حرکت کاروان اسرا از کوفه به شام

سپس سرهای شهدای كربلا را به زحربن قیس سپرد و راهی شام نمود و همراه او ابوبرده بن عون ازدی طارق بن ای ظبیان و جمعی از اهل كوفه را با او روانه كرد تا به شام ببرند. ابن زیاد پس از فرستادن سر حسین(ع) ، سپس اسراء را با شمرذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد و امام سجاد را از زنجیر به دست و پا و گردن انداخت.

جریان دیر راهب = حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند و با سر مقدس به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و نوش گذراندند به ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این شعر را با خون نوشت : اتر حو امه قلت حسناً      -  شفاعه جدّه یوم الحساب

آیا گروهی كه امام حسین (ع) را كشتند در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟ حاملان سرها بسیار ترسید ، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم را بگیرند كه ناگهان ناپدید گشت وقتی برگشتند دوباره آندست با همان و همان جوهر خون آشكار شد و این شعر را نوشت: فلا و الله لیس لهم شفیع -  و هم یوم القیامه فی العذاب

به خدا سوگند شفاعت كننده ای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در عذاب خواهند بود دوباره عده ای خواستند آن دست را بگیرند كه باز ناپدید شد برای بار سوم كه برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت: و قد قتلو الحسین بحكم جور-   و خالف خلفهم حكم الكتاب

امام حسین (ع) را از روی ظلم و ستم شهید كردند و با این كارشان مخالف قرآن عمل نمودند. حاملان سر از غذا خوردن پشیمان شدند و با ترس بسیار آنشب را نخوابیدند در نیمه شب صدایی به گوش راهب دیر رسید كه در آنجا  زندگی می كرد.

راهب خوب گوش داد ذكر تسبیح الهی را شنید راهب برخاست و از پنجره دید، سر خود را بیرون كرد متوجه شد از نیزه ای كه كنار دیوار دیر گذاشته اند نوری عظیم به سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود می آیند و می گویند السلام علیك یا بن رسول الله ... السلام علیك یا ابا عبدالله (ص) راهب از دیدن این حالات، متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج و به میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید بزرگ شما كیست؟ گفتند خولی – به نزد خولی رفت و پرسید این سر كیست؟ گفت سر مرد خارجی است (نعوذبالله) كه در سرزمین عراق خروج كرد و ابن زیاد او را كشت گفت نامش كیست؟ گفت حسین بن علی بن ابیطالب گفت نام مادرش چیست؟ گفت فاطمه بنت محمد مصطفی (ص)؟ گفت همان محمدی كه پیغمبر خودتان است؟ گفت آری سپس به راهب می دادیم هلاكتان باد بخاطر كاری كه كردید. سپس از آنها خواهش كرد كدامین سر تا صبح نزد او بگذارند . خولی گفت نمی توانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه ببریم و از او جایزه بگریم راهب گفت جایزه تو چقدر است؟  گفت 10 هزار درهم را به تو می دهم خولی هم پذیرفت درهمر را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد . سر مطهر را به مشك  خوشبو نمود و آنرا روی سجاده اش گذاشت و تمام شب را گریه كرد وقتی صبح شد به سر منور عرض كرد ای سر من، با من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت می دهم كه معبودی جز خدا نیست  جد تو محمد (ص) پیامبر خداست و گواهی می دهم كه من غلام و بنده تو هستم و عرض كرد ای اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است كه در كربلا نبودم و جان خود را فدای تو نكردم ای ابا عبدالله هنگامیكه جدت را دیدار می كنی گواهی ده كه من شهادتین گفتم و در خدمت تو ، اسلام آوردم آنگاه گفت اشهدان لا اله ... سپس سر را به آنها تحویل داد پس از این دیدار از صومعه خارج و خود را خدمتكار اهل بیت كرد.

ابن هشام می گوید وقتی سر را از راهب گرتفند به راه افتادند تا نزدیك دمشق رسیدند به یكدیگر گفتند بیائید این درهمها را میان خود تقسیم كنیم تا یزید از آنها خبردار نشود كیسه های درهم را باز كردند و دیدند سفال شده است. و بر روی آن نوشته شده است فلا حسبن الله غافلا عما یعلم الظالمون (ابراهیم -42) گمان مبرید خدا از آنچه ستمكاران انجام می دهند غافل است و بر روی دیگر نوشته و سیعلم الذین ظلمو ای منقلب ینقلبون ( و به زودی ستمكاران بدانند چه سرانجامی دارند) حاملان سر، سفالها را در نهر یردی ریختند . خول گفت این راز را پوشیده نگهدارید و با خود گفت انا لله و انا الیه راجعون، حذرالدنیا و الاخره.

حوادث میان راه شام تاریخ مشخص نكرده كه چند جنبه منزل حاملان سرها، استراحت نموده ابن شمر آشوب می گوید یكی از كرامات امام زیارتگاههایی است كه از سر حسین (ع) به جا مانده است از كربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین، حماه، حمص، دمشق و دیگر مكانها می باشد (یعنی اینكه وجود سر مقدس امام در این مكان ها ، زیارتگاههای معروف دارد نمونه وقتی خواستند به شهر موصل روند شخصی را به نزد حاكم شهر موصل فرستاند كه توشه و آذوقه برای آنها فراهم كند و شهر را آذین كنند، اهل موصل خواستند كه هر چه می خواهید برای شما فراهم می كنیم ولی از آنها درخواست كردند كه به شهر نیایند و بیرون شهر منزل كنند و از همانجا بروند، آنها در یك فرسخی شهر منزل كردند و سر شریف را روی سنگی نهاند و از آن سر مقدس، قطره خونی بر آن سنگ چكید و مانند چشمه ای از آن خون می جوشید. مردم هنگام محرم اطراف آن جمع می شدند و مراسم عزاداری برپا می كردند و این مراسم تا زمان عبدالملك بن مروان حكم به جا بود و او دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد البته در جای سنگ گنبدی ساختند و آن را  نامیدند.

حاملان سر نزدیك هر شهری از كربلا (از كوفه)  تا دمشق می رسیدند جرأت نداشند كه وارد شوند و می ترسیدند قبائل عرب بر آنها بشورند و سر را از آنها بگیرند . لذا از بیراهه می رفتند و فقط برای آذوقه شخصی را می فرستاند می گفتند این سر یكی خارجی است .

 

Logo
https://old.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/ImamHosein/Moharram/82/Tarikh_Ashoora/harekat_az_cofe_be_sham.aspx?mode=print