سيماى امام موسى بن جعفر (ع) كاظم آل محمد
بخش اول : فضايل امام موسى بن جعفر (ع )  
804- وصول به نوك قله شرف
على بن عيساى ايلى ، صاحب كشف الغمه مى گويد: مناقب كاظم و فضايل و معجزات آشكار و دلايل و صفات باهر و مكارمش گواه آن است كه او به نوك قله شرف واصل گشته و به اوج مزايا و بلكه به بالاترين حد آن سمو يافته و در آن ريشه دوانيده و به اعلا مراتب جلال رسيده است ، و شاخه هايش ، سبز و دل انگيز گشته و به مكانى علو يافته كه ذلت نيافتنى است . مجد و بزرگوارى از هر سوى ، او را در برگرفته و گويى قطرات باران شرف ، از ابر وجودش در حال باريدن است و ابرهاى باردار، قطره اى از درياى كرم او، و مردان لباب و فاخر، بنده اى از بندگان و خدام اويند. پدرانش بزرگانند و فرزندانش كريمان ، عنصرش اكرام عناصر و پدرانش ‍ بدور بواهر و مادرانش عقيلات عباهرند. او يكى نجوم زواهر است و داراى فضايل جليل و مناقبى است كه علو شاءن او را كفيل اند. علما بدو منسوبند و بزرگان و والامقامان از او كسب علم و بزرگى كرده اند . او و خاندانش ، هاديان به سوى خدا و امناى اسرار غيب و از پليدى و كژى و ناراستى پاكند. آنان ، ستارگان درخشان تاريكى شب و خورشيدهاى روشنى بخش روزند. آنانند كه شعاير اسلام را به بيان و وضوح مى رسانند و حلال و حرام را بر مردم آشكار مى نمايند. از جانب پدران و پسران ، كريمند و معادت فتوت و مروتند. بخشش در آنان غريزى است . اقوال و كلمات ، گر چه طولانى و بسيار باشد، در مدح آنان ناچيز و اندك است . آنانند درياهاى علمى كه پايان ندارند و ماه هاى عزتى كه خسوف ندارند و خورشيدهاى مجدى كه كسوف ندارند.
يا آل طه ان ودى لكم
باق على حبكم اللازم (956)
805- باب الحوائج
ابو ابراهيم موسى بن جعفر، كاظم عليه السلام ، كه زبانها در برابر كلمات قاهرش ، گنگ و عقول نزد معجزات باهرش حيران مى نمايند.حرارت دعاهايش ، سنگ سخت را ذوب مى كند و مناظرات و گفتارش حجتى است بر اولوالالباب . او وجوه اكسير فلزات عرفا و معيار نقود اصفياست و كسى است كه خالقان دانسته اند كه او باب الحوائج است و فرقتان اذعان - نموده اند كه كاشف اسرار كتاب خداى تعالى است . (957)
806- كلبهم باسط يديه
بنده حدود سى سال پيش صحبتى با بك رياضيدان داشتم تا اين كه كلام كشيد به اين شكل هندسى (قطاع ) من از او، به خاطر غرض الهى كه در نظر داشتم ، سوال كردم : عزيز من ! از اين شكل چند حكم هندسى مى توان استفاده كرد؟
گفت : شايد هفت تا ده تا حكم .
گفتم : مثلا بيست تا چطور.
گفت : شايد ممكن است .
گفتم : دويست تا چطور؟
به من نگاه مى كرد كه آيا دويست حكم هندسى مى توان از آن استنباط كرد و توقف كرد.
گفتم : دو هزار چطور؟ همين طور به من نگاه مى كرد. گفتم : دويست هزار تا چطور؟
خيال مى كرد كه من سر مطايبه و شوخى دارم و به مجاز حرف مى زنم . بعد به او گفتم : آقا اين خواجه نصيرالدين طوسى كتابى دارد به نام كشف القناع عن اسرار شكل القطاع (958) و جناب خواجه از اين يك شكل ، چهار صد و نود و هفت هزار و ششصد و شصت و چهار حكم هندسى استنباط كرده ، يعنى قريب نيم ميليون . بعد به او گفتم : اين خواجه نصير طوسى كه راجع به يك شكل هندسى ، يك كتاب نوشته و قريب پانصد هزار حكم از آن استنباط كرده ، شما آن كتاب و خود خواجه را مى شناسى ؟
گفت : نخير.
بعد راجع به شخصيت خواجه مقدارى صحبت كرديم و به او گفتم : اين خواجه وقتى كه در بغداد حالش دگرگون شد و ديد دارد از اين نشاه به جوار الهى ارتحال مى كند، وصيت كرد: مرا از كنار امام هفتم ، باب الحوائج الى الله ، از اين معقل و پناهگاه بيرون نبريد و در عتبه به خاك بسپاريد و روى قبرم در پيشگاه امام هفتم ؛ مثلا نوشته نشود آيت الله و علامه اين امام است ، حجه الله ، قرآن ناطق و امام ملك و ملكوت است ؛ روى قبر من بنويسيد:
و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد .(959)
در اين عالمى است صاحب اين همه كتاب در حكم ، فلسفه ، عرفان ، رياضيات ، فقه و اصول ، علوم غريبه ، معمارى و هندسى ؛ و بنا كننده رصد خانه مراغه و صاحب زيج ايلخانى ، و بالاخره خواجه نصيرالدين طوسى و استاد بشر و استاد كل فى الكل . اما در پيشگاه امام هفتم اين طور وصيت مى كند كه روى قبرش بنويسند. او مى داند:
گفتن بر خورشيد كه من چشمه نورم
دانند بزرگان كه سزاوار سها نيست
سها ستاره اى است خيلى كوچك ، طرف قطب شمال ، در كتابهاى نوشته اند كه نور چشم را به وسيله آن امتحان مى كنند. هر كس ستاره سها را ببيند، چشمش خيلى قوى است . حالا ستاره سها در پيش آفتاب عالمتاب بگويد: من هم نور دارد! جناب نظام الدين نيشابورى در شرح خود بر شرح مجسطى وقتى اين احكام را از خواجه نقل مى كند، مى نويسد: تعجب مدار از آيه قرآن كه : و لو ان ما فى الارض من شجره اقلام والبحر يمده من بعده سبعه ابحر مانفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم . وقتى از يك شكل هندسى مى شود قريب نيم ميليون حكم استنباط كرد، چه مى پندارد درباره كلمات قرآن . (960)
بخش دوم : عبادت حضرت امام موسى بن جعفر (ع )  
807- يار نزديك تر از من به من است !
شخصى نامور كه يك از مشايخ علمى زمان خودش بود، به حضور مبارك امام صادق عليه السلام ، تشرف حاصل كرد، ديد جوانى مراهق ، خردسال در حضور امام به سوى در باز به نماز ايستاده است . اين جوان همان كس ‍ است كه امام صادق عليه السلام به مردم فرمود:انتم السفينه و هذا ملاحها (961) شما كشتى هستيد و اين جوان ناخداى شما است .
اين جوان خردسال ، فرزند امام صادق ، يعنى امام هفتم اماميه ، موسى بن جعفر عليه السلام است .
آن شخص به امام صادق عليه السلام عرض كرد: آقا! فرزند شما دارد به سوى در گشوده نماز مى گذارد و اين كراهت دارد.
امام فرمود: نمازش را كه تمام كرد به خود او بگوييد.
اين شخص بى خبر از اين كه
گفتن بر خورشيد كه من چشمه نورم
دانند بزرگان كه سزاوار سها نيست
آقا زاده نماز را خواند و مواجه اعتراض آن شخص شد، در جوابش فرمود: آن كس كه من به سوى او نماز مى خواندم ، از اين در باز به من نزديك تر است . (962)
808- اسم حجاب
در دعاى امام كاظم عليه السلام آمده است : و بالاسم الذى احتجبت خلقك فلم خلقك فلم يخرج منك الا اليك . (963)(964)
809- اهميت محاسبه در هر ورز
در باب محاسبه عمل ، از اصول كافى روايتى از امام كاظم عليه السلام نقل شده است كه فرمود: كسى كه هر روز به محاسبه نفس نمى پردازد، از ما نيست . (در صورتى كه محاسبه كند) اگر عمل نيكويى از او سر زده باشد؛ از خداوند طلب زيادى اش كند و اگر عمل نادرستى از او سرزده باشد، استغفار نموده ، توبه كند.
810- عبد صالح خداوند
در تاريخ ابن خلكان آمده است :
خطيب در تاريخ بغداد مى گويد: موسى را به سبب عبادت و اجتهادش ‍ عبد صالح مى گفتند. مروى است كه او داخل مسجد رسول خدا صلى الله عليه وآله شده ، سر به سجده برد و در حال سجده از اول شب تا به صبح ، اين دعا را زمزمه مى كرد:
عظم الذنب عندى ، فليحسن العفو من عندك ، يا اهل التقوى و يا اهل المغفره !
و او بس سخى و كريم بود. چون به او خبر مى رسيد كه كسى از او بدگويى مى كند، كيسه اى هزار دينارى براى او به هديه مى فرستاد.(965)
811- اين است فخر!
نقل است كه سالى هارون الرشيد به حج آمده بود، پس در حالى كه گروهى از قريش و بزرگان قبايل و موسى بن جعفر همراه او بودند، براى مفاخره رو به قبر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله كرد و گفت : السلام عليك يا رسول الله ! يا ابى عم .
حضرت موسى بن جعفر فرمود: السلام عليك يا ابت !
هارون (چون سلام امام را شنيد) متغير شد و گفت : يا ابا الحسن ! به راستى كه اين است فخر! ... (966)
812- باب الحوائج الى الله
كمال الدين مى گويد:
ابو الحسن ، موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام امامى است كبير القدر و عظيم الشاءن و كثير التهجر و جاد در اجتهاد، با كرامات مشهود و مشهور به خوارق عادات و مواظب بر طاعات ؛ كه شب را به سجده و قيام به صبح مى رساند و روز را به تصديق و صيام به انتها؛ و به سبب فزونى علم و گذشتن از متجاوزين به حقش ، كاظم ناميدندش .
به آن كس كه به او بدى مى رساند، نيكى مى كرد و به كسى كه در حقش ‍ جنايت مى نمود، بر و عفو و احسان ارزانى مى داشت .
و سبب كثرت عبادتش در شب و روى ، عبد صالح مى خواندندش و در عراق به باب الحوائج الى الله معروف بود؛ چه مطلوب متوسلان به حضرتش ، از سوى خداوند حاصل مى گشت و كراماتش ، عقول را به حيرت وا مى داشت و بيانگر آن بود كه او را قدمى صدق نزد خداوند بود كه آنرا زوالى متصور نبود.
(967)
813- لطف خدا به توبه كار
روايت است ابو الحسن (موسى بن جعفر عليه السلام ) در پاسخ به اين پرسش گناهى كه شخص از آن توبه كند و هرگز بدان باز نگردد خطاب به محمد بن فضيل فرمود:
(يعنى ) از گناه توبه كند و سپس بدان باز نگردد، و محبوب ترين بندگان نزد خداى تعالى ، منيبان توابند. (968)
814- تكلم فرشته چپ و راست
در كتاب شريف كافى نقل است : عبدالله بن موسى بن جعفر عليه السلام گويد: از پدرم پرسيدم كه : آيا چون بنده اس اراده گناه يا كار نيك كند، دو ملك از آن خبر يابند؟
فرمود: آيا بوى خوب و بوى مستراح يكى است ؟!
گفتم : خير!
فرمود: چون بنده ، اراده كار نيك كند، نفسش خوشبو بيرون آيد. پس ‍ فرشته جانب راست ، فرشته جانب چپ را گويد: برخيز (و برو) كه او همت به كار نيك بسته است . و چون بدان عمل اقدام كند، زبانش قلم او شود و آب دهانش ، مركب ، و آنرا برايش بنويسد، چون اراده گناه كند، نفسش بد بود بيرون آيد. پس فرشته جانب چپ ، جانب راست را گويد: باز ايست كه او همت به گناه بسته است ، و چون گناه را به انجام رساند، زبانش قلم او شود و آب دهانش مركبش ، و گناه را بر او بنويسد. (969)(970)
بخش سوم : قرآن  
815- قرآن در قبر
ثقه الاسلام كلينى در كتاب فضل القرآن كافى به اسنادش از حفص از باب الحوائج الى الله امام هفتم عليه السلام روايت كرده است كه :
امام عليه السلام به حفص فرمود:
يا حفص ! من مات من اولياءنا و شيعتنا و لم يحسن القرآن ، علم فى قبره ليرفع الله به من درجه ؛ فان درجات الجنه فى قدر آيات القرآن ، يقال له ، اقرا وارق ! فيقرا ثم يرقى ؛
يعنى اى حفص ! هر كسى از اوليا و شيعه ما بميرد و قرآن را نيكو نداند، در قبرش بدو تعليم مى دهند، تا خداوند در جنت او را بالا برد؛ چه اين كه درجات جنت بر قدر آيات قرآن است ، به او گفته مى شود: بخوان و بالا برو، پس مى خواند و بالا مى رود. (971)(972)
816- آموزش حد توحيد
ابن ابى عمير روايت مى كند: بر سرورم بن جعفر عليه السلام وارد شدم و به او گفتم :
اى فرزند پيامبر خدا! توحيد را به من بياموز.
فرمود: اى ابو احمد! درباره توحيد از آنچه خداى تعالى در كتابش ذكر كرده است ، تجاوز نكن كه هلاك مى شوى .(973)(974)
817- تعليم قرآن در قبر
حفص گفت : از امام هفتم عليه السلام شنيدم به مردى مى گفت : آيا بقاى در دنيا را دوست دارى ؟
آن مرد گفت : آرى !
امام فرمودن براى چه ؟
گفت : براى قرائت قل هو الله احد.
امام پس از ساعتى سكوت از آن مرد، فرمود: اى حفص ! هر كس از اوليا و شيعيان ما بميرد و قرآن را نيكو نداند، در قبرش قرآن را بدو تعليم مى نمايد تا خداوند درجه او را به علم قرآن بالا ببرد؛ چه اينكه درجات بهشت بر قدر آيات قرآن است . به او مى گويند: بخوان قرآن را و بالا برو. پس مى خواند و بالا مى رود. (975)(976)
818- تفسير طعام انسان
زيد شحام از ابن جعفر عليه السلام در قول خداى - عز و جل - فلينظر الانسان الى طعامه روايت شد كه گفت : پرسيدم طعام انسان چيست ؟
فرمود: علمى كه مى گيرد غذاى وى مى باشد، بنگرد كه از چه كسى مى گيرد .(977)
بخش چهارم : معجزات امام موسى بن جعفر (ع )  
819- باريدن نور بر قبور ائمه كاظمين
ثقه اى نقل كرد از شيخ محمد كليددار روضه مقدسه كاظمين عليه السلام و شيخ مذكور خود مرد متدينى بود، و من خود از را ملاقات كرده بودم كه شيخ مذكور گفت :
در هنگامى كه حسن پاشا بعد از زمان سلطنت نادر شاه افشار در ايران - او پاشاى عراق عرب بود در بغداد متمكن بود، روزى در ايام ماه جمادى الثانيه در وقتى كه جمع از امراء و افنديان و اعيان آل عثمان در مجمع او حاضر بودند پرسيد، سبب چيست كه اول ماه رجب را شب نور باران گويند؟
يكى از ايشان مذكور ساخت كه : در اين شب از قبور ائمه دين نور فرو مى ريزد.
پادشاه گفت : در اين مملكت محل قبور ائمه بسيار است و البته مجاورين اين قبور ائمه مشاهده خواهند نمود.
پس كليد دار ابو حنفيه كه امام اعظم ايشان است و كليد دار شيخ عبدالقادر را طلبيده مطلب را از ايشان استفسار نمود و ايشان گفتند: ما چنين مشاهده نكرده ايم .
حسن پاشا گفت : كه موسى بن جعفر عليه السلام و حضرت جواد عليه السلام نيز از اكابر دينند، بلكه ايشان نيز بپرسيم و همان ساعت ملازمى كه به عرف اهل بغداد چوخادار گويند، به طلب كليددار كاظمين عليه السلام آمد، شيخ محمد گويد:
كه كليددار آن وقت پدر من بود و من تقريبا در سن بست ساله بودم و با پدر در كاظمين بوديم كه ناگاه چوخادار به احضار پدرم آمد و او نمى دانست كه با او چه شغل داشت روانه بغداد شد و من نيز به اتفاق او رفتم و من بر در خانه پاشا ماندم و پدرم را به حضور بردند، بعد از حضور پاشا از پدرم سوال كرد كه گويند: شب اول رجب را شب نور باران گويند به جهت نزول نور از آسمان بر قبور ائمه دين ، آيا تو هيچ آنرا در قبر كاظمين مشاهده كرده اى ؟
پدر خالى از ذهنم و بى تاءمل گفت : بلى ! چنين است و من مكرر ديده ام .
پاشاى مذكور گفت : اين امر غريبى است و اول رجب نزديك است ، مهيا باش كه من در شب اول رجب در روضه مقدسه كاظمين به سر خواهم برد.
پدرم از استماع اين سخن به فكر افتاد كه اين چه جراءتى بود كه من كردم و چه سخن بود از من سر زد و با خود گفت كه : يحتمل مراد نور ظاهرى مشاهده نباشد و من نور محسوسى نديده ام و متحير و غمناك بيرون آمد و من چون او را ديدم آثار تغيير و ملال در بشره او يافتم و سبب استفسار كردم گفت :
اى فرزند من ! خود را به كشتن دادم و با حال تباه روانه كاظمين عليه السلام شديم و در بقيه آن ماه پدرم به وصيت و وداع مشغول بود و امر خود را انجام مى داد و خورد و خواب او تمام شد و روز و شب به گريه و زارى مشغول بود و شبها در روضه مقدسه تضرع مى كرد و به ارواح مقدسه ايشان توسل مى جست و خدمتكارى خود را شفيع مى كرد تا روز آخر ماه جمادى الثانيه .
چون روز به حوالى غروب رسيد، كوكبه پاشا ظاهر شد و خود او نيز وارد شد و پدرم را طلبيد و گفت :
بعد از غروب روضه را خلوت نمايد و زوار را بيرون كند، پدرم حسب الامر چنان كرد، هنگام نماز شام ، پاشا به روضه داخل شد، امر كرد كه شمع هاى روضه كه روشن بود خاموش كردند و روضه مقدسه تاريك ماند.
خود چنان كه طريقه سنيان است فاتحه خواند و رفت به عقب سر ضريح مقدس و مشغول نماز و ادعيه شد و پدرم در سمت پيش روى ضريح مقدس را گرفته بود و محاسن خود را بر زمين مى ماليد و روى خود را در آنجا مى سائيد و تضرع و زارى مى كرد، مانند ابر بهار از ديده او جارى بود و من نيز از عجز و زارى پدرم به گريه افتاده بودم و بر اين حلال تقريبا دو ساعت گذشت و نزديك بود كه پدرم قالب تهى كند كه ناگاه سقف محاذى بالاى ضريح مقدس شق شد و ملاحظه شد كه گويا با يك بار صد هزار خورشيد و ماه و شمع و مشعل بر ضريح مقدس و روضه مقدسه ريخت كه مجموع روضه ، هزار مرتبه از روز روشن تر و نورانى تر شد و صداى حسن پاشا بلند شد كه به آواز بلند مكرر مى گفت :
صلى الله على النبى محمد و آله
پس پاشا برخاست و ضريح مقدس را بوسيد و پدر مرا طلبيد و محاسن او را گرفت و به خود كشيد و ميان دو چشم پدر مرا بوسيد و گفت :
بزرگ مخدومى دارى خادم چنين مولائى بايد بود! و انعام بسيار بر پدرم و ساير خدام روضه متبركه كرده و در همان شب به بغداد مراجعت نمود.(978)
820- معجزه امام موسى بن جعفر
در سنه هزار دويست و ده كه حقير به عزم زيارت بيت الله الحرام وارد بغداد شدم ، چند يومى در بقعه متبركه كاظمين عليه السلام به جهت اجتماع ، توقف اتفاق افتاد، در شب جمعه در روضه متبركه امامين همامين بودم با جمعى از احباء و همسفران و بعد از آنكه از تعقيب نماز عشاء فارغ شدم و ازدحام مردم كم شد برخاستم به بالاى سر مبارك آمدم ، كه دعاى كميل را در آن موضع كامل با حضور قلب تلاوت نمايم .
آواز جمعى از زنان و مردان عرب را بر در روضه مقدسه شنيدم به نحوى كه مانع از حضور قلب شد و صدا بسيار بلند شد به يكى از رفيقان گفتم : سوء ادب اعراب را ببينيد كه در چنين موضعى در چنين صدا بلند مى كنند، چون صداى ايشان طول كشيد، من با بعضى از رفقا برخاسته كه به پائين پاى مقدس او آئيم تا ملاحظه كنيم سبب غوغاء چيست ، ديدم شيخ محمد كليد دار بر در روضه مقدسه ايستاده و چند زن از اعراب داخل روضه مقدسه شدند و يكى از آنها گريبان سه زن ديگر را دارد و مى گويد: كيسه پول مرا يكى از شما دزديده اند و ايشان منكر بودند.
گفت : در همين موضع متبرك قفل ضريح را گرفته ، قسم با اين دو بزرگوار به ياد كنيد تا من از شما مطمئن شوم و گريبان شما را رها كنم .
من و رفقا ايستاديم كه ببينيم مقدمه ايشان به كجا مى رسد، پس يكى از زنان در نهايت اطمينان قدم پيش نهاده و قفل را گرفته و گفت :
يا ابا الجوادين ! انت تعلم انى بيئه ؛ اى پدر دو جواد! تو مى دانى كه من از اين تهمت برى هستم .
آن زن صاحب پول گفت : برو كه من از تو مطمئن شدم ، پس ديگرى نيز قدم پيش گذارده به نحو اول تكلم نموده و برفت ، سيم آمد و قفل را گرفته همين كه گفت : يا ابا الجوادين ! انت تعلم انى بريئه ؛ ديديم از زمين به نحوى بلند شد كه گويا از سر ضريح مقدس گذشته و بر زمين خورد و دفعه رنگ او مانند خون بسته و چشم هاى او نيز چنين شد و زبان او بند آمد.
پس شيخ محمد صدا را به تكبير بلند كرده و سائر اهل روضه نيز تكبير گفتند، پس شيخ امر كرد كه او را كشيده در يكى از صفه هاى رواق مقدس ‍ گذاردند و ما نيز مانديم كه ببينيم امر به كجا منتهى مى شود.
آن زن چنين بيهوش بود تا حوالى حوالى سحر اين قدر به هوش آمد كه به اشاره فهمانيد كه كيسه پول آن زن را كجا گذارده ام بياوريد و بدهيد و كسان او چند گوسفند به جهت كفاره عمل او ذبح كرده تصديق كردند كه آن زن مستخلص شود و چنان بود تا صبح و رد همان روز وفات يافت !

- شرم از امام همام
وقتى خواجه نصيرالدين ، در بستر مرگ بود به او گفتند: آيا وصيت نمى كنى كه پس از مرگ جسدت را به نجف اشرف برند؟
خواجه مى گويد: خير! من از امام همام ، موسى بن جعفر عليه السلام شرم دارم كه فرمان بدهم پس از مرگ ، جسدم را از زمين مقدس آن بزرگوار خارج كرده ، به جايى ديگر منتقل كنند. (980)


Logo
https://old.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/ImamKazem/Shahadat/87/Sima.aspx?&mode=print