امامت در کودکی
علامه جعفر
مرتضی عاملی امام جواد بزرگواری در سیمای کودکانه بودند تا ایمان مومنان را به امتحان بگذارد، تا آشکار گردد که کدامیک در گرو ظاهر و کدام یک از این دام ها رسته اند.
مامون بعد از به شهادت رساندن امام رضا (ع) از خراسان به
بغداد نقل مکان می کند و برای زیر نظر داشتن امام جواد(ع)
ایشان را به بغداد فرا می خواند. یكى از اهداف مهمّ مأمون
از آوردن امام به مدینه این بوده است كه امام در نزدیكى او
باشد تا بتواند به وسیله جاسوسان و مأموران مراقبت، تمامى
حركات و روابط امام (ع) را كه براى مأمون حساسیت برانگیز
است، تحت اشراف و نظر داشته باشد.
متن تاریخى
مىگوید: چون مأمون، بعد از رحلت امام رضا (ع)، مورد طعن و
اتّهام مردم قرار گرفت، خواست خود را از آن اتّهام تبرئه
كند. پس زمانى كه از خراسان به بغداد آمد به امام جواد (ع)
نامه نوشت و تقاضا كرد آن حضرت با احترام و اكرام به بغداد
بیایند. مأمون گفت او را نزد من بیاورید پس به او گفت: چرا تو مانند كودكان دیگر فرار نكردى؟ امام فرمودند : نه گناهى داشتم تا از ترس آن بگریزم، و نه راه تنگ بود تا براى تو راه بگشایم. از هر جا مىخواهى عبور كن مأمون گفت : تو چه كسى باشى؟ امام: من محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیهم السلام) هستم مأمون: از علوم چه مىدانى؟ امام: اخبار آسمانها را از من بپرس
مأمون در
این هنگام، در حالى كه یك بازِ ابلق (سفید و سیاه) براى
شكار در دست داشت از امام جدا شد و رفت. چون از امام دور
شد، باز، به جنبش افتاد، مأمون به این سوى و آن سوى
نگریست، شكارى ندید، ولى باز همچنان در صدد درآمدن از دست
او بود، پس مأمون آن را رها ساخت. سپس باز گشت و ابن الرّضا (ع) را در میان كودكان دید، به او گفت: از اخبار آسمانها چه مىدانى؟ امام فرمود: بلى اى امیرالمؤمنین، حدیث كرد مرا پدرم از پدرانش از پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) و او از جبرئیل و جبرئیل از خداى جهانیان، كه بین آسمان و فضا، دریائى است خروشان با امواج متلاطم، در آن دریا مارهایى هست كه شكمشان سبز رنگ و پشتشان، خالدار است. پادشاهان با بازهاى ابلق آنها را شكار مىكنند و علما را بدان مى آزمایند. مأمون گفت: راست گفتى تو و پدرت و جدّت و خدایت راست گفتند. پس او را بر مركب سوار كرد و با خود برد، سپس ام الفضل را بدو تزویج كرد. در جاى دیگر قسمت آخر ماجرا بدین صورت آمده است:... با آن مارها فرزندان خانواده محمد مصطفى (ص) آزمایش مىشوند. پس مأمون شگفت زده شد و لختى دراز در او نگریست و تصمیم گرفت دخترش ام الفضل را به او تزویج كند . با عبارات دیگرى نیز این نقل آمده است نقد و بررسى این رویداددر اینجا به امورى چند اشاره مىكنیم: الف: بنابر آنچه از ماجرا برمىآید، هنگامى كه مأمون از امام پرسید: تو چه كسى باشى؟ تجاهل كرده و خود را به نادانى زده نه اینكه واقعاً امام را نمىشناخته است، زیرا امام جواد (علیه السّلام) دو سال جلوتر یعنى در سال 202 ( ق ) براى دیدن پدر به خراسان رفته بود. که این دیدار در تاریخ بیهق حتی با ضبط مسیر حرکت ، ذکر شده است . بعید است كه در آن موقع مأمون آن حضرت را ندیده باشد در حالى كه پدرش ولى عهد او بود . ب: در این روایت، كه در آن آمده است: كودكان بازى مىكردند و او با آنها ایستاده بود تا اینكه مأمون بر آنان گذشت... اشاره شده بود كه امام جواد (ع) در آن هنگام با كودكان بازى مىكرده است، و پذیرفتن چنین مطلبى ممكن نیست زیرا بازى كردن در شأن امام نبوده است .
در مورد
اوّل باید گفت: اینكه امام در جایى كه چند كودك هم در آنجا
بوده ایستاده باشد به معناى این نیست كه ایشان با آن
كودكان بازى مىكرده اند، وگرنه روایت به بازى كردن او
تصریح مىكرد و به این جمله كه: با كودكان بود، بسنده
نمىكرد. به هر حال، یقیناً، بودن امام با كودكان، براى بازى كردن نبوده است. روایت على بن حسان واسطى كه چند وسیله مخصوص سرگرمى كودكان را از مدینه با خود به بغداد برده بود تا به امام اهدأ كند، شاهد بر این مطلب است. او مىگوید: بر او وارد شدم و سلام كردم، با چهره اى حاكى از ناخوشایندى جواب سلام داد و دستور نشستن نداد. به او نزدیك شدم و آن وسائل را بیرون آورده پیش رویش نهادم پس نگاهى خشم آلود به من كرد و، سپس گفت: "خداوند مرا براى اینها نیافریده است، مرا چه به بازى كردن؟!" پس از او طلب بخشودگى كردم، و او از من درگذشت، و از محضرش بیرون شدم. همچنین، امام صادق (علیه السلام) در پاسخ صفوان جمّال كه درباره صاحب امر ولایت و امامت سؤال نموده بود، فرمود: " صاحب و متولّى این امر به لهو و لعب نمىپردازد" ج: با بررسى این رویداد مىبینیم این واقعه چه در مورد موضع امام جواد (ع) و چه در مورد موضع خلیفه، مأمون، متضمّن اشارات مهمّ متعدد مىباشد. ما از آن جمله، به اشاره به چند موضوع بسنده مىكنیم: خلیفه، كه از اولین و سادهترین ویژگىهایش این بود كه همواره ابّهت و جلال فرمانروایى خود را حفظ كند، نمىبایست براى یك امر عادّى، پیش پا افتاده و ناچیز، آن هم با آن سرعت، از شكار باز گردد، به خصوص كه این كودك با همسالان خود (كه در نقل مذكور به آنها اشاره شده) و در جمع آنان بود (و نمىتوانست مسأله آفرین باشد)! بلكه باید مسألهاى بزرگ و موضوع مهمّى كه با پایههاى حكومت و سرنوشت رژیم او تماس نزدیك دارد، او را به بازگشت از مقصد، به این صورت بى سابقه و هیجانى و براى امتحان كردن كودكى كه با همسالان خود محشور است!، واداشته باشد. این ماجرا اگر نشانه چیزى باشد، نشانه این است كه در حقیقت مأمون در پى این بوده است كه ادّعاى ائمّه اهل بیت علیهم السّلام را در مورد عصمت، و علم خاصّى كه آن را از طریق پدرانشان، از رسول الله (صلّى الله علیه و آله وسلم)، از خداى سبحان آموخته اند، باطل و ناصحیح جلوه دهد.او با اینكه پیش از این، چنین تلاشى را در برابر امام رضا (ع) به عمل آورده، تجربه كرده بود و شكست خورده بود، ولى این بار، شاید با دیدن خردسالى امام جواد (ع)، بسیار بعید مىدانست كه آن حضرت - در آن سنین- توانسته باشد علوم و معارفى را كه در مقام محاجّه و مناظره لازم است و موجب ظفر و غلبه بر خصم مىشود، كسب نموده باشد.در اینجا یك سؤال به ذهن
مىرسد و آن اینكه اگر این كودك خردسال نتواند به پرسشى در
مورد یك موضوع غیبى - به تمام معنى كلمه - پاسخ كافى و
شافى بدهد، مأمون چه عكس العملى از خود نشان مىدهد؟آیا همانطور
كه در نقل گذشته آمد كه گفت: (امروز مرگ این كودك به دست
من فرا رسیده است) ، او را مىكشد، تا در تمام سرزمینهاى
اسلامى بین همه مردم منتشر گردد كه علّت قتل این كودك این
بوده است كه جرأت یافته، مدّعى علم به چیزى شده است كه از
جواب صحیح به آن عاجز بوده است، و به این ترتیب وجود چنین
علمى را در او و در فرزندان پس از او و حتى در پدرانش ،
قبل از او، باطل و غیر واقعى نشان بدهد؟ یا اینكه او را به قتل نمىرساند و آن كلام كه گفته بود: (امروز مرگ این كودك به دست من فرا رسیده است) به طورى ناگهانى بر زبان او رانده شده، و منعكس كننده موضع سیاسى حساب شده و مناسب با آن مرد نیرنگ باز زیرك نیست و تصمیم نهائى او در مورد آن حضرت نمىباشد؟ بلكه او را به همان حال تهى از مفهوم امامت و ویژگىهاى آن نگه مىدارد تا در هر شرایط و احوالى، چون سندى قوى و حجّتى قاطع باشد در برابر هر كسى كه بخواهد براى او مدّعى امامت شود. و به این ترتیب كارش پایان پذیرد. و به صورت طبیعى و بدون هیچ زحمت و مشقّتى، پیروان و دوستدارانش پراكنده گردند و جمعیتشان نابود شود؟
در این
احوال مىبینیم امام جواد(ع) در مناسبتهاى بسیارى اظهار
مىداشت كه داراى علم امامت است، علمى كه از پدرانش علیهم
السّلام فرا گرفته و آنان از رسول الله (ص) و او از جبرئیل
و او از خداى سبحان، فرا گرفتهاند. از این رو اخبار غیبى
بسیار مىگفت و بالأخره، شك نیست در اینكه بعد از آنچه كه
در اولین دیدار با امام جواد (ع)، در داستان شكار باز، بین
مأمون و آن حضرت واقع گشت، و مأمون از پاسخ چون صاعقهاى
كه آن حضرت داد، در هم شكست، اهمیت موقعیت در برابرش
مجّسم شد و از شدّت هراس و بزرگى كار، یكّه خورد و دانست
كه ناچار است با كوشش بیشتر و مكر و حیلهاى شدیدتر، با
این مسأله روبرو شود، تا از آینده و سرنوشت حكومت خود
وعباسیان مطمئن شود.
منبع :
کتاب نگاهى به زندگانى سیاسى امام جواد (ع) |