيع نيز متصدى امورش ‍ گشته بود؛ مرد عربى كه جدش آزاد شده عثمان بود و در مهرورزيش ‍ نسبت به عباسيان ، كسى ترديد نداشت .
امـا مامـون در دامـان جـعـفـر بن يحيى پرورش يافت كه نفوذش بمراتب كمتر از برادرش فضل ، مى بود.

امـا مـربـيـش و كـسـى كـه امـورش را تـصـدى مـى كـرد، مـردى بـود كـه عباسيان بهيچوجه دل خـوشـى از او نـداشـتـنـد، چـه مـتـهـم بـود بـه ايـنـكـه مـايـل بـه عـلويـان اسـت . مـيـان وى و مـربـى امـيـن ، فـضـل بـن ربـيع ، هم كينه بسيار سختى وجود داشت . اين شخص همان كسى بود كه بعدا وزيـر و هـمـه كـاره مامـون گـرديـد، يـعـنـى فـضـل بـن سـهـل فـارسـى . عباسيان از ايرانيان مى ترسيدند و از دستشان به ستوه آمده بودند، از اينرو بزودى جاى آنها را در دستگاه خود به تركان و ديگران واگذار كردند.
مادر مامون ، يك زن خراسانى و غير عرب بود كه در روزهاى نخستين وضع حملش ، از دنيا چشم فرو بست . ولى حتى اگر زنده مى ماند هرگز ياراى رقابت با زبيده را نمى داشت . كـنـيزى بسيار زشت و كثيف بود كه در آشپزخانه رشيد خدمت مى كرد. اگر بگوييم مرگ اين زن به سود مامون بود، از حقيقت فرا نرفته ايم . بيچاره آنقدر در نظر مردمان خوار و بى مايه مى نمود كه مامون را به وجود او سرزنش مى كردند.

در اشعار زير مى بينيم چگونه امين برادر خود را در مورد مادرش ‍ سرزنش مى كند:

هنگامى كه مردان به فضل خويش سر بر مى افرازند
تو بر جا منتظر بمان كه هرگز سرافراز نيستى
خدايت به تو هر چه خواستى عطا كرد
اما خلافت دلخواهت را نزد مراجل  يافتى
هر روز با دلى پر اميد بر سر منبر مى روى
ولى پس از من هرگز بدان دست نخواهى يافت [178].

امين در جاى ديگر دامنه هجو را به فحش و ناسزا مى كشاند و اين در ايام شورشى بود كه ميان آن دو برخاسته بود:
اى پسر كسى كه به نازلترين قيمت فروخته شد
در بازار ميان مردم ، و به زيادتر از آن خريدارى نداشت
در هر نقطه اى از بدن تو كه جاى سر سوزنى باشد
اثرى از نطفه شخصى در آن يافت مى شود

سپس مامون چنين پاسخ داد:
مادران چيزى جز ظروف و پذيرنده
وديعه نيستند، و كنيزان نيز اين منظور را بسند
چه بسا زن تازى كه نتواند فرزند نجيبى بياورد
و چه بسا كنيز پارسى كه در كلبه اش نجيبى زاييده شود[179].

موقعيت برتر امين
پس از ذكر مطالب فوق ، اكنون لازم است برترى موقعيت امين را نسبت به برادرش مامون خـاطـرنـشـان كـنـيـم . امـيـن داراى دارو دسـتـه بـسـيـار نـيـرومـنـد و يـاران بـسـيـار قابل اعتمادى بود كه در راه تحكيم قدرتش كار مى كردند. اينها عبارت بودند از داييهايش ، فـضـل بـن يـحـيـى بـرمـكى ، بيشتر برمكيان اگر نگوييم همه شان ، مادرش زبيده ، و بلكه عربها چنانكه توضيح خواهيم داد.

با توجه به اين نكته كه همينان بودند شخصيتهاى با نفوذى كه رشيد را تحت تاثير قـرار مـى دادند، و نقشى بزرگ در تعيين سياست دولت داشتند، ديگر طبيعى مى نمايد كه رشـيد در برابر نيروى آنان اظهار ضعف كند و در نتيجه اطاعت از آنان مجبور شود كه مقام ولايـتـعـهـدى را بـه فـرزنـد كـوچـكـتر خود، يعنى امين ، بسپارد و فرزند بزرگتر خود ـ مامون ـ را رها كرده و فقط او را وليعهد دوم پس از فرزند كوچكترش اعلام كند.
شـايـد ايـن حـس گـروه گرايى و تعصب بنى هاشم و همچنين بزرگى مقام عيسى بن جعفر بـود كـه نقش مهم خود را در پيش انداختن ولايتعهدى امين باز مى كرد[180]. در ايـن مـاجـرا نـقـش اصـلى در دسـت زبيده بود كه اين موضوع را به سود فرزند خود تمام كرد[181].

مـورخـان بـراى مـا چـنـيـن مـى نـگـارنـد: عـيـسـى بـن جـعـفـر بـن مـنـصـور، دايـى امـين ، نزد فـضـل بـن يـحـيـى آمد و اين در حالى بود كه او لشگرى را به سوى خراسان رهبرى مى كـرد. عيسى به او گفت : ترا به خدا سوگند مى دهم كه در مورد بيعت براى خواهرزاده مـن كـار كـن ، چه او فرزند تست ، و خلافتش به سود تو خواهد بود. خواهرم زبيده از تو هـمـيـن را مى خواهد فضل نيز به او قول مساعد داد، و پس از پيروزى بر شورشگران و فـرمـاندهانش براى محمد بيعت گرفت [182]، و اين برغم آن بود كه مامون شش ماه و به قولى يك ماه از او بزرگتر بود.

در اين هنگام ، ديگر رشيد در برابر امر واقع شده قرار گرفت . زيرا كسى كه اقدام به ايـن امـر كـرد، هـمـيـن شـخـص بـود كـه آنقدر از نفوذ و قدرت برخوردار بود كه ممكن نبود حـرفـش را رد كـرد. وى آن چـنـان خـدمـات برجسته اى ارائه داده بود و برگهاى برنده و درخـشـانـى در اخـتـيـار داشـت كه براى رشيد يا ديگرى امكان نداشت آنها را انكار كند و يا ناديده شان بگيرد.

مـلاحـظـه كـرديـد كـه چـگـونـه عـيـسـى بـن جـعـفـر تـقـاضـاى خـواهـرش زبـيـده را بـراى فضل عنوان مى كند و مى گويد كه او خواسته تا حتما در اين باره اقدام بشود. زبيده نزد عباسيان حرمتى بزرگ و نفوذى گسترده و بر رشيد نيز تسلطى بسيار داشت . همين زبيده بـود كـه برمكيان را تشويق مى كرد تا به منظور بقاى سلطنت و دوام حكومت عباسيان ، در كـنـار ايـشـان بـاشـنـد. ايـن مـعـنـا بـخـوبـى از گـفـتـار عـيـسـى بـر مـى آيـد كـه بـه فـضـل گـفـتـه بـود: او فـرزنـد خـود تـسـت و خـلافـتش به سود تو مى باشد. پس فـضـل در انـجـام كـارى كـه از او خـواسـتـه شـده بـود، دليل قانع كننده اى در جهت مصالح خويش و برمكيان داشت . اين كار نقش تعيين كنده اى نيز براى آينده برمكيان در زمينه حكومت عباسيان ، در بر مى داشت .

كـلام نـقـل شـده از عيسى روشنگر اهميت نقش زبيده نيز مى باشد، و ما را بدين نكته توجه مى دهد كه چگونه اين زن نفوذ خود را به كار برد تا دولتيان را به مقدم شمردن امين بر مامـون ، قـانـع گـردانـد. بـعـلاوه ، او دائمـا رشـيـد را نيز بر ولايتعهدى امين ترغيب مى نـمـود[183]، آنـهـم بـه گـونـه اى كـه خـود رشيد مى گفت : اگر ام جعفر (يعنى زبيده ) و تمايل بنى هاشم نبود بيشك عبداللّه را (بر امين ) ترجيح مى دادم .
افـزون بر همه اينها، ما هرگز بعيد نمى دانيم كه زبيده براى تضمين ولايتعهدى براى فـرزنـد خـويـش ، از امـوال خـويـش نـيـز در ايـن راه اسـتـفـاده كـرده بـاشـد. سـخـن فـضـل بـن سـهـل بـر ايـن مـطـلب دارد كـه بـه مامون مى گفت : او فرزند زبيده است ، دائيهايش بنى هاشمند، و زبيده و اموالش ....
گـذشـتـه از ايـن ، بـا توجه به نقشى كه مساله نسب در انديشه عربها دارد، رشيد به احـتـمال قوى برترى امين بر مامون را بدين لحاظ نيز مورد نظر داشته است . برخى از مـورخـان ايـن مـطـلب را بـه ايـن عـبـارت بـيـان كـرده انـد: در سال 176، رشيد پيمان ولايتعهدى را براى مامون پس از برادرش امين بست .... مامون از لحاظ سنى يك ماه بزرگتر از امين بود. اما امين زاده زبيده دختر جعفر از زنان هاشمى بود، در حـالى كـه مامـون از كـنيزى به نام مراجل  زاده شده و او نيز در ايام نقاهت پس از زايمان درگذشته بود.....[184]

كوششهاى رشيد به نفع مامون
از مـطـالب پـيـش مـوضـعـگـيـرى عـبـاسـيـان ، افـراد خـانـواده مامـون و رجـال مـمـلكـت را در بـرابـر وى دانـسـتـيـم و ديـديـم كـه تا چه حد برادرش امين از موقعيت نيرومندترى برخوردار بود. براى مامون هرگز نظير مزاياى برادرش وجود نداشت .

بـا ايـن هـمـه ، رشـيـد بخوبى به حقيقت امر آگاه بود و مى كوشيد تا بهره او از خلافت پـايـمـان نشود، لذا او را پس از برادرش امين ، وليعهد نموده بود. در اين باره پيمانها و اسـنـادى هـم تـنـظـيـم كـرد كـه هـمـراه بـا گـواهـى گـواهـان آنـهـا را در داخل كعبه آويزان كرد. جز رشيد، خليفه ديگرى نمى شناسيم كه اينگونه با وليعهدهاى خـود رفـتار كرده باشد، در حالى كه خلفاى ديگر نيز بيعت ولايتعهدى را براى چند نفر مى گرفتند.
رشـيد همچنين به طرق ديگرى مى كوشيد تا موقعيت مامون را تحكيم كند، چه از سوى امين عـليـه او وحـشـت احـسـاس مى كرد. از اين رو مى بينيم كه بارها بيعت را برايش تجديد مى كـرد، او را بـه شـئون جـنـگـى وارد مى ساخت ، ولى امين را به كارهاى صلح آميز مى گماشت [185]
بـرغـم هـمه كوششهاى رشيد، موقعيت مامون همچنان مورد تهديد بود و همه نيز اين را به خوبى درك مى كردند. چگونه مردم اين مطلب را درك نكرده باشند، در حالى كه امين پس از دريـافـت پـيـمـانـهـا و اسـنـاد ولايـتعهدى و اداى مراسم سوگند تصريح كرده بود كه در اندرون خويش ‍ خيانت نسبت به برادر خويش مامون ، مى پروراند[186].
بـسـيـارى بـر ايـن گـمـان بودند كه كار خلافت سامان نمى پذيرد، چه معتقد بودند كه رشـيـد مـيان فرزندان خود تخم دشمنى و نفاق و تفرقه پراكنده و هر يك را سهم و بهره اى بخشيده كه سرانجام اين كارها براى ملت گران تمام مى شود.
در ايـنـصـورت ، ديـگـر طـبـيـعـى بود كه مامون و دارو دسته اش موقعيت خود را در معرض تـهـديـد بـبـينند. امين در دل خيانت نسبت به او مى پروراند. هنگامى كه رشيد عازم خراسان شـده بـود، مامـون را دسـتـور داد كـه در بـغـداد بـمـانـد. در ايـن هـنـگـام فـضـل بـن سـهـل بـه وى گفت : تو نمى دانى كه بر سر رشيد چه خواهد آمد، خراسان قـلمرو تست ، امين را بر تو ترجيح داده اند، حال ساده ترين كارى كه او مى تواند در حق تـو كـنـد ايـنـست كه از ولايتعهدى عزلت نمايد؛ امين فرزند زبيده است ، دائيهايش از بنى هاشمند، و زبيده و اموالش ......[187]

رشيد نيز در اضطراب است
رشـيـد خـود صـراحـتـا وحشت خويش را كه از سوى امين عليه مامون احساس كرده بود، باز گفته بود. هنگامى كه زبيده او را سرزنش كرد كه چرا زرادخانه را در اختيار مامون قرار داده ، گـفـت : مـن از فـرزنـدت بـر جـان عـبـداللّه بـيـم دارم ، ولى از سوى عبداللّه بر فرزندت در صورت بيعت بيمى ندارم ....[188]
عـلاوه بـر ايـن ، رشـيـد سـخـنـان ديـگـرى نـيـز در هـمـيـن مـقـوله گـفـتـه بـود كـه در پيش نقل كرديم و در اينجا ديگر تكرار نمى كنيم .
بـهـر حـال ، حقيقتى كه قابل انكار نيست اينكه رشيد در ولايتعهدى از جهات مختلفى در بن بـسـت قـرار گـرفـتـه بـود. او بـخـوبـى احـسـاس مـى كـرد كـه آنـچـه بـر او تـحـميل شده به زودى دستخوش اضمحلال مى گردد. و اين احساس او را به گونه اى مى آزرد.

تكيه گاه مامون چه بود؟
پـدرش مـقام دوم را برايش پس از امين تضمين كرده بود. ولى اين البته براى خود مامون هيچگونه اطمينانى نسبت به آينده اش در مساله حكومت ايجاد نمى كرد، چه او نمى توانست از سـوى بـرادر و فـرزنـدان عـبـاسـى پـدرش مطمئن باشد كه روزى پيمان شكنى نكنند. بـنـابـرايـن ، آيـا مامـون مـى توانست در صورت به خطر افتادن موقعيتش ، بر ديگران تـكـيـه كـنـد؟
آنـان چـه كـسـانـى مـى تـوانـنـد بـود؟ ايـنـان در حـال حـاضـر چه رابطه اى با او دارند؟ مامون چگونه مى تواند به حكومت و قدرت دست يابد؟ و در صورت دستيابى ، چگونه بايد پايه هاى آن را تحكيم كند؟!
ايـنـهـا سـئوالهايى بود كه پيوسته بر مامون عرضه مى شد، و او مى بايست با نهايت دقـت ، هـشـيـارى و تـوجـه پـاسـخ آنـها را بجويد. آنگاه حركت خود را هماهنگ با اين پاسخ شروع كند.
اكـنـون موضع گروههاى مختلف را در برابر مامون از نظر مى گذرانيم تا ببينيم او در مـيـان كـدامـيـك از آنها ممكن بود تكيه گاهى براى خويشتن پيدا كند، تا به هنگام خطرها و مـبـارزه طـلبيهايى كه انتظارشان مى رفت ـ هم عليه خودش و هم عليه حكومتش ـ به مقابله برخيزد.

موضع علويان در برابر مامون
امـا عـلويـان طبيعى بود كه نه تنها به خلافت مامون كه به خلافت هيچيك از عباسيان تن در نـمـى دادنـد، زيـرا خـود كـسـانـى را داشـتـند كه بمراتب سزاوارتر از عباسيان براى تـصـدى آن مى شناختند. به علاوه ، مامون به دودمانى تعلق داشت كه نسبت به افراد آن قلوب خاندان على چركين بود. چه از دست آنان كشيده بودند بيش از آنچه كه از بنى اميه مـى كـشـيـدنـد.

مـا نيز در همين كتاب برايتان بازگو كرديم كه چگونه خونهايشان را مى ريـخـته ، اموالشان را ضبط و خودشان را از شهرهايشان آواره مى كرده ، و خلاصه انواع آزارهـا و شـكـنـجـه هـا را در حـقـشان پيوسته روا مى داشته اند. براى مامون لكه ننگ همين كـافى بود كه فرزند رشيد بود، كسى كه درخت نبوت را از شاخ و برگ برهنه كرد و نـهـال امـامـت را از ريـشـه بـرافـكـنـد، كـه مـا نـيـز در فـصـلهـاى پـيشين شمه اى از شرح حال ناميمونش را باز گفتيم .

موضع اعراب در برابر مامون و سيستم حكومتيش
اعـراب نـيـز بـه خـلافـت و حـكـمـرانـى مامـون تـن در نـمـى دادنـد و ايـن بـه دو دليل بود:
نخست آنكه مادرش ، مربيش ، متصدى امورش همه غير عرب بودند، و خدا مى داند كه عربها از دسـت ايـنـان چـه كـشـيـدنـد. ديـگـر مـنـزلتـى بـر ايـشـان قايل نبودند. عرب از گوسفند خوارتر و از حيوان هم كوچكتر شده بود.
مسعودى اينطور مى نويسد: .... منصور نخستين خليفه اى بود كه غير عربها و خواجگان دربـار خـود را در كـارهـايـش شـركـت داد و امـور مـهـم را بـه دسـتـشان سپرد، و بر عربها تـرجـيـحـشـان بـخشيد. آنگاه خلفاى پس از وى نيز از او متابعت كردند، و در نتيجه عربها سقوط كردند، به نابودى فتادند و رياست خود را از كف باختند....[189]
ابـن حزم درباره عباسيان چنين نگاشته : .....دولت ايشان يك دولت غير عربى بود. در ايـن دولت قـدرتـهـاى اجـرايى عرب از ميان رفت ، پارسيان خراسانى ، بر اوضاع مسلط شـدنـد. دسـتـگـاه خليفه به صورت دربار كسرى درآمد. اينان تنها كارى كه نكردند اين بود كه مردم را به لعن يكى از اصحاب پيامبر دستور ندادند. در حكومت بنى عباس وحدت مسلمانان به پراكندگى مبدّل شد....[190]
جاحظ نيز مى گويد: .....حكومت بنى عباس ، حكومتى عجمى و خراسانى بود. ولى بنى مروان حكومت تازى داشتند.....[191]

اين گفته ها و نظايرشان همه دلالت بر سقوط و استعباد عرب در آن ايام دارند، و اين خود از امـور مـسـلم تـاريـخ اسـت . مـحـقـقـان (از جـمـله احـمـد امـيـن در جـلد اول ضـحـى السـلام ) دربـاره اين مطلب بحث كاملى ايراد كرده اند كه علاقمندان به كتابهاى مربوط مراجعه كنند.
پـس دانستيم كه سرورى عرب به دست پارسيان از ميان رفت و آنان كه روزى صاحب همه گونه نفوذ و قدرت بودند، اكنون در چنگال ديگران زجر مى كشيدند. پس از اين رو ديگر طـبـيـعـى بـود كه اعراب نسبت به ايرانيان و هر كه به نحوى با آنان در ارتباط باشد، كينه بورزند.
دليـل دوم : بـيـزارى عـرب از مامون بخاطر سلوك ناپسند نياكانش بويژه پدرش رشيد بـود كـه بـا مـردم ، بـطـور كـلى ، و بـا اهـلبـيـت بـه شـيـوه اى خـاصلى الله عليه وآله بـدرفـتـارى مـى كـردنـد. مـا نـيـز در فصلهاى پيشين شمه اى از آنها را برايتان بازگو كرديم .

امـا امين ، تا حدى از وجود يك ميانجى برخوردار بود تا نزد مردم برايش ‍ آبرويى دست و پـا كند. چه او هم مادر و هم پدرش عرب بودند، و از سويى ديگر، اطمينان و دوستى آنان را بـه خـويـشـتـن جـلب كـرده بـود، حـتـى وزيـر خـود را مـردى از اعـراب بـه نـام فـضل بن ربيع  قرار داده بود. خلاصه كارى كرده بود كه مردم در وجودش اين اميد را يـافـتـه بـودنـد كـه ديـگـر او بـه آنـان بـه هـمـان چشم ننگرد كه پدر و نياكانش مى نـگـريـسـتـنـد، و يـا ايـنكه لااقل ديد مامون را نسبت به آنان نداشته باشد.

هر چند مامون بزرگتر و با فضيلتر بود، ولى امين را بر وى ترجيح مى دادند تا از نظر خودشان از مـيـان دو شـرّ، شـر سـبـكـتـر، و از ميان دو ضرر، زيان كمتر را برگزيده باشند.... حتى نـصـر بـن شـبـث  كـه دلش بـا عـبـاسـيـان بـود شـورشـى عـليـه مامـون از سـال 198 تـا 210 رهـبـرى مـى كـرد كـه هدفش ‍ حمايت از اعراب بود. نصر شكوه از اين داشت كه عباسيان عجمها را بر عربها ترجيح مى دهند[192].
در مصر نيز ميان قيسى ها كه از امين جانبدارى مى كردند با يمانى ها كه طرفداران مامون بودند، درگيرى و آشوب شعله ور شد.
احـمـد امـيـن مـى نويسد: .....بيشتر پارسيان طرفدار مامون و بيشتر عربها هواخواه امين بودند....[193]

علت هواخواهى عرب از امين بخاطر همان دو دليلى بود كه ما گفتيم و البته نصر بن شبث نيز يكى از آن دو را تصريح كرده بود.
ولى بـه عـقـيـده فـرديـنـان توتل  در كتاب منجدالاعلام ، علت طرفدارى شديد عـربـها از امين از اين حقيقت منشا مى گرفت كه : مامون نتوانست محبت آنان را به خود جلب كـنـد، زيـرا هـمـيشه تمايل خويشتن را نسبت به ايرانيان ابراز مى كرد و اينان را به خود نزديك مى ساخت . ايرانيان ـ بويژه خراساينان ـ نيز او را پيوسته در نبردها و مبارزاتش يارى مى كردند.

امـا بـه نـظـر مـن ، هـواخـواهـى عـرب از امـيـن پـى آمد نزديكى ايرانيان به مامون كه خود محبتشانرا جلب كرده بود، نبود. بلكه عكس اين مطلب درست مى نمايد، يعنى آنكه بگوييم : مامون هرگز نزديكى با خراسانيان را طلب ننمود مگر پس از آنكه از عربها و خانواده خويش و از علويان نوميد گشت .

ناگزير خراسان را بايد برگزيد
پـس از آنـكـه مامـون دسـت خـود را از دامـان فرزندان پدرش ، برمكيان ، اعراب و علويان كـوتـاه ديـد، نـاگـزيـر شد كه روى به جانب ديگر برد و دست يارى به سوى ديگران دراز كند تا بتواند هدفهايش را به تحقق برساند..
در برابر ديدگان خويش جايى جز سرزمين خراسان نيافت . از اين رو، آنجا را برگزيد هـمـانـگـونه كه در پيش محمد بن على عباسى  نيز برگزيده بود. به مردم آنسامان تـمـايـل و محبت ابراز نمود، آنان را به خويشتن نزديك ساخت و بر ايشان چنين وانمود كرد كـه او دوسـتـدار هـر كـس و هـر چيزى است كه آنان دوست بدارند، و متنفر از هر چيز و از هر كـسـى اسـت كـه آنـان تـنـفـر داشـتـه بـاشـنـد. حـتـى وقـتـى احـسـاس تمايل آنان را نسبت به علويان دريافت ، تظاهر به دوستى و پيروى علويان هم كرد.
از سـوى ديـگـر، بـا دادن وعـده هـا و بـسـتـن پـيـمـانـهـا قـول داد كـه ظـلم و تـعـدى را از حريمشان خواهد راند، و اينها همه چيزهايى بود كه اعتماد خراسانيان را نسبت به مامون جلب كرد و چشم اميد و آرزوها بر او بستند.

شيعه گرى ايرانيان
شـيـعـه بـودن ايرانيان نيازى به اثبات ندارد، چه در پيش به حد كافى توضيح داديم كـه دولت عـبـاسـيـان بـر پـا نـشد مگر بر اساس تبليغ به سود علويان و اهلبيت ..... و گـفـتـيـم كـه خـراسـانـيـان بر يحيى بن زيد هفت شبانه روز به سوگ نشستند و هر كودكى كه در آن سال به دنيا مى آمد نام يحيى بر او مى نهادند[194]. حتى بـلاذرى  مـى نـويـسـد: مـوقـعـى كـه مـنصور درباره تعقيب محمد و ابراهيم فرزندان عـبـداللّه بـن حسن با عيسى بن موسى مشورت مى كرد، عيسى به وى توصيه مى كرد كه بـر مـديـنـه يـك خراسانى را حاكم قرار بدهد. منصور به او گفت : اى ابو موسى ، در دل اهـل خـراسـان دوسـتـى خـانـدان ابـوطـالب بـا دوسـتـى مـا بـهـم آمـيـخـتـه ، حال اگر يك نفر خراسانى را بر مدينه بگماريم محبتشان نمى گذارد كه در جستجوى آن دو بـرآيـنـد. ولى اهـل شام على را كشته اند تا او برايشان مسلط نگردد و اين نبود جز به خاطر كينه اى كه نسبت به او مى ورزيدند...[195]
بـاز در صـفـحـات پـيـش ديديم كه مورخان با چه شكوهى ورود امام رضا را به نيشابور تـوصـيـف كرده اند. بعدا نيز در فصل برنامه امام  شرح رويداد خروج امام را براى نماز در مرو خواهيم خواند.
مـحـبـت اهـلبـيـت در دل ايرانيان به گونه اى اوج گرفته بود كه حتى مامون مى ترسيد نـكـنـد روزى اگـر او بـيعت خود را از امام رضا در موضوع ولايتعهدى باز پس گيرد، مردم نيز كمر به قتل او بر بندند[196].
جـرجـى زيـدان مـى نـويـسـد: اهـل خـراسـان و حـكـمـرانـانـش از اهـل طـبـرسـتـان و ديـلم پـيـش از قيام عباسيان همه از شيعيان على بودند. بيعتشان با بنى عباس به خاطر همكارى با ابومسلم و يا از روى ترس از وى بود....[197]
احـمـد امـيـن نـيـز مـى نـويـسـد: تـشـيـع در رگـهـاى پـارسـيـان مـى دويد[198].
بنا به نوشته دكتر شيبى : .... پارسيان به تشيع پناه بردند، و اين پس از آن بود كـه نـخـسـت از سـوى سـفـاح و سـپـس مـنـصـور و بـعـد هـم از رشـيـد ضـربـه بـسـيـار ديدند......[199]
و بـقـول احـمـد شـلبـى : .. چـه بـسـا كـه انـگـيزه بيعت گرفتن از سوى مامون براى ولايـتـعـهـدى امـام رضـا آن بـوده بـاشـد كـه او مـى خـواسـت پـاسـخـى بـه آمـال اهـل خـراسـان بـدهـد، چـه آنـان بـه اولاد عـلى تمايل بيشترى داشتند[200].

راز تشيع اهل خراسان
سيد امير على درباره ارتباط پارسيان با مساله بنى فاطمه ، چنين مى نويسد: .... امام عـلى از نـخـستين روزهاى اسلام ايرانيانى را كه اسلام مى آوردند، پيوسته مورد ستايش و مـحـبـت خـود قـرار مـى داد. سـلمـان فـارسـى كـه از بـزرگـان اصـحـاب رسول خدا بود، دوست و همدم على به شمار مى رفت . يكى از عادات امام اين بود كه سهم نقدى خود را از غنايم ، به راه آزاد كردن اسيران ويژه مى ساخت . در موارد بسيارى عمر را قـانـع كـرده بود كه بار وظايف رعاياى ايرانى را سبك گرداند. همينگونه ايرانيان نيز به اولاد على مهر مى ورزيدند كه امرى بسيار واضح است .....[201]
وان ولوتـن مـعـتـقـد اسـت كـه يـكـى از عـلل تـمـايـل اهـل خـراسـان و ديـگـر ايـرانـيـان نـسـبـت بـه عـلويان اين بود كه هيچگاه با آنان خوشرفتارى نمى شد و نه هرگز روى عدالت را مى ديدند، مگر در ايام حكومت على عليه السلام [202].
از ديدگاه على غفورى [203]، راز اين نكته به گونه ديگرى شكافته شده اسـت : ايـرانـيـان پـيـش از ظـهـور اسـلام داراى مـنـطقى بودند كه مى پنداشتند مردم براى خدمتگزارى طبقه حاكم آفريده شده اند و لذا بايد او امر را بدون هيچ چون و چرايى بكار بندند. امام اسلام كه آمد و تعاليم آسان و هماهنگ با فطرتى عرضه داشت ، ايرانيان با كمال خشنودى آن را پذيرفتند و در راه ايجاد يك حكومت راستين اسلامى كوشش آغاز كردند.
سپس ديدند كسانى زمام امور را به دست گرفته اند كه به استثناى على (ع) همه منحرف از راه اسـلام و تـعـاليـم آن بـودنـد. عادات جاهلى خود و تبعيضهاى قبيه اى و نژادى را در لباس اسلام زنده كرده ، شكل قانونى نيز بدان دادند.
در ايـن چـيـزهـا ايـرانـيـان اهـداف اسلامى را گمشده و جاى تعاليمش را در اين نوع حكومتها خـالى يافتند. از اين رو ديگر طبيعى بود كه آن به آستان على و پيشوايانى كه از اولاد او بودند، روى بياورند.
بـه هـر صورت ، آنچه در اينجا براى ما اهميت دارد اشاره به تشيع ايرانيان است و اينكه چـگـونـه مامـون آن را در راه مـصـالح و اهـداف خـويش به كار گرفت . مى خواهيم بدانيم چـگـونـه وعـده هاى مامون به اهل خراسان ، اظهار دوستى و نزديكى با ايشان و تظاهرش بـه حـب عـلى (ع) بـايـش ثـمـر بـخـش آمـد. اهـالى خـراسـان دلشـان مـى خـواسـت كـه از چـنـگال حكمرانان ستمگر رهايى يابند. بنابراين ، خراسانيان در وجود مامون نجات خود را از دسـت حكمرانان ستمگر مى جستند، حكمرانانى كه انواع ظلم و شكنجه را در حقشان روا مى داشتند، و جز به مصالح شخصى و ارضاى شهوات خويش نمى انديشيدند.
اهالى خراسان تا حدى به وعده هاى مامون دل بسته بودند و از همين رو بر گرد او جمع آمـده ، سـپـاهـش مـى شـدنـد، بـرايـش فـرمـانـدهـى مـى كـردنـد و صـمـيـمـيـترين وزاريش را تشكيل مى دادند كه اينان برايش سرزمينها را تسخير مى كردند، مردم را به اطاعتش در مى آوردند و سلطه و نفوذش را در بسيارى از شهرها و ايالات گسترش مى دادند.
البـــتـــه چـــيـزهـايـى كـه مامون آرزوى دستيابى بدانها مى داشت ، همينها بود.

چگونه مامون به عرب اعتماد كند؟!
بنابراين ، روشن گرديد كه روى آوردن مامون به ايرانيان ناشى از سياست و زيركى وى بـود. او از ايـن موقعيت بهترين سودها را بر گرفت تا توانست به حكومت دست يابد. او پس از كشتن برادرش (كه بسيار در چشم عباسيان و عربها عزيز مى نمود) و تار و مار كـردن طـرفـداران وى بـه كـمـك شـمـشـيرهاى عجم بر تخت خلافت تكيه زد. تازه اين خود جنايتى بود كه هرگز آسان نبود عرب از آن درگذرد.
آنـگـاه بـر حـكـمـرانـى بـغـداد شـخـصـى غـيـر عـرب را گـمـاشـت . يـعـنـى حـسـن بـن سهل ، برادر فضل بن سهل ، كه هم مردم بغداد و هم عربها شديدا از او متنفر بودند.
سپس مقر حكومت خود را در سرزمين پارسيان ، يعنى مرو، قرار داد. اما بغداد نخستين پايتخت عـربـى را بـه ويـرانـه تـبـديـل كـرد. مامـون ايـن كـارهـا را بـراى ايـجـاد رعـب در دل عـربـهـا مـى كـرد تـا بـتـرسند از روزى كه امپراتورى عرب به امپراتورى فارسى مـبـدل گـردد، بـويژه آنكه اين پارسيان بودند كه او را به حكومت رسانيده ، به علاوه ، شـايـسـتـگـى و كاردانى خود را نيز در صحنه هاى گوناگون سياست و حكومت ثابت كرده بودند.

كشتن امين و شكست آرزو
كـشـتـن امـيـن بـظـاهر يك پيروزى نظامى براى مامون بشمار مى رفت . ولى در واقع عكس العـمـل و نـتـايـجـى مـنـفـى بـر ضـد مامـون ، هـدفـهـا و نـقـشـه هـايـش ، بـه دنـبـال داشـت . بويژه شيوه هايى كه مامون براى تشفى خاطر خود اتخاذ كرده بود. به طـاهر دستور قتل امين را صادر كرد..[204] به كسى كه سر امين را به حضورش آورد ـ پس از سجده شكر ـ يك ميليون درهم بخشيد، [205] سپس ‍ دستور داد كه سر برادرش را روى تخته چوبى در صحن بارگاهش نصب كنند تا هر كس كـه بـراى گـرفـتـن مـواجـب مـى آيـد، نـخـست بر آن سر نفرين بفرستد و سپس پولش را بگيرد.
ايـكـاش مامـون بـه همين چيزها بسنده مى كرد. دستور داد سر امين را در خراسان بگردانند [206] و سـپـس آن را نـزد ابـراهيم بن مهدى فرستاد و او را سرزنش كرد كه چرا بر قتل امين سوگوارى مى كند[207]!!
پـس از ايـن رويـدادهـا ديـگـر از عباسيان و عربها و حتى ساير مردم چه انتظارى مى توان برد، و چه موضعى مى توانستند در برابر مامون اتخاذ كرد!
كـمترين چيزى كه مى توان گفت اينست كه امين با كشتن برادرش و ارتكاب چنان كردارهاى زنـنـده اى ، اثـر بـدى بـر روى شـهـرت خـويـش ‍ نـهـاد، اعـتـمـاد مـردم را نـسـبـت بـه خـود متزلزل نمود و نفرت آنان ـ چه عرب و چه ديگران ـ را برانگيخت .
اثـر سـوء اين اعمال سالهاى طولانى حتى پس از فروكش كردن شورش ‍ مردم و بازگشت به بغداد، همچنان ادامه يافت .
فضل بن سهل ، هنگام حركت به سوى بغداد مامون را خطاب كرده گفت : اين كار هرگز درست نيست ، ديروز برادرت را كشتى و خلافت را از چنگش به درآوردى ؛ اكنون فرزندان پـدرت بـا تو دشمنند، افراد خانواده ات و عربها نيز همچنين ... بنابراين بهتر آنست كه در خـراسـان اقـامـت كـنـى تـا دلهـاى جريحه دار مردم اندكى آرام گيرد، و ماجراى برادرت فراموششان شود....[208]

مامون در عرصه حكومت
حال اگر بخواهيم از جهت ديگر بر سياست سيستم مامونى نظر بيفكنيم ، مى بينيم كه او را در سياستى كه با مردم ـ خواه عربها ايرانيان بويژه اهالى خراسان ـ در پيش گرفته بـود، هـرگـز مـوفـق نـبـود. زيـرا بـنـا نـداشت كه از سياست ظلم و زورگويى و آزار كه پيشينيان وى اعمال مى كردند، دست بردارد. مامون چه بسا كه در اين وادى پيشتر هم دويده و بر ستمگران گذشته بسيار هم پيشى گرفته بود.
اما سياست وى با اعراب :
هر چند مامون توانست به حكومت دست بيابد، ولى در جلب اطمينان اعراب با شكست روبرو گرديد.
در ايـنـجـا بـرخـى از ظلمها و بيدادگريهاى او و كارگزارانش را خاطرنشان مى كنيم ، چه هـمـه آنـهـا بـراسـتـى در قـالب بيان و اندازه گيرى نمى گنجند. مثلا ديونيسيوس  مامـوران وصـول مـاليات سال دويست هجرى را چنين توصيف مى كند: جماعتى از عراق ، بـصـره و عـاقـولا بسيار ظالم بودند، در دل كوچكترين احساس رحم يا ايمان نداشتند، از افعى بدتر بودند. مردم را مى زدند، به زندان مى انداختند. آدم سنگين وزن را از سقف به يك دستش مى آويختند، چندانكه مشرف به مرگ مى شد[209].
حتى ايرانيان نيز هرگز وضع بهترى از مردم عراق نداشتند.
ژنرال جلوب درباره مامون چنين مى نگارد: .. در نخستين خطبه اى كه ايراد كرد به مردم وعـده داد كـه حـكـومـتش بر اساس شرع و خودش نيز فقط در خدمت خدا خواهد بود. اينگونه وعـده هـاى پـارسـامـنـشـانـه شـورى در دل مـردم بـرانـگـيـخـت و خـود يـكـى از عـوامـل پيروزيش به شمار آمد. اما بجاى پاييدن اين وعده ها، بر مردم فاجعه ها فرود آمد، چه خليفه قولهاى خويش را به فراموشى سپرده بود....[210]
در ايـنـجـا كـافـى اسـت كـه بـه قحطى سال 201 هجرى اشاره كنيم كه گريبانگير مردم خراسان ، رى و اصفهان گرديد و بر اثر كمى آذوقه مرگ و مير رواج يافت .

پس از دستيابى به حكومت ..
مامـون مـى پـنـداشـت پـس از كشتن برادر و رهايى از شر هواخواهانش ، و پس از به ثمر رسيدن مبارزات تبليغاتى عليه اينان ، ديگر برايش ‍ حكومت هموار گرديده با خيالى آرام سر به بستر آسايش فرو مى نهد.
ولى اين يك خيال خام بود، چه جريانات امور بر خلاف مصالح وى پيش آمد. ايرانيان پس از جـنـگ خـونـيـن امـيـن و مامون دست از تاييد عباسيان شستند [211]. از گرد ايـشـان پـراكـنـده شـده بـه تايـيـد و مـهـر علويان روى بردند، چه مى دانستند آنان كه دادگـسـتـرى مـى كـنـنـد و بر وفق شريعت گام بر مى دارند همينانند. و واقعه نيشابور و ماجراى دو نماز عيد، دلايل روشنى بودند بر اين عاطفه و مهر و احساس .
يـكـى ديـگـر از عـلل روى گـردانـى ايـرانـيان از بنى عباس آن بود كه به چهره حقيقى ، خـودپـرسـتى ، ظلم و جور و آزار آنان پى برده بودند و اينها تمام از حكومتى سر مى زد كه خود آنها در راه ايجادش كوشيده بودند.
حـتـى اگـر بـرخـى هم بر تاييد حكومت مامون استوار بودند، ولى او خود نمى توانست بـراى مـدت طولانى به اينگونه تاييد اميدوار باشد. زيرا پس ‍ از رفتارى كه مردم از او دربـاره بـرادر و پـيـروانـش ديـده بـودنـد، ديـگـر همه براحتى مى توانستند سياست و زيـركى مامون را درك كنند. به علاوه ، پس از آنكه ديده بودند او وعده هاى خويش را به فـرامـوشـى سـپـرده ، ديـگـر مـشـكـل مـى نـمـود كـه بـتـوانـنـد بـه حـرفـهـاى او دل خوش بدارند.

موقعيت دشوار
ايـن بـود اشـاره اى سـريـع بر موضع عباسيان و اعراب در برابر مامون . موضعى كه روز به روز حساستر و پيچيده تر مى شد. علاوه بر اين ، خراسانيان نيز كه خود مامون را به عرش قدرت و حكومت رسانده بودند اكنون از او برگشته ، در شرف تكوين خطرى عليه او قرار گرفته بودند.
در ايـن مـيـان ، عـلويـان نيز از فرصت بر خورد ميان مامون و برادرش به نفع خود بهره بـردارى كـرده ، بـه صـف آرايـى و افـزودن فـعـاليـتـهـاى خـود پـرداخـتـنـد. حـال شـمـا خـوب مـى تـوانـيـد وضـع دشـوار مامـون را در نـظـر مجسم كنيد، بويژه آنكه فـهرستى از شورشهاى علويان را نيز كه در گوشه و كنار كشور برخاسته بود، مورد توجه قرار دهيد.

شورشهاى علويان .... و ديگران
ابـوالسرايا كه روزى در ميان حزب مامون [212] جاى داشت ، در كوفه سر به شورش برداشت . لشگريانش با هر سپاهى كه روبرو مى شدند آن را تار و مار مى كردند و به هر شهرى كه مى رسيدند، آنجا را تسخير مى كردند[213].
مـى گـويـند، در نبرد ابوالسرايا دويست هزار تن از ياران سلطان كشته شدند، در حالى كـه از روز قـيـام تـا روز گـردن زدنـش بـيـش از ده مـاه طول نكشيد[214].
حـتـى در بـصره ، كه تجمعگاه عثمانيان بود[215]، علويان مورد حمايت قرار گـرفـتند بطوريكه زيدالنار[216] قيام كرد و همراه با وى على بن محمد و از پيش نيز على منصور به شورش برخاسته بودند.
در مـكـه و نـواحـى حـجـاز، مـحمد بن جعفر ملقب به ديباج  قيام كرد كه اميرالمؤ منين [217] خوانده مى شد.
در يمن : ابراهيم بن موسى بن جعفر شوريد.
در مدينه : محمد بن سليمان بن داود بن حسن بن حسين ، ابن على بن ابيطالب قيام كرد.
در واسـطا: كه بخش عمده آن مايل به عثمانيه بود، قيام جعفر بن زيدبن على ، و نيز حسين بن ابراهيم بن حسن بن على ، رخ داد.
در مدائن : محمد بن اسماعيل بن محمد قيام كرد.
خـلاصـه سـرزمـينى نبود كه در آن يكى از علويان به ابتكار خود يا به تقاضاى مردم ، اقـدامـى بـه شـورش بـر ضـد عباسيان ، نكرده باشد. بالاخره كار به جايى كشيده شده بـود كـه اهـالى بـيـن النـهـريـن و شـام كـه بـه تـفـاهـم بـا امـويـان و آل مـروان شـهرت داشتند، به محمد بن محمد علوى ، همدم ابوالسرايا، گرويده ضمن نامه نوشتند كه در انتظار پيكش نشسته اند تا فرمان او را ابلاغ كند[218].
امـا شـورشهايى كه از سوى غير علويان بر پا شد، آنها نيز بسيار است . برخى از اين شـورشـهـا، مـردم را بـه خـشـنـودى خـانـدان محمد مى خوانند، مانند قيام حسن هرش به سـال 189 هـجـرى [219] و نـيز افرادى ديگر كه جاى ذكرشان در اين كتاب نـيـسـت . اگـر كـسـى مـايـل بـه مـطـالعـه بـاشـد بـايـد بـه كـتـابـهـاى تاريخى مراجعه كند[220].
در ارزيـابـى شـورشـهاى ضد عباسى به اين نكته پى مى بريم كه خطر جدى از سوى علويان بود كه آنان را تهديد مى كرد. زيرا اين شورشها در مناطق بسيار حساسى بر مى خـاسـت و رهـبـريـشـان نـيـز در دسـت افـرادى بـود كـه از اسـتدلال قوى و شايستگى غير قابل انكارى برخوردار بودند، و با عباسيان بدين لحاظ هرگز قابل مقايسه نبودند.
ايـنـكـه مـردم رهـبران اين شورشها را تاييد مى كردند و بسرعت ، دعوتشان را پاسخ مى گـفـتـنـد خـود دليـلى بـود بـر مـيزان درك طبقات مختلف ملت و نحوه برداشتشان از خلافت عباسيان و نيز بر شدت خشمشان كه بر اثر استبداد و ظلم و رفتارشان با مردم و بويژه با علويان برانگيخته شده بود.
در اين ميان ، مامون بيش از هر كس ديگر مى دانست كه چه فاجعه اى در انتظارش است اگر امـام رضـا هـم بخواهد از آن فرصت استفاده كند و به تحكيم موقعيت و نفوذ خويش بر ضد حكومت جارى ، بپردازد.

هنوز همه مردم بيعت نكرده بودند
پـس از هـمـه ايـنـهـا، يـكى از مطالب مهم آنست كه بدانيم علويان و بخش ‍ مهمى از مردم ، و بـلكـه عـمـوم مـسـلمـانـان ، قـصـد بـيـعـت بـا مامـون را نـداشـتـنـد. مـانـنـد اهل بغداد كه جريان مخالفتشان با او مشهورتر از آن است كه ذكر شود.
اما اهالى كوفه ـ كه همواره دوستداران على و اولادش بودند ـ با او هرگز بيعت نكردند و تـا زمـانـى بـر مـخـالفـت خـود بـاقـى مـانـدنـد كه برادر امام رضا(ع)، عباس ، نزدشان گسيل شد و به بيعتشان فرا خواند. در اينجا فقط برخى او را پاسخ مساعد گفتند، ولى بقيه او را چنين خطاب كردند: اگر آمده اى ما را براى مامون فرابخوانى و سپس براى بـرادرت ، مـا هـرگـز بـه ايـن دعوت نيازى نداريم . و اگر ما را به سوى برادرت ، يا بـرخـى از خـانـدان عـلى و يـا حـتـى خـودت فـرا مـى خـوانـى ، تـرا اجـابـت خـواهـيـم كرد[221].
اما اهالى مدينه ، مكه ، بصره و ديگر مناطق حساس كشور، مطالبى در گذشته آورديم كه خود دال بر موضعگيرى آنان بود.
بـلى ، چون مامون به بغداد بازگشت و حكومتش جانى تازه و نفوذش هم گسترش يافت ، تـازه مـردم شـروع بـه بـيعت با او كردند و امتناع گذشته خود را چنين توجيه نمودند كه ظاهرى بوده و در واقع و نهان ، آنان او را دوست مى داشتند.
بـا ايـنـهـمـه ، پـس پـيـروزى مامون و دستيابيش به حكومت و قدرتى كه آرزو مى داشت ، هـمواره اين مشكل را احساس مى كرد كه نه فرزندان پدر، نه علويان و نه اعراب ، هيچكدام از او خشنود نيستند. حتى غير عربها نيز از او سلب اطمينان كرده بودند.
از سـوى ديـگـر، شـورشهاى علويان ، افزون بر ديگران ، از هر سو هويدا گشته بود، بـسـيـارى از طـبقات مردم و بلكه عموم مسلمانان نيز از بيعت با وى خوددارى مى كردند..... خـلاصـه ، پـس از هـمـه ايـن جـريانات مامون چگونه مى توانست در برابر اين تندبادها ايستادگى كند و نظام حكومتى خود را رهايى بخشد؟
پاسخ به اين سؤ ال در فصل بعدى داده خواهد شد.

176- در ايـنجا مقصود آن شايستگى واقعى كه خدا منظور داشته و پيغمبر(ص) آن را بـيـان كـرده ، نـمـى باشد. بلكه منظور همان شايستگى است كه مردم با انحراف از حكم خدا و سنّت پيامبرش ، تصور مى كردند.
177- الاداب السلطانية / ص 212 ـ مروج الذهب / 3 / ص 396 ـ النجوم الزاهرة / 2 / ص 195 ـ تـاريـخ الخـلفا، سيوطى / ص 303 ـ تاريخ يعقوبى / 3 / ص 162: بجز امين در ميان خلفاى عباسى كسى نبود كه مادر و پدرش هر دو عباسى باشند.
178- تاريخ الخلفا، سيوطى / ص 304.
179- غاية المرام فى محاسن بغداد دارالسلام / ص 121.
180- ابـن بـدرون در شـرح قـصـيـده ايـن عـبـدون / ص 245 ـ الاتـحـاف بـحـب الاشراف / ص 96.
181- شـرح ايـن مـاجـرا را در كـتـابـهـاى زير بجوييد: طبرى / 10 / ص 611، النـجـوم الزاهرة / 2 / ص 76 ـ الكامل ، ابن اثير / 5 / ص 88 ـ ابن خلدون نيز در تاريخ خود جلد 3 ص 218 بدان اشاره كرده است .
182- زهرالاداب (دارالجيل ) / 2 / ص 581.
183- النجوم الزاهرة / 2 / ص 81 ـ تاريخ الخلفا، سيوطى / ص 290.
184- النجوم الزاهرة / 2 / ص 84 ـ شبيه آن در تاريخ الخلفا هم آمده .
185- مـروج الذهـب / 3 / ص 353 ـ طـبـرى / حـوادث سال 186.
186- الوزرا و الكتاب / ص 222.
187- تـاريـخ ابـن خـلدون / 3 / ص 229 ـ النـجـوم الزاهـرة / 2 / ص 102 ـ الكامل ، ابن اثير (چاپ سوم ) / 5 / ص 127 ـ الوزرا و الكتاب / ص 266.
188- مـروج الذهـب / 3 / ص 353. شـايـد او ايـن كـار را براى خوشايند مامون كرده باشد.
189- مروج الذهب (بيروت ) / 4 / ص 223 ـ تاريخ الخلفا، سيوطى / ص 24 و 269 و 270 و 285 ـ طـبـيـعـة الدعـوة العـبـاسـيـة / ص 279 بـه نـقـل از مـقـريـزى در السـلوك لمـعـرفة دول الملوك / 1 / ص 14 ـ مشاكلة الناس لزمانهم ، يعقوبى / ص 23.
190- البيان المغرب (صادر) / ص 71.
191- البيان و التبيين / 3 / ص 366.
192- التاريخ الاسلامى و الحضارة الاسلامية / 3 / ص 104.
193- ضحى الاسلام / 1 / ص 43.
194- مـروج الذهـب / 3 / ص 213 ـ شـرح مـيـمـيـة ابـى فراس / ص 157 ـ نزهة الجليس / 1 / ص 316.
195- انساب الاشراف ، بلاذرى / 3 / ص 115.
196- تاريخ التمدن الاسلامى / 2 / بخش 4 / ص 440.
197- همان مدرك / ص 232.
198- ضحى الاسلام / 3 / ص 295.
199- الصلة بين التصوّف و التشيع / ص 101.
200- التاريخ الاسلامى و الحضارة الاسلامية / 3 / ص 107.

201- روح الاسلام / ص 306.
202- السيادة العربية و الشيعة و الاسرائيليات .
203- يادبود هشتمين امام .
204- آقاى غفورى در مدرك فوق 29 تصريح كرده كه مامون فقط از كشتن امين خشنود نشد بلكه دستور اين قتل را هم صادر كرده بود.
205- فـوات الوفـيـات / 2 / ص 269 ـ طـبرى (در القاموس الحديث ) 10 / ص 202 ـ البـداية و النهاية / 10 / ص 243 ـ حياة الحيوان / 1 / ص 72 ـ تجارب الامم (كه با العيون و الحدايق چاپ شده ) / 6 / ص 416.
206- تاريخ الخلفا، سيوطى / ص 298.
207- البداية و النهاية / 10 / ص 443.
208- بحار / 49 / ص 166 ـ مسند الامام الرضا / 1 / ص 85 ـ اعيان الشيعة / 4 / بخش 2 / ص 138 ـ عيون الخبار الرضا / 2 / ص 160.
209- الحضارة الاسلامية فى القران الرابع الهجرى ، آدم متز / 1 / ص 232.
210- امراطورية العرب ، ترجمه و تعليق خيرى حماد / ص 570.
211- همان مدرك / ص 649.
212- در تـاريـخ طـبـرى / 10 / ص 236 و تاريخ ابن خلدون / 3 / ص 245 و الكـامـل ابـن اثـيـر / 5 / ص 179 (چـاپ سوم ) چنين آمده كه مامون به هرثمة گفت : با اهـل كـوفـه و عـلويـان ساختى و آنقدر سستى بخرج دادى تا ابوالسرايا بر ضد ما قيام كـرد و آن هـمـه فـجـايـع بـه بار آورد، و او يكى از ياران تو بود. در اين مقام ، اتهام هرثية به اين مطالب بسيار مهم است .
213- ضـحـى الاسـلام / 3 / ص 294 ـ مقاتل الطالبين / ص 535.
214- مقاتل الطالبين / ص 550 - البداية و النهاية / 10 / ص 345.
215- الصلة بين التصوّف و التشيع / ص 173.
216- اين نام بدانجهت انتخاب شده كه زيد خانه هاى عباسيان را در بصره به آتـش كـشـيـد، و هـرگـاه شـخـصى را با جامه سياه كه شعار عباسيان بود، به نزدش ‍ مى آوردنـد، او را بـا جـامـه اش مـى سـوزانـد. طـبـرى / 11 / ص 986 (ليـدن ) ـ الكامل ، ابن اثير / 10 / ص 346.
در روايات چنين آمده كه امام رضا(ع) از اعمال برادرش زيد اظهار بيزارى مى نمود. شايد علت آن باشد كه گذشته از ارتكاب اعمال خلاف دين كه در جريان قيامش ‍ آورده بود، با زيـديـه نـيز هميارى مى نمود. شايد هم دليل بيزارى امام رضا آن بود كه مى خواست شر مامـون را از زيـد دور كـنـد و در ضمن اين اتهام را كه او جريانات قيام وى را تدبير مى كرد، از حريم خويشتن دفع نمايد.
217- در مـيـان عـلويـان كـسـى بجز حضرت على (ع) لقب اميرالمؤ منين  را نداشت . اين موضوع در مروج الذهب / 3 / ص 439 آمده .
218- مـقـاتـل الطـالبـيـن / ص 534. در شـرح قـيـامهاى علويان به اين كتابها مـراجـعـه كـنـيـد: البـداية و النهاية / 10 / ص 244 تا 247 ـ تاريخ يعقوبى / 3 / ص 173 و 174 ـ مـروج الذهـب / 3 / ص 439 و 440 ـ مـقـاتـل الطالبين ، طبرى ، ابن اثير و كتابهاى تاريخى ديگر. با مراجعه به اين منابع معلوم مى شود كه شورشها در نخستين ايام مامون همه جا را فرا گرفته بود.
219- ابداية و النهاية / 10 / ص 244 ـ طبرى / 11 / ص 975 (ليدن ).
220- حـاتـم بـن هـرثـمة بر ارمنستان تسلط يافت و اين خود انگيزه قيام بابك خـرم ديـن گـرديـد. نـصـر بـن شـبـث بـر نـقاطى چون كيسوم وسمسياط و حوالى آنها مسلط گـرديـده ، از فـرات گـذشـته در جهت شرق آن به پيش روى ادامه داد. وى هرگز تسليم نشد مگر در سال 207. در اينجا بايد از شورش بابكيان و مصريان نيز نام ببريم .
221- الكـامـل ، ابن اثير / 5 / ص 190 ـ تجارب الامم / 6 / ص 439 (كه همراه بـا العـيون و الحدايق چاپ شده ) ـ تاريخ طبرى / 11 / ص 1020 (ليدن ) - تاريخ ابن خـلدون / 3 / ص 248: گـروهـهـاى بـسـيـارى دعـوت عـبـاس را پـذيـرفـتند ولى شيعيان و گـروهـهاى ديگر خود را از او كنار كشيدند. اما اهالى كوفه كه پيوسته از شيعيان على و اولادش بـودنـد، ظـاهـرا افـراد بـسـيـار كـمـى از آنـان از او استقبال كردند. اين را ابن اثير آورده است .

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo