شهید آوینی

 

يزيد بن عبدالملك

پس از مرگ «عمر بن عبدالعزيز»، «يزيد بن عبدالملك» روى كار آمد. يزيد مردى عياش و خوش گذران و لاابالى بود و به هيچ وجه به اصول اخلاقى و دينى پايبند نبود، از اينرو ايام خلافت او يكى از سياهترين و تاريكترين ادوار حكومت بنى اميه به شمار مى‏رود. در زمان حكومت وى هيچ فتح و پيروزى و هيچ حادثه درخشانى در جامعه اسلامى اتفاق نيفتاد/

او كه در زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز وليعهد بود، چهره حقيقى و ماهيت خود را در وراى ظاهر فريبنده و قيافه مقبولى پوشانده و از اين رهگذر افكار عمومى را به سوى خود جلب كرده بود. به همين جهت خلافت او نخست با استقبال مردم روبرو شد، خاصه آنكه وى در نخستين روزهاى زمامدارى اعلام كرد كه برنامه خليفه پيشين را ادامه خواهد داد/

اين وعده براى مردم كه طعم شيرين اجراى حق و عدالت را در زمان عمر بن عبدالعزيز (ولو به طور نسبى و در مدتى كوتاه) چشيده بودند، نويد اميد بخشى بود، ولى طولى نكشيد كه اين انتظار مبدل به ياس و نوميدى گرديد زيرا پس از آنكه چند صباحى از زمامدارى وى گذشت، برنامه عوض شد و وعده‏هاى همه پوچ از آب در آمد!

شهادت دروغين

يزيد براى آنكه سرپوشى بر اعمال نارواى خود بگذارد، و براى آن‏كه خود را از هر گونه گناه و انحرافى تبرئه كند، با تمهيداتى، چهل نفر از رجال و پيرمردان را وادار نمود تا به مصونيت او از گناه و عصيان شهادت بدهند، اين عده شهادت دادند كه هيچ گونه حساب و عذابى متوجه خلفا نيست! (52)

البته شهادت اين عده به اين سادگى نبود، بلكه گوشه‏اى از سياستهاى مزورانه بنى اميه به منظور تثبيت حكومت خود به شمار مى‏رفت، زيرا بنى اميه براى تامين مقاصد سياسى خود، يك جمعيت فكرى مانند «مرجئه»(53)به وجود آورده بودند كه فعاليت فكرى آنها وسيله‏اى براى تثبيت پايه‏هاى حكومت اموى زير پوشش دين بود/

اين گونه جمعيتها، كه به استخدام حكومت اموى در آمده بودند، با يك سلسله تفسيرها و توجيهات دينى، اعمال ضد اسلامى زمامداران اموى را توجيه مى‏كردند!

«ابن قتيبه دينورى» مى‏نويسد:

«يزيد ابتدأاً به خاطر اخلاق فريبنده خود، در ميان قريش محبوبيت داشت و اگر پس از رسيدن به خلافت، طبق روش عمر بن عبدالعزيز رفتار مى‏كرد، مردم از او شكايت نمى‏كردند؛ ولى وى برخلاف انتظار همه، پس از رسيدن به قدرت، بكلى تغيير روش داد و عيناً رفتار نامطلوب برادرش وليد را در پيش گرفت. رفتار او موج نفرت مسلمانان را بر ضد او برانگيخت، به طورى كه مردم تصميم گرفتند او را از خلافت بركنار سازند. يزيد به اندازه‏اى به حقوق و خواسته‏هاى مردم بى اعتنا بود كه حتى گروهى از قريش وعده‏اى از بنى اميه نيز به اعمال او اعتراض كردند/

يزيد، به جاى آنكه به انتقادهاى مردم گوش داد. و در روش خود تجديد نظر نمايد، بر خشونت و سختگيرى خود افزود و عده‏اى از اشراف قريش و بزرگان بنى اميه را به اخلال در نظم عمومى و شورش و كودتا متهم كرد و به عموى خود «محمد بن مروان»، دستور داد آنها را بازداشت نموده به زندان افكند. اين عده قريب دو سال در زندان ماندند، آنگاه محمد آنها را به وسيله زهر مسموم نمود و همه را به قتل رسانيد!

يزيد غير از اين عده، تعداد سى نفر از رجال قريش را دستگير كرد و پس از آنكه مبالغ زيادى جريمه از آنان گرفت و اموال و دارايى و مستغلاتشان را مصادره نمود، آنان را مورد آزار و شكنجه سخت قرار داد و از هستى ساقط كرد، به طورى كه افراد مزبور در گوشه و كنار شام و ساير نقاط پراكنده شده با فقر و تنگدستى به سر مى‏بردند.يزيد به اين هم اكتفا نكرد، بلكه دستور داد تمام كسانى را كه با آنان تماس داشتند، به اتهام همكارى با شورشيان و مخالفان حكومت، به دار كشيدند»! (54)

ساز و آواز و قمار

خلفاى پيشين بنى اميه در اوقات فراغت خويش به اخبار جنگها و داستانهاى شجاعان قديم عرب و قصائد شعرا گوش مى‏دادند، ولى در زمان خلفاى بعدى و از آن جمله «يزيد بن عبدالملك» ساز و آواز جاى قصائد و اشعار را گرفت و در بزمهاى شبانه دربار خلافت، به جاى قصائد حماسى شعرا و داستانهاى جنگى، ساز و آواز رايج گرديد/

هشام بن عبدالملك

هشام مردى بخيل، خشن، جسور، ستمگر، بيرحم و سخنور بود. (55)او در جمع آورى ثروت و عمران و آبادى مى‏كوشيد و در زمان خلافتش بعضى از صنايع دستى رونق يافت ؛ لكن از آن‏جا كه وى شخصى بى عاطفه و سختگير بود، در دوران حكومت او، زندگى برمردم سخت شد و احساسات و عواطف انسانى در جامعه روبه زوال رفت و رسم نيكوكارى و تعاون برچيده شد، به طورى كه هيچ كس نسبت به ديگرى دلسوزى و كمك نمى‏كرد! (56)

نفوذ عناصر فاسد و منحرف

«سيد امير على»، مورخ و دانشمند معروف، وضع اجتماعى - سياسى آن روز جامعه اسلامى را بخوبى ترسيم نموده اخلاق و رفتار هشام را به نحو روشنى تشريح مى‏كند:

«با مرگ يزيد دوم، خلافت به برادرش هشام رسيد؛ لكن خلافت او زمانى استقرار يافت كه آشوبها و نهضتهاى داخلى را سركوب نمود و آتش جنگهاى خارجى را خاموش ساخت، زيرا در آن زمان، از طرف شمال، قبايل تركمن خزر به دولت مركزى فشاروارد مى‏آوردند، و درشرق، رهبران عباسى مخفيانه سرگرم فراهم ساختن مقدمات براى درهم شكستن پايه‏هاى حكومت اموى بودند. در داخل كشور نيز آتش خشم و كينه خوارج، كه مردمى دلير و سلحشور بودند، شعله ور شده بود/

در اين كشمكش‏ها، بهترين جوانان عرب، يا در جنگهاى داخلى كشته شدند و يا قربانى سياست بدبينى و حسادت دربار فاسد خلافت گشتند، زيرا در اثر اطمينان كوركورانه‏اى كه خليفه قبلى از وزرا و درباريان خود داشت، حكومت و قدرت به دست افراد خود خواه و ناشايستى افتاده بود كه مردم را به خاطر عجر و ناتوانى خود و سؤ اداره كشور متنفر ساخته بودند/

البته رجال بزرگ و چهره‏هاى درخشان انگشت شمارى بودند كه با كمال همت و دلسوزى نسبت به دين و آيين در ميان مردم سست و كم فروغ شده و در ميان درباريان و عوامل وابسته به حكومت رو به زوال بود، زيرا آنان عموماً عناصرى بودند كه جز تامين منافع خود، هيچ هدفى نداشتند/

در آن عصر خطير، جامعه اسلامى نيازمند بازوى توانايى بود كه كشتى متزلزل حكومت را از غرق شدن نجات بدهد، از اينرو طبعاً هشام به مزايا و خصوصياتى نيازمند بود كه بتواند در پرتو آن، با دشواريها و مشكلاتى كه جامعه اسلامى را از هر طرف احاطه كرده بود، مقابله كند/

در اينكه هشام بهتر از خليفه قبلى (يزيد) بود شكى نيست، زيرا در زمان هشام دربار خلافت از عناصر ناپاك تصفيه شد، وقار و سنگينى جايگزين سبكسرى و بوالهوسى گرديد، و جامعه از وجود افراد طفيلى كه سربار جامعه بودند پيراسته گشت/

ولى سختگيرى بيش از اندازه هشام، به سرحد خشونت رسيد و صرفه جوييهاى وى جنبه بخل يافت و بعضى از كمبودهاى اخلاقى و انسانى وى اوضاع را بدتر كرد، زيرا او فردى كوتاه فكر و مستبد و شكاك و بدبين بود، از اينرو، به هيچ كس اعتماد نمى‏كرد، بلكه براى خنثى كردن توطئه‏هايى كه بر ضد او چيده مى‏شد، به عمليات مكارانه و جاسوسى متوسل مى‏شد و از انجا كه آدم زود باورى بود،با يك بدگويى و سؤ ظن بهترين رجال كشور را از بين مى‏برد. اين بدبينى افراطى باعث شد كه عزل و نصب متوالى و بيش از حد فرمانروايان و حكام شهرستانها، نتايج فوق العاده به بار آورد».(57)

امام باقر (ع) در شام

يكى از حوادث مهم زندگى پرافتخار پيشواى پنجم، مسافرت آن حضرت به شام مى‏باشد.

هشام بن عبدالملك، كه يكى از خلفاى معاصر امام باقر (ع) بود، هميشه از محبوبيت و موقعيت فوق العاده امام باقر بيمناك بود و چون مى‏دانست پيروان پيشواى پنجم، آن حضرت را امام مى‏دانند، همواره تلاش مى‏كرد مانع گسترش نفوذ معنوى و افزايش پيروان آن حضرت گردد/

در يكى از سالها كه امام باقر (ع) همراه فرزند گرامى خود «جعفر بن محمد(ع) » به زيارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام نيز عازم حج شد. در ايام حج، حضرت صادق (ع) در مجمعى از مسلمانان سخنانى در فضيلت و امامت اهل بيت (ع) بيان فرمود كه بلافاصله توسط ماموران به گوش هشام رسيد. هشام، كه پيوسته وجود امام باقر (ع) را خطرى براى حكومت خود تلقى مى‏كرد، از اين سخن بشدت تكان خورد، ولى - شايد بنا به ملاحظاتى - در اثناى مراسم حج متعرض امام (ع) و فرزند آن حضرت نشد، لكن به محض آنكه به پايتخت خود (دمشق) بازگشت به حاكم مدينه دستور داد امام باقر (ع) و فرزندش جعفر بن محمد را روانه شام كند/

امام ناگزير همراه فرزند ارجمند خود مدينه را ترك گفته وارد دمشق شد. هشام براى اينكه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بكشد، و ضمنا به خيال خود از مقام آن حضرت بكاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد! شايد هم در اين سه روز در اين فكر بود كه چگونه با امام (ع) روبرو شود و چه طرحى بريزد كه از موقعيت و مقام امام (ع) در انظار مردم كاسته شود؟!

مسابقه تيراندازى

البته اگر دربار حكومت هشام كانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخندانان بود امكان داشت دانشمندان برجسته را دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشكيل بدهد؛ ولى از آنجا كه دربار خلافت اغلب زمامداران اموى-و از آن جمله هشام - از وجود چنين دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستانسرايان و مديحه گويان جاى رجال علم را گرفته بودند، هشام به فكر تشكيل چنين مجلسى نيفتاد،زيرا بخوبى مى‏دانست اگر از راه مبارزه و مناظره علمى وارد شود هيچ يك از درباريان او از عهده مناظره با امام باقر (ع) برنخواهند آمد و از اين جهت تصميم گرفت از راه ديگرى وارد شود كه به نظرش پيروزى او مسلم بود/

آرى با كمال تعجب هشام تصميم گرفت يك مسابقه تيراندازى! ترتيب داده امام (ع) را در آن مسابقه شركت بدهد تا بلكه به واسطه شكست در مسابقه، امام در نظر مردم كوچك جلوه كند! به همين جهت پيش از ورود امام (ع) به قصر خلافت، عده‏اى از درباريان را واداشت نشانه‏اى نصب كرده مشغول تيراندازى گردند. امام باقر (ع) وارد مجلس شد و اندكى نشست. ناگهان هشام رو به امام كرد و چنين گفت: آيا مايليد در مسابقه تيراندازى شركت نماييد؟ حضرت فرمود: من ديگر پير شده‏ام و وقت تيراندازيم گذشته است، مرا معذور دار. هشام كه خيال مى‏كرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر (ع) را در دو قدمى شكست قرار داده است، اصرار و پافشارى كرد كه تير و كمان خود را به آن حضرت بدهد. امام (ع) دست برد و كمان را گرفت و تيرى در چله كمان نهاد و نشانه‏گيرى كرد و تير را درست به قلب هدف زد! آنگاه تير دوم را به كمان گذاشت و رها كرد و اين بار تير در چوبه تير قبلى نشست و آن را شكافت! تير سوم نيز به تير دوم اصابت كرد و به همين ترتيب نه تير پرتاب نمود كه هر كدام به چوبه تير قبلى خورد!

اين عمل شگفت‏انگيز، حاضران را بشدت تحت تاثير قرار داده و اعجاب و تحسين همه را برانگيخت. هشام كه حسابهايش غلط از آب در آمده و نقشه‏اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تاثير قرار گرفت و بى اختيار گفت: آفرين بر تو اى اباجعفر! تو سرآمد تيراندازان عرب و عجم هستى، چگونه مى‏گفتى پير شده‏ام؟! آنگاه سر به زير افكند و لحظه‏اى به فكر فرو رفت. سپس امام باقر (ع) و فرزند عاليقدرش را در جايگاه مخصوص كنار خود جاى داد و فوق العاده تجليل و احترام كرد و رو به امام كرده گفت: قريش از پرتو وجود تو شايسته سرورى بر عرب و عجم است، اين تيراندازى را چه كسى به تو ياد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفته‏اى؟

حضرت فرمود: مى‏دانى كه اهل مدينه به اين كار عادت دارند، من نيز در ايام جوانى مدتى به اين كار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها كردم، امروز چون تو اصرار كردى ناگزير پذيرفتم.

هشام گفت: آيا جعفر (حضرت صادق) نيز مانند تو در تيراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «كمال دين» و «اتمام نعمت» را كه در آيه «اليوم اكملت لكم دينكم» (58)آمده (امامت و ولايت) از يكديگر به ارث مى‏بريم و هرگز زمين از چنين افرادى (حجت) خالى نمى‏ماند.(59)

مناظره با اسقف مسيحيان

گرچه دربار هشام براى ابراز عظمت علمى پيشواى پنجم محيط مساعدى نبود، ولى از حسن اتفاق، پيش از آنكه پيشواى پنجم شهر دمشق را ترك گويد، فرصت بسيار مناصبى پيش آمد كه امام براى بيدار ساختن افكار مردم و معرفى عظمت و مقام علمى خود بخوبى از آن استفاده نمود و افكار عمومى شام را منقلب ساخت. ماجرا از اين قرار بود: هشام دستاويز مهمى براى جسارت بيشتر به پيشگاه امام پنجم (ع) در دست نداشت، ناگزير با مراجعت آن حضر به مدينه موافقت كرد. هنگامى كه امام (ع) همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهاى ميدان مقابل قصر با جمعيت انبوهى روبرو گرديد كه همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جويا شد. گفتند: اينها كشيشان و راهبان مسيحى هستند كه در مجمع بزرگ ساليانه خود گردآمده‏اند و طبق برنامه همه ساله منتظر اسقف بزرگ مى‏باشند تا مشكلات علمى خود را از او بپرسند. امام (ع) به ميان جمعيت تشريف برده و به طور ناشناس در ان مجمع بزرگ شركت فرمود. اين خبر فوراً به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مامور كرد تا در انجمن مزبور شركت نموده از نزديك ناظر جريان باشند/

طولى نكشيد اسقف بزرگ كه فوق العاده پير و سالخورده بود، وارد شد و با شكوه و احترام فروان، در صدر مجلس قرار گرفت. آن‏گاه نگاهى به جمعيت انداخت، و چون سيماى امام باقر (ع) توجه وى را به خود جلب نمود، رو به امام كرد و پرسيد:

- از ما مسيحيان هستيد يا از مسلمانان؟

- از مسلمانان.

- از دانشمندان آنان هستيد يا افراد نادان؟

- از افراد نادان نيستم!

- اول من سوال كنم يا شمامى پرسيد؟

- اگر مايليد شما سوال كنيد/

- به چه دليل شما مسلمانان ادعا مى‏كنيد كه اهل بهشت غذا مى‏خورند و مى‏آشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آيا براى اين موضوع، نمونه و نظير روشنى در اين جهان وجود دارد؟

- بلى، نمونه روشن آن در اين جهان جنين است كه در رحم مادر تغذيه مى‏كند ولى مدفوعى ندارد!

- عجب! پس شما گفتيد از دانشمندان نيستيد؟!

- من چنين نگفتم، بلكه گفتم از نادانان نيستم!

- سوال ديگرى دارم/

- بفرماييد/

- به چه دليل عقيده داريد كه ميوه‏ها و نعمتهاى بهشتى كم نمى‏شود و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى بوده كاهش پيدا نمى‏كنند؟ آيا نمونه روشنى از پديده‏هاى اين جهان را مى‏توان براى اين موضوع ذكر كرد؟

- آرى، نمونه روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله چراغى صدها چراغ روشن كنيد، شعله چراغ اول به جاى خود باقى است و از ان به هيچ وجه كاسته نمى‏شود!$

...اسقف هر سوال و مشكلى به نظرش مى‏رسيد، همه را پرسيد و جواب قانع كننده شنيد و چون خود را عاجز يافت، بشدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: «مردم! دانشمند والا مقامى را كه مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بيشتر است، به اينجا آورده‏ايد تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پيشوايان آنان از ما برتر وبهترند؟! به خدا سوگند ديگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال ديگر زنده ماندم، مرا در ميان خود نخواهيد ديد!» اين را گفت و از جا برخاست و بيرون رفت!

اتهام ناجوانمردانه

اين جريان بسرعت درشهر دمشق پيچيد و موجى از شادى و هيجان درمحيط شام به وجود آورد. هشام، به جاى آن‏كه از پيروزى افتخارآميز علمى امام باقر (ع) بر بيگانگان خوشحال گردد، بيش از پيش از نفوذ معنوى امام (ع) بيمناك شد و ضمن ظاهر سازى و ارسال هديه براى آن حضرت پيغام داد كه حتماً همان روز دمشق را ترك گويد! نيز بر اثر خشمى كه به علت پيروزى علمى امام (ع) به وى دست داده بود، كوشش كرد درخشش علمى و اجتماعى ايشان را با حربه زنگ زده تهمت از بين ببرد و رهبر عاليقدر اسلام را متهم به گرايش به مسيحيت نمايد! لذا با كمال ناجوانمردى به برخى از فرمانداران خود (مانند فرماندار شهر مدين) چنين نوشت:

«محمد بن على، پسر ابوتراب، همراه فرزندش نزد من آمده بود، وقتى آنان را به مدينه بازگرداندم، نزد كشيشان رفتند و با گرايش به نصرانيت!! به مسيحيان تقرب جستند. ولى من به خاطر خويشاوندى اى كه با من دارند، از كيفر آنان چشم پوشيدم! وقتى كه اين دو نفر به شهر شما رسيدند، به مردم اعلام كنيد كه من از آنان بيزارم»!

ولى تلاشهاى مذبوحانه هشام براى پوشاندن حقيقت به جايى نرسيد و مردم شهر مزبور كه ابتدأاً تحت تاثير تبليغات هشام قرار گرفته بودند، در اثر احتجاجها و نشانه‏هاى امامت كه از آن حضرت ديده شد، به عظمت و مقام واقعى پيشواى پنجم پى بردند، و بدين ترتيب سفرى كه شروع آن با اجبار و تهديد بود، به يكى از سفرهاى ثمربخش و آموزنده تبديل شد! (60)

مناظرات امام باقر علیه السلام

در دوران امامت حضرت باقر (ع) فرقه‏هاى مذهبى و گروههاى سياسى و مذهبى متعددى مانند: معتزله، خوارج و مرجئه فعاليت داشتند و امام باقر (ع) همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ايستادگى مى‏نمود و طى مناظراتى كه با سران اين گروهها داشت، پايگاههاى فكرى و عقيدتى آنان را در هم مى‏كوبيد و بى پايگى عقائدشان رابا دلائلى روشن ثابت مى‏كرد. در اينجا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق»،يكى از سران خوارج، از نظر خوانندگان مى‏گذرانيم :

روزى «نافع» به حضور امام رسيد و مسائلى از حرام و حلال پرسيد. امام به سوالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمود:

به اين مارقين (از دين خارج شدگان) بگو: چرا جدايى از امير مومنان (ع) را حلال شمرديد، در صورتى كه قبلا خون خويش را در كنار او و در راه اطاعت از او نثار مى‏كرديد و يارى اورا موجب نزديكى به خدا مى‏دانستيد؟!

امام افزود: آنان خواهند گفت كه او را در دين خدا حكم قرار داد. به آنان بگو: خداوند در شريعت پيامبر خود در دو مورد دو نفر را حكم قرار داده است؛ يكى در مورد اختلاف ميان زن و شوهر است كه مى‏فرمايد:

«و اگر از جدايى و شكاف ميان آن‏ها بيم داشته باشيد، داورى از خانواده شوهر و داورى از خانواده زن انتخاب كنيد (تا به كار آنان رسيدگى كنند) اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند،خداوند كمك به توافق آنها مى‏كند (زيرا) خداوند دانا و آگاه است».(61)

ديگرى داورى «سعد بن معاذ» است كه پيامبر اسلام او را ميان خود و قبيله يهودى «بنى قريظه» حكم قرار داد، و او هم طبق حكم خدا نظر داد. آن‏گاه امام افزود: آيا نمى‏دانيد كه امير مومنان حكميت را به اين شرط پذيرفت كه دو داور بر اساس حكم قرآن داورى كنند و از از حدود قرآن تجاوز نكنند و شرط كرد كه اگر بر خلاف قران راى بدهند، مردود خواهد بود؟ وقتى كه به امير مومنان گفتند: داورى كه خود تعيين كردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود: من او را داور قرار ندادم، بلكه كتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقين حكميت قرآن و مردود بودن خلاف قران را گمراهى مى‏شمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نمى‏آورند؟!

«نافع بن ازرق» با شنيدن اين بيانات گفت: به خدا سوگند اين سخنان را نه شنيده بودم و نه به ذهنم خطور كرده بود، حق همين است ان شأ الله!(62)


منابع و پی نوشت ها

1-شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، ص 261/
2-ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب،قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 195/
3-اظهر من مخبئات كنوز المعارف و حقايق الاحكام و الحكم و اللطائف مالا يخفى الا على منطمس البصيره او فاسد الطويه و السريره و من ثم قيل و فيه هو باقر العلم و جامعه و شاهر علمه و ارفعه (الصواعق المحرقه، الطبعه الثانية، قاهره، مكتبه القاهره، ص 201). 4- سبط ابن الجوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدرية، 1383 ه'.ق، ص 337 - على بن عيسى الاربلى، كشف الغمه، تبريز، مكتبه بنى هاشم، 1381 ه'.ق، ج 2، ص 329 - فضل بن الحسن البداية و النهاية، الطبعه الثانية، بيروت، مكتبه المعارف، 1977 م، ج 9، ص .311 در بعضى از نسخه‏ها «حكم بن عيينه» ذكر شده است ولى «عتيبه» صحيح است. ر.ك به: كاظم مدير شانه چى، علم الحديث و دراية الحديث، چاپ سوم، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علمية قم، 1362 ه'.ش، ص 67/
5- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضوية، 1350 ه'.ق، ص 176/
6-شيخ طوسى، اختيار معرفه الرجال (مشهور به رجال كشى)، تصحيح و تعليق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 136 و 137 (حديث شماره 219)/
7-الارشاد، قم، مكتبه بصيرتى، ص 262/
8- تذكره الخواص، نجف، منشوارت المطبعه الحيدرية، 1383 ه'.ق، ص 337/
9- دكتر آيتى، محمد ابراهيم،اندلس يا تاريخ حكومت مسلمين در اروپا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1363 ه'.ش، ص 17-18/
ة 10-ابن اثير الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 11 و 37 - مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 173 و 182/
11- فروخ، عمر، تاريخ صدر الاسلام و الدولةالاموية، الطبعة الثالثة، بيروت، دارالعلم للملايين، 1976 م، ص 197/
12- سيد اميرعلى، مختصر تاريخ العرب، تعريب: عفيف البعلبكى، الطبعه الثانية، بيروت، دارالعلم للملايين، 1967 م، ص 125/
13-دكتر ابراهيم حسن، حسن، تاريخ سياسى اسلام، چاپ چهارم، تهران، انتشارات جاويدان، 1360 ه.ش، ج 1، ص 401/
14-مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 175/
15-مسعودى، همان ماخذ، ص 183/
16- ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، ج 3، ص 50/
17- سيوطى، تاريخ الخلفأ، الطبعة الثالثة، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، قاهره، مطبعة المدنى، (افست مكتبه المثنى- بغداد) ص 232 - ابن قتيبه، الامامة و السيامة، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه'.ق، ج 2، ص 116 - سيد امير على، مختصر تاريخ العرب، الطبعه الثالثه، تعريب: عفيف البعلبكى، بيروت، دارالعلم للملابين، ص 129/
18- ابن قتيبه، همان ماخذ، ص 116/
19- سيوطى، همان ماخذ، ص 232/
20-ابوحنيفه دينورى، الاخبار الطوال، تحقيق: عبدالمنعم عامر، قاهره، داراحيأ الكتب العربية (افست انتشارات آفتاب تهران)، ص 331/
21- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، الطبعة الثانية، قم، منشورات مكتبة آية الله العظمى مرعشى النجفى، ج 3، ص 57/
22-على ع يكى از شركت كنندگان در جنگ بدر وبيعت رضوان بود بلكه در صدر همه آنان قرار داشت.
23-خداوند به عدالت و نيكوكارى و بخشش به خويشان فرمان مى‏دهد و از كارهاى بد و ناروا و ستمگرى منع مى‏كند، شما را پند مى‏دهد تا اندرز الهى را بپذيريد(سوره نحل: 90)/
24- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 42 و ر.ك به: مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 184 - ابن ابى الحديد، همان ماخذ، ج 3، ص 59/
25-ابن واضح، همان ماخذ، ص 50/
26-الخصال، باب الثلاثه/
27-سيوطى، همان ماخذ، ص 230/
28- ابن عبدربه، عقد الفريد، بيروت، دارالكتاب العربى، 1403 ه'.ق، ج 4، ص 439/
29- شمس الدين ذهبى، تذكرة الحفاظ، بيروت، دارالتراث العربى، ج 1، ص 3/
30- ابورية، محمود، اضوأ على السنه المحمدية، الطبعة الثانية، مطبعه صور الحديثه، ص 43 (من كان عنده شيئى فليمحه)/
31- شمس الدين ذهبى، همان ماخذ، ص 7 - عجاج الخطيب، محمد، السنة قبل التدوين، قاهره، دارالفكر، 1391 ه'.ق، ص 97 - ابن ماجه، سنن، بيروت، داراحيأ التراث العربى، ج 1، ص 12 - الحاكم النيشابورى، المستدرك على الصحيحين، بيروت، دارلمعرفه، ج 1، ص 102/
32- ابورية، همان ماخذ، ص 43 - محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 287 - عسكرى، سيد مرتضى، نگاهى به سرنوشت حديث، تهران، انتشارات روزبه، 1353 ه'.ش، ص 23 - سيوطى، تدريب الراوى فى شرح تقريب النواوى، بيروت، دارالكتب العربى، 1409 ه'.ق، ج 2، ص 64/
33- الحاكم النيشابورى، همان ماخذ، ج 1، ص .110 در تذكرة الحفاظ (ج 1، ص 7) به جاى ابوذر، ابومسعود انصارى نام برده شده است.
34-ابن ماجه، همان ماخذ، ص‏11/
35-ابن ماجه، همان ماخذ، ص 12/
36-بخارى، صحيح، بشرح الكرمانى، الطبعة الثانية، بيروت، داراحيأ التراث العربى، ج 2، ص 6/
37- مدير شانه چى، كاظم، علم الحديث و دراية الحديث، چاپ سوم، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علمية قم، 1362 ه'.ش، ص 30/
38- و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (سوره نجم، 3 و 4)/
39- و مااتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا (سوره حشر: 7)/
40- فاوما الى اسفتيه فقال الذى نفسى بيده ما يخرج مما بينهما الا حق فاكتب (الحاكم النيشابورى، همان ماخذ، ج 1، ص 104) و ر.ك به: سيوطى، تدريب الراوى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1409 ه'.ق، ج 2، ص 62)/
41-ابوريه، همان ماخذ، ص 43/
42- احمد حنبل، مسند، دارالفكر، ج 3، ص 12- عبدالله دارمى، سنن دارالفكر، ج 1، ص 119- ابوريه، همان ماخذ، ص 42/
43- نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشيعه، قم، مكتبة الداورى، ص 255 (ترجمه محمد بن عذافر)-الصدر، السيد حسن، الشيعة و فنون الاسلام، لبنان، صيدا، 1331 ه'.ق، ص .65 در بعضى نسخه‏ها «حكم بن عيينه» ذكر شده است، ولى چنانكه در چند صفحه پيش يادآورى كرديم، صحيح آن «عتيبه» است/
44-شرف الدين، السيد عبدالحسين، مولفوا الشيعه فى صدر الاسلام، تهران، مكتبه النجاح، ص 14-.15 مرحوم سيد حسن صدر مى‏نويسد: نسخه‏اى از اين كتاب نزد من موجود است و بخارى در باب «كتاب العلم» از اين صحيفه نقل كرده است. (تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام، تهران، منشورات الاعلمى، ص 279)/
45-تدريب الراوى فى شرح تقريب النواوى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1409، ج 2، ص 61/
46-نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشيعه، قم، مكتبه الداورى، ص 4/
47- پيرامون بحث كتابت و تدوين حديث، نگاه كنيد به: جعفر السبحانى، بحوث فى الملل و النحل، الطبعة الثانية، لجنة اداره الحوزه العلمية قم المقدسة، ايران، 1410 ه'.ق، ج 1، ص 58-73/
48-جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، كه اصرار دارد پايه گذاران علوم اسلامى را جمعى از اهل تسنن معرفى كند، مى‏گويد: «نخستين كسى كه در فقه كتاب نوشت ،ابوحنيفه بود»؛ در صورتى كه ابوحنيفه در سال 100 هجرى متولد شده و در سال 150 فوت كرده است، اما ابورافع 60 سال پيش از تولد ابوحنيفه درگذشته است! (السيد حسن الصدر، تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام، طهران، منشوات الاعلمى، ص 298) بنابراين جهان تسنن از اوائل قرن دوم هجرى به تدوين فقه و حديث پرداخته ولى بزرگان شيعه از همان روزهاى اول دست به چنين كارى زده‏اند.
49-شيخ مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق: على اكبر الغفارى، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزه العلمية بقم المقدسه، ص 201 - شيخ طوسى، اختيار معرفه الرجال (معروف به رجل كشى)، تصحيح و تعليق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 163 (شماره 276)/
50- شرف الدين، السيد عبدالحسين، مولفوا الشيعه فى صدر اسلام، الطبعة الثانية، طهران، مكتبه نجاح، ص 64/
51-شرف الدين، همان ماخذ، ص 36/
52-سيوطى، تاريخ الخلفأ، الطبعه الثانية، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، قاهره، مطبعه المدنى (افست مكتبه المثنى- بغداد) ص 246/
53-مرجئه فرقه‏اى بودند كه ايمان را عبارت از اعتقاد قلبى مى‏دانستند و هيچ يك از گناهان و اعمال ضد اسلامى را با ايمان منافى نمى‏دانستند!
54-الامامة و السياسة، الطبعة الثالثة، قاهره، مطبعه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه'.ق، ج 2، ص 125/
55-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبه الحيدرية، ج‏3، ص 70/
56-مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 205/
57-سيد اميرعلى، همان ماخذ، ص 139/
58- اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. اين آيه پس از واقعه غدير و اعلام امامت على (ع) نازل گرديد/
59- محمد بن جرير بن رستم الطبرى، دلائل الامامة، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1383 ه'.ق، (افست منشورات الرضى - قم) ص 105/
60- تفصيل جريان سفر حضرت باقر (ع) به شام را «محمد بن جرير بن رستم الطبرى» در كتاب «دلائل الامامه» (ص 105-107) بيان نموده است و سپس مرحوم سيد بن طاووس در كتاب «امان الاخطار» (ص 62) و علامه مجلسى در بحارالانوار (ج 46،ص 307-313) و تاليفات ديگر خود از اين جرير نقل كرده‏اند، ولى در جزئيات قضيه اندكى اختلاف به چشم مى‏خورد.
61-وان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريد اصلاحا يوفق الله بينهما ان الله كان عليما خبيرا (سوره نسأ: 35)/
62-طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضوية، 1350، ج 2، ص 176/


سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، ص 304 - 346

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo