شهید آوینی

(4)اين مطلب ، گذشته از اينكه با آنچه طبرى قبلا نقل كرده است منافات دارد وحتى با سخنان امام ـ عليه السلام ـ سازگار نيست ، با آزادگى وشيوه حكومت على ـ عليه السلام ـ كاملا مخالف است .
امـام ـ عـلـيه السلام ـ آن چند نفر انگشت شمار را كه با وى بيعت نكردند به حال خود واگذاشت ومـتـعـرض آنـان نشد وحتى وقتى به امام گفته شد كه كسى را دنبال آنان بفرستد، آن حضرت فرمود: من نيازى به بيعت آنان ندارم .
(1)خـوشبختانه تاريخ طبرى به اصطلاح ((مسند)) است وسند روايات آن مشخص ولذا تشخيص روايات دروغ وبى اساس كاملا ممكن است .
قهرمان اين نوع روايات ، كه غالبا به نفع خلفاى سه گانه وبه ضرر خاندان رسالت است ، سيف بن عـمـر اسـت كـه ابن حجر عسقلانى در كتاب ((تهذيب التهذيب )) در باره او مى نويسد:او كومت سيزده ساله عثمان ب.
منقولات او بى ارزش وتمام احاديث او مورد انكار دانشمندان است .
او متهم به زنديق بودن نيز هست .
(2)مـتـاسـفـانه روايات ساختگى وى ، بعد از تاريخ طبرى ، در ساير كتابهاى تاريخ مانند تاريخ ابن عساكر، كامل ابن اثير، البداية والنهاية وتاريخ ابن خلدون پخش شده وهمه بدون تحقيق از طبرى پيروى كرده وپنداشته اند كه آنچه كه طبرى نقل كرده عين حقيقت است .
ريـشه اختلافات وشورشهامحيطى كه امام ـ عليه السلام ـ از حمنقولات او بى ارزش وتمام اومت سـيـزده سـالـه عـثـمان به ارث برد محيط وفور نعمت وغنيمت بود كه از پيشرفت مسلمانان در كشورهاى مختلف به دست آمده بود.
وجود نعمت ووفور غنيمت مشكلى نبود كه على ـ عليه السلام ـ نتواند گره آن را باز كند؛مشكل نحوه توزيع آن بود.
زيرا از اواخر حكومت خليفه دوم ودر طى دوره حكومت عثمان ، سنت پيامبر (ص ) وروش خليفه نخست دگرگون شده بود وگروهى زورمند يا وابسته به خاندان خلافت غنائم جنگى را به خود اختصاص داده بودند ودر نتيجه اختلاف طبقاتى شديد ونارضايى عجيبى پديد آمده بود.
در زمـان پـيـامـبر اكرم (ص ) ونيز در زمان خليفه نخست ، تا سال پانزدهم (1) يا سال بيستم (2)، غنائم واموال را ذخيره نمى كردند بلكه فورا آن را ميان مسلمانان بطور مساوى تقسيم مى كردند.
امـا خـلـيفه دوم دست به تاسيس ((بيت المال )) زد وبراى اشخاص ، به حسب مراتب آنان ، حقوق تعيين كرد وبراى اين كار دفترى اختصاص داد.
ابـن ابى الحديد ميزان حقوق گروهى از مسلمانان را چنين مى نويسد:براى عباس عموى پيامبر درهـر سـال 12000، براى هر يك از زنان پيامبر 10000 ودر ميان آنان براى عايشه 2000 بالاتر، براى اصـحـاب بدر از مهاجران 5000 واز انصار 4000، براى اصحاب احد تا حديبيه 4000 وبراى اصحاب بـعد از حديبيه 3000 وبراى آنان كه پس از رحلت پيامبر در جهاد شركت كرده بودند 2500 و2000 و1500 تا 200 با اختلاف مراتب تعيين شده بود.
(3)عمر مدعى بود كه ازاين طريق مى خواهد اشراف را به اسلام جلب كند.
ولـى در آخـريـن سال از عمر خود مى گفت كه اگر زنده بماند همان طور كه پيامبر اموال را به طور مساوى تقسيم مى كرد او نيز به طور مساوى تقسيم خواهد كرد.
(4)ايـن كـار عـمر پايه اختلاف طبقاتى در اسلام شد ودر دوران عثمان شكاف عميقتر واختلاف شديدتر گرديد.
عـلـى ـ عـليه السلام ، كه وارث چنين محيطى بود ومى خواست مردم را به روش وسنت پيامبر (ص ) بـاز گـرداند وامتياز طبقاتى را ازميان بردارد وغنائم را بالسويه تقسيم كند، قهرا در مسير خود با مشكلاتى رو به رو بود، زيرا تقسيم بالسويه غنائم منافع گروههايى را به خطر مى انداخت .
فصل چهارم .

عوامل مخالفت با حضرت على اختلاف

ودودسـتـگيى كه پس از گزينش امام على ـ عليه السلام ـ براى رهبرى در ميان مسلمانان پديد آمد كاملا بى سابقه بود وهرگز چنين اختلافى در دوران زمامدارى سه خليفه پيش بروز نكرد.
درسـت است كه خليفه نخست با اختلاف ونزاع برگزيده شد وبا موج اعتراض از ناحيه كسانى كه مـقام رهبرى را يك مقام انتصابى از جانب خدا مى دانستند رو به رو گرديد، ولى ديرى نپاييد كه اوضـاع رو بـه آرامـى نهاد وگروههاى مخالف ، بنابر مصالح عالى اسلامى ، لب فرو بستند وحقوق خود را ناديده گرفتند.
انتخاب دو خليفه ديگر نيز هرچند بدون اختلاف نبود ولى چيزى نگذشت كه غوغا فرو نشست وهر دو خليفه بر اوضاع مسلط شدند.
ولـى پـس از انـتـخـاب عـلى ـ عليه السلام ـ گروهى به مخالفت علنى با وى برخاستند وشكاف عميقى در امت اسلامى پديد آوردند.
مخالفت آنان با حكومت على ـ عليه السلام ـ علل ديرينه داشت .
گروهى از بستگان مخالفان به دست على ـ عليه السلام ـ در جنگها كشته شده بودند.
از جـمـلـه ، در روزهـاى بيعت ، وليد بن عتبه به على ـ عليه السلام ـ گفت :پدرم در روز بدر به دسـت تـو كشته شد وديروز برادرم عثمان را حمايت نكردى ، همچنان كه پدر سعيد بن العاص در روز بدر به دست تو كشته شد ومروان را نزد عثمان خفيف وسبك عقل شمردى .
ولى آنچه به دست مخالفان بهانه داد دو مساله بود:1ـ الغاى تبعيضات ناروا در تقسيم بيت المال .
2ـ عزل فرمانداران ناشايست خليفه پيشين .
ايـن دو مـوضوع سبب شد كه گروهى دنيا پرست وجاه طلب بر ضد امام ـ عليه السلام ـ برخيزند وامـوال وثروت خود را كه به ناحق گرد آورده بودند از قلمرو مصادره على ـ عليه السلام ـ نجات بخشند.
امـام ـ عـلـيه السلام ـ مى خواست كه در دوران حكومت خود مردم را به عصر رسول اكرم (ص ) بازگرداند وسيره وروش او را در امر رهبرى ، به طور مطلق ، زنده كند.
ولى متاسفانه پارسايى وپرهيزگارى دوران رسول خدا از ميان مردم رخت بربسته ، اخلاق عمومى دگـرگـون وشـيـوه پيامبر اكرم (ص ) فراموش شده بود؛ تبعيضات ناروا در روان مردم واركان جامعه رسوخ كرده وزمام امور به دست افراد ناصالح سپرده شده بود.
در شـوراى شـش نـفـرى عـمر، عبد الرحمان بن عوف سرمايه دار قريش به على ـ عليه السلام ـ پـيـشـنهاد كرد كه اگر بر طبق كتاب خدا وسنت پيامبر وروش شيخين عمل كند وى با او بيعت خواهد كرد، اما على ـ عليه السلام ـ شرط او را نپذيرفت وگفت : برطبق كتاب وسنت وتشخيص خويش عمل مى كنم ، نه بر روش دو خليفه پيشين .
مقاومت امام در برابر عبد الرحمان سبب شد كه آن حضرت دوازده سال از حكومت محروم گردد وعثمان زمام امور را به دست گيرد.
اكـنـون كـه امـام ـ عـليه السلام ـ زمام امور را به دست گرفته بود وقت آن رسيده بود كه سنت پيامبر (ص ) را در تقسيم بيت المال احياء كند.
روش پيامبر (ص ) در بيت المال اين بود كه هرگز آن را ذخيره نمى كرد وهمه را ميان مسلمانان بالسويه تقسيم مى كرد وميان عرب وعجم وسفيد وسياه فرق نمى گذاشت .
خطبه حضرت على پيش از تقسيم بيت المالعلى ـ عليه السلام ـ پيش از دستور تقسيم بيت المال خـطـابـه اى به شرح زير ايراد كرد وگفت :اى مردم !هيچ كس از مادر، غلام وكنيز به دنيا نيامده است وهمه حر وآزادند.
خـداونـد بـه بـرخى از شما نعمتهاى فراوان بخشيده است وكسى كه گرفتار است بايد شكيبايى پيشه سازد وبا شكيبايى خود بر خدا منت ننهد.
اكنون بيت المال نزد ما حاضر است وآن را ميان سفيد وسياه ، به طور مساوى ، تقسيم خواهيم كرد.
اسكافى در كتاب ((نقض عثمانيه ))، كه نقدى است بر كتاب ((عثمانيه )) تاليف جاحظ، سخن امام را مشروحتر نقل كرده است .
وى مـى نـويسد:على در روز دوم بيعت ، روز شنبه نوزدهم ذى الحجة الحرام سال 35 هجرى ، بر بالاى منبر رفت ودر ضمن يك سخنرانى مبسوط چنين گفت :(( مردم ! من شما را به راه روشن پيامبر وادار مى سازم واوامر خويش را در ميان جامعه جارى مى كنم .
بـه آنـچـه مى گويم عمل كنيد واز آنچه باز مى دارم اجاسكافى به آنچه مى گويم عمل كنيد واز آنچه باز مى دارم اجتناب لاك برت.
(سـپـس از بالاى منبر به سمت راست وچپ نگاه كرد وافزود:) اى مردم ! هرگاه من اين گروه را كه در دنيا فرو رفته اند وصاحبان آب وملك ومركبهاى رهوار وغلامان وكنيزان زيبا شده اند از اين فـرو رفـتـگـى باز دارم وبه حقوق شرعى خويش آشنا سازم ، بر من انتقاد نكنند ونگويند كه فرزند ابوطالب ما را از حقوق خود محروم ساخت .
آن كس كه مى انديشد كه به سبب مصاحبتش با پيامبر (ص ) بر ديگران برترى دارد بايد بداند كه م(سپس از ك برترى چيز ديگر است .
برترى از آن كسى است كه نداى خدا وپيامبر را پاسخ بگويد وآيين اسلام را بپذيرد.
در اين صورت ، همه افراد، از نظر حقوق ، با ديگران برابر خواهند بود.
شما بندگان خدا هستيد ومال ، مال خداست وميان شما بالسويه تقسيم مى شود.
كسى بر كسى برترى ندارد.
فردا بيت المال ميان شما تقسيم مى شود وعرب وعجم در آن يكسان هستند)).
(1)شيوه تقسيم بيت المالامام به دبير ونويسنده خود، عبيد اللّه بن ابى رافع (2)، دستور داد كه به هر يك از مهاجرين وانصار سه دينار بپردازد.
در اين هنگام سهل بن حنيف انصارى زبان به اعتراض گشود وگفت :آيا رواست كه من با اين فرد سـيـاه كـه تا ديروز غلام من بود مساوى وبرابر باشم ؟
امام ـ عليه السلام ـ در پاسخ وى گفت :در كتاب خدا ميان فرزندان اسماعيل (عرب ) وفرزندان اسحاق تفاوتى نمى بينم .
عزل فرمانداران پيشينمهمترين تصميم سياسى امام عزل فرمانداران خليفه پيشين ودر راس آنان معاويه بود.
عـلـى ـ عـلـيه السلام ـ از روز نخست كه خلافت را پذيرفت تصميم داشت كليه فرمانداران عصر عثمان ر، كه اموال وبيت المال را در مقاصد واغراض خاص سياسى خود مصرف مى كردند يا آن را بـه خود وفرزندانشان اختصاص مى دادند وحكومتى به سان حكومت كسرى و قيصر براى خود بپا كرده بودند، از كار بر كنار سازد.
يـكـى از اعـتـراضـات امـام ـ عليه السلام ـ بر عثمان ابقاى معاويه بر حكومت شام بود ومردم اين اعتراض را كرارا از زبان على ـ عليه السلام ـ شنيده بودند.
امـام در آغـاز سال 36 هجرى اشخاص برجسته وصالحى را براى حكومت در اقطار بزرگ اسلامى تعيين كرد.
عـثـمان بن حنيف را به بصره ، عمار بن شهاب را به كوفه ، عبيد اللّه بن عباس را به يمن ، قيس بن سـعـد را به مصر وسهل بن حنيف را به شام اعزام كرد وهمگى ، جز سهل بن حنيف كه از نيمه راه بـرگـشـت ، بـا مـوفـقـيت كامل به حوزه هاى فرماندارى خود وارد شدند وزمام كار را به دست گرفتند.
(1)عزل فرمانداران پيشين ، خصوصا معاويه ، در همان روزها وپس از آن مورد بحث بوده است .
گـروهـى نـزديك بين وغير آگاه از اوضاع وشرايط، آن را دليل بر ضعف سياسى ومملكت دارى ونـارسـايى تدبير حكومت على ـ عليه السلام ـ دانسته اند ومى گويند چون على ـ عليه السلام ـ اهـل خـدعـه ومـكر سياسى نبود ودروغ وظاهر سازى را بر خلاف رضاى الهى مى دانست ، از اين جهت معاويه وامثال او را از حكومت عزل كرد ودر نتيجه با حوادث جانكاه رو به رو شد.
ولى اگر او به تركيب فرمانداران پيشين دست نمى زد وآنان را تا مدتى كه بر اوضاع مسلط گردد بـر مسندشان باقى مى گذارد وسپس آنان را عزل مى كرد، هرگز با حوادثى مانند جمل وصفين وغيره مواجه نمى شد ودر حكومت وفرمانروايى خويش موفقتر مى بود.
ايـن سـخن تازگى ندارد ودر همان نخستين روزهاى حكومت امام ـ عليه السلام ـ نيز برخى اين مطلب را به على ـ عليه السلام ـ پيشنهاد كردند ولى آن حضرت زير بار آن نرفت .
مغيرة بن شعبه ، كه يكى از سياستمداران چهارگانه عرب بود، وقتى از تصميم على ـ عليه السلام ـ آگـاه شـد به خانه امام رفت وبا وى محرمانه به مذاكره پرداخت وگفت : مصلحت اين است كه فرمانداران عثمان را يك سال در مقام خود ابقاء كنى وهنگامى كه از مردم براى تو بيعت گرفتند وفـرمـانـروايـى تـو بـر قلمرو امپراتورى اسلامى ، از خاور تا باختر، مسلم گرديد وكاملا بر اوضاع مـملكت مسلط شدى ، آن گاه هركس را خواستى عزل كن وهركس را خواستى بر مقام خود باقى بگذار.
امام ـ عليه السلام ـ در پاسخ او گفت :((و اللّه لا ا د اهن في ديني و لا ا عطي الدني في ا مري )).
يـعـنـى : به خدا سوگند من در دينم مداهنه نمى كنم وامور مملكت را به دست افراد پست نمى سپارم .
مـغـيـره گـفت : اكنون كه سخن مرا در باره تمام فرمانداران عثمان نمى پذيرى ، لااقل با معاويه مدارا كن تا وى از مردم شام براى تو بيعت بگيرد وسپس ، با فراغ بال واطمينان خاطر، معاويه را از مقامش عزل كن .
امـام ـ عـلـيه السلام ـ فرمود: به خدا سوگند دو روز هم اجازه نمى دهم كه معاويه بر جان ومال مردم مسلط باشد.
مغيره از تاثير پذيرى على ـ عليه السلام ـ مايوس گرديد وخانه آن حضرت راترك گفت .
فـردا بار ديگر به خانه امام آمد ونظر او را دائر بر عزل معاويه تصويب كرد وگفت : شايسته مقام تو نيست كه در زندگى از در خدعه وحيله وارد شوى ؛ هرچه زودتر معاويه را نيز از كار بركنار كن .
ابـن عباس مى گويد: من به على ـ عليه السلام ـ گفتم كه اگر مغيره تثبيت معاويه را پيشنهاد كـرد هدفى جز خيرخواهى وصلاح انديشى نداشت ، ولى در پيشنهاد دوم خود هدفى بر خلاف آن دارد.
بـه نـظـر من صلاح در اين است كه معاويه را از كار بر كنار نكنى وآن گاه كه با تو بيعت كرد واز مردم شام براى تو بيعت گرفت بر من كه او را از شام بيرون كنم .
ولى امام ـ عليه السلام ـ اين پيشنهاد را نيز نپذيرفت .
(1)اكنون وقت آن رسيده است كه مساله عزل فرمانداران پيشين وخصوصا عزل معاويه ر، از نظر اصـول سـيـاسى واوضاع اجتماعى ومصالح جامعه اسلامى وهمچنين مصالح شخصى امام ـ عليه السلام ، مورد بررسى قرار دهيم .
آيـا گذشته از اينكه تثبيت فرمانداران ناصالح پيشين بر خلاف مصالح اسلام ومسلمانان بود، آيا از نـظـر اصـول سـيـاسى وتدبير امور مملكتى ، مصلحت در ابقاء وتثبيت آنان بود، يا اينكه راه تقوى وسـيـاسـت در ايـنـجا يكى بود واگر غير امام ـ عليه السلام ـ نيز بر مسند خلافت مى نشست راه وچـاره اى جـز عزل فرمانداران سابق نداشت ؟
اگر پس از عثمان ، معاويه براى خلافت برگزيده مـى شـد چـاره اى جـز بـركـنـار كـردن فـرمـانداران پيشين نداشت ؟
علت تعجيل امام درعزل مـعـاويهشكى نيست كه تثبيت موقعيت افرادى مانند معاويه برخلاف تقوا ودرستكارى وپاكى بود كـه امـام ـ عـلـيـه السلام ـ به آن اشتهار كامل داشت ، ولى بحث در اين است كه آيا ابقاى چنين افـرادى مطابق سياست وتدبير وهمراه با مل انديشى وآينده نگرى بود؟
واگر فردى غير متقى در مـوقـعيت امام قرار داشت وبه وسيله همان گروهى روى كار مى آمد كه امام به وسيله آنها روى كـار آمـد، آيا چنين افرادى را در مقام ومنصب خود باقى مى گذاشت ؟
يا كه درايت وآينده نگرى ومصالح شخصى امام (منهاى تقوا ومصالح عالى اسلام ) نيز ايجاب مى كرد كه اين گونه افراد را از مقام ومنصب خود كنار بزند وپستهاى حساس اسلامى را به دست افرادى بسپارد كه مورد رضايت مـسـلـمانان وانقلابيون باشند؟
برخى طرفدار نظر نخست هستند ومى گويند تقواى امام ـ عليه السلام ـ سبب شد كه اين گونه افراد را از مناصب اسلامى بركنار كند، والا مصالح شخصى على ـ عـليه السلام ـ ايجاب مى كرد كه به معاويه كارى نداشته باشد ومدتى با او مدارا كند تا با حوادثى مـانـنـد جـنـگ ((صـفين )) و((نهروان )) رو به رو نشود ولى محققان ديگر، مانند دانشمند فقيد مـصـرى عـباس محمود عقاد، نويسنده كتاب ((عبقرية الامام على )) ونيز نويسنده معاصر حسن صدر نظر دوم را تاييد مى كنند وبا ارائه دلايلى روشن نشان مى دهند كه اگر امام ـ عليه السلام ـ راهـى جـز ايـن را مـى رفـت با مشكلات بيشترى رو به رو مى شد وعزل معاويه وامثال او نه تنها مقتضاى تقواى آن حضرت بود، بلكه مل انديشى وآينده نگرى ومصالح كشور دارى نيز ايجاب مى كرد كه اين عناصر فاسد را از دستگاه خلافت طرد كند.
درسـت است كه امام ـ عليه السلام ـ پس از عزل معاويه با امواجى از مخالفتهاى شاميان رو به رو شـد، ولـى در صورت ابقاى او نه تنها با مخالفت اين گروه مواجه مى بود بلكه مخالفت انقلابيون سـتـمـديـده را نـيـز كـه امـام ـ عليه السلام ـ را روى كار آورده بودند موجب مى شد ومخالفتها ومشكلات روز افزون مى گرديد وجامعه اسلامى بيش از پيش گرفتار تشتت و زيان مى شد.
اكـنـون لازم است با دلايل اين نظر آشنا شويم :1ـ امام ـ عليه السلام ـ به وسيله انقلابيون محروم وسـتمديده اى روى كار آمد كه از ستمگريهاى عمال عثمان جان به لب آمده بودند وسرانجام در مدينه گرد آمده ، او را به قتل رسانيدند.
قـدرت طغيان وخشم توده هاى محروم به اندازه اى بود كه حتى افرادى مانند طلحه وزبير را به سكوت واداشت وبه بيعت با على ـ عليه السلام ـ وادار كرد.
اين گروه انقلابى به اين منظور دست امام ـ عليه السلام ـ را به عنوان بيعت فشردند كه در كشور در كـنـار اين گروه ، نيكان صحابه بودند كه از خليفه قبل كاملا ناراضى بودند، ولى خاموش وبى طرف مانده بودند وپس از قتل خليفه با امام ـ عليه السلام ـ بيعت كردند.
از طرفى استبداد وفساد دستگاه معاويه بر كسى پوشيده نبود.
اگـر عـلـى ـ عـليه السلام ـ در اين مورد اغماض ومسامحه مى كرد كار او بجز يك نوع سازش با معاويه وناديده گرفتن اهداف انقلابيون ونيكان صحابه تلقى نمى شد.
تثبيت موقعيت افرادى مانند معاويه دربه تلقى نمى شد.
تثبيت موقعيت افرادى مانند معاويه در نظر فداكاران پاكباز امام ـ عليه السلام ـ يك نوع مصالحه سياسى ورياكارى محسوب مى شد وهرقدر كه معاويه از اين كار براى تطهير خود استفاده مى كرد على ـ عليه السلام ـ همان قدر زيان مى ديد.
احساسات تند وطوفانى مردم را جز اعلام عزل وانفصال پسر ابوسفيان چيز ديگرى فرو نمى نشاند.
اگـر امـام ـ عليه السلام ـ با معاويه مداهنه ومماشات مى كرد در نخستين روزهاى حكومت خود اكـثـريـت طرفداران خود را از دست مى داد وروح عصيان وطغيان آنان بار ديگر تحريك مى شد وبـناى مخالفت با على ـ عليه السلام ـ را مى گذاردند وتنها اقليتى كه در هر حال تسليم نظرات امـام ـ عليه السلام ـ بودند به او وفادار مى ماندند ودر نتيجه در مركز حكومت اسلامى اختلاف و دو دستگى پديد مى آمد وتوده هاى متشكل را كه پشت سر امام ـ عليه السلام ـ قرار گرفته بودند، بـه صـورت دسـته هاى موافق و مخالف در مى آورد و چراغ عمر حكومت على ـ عليه السلام ـ در همان روزهاى نخست خاموش مى شد.
2ـ فـرض كـنـيـم انقلابيون تند وحاد مماشات امام ـ عليه السلام ـ را با معاويه مى پذيرفتند ودر صفوف متحدان على ـ عليه السلام ـ اختلاف ودو دستگى پيش نمى آمد، ولى بايد ديد كه معاويه در برابر مدارا ودعوت امام به همكارى چه واكنشى از خود نشان مى داد.
آيا دعوت على ـ عليه السلام ـ را مى پذيرفت واز مردم شام براى وى بيعت مى گرفت ودر نتيجه خاطر امام از ناحيه شام آسوده مى شد؟
يا كه معاويه با هوشيارى وآينده نگرى خاص خويش پى مى برد كه اين مماشات ومدارا چند روزى بيش نمى پايد وعلى ـ عليه السلام ـ پس از استقرار وتسلط كـامـل بـر سـراسـر قلمرو حكومت اسلامى ، او را از كار بركنار خواهد كرد وبه خودكامگى او پايان خواهد داد؟
شيطنت ومل انديشى معاويه بر كسى پوشيده نيست .
او بـيش از همه كس على ـ عليه السلام ـ را مى شناخت ومى دانست كه وى نمى تواند در پوشش حكومت او به خودكامگى وصرف بيت المال در راه اغراض سياسى خود ادامه دهد، واگر امام او را بـه همكارى دعوت كند جز سازش موقت ومصلحت آميز چيز ديگرى نمى تواند باشد وبعدا او را با تـمـام قـدرت قـلع وقمع خواهد كرد وسرزمين بزرگ شام را به دست نيكان صحابه وافراد صالح خواهد سپرد.
بـا تـوجـه به مراتب ياد شده ، هرگز معاويه دعوت امام ـ عليه السلام ـ را نمى پذيرفت بلكه از آن ، هـمـچـون پيراهن عثمان ، براى تحكيم موقعيت خود در ميان شاميان ومتهم ساختن على ـ عليه السلام ـ به شركت در قتل خليفه استفاده مى كرد.
جـايى كه ابن عباس مى داند كه مماشات امام ـ عليه السلام ـ هميشگى نخواهد بود بلكه تا وقتى اسـت كـه آن حـضـرت بـر اوضاع مسلط گردد، معاويه بهتر از او مى داند كه سازش على ـ عليه السلام ـ با او موقت وزود گذر است ودر آن صورت قطعا دعوت امام را نمى پذيرفت وبه فكر چاره مى افتاد.
فرصتى كه از دست مى رفتبزرگترين فرصت وحربه اى كه معاويه داشت خون عثمان بود.
اگر او در همان روزهاى نخست از اين فرصت استفاده نمى كرد ديگر نمى توانست اين حربه را به كار ببرد.
مـعـاويه پيراهن خونين خليفه را همراه با انگشتان نائله همسر عثمان ، كه هنگام دفاع از شوهرش قـطـع شـده بـود، از بـالاى منبر شام آويخته بود تا شاميان را به خونخواهى عثمان ، كه به ادعاى معاويه به تحريك على ـ عليه السلام ـ كشته شده بود، وادار كند.
اگـر او در همان روزهاى نخست به دعوت على ـ عليه السلام ـ پاسخ مثبت مى گفت ديگر نمى تـوانـسـت ريـختن خون عثمان را به حساب امام بنويسد ومظلوميت عثمان را بر ضد آن حضرت عنوان كند.
قتل عثمان تنها فرصت تاريخى بود كه معاويه مى توانست از آن به عنوان حربه برنده بر ضد على ـ عـلـيـه الـسلام ـ استفاده كند واعمال اين حربه در صورتى امكان پذير بود كه دعوت على ـ عليه الـسـلام ـ را نـپذيرد و الا با بيعت او با امام ، پيشوايى على ـ عليه السلام ـ تثبيت وخون عثمان نيز لوث مى شد وفرصت از دست مى رفت .
پى ريزى يك حكومت موروثيمعاويه سالها بود كه با زيركى خاص ، با بذل وبخششهاى بى حساب ، بـا تـبـعـيد شخصيتهايى كه حكومت او را تحمل نمى كردند، با تبليغات گسترده ، با جلب عنايت خليفه وقت ، مقدمات يك سلطنت موروثى را پى ريزى كرده ، پيوسته مترصد مرگ يا قتل عثمان بود تا به آرزوى ديرينه خود جامه عمل بپوشاند.
از اين رو، حتى پس از آگاهى از محاصره خانه خليفه به وسيله انقلابيون ، او را كمك نكرد تا هرچه زودتر سايه عثمان از سرش كوتاه شود واو به آرزوى خود برسد.
چـنـين فردى هرگز دعوت امام ـ عليه السلام ـ را نمى پذيرفت ، بلكه از آن به نفع خود وبه ضرر امام استفاده مى كرد.
تـاريخ به روشنى گواهى مى دهد كه خليفه وقت از معاويه استمداد كرد، ولى او با كمال آگاهى از وضع او به ياريش نشتافت .
امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ در يكى از نامه هاى خود به معاويه مى نويسد:((تو در آن روز عثمان را كـمـك كردى كه كمك كردن به نفع تو بود، ودر آن روز او را خوار وذليل كردى كه كمك كردن تنها به نفع او بود)).
(1)امـيـر مـؤمـنـان ـ عـليه السلام ـ در يكى ديگر از نامه هاى خود به معاويه مى نويسد:((به خدا سوگند،پسر عموى تو را جز تو كسى نكشت ومن اميدوارم كه تو ر، به مانند گناه او، به او ملحق سازم )).
(2)ابـن عـباس در نامه خود به معاويه مى نويسد:((به خدا سوگند،تو مترصد مرگ عثمان بودى ونابودى او را مى خواستى ومردم را از يارى او بازداشتى .
نامه واستمداد واستغاثه او به تو رسيد، ولى به آن اعتنا نكردى ، در حالى كه مى دانستى مردم او را تا نكشند رها نخواهند كرد.
او كشته شد، در حالى كه تو آن را خواستى .
اگر عثمان مظلوم كشته شد، بزرگترين ستمگر تو بودى )).
(3)آيـا بـا ايـن وضع كه وى پيوسته مترصد مرگ يا قتل خليفه بود تا به آرزوى خود برسد، دعوت امام ـ عليه السلام ـ رامى پذيرفت وفرصتى را كه روزگار به او ارزانى داشته بود از دست مى داد؟
.
فصل پنجم .

معاويه وآرزوى ديرينه خلافت

دلايل گذشته به روشنى ثابت كرد كه كوتاه ساختن دست عناصرى مانند معاويه از شئون خلافت ، نـه تـنها مقتضاى پرهيزگارى ودرستكارى بود بلكه مل انديشى وآينده نگرى وسياست ودرايت وتحمل ضرر كمتر نيز همان را ايجاب مى كرد وراه امام ـ عليه السلام ـ درست ترين راهى بود كه يك سياستمدار واقع بين مى توانست انتخاب كند ومدارا با معاويه جز زيان مضاعف حاصل ديگرى نداشت .
اگر ابن عباس به امام ـ عليه السلام ـ توصيه كرد كه با دشمن ديرينه خود مدارا كند دور از واقع بينى سخن گفت واگر داهى وسياستمدار معروف عرب ، مغيرة بن شعبه ، به امام توصيه كرد كه مـعـاويه را از مقامش عزل نكند، روز بعد نظر مخالف داد وگفت كه مصلحت آن است كه او را از كار بركنار سازد ولى هرگز معلوم نيست كه مغيره در كدام يك از اين دو نظر صداقت داشت .
سـاده دلانى كه مى انديشند ابقاى معاويه بر مقام خويش به مصلحت شخص على ـ عليه السلام ـ بـود، ولـى چون امام از معدود مردانى بود كه پيروى از حق را بر همه چيز مقدم مى داشت واز آن رو، بـدون در نظر گرفتن نتيجه كار وبدون محاسبه سود وزيان سياسى ونظامى آن ، فرمان عزل مـعاويه را صادر كرد، از روحيات معاويه وافكار ديرينه او در رسيدن به خلافت به فعاليتهاى او در دوران خليفه سوم ونامه پراكنيهاى او پس از قتل عثمان وپيش از رسيدن فرمان عزل از جانب امام ـ عليه السلام ـ و آگاه نيستند ومسئله را سطحى بررسى كرده اند.
ايـنك برخى از دلايل تاريخى اين موضوع را نقل مى كنيم كه گواهى مى دهند كه معاويه هدفى جز تشكيل يك امپراتورى به ظاهر اسلامى نداشت واگر هم امام ـ عليه السلام ـ فرماندارى شام را به وى تفويض مى كرد هرگز نه تنها به آن قانع نمى شد بلكه از آن سوء استفاده هم مى كرد.
1ـ پـس از قـتل خليفه ، نعمان بن بشير با نامه همسر عثمان وپيراهن خونين وى رهسپار شام شد واوضاع مدينه را گزارش كرد.
مـعـاويـه بـر بـالاى مـنبر رفت وپيراهن عثمان رابه دست گرفت وبه مردم نشان داد وآنان را به گرفتن انتقام خون خليفه دعوت كرد.
مردم با ديدن پيراهن خونين خليفه سخت گريستند! وگفتند:تو پسر عموى خليفه وولى شرعى او هستى .
مـعاويه افرادى را براى آگاه ساختن شخصيتهاى برجسته اى كه در استان شام مى زيستند اعزام كرد ونامه اى نيز به شرحبيل كندى ، شخصيت متنفذ شهر حمص ، نوشت واز او درخواست كرد كه با او به عنوان امير منطقه شام بيعت كند.
وى در پـاسـخ او نوشت :تو خطاى بزرگى مرتكب شده اى واز من درخواست مى كنى كه با تو به عنوان امير بيعت كنم .
خون خليفه پيشين را آن كس مى توا سپس با او به ليفه پيشين را آن كس مى تواند بازمعاويه ااو به از اين جهت ، من با تو به عنوان خليفه مسلمين بيعت مى كنم .
وقتى نامه شرحبيل به معاويه رسيد سخت خوشحال شد ونامه را براى مردم شام خواندو از آنان به عنوان خليفه مسلمين بيعت گرفت .
سپس باب مكاتبه را با على ـ عليه السلام ـ گشود.
(1)ايـن بـخـش از تاريخ حاكى است كه مزاج معاويه آنچنان آماده پذيرش خلافت بود كه با بيعت شخص متنفذ شهر حمص خود را فورا كانديداى خلافت كرد و خلافت خود را در شام مطرح نمود واز از ايـن خـود را در شـام مـطـرح نمود واز مردم آنج، بى آنكه به بيعت انقلابيون به ويژه بيعت مهاجرين وانصار با على ـ عليه السلام ـ اعتنا كند، براى خود بيعت گرفت .
تـو گويى زمينه را از ساليان پيش آنچنان فراهم ساخته بود كه در يك مجلس طرح مسئله بيعت واخذ آن پايان پذيرفت .
2ـ هنگامى كه معاويه از بيعت مردم مدينه با على ـ عليه السلام ـ آگاه شد، پيش از آنكه نامه اى از امام به وى برسد دو نامه ، يكى به زبير وديگرى به طلحه ، نوشت وهر دو را بر قبضه كردن دو شهر بزرگ اسلامى عراق ، يعنى كوفه وبصره ، تشويق وتحريك كرد.
در نامه خود به زبير اين چنين نوشت :((من از مردم شام براى تو بيعت گرفته ام .
پس زودتر خود را براى تصرف كوفه وبصره آماده ساز.
ومن پس از تو با طلحه بيعت كردم .
هرچه زودتر به خونخواهى عثمان قيام كنيد ومردم را براى آن فرا خوانيد)).
زبـير از مضمون نامه بسيار خوشحال شد وطلحه را از آن آگاه ساخت وهر دو مصمم شدند كه بر ضد امام ـ عليه السلام ـ قيام كنند.
معاويه نامه ديگرى به طلحه نوشت كه مضمون آن با نامه اى كه به زبير نوشته بود كاملا مغاير بود.
وى در آن نامه نوشته بود:((من كار خلافت را بر هر دو نفر شما هموار ساخته ام .
هـركـدام از شـما خلافت را به ديگرى واگذار كند، پس از درگذشت او، ديگرى خليفه مسلمين خواهد بود)).
(1)شـكـى نـيـسـت كـه هدف از تحريك طلحه وزبير بر دعوى خلافت وتصرف كوفه وبصره ، جز تـضعيف موقعيت امام ـ عليه السلام ـ ومحكم كردن جاى پاى خود در محيط شام نبود، تا با ايجاد اختلاف در صفوف امام وهمكارى آن دو نفر بتواند زمام كار را از دست على ـ عليه السلام ـ بگيرد ودرصـورت موفقيت ، پيروزى بر طلحه وزبير(اين دو صحابى دنيا طلب ودر عين حال ساده ) كار آسانى بود.
3ـ مـعـاويـه ، در آغـاز كـار ودر نـيمه هاى جنگ صفين ، به امام ـ عليه السلام ـ پيشنهاد كرد كه حكومت شام ومصر را به صورت خود مختارى به او واگذار كند وخراج وماليات اين دو منطقه در اختيار او باشد وپس از درگذشت امام ، او خليفه مسلمين گردد.
ايـنـك مـشروح اين مطلب :امام ـ عليه السلام ـ در آغاز كار خود شخصيتى مانند جرير بجلى را با نامه اى به شام اعزام كرد.
در آن نـامـه چـنـين نوشته بود:گروهى كه با ابوبكر وعمر وعثمان بيعت كردند، با من نيز بيعت كردند.
پـس از اتفاق مهاجرين وانصار وبيعت با من به عنوان خلافت ، ديگرى حق گزينش خليفه ندارد، خواه در موقع بيعت در مدينه باشد يا نباشد.
جرير با نامه امام وارد شام شد ونامه را تسليم معاويه كرد.
ولـى وى در دادن پاسخ تعلل ورزيد وبا افرادى مانند عقبه وعمروعاص مشورت كرد وسرانجام به سفير على ـ عليه السلام ـ مكنون قلبى خود را گفت وابراز كرد كه اگر على از شام ومصر صرف نظر كند و در آمد آنجا را به او واگذار نمايد، در آن صورت او را به خلافت خواهد شناخت .
سفير امام ـ عليه السلام ـ ضمن نامه اى نظر معاويه را به آن حضرت گزارش كرد.
امـام ـ عـليه السلام ـ در پاسخ وى ياد آور شد كه :معاويه مى خواهد با من بيعت نكند وسرانجام به مـقصود خود برسد وبا وقت گذرانى وپيش كشيدن طرح خود مختارى شام ومصر جاى پاى خود را محكم سازد.
بنابراين ، چنانچه او بيعت كرد چه بهتر، در غير اين صورت شام را ترك كن وبه سوى ما بشتاب .
(1)از پـاسـخ امـام ـ عـليه السلام ـ به روشنى استفاده مى شود كه هدف معاويه ازاين پيشنهاد آن بـوده كـه بـيـعـت واطاعت على ـ عليه السلام ـ بر گردن او نباشد واو به صورت يك حاكم خود مختار بر دو منطقه عظيم مصر وشام حكومت كند وهرگز امام ـ عليه السلام ـ در حساب وكتاب وگماشتن ماموران آنجا مداخله نكند.
خـدا مى داند كه پس از آن وپس از محكم شدن جاى پايش در اين منطقه ، معاويه چه نقشه اى بر ضد امام وواژگون كردن حكومت او در سر داشت .
به علاوه ، اين همان تز دو رئيسى است كه عقل وشرع ، هيچ يك ، آن را به رسميت نمى شناسد وجز تقسيم قلمرو حكومت اسلامى نتيجه ديگرى نخواهد داشت .
گواه روشن بر اينكه معاويه خواهان خلافت بود نه نمايندگى از جانب امام ـ عليه السلام ـ جمله اى است كه على ـ عليه السلام ـ در نامه خود به او مى نويسد:((واعلم ي ا معاوية ا نك من الطلقاء الذين لاتحل لهم الخلافة و لا تعهدمعهم الا م انة و لا تعرض فيهم الشورى )).
(1)بـدان اى مـعاويه كه تو از آزاد شدگان (2) هستى كه خلافت بر آنان جايز نيست وبا بيعت آنان خلافت كسى ثابت نمى شود وحق عضويت در شورا نيز ندارد.
بهانه اى به نام قاتلان عثمانيكى از دلايل روشن بر اين كه معاويه خواهان خلافت بود اين است كه وى در دوران خلافت امام ـ عليه السلام ـ بيش از هرچيز بر مسئله قاتلان عثمان تكيه مى كرد واز عـلى ـ عليه السلام ـ مى خواست كه آنان را تحويل دهد تا از آن طريق برائت وپيراستگى امام ثابت گردد.
او بـه خوبى مى دانست كه قاتلان عثمان يك يا دو نفر نبودند كه امام آنان را دستگير كند وتحويل دهد.
زيـرا صفوف مهاجمان را گروهى از اهل مدينه وتعداد زيادى از اهالى مصر وعراق تشكيل مى داد كه خانه خليفه را محاصره كردند واو را كشتند وشناسايى چنين گروهى امكان پذير نبود.
معاويه خود اين مشكل را بيش از همه درك مى كرد.
وهدف او دستگيرى كليه مهاجمان بود، نه مباشران قتل خليفه .
از ايـن گـذشـتـه ، رسيدگى به چنين حادثه اى از شئون خليفه اسلام است نه پسر عمو(با چند واسـطـه ) خـلـيفه ،وتحويل قاتلان خليفه از جانب امام ـ عليه السلام ـ به معاويه ، خود اعتراف به خلافت معاويه تلقى مى شد.
امـام ـ عـليه السلام ـ در يكى از نامه هاى خود به معاويه چنين نوشت :در خصوص قاتلان عثمان بيش از حد اصرار مى ورزى .
اگر از راى نادرست خود برگردى ، من با تو وديگران بر طبق كتاب خداوند رفتار خواهم كرد، اما آنچه را كه تو مى خواهى (واگذارى شامات به تو) شبيه فريب دادن كودك از پستان مادر است .
امـام ـ عـلـيـه الـسـلام ـ در يـكى ديگر از نامه هاى خود به معاويه چنين مى نويسد:چيزى را كه مـشـتـاقـانـه طـلـب مـى كـنى ، بدان كه آزادشدگان را نمى رسد كه پيشواى مسلمانان باشند وهمچنين حق ندارند عضو شوراى انتخابى خلافت شوند.
روشـنترين گواه بر اينكه مسئله خونخواهى عثمان وتسليم قاتلان او بهانه اى بيش نبود ومعاويه در زيـر آن سرپوش ، خواهان زعامت وخلافت بود، اين است كه پس از آنكه على ـ عليه السلام ـ به شـهـادت رسـيد ومعاويه زمام امور را به دست گرفت ، چيزى كه از آن سخن نگفت مسئله خون عثمان ودستگيرى قاتلان او بود.
حـتـى هـنـگامى كه دختر عثمان دامن معاويه را گرفت كه انتقام خون پدر او را از قاتلان بگيرد گفت :اين كار از من ساخته نيست وكافى است كه تو دختر عموى خليفه مسلمين باشى !.
فصل ششم .

نبرد با ناكثان (جنگ جمل)

هـجـوم بـى سـابـقـه يـاران پـيـامبر (ص )از مهاجرين وانصار براى بيعت با على ـ عليه السلام ـ ودرخـواسـت اعاده حكومت حق وعدالت ، سبب شد كه امام زمام امور را به دست بگيرد تا مطابق سنن وقوانين اسلامى با مردم رفتار كند.
روش امام ـ عليه السلام ـ در تقسيم بيت المال خشم گروهى را برانگيخت ؛ گروهى كه پيوسته از عـدالـت واحياى سنتهاى حسنه ناراحت مى شوند وخواهان تبعيض واشباع غرايز وخواسته هاى نفسانى ونامحدود خود هستند.
امـام ـ عـلـيـه الـسـلام ـ در دوران حـكومت پنجساله خود با سه گروه سركش رو به رو شد كه يـاغـيـگرى وعصيان آنان حد ومرزى نداشت وخواسته اى جز تجديد اوضاع حكومت عثمان وبذل وبـخـششهاى بى جهت واسرافكارى وامضاء وتثبيت حكومت افراد نالايق وخود خواه مانند معاويه وتحكيم فرمانروايى استانداران حكومت پيشين ومانند اينها نداشتند.
در ايـن نـبردها كه خون برادران مسلمان ريخته شد، گروهى از ياران پيامبر (ص ) كه ((بدرى )) و((احـدى )) بـودنـد، يعنى در حساسترين لحظات تاريخ اسلام در ركاب پيامبر اكرم شمشير زده بـودنـد، ايـن بار در ركاب خليفه وجانشين راستين او به نبرد پرداختند ودر پيشبرد اهداف امام ـ عليه السلام ـ جان خود را از دست دادند.

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo