شهید آوینی

بـارى ، سـرانجام امام ـ عليه السلام ـ در روز دوشنبه خريبه را به عزم بصره ترك گفت ووقتى به مـسجد بصره رسيد، در آنجا دو ركعت نماز گزارد وسپس يكسره به سوى خانه عبد اللّه بن خلف خزاعى ، كه بزرگترين خانه در بصره بود واز عايشه در آنجا حراست مى شد، رفت .
عـبـد اللّه در عصر خلافت عمر كاتب ديوان بصره بود وچنان كه گذشت ، او وبرادرش عثمان در نبرد جمل كشته شدند.
برخى مى گويند وى عهد رسالت را درك كرده ورسول گرامى (ص ) را ديده بوده است .
(2) هرچند اين مطلب ثابت نيست .
وقـتـى عـلـى ـ عـليه السلام ـ وارد خانه عبد اللّه شد، زن او صفيه دختر حارث بن طلحة بن ابى طلحه مشغول گريه و زارى بود.
هـمسر عبد اللّه به امام ـ عليه السلام ـ اهانت كرد واو را ((قاتل الا حبه )) و((مفرق الجمع )) ناميد، ولى امام پاسخى به او نگفت .
سپس به اتاق عايشه وارد شد وبر او سلام كرد ودر كنار او نشست واهانت صفيه را ياد آور شد.
حـتـى به هنگام خروج امام از خانه نيز، صفيه اهانت خود را تكرار كرد كه در آن هنگام ياران امام ـ عليه السلام ـ تحمل خود را از دست دادند وهمسر عبد اللّه را تهديد كردند.
امام آنان را از هر نوع تعرض بازداشت وگفت : هرگز از تعرض به زنان خبرى به من نرسد.
سـخـنرانى امام در بصره امام ـ عليه السلام ، پس از خروج از خانه عبد اللّه ، به نقطه مركزى شهر رفت ومردم بصره با پرچمهاى گوناگون خود با وى تجديد بيعت كردند.
حتى مجروحان وكسانى كه به نوعى به آنان امان داده شده بود بار ديگر با آن حضرت بيعت كردند.
(1) بر امام ـ عليه السلام ـ لازم بود كه مردم بصره را از عمق جنايت وزشتى كارشان آگاه سازد.
از اين رو، در حالى كه هاله اى از عظمت ونورانيت او را احاطه كرده بود ومردم بصره سراپا گوش بودند، سخنان خود را چنين آغاز كرد:شما سپاهيان آن زن وپيروان آن شتر بوديد.
چون صدا كرد او را پاسخ گفتيد ووقتى پى شد فرار كرديد.
اخلاق شما پست وپيمان شما غدر ودين شما نفاق وآب شما شور است .
وآن كـس كـه در شـهـر شـما اقامت گزيند در دام گناهانتان گرفتار شود وآن كس كه از شما دورى گزيند رحمت حق را دريابد.
گـويـا مى بينم كه عذاب خدا از آسمان وزمين بر شما فرود مى آيد وبه گمانم همگى غرق شده ايد وتنها قله مسجدتان ، همچون سينه كشتى ، بر روى آب نمايان است .
(2)آنگاه افزود:سرزمين شما به آب نزديك واز آسمان دور است .
خردهاى شما سبك وافكار شما سفيهانه است .
شـمـا (بـه سـبـب سستى اراده ) هدف تير اندازان ولقمه چربى براى مفت خواران وشكارى براى درندگان هستيد.
(3)سپس فرمود: اكنون ، اى اهل بصره ، در باره من چه گمان داريد؟
در اين موقع مردى برخاست وگفت : جز خير ونيكى در باره تو نسبت به خود، گمان نمى بريم .
اگـر مـا را مـجازات كنى جا دارد زيرا ما گناهكاريم ، واگر ما را ببخشى ، عفو براى خدا محبوبتر است .
امام ـ عليه السلام ـ فرمود: همه را عفو كردم .
از فتنه جويى دورى گزينيد.
شـمـا نـخـسـتين كسانى هستيد كه بيعت را شكستيد وعصاى امت را دو نيم كرديد، از گناه باز گرديد وخالصانه توبه كنيد.
(1)نـيـت نـيـك جانشين عمل استدر اين هنگام يكى از ياران امام ـ عليه السلام ـ گفت : دوست داشـتـم بـرادرم در اينجا بود تا پيروزيهاى تو را بر دشمنانت مشاهده مى كرد ودر فضيلت وثواب جهاد شريك مى شد.
امام از او پرسيد: آيا قلب وفكر برادرت با ما بوده است ؟
در پاسخ عرض كرد: بلى .
امـام ـ عـلـيـه الـسـلام ـ فرمود:((فقد شهدن ا و لقد شهدن ا في عسكرن ا ه ذا ا قوام في ا صلاب الرجال و ا رح ام النساء سيرعف بهم الزم ان و يقوى بهم الايم ان )).
(2)همانا برادرت نيز در اين معركه با ما بود(وهمچون ديگر مجاهدان شريك اجر وپاداش آن است ).
نـه تـنها او، بلكه آنان كه هنوز در صلب پدران ورحم مادران هستند وزمان به زودى آنان را آشكار مى كند وايمان به وسيله آنان نيرومند مى شود نيز در فضيلت اين جهاد شريكند.
اين كلام امام ـ عليه السلام ـ اشاره به يك اصل تربيتى وپرورشى است وآن اينكه نيت خوب وبد، از نظر پاداش وكيفر، جانشين خود عمل نيز مى گردد.
در جاهايى ديگر از نهج البلاغه نيز به اين اصل اشاره شده است .
از جمله آنجا كه مى فرمايد:((ا يها الناس ا نم ا يجمع الناس الرض ا و السخط.
و ا نم ا عقر ن اقة ثمود رجل و احد فعمهم اللّه بالعذاب لم ا عموه بالرض ا)).
(3)اى مردم ، افراد را خشنودى از يك عمل يا خشم از آن به زير يك پرچم گرد مى آورد.
نـاقه ثمود را يك نفر پى كرد ولى عذاب همگى را فرا گرفت ، زيرا رضاى به عمل آن فرد فراگير بود.
تقسيم بيت المالسپاهيان امام ـ عليه السلام ـ در اين نبرد چيزى را مالك نشدند ودر حقيقت ، رزم آنان يك رزم صد در صد الهى بود.
زيرا امام ـ عليه السلام ـ جز سلاح دشمن همه چيز را به خود آنان واگذار كرد.
ازاين جهت ، بايد بيت المال را ميان آنان تقسيم مى كرد.
وقتى ديدگان امام ـ عليه السلام ـ به آن افتاد دستها را بر هم زد وگفت : ((غري غيري )).
(يعنى برو ديگرى را بفريب .
) مـوجودى بيت المال ششصد هزار درهم بود كه همه را در ميان سپاهيان تقسيم كرد وبه هريك پانصد درهم رسيد، در پايان تقسيم ، پانصد درهم باقى ماند كه آن را براى خود اختصاص داد.
ناگهان فردى در رسيد ومدعى شد كه در اين نبرد شركت داشته ولى نام او از قلم افتاده است .
امـام ـ عليه السلام ـ آن پانصد درهم را نيز به او داد وفرمود:سپاس خدا را كه از اين مال چيزى به خود اختصاص ندادم .
(1)اعـزام عـايشه به مدينهعايشه به جهت انتساب به رسول اكرم (ص ) از احترام خاصى برخوردار بود.
امـام ـ عـليه السلام ـ مقدمات سفر او ر، از مركب وتوشه راه ، فراهم ساخت وبه محمد بن ابى بكر دسـتـور داد كـه در مـعيت خواهر خود باشد واو را به مدينه برساند وبه همه ياران مدنى خود، كه عـلاقه مند بودند به مدينه باز گردند، اجازه داد كه عايشه را تا مدينه همراهى نمايند وبه اين نيز اكتفا نكرد وچهل تن از زنان با شخصيت بصره را همراه او روانه مدينه كرد.
در هنگام حركت گروهى از مردم او را مشايعت كردند ومراسم توديع را انجام دادند.
عـايـشه در برابر محبتهاى امام ـ عليه السلام ـ بى اختيار منقلب شد وبه مردم گفت : فرزندانم ، برخى از ما بر برخى ديگر پرخاش مى كند، ولى اين كار سبب تعدى نگردد.
به خدا سوگند، ميان من وعلى ، جز آنچه ميان زن وبستگان او رخ مى دهد، چيز ديگرى نبود.
او،گرچه مورد خشم من قرار گرفت ، از اخيار ونيكان است .
امام ـ عليه السلام شم من قرار گرفت ، از اخيار ونيكان است .
امام ـ عليه السلام ـ از سخنان عايشه تشكر كرد وخود افزود:مردم ، وى همسر پيامبر شماست .
آن گاه او را چند ميل مشايعت كرد.
شيخ مفيد مى نويسد:چهل زن كه به فرمان امام ـ عليه السلام ـ در معيت عايشه قرار گرفتند به ظاهر لباس مردان پوشيدند تا بيگانگان آنان را مرد بينگارند وافكار ناروا به ذهن احدى در باره آنان وهمسر رسول اكرم (ص ) خطور نكند.
عـايـشـه نـيـز تصور مى كرد كه على ـ عليه السلام ـ ماموران مرد را بر حفاظت او گمارده است وپيوسته از اين كار گله مى كرد.
وقتى به مدينه رسيد وآنان را زنانى ديد كه لباس مردان پوشيده اند از اعتراض خود پوزش طلبيد وگفت : خدا فرزند ابوطالب را پاداش نيك دهد كه حرمت رسول خدا را در مورد من رعايت كرد.
(1)نصب استانداراندر دوران خلافت عثمان امور استان مصر به دست عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح اداره مـى شـد ويـكى از عوامل شورش مصريان بر خليفه اعمال زشت وننگين او بود، تا آنجا كه به اخراج او از مصر انجاميد.
در آن زمان محمد بن ابى حذيفه در مصر بود وپيوسته از والى مصر وخليفه انتقاد مى كرد.
وقـتـى مـصريان ، به عزم مدينه ومحاكمه خليفه ، وطن خود را ترك گفتند، اداره امور مصر را به مـحمد بن حذيفه واگذار كردند واو در اين منصب باقى بود تا اينكه امام ـ عليه السلام ـ قيس بن سعد بن عباده را براى اداره استان مصر نصب كرد.
طبرى اعزام قيس را در سال واقعه جمل مى داند، ولى برخى از مورخان ، مانند ابن اثير(1)، تاريخ اعزام قيس را به مصر، ماه صفر مى داند.
اگر مقصود صفر سال سى وششم باشد، طبعا پيش از واقعه جمل بوده است واگر صفر سال سى وهـفـتم باشد، در اين صورت شش ماه واندى پس از آن صورت گرفته بوده ؛ در حالى كه طبرى تاريخ اعزام را سال سى وشش هجرى كه سال واقعه جمل است ضبط كرده است .
بـارى ، امـام ـ عليه السلام ـ خليد بن قره يربوعى را استاندار خراسان وابن عباس را استاندار بصره قرار داد وتصميم گرفت كه خاك بصره را به عزم كوفه ترك گويد.
پـيش از ترك بصره ، جرير بن عبد اللّه بجلى را روانه شام ساخت كه با معاويه گفتگو كند تا پيروى خود را از حكومت مركزى ، كه در راس آن امام بود، اعلام دارد.
(2)بـه سـبب اهميتى كه بصره داشت وشيطان در آنجا تخم ريزى كرده بود، امام ـ عليه السلام ـ ابن عباس را استاندار وزياد بن ابيه را مامور خراج وابو الاسود دوئلى را معاون آن دو قرار داد.
(3) به هنگام معرفى ابن عباس به مردم ، امام ـ عليه السلام ـ سخنرانى بسيار لطيف وشيرينى كرد كه شيخ مفيد آن را در كتاب ((الجمل )) نقل كرده است .
(4)طبرى مى گويد:امام به ابن عباس گفت :((ا ضرب بمن ا ط اعك من عص اك ، و ترك ا مرك ))(5) يعنى : با مطيعان عاصيان را وآنان را كه امر تو را تبعيت نمى كنند بكوب .
وقـتـى امـام ـ عـلـيـه الـسـلام ـ سـرزمين بصره را ترك مى گفت با خداى خود چنين مناجات كـرد:((الـحـمـد للّه الـذي ا خرجني من ا خبث البلاد)): سپاس خدا را كه مرا از ناپاكترين شهرها بيرون برد.
بدين طريق ، نخستين غائله در حكومت امام ـ عليه السلام ـ پايان يافت وآن حضرت رهسپار كوفه شـد تـا نـقـشه تعقيب معاويه را بريزد وسرزمين پهناور اسلامى را از عناصر فاسد وخود كامه پاك سازد.
فصل يازدهم .

كوفه ، مركز خلافت اسلامي

خـورشـيد اسلام در سرزمين مكه طلوع كرد وپس از گذشت سيزده سال در آسمان يثرب ظاهر شد وبعد از ده سال نور افشانى در مدينه افول كرد، در حالى كه افق نوى به روى مردم شبه جزيره گشود وسرزمين حجار وخصوصا شهر مدينه به عنوان مركز دينى وثقل سياست معرفى شد.
پـس از درگـذشت پيامبر اكرم (ص )، گزينش خليفه به وسيله مهاجرين وانصار ايجاب كرد كه مـديـنه مقر خلافت اسلامى گردد وخلفا با اعزام عاملان وفرمانداران به اطراف واكناف به تدبير امور بپردازند واز طريق فتح بلاد وشكستن سدها وموانع ، در گسترش اسلام بكوشند.
امـيـر مـؤمـنـان ـ عليه السلام ـ كه علاوه بر تنصيص وتعيين صاحب رسالت ، از ناحيه مهاجرين وانصار برگزيده شده بود، نيز طبيعتا مى بايست ، همچون خلفاى گذشته مدينه را مركز خلافت قرار دهد واز همانجا به رتق وفتق امور بپردازد.
او در آغـاز كـار خلافت از همين شيوه پيروى كرد وبا نامه نگارى واعزام افراد لايق وبركنار كردن افـراد دنيا پرست وايراد خطابه هاى آتشين وسازنده خود، امور جامعه اسلامى را اداره نمود ونظام اسـلامـى كـه در طى مـدت بيست وپنج سال از آغاز خلافت ابوبكر در آن انحراف وكجيهايى پيدا شده بود در حال اصلاح بود كه ناگهان مسئله ((ناكثان ))، يعنى پيمان شكنى كسانى كه پيش از هـمـه با او بيعت كرده بودند، رخ داد وگزارشهاى هولناك وتكان دهنده اى به وى رسيد ومعلوم شـد كه پيمان شكنان ، به كمك مالى بنى اميه ونفوذ واحترام همسر پيامبر، جنوب عراق را تسخير كرده اند وپس از تصرف بصره دهها نفر از ياران وكارگزاران امام ـ عليه السلام ـ را به ناحق كشته اند.
ايـن امر سبب شد كه امام ـ عليه السلام ـ براى تنبيه ناكثان ومجازات همدستان آنان ، مدينه را به عزم بصره ترك گويد وبا سپاهيان خود در كنار بصره فرود آيد.
آتـش نـبـرد مـيان سپاه بر حق امام ولشكريان باطل ناكثان مشتعل شد وسرانجام سپاه حق پيروز گـرديـد وسـران شـورش كننده كشته شدند وگروهى از آنان پا به فرار نهادند وبصره مجددا به آغوش حكومت اسلامى بازگشت واداره امور آن به دست ياران على ـ عليه السلام ـ افتاد واوضاع شهر ومردم حال عادى به خود گرفت وابن عباس ، مفسر قرآن وشاگرد ممتاز امام ، به استاندارى آنجا منصوب شد.
اوضـاع ظـاهـرى ايجاب مى كرد كه امام ـ عليه السلام ـ از راهى كه آمده بود به مدينه باز گردد ودر كـنـار مـدفـن پيامبر (ص ) وبا همفكرى گروهى از ياران وصحابه آن حضرت به نشر معارف اسلامى ومعالجه مزاج بيمار جامعه واعزام سربازان به نقاط دور دست براى گسترش نفوذ قدرت اسلامى وديگر شئون خلافت بپردازد واز هر نوع كشمكش ورودر رويى با اين وآن اجتناب كند.
ولى اين ظاهر قضيه بود وهر فرد ظاهر بينى به امام چنين تكليفى مى كرد؛ بالاخص كه مدينه در آن روز از قداست ومعنويت وروحانيت خاصى برخوردار بود، زيرا مهد واقعى اسلام ومدفن پيام آور خـدا ومـركـز صحابه از مهاجرين وانصار بود كه رشته گزينش خليفه وعزل وخلع او را در دست داشتند.
بـا تـمام اين شرايط وجهات ، امام ـ عليه السلام ـ راه كوفه را برگزيد تا مدتى در آنجا رحل اقامت افكند.
اين كار، كه پس از شور وتبادل نظر با ياران انجام گرفت (1)، به دو جهت بود:1ـ در حالى كه امير مـؤمـنـان ـ عـلـيـه السلام ـ با گروه انبوهى از مدينه حركت كرد وگروههايى در نيمه راه به او پيوستند، ولى بيشتر سربازان وجان نثاران امام را مردم كوفه وحوالى آن تشكيل مى دادند.
زيرا امام براى سركوبى پيمان شكنان به وسيله صحابى بزرگ ، عمار ياسر وفرزند گرامى خود امام حـسـن ـ عليه السلام ـ از مردم كوفه ، كه مركز مهم عراق بود، استمداد طلبيد وگروه انبوهى از مردم آن منطقه به نداى امام پاسخ مثبت گفتند وهمراه نمايندگان وى عازم جبهه شدند.
(1) هـرچـنـد گروهى مانند ابو موسى اشعرى وهمفكران او از هرگونه نصرت وكمگ خوددارى كردند وبا رفتار وگفتار خود در حركت مردم به ميدان جهاد كارشكنى كردند.
پس از آنكه امام در نبرد با ناكثان پيروز شد ودشمن را تار ومار ساخت ، حقشناسى ايجاب مى كرد كـه از خـانـه وزندگى اين مردم ديدن كند ولبيك گويان وجهادگران خود راتقدير ومتقاعدان وبازماندگان از جهاد را توبيخ ومذمت نمايد.
2ـ امـام ـ عـليه السلام ـ مى دانست كه شورش پيمان شكنان گناهى است از گناهان معاويه كه آنـان را به نقض ميثاق تشويق كرده بود واز روى فريب ، غايبانه دست بيعت به آنان داده وحتى در نـامـه اى كه به زبير نوشته بود خطوط شورش را كاملا ترسيم كرده وياد آور شده بود كه از مردم شـام بـراى او بـيـعـت گرفته است وبايد هرچه زودتر كوفه وبصره را اشغال كنند وبه خونخواهى عثمان تظاهر كنند ونگذارند فرزند ابوطالب بر آن دو شهر دست بگذارد.
اكـنـون كـه تير اين ياغى به خطا رفته وشورش پايان يافته بود بايد هرچه زودتر ريشه فساد قطع وشاخه شجره ملعونه بنى اميه از پيكر جامعه اسلامى بريده مى شد.
نزديكترين نقطه به شام همان كوفه است .
گـذشـته از اين ، عراق منطقه اى لشكر خيز وفدايى پرور بود وامام ، بيش از هر نقطه ، بايد بر آنجا تكيه مى كرد.
امـام ـ عـلـيـه الـسـلام ـ خـود در يـكى از خطبه ها به اين مطلب اشاره كرده است ؛ آنجا كه مى فرمايد:((و اللّه م ا ا تيتكم اختيارا و ل كن جئت ا ليكم سوقا )).
(1) يعنى : به خدا سوگند من به ميل خود به سوى شما نيامدم بلكه از روى ناچارى بود.
ايـن دو علت سبب شد كه امام ـ عليه السلام ـ كوفه را به عنوان مقر خود برگزيند ومركز خلافت اسلامى را از مدينه به عراق منتقل سازد.
از ايـن رو، در دوازدهـم مـاه رجـب سـال سى وشش هجرى در روز دو شنبه همراه با گروهى از بزرگان بصره وارد شهر كوفه شد.
مردم كوفه ودر پيشاپيش آنان قاريان قرآن ومحترمين شهر از امام استقبال به عمل آوردند ومقدم او را گرامى داشتند.
براى محل نزول امام ـ عليه السلام ـ قصر ((دار الاماره )) را در نظر گرفته بودند واجازه خواستند كه آن حضرت را به آنجا وارد كنند ودر آنجا سكنى گزيند.
ولى امام از فرود در قصر، كه پيش از وى مركز كجرويها وستمها بود، ابا ورزيد وفرمود: قصر مركز تـبـاهى است وسرانجام در منزل جعدة بن هبيره مخزومى فرزند خواهر ام هانى (دختر ابوطالب ) سكنى گزيد.
(2) امـير المؤمنين ـ عليه السلام ـ درخواست كرد كه براى سخن گفتن با مردم در محلى به نام ((رحبه )) كه سرزمين گسترده اى بود فرود آيد وخود در آن نقطه ازمركب پياده شد.
نـخـسـت در مـسجدى كه در آنجا بود دو ركعت نماز گزارد وآنگاه بر فراز منبر رفت وخدا را ثنا گفت وبه پيامبر او درود فرستاد وسخن خود را با مردم چنين آغاز كرد:اى مردم كوفه ، براى شما در اسلام فضيلتى است مشروط بر اينكه آن را دگرگون نسازيد.
شما را به حق دعوت كردم وپاسخ گفتيد.
زشـتـى را آغـاز كـرديد ولى آن را تغيير داديد شما پيشواى كسانى هستيد كه دعوت شما را پاسخ گويند ودر آنچه كه وارد شديد داخل شوند.
بدترين چيزى كه براى شما از آن بيم دارم دو چيز است :پيروى از هوى وهوس ودرازى آرزو.
پيروى از هوس از حق باز مى دارد ودرازى آرزو سراى بازپسين را از ياد مى برد.
آگـاه باشيد كه دنيا پشت كنان ، كوچ كرده وآخرت اقبال كنان به حركت در آمده است وبراى هر يك از اين دو فرزندانى است .
شما از فرزندان آخرت باشيد.
امروز هنگام عمل است نه حساب ، وفردا وقت حساب است نه عمل .
سـپـاس خدا را كه ولى خود را كمك كرد ودشمن را خوار ساخت ومحق وراستگو را عزيز وپيمان شكن وباطلگرا را ذليل نمود.
بر شما باد تقوى وپرهيزگارى واطاعت از آن كس كه از خاندان پيامبر خدا اطاعت كرده است ، كه ايـن گـروه بـه اطاعت اولى وشايسته ترند از كسانى كه خود را به اسلام وپيامبر نسبت مى دهند وادعاى خلافت مى كنند.
ايـنـان با ما به مقابله بر مى خيزند وبا فضيلتى كه از ما به آنان رسيده است بر ما برترى مى جويند ومقام وحق ما را انكار مى كنند.
آنـان بـه كـيـفر گناه خود مى رسند وبه زودى با نتيجه گمراهى خود در سراى ديگر روبرو مى شوند.
آگاه باشيد كه گروهى از شما از نصرت من تقاعد ورزيد ومن آنان را توبيخ ونكوهش مى كنم .
آنـان را ترك كنيد وآنچه را دوست ندارند به گوش آنان برسانيد تا رضاى مردم را كسب كنند وتا حزب اللّه از حزب شيطان باز شناخته شود.
(1)دادگـرى در تـعـيين فرماندارانبرخورد ملايم امام ـ عليه السلام ـ با كوفيان متقاعد در مذاق برخى از انقلابيون افراطى خوش نيامد.
از اين جهت ، مالك بن حبيب يربوعى ، كه رئيس پليس امام ـ عليه السلام ـ بود، برخاست وبا لحن اعتراض آميزى گفت : من اين مقدار مجازات را براى آنان كم مى دانم .
به خدا سوگند اگر به من امر كنى آنان را مى كشم .
امام ـ عليه السلام ـ او را با جمله ((سبحان اللّه )) هشدار داد وفرمود:((حبيب ، از حد واندازه تجاوز كردى )).
حـبـيـب بـار ديـگـر بـرخاست وگفت : شدت عمل وتجاوز از حد در جلوگيرى از وقوع حوادث ناگوار، از ملايمت ونرمش با دشمنان مؤثرتر است .
امام با منطق حكيمانه خود به هدايت او پرداخت وگفت :خدا چنين دستورى نداده است .
انسان در مقابل انسان كشته مى شود؛ ديگر ظلم وتجاوز چه جايى دارد؟
خداوند مى فرمايد:[ومن قتل مظلوما فقد جعلن ا لوليه سلطانا فلا يسرف في القتل ا نه كان منصورا].
(اسـراء:33) يعنى :هركس مظلوم كشته شود به ولى او قدرت قانونى بخشيده ايم كه انتقام بگيرد، ولى در قصاص اسراف نكنيد، كه به حق ولى مقتول مورد حمايت ونصرت الهى است ).
واسراف در قتل اين است كه غير قاتل را به جاى قاتل بكشند.
فضاى باز سياسيمتخلفان كوفه از مذاكره امام ـ عليه السلام ـ با رئيس شرطه ه، دادگرى على ـ عليه السلام ـ را به راى العين مشاهده كردند وفضاى سياست را باز ديدند ولذا علل تخلف خود را بـازگـو كردند:1ـ مردى از متخلفان به نام ابو بردة بن عوف برخاست وعلت عدم پيوستن خود به سپاهيان امام ـ عليه السلام ـ را از طريق سؤال در باره مقتولان جمل روشن ساخت .
او از امـام پـرسـيد: آيا كشتگان اطراف اجساد زبير وطلحه را ديدى ؟
آنان چرا كشته شدند؟
امام ـ عـلـيه السلام ـ با بيان علت آن ، اعتماد سائل را به راه وروش خود جلب كرد وگفت : آنان پيروان وكـارگـزاران دولـت مـرا از دم تـيـغ گـذرانـدند وشخصيتى ما نند ربيعه عبدى را با گروهى ازمسلمانان كشتند.
جرم مقتولان اين بود كه به مهاجمان پيمان شكن گفتند كه مثل آنان پيمان شكنى نمى كنند وبا امام خود از در حيله وخدعه وارد نمى شوند.
ومـن از نـاكثان خواستم كه قاتلان كارگزاران دولت راتحويل دهند تا قصاص شوند وآنگاه كتاب خدا ميان من وآنان حكم وداورى كند.
آنان از تحويل قاتلان ابا كردند وبا من به جنگ برخاستند، در حالى كه بيعت من برگردن آنان بود وخون قريب به هزار نفر از دوستان مرا ريخته بودند.
مـن نيز براى قصاص قاتلان وخاموش ساختن شورش ناكثان به نبرد پرداختم وشورش را سركوب كردم .
آن گاه امام افزود:آيا در اين موضوع شك وترديد دارى ؟
سائل گفت : من درحقانيت تو در ترديد بودم ، ولى پس از اين بيان ، نادرستى روش آنان بر من آشكار شد وفهميدم كه تو هدايت شده وواقع بين هستى .
(1)كدام فضاى سياسى بازتر از اين كه افراد متخلف از جهاد، در ميان گروهى از سران وياران امام ـ عـليه السلام ـ علت تخلف خود ر، كه شك در حقانيت نظام حاكم بود، به صورت پرسش مطرح كـنـند وپاسخ آن را دريافت دارند؟
با اينكه شخص پرسش كننده پيش از آنكه علوى شود عثمانى بود وهرچند بعدها در ركاب على ـ عليه السلام ـ در جنگ شركت كرد ولى در باطن با معاويه سر وسـرى داشـت ، لـذا پـس از شـهادت امام ـ عليه السلام ـ وتسلط معاويه بر عراق ، در ازاى خوش خدمتيهايى كه به معاويه كرده بود زمين وسيعى را در منطقه ((فلوجه ))(2) به او واگذار كردند.
(3)2ـ سليمان بن صرد خزاعى ، كه از اصحاب پيامبر (ص ) بود، از جمله كسانى بود كه امام ـ عليه السلام ـ را د رجنك جمل حمايت نكرد واز شركت تخلف نمود.
وى بر امام وارد شد وعلى ـ عليه السلام ـ او را ملامت كرد وگفت : در حقانيت راه ورش من شك وتـرديـد كـردى وخـود را از شـركـت در سـپـاه من بازداشتى ؛ حال آنكه من تو را درستكارترين وپيشگامترين فرد در كمك به خود مى انديشيدم .
چـه عـامـلى تو را از كمك به اهل بيت پيامبرت بازداشت واز يارى رساندن به آنان بى ميل ساخت ؟
سـلـيمان با كمال شرمندگى به پوزش خواهى برخاست وگفت :امور را به عقب برنگردان (و از گذشته سخن مگو)ومرا بر آن ملامت مكن .
مودت ومهر مرا نگاه دار كه خالصانه تو را يارى خواهم كرد.
هنوز كار به پايان نرسيده وامورى باقى مانده است كه در آن دوست ودشمن را باز مى شناسى .
امام ـ عليه السلام ـ بر خلاف انتظار سليمان در برابر پوزش او سكوت كرد وچيزى نگفت .
سـليمان كمى نشست وآن گاه برخاست ونزد امام مجتبى نشست وگفت : از توبيخ وملامت امام تـعـجـب نـمى كنى ؟
فرزند على ـ عليه السلام ـ به ملاطفت برخاست وگفت :آن كسى را بيشتر ملامت مى كنند كه به دوستى وكمك او اميدوار باشند.
در ايـن هنگام ، آن صحابى جليل از شورشهاى ديگرى خبر داد كه بر ضد امام ـ عليه السلام ـ بر پا خـواهد شد وياد آور شد كه در آن روزها به افراد خالص وپاكى مانند سليمان بيش از هر وقت نياز اسـت وچـنـيـن گـفـت :حـوادثى مانده است كه در آن نيزه هاى دشمن دور هم گرد مى آيند وشمشيرها از غلاف كشيده مى شوند ودر آن حوادث به امثال من نياز بيشتر هست .
تحصيل رضاى مرا خدعه وغش تصور نكنيد ومرا در خيرخواهى متهم نسازيد.
امام مجتبى ـ عليه السلام ـ فرمود: خدا بر تو رحمت كند؛ ما هرگز تو را متهم نمى كنيم .
(1)سليمان بن صرد از آن لحظه به بعد در دفاع از اهل بيت پيامبر (ص ) از پاى ننشست .
او در ركـاب على ـ عليه السلام ـ در نبرد صفين شركت كرد ودر ميدان نبرد قهرمان شامى به نام حوشب را از پاى در آورد.
پـس از مرگ معاويه ، به امام حسين ـ عليه السلام ـ نامه نوشت واو را به عراق دعوت كرد وهرچند در نـصـر ت آن حـضرت در سرزمين كربلا كوتاهى كرد ولى در جبران آن به عنوان ((توابين )) با گـروه انـبـوهـى كه شماره آنان به چهار هزار نفر مى رسيد، براى اخذ انتقام خون حسين ـ عليه الـسـلام ـ قيام كرد ودر سال شصت وپنج هجرى در منطقه اى به نام ((عين ابو ورده )) با سپاهى فراوان كه از شام اعزام شده بود به نبرد پرداخت وجام شهادت نوشيد.
(2)3ـ محمد بن مخنف مى گويد: پس از ورود امام ـ عليه السلام ـ به كوفه با پدرم بر على ـ عليه الـسـلام ـ وارد شديم در حالى كه گروهى از شخصيتها وسران قبايل عراق در خدمت آن حضرت بودند وهمگى ازشركت در جهاد با پيمان شكنان تخلف ورزيده بودند.
امـام آنـان را نـكـوهـش مـى كرد ومى گفت :شما كه سران قبايل خود هستيد چرا گام به عقب نهاديد؟
اگر به سبب سستى نيت بود همگان زيانكاريد واگر در حقانيت من وياريم شك داشتيد همگان دشمنان من هستيد.
آنان به سخن پرداختند وياد آور شدند كه با دوست تو دوست وبا دشمن تو دشمن هستيم .
آن گاه هركدام به عذرى ، مانند بيمارى يا مسافرت ، اعتذار جستند.
امام ـ عليه السلام ـ در برابر پوزشخواهى آنان سكوت كرد ولى از خدمات پدر وقبيله ما تقدير كرد وگـفـت :مـخـنف بن سليم وقبيله او مانند آن گروه نيستند كه قرآن آنان را چنين توصيف مى كند:[و ا ن منكم لمن ليبطئن فا ن ا ص ابتكم مصيبة قال قد ا نعم اللّه علي ا ذ لم ا كن معهم شهيدا و لـئن ا ص ابـكـم فضل من اللّه ليقولن كا ن لم تكن بينكم و بينه مودة ي ا ليتني كنت معهم فا فوز فوزا عظيما].
(نساء:72و73)(1)در ميان شما افرادى (منافق ) هستند كه ديگران را به سستى وادار مى كنند.
اگـر مـصـيـبتى به شما برسد مى گويند:خدا به ما نعمت داد كه با افراد مجاهد نبوديم تا شاهد گرفتاريها باشيم .
واگـر غـنـيـمتى به شما برسد، درست مثل اينكه ميان شما وآنان پيوند مودت در كار نبوده ، مى گويند: اى كاش با آنان بوديم تا به پيروزى بزرگى نايل مى شديم .
سرانجام امام ـ عليه السلام ـ با اين بازجوييها وپذيرش پوزشها يا سكوت در برابر آنها اعلام كرد كه اگر اين بار بخشوده شدند وعذرهايشان پذيرفته شد ديگر اين كار در آينده نبايد تكرار شود.
اگـر امـام ـ عـليه السلام ـ اين مقدار به ملامت وسرزنش نمى پرداخت چه بسا ممكن بود كه اين گروه به تخلف خود در آينده نيز ادامه دهند.
خطبه نخستين نماز جمعه امام در كوفهامام ـ عليه السلام ـ پس از ورود به كوفه قصد امامت كرد ونماز خود را تمام خوانند ودر روز جمعه نماز جمعه را با مردم كوفه به جاى آورد.
در يـكـى از خـطـبـه هـاى آن رو به مردم كرد وپس از حمد وثناى خدا ودرود به پيامبر او چنين فـرمـود:شما را به تقوا سفارش مى كنم كه تقوا بهترين چيزى است كه خدا آن را به بندگان خود سفارش كرده است وبهترين وسيله براى جلب رضاى خدا ومايه نيكفرجامى در نزد اوست .
شما به تقوا امر شده ايد وبراى نيكى واطاعت از خدا آفريده شده ايد.
هـركـس براى غير خدا كارى را انجام دهد خدا او را به آن كس كه براى او كار كرده است واگذار مى كند.
وهركس كار را براى خدا انجام دهد خدا اجر آن را بر عهده مى گيرد.
از عذاب خدا بترسيد كه شما را بى جهت وبيهوده نيافريده است .
خدا از كارهاى شما آگاه است ومدت زندگى شما را برايتان معين كرده است .
فـريب دنيا را نخوريد كه دنيا اهل خود را فريب مى دهد ومغرور آن كسى است كه دنيا او را مغرور سازد.
سرا هركس براآن كسى است كه دنيا او را مغرور سازد.
سراى ديگر، سراى زندگى حقيقى است ، اگر مردم بدانند.
از خـدا مى خواهم كه مقامات شهدا را وهمنشينى با پيامبران وزندگى افراد خوشبخت را نصيبم فرمايد.
(1)اعزام فرماندارانامير مؤمنان ـ عليه السلام ، پس از اقامت در كوفه ، به آن نواحى از سرزمينهاى اسلامى كه تا آن زمان از جانب او واليان وفرماندارانى اعزام نشده بود مامورانى صالح وواجد شرايط اعزام كرد.
تاريخ ، نام وخصوصيات اين فرمانداران واستانهاى آنها را به دقت ضبط كرده است .
(2)از جمله شخصى را به نام خليد بن قره را به خراسان اعزام داشت .
وقتى نامبرده به نيشابور رسيد آگاه شد كه از طرف بازماندگان كسرى ، كه در آن زمان در كابل افـغـانـسـتـان مـى زيستند، تحريكاتى به عمل آمده ومردم آنجا را به خروج ومخالفت برحكومت اسلامى وادار كرده اند.
فرماندار على ـ عليه السلام ـ با نيروهايى كه در اختيار داشت به قلع وقمع آنان پرداخت وگروهى را اسير كرد وروانه كوفه ساخت .
(1)اعـزام فـرمانداران به اطراف واكناف حكومت ، على ـ عليه السلام ـ را در سرتاسر سرزمينهاى اسلامى مستقر ساخت ، ولى مخالفت معاويه در منطقه شام به صورت استخوان لاى زخم باقى بود كه هرچه زودتر بايد در رفع آن چاره اى مى شد.
پـيش از آنكه به بيان اين بخش از تاريخ حكومت على ـ عليه السلام ـ بپردازيم ماجراى شيرينى را كه در كوفه رخ داد ياد آور مى شويم .
عـلـى ـ عليه السلام ـ در ضمن تماس با مردم عراق با گروهى از آنان روبرو شد كه همگى مدتها تحت سلطه خاندان كسرى بودند.
امام ـ عليه السلام ـ از آنان پرسيد كه چند نفر از خاندان كسرى بر ايشان حكومت كرده اند.
پاسخ دادند سى ودو پادشاه .
امام از سيرت وروش حكومتى آنان پرسيد.
پـاسـخ دادنـد:هـمـه آنان داراى يك روش بودند ولى كسرى فرزند هرمز روش خاصى براى خود برگزيد.
او ثروت كشور را به خود اختصاص داد و با بزرگان ما به مخالفت برخاست .
آنچه را كه به نفع مردم بود ويران ساخت وآنچه را كه به نفع خود بود آباد كرد.
مردم را سبك شمرد وملت فارس را خشمگين ساخت .
مردم بر ضد او قيام كردند واو را كشتند.
زنان او بيوه شدند وفرزندانش يتيم .
امـام در پاسخ سخنگوى آنان كه نرسا نام داشت چنين فرمود:((ا ن اللّه عز وجل خلق الخلق بالحق و لا يرضى من ا حد ا لا بالحق، و في سلطان اللّه تذكرة مما خول اللّه و ا نه ا لا تقوم مملكة ا لا بتدبير و لا بد من امارة .
و لا يـزال ا مرن ا متماسكا م ا لم يشتم آخرن ا ا ولن ، فا ذ ا خ الف آخرن ا ا ولن ا و ا فسدوا هلكوا و ا هلكوا)).
خدا به حق انسانها را آفريد واز هر انسانى جز عمل به حق راضى نيست .
در سـلطنت الهى مايه تذكرى است از آنچه خداوند عطا كرده است وآن اينكه مملكت بدون تدبير قوام ندارد وحتما بايد حكومتى برپا باشد.
وكار ما در صورتى وحدت مى پذيرد كه متاخران به گذشتگان بد نگويند.
پس هرگاه افراد متاخر به گذشتگان بد گفتند وبا روش نيكوى آنان مخالفت ورزيدند هم خود نابود شدند وهم ديگران را نابود كردند.
آن گاه امام ـ عليه السلام ـ بزرگ آنان ، نرس، را بر خود آنان امير كرد.
(1)نامه هاى امام به بعضى از استاندارانپس از ورود امام ـ عليه السلام ـ به كوفه واعزام استانداران به اطراف ، ياغيگرى معاويه بيش از هر چيز فكر آن حضرت را به خود مشغول ساخته بود وپيوسته در صدد بود كه اين غده سرطانى را از پيكر جامعه اسلامى خارج كند.
از طرف ديگر، وضع برخى از استانداران وصميميت آنان با امام ـ عليه السلام ـ چندان روشن نبود وهنوز بيعت خود ومردم را با آن حضرت اعلام نكرده بودند.
ازا يـن جـهت ، امام به برخى از استانداران كه از ناحيه خليفه سوم فرمانى داشتند نامه نوشت واز آنان خواست كه وضع خود را روشن كنند وبيعت خود ومردم منطقه خود را اعلام دارند.
(2)در مـيان نامه هاى امام ـ عليه السلام ـ دو نامه مهم وجود دارد كه يكى را به جرير بن عبد اللّه بجلى استاندار همدان نوشته است وديگرى را به اشعث بن قيس كندى استاندار آذربايجان .
ايـنـك بـه خـلاصـه اين دو نامه اشاره مى كنيم :نامه امام به استاندار همدانخداوند وضع ملتى را دگرگون نمى سازد مگر اينكه آنان وضع روحى خود را دگرگون كنند.
من تو را از جريان طلحه وزبير، آن گاه كه بيعت را شكستند وبلايى بر سر استاندار من عثمان بن حنيف آوردند، آگاه مى سازم .
مـن از مدينه همراه با مهاجران وانصار بيرون آمدم ودر نيمه راه در نقطه اى به نام ((عذيب )) به فرزندم حسن وعبد اللّه بن عباس وعمار ياسر وقيس بن سعد بن عباده دستور دادم كه روانه كوفه شوند ومردم را به شركت در سپاه اسلام براى سركوبى پيمان شكنان دعوت كنند.
مردم كوفه نيز ح وصفا جايگزين .
من در پشت بصره فرود آمدم وسران شورش را در دعوت به خويش معذور شمردم واز لغزش آنان گذشتم وبار ديگر از آنان خواستم كه بيعت خود را با من استوار سازند.
ولى آنان جز به جنگ تن ندادند.
من نيز از خدا مدد خواستم ووارد نبرد شدم .
گروهى كشته شدند وگروهى پا به فرار نهادند وبه بصره رفتند.
آن گاه آنچه را كه من پيش از نبرد از آنان مى خواستم از من خواستند.
من نيز سلامت وعافيت آنان را خواستار شدم وصل من در پشت بصره ف وصفا جايگزين جنگ شد.
عـبـد اللّه بـن عباس را براى استاندارى آنجا نصب كردم وخود به سوى كوفه آمدم واين نامه را به وسيله زحر بن قيس براى تو فرستادم .
آنچه مى خواهى از او بپرس .
(1)در اين نامه وهمچنين در نامه ديگرى كه به اشعث نوشته شده ، كوشش شده است علت مقابله بـا دو شـيخ قريش ودو صحابى نامدار(طلحه وزبير) روشن گردد تا جامعه اسلامى بداند كه آنان نخست با امام بيعت كردند وبا شكستن پيمان خود، نظم جامعه را بهم زدند واغتشاش وشورش بپا كردند.
او فردى مورد اعتماد در دين ودنياست وما خدا را از پيروزى او بر دشمن سپاسگزاريم .
اى مـردم ، سابقان در اسلام ، از مهاجرين وانصار وگروه تابعان ، با او بيعت كردندواگر امر خلافت را ميان همه مسلمانان مورد گزينش قرار مى دادند او شايسته ترين فرد بر اين كار بود.
مردم ، ادامه زندگى در پيوستن به اجتماع وفنا ومرگ در تفرق وجدايى است .
عـلـى شـمـا را برحق ، تا روزى كه برحق استوار هستيد، رهبرى مى كند واگر از او فردى موحق استوار هستيد، رهبرى مى كند واگر از آن منحرف شديد شما را به راه راست باز مى گرداند.
مـردم پس از شنيدن سخنان استاندار وقت گفتند:ما شنيديم واز او اطاعت مى كنيم وهمگان بر حكومت او راضى هستيم .
آن گاه استاندار، نامه اى مبنى بر اطاعت خود ومردم به پيشگاه امام ـ عليه السلام ـ نگاشت .
(1)زحـر بن قيس ، حامل نامه على ـ عليه السلام ، از جاى برخاست وخطبه فصيح وبليغى خواند وگـفـت :اى مـردم ، مهاجرين وانصار به سبب كمالى كه در على سراغ داشتند واطلاعى كه او از كـتـاب خـدا وراه حق داشت با او بيعت كردند ولى طلحه وزبير بى جهت پيمان خود را شكستند ومردم را بر شورش دعوت كردند وبر آن اكتفا نكردند وآتش جنگ را برافروختند.
(2)بيعت استاندار همدان ومردم غرب ، پايه حكومت امام ـ عليه السلام ـ را استوارتر ساخت .
مدتى بعد، استاندار براى جلب حمايت واعتماد امام رهسپار كوفه گرديد.

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo