شهید آوینی

 

بسم الله و بالله و على مله رسوله الله . (209)
182- حسين ،اسطوره مروت  
تاريخ حسن بن على را همه شما مى دانيد كه در چه وضعى قيام خود را آغاز كرد، در چه فشارى بود، و چه مظالمى وجود داشت . ولى در عين حال آنجا كه پاى مسائل اخلاقى به ميان مى آمد آيا حاضر بود حتى عليه دشمن از اخلاق تجاوز بكند؟ ابدا. مسلم بن عقيل يم تربيت شده اوست ، يك شيعه است ، سربازى است از طرف او؛ بهترين فرصتها به دستش مى آيد كه ابن زياد را بكشد، ولى در همان حال فكر مى كند كه اسلام با اين جور مبارزه كردن مخالف است و اينگونه مبارزه را جوانمردى نمى داند به او گفتند: چرا از اين صندوقخانه بيرون نيامدى كه شر او را از سر مسلمين كم كنى ؟
گفت : همان وقت به فكر حديث پيغمبر افتادم : الايمان قيد الفتك ايمان اجازه نمى دهد كه مسلمان و لو به آن كسى كه بيرون مرز دينى خودش ‍ هست تجاوز بكند. اين ناجوانمردانه و نامردانه است ، من نمى توانم (چنين كارى بكنم ) .
دشمن مى آيد در بين راه در حالى كه تشنه است . مى گويند از اين فرصت استفاده بكنيم آب را به روى آنها ببندم ، مى فرمايد: مبادا چنين كنيد، طريق مبارزه ما اين جور نيست كه آب را به روى آنها ببنديم ؛ به آنها آب بدهيد، به اسبانشان هم آب بدهيد. پيشنهاد مى كنند الان بهترين موقع است براى جنگيدن .
مى فرمايد: از لحاظ اينكه آنها را از بين ببريم بله ، ولى از لحاظ حق و قانون چطور؟ هنوز كه آنها به ما تجاوز نكرده اند .آنها مسلمانند، ما هم مسلمان هستيم ؛ تا آنها تجاوز نكنند ما از خودمان دفاع نمى كنيم .اين انضباط اخلاقى را ببينيد. اين همان اخلاقى است كه بر پايه خداشناسى است . اين اخلاق را هيچ چيز نمى تواند متزلزل بكند؛ منافع شخصى ، حب حيات ، حفظ خود، حفظ خانواده ، مقام رياست و خلافت نمى توان آنرا متزلزل بكند.
حتى در همان روز خونين عاشورا يكى از شريرترين آنها از پشت مى آيد شبيخون بزند تبى خبر از اينكه ترتيب خيمه ها و خندقى كه كنده اند مانع از اين است كه شبيخون بزند. عصبانى مى شود و شروع مى كند به فحاشى كردن . يك نفر عرض مى كند: يا بن رسول الله ! اجازه بدهيد كه با يك چوب كلك اين را بكنم .
فرمود: تا آنها ابتدا (به جنگ ) نكرده اند .براى ما جايز نيست . اول آنها بايد شروع بكنند و بعد ما دفاع بكنيم . اين انضباط اخلاقى ، ديگر خود در آن نيست ، شخص در آن نيست ، خانواده در آن نيست ، اهل محل در آن نيست ، اهل شهر و وطن در آن نيست ، آب و خاك در آن نيست ، نژاد و مليت در آن نيست ، از انسانيت هم چند درجه آن طرف تر است ، جهانى است .
اين است كه مساءله خودى در اخلاق جز با دين با هيچ چيز ديگر حل نمى شود.(210)
183- مادر فداكارى  
در كربلا، ده يا نه طفل غير بالغ شهيد شدند. در مورد يكى از آنها، تاريخ مى نويسد: و خرج شاب قتل ابوه فى المعركه جوانى كه پدرش ‍ در معركه شهيد شده بود (ولى نگفته اند كه پدرش چه كسى بود، يعنى براى ما مشخص نيست ) آمد خدمت ابا عبدالله و گفت : اجازه بدهيد من بروم به ميدان .
فرمود: نه . همچنين فرمود: به اين جوان اجازه ندهيد به ميدان برود كه پدرش كشته است ، همين بس است و مادرش هم اينجا حاضر است ، شايد او راضى نباشد.
عرض كرد: يا ابا عبدالله ! اصلا اين شمشير را مادرم به كمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به راه پدر و جان خودت را به قربان جان ابا عبدالله كن . شروع كرد به خواهش و التماس كردن تا ابا عبدالله به او اجازه داد و سر اينكه معلوم شد كه او پسر مسلم بن عوسجه بوده يا پسر حرث بن جناده اين است كه اين هر دو، با خاندانشان در كربلا بوده اند، البته عبدالله بن عمير هم با خاندانش در كربلا بوده ، ولى اين قدر معلوم است كه او فرزند عبدالله بن عمير نبوده است . وقتى اين بچه آمد به ميدان ، بر خلاف اغلب افراد كه خودشان را به پدر و جدشان معرفى مى كردند كه من فلانى هستم ، پسر فلانى ، اين كار را نكرد، بلكه طور ديگرى حرف زد كه در منطق ، گوى سبقت را از همه ربود. وسط ميدان كه رسيد فرياد زد:

اميرى حسين و نعم الامير

سرور فؤ اد البشير انذير

اى مردم ! اگر مى خواهيد مرا بشناسيد، من آن كسى هستم كه آقاى او حسين است ، من آن كسى هستم كه او ماسه خوشحالى قلب پيغمبر است ، سرور فواد البشر النذير مى بينيد بچه ، بزرگ ، شير خوار، هر كدام در اين حادثه ، مقامى دارند0(مقام عجيبى )، حالا مقام اهل بيت پيغمبر، وظيفه و رسالتى كه زنها از نظر تبليغ داشتند، به جاى خود (و در همه اينها خاندان ابا عبدالله ، خودشان از همه پيش هستند.) (211)
بخش سوم : حسين (ع )؛مظهر غيره الله  
184- دو وداع جانگداز  
اباعبدالله دوبار براى وداع آمدند. يك بار آمدند، وداع كردند و رفتند. بار دوم به اين ترتيب بود كه ايشان رفتند و به طرف شريعه فرات و خودشان را هم به آن رساندند در اين هنگام شخصى صدا زد: حسين ! تو مى خواهى آب بنوشى ؟! ريختند به خيام حرمت ، ديگر آب نخورد و برگشت آمد براى بار دوم با اهل بيتش وداع كرد: ثم ودع اهل بيته ثانيا چه جمله هاى نورانى اى دارد! رو مى كند به آنها كه اهل بيت من ! مطمئن باشيد كه بعد از من شما اسير مى شويد، ولى كوشش كنيد كه در مدت اسارتتان ، يك وقت كوچك ترين تخلفى از وظيفه شرعيتان نكنيد. مبادا كلمهاى به زبان بياوريد كه از اجر شما بكاهد. ولى مطمئن باشيد كه اين ، پايان كار دشمن است ؛ اين كار، دشمن را از پا در مى آورد؛ و اعلموا ان الله منجيكم ؛ بدانيد كه خدا شما را نجات مى دهد و از ذلت حفظ مى كند .
اين خيلى حرف است : اهل بيت من ! شما اسير خواهيد شد، ولى حقير و ذليل نخواهيد شد؛ اسارت شما هم اسارت عزت است به همين جهت بود كه وقتى در كوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نا مى دادند، زينب نمى گذاشت قبول كنند. اسير بودند، ولى هرگز حاضر نشدند خوارى را تحمل كنند شير را هم در زنجير مى كنند، ولى شير در زنجير هم كه باشد، شير است ؛ روباه آزاد هم كه باشد، روباه است . بار دوم كه امام آمد، اهل بيت خوشحال شدند، دوباره اباعبدالله خداحافظى كردند. باز به امر اباعبدالله از خيمه بيرون نيامدند.
185- غيرت والاى ولايت  
مى دانيد: اباعبدالله وقتى آمد براى وداع با اهل بيتش كه ديگر احدى از كسانش زنده نبود. آن وداع هم خيلى جانسوز و جانگداز است . ولى به علت خاصى اباعبدالله براى نوبت دوم به وداع آمد و نوشته اند علتش اين بود كه در حملاتى كه كرد، يك نوبت موفق شد لشكر دشمن را عقب بزند و داخل شريعه فرات بشود. اينها ناراحت بودند كه مبادا اباعبدالله آب بياشامد؛ زيرا اگر آب بياشامد نيرو مى گيرد، در همان وقت كسى فريادى كرد، كه اباعبدالله ديگر غيرتش به او اجازه نداد كه اين حرف را( خواه راست باشد خواه دروغ )بشنود و او مشغول نوشيدن آب باشد وقتى دست برد زير آب تا مقدارى بردارد، كسى فرياد كرد: حسين ! تو مى خواهى آب بنوشى ؟! ريختند به خيام حرمت . فورا بيرون آمد. من نمى دانم گفت او راست بود و واقعا مى خواستند حمله بكنند يا نه ، ولى حمله سريع و بيرون آمدن به وقت اباعبدالله ديگر مجالى نداد. آقا وقتى كه آمد، حمله اى به خيام حرم نشده بود.
186- اوج حميت حسينى (ع )  
نوشته اند: اباعبدالله در حملات خود، نقطه اى را انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد. به دو منظور: يكى اينكه مى دانست دشمنان چقدر نامرد و غير انسانند و اين مقدار حميت ندارند، كه لااقل بگويند ما با حسين طرف هستيم ، پس متعرض خيمه ها نشويم . مى خواست تا جان در بدن دارد، تا رگ گردنش مى جنبد، كسى متعرض خيام حرمتش نشود، حمله مى كرد از جلو او فرار مى كردند، ولى زياد تعقيب نمى كرد، برمى گشت ، تا خيام حرمش مورد تعرض قرار نگيرند. منظور نقطه اى را مركز قرار داده بود كه صدايش به آن ها مى رسيد. وقتى كه برمى گشت ، و در آن نقطه مى ايستاد. فرياد مى كرد: لاحول ولاقوة الا بالله العلى العظيم فرياد حسين عليه السلام كه بلند مى شد اهل بيت سكونت خاطرى پيدا مى كردند. مى گفتند: آقا هنوز زنده است (212).
187- غيرت الهى در نهاد حسين  
در روز عاشورا اباعبدالله نقطه اى را مركز قرار داده بود. حمله مى كرد اول جنگ تن به تن عده اى آمدند، ولى تا آمدند، اباعبدالله به آن ها مهلت نداد، به طورى كه رعب در دل دشمن قرار گرفت . عمر سعد فرياد كرد: چه مى كنيد؟ والله نفس ابيه بين جنبيه باكى داريد مى جنگيد؟ اين فرزند همان على است هذا ابن قتال العرب اين فرزند كسى است كه عرب را مى كشت . مى خواست تعصب عربيت را عليه حضرت تحريك كرده باشد.
گفتند چه كنيم ؟
گفت : اين طور مصلحت نيست . اگر يك يك برويد، يك نفر از شما را باقى نخواهد گذاشت حمله را همه جانبه ، كنيد. اباعبدالله به هر طرف حمله مى كرد، فرار مى كرد، ولى مواظب بود كه از خيمه ها دور نشود. غيرت حسين هم هست . حسين شجاع است ، صبور است راضى به رضاى الهى است مخلص است ولى غيرة الله هم هست ، غيرتش هم به او اجازه نمى دهد كه زنده باشد و كسى نزديك خيام حرم او بيايد. به اهل بيت دستور داد كه شما ابدا از خيمه ها بيرون نياييد.
188- حسين بر قله شامخ غيرت  
در روز عاشورا اباعبدالله نقطه اى را كه به عنوان مركز انتخاب كرده بود. يعنى وجود مقدس اباعبدالله ابتدا آنجا مى ايستاد و بعد حمله مى كرد به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواريخ ، كسى جراءت نكرد تن به تن با اباعبدالله بجنگند. البته ابتدا چند نفر آمدند و جنگيدند، ولى آمدن همان و از بين رفتن همان . پسر سعد فرياد كرد: چه مى كنيد؟! ان نفس ابيه بين جنبيه يا ان نفسا ابية بين جنبيد اين پسر على است روح على در پيكر اوست ، شما باكى داريد مى جنگيد؟! با او تن به تن نجنگيد، ديگر جنگ تن به تن تمام شد. آن وقت جنگى كه از طرف آنها، نامردى بود شروع شد، سنگ پرانى و تيراندازى جمعيتى در حدود سى هزار نفر مى خواهند يك نفر را بكشند، از دور ايستاده اند، تيراندازى مى كنند يا سنگ مى پرانند. همين ها وقتى كه اباعبدالله حمله مى كند درست مثل يك گله روباه كه از جلوى شير فرار مى كند، فرار مى كردند. ولى حضرت حمله را خيلى ادامه نمى داد؛ يعنى نمى خواست فاصله اش با خيام حرمش زياد شود. غيرت حسين اجازه نمى داد كه تا زنده است ، كسى به اهل بيتش اهانت كند.
مقدارى كه حمله مى كرد و آنها را دور مى ساخت ، بر مى گشت ، مى آمد در آن منطقه اى كه آنرا مركز قرار داده بود. آن نقطه ، نقطه اى بود كه صدا رس به حرم بود، يعنى اهل بيت اگر چه حسين را نمى ديدند ولى صدايش را مى شنيدند. براى اينكه مطمئن باشد زينبش ، براى اينكه مطمئن باشد سكينه اش ، براى اينكه بچه هايش مطمئن باشند كه هنوز جان در بدن حسين است ، وقتى كه مى آمد در آن نقطه مى ايستاد آن زبان خشك در آن دهان خشك به حركت مى آمد و مى گفت : لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم يعنى اين نيرو از حسين نيست ، اين خواست كه به حسين نيرو داده است . هم شعار توحيد مى داد و هم به زينبش خبر مى داد كه : زينب جان ! هنوز حسين تو زنده است ، به خاندانش دستور داده بد كه تا من زنده هستم كسى حق ندارد بيرون بيايد. لذا همه در داخل خيمه ها بودند.
189- دلدارى حسين (ع ) به اهل خيام  
آقا اجازه نداد آنها (اهل بيت ) بيرون بيايند. ولى خودش نقطه اى را مركز قرار داده بود كه صدايش را مى شنيدند مى خواست به اين وسيله به آنها اطمينان بدهد.
وقتى كه بر مى گشت ، به آن مركز مى رسيد، با صداى بلند (من نمى دانم اينكه مى گويم صداى بلند، آن زبان خشك چگونه در دهان مى گرديده ) با هر مقدار كه نيرو داشت فرياد مى كرد: لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم . خدايا! حسين هر چه نيروى روحى و جسمى دارد از توست . اهل بيت خوشحال مى شدند كه آقا زنده است . مدتى استراحت مى كرد، آسايش پيدا مى كرد لشكر باز بر مى گشتند، حلقه را تنگ مى كردند تير اندازى مى كردند، سنگ مى پراندند، باز نوبت ديگر آقا حمله مى كرد. اين كر و فر ادامه داشت .
190- غيرت والاى حسين (ع )  
امام به اهل بيت فرموده بود: تا من زنده هستم از خيمه ها بيرون بياييد (اين حرفها را باور نكنيد كه اهل بيت دائما بيرون مى دويدند ابدا.دستور آقا بود كه تا من زنده هستم شما در خيمه ها باشيد) .حرف سستى از دهانتان بيرون نيايد كه اجر شما زايل شود، مطمئن باشيد كه عاقبت شما خير است ، نجات پيدا مى كنيد، خداوند دشمنان شما را به زودى عذاب خواهد كرد. آنها اجازه نداشتند كه بيرون بيايند و بيرون هم نمى آمدند. غيرت حسين بن على اجازه نمى داد، غيرت و عفت خود آنها نيز اجازه نمى داد كه بيرون بيايند. لذا صداى امام را كه شنيدند: لا حول و لا قوه الا بالله و العلى العظيم . اطمينان خاطرى پيدا مى كردند. چون امام بعد از وداع كردن يك يا دو بار ديگر نيز آمده بودند و خبر گرفته بودند، اين بود كه اهل بيت امام هنوز انتظار آمدن ايشان را داشتند. در آن زمان اسبهاى عربى را براى ميدان جنگ تربيت مى كردند، چون اسب حيوان تربيت پذيرى است . وقتى كه صاحب آن كشته مى شد، عكس العمل خاصى از خود نشان مى داد.(213)
191- غيرت حسن اجازه نمى داد  
اين دروغ است كه شنيده باشيد كه اهل بيت مرتب بيرون مى آمدند و العطش مى گفتند فقط يك بار بيرون آمدند و آن ، وقتى بود كه اسب بى صاحب اباعبدالله آمد. آن وقت هم كه بيرون آمدند، اول نمى دانستند كه قضيه از چه قرار است . صداى شيهه اين اسب را كه شنيد، خيال كردند آقا براى وداع سوم آمده است .
مى گويند: اين اسب اسب تربيت شده بود. نه تنها اسب اباعبدالله اين طور تربيت داشت ، بلكه اسبهاى دشمنان هم اينطور تربيتها را داشتند كه وقتى سوارش مى افتاد، اين حيوان احساس مى كرد. اين اسب يال خودش را به خون ابا عبدالله رنگين كرده بود و وقتى كه ديد آقا افتاده است و ديگر نمى تواند از جا بلند شود، آمد به طرف خيام حرم . در واقع مثل اينكه پيكى بود كه مى خواست خبرى بدهد.اينها به خيال اينكه آقا برگشته اند، از خيمه بيرون آمدند، ولى وقتى كه آن اوضاع را ديدند، چاره اى نديدند جز اينكه دور اين اسب را ببينند و ناله بكنند.
192- آزاد مرد و انسان باشيد!  
يكى از سخنان امام همان جمله اى است كه امام در واپسين لحظات حياتش ‍ گفت خيلى هم شنيده ايد، پس از آنكه آن جنگ ها را كرده است ؛ حمله كرده است ، جنگ تن به تن كرده است ، فوق العاده خسته شده است و به واسطه ضربات تيرها روى زمين افتاده و خون زيادى از بدنش آمده و ديگر قدرت روى پا ايستادن ندارد. حداكثر اين است كه مى تواند خودش را روى كنده هاى زانو بلند كند و به شمشيرى تكيه بدهد.
ديگر رمق در وجودش نيست . متوجه مى شود كه گويا مى خواهند بروند خيمه هاى حرم را غارت كنند. به هر زحمتى هست بلند مى شود و فريادش ‍ را بلند مى كند: يا شيعه آل ابى سفيان ! اى خود فروختگان اى شيعيان آل ابى سفيان ! اى كسانى كه خودتان را به نوكرى اينها پست كرده ايد! واى بر شما ان لم يكن لكن دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم ؛ اگر مسلمان نيستيد، انسان باشيد، يك ذره حريت در وجود شما باشد، آزاد مرد باشيد. گيرم به خدا و قيامت معتقد نيستيد، ولى اين مقدار احساس شرافت در خودتان بكنيد؛ يك انسان شريف يك كسى كه بويى از انسانيت برده باشد، دست به چنين كارى كه شما زديد نمى زند.
گفتند: چه مى گويى فرزند فاطمه ؟! ما چه كارى بر خلاف حريت كرديم ؟
فرمود: انا اقاتلكم و انتم تقاتلوننى و النساء ليس عليهم جناح (214)
193- غيرت و عزت در آخرين دم  
در لحظات آخر غيرت و عزت در آخرين دم حيات اباعبدالله ، وقتى در آن گودى قتلگاه افتاده است ، و قدرت حركت كردن ندارد، قدرت جنگيدن با دشمن ندارد، قدرت ايستادن بر سر پا ندارد و به زحمت مى تواند حركت كند، باز مى بينيم از سخن حسين غيرت مى جهد، عزت تجلى مى كند، بزرگوارى پيدا مى شود.
194- آزاد مرد باشيد، اگر دين نداريد!  
لشكر مى خواهند سر مقدسش را از بدن جدا كنند، ولى شجاعت و هيبت سابق اجازه نمى دهد. بعضى ها مى گويند: نكند حسين حيله جنگى بكار برده است كه اگر كسى نزديك شد حمله كند و در مقابل حمل او كسى تاب مقاومت ندارد، نقشه پليد و نامردانه اى مى كشند، مى گويند: اگر به سوى خيمه هايش حمله كنيم او طاقت نمى آورد.امام حسين افتاده است . من نمى توانم آن حالت ابا عبدالله را مجسم بكنم . لشكر به طرف خيام حرمش ‍ حمله مى كنند. يك نفر فرياد مى كشد؛ حسن ! تو زنده اى ؟! به طرف خيام حرمت حمله كردند! امام به زحمت روى زانوهاى خود بلند مى شود، به نيزه اش تكيه مى كند و فرياد مى كشد:
ويلكم يا شيعه آلى ابى سفيان ! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد، فكونوا احرارا فى دنياكم ؛ (215)
اى مردمى كه خود را به آل ابو سفيان فروخته ايد! اى پيروان آل ابوسفيان ! اگر خدا را نمى شناسيد، اگر به قيامت ايمان و اعتقاد نداريد، حريت و شرف انسانيت شما كجا رفت ؟!
ما تقول يابن فاطمه ؟! پسر فاطمه ؟ چه مى گويى ؟
فرمود: انا اقاتلكم و انتم تقاتلوننى و النساء ليس عليهم جناح طرف شما من هستم ، اين پيكر حسين حاضر و آماده است ، براى اينكه آماج تيرها و ضربات شمشيرهاى شما واقع شود، ولى روح حسين حاضر نيست او زنده باشد و ببيند كسى به نزديك خيام حرم او مى رود.
فصل ششم : نماز و عبادت امام حسين (ع ) 
بخش اول : شب عاشورا؛ شب دعا و مناجات  
195- در خواست يك شب مهلت  
در عصر تاسوعا بعد كه ابا عبدالله آن جمله (جريان خواب ) را به زينب فرمود، فورا برادر رشيدش ابوالفضل را صدا كرد: برادر جان ! فورا با چند نفر برو در مقابل اينها بگو خبر تازه چيست ؟ اگر هم مى خواهند با ما بجنگند، وقت غروب كه طبق قانون جنگى وقت جنگ نيست . (معمولا اهل عرب ، صبح تا غروب مى جنگند، شب كه مى شود مى روند در خرگاهها و مراكز خودشان ) حتما خبر تازه اى است .
ابوالفضل با چند نفر از كبار اصحاب : زهير بن القين ، حبيب بن مظاهر مى رود و در مقابلشان مى ايستد و مى گويد: من از طرف برادرم پيام آورده ام كه از شما بپرسم مگر خبر تازه اى است ؟
عمر سعد مى گويد: بله ، خبر تازه است ، امر امير عبيدالله زياد است كه برادر تو فورا يا بايد تسليم بلا شرط بشود و يا با او بجنگيم .
فرمود: من از طرف خودم نمى توانم چيزى بگويم ، مى روم خدمت برادرم ، از او جواب مى گيرم .
وقتى كه آمد خدمت ابا عبدالله ، اباعبدالله فرمود: ما كه اهل تسليم نيستيم ، مى جنگيم ، تا آخرين قطره خون خودم مى جنگيم ؛ فقط به آنها يك جمله بگو، يك خواهش ، يك تمنا، يك تقاضا از آنها بكن و آن اين است كه قضيه را به فردا موكول كنند.بعد براى اينكه توهمى پيش نيايد كه حسين يك شب را غنيمت مى داند كه زنده بماند، و براى اينكه بفهماند كه زندگى غنيمت ندارد، چند ساعت بودن ارزش ندارد، بلكه او چيز ديگرى مى خواهد، فرمود: خدا خودش مى داند كه من اين مهلت را به اين جهت مى خواهم كه دلم مى خواهد امشب را به عنوان شب آخر عمر خودم ، با خداى خودم راز و نياز بكنم ، مناجات و عبادت بكنم ، قرآن بخوانم .
ابوالفضل عليه السلام رفت . آنها نمى خواستند بپذيرند، ولى بعد در ميان خودشان اختلاف افتاد، يكى از آنها گفت : شما خيلى مردم بى حيايى هستيد، چون ما با كفار كه مى جنگيديم ، اگر چنين مهلتى مى خواستند، به آنها مى داديم ، چطور ما خاندان پيغمبر خودمان را چنين مهلتى ندهيم ؟
عمر سعد مجبور شد فرمان ابن زياد را زير پا بگذارد تا ميان لشكر خودش ‍ اختلاف نيفتد. گفتند: بسيار خوب ، صبح .
آن شب را ابا عبدالله با وضع فوق العاده اى ، با وضع روشنى ، با وضع پر از هيجانى ، با وضع پر از نورانيتى به سر برد.
196- شب مهلت  
در عصر تاسوعا دشمن حمله مى كند. حضرت ، برادرشان ابوالفضل را مى فرستند و به او مى فرمايند: من مى خواهم امشب را به خداى خودم راز و نياز كنم و نماز بخوانم ، دعا و استغفار كنم ، تو به هر زبانى كه مى خواهى امشب اينها را منصرف كن تا فردا البته با آنها خواهيم جنگيد. آنها بالاخره منصرف مى شوند. (216)
197- تجليگاه عشق بر معبود  
شما ببينيد شب عاشوراى حسينى به چه حالى مى گذرد. اين شب را ابا عبدالله چقدر براى خودش نگه داشت ، براى استغفار، براى دعا، براى مناجات ، براى راز و نياز با پروردگار خودش . نماز روز عاشورا را ببينيد كه در جنبه هاى توحيدى و عبوديت و ربوبيت و جنبه هاى عرفانى ، مطلب چقدر اوج مى گيرد.(217)
198- جايگاه توبه و استغفار  
در عصر تاسوعا لشكر عمر سعد طبق دستور عبيدالله زياد حمله كردند. همين شبانه مى خواهند با حسين عليه السلام بجنگند. حسين به وسيله برادرش ابوالفضل العباس از اينها مى خواهد كه يك شب را مهلت بدهند، من فردا مى جنگم . من اهل تسليم نيستم ، مى جنگم اما يك امشب را به مهلت بدهند، فردا. (وقت غروب بود) بعد براى اينكه گمان نكنند كه حسين مى خواهد دفع الوقت بكند، اين جمله را گفت : برادر! خدا خودش ‍ مى داند كه من مناجات با او را دوست دارم . من مى خواهم امشب را به عنوان شب آخر عمرم با خداى خودم مناجات بكنم و شب توبه و استغفار خودم قرار بدهم .
آن شب عاشورا اگر بدانيد چه شب خودشان را پاكيزه مى كردند، حتى موهاى بدنشان را مى ستردند. خيمه اى بود به نام خيمه تنظيف . كسى داخل خيمه بود، دو نفر ديگر بيرون خيمه ايستاده و نوبت گرفته بودند، يكى از آنها كه ظاهرا برير است ، با ديگرى شوخى و مزاح مى كرد، ديگرى به او گفت : امشب شب مزاح نيست !
گفت : اساسا من اهل مزاح نيستم ، ولى امشب شب مزاح است .
وقتى كه ديگران آمدند، اين توابين و مستغفرين را ديدند، مى دانيد درباره شان چه گفتند؟ پس از آنكه از كنار خيمه هاى حسين گذشتند، گفتند (دشمن اين حرف را مى گويد): لهم دوى كدوى النحل ما بين راكع و ساجد؛ مثل اينكه انسان را كنار كندوى زنبور عسل گذشته باشد. صداى زمزمه زنبورها چگونه بلند است ؟ اين صداى زمزمه حسين و اصحابش را ذكر و دعا و نماز و استغفار اينگونه بلند بود.
حسين عليه السلام مى گويد: من امشب را مى خواهم شب توبه و استغفار خودم قرار بدهم (مى خواهد شب معراج خودش قرار بدهد)، آن وقت آيا ما نيازى به توبه نداريم ؟! آنها نياز دارند و ما نيازى نداريم ؟! بله ، آن شب را حسين بن على با اين وضع به سر برد. با حال عبادت به سر برد، به كارهاى خود و اهل بيتش رسيدگى كرد و در آن شب بود كه آن خطابه غرا را براى اصحاب خودش قرائت كرد.(218)
199- آوارى تلاوت قرآن از خيام حسين (ع )  
شب عاشورا، صوت هاى زيبا و عالى و بلند و تلاوت قرآن را مى شنويم ، صداى زمزمه همهمه اى را مى شنويم كه دل دشمن را جذب مى كند و به سوى خود مى كشد.(219)
بخش دوم : اقامه نماز خون در ظهر عاشورا 
200- نزديك نماز ظهر عاشورا 
نزديك شهر هست . نزديك نماز ابا عبدالله . در روز عاشورا بيشتر اصحاب قبل از ظهر شهيد شدند يعنى تا ظهر عاشورا هنوز عده اى از اصحاب و همه اهل بيت و وجود مقدس ابا عبدالله در قيد حيات بودند. مرحله اول شهادت اصحاب در آن تير اندازى اى بود كه دو صف در مقابل يكديگر ايستادند. صف كوچك ابا عبدالله با هفتاد و دو نفر بود، ولى با يك روحيه شجاعانه و پر حماسه بى نظير.ابا عبدالله حاضر نشد يك ذره قيافه شكست به خود بگيرد. براى هفتاد و دو نفر ميمنه و ميسره و قلب قرار داد، فرمانده قرار داد، منظم و مرتب ؛ جناب زهير بن القين را در ميمنه اصحابش قرار مى دهد و جناب حبيب را در ميسره پرچم را هم به برادر رشيدش ابوالفضل العباس مى دهد كه از آن روز به نام پرچمدار و علمدار حسين و صاحب رايت حسين بن على معروف شد اصحاب اجازه مى خواهند جنگ را شروع كنند، مى فرمايد: نه ، تا دشمن شروع نكرده ما شروع نمى كنيم .
201- عظمت نماز آخرين حسين (ع )  
مردى بنام ابو الصئدى ، مى آيد خدمت امام حسين عليه السلام عرض ‍ مى كند: يا بن رسول الله ! وقت نماز است ، ما آرزو داريم آخرين نمازمان را با شما به جماعت بخوانيم .
ببينيد چه نمازى بود! نماز، آن نماز بود كه تير مثل باران مى آمد ولى حسين و اصحابش ، غرق در حالت خودشان بودند، الله اكبر، بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمد لله رب العالمين
يك فرنگى مى گويد: چه نماز شكوفايى خواند حسين بن على ، نمازى كه دنيا نظير آنرا سراغ ندارد، صورت مقدسش را روى خاك داغ مى گذارد و مى گويد: بسم الله و بالله و على مله رسول الله (220)
202- نماز خوف امام حسين (ع )  
در روز عاشورا شنيده ايد و مى دانيد كه كشتارها اغلب بعد از ظهر صورت گرفت يعنى تا ظهر عاشورا غالب صحابه ابا عبدالله و تمام بنى هاشم و خود اباعبدالله كه بعد از همه شهيد شدند، زنده بودند، فقط در حدود سى نفر از اصحاب ابا عبدالله در يك جريان تير اندازى كه بوسيله دشمن انجام شد، قبل از ظهر به خاك افتادند و شهيد شدند، و الا باقى ديگر تا ظهر عاشورا در قيد حيات بودند.
مردى از اصحاب ابا عبدالله يك وقت متوجه شد كه الان اول ظهر است ، آمد عرض كرد: يا ابا عبدالله ! وقت نماز است . و ما دلمان مى خواهد براى آخرين بار نماز جماعتى با شما بخوانيم .
ابا عبدالله نگاهى كرد، تصديق كرد كه وقت نماز است .مى گويند اين جمله را فرمود: ذكرت الصلوه يا: ذكرت الصلوه اگر ذكرت باشد، يعنى نماز به يادت افتاد. اگر ذكرت باشد يعنى نماز ره به ياد ما آورى . ذكرت الصلوه جعلك الله من المصلين ؛ نماز را ياد كردى ، خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد.
مردى كه سر بر كف دست گذاشته است ، يك چنين مجاهدى را امام دعا مى كند كه : خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد.
ببينيد نمازگزار واقعى چه مقامى دارد! فرمود: بله نماز مى خوانيم . همانجا در ميدان جنگ نماز خواندند، نمازى كه در اصطلاح فقه اسلامى نماز خوف ناميده مى شود. نماز خوف مثل نماز مسافر دو ركعت است نه چهار ركعت ، يعنى انسان اگر در وطن هم باشد باز بايد دو ركعت بخواند، براى اينكه مجال نيست ، در آنجا بايد مخوف خواند. چون اگر همه به نماز بايستند وضع دفاعيشان به هم مى خورد، سربازان موظف هستند در حال نماز نيمى در مقابل دشمن بايستند و نيمى به امام جماعت اقتدا كنند. امام جماعت يك ركعت را كه خواند صبر مى كند تا آنها ركعت ديگرشان را بخوانند. بعد آنها مى روند پست را از رفقاى خودشان مى گيرند در حالى كه امام همين طور منتظر نشسته يا ايستاده است . سربازان ديگر مى آيند و نماز خودشان را به ركعت دوم امام مى خوانند.
ابا عبدالله چنين نماز خوفى خواند، ولى وضع ابا عبدالله يك وضع خاصى بود؛ زيرا چندان از دشمن دور نبودند. لهذا آن عده اى كه مى خواستند دفاع كنند نزديك ابا عبدالله ايستاده بودند و دشمن بى حياى بى شرم حتى در اين لحظه هم آنها را راحت نگذاشت . در حالى كه ابا عبدالله مشغول نماز بود، دشمن شروع به تير اندازى كرد، دو نوع تير اندازى ؛ هم تير زبان كه يكى فرياد كرد: حسين ! نماز نخوان ، نماز تو فايده اى ندارد، تو بر پيشواى زمان خودت يزيد، ياغى هستى ، لذا نماز تو قبول نيست !
و هم تيرهايى كه از كمانهاى معموليشان پرتاب مى كردند. يكى دو نفر از صحابه ابا عبدالله كه خودشان را براى ايشان سپر قرار داده بودند، روى خاك افتادند. يكى از آنها سعيد بن عبدالله حنفى به حالى افتاد كه وقتى نماز ابا عبدالله تمام شد، ديگر نزديك جان دادنش بود. آقا خودشان را به بالين او رساندند. وقتى به بالين او رسيدند، او جمله عجيبى گفت : عرض ‍ كرد: يا ابا عبدالله اوفيت ؛ آيا من حق وفا را به جا آوردم ؟ .
مثل اينكه هنوز هم فكر مى كرد كه حق حسين آنقدر بزرگ و بالاست كه اين مقدار فداكارى هم شايد كافى نباشد. اين بود نماز ابا عبدالله در صحراى كربلا.(221)
203- شادى دل حسين (ع )  
ابو ثمامه صائدى براى نماز كه آخرين نماز را در خدمت بخوانيم دل حسين را شاد كرد كه درباره اش دعا كرد. و از آن بالاتر آن فداكارى عجيب سعيد بن عبدالله حنفى و گفتن جمله اوفيت ؟ (222)
204- سجده بر خاك گرم  
ابا عبدالله در اين نماز تكبير گفت ، ذكر گفت : سبحان الله گفت ، بحول الله و قوته اقوم واقعد گفت ، ركوع و سجود كرد. دو سه ساعت بعد از اين نماز براى حسين عليه السلام نماز ديگرى پيش آمد، ركوع ديگرى پيش آمد، سجود ديگرى پيش آمد، به شكل ديگرى ذكر گفت . اما ركوع ابا عبدالله آن وقتى بود كه تيرى به سينه مقدسش وارد شد و ابا عبدالله مجبور شد تير را از پشت سر بيرون بياورد. آيا مى دانيد سجود ابا عبدالله به چه شكلى بود؟ سجود بر پيشانى نشد، چون ابا عبدالله قهرا از روى اسب بر زمين افتاد. طرف راست صورتش را روى خاك هاى گرم كربلا گذاشت . ذكر ابا عبدالله اين بود: بسم الله و بالله و على مله رسول الله (223)
205- اشهد انك قد اقمت الصلوه  
ما بايد امر به معروف و نهى از منكر را از نظر اسلام بشناسيم كه اين چه اصلى است ؟ اين چيست كه آنچنان اصالت و قدرت دارد و آنچنان از نظر اسلام اهميت دارد كه مردى مانند حسين بن على عليه السلام را وادار مى كند كه در راه خودش جان خويش را از دست بدهد، خون خود را بريزد، خون عزيزان خود را بريزد، خون ياران خود را بريزد و تن به فاجعه اى بدهد كه واقعا در دنيا كم نظير است . آن وقت ما بعد از هزار و دويست سيصد سال در مقابل امام بايستيم و اينطور گواهى بدهيم :
اشهد انك قد اقمت الصلاه و آتيت الزكاه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدن فى الله حق جهاده حتى آتاك اليقين . (224) در مفهوم اين شهادت و گواهى درست فكر كنيد: ما گواهى مى دهيم كه تو نماز را به پا داشتى ، تو زكات و انفاق را به همه مراتبش ادا كردى . و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر تو آمر به معروف و ناهى از منكر هستى . تو امر به معروف و نهى از منكر كردى . يعنى تمام نهضت تو امر به معروف و نهى از منكر است و جاهدت فى الله جهاده در راه خدا كوشيدى ، آن حد اعلاى كوشش ، آن كوششى كه سزاوار است يك بشر در راه خود بروز دهد.
206- جهاد در راه نماز و عبادت  
(حسين است ) معنى بزرگوارى روح و اين است تفاوت بزرگان با بزرگواران . البته بزرگواران بزرگان هم هستند اما همه بزرگان بزرگوار نيستند. همه بزرگواران بزرگند. اين است كه وقتى ما در مقابل اين بزرگواران مى ايستيم ، همه اش از بزرگواريشان مى گوييم نه از بزرگى منهاى بزرگوارى اشهد انك قد اقمت الصلوه و آتيت الزكاه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر ما اگر در مقابل نادر شاه بخواهيم كه تو رفتى هند را غارت كردى و الماس نور برايمان آوردى ، درياى نور برايمان آوردى ، كوه نور برايمان آوردى ، اما به حسين مى گوييم كه ما شهادت مى دهيم كه تو زكات دادى ، و تو نماز را اساس پيوند بنده با خداست زنده كردى ، تو در راه خدا كوشيدى نه در راه شكم خودت ، نه در راه جاه طلبى خودت . تو يك جاه طلب بزرگ نبودى ، تو يك انتقام بزرگ نبودى ، تو يك كينه توزى بزرگ نبودى ، تو يك ثروت طلب بزرگ نبودى ، تو يك مجاهد فى سبيل الله بزرگ بودى . تو كسى بودى كه خود فردى و حيوانى را فراموش كردى و آن خودى را كه تو را به خدايت پيوند مى دهد زنده كردى . اشهد انك جاهدت فى الله حق جهاده ؛ ما گواهى مى دهيم كه تو كوشيدى ، جهاد كردى ، ولى جهاد نه در راه شهوت و نه در راه جاه و مقام بود، بلكه در راه حق و حقيقت بود. (225)
207- ظاهرتر از خدا 
امام حسين مى فرمايد: ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك . (226) آيا غير از تو ظاهرتر است كه من غير تو را دليل بر تو بگيرم ؟ (227)
208- خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان  
مرحوم فيض در باره اين جمله اى كه از حضرت امام حسين (ع ) نقل شده است كه ايشان در شب عاشورا فرمودند: من اصحاب بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم . مى گفت : من باور نمى كنم چنين چيزى را امام فرموده باشد.
گفته بود: چرا؟
گفته بود: مگر آنها چه كار كردند كه امام بگويد اصحابى از اينها بالاتر نيست . آنهايى كه امام حسين را كشتند خيلى آدمهاى بدى بودند؛ اينهايى كه امام حسين را يارى كردند كار مهمى انجام دادند. هر مسلمانى جاى آنها مى بود، وقتى مى گفتند فرزند پيغمبر، امام زمان در دست دشمن تنها مانده است ، قهرا نى ايستاد يك شب در هالم رؤ يا ديد كه صحراى كربلاست ، امام حسين با 72 تن در يك طرف ، لشكر 30 هزار نفرى دشمن هم در طرف ديگر. آن جريان را نظرش آمد كه موقع ظهر است و مى خواهند نماز بخوانند. حضرت امام حسين عليه السلام به همين آقا فرمودند: شما جلو بايستيد تا ما نماز بخوانيم . (همانطور كه سعيد بن عبدالله حنفى و يكى دو نفر ديگر خودشان را سپر قرار دادند) .دشمن تير اندازى مى كرد، آقا رفت جلو ايستاد. اولين تير از دشمن داشت مى آمد. تا ديد تير دارد مى آيد، خم شد. ناگاه ديد كه تير اصابت كرد به امام . در همان عالم خواب گفت : استغفرالله ربى و اتوب اليه ، عجب كار بدى كردم ! اين دفعه ديگر نمى كنم . دفعه دوم تير آمد. تا نزديك او شد دو مرتبه خودش را خم كرد. چند دفعه اين جريان تكرار شد؛ ديد بى اختيار خم مى شود در اين هنگام امام به او فرمود: انى لا اعلم اصحابا خيرا و لا افضل من اصحابى ؛ من اصحابى از اصحاب خودم بهتر نمى شناسم . يعنى تو خيال كرده اى هر كه كتاب خواند مجاهد مى شود؟! اين حقيقتى است : من لم يغز و لم يحدث نفسه بغر و مات على شعبه من النفاق ؛ كسى كه عملا مجاهد نبوده است يا لا اقل اين انديشه را نداشته كه مجاهد در درون روحش يك دو رويى وجود دارد يعنى موقع جهاد كه مى شود در مى رود. (228)
بخش سوم : جنبه هاى عرفانى نهضت عاشورا 
209- نهضت عرفانى كربلا 
نهضت حسينى ، نهضتى است عرفانى ، خلوص الى الله ، فقط و فقط حسين است و خداى خودش ، گويى چيز ديگرى در كار نيست . اما از يك زاويه ديگر كه نگاه مى كنيم (از ديدى كه دعبل و كميت اسدى و امثال اينها نگريسته اند) . مرد پرخاشگرى را مى بينيم كه در مقابل دستگاه جبار قيام كرده است و به هيچ نحو نمى شود او را تسليم كرد. گويى از دهانش آتش ‍ مى بارد و همه اش دم از عزت و شرافت و آزارى مى زند: لا والله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد؛ من هرگز دست ذلت به شما نمى دهم و مانند بردگان فرار نمى كنم . محال است ، هيهات منا الذله ، الموت اولى من ركوب العار، لا ارى سعاده والحيواه مع الظالمين الا برما.
هر كدام را در يك جا گفته است . اينها را كه آدم نگاه مى كند، مى بيند حماسه است و شجاعت ، و به تعبير اعراب ابا، يعنى عصيان و امتناع و زير بار نرفتن است . عرب آن مردى را كه حاضر نيستند. زيرا باز ظلم و زور بروند ابات مى گويد، يعنى مردى كه به هيچ وجه زير مار زور نمى روند.
ابن ابى الحديد يكعالم سنى است ، مى گويد: حسين بن على عليه السلام سيد ابات است . سالار كسانى كه زير بار زور نرفتند حسين بن على است . از اين ديد كه نگاه مى كنيم ، همه اش حماسه و پرخاشگرى و اعتراض و انتقاد مى بينيم . از ديد ديگرى نگاه مى كنيم ، يك مقام ديگر، در يك كرسى ديگر، يك خير خواه ، يك واعظ، يك اندرز گو را مى بينيم كه حتى از سرنوشت شوم دشمنان خودش ناراحت است كه اينها چرا بايد به جهنم بروند، چرا اين قدر بدبختند؟! (229)
210- تسليم قضاى الهى  
من امشب ، جنبه هايى از حادثه كربلا را تا اندازه اى كه بتوانم ، براى شما عرض مى كنم ، براى نشان دادن جنبه هاى توحيدى و عرفانى ، جنبه هاى پاكباختگى در راه خدا و اينكه ما سواى خدا را هيچ انگاشتن شايد همان دو جمله ابا عبدالله در اولين خطبه هايى كه انشاء فرمود، يعنى خطبه اى كه در مكه ايراد كرد، كافى باشد. سخنش اين بود: رضى الله والله رضانا اهل البيت ، ما اهل بيت از خودمان پسند نداريم ، ما آنچه را مى پسنديم كه خدا براى ما پسنديده است ، هر راهى را كه خدا براى ما معين كرده است ، ما همان راه را مى پسنديم .(230)
211- تجليگاه عرفانى حسينى  
الف - شجاعت بدنى .
ب - قوت قلب و روح
ج - ايمان به حقيقت ، كه ساعت بر بشاشتش افزوده مى شد
د- صبر و تحمل
ه - رضا و تسليم
و - طماءنينه و عدم هيجان روحى و نشنيدن يك سخن (از او) كه حاكى از غضب و خشم و از جا در رفتن باشد.
ز - روح حماسى كه چنان خطبه اى را انشاء كرد. (231)
212- محبت الهى حسين (ع )  
ما بچه هايمان را دوست داريم . ايا حسين بن على عليه السلام بچه هاى خود را دوست نداشت ؟! مسلما او بيشتر دوست داشت . ابراهيم خليل اين طور نبود كه كمتر از ما اسماعيلش را دوست داشته باشد به اين دليل كه از ما انسان تر بود و اين عواطف ، عواطف انسانى است . او انسان تر از ما بود و قهرا عواطف انسانى او هم بيشتر بود. حسين بن على عليه السلام هم بيشتر از ما فرزندان خود را دوست مى داشت . اما در عين حال او خدا را از همه كس و همه چيز بيشتر دوست مى داشت ، در مقابل خداوند و در راه خدا هيچ كس را به حساب نمى آورد.
213- بعد عرفانى حادثه  
رضى الله رضانا اهل البيت * رضا بقضائك و تسليما لامرك ، لا معبود سواك يا غياث المستغيثين . اشراق چهره آن حضرت در لحظات آخر. حديث امام سجاد عليه السلام در باره بعضى اصحاب .زمزمه شب عاشورا و يا معراج حسينى . نماز روز عاشورا. عند الله احتسب ها در همه شدائد و مصائب .(232)
214- اوج اخلاق و طماءنينه  
من عرض مى كنم (البته من نمى توانم درباره اخلاص حسينى كوچك ترين سخنى بگويم ، كوچك تر از اين هستم ، ولى مى توانم نگويم ) چيزى كه در روز عاشورا بيش از هر چيز ديگر جلوه گر و نمايان است ، طماءنينه حسين ، اطمينان حسين آرامش و استقامت حسين است . اين سخنى نيست كه من مى گويم ، سخنى است كه از همان روزها درك كردند. يك كسى كه آنجا حاضر بوده است ، جمله اى دارد، تعبير او مطابق عصر و زمان و فهم خودش ‍ خيلى عالى است . مى گويد: والله ما رايت مكثورا قط قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط جاشا منه . (233) اين مرد در واقع يك خبرنگار بوده و قضايا را نقل كرده است ، مى گويد: به خدا قسم ، من سراغ ندارم مرد دل شكسته اى ، مرد تحت فشار قرار گرفته اى را كه فرزندانش (اهل بيتش ) جلوى چشمش قلم قلم باشند، اصحابش را ببيند در حالى كه سرهاشان از بدنهايشان جدا شده است ، و اين مقدار قوت قلب داشته باشد.
215- اوج اطمينان حسين  
وقتى كه انسان كلمات و خطابات ابا عبدالله عليه السلام را به خاندان محترمش مى بيند كه با چه ايمان و اطمينانى به آنها اطمينان مى دهد غرق در حيرت مى شود. يا رب ! چه روحيه و چه ايمان و چه اطمينان است و اين تضمين را از كجا گرفته بود؟! در كتب نوشته اند: ثم ودع ثانيا اهل بيته ؛ براى بار دوم با اهل بيت خود وداع كرد، به آنها گفت : استعدوا للبلاء واعلموا ان الله حافظكم و حاميكم ؛ مهيا و آماده تحمل سختى ها باشيد و بدانيد خداوند شما را حفظ و حمايت خواهد مى كند. و سينجيكم من شر الاعداء و يجعل عاقبه امركم الى خير؛ شما را نجات خواهد داد و سر انجام كار شما را نيك خواهد كرد. و يعذب اعاديكم بانواع البلاء، و يعوضكم الله عن هذه البليه بانواع النعم والكرمه ؛ دشمنان شما به به اقسام عذابها گرفتار خواهد كرد و به شما عوض ‍ اين شدائد و بلايا انواعى از نعمتها و كرامتها خواهد داد. فلا تشكوا و لا تقولوا بالسنتكم ما ينقص من قدركم ؛ (234) مبادا شكايت كنيد و مبادا جمله اى بر زبان بياوريد كه از قدر و قيمت شما بكاهد.
اطمينانى كه حسين عليه السلام به پيروزى نهايى داشت و به خاندانش ‍ تلقين مى كرد، از همان آيه قرآن سرچشمه مى گيرد كه مى فرمايد: و من يتق الله يجعل له مخرجا اين تضمين را از قرآن گرفته بود.از اين نوع اطمينان و ايمانى است كه يوسف صديق داشت كه هنگامى كه به نتيجه تقواى خود رسيد با خوشحالى و رضايت مى گفت : انه من يتق و يصير فان الله لا يضيع اجر المحسنين ولى امام حسين عليه السلام قبل از آنكه داستان به آخر برسد و به نتيجه برسد نتيجه را مى ديد.
كلمات شمرده حسين مثل تير بر قلب خاندانش نشست . سختى ها و اسارتها را تحمل كردند، ولى در پناه صبر و تقوا، عاقبت كارشان همانطور شد كه حسين عليه السلام به آنها وعده داده بود و خداوند در قرآن تضمين كرده بود (235)
216- جنبه هاى عرفانى كربلا 
ما در حادثه عاشورا، از تمام جنبه هاى اسلامى ؛ اخلاقى ، اجتماعى ، اندرزى ، پرخاشگرى ،توحيدى ، عرفانى ، اعتقادى تجسمهايى مى بينيم ، و افرادى كه به اصطلاح اين نقشها را به عهده گرفته اند، يعنى انجام داده اند، از طفل شير خوار تا پير مرد هفتاد و بلكه هشتاد ساله و تا پير زن جناب عبدالله بن عمير كلبى هستند.سه نفر هستند كه با زن و بچه آمده اند خدمت ابا عبدالله كه بعد زن و بچه هايش رفتند در حرم ابا عبدالله و با آنها بودند. بقيه زن و بچه هايشان همراهشان نبودند. يكى مسلم بن عوسجه است ، ديگرى عبدالله بن عمير كلبى است و يكى ديگر، مردى است به نام جناده بن حرث الانصارى .(236)

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo