شهید آوینی

قيمومت مردان بر زنان

علامه سيد محمد حسين طباطبايى

الرجال‏قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما انفقوامن اموالهمكلمه(قيم)به معناى آن كسى است كه مسؤول‏قيام به امر شخصى ديگر است، وكلمه(قوام)و نيز(قيام)مبالغه‏در همين قيام است، و مراد از جمله: بما فضل الله بعضهم على‏بعضآن زيادتهايى است كه خداى‏تعالى به مردان داده، به حسب طاقتى كه بر اعمال دشوارو امثال آن دارند، چون زندگى زنان يك زندگى احساسى و عاطفى‏است، كه اساس وسرمايه‏اش رقت و لطافت است، و مراد از جمله: بما انفقوامهريه‏اى است كه‏مردان به زنان‏مى‏دهند، و نفقه‏اى است كه همواره به آنان مى‏پردازند.

و از عموميت علت به دست مى‏آيد كه حكمى كه مبتنى بر آن‏علت است‏يعنى قيم‏بودن مردان بر زنان نيز عموميت دارد، و منحصر به شوهر نسبت به همسر نيست،و چنان نيست‏كه مردان تنها بر همسر خود قيمومت داشته باشند، بلكه حكمى كه جعل شده براى نوع مردان و برنوع زنان‏است، البته در جهات عمومى كه ارتباط با زندگى هر دو طايفه دارد، و بنا بر اين پس آن‏جهات عمومى كه عامه‏مردان در آن جهات بر عامه زنان قيمومت دارند، عبارت است از مثل‏حكومت و قضا(مثلا)كه حيات جامعه بستگى به آنها دارد، وقوام اين دو مسؤوليت و يا بگو دومقام بر نيروى تعقل است، كه در مردان بالطبع بيشتر و قوى‏تر است، تا در زنان همچنين‏دفاع‏از سرزمين با اسلحه كه قوام آن برداشتن نيروى بدنى و هم نيروى عقلى است، كه هر دوى آنهادر مردان بيشتر است تا در زنان.

و بنا بر اين، اين كه فرمود: الرجال قوامون على النساء،اطلاقى تام و تمام دارد، واما جملات بعدى كه مى‏فرمايد: فالصالحات قانتات...كه ظاهردر خصوصياتى است كه بين زن و شوهر هست نمى‏خواهد اين اطلاق را مقيد

صفحه : 544

كند، بلكه مى‏خواهد فرعى از فروع اين حكم مطلق را ذكرنموده، جزئى از ميان جزئيات آن‏كلى را بيان كند، پس اين حكم جزئى است كه از آن حكم كلى استخراج شده، نه اينكه مقيدآن باشد.

فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ اللهمراد از صلاح‏همان معناى لغوى كلمه است، و آن همان است كه به لياقت‏شخص نيزتعبير مى‏شود، و كلمه(قنوت)عبارت‏است از دوام طاعت و خضوع، و از اينكه در مقابل اين گونه‏زنان زنان‏ناشزه را قرار داد، و فرمود: و اللاتى تخافون نشوزهنبه‏دست مى‏آيد كه مراد ازصالحاتنيز همسران صالح است، نه هر زن صالح، و خلاصه حكمى كه روى‏صالحات‏كرده، و فرموده صالحات چنين و چنانند، مخصوص زنان در حال ازدواج است نه مطلق زنان.

و در اين جمله كه به تعبير(زنان صالح چنين و چنانند)دستورداده كه زنان صالح بايدچنين و چنان باشند در واقع حكم مربوط به شؤون زوجيت و كيفيت معاشرت‏منزلى را بيان‏كرده، و اين حكم در عين حال حكمى است كه در سعه و ضيقش تابع علتش، يعنى همان‏قيمومت‏مرد بر زن از نظر زوجيت است پس بر زن واجب است‏شوهر را اطاعت كند، و او را در هرشانى كه به شؤون زوجيت راجع مى‏شود حفظ نمايد.

مراد ومفاد ازالرجال قوامون على النساءو به عبارتى ديگر همان‏طور كه قيمومت صنف مردان بر صنف زنان در مجتمع بشرى‏تنها مربوط مى‏شود به جهات عامه‏اى كه‏زنان و مردان هر دو در آن جهات شريكند، و چون‏جهاتى است كه نيازمند به تعقل بيشتر و نيروى زيادتر است كه در مردان‏وجود دارد، يعنى‏امثال حكومت و قضا و جنگ بدون اين كه استقلال زن در اراده شخص و عمل فردى اوخدشه‏اى‏بخورد، و بدون اين كه مرد حق داشته باشد اعتراض كند كه تو چرا فلان چيز رادوست مى‏دارى و يا فلان كار را مى‏كنى،مگر آن كه زن كار زشت را دوست بدارد، يامرتكب شود، به شهادت اين كه فرمود:فلا جناح عليكم فيما فعلن فى انفسهن بالمعروف.

همچنين قيمومت مرد بر زنش به اين نيست كه سلب آزادى‏از اراده زن و تصرفاتش درآنچه مالك آن است بكند، و معناى قيمومت مرد اين نيست كه استقلال زن رادر حفظ حقوق‏فردى و اجتماعى او، و دفاع از منافعش را سلب كند، پس زن همچنان استقلال و آزادى خودرا دارد، هم مى‏تواندحقوق فردى و اجتماعى خود را حفظ كند، و هم مى‏تواند از آن دفاع نمايد وهم مى‏تواند براى رسيدن به‏اين هدفهايش به مقدماتى كه او را به هدفهايش مى‏رساند متوسل‏شود.

بلكه معناى قيمومت مرد اين است كه مرد به خاطر اين كه‏هزينه زندگى زن را از مال‏خودش مى‏پردازد، تا از او استمتاع ببرد، پس بر او نيز لازم است در تمامى آنچه مربوط‏به‏استمتاع و هم‏خوابگى مرد مى‏شود او را اطاعت كند، و نيز ناموس او را در غياب او حفظ كند، و وقتى غايب است مردبيگانه را در بستر او راه ندهد، و آن بيگانه را از زيبائيهاى جسم خود كه‏مخصوص شوهر است تمتع ندهد و نيزدر اموالى كه شوهرش در طرف ازدواج و اشتراك درزندگى خانوادگى به دست او سپرده و او را مسلط بر آن ساخته خيانت نكند.

پس معناى آيه مورد بحث اين مى‏شود كه زنان مسلمان‏سزاوار است صفت صلاح راپيشه خود بسازند، كه اگر چنين كنند قهرا قانتات خواهند بود، يعنى همواره و دائماشوهران خودرا در هر چه كه از ايشان بخواهند اطاعت‏خواهند كرد، البته هر چيزى كه با تمتع شوهران‏ارتباط داشته‏باشد، و واجب است بر آنان كه جانب خود را در همه چيزهايى كه متعلق حق‏شوهران است در غياب شوهران حفظ كنند.

و اما جمله: (بما حفظ الله)ظاهرا كلمهمادر آن مصدريه‏است و حرف(با)به‏اصطلاح باى الت است، و معناى جمله اين است كه زنان مطيع شوهران خويشند، و حافظ‏غيب‏ايشانند، به حفظى كه خدا از حقوق ايشان كرده، چون قيمومت را براى‏آنان تشريع و اطاعتشان وحفظ غيبتشان را بر زنان واجب فرموده است.

ممكن هم هست‏حرف(با)را براى مقابله بگيريم، كه در اين‏صورت معناى آيه‏چنين مى‏شود: واجب است بر زنان قنوت و حفظ الغيب شوهران، در مقابل اين كه خداى‏تعالى‏حقوق آنان را حفظ نموده، و آنان را - كه در جاهليت جزء انسانها به شمار نمى‏آمدند.

داخل مجتمع بشرى نموده، و در اين ظرف حقوقشان را احيا كرد،و بر مردان واجب فرمود مهر ونفقه ايشان را بپردازند، ولى معناى اول روشن‏تر است.

البته در اين ميان معانى ديگرى از ناحيه مفسرين براى آيه شده،كه ما از ذكر آنهاصرفنظر كرديم، چون آيه شريفه با هيچ يك از آنها مساعد نبود.

واللاتى تخافون نشوزهن فعظوهنكلمهنشوزبه‏معناى عصيان و استكبار از اطاعت است، و مراد از خوف نشوز اين‏است كه علائم آن به تدريج پيدا شود، و معلوم گردد كه‏خانم مى‏خواهد ناسازگارى كند، و اگردر جمله: فعظوهنفاى تفريع را آورد، و موعظه را نتيجه ترس از نشوز،قرار داد، نه از خودنشوز، شايد براى اين بوده كه رعايت‏حال موعظه را در بين علاجهاى سه‏گانه كرده باشد، و

بفهماند از ميان اين سه راه علاج موعظه علاجى است كه هم‏در حال نشوز مفيد واقع مى‏شود، وهم قبل از نشوز، و هنگام‏پيدا شدن علامتهاى آن و علاجهاى سه‏گانه همان است كه عبارت: فعظوهن و اهجروهن فى المضاجع و اضربوهنبر آن‏دلالت مى‏كند، و گو اين كه اين‏راه‏هاى علاج با حرف و او به يكديگر عطف شده، و حرف واو دلالتى بر ترتيب ندارد، ولى‏ازمعناى آيه مى‏دانيم كه بين اين سه علاج ترتيب هست، و مى‏خواهد بفرمايد اول او را موعظه‏كنيد، اگر موعظه‏اثر نگذاشت با او قهر كنيد، و رختخوابتان را جدا سازيد، و اگر اين نيز مفيدواقع نشد، او را بزنيد دليل بر اين كه‏رعايت تدريج و ترتيب لازم است اين است كه ترتيب‏نامبرده به حسب طبع نيز وسايل گوناگونى از كيفر دادن است، هر كس‏بخواهد كسى را كيفر كندطبيعتا اول از درجه ضعيف آن شروع مى‏كند، و سپس به تدريج كيفر را شديد و شديدترمى‏سازد،بنا بر اين ترتيبى كه از آيه فهميده مى‏شود از سياق آن به دست مى‏آيد، نه از حرف واو.

و ظاهر جمله: و اهجروهن فى المضاجعاين است كه‏بستر محفوظ باشد، ولى در بستربا او قهر كند، مثلا در بستر پشت به او كند، و يا ملاعبه نكند، و يا طورى ديگرى بى‏ميلى‏خودرا به او بفهماند، گو اينكه ممكن است با مثل اين عبارت جدا كردن بستر نيز اراده بشود، ولى بعيداست(معمولاوقتى بخواهند بگويند بسترت را از او جدا كن نمى‏گويند در بستر از او كناره‏بگير)و اى بسا معناى اول از اين نظر تاييدشود، كه مضجع را به لفظ جمع آورده، چون بنا بر اين‏كه منظور جدا كردن مضجع بوده باشد، ديگر به حسب ظاهر احتياج‏نبود كلمه نامبرده را به لفظجمع بياورد، و كثرت را بفهماند(زيرا كسى، همسرش مضاجع دارد كه هر شب با او بخوابد)مترجم.

فان‏اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا...يعنى اگر در اثراعمال آن سه راه علاج به اطاعت‏شما در آمدند، ديگر عليه آنان‏بهانه‏جويى مكنيد، و با اين كه اطاعت‏شمامى‏كنند براى اذيت و آزارشان دنبال بهانه نگرديد، و در آخر اين مطلب را تعليل‏مى‏كند به اين كهان الله كان عليا كبيراواعلام مى‏دارد به اين‏كه مقام پروردگارشان على و كبير است، پس از قدرت و تفوقى كه بر زنان خود دارند مغرورنشوندو سوء استفاده ننموده در اثر غرور به آنها ظلم و استعلا و استكبار نكنند، و همواره به ياد علومقام پروردگارشان باشند.

و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا...كلمه(شقاق)به‏معناى قهر كردن و عداوت است، خداى سبحان براى مواردى كه

احتمال برود كار زن و شوهر به دشمنى بيانجامد دستورداده يك حكم از طرف زن، و يك حكم‏از طرف مرد به مساله رسيدگى كنند، زيرا دخالت‏يك حكم اين خطر را داردكه او جانب يك‏طرف را بگيرد، و حكم جائرانه كند، و معناى اينكه فرمود: ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهمااين‏است كه اگر واقعا هر دو طرف نزاع بناى اصلاح داشته باشند، و عناد و لجبازى در كارشان‏نباشد خداى تعالى به وسيله‏اين دو حكم بين آن دو توافق و اصلاح بر قرار مى‏كند، چون وقتى‏دو طرف زمام اختيار خود را به‏حكم خود بدهند(حكمى كه خودشان پسنديده‏اند)قهرا توافق‏حاصل مى‏شود.

ولى در آيه شريفه حصول توافق را به خداى تعالى نسبت‏داده، به اينكه سبب عادى‏يعنى اصلاح خواهى آن دو تسليم بودنشان در برابر حكمى كه حكم‏ها مى‏كننددر كار هست، و بايد نتيجه را به اين سبب نسبت بدهد، ليكن به خداى تعالى نسبت داد تا در ضمن بفهماندسبب حقيقى‏و آن كسى كه ميان اسباب ظاهرى و مسببات آنها رابطه برقرار مى‏كند خداى‏تعالى است، او است كه هر حقى را به صاحب حق مى‏دهد،و در آخر آيه فرمود: ان الله‏كان عليما خبيرا، و مناسبت اين جمله با مضمون آيه روشن است.

گفتارى در معناى قيمومت مردان بر زنان

اين معنا بر احدى پوشيده نيست، كه قرآن كريم همواره عقل‏سالم انسان‏ها را تقويت مى‏كند، و جانب عقل را بر هواى نفس و پيروى شهوات و دلدادگى در برابر عواطف‏و احساسات تند وتيز ترجيح مى‏دهد، و در حفظ اين وديعه الهى از اين كه ضايع شود توصيه مى‏فرمايد، و اين معناازآيات كريمه قرآنى آنقدر روشن است كه احتياجى به آوردن دليل قرآنى ندارد، براى اين كه‏آياتى كه به صراحت و يا به اشاره و به‏هر زبان و بيانى اين معنا را افاده مى‏كند يكى دو تا ده‏تا نيست كه ما آنها را نقل كنيم.

قرآن كريم در عين حال مساله عواطف پاك و درست و آثارخوبى كه آن عواطف درتربيت افراد دارد از نظر دور نداشته، اثر آن را در استوارى امر جامعه پذيرفته، در آيه شريفه: اشداءعلى الكفار رحماء بينهم(1) دو صفت از صفات‏عاطفى را به عنوان دو صفت ممدوح‏مؤمنين ذكر كرده، مى‏فرمايد مؤمنين نسبت به كفار خشن و بيرحمند، و نسبت به خودشان


(1)سوره فتح آيه 29.

صفحه : 548

مهربانند.

مودت‏و رحمت را كه امورى‏عاطفى هستند، دو تا نعمت از نعم(1) خود شمرده و فرموده، از جنس خود شما، همسرانى‏برايتان‏قرار داد، تا دلهايتان با تمايل و عشق به آنان آرامش يابد، و بين شما مردان و همسران مودت ورحمت قرار داد،و در آيه: قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق (2) علاقه به زينت و رزق طيب را كه آن‏نيز مربوط به عواطف است مشروع معرفى نموده، به عنوان‏سرزنش از كسانى كه آن را حرام دانسته‏اند، فرموده: (بگوچه كسى زينت‏ها و رزق طيب راكه خدا براى بندگانش پديد آورده تحريم كرده است؟).

چيزى كه هست قرآن كريم عواطف را از راه هماهنگ شدن با عقل‏تعديل نموده، عنوان پيروى عقل به آنها داده است، به طورى كه عقل نيز سركوب كردن آن مقدار عواطف راجايز نمى‏داند.

در بعضى از مباحث‏سابق نيز گذشت كه يكى از مراحل تقويت‏عقل در اسلام اين‏است كه احكامى را كه تشريع كرده بر اساس تقويت عقل تشريع كرده، به شهادت اين‏كه هرعمل و حال و اختلافى كه مضر به استقامت عقل است و باعث تيرگى آن در قضاوت و در اداره‏شؤون مجتمعش مى‏شودتحريم كرده، نظير شرب خمر، و قمار، و اقسام معاملات غررى، ودروغ، و بهتان، و افترا، و غيبت، و امثال آن.

خوب‏معلوم است كه هيچ دانشمندى از چنين شريعتى و با مطالعه‏همين مقدار ازاحكام آن جز اين توقع ندارد كه در مسائل كلى و جهات عمومى و اجتماعى زمام‏امر را به‏كسانى بسپارد كه داشتن عقل بيشتر امتياز آنان است، چون تدبير امور اجتماعى از قبيل‏حكومت و قضا و جنگ نيازمندبه عقل نيرومندتر است، و كسانى را كه امتيازشان داشتن‏عواطف تند و تيزتر و اميال نفسانى بيشتر است، از تصدى‏آن امور محروم سازد، و نيز معلوم است‏كه طايفه مردان به داشتن عقل نيرومندتر و ضعف عواطف، ممتاز اززنانند، و زنان به داشتن‏عقل كمتر و عواطف بيشتر ممتاز از مردانند.

و اسلام همين كار را كرده، و در آيه‏اى كه گذشت فرموده: الرجال‏قوامون على‏النساء، سنت رسول خدا(ص)نيز در طول زندگيش بر اين جريان داشت،


(1)سوره روم آيه 21. (2)سوره اعراف آيه 32.

صفحه : 549

يعنى هرگز زمام امور هيچ قومى را به دست زن نسپرد، وبه هيچ زنى منصب قضا نداد، وزنان را براى جنگيدن دعوت نكرد، - البته براى جنگيدن، نه صرف شركت‏در جهاد، براى‏خدمت و جراحى و امثال آن - .و اما غير اين امور عامه و اجتماعى، از قبيل تعليم و تعلم، وكسب، و پرستارى‏بيماران، و مداواى آنان، و امثال اين گونه امور كه دخالت عواطف منافاتى بامفيد بودن عمل ندارد، زنان را از آن منع‏نفرمود، و سيرت نبويه بسيارى از اين كارها را امضاكرد، آيات قرآن نيز خالى از دلالت بر اجازه اين گونه كارها براى‏زنان نيست، چون لازمه حريت‏زن در اراده و عمل شخصى اين است كه بتواند اين گونه كارها را انجام دهد، چون معنا نداردازيك طرف زنان را در اين گونه امور از تحت ولايت مردان خارج بداند، و ملكيت آنان را در قبال‏مردان معتبر بشمارد، واز سوى ديگر نهيشان كند از اين كه به نحوى از انحا ملكشان را اداره واصلاح كنند، و همچنين معنا ندارد به‏آنان حق دهد كه براى دفاع از خود در محكمه شرع طرح‏دعوى كنند، و يا شهادت بدهند، و در عين حال از آمدن در محكمه‏و حضور نزد والى يا قاضى‏جلوگيرشان شود.و همچنين ساير لوازم استقلال و آزادى.

بلى دامنه استقلال و آزادى زنان تا آنجايى گسترده است‏كه به حق شوهر مزاحمت‏نداشته باشد، چون گفتيم در صورتى كه شوهر در وطن حاضر باشد زن در تحت قيمومت‏او است، البته قيمومت اطاعت و در صورتى كه حاضر نباشد مثلا به سفر رفته باشد موظف است غيبت اورا حفظ كند،و معلوم است كه با در نظر گرفتن اين دو وظيفه هيچ يك از شؤون جايززن درصورتى كه مزاحم با اين دو وظيفه باشد ديگر جايز و ممضى نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد 4 صفحه 543

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo