شهید آوینی

زن در قرآن

علامه سيد محمد حسين طباطبايى

و يستفتونك‏في النساء قل الله يفتيكم فيهن و ما يتلى عليكم في الكتاب‏في يتامى النساء اللاتي لا تؤتونهن ما كتب لهن و ترغبون‏ان تنكحوهن و المستضعفين من الولدان و ان تقوموالليتامى بالقسط و ما تفعلوا من خير فان الله كان به عليما (127)و ان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضافلا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحا و الصلح خير و احضرت الانفس الشح و ان تحسنوا و تتقوا فان الله كان بما تعملون‏خبيرا (128)و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة و ان تصلحوا و تتقوافان الله كان غفورا رحيما (129)و ان يتفرقا يغن الله كلا من سعته و كان الله واسعا حكيما (130)و لله ما في السماوات و مافي الارض و لقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقوا الله و ان تكفروا فان لله ما في السماوات و ما في‏الارض و كان الله غنيا حميدا (131)و لله ما في السماوات و ما في الارض و كفى بالله وكيلا (132)ان يشا يذهبكم ايهاالناس و يات بآخرين و كان الله على ذلك قديرا (133)من كان يريد ثواب الدنيافعند الله ثواب الدنيا و الآخرة و كان الله سميعا بصيرا (134)...

صفحه : 157

ترجمه آيات

در باره ارث زنان از تو فتوا مى‏خواهند، بگوزمام امر احكام به دست‏خدا است، خدا در باره آنان‏حكم صادر مى‏كند(همچنانكه در اول سوره، احكام‏ارث آنان را صادر كرد)و همچنين احكامى را كه درمورد دختران پدر مرده كه شما حقشان را نمى‏داديد و دوست داشتيد آنان‏را اگر صاحب جمال بودند به نكاح‏در آوريد و نيز احكام مربوط به كودكان عقب مانده را در كتاب(در اول همين سوره)صادركرد و در اينجا نيزبطور عموم در باره اطفال پدر مرده حكم مى‏كند به اينكه رعايت عدالت را در باره‏آنان بكنيد و بدانيد كه هرعمل خيرى انجام دهيد خدا بدان دانا است(127).

و هر گاه زنى از بى ميلى و يا سرگردانى شوهرش بيم دارد و بخل‏كه خدا به منظور حفظ و دفاع از حق‏در نهاد جانها نهاده در او تحريك شد، او و همسرش مجازند به منظورنوعى اصلاح از قسمتى از حقوق خودصرفنظر كنند و صلح در هر حال بهتر است و اگر شما مردان‏احسان كنيد و رعايت تقوا بنمائيد خدا از آنچه‏مى‏كنيد با خبر است(128).

شما هرگز نمى‏توانيد در بين چند همسر عدالت را(به تمام‏معنا يعنى زائد بر مقدار واجب شرعى)رعايت كنيد، هر چند كه در آن باره حرص به خرج دهيد پس(حد اقل‏آن يعنى مقدار واجب را رعايت كنيد)و به كلى از او اعراض مكنيد كه بلاتكليفش گذاريد و اگر اصلاح كنيد و تقوا پيشه‏خود سازيد و در نتيجه ازگناهش درگذريد و به او ترحم كنيد بدانيد كه درگذشتن و ترحم صفت‏خدا است(129).

و اگر زن و شوهر از هم جدا شدند، خدا به گشايشگرى خود هردو را به وسيله همسرى بهتر بى‏نيازمى‏كند و گشايشگرى و حكمت صفت‏خدا است(130).

و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن خدا است، ما قبل‏از شما به اهل كتاب(يهود و نصارا)سفارش كرديم، به شما نيز سفارش مى‏كنيم كه از خدا پروا كنيد و اگركفران كنيد - به خدا ضررى‏نمى‏زنيد، كه - آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است - كه يكى‏از آنها خود شمائيد - ملك خدا است و بى‏نيازى و ستودگى صفت‏خدا است(131).

تكرار مى‏كنم غفلت نورزيد كه آنچه در آسمانها و آنچه‏در زمين است از آن خدا است و خدا براى‏تكيه‏گاه بودن كافى است(132).

اگر بخواهد اى مردم همه شما را مى‏بردو خلقى ديگر مى‏آورد و قدرت بر اين كار صفت‏خدااست(133).

كسى كه از زندگى پاداش دنيوى را بخواهد، بايد بداندپاداش دنيا و آخرت هر دو نزد خدا است وشنوا و بينا بودن فت‏خدا است(134).

...

صفحه : 158

بيان آيات‏بيان‏آيات مربوط به زنان و مسائل زن و شوهر و تعدد زوجات

گفتار در اين آيات در حقيقت برگشت به مطالب اول سوره است‏كه آنجا نيز سخن درامور زنان بود، مسائل ازدواج و اينكه ازدواج با چه كسانى حرام است و مسائل ارث وغيره را بيان‏مى‏كرد، در اينجا نيز به همان مسائل پرداخته شده و آنچه سياق به ما مى‏فهماند اين است كه‏اين آيات بعداز آن آيات نازل شده، و اينكه مردم بعد از شنيدن آن آيات در امر زنان از رسول خدا(ص)سؤال‏هائى كرده بودند، چون‏در آيات اول سوره رسوم ريشه‏دار عرب را لغوو باطل اعلام كرده و آنچه مردم جاهليت از حقوق زنان در اموال ودر معاشرت‏ها پايمال كرده‏بودند را احياء كرده بود و جاى آن داشت كه سؤال كنند و توضيح بخواهند.

خداى تعالى رسول گرامى خود را دستور داد تا در پاسخشان‏بگويد كه: احكامى كه‏در شريعت او به نفع زنان و به ضرر مردان تشريع شده فتاوائى است آسمانى و احكامى‏است‏الهى و خود آن جناب در تشريع آنها هيچگونه دخالتى نداشته و نه تنها در تشريع اين احكام‏دخالت ندارد بلكه‏در تشريع هيچ حكمى ديگر و از آن جمله تشريع احكام مربوط به ايتام زنان‏هيچ دخالتى ندارد و باز اين تنها نيست‏بلكه خداى تعالى بطور كلى در باره ايتام دستورشان داده‏كه به قسط و عدالت رفتار كنند.

آنگاه چند حكم از احكام اختلافى بين‏زن و شوهر را كه مورد ابتلاء عموم است بيان‏فرموده است.

و يستفتونك فى النساء قل الله يفتيكم‏فيهنراغب مى‏گويد: كلمه: فتيابه ضمفاءونيز كلمهفتوابه فتح اول به معناى‏پاسخ دادن به حكمى است كه تشخيص‏دليل آن براى ديگران مشكل باشد و چون گفته‏مى‏شود: من از فلانى استفتاء كردم و او به من چنين افتاء كرد معنايش اين است‏كه من از اوحكم شرع را پرسيدم و او حكم را برايم بيان كرد.(1) و آنچه از موارد استعمال اين ماده لغوى فهميده‏مى‏شود اين است كه معناى اين كلمه‏جواب دادن به امور مشكل است، البته نه هر جوابى بلكه جوابى كه از خودانسان باشد و انسان‏آن جواب را با اعمال نظر و فكر بدست آورده باشد(و به همين جهت است كه مساله گو راصاحب فتوانمى‏خوانيم)گو اينكه به خود نظريه نيز هر چند ابتدائى و ساده باشد اطلاق فتوا


(1)مفردات راغب، ص 373.

صفحه : 159

مى‏شود، به دليل اينكه در آيه مورد بحث فتوا را به خداى تعالى‏نسبت داده، با اينكه خداى‏تعالى مانند يك مجتهد اعمال رويه و فكر ندارد.

و اين آيه هر چند كه تحمل چند جور معنا را دارد و با در نظر گرفتن‏وجوه مختلفى كه‏مفسرين در تركيب جمله بعدشو ما يتلى عليكم...دارند و مى‏توان آن را به معانى‏مختلف‏معنا كرد، چيزى كه هست اگر آيه شريفه را به ساير آياتى كه در اول سوره نظر به امور زنان دارندضميمه كنيم‏اين معنا استفاده مى‏شود كه اين آيه بعد از آن آيات نازل شده است.

و لازمه اين بعديت اين است كه استفتائى كه در امر زنان كرده‏اند،مربوط به همه‏احكامى بوده كه در جاهليت بين عرب معمول و معروف نبوده و اسلام آن را پديد آورده‏و بدعت‏نهاده و معلوم است كه آن احكام مربوط مى‏شده به حقوق زنان در ارث و در ازدواج و ربطى به‏احكام يتيم‏هاى زنان ومسائلى از اين قبيل نداشته، چون اينگونه مسائل مربوط به طائفه خاصى‏از زنان است نه همه زنان، چون همه زنان‏شوهر مرده نيستند و شوهر مرده‏ها هم يتيم در آغوش‏ندارند، علاوه بر اينكه عهده‏دار مساله يتيمان جمله ديگرى است كه مى‏فرمايد:و ما يتلى‏عليكم فى الكتاب فى يتامى النساء...پس استفتاء مربوط به احكام زنان از آن جهت‏كه‏زن هستند مى‏باشد و قهرا شامل تمامى زنان عالم و جنس آنان مى‏شود.

و بنابر اين مراد از آنچه خدا در مورد زنان فتوا داده و فرموده: بگوخدا در مورد زنان فتواداده، همان بيانى است كه خداى تعالى در آيات اول سوره داشت و در اينجاكلام اقتضاءداشت كه امر فتوا را به خداى تعالى ارجاع دهد و از رسول خدا(ص)برگرداند تاگفتار اين معنا را به خودبگيرد: زنان از تو مى‏خواهند كه درباره آنان فتوا دهى، بگو امر فتوا ه‏دست‏خدا است و او هم فتوا را در آيات اول سوره داده است.

و ما يتلى عليكم‏فى الكتاب فى يتامى النساء...و المستضعفين من‏الولداندرسابق گفتيم كه از ظاهر سياق و زمينه كلام چنين بر مى‏آيد كه اگر خداى تعالى دراينجامتعرض حكم يتاماى مردم و كودكان مستضعف شده، از اين جهت بوده كه به حكم زنان‏اتصال دارد و مربوط به آن است، همچنانكه‏در اول سوره نيز متعرض مساله ايتام مردم شد و اين‏نه بدان جهت است كه از رسول خدا(ص)فتواى آنان را خواسته‏بودند بلكه‏همانطور كه گفتيم صرفا براى اين بود كه به احكام ساير زنان ارتباط داشت و گر نه مساله استفتاءتنهادر مورد زنان شده، بدان جهت كه زن هستند نه بدان جهت كه زنان يتيم دارند.

و لازمه اين سخن آن است كه‏جمله: و ما يتلى عليكم...عطف باشد بر ضمير

صفحه : 160

مجرور به‏حرففىيعنى عطف است برفيهنو اگر بگوئى بيشترعلماى نحو ممنوع‏كرده‏اند كه جمله‏اى بر ضمير عطف شود، جواب مى‏گوئيم آرى و ليكن فراء آن را جائز دانسته‏و بنابر اين منظور از جمله: ما يتلى عليكم فى الكتاب فى يتامى النساء...احكام‏و معارفى است كه آيات نازله‏در باره دختران و پسران يتيم متضمن آن است و در اول اين سوره‏جاى داده شده.

و كلمهتلاوت(كه‏فعل يتلى از آن گرفته شده)همانطور كه برخواندن‏الفاظ اطلاق‏مى‏شود، بر القاء معانى آن الفاظ نيز اطلاق مى‏گردد و معناى آيه مورد بحث اين است كه: بگو خداى تعالى شما را در باره زنان فتوا مى‏دهدو نيز در احكامى كه در كتاب در مورد ايتام‏زنان بر شما تلاوت مى‏شود، فتوا مى‏دهد.

اقوال‏و احتمالاتى كه در باره جملهو ما يتلى عليكمدر آيه‏شريفه گفته شده است‏و چه بسا از گفتار بعضى از مفسرين چنين‏بر مى‏آيد كه خواسته است جمله: و مايتلى عليكمراعطف كند بر موضع و موقعيت كلمهفيهن، چون اين كلمه هر چندبه ظاهرجار و مجرور است ولى در واقع مفعوليفتيكماست‏و اگريفتيكمرا به معناىيبين‏لكمبگيريم، معنايش اين مى‏شود كه خدا احكام مربوط به زنان را براى‏شما بيان مى‏كندو نيزما يتلى عليكم فى الكتابرا برايتان بيان مى‏كند.

و چه بسا براى الفاظ اين آيه تجزيه و تركيب‏هاى ديگرى ذكركرده‏اند كه خالى ازتعسف(و زورگويى)نيست، بطورى كه نمى‏توان كلام خداى تعالى را به چنان تركيب‏هائى‏نسبت داد، مثلابعضى از مفسرين گفته‏اند: كه جمله: و ما يتلى عليكم عطف است‏بر موقعيتى‏كه اسم جلالهاللهو يا ضمير نهفته دريفتيكمكه‏آن نيز به الله بر مى‏گردد ودر جملهقل الله يفتيكم (1) مى‏باشد.

بعضى ديگر گفته‏اند: جمله:و ما يتلى عليكمعطف است بر كلمهنساءدرجمله:يستفتونك فى النساء (2) .

بعضى‏ديگر گفته‏اند: حرفواودر جملهو ما يتلى عليكم فى‏الكتاباصلاعاطفه نيست بلكه واو استينافى است كه جمله‏اى را از نو آغاز مى‏كند پس جمله مورد بحث‏مربوط به ماقبل نيست و جمله: ما يتلى عليكممبتداء است و خبر آن فى الكتاباست


(1)(كه همه مى‏دانيم در اين جمله كلمهاللهمبتداءاست و قهرا معناى آيه چنين مى‏شود: الله‏تعالى برايتان بيان مى‏كند وآنچه هم كه بر شما تلاوت مى‏شود نيز بيان مى‏كند.مترجم). (2)(كه قهرا معنايش چنين مى‏شود: از تو ازاحكام زنان استفتاء مى‏كنند و نيز از آنچه بر شماتلاوت مى‏شود استفتاء مى‏كنندو نچسب بودن اين معنا بر كسى پوشيده نيستمترجم).

صفحه : 161

و معناى جمله اين است: آنچه بر شما تلاوت مى‏شود،در كتاب استو در حقيقت مى‏خواهدعظمت كتاب را برساند.

بعضى ديگر گفته‏اند: حرفواودرجمله: و ما يتلى عليكمنه عاطفه است ونه استينافى،بلكهواوسوگند است، نظيرواو در جمله: و اللهقسم است‏و جمله: فى‏يتامى النساءبدل است از كلمهفيهنومعناى آيه چنين است كه: بگو الله تعالى شما رادر امور و احكام زنان فتوا مى‏دهد،سوگند به آنچه در كتاب در مورد ايتام زنان بر شما تلاوت‏مى‏شود كه خداى تعالى اين كار را خواهد كرد.اين بود نمونه‏اى از وجوهى‏كه مفسرين در اين‏آيه ذكر كرده‏اند كه تعسف و زور بودن آنها بر كسى پوشيده نيست.

درآيه مورد بحث زنان را توصيف كرده به: اللاتى لا تؤتونهن ما كتب‏لهن وترغبون ان تنكحوهنو اين در واقع توصيفى است براى يتيم‏هاى اين زنان، مى‏فرمايد: خداى تعالى براى شما بيان مى‏كند آنچه را كه درمورد ايتام زنان بر شما تلاوت مى‏شود، ايتام‏زنانى كه يتيم دار و مال دار و صاحب جمالند و شما حق آنان را كه خدا برايشان‏معين كرده‏نمى‏دهيدو در اين توصيف اشاره است به اينكه در جاهليت اينگونه زنان چه نوع محروميتى‏داشتند،محروميتى كه باعث‏شد خداى تعالى آن احكام را به نفع آنان تشريع كند و سنت‏ظالمانه‏اى را كه مردم دوران جاهليت در مورداينگونه زنان داشتند لغو نموده، زنان نامبرده را ازآن تنگنا و مضيقه نجات دهد، چون در جاهليت رسم بودزنان يتيم دار و يا به عبارت ديگر شوهرمرده را اگر ارثى از شوهر قبليش براى ايتامش مانده بود مى‏گرفتند و دست ظالمانه‏خود را هم‏بر سر آن زن و هم بر اموال ايتام نهاده، اگر زن نامبرده صاحب جمال و حسن مى‏بود با اوهمخوابگى‏مى‏كردند و از جمالش كام مى‏گرفتند و در اموالش تصرفات دلخواهانه مى‏كردند واگر زشت بود با او همخوابگى‏نمى‏كردند و نمى‏گذاشتند با مردى ديگر ازدواج كند تا اموالش‏را بخورند.

از اينجا دو نكته روشن مى‏شود: يكى اينكه مراد از جمله: ما كتب‏لهن (1) كتابت‏تكوينى است كه همان تقديرهاى الهى است و يكى از آن تقديرها اين است كه زن وهر انسانى‏ديگر وقتى به سن ازدواج رسيد ازدواج كند، يكى ديگرش اين است كه هر كسى در مال خودش‏آزاد است تصرف‏نمايد و كسى مانع دخل و تصرف او در مال و اثاث او نشود، پس مردى كه ازتصرف زنى در مال‏شخصيش و از ازدواج كردنش جلوگيرى كند، از چيزى جلوگيرى كرده كه


(1)آنچه برايشان مقدر شده.

صفحه : 162

خداى تعالى در مخلوقات‏خود و از آن جمله در اين مخلوقش مقدر كرده است.

و نكته دوم اينكه در جمله: و ترغبون ان تنكحوهنحرف‏جرى در تقدير است، چون مادهرغبتبا حرف جر متعدى مى‏شود كه يا حرففىاست و در اين صورت رغبت‏به‏معناى ميل و علاقه است و در فارسى هم مى‏گوئيم: من در فلان غذا رغبت دارم و يا حرفعناست‏كه در اين صورت رغبت به معناى نفرت است و حرف جرى كه در جمله: وردبحث‏حذف شده لفظعناست نه لفظفىچون‏مى‏خواهد بفرمايد: از ازدواج وهمخوابگى با آنان نفرت داريد و اين با اشاره به محروميت آن زنان كه جمله: لا تؤتونهن ماكتب‏لهنبر آن دلالت داشت و نيز جمله بعدى كه مى‏فرمايد: و المستضعفين من الولدانبرآن دلالت دارد مناسب‏تر است تا اينكه حرف جر رافىبدانيم.

و اما جمله:و المستضعفين من الولدان، اين جمله عطف است بر جمله:يتامى‏النساء، چون از پدر مرده‏ها تنها كودكان را ارث نمى‏دادند و آنها را استضعاف مى‏كردند وازارث محروم مى‏ساختند به اين بهانه كه اينها سوار بر مركب‏هاى جنگى نمى‏شوند و از حريم‏خانواده دفاع نمى‏كنند.

و ان‏تقوموا لليتامى بالقسطاين جمله عطف است بر محل و موقعيت‏جمله: فيهنو معنايش اين است كه بگو: خداى تعالى براى شما بيان مى‏كند كه در امر ايتام‏قيام به عدالت كنيد و اين جمله در حقيقت‏به منزله اعراض كردن از يك حكم خاص و توجه نمودن به‏حكمى عمومى است، حكمى كه‏شمولش از آن حكم خاص بيشتر است، قبلا سخن از حكم خاص به ايتام زنان داشت و در اين‏جمله،حكم را متوجه عموم ايتام نموده، اول در خصوص مال آن ايتام سخن مى‏گفت، حالا درباره مال و غير مال آنان سخن مى‏گويد.

وما تفعلوا من خير فان الله كان به عليمادر اين جمله به‏مردان جاهليت تذكر مى‏دهد به اينكه آنچه خداى عز و جل درباره زنان‏و در خصوص يتيمان بر آنان واجب‏كرده خيرشان در آن احكام است و اينكه خداى تعالى به آن‏دانا است، اين تذكر را مى‏دهد تا تشويق آنان به عمل به آن‏احكام باشد، چون وقتى بدانند كه‏خدا به اعمال آنان دانا است، هم تشويق مى‏شوند و هم از مخالفت او بر حذر مى‏گردند، چون‏مخالفتشان‏را نيز مى‏بيند و به آن آگاه استو ان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا...اين آيه شريفه‏حكمى را بيان مى‏كند كه مورد استفتاء پرسش كنندگان نبود و ليكن از

صفحه : 163

آنجا كه با حكم مورد استفتاءشان تناسب داشت در اينجا ذكرشده، نظير حكمى كه در آيه‏بعدى آمده و جملهو لن تستطيعوا ان تعدلوا...بيانگرآن است كه آن نيز از مسائل مورد استفتاءآنان خارج بود.

و اگر شرط اصلاح را خوف نشوز و اعراض قرار داد، نه خودآن دو را، براى اين بود كه‏صلح موضوعش از زمانى تحقق مى‏يابد كه علامت‏ها و آثار ترس آور آن تحقق‏يابد و سياق‏دلالت دارد بر اينكه مراد از صلح و مصالحه كردن اين است كه زن از بعضى حقوق زناشوئى‏خودش صرفنظر كند تاانس و علاقه و الفت و توافق شوهر را جلب نمايد و به اين وسيله از طلاق‏و جدائى جلوگيرى كند و بداند كه صلح بهتر است.

و احضرت الانفس الشحكلمه: شحبه معناى بخل‏است و جمله مورد بحث مى‏خواهد اين حقيقت را خاطرنشان سازد كه غريزه بخل يكى از غرائز نفسانيه‏اى است كه‏خداى تعالى بشر را بر آن غريزه‏مفطور و مجبول كرده تا به وسيله اين غريزه منافع و مصالح خود را حفظ نمايد و از ضايع‏شدن آن‏دريغ كند، پس هر نفسى داراىشحوبخلهست و بخلش همواره حاضر در نزد او است، يك زن‏نسبت به حقوقى كه در زوجيت دارد يعنى در لباس و خوراك و بستر و عمل زناشوئى، بخل مى‏ورزد، يعنى از تلف شدن‏و غصب شدن آن جلوگيرى مى‏كند و يك مرد نيز در صورتى‏كه به زندگى كردن با همسرش بى ميل باشد، از موافقت‏و محبت و اظهار علاقه به او بخل‏مى‏ورزد، در چنين صورتى حرجى بر آن دو نيست در اينكه بين خود صلح‏بر قرار نمايند، يعنى‏يكى از آن دو از پاره‏اى حقوق خود چشم‏پوشى كند.

وان تحسنوا و تتقوا فان الله كان بما تعملون خبيرااين‏جمله موعظه‏اى است براى مردان كه از طريق احسان و تقوا تجاوز نكنند و متذكراين معنا باشندكه خداى عز و جل از آنچه مى‏كنند با خبر است، پس در معاشرت با زنان، جورو ستم نكنند و آنان را مجبور نسازند كه ازحقوق حق خود چشم بپوشند، هر چند كه خود آنان‏مى‏توانند چنين كنند.

مقدار واجب از عدالت بين همسران متعدد كه بايد مرد مراعات كندولن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم... اين جمله حكم عدالت در بين زنان كه خداى عزو جل در اول سوره تشريع كرده و به‏مردان حكم كرده بود كه: اگر مى‏ترسيدنتوانيد عدالت بر قرار كنيد به يك زن اكتفا كنيد(1)


(1)سوره نساء، آيه 3.

صفحه : 164

را بيان‏مى‏كند و نيز جمله: و ان تحسنوا و تتقوا...كه در آيه قبلى‏بود، به اين معنا اشاره‏دارد، چون آن جمله خالى از بوئى از تهديد نيست و اين تهديد باعث مى‏شود كه‏شنونده درتشخيص حقيقت عدل در بين زنان دچار حيرت شود و كلمه: عدلبه معناى حد وسط در بين‏افراط‏و تفريط است و تشخيص اين حد وسط از امور صعب و بسيار دشوار است و مخصوصا از اين‏جهت كه ارتباط با دلها دارد، چون‏رعايت دوستى عادلانه در بين زنان و اينكه يك مرد به اندازه‏مساوى زنان خود را دوست‏بدارد، امرى ناشدنى است، چون بطور دائم از حيطه اختيار آدمى‏بيرون است.

دفع توهم اينكه تعدد زوجات در اسلام لغو شده است‏لذا خداى تعالى‏بيان مى‏كند كه رعايت عدالت به معناى حقيقى آن در بين زنان واينكه يك مرد حد وسط حقيقى‏دوستى را در بين زنان خود رعايت كند چيزى است كه هيچ‏انسانى قادر بر آن نيست، هر قدر هم كه در تحقق‏دادن آن حرص بورزد، پس آنچه در اين باب‏بر مرد واجب است اين است كه يكسره از حد وسط به يكى از دو طرف افراط و تفريط‏منحرف‏نشود و تا آنجا كه برايش ممكن است رعايت عدالت را بكند و مخصوصا مراقب باشد كه به‏طرف تفريط يعنى‏كوتاهى در اداى حق همسر خود منحرف نگردد و زن خود را بلا تكليف و مانندزن بى‏شوهر نگذارد كه نه شوهر داشته‏باشد و از شوهرش بهره‏مند شود و نه نداشته باشد تا بتواندهمسرى ديگر اختيار نموده، و يا پى كار خود برود.

پس، از عدالت در بين زنان آن مقدارى كه بر مردان واجب‏است اين است كه در عمل‏و سلوك بين آنان مساوات و برابرى را حفظ كند، اگر حق يكى را مى‏دهد حق ديگرى‏را نيزبدهد و دوستى و علاقمندى به يكى از آنان وادارش نكند كه حقوق ديگران را ضايع بگذارد، اين‏آن‏مقدار واجب از عدالت است و اما مستحب از عدالت اين است كه به همه آنان احسان‏و نيكى كند و از معاشرت با هيچ يك ازآنان اظهار كراهت و بى ميلى نكند و به هيچ يك بداخلاقى روا ندارد، همچنانكه سيره و رفتار رسول خدا(ص)با همسرانش اينطوربود.

و اين ذيل يعنى‏جمله: فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة،خود دليل بر اين‏است كه منظور از جمله: هرگز نمى‏توانيد بين زنان عدالت بر قرار كنيد، هرچند كه بر اين معناحرص بورزيداين نيست كه قدرت بر عدالت را بطور مطلق نفى كند تا نتيجه‏اش اين باشد كه به‏انضمام آن باجمله: و ان خفتم ان لا تعدلوا فواحدة، ازدواج متعدد در اسلام لغو شود، همچنانكه بعضى از مفسرين اين نتيجه راگرفته(و گفته‏اند جمله اول مى‏فرمايد: هر قدر هم كه‏كوشش كنيد و حرص‏بورزيد نمى‏توانيد بين چند زن رفتارى عادلانه داشته باشيد و جمله دوم

صفحه : 165

مى‏فرمايد: اگر نتوانستيد عدالت برقرار كنيد به يك زن اكتفاكنيد، پس نتيجه حاصل ازانضمام اين دو آيه اين مى‏شود كه تعدد زوجات در اسلام ممنوع و ملغى است).

و اين اشتباه بزرگى‏است، براى اينكه جمله: فلا تميلوا كل الميل...مى‏فرمايد:چنان‏نباشد كه يكى از زنها بطور كلى مورد اعراض شما واقع گشته، مثل زنى بشود كه اصلا شوهرنداردو اين خود دليل بر اين است كه جمله: هرگز نمى‏توانيد. ..مى‏خواهد عدالت واقعى‏و حقيقى را نفى كند وبفرمايد شما نمى‏توانيد بين چند همسر عدالت واقعى را بر قرار نموده، (حتى علاقه قلبى خود را بين آنان بطور مساوى‏تقسيم كنيد)پس آن مقدار عدالتى كه تشريع‏شده، عدالت تقريبى است، آن هم در مرحله رفتار نه در مرحله علاقه قلبى‏و عدالت تقريبى درمرحله رفتار امرى است ممكن(همچنانكه مى‏بينيم بسيارى از افراد با تقوا و متدين اين عدالت‏رارعايت مى‏كنند و رفتارى يكسان با همسران خود دارند، هر چند كه در دل يكى را از ديگران‏بيشتر دوست بدارند).

سنت رسول خدا(ص)و عملكرد مسلمانان به آن سنت درمرآ و مسمع رسول‏خدا(ص)بود و آن جناب از رفتار مسلمانان با زنان متعدد خود اطلاع داشت‏و ايرادى به‏آنان نمى‏گرفت و همان سنت تا عصر حاضر در بين مسلمين برقرار و متصل مانده وهمه اينها دليل بر بطلان آن توهم است.

علاوه بر اينكه توهم مذكورباعث مى‏شود بگوئيم: اول آيه تعدد زوجات كه مى‏فرمايد: فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث ورباع (1) ، صرف فرضى است عقلى كه‏در عالم خارج حتى يك مصداق هم ندارد و اين نظريه باطلى است كه كلام خداى سبحان اجل‏از مثل آن است.

خداى تعالى بعد از دستورات و نصايحى كه در امر معاشرت با زنان‏داشت با جمله: وان تصلحوا و تتقوا فان الله غفور رحيم، مردان را تشويق و ترغيب كرده به اينكه‏هر گاه‏امارات و نشانه‏هاى ناسازگارى را ديدند، بلا درنگ در صدد اصلاح برآيند و بيان فرموده كه اين‏اصلاح كردن‏خود يكى از مصاديق تقوا است و تقوا هم به دنبال خود مغفرت و رحمت رامى‏آورد و اين جمله بعد از جمله: و الصلح خيروبعد از جمله: و ان تحسنوا و تتقوا...درحقيقت تاكيدى است بعد از تاكيدى ديگر.


(1)از زنانى كه مورد پسند شما است بگيريد،دوتا دوتا، و سه تا سه تا و چهار تا چهار تا.سوره‏نساء، آيه 3.

صفحه : 166

و ان يتفرقا يغن الله كلا من سعتهيعنى اگر زنان ومردان مورد بحث كارشان به جدائى و طلاق كشيد، خداى تعالى به‏فضل واسع خود، هم آن مرد را بى‏نياز مى‏كند و هم‏آن زن را و منظور از بى‏نياز كردن به قرينه‏مقام، اين است كه هر دو را در همه امور مربوط به ازدواج بى‏نياز مى‏كند،به آن مرد زنى سازگارو شوهر دوست و...مى‏دهد و به آن زن نيز شوهرى ديگر مى‏دهد كه بهتر از اول به وى نفقه بدهدوبا او انس و همخوابگى و ساير لوازم زناشوئى را داشته باشد، زيرا چنان نيست كه خداى تعالى‏فلان زن را براى فلان‏مرد و آن مرد را براى آن زن خلق كرده باشد، بطورى كه اگر يكى ازديگرى جدا شد آن ديگر جفت ديگرى نداشته باشدبلكه سنت ازدواج يعنى زن گرفتن مردان وبه شوهر رفتن زنان سنتى است فطرى و اينكه مى‏بينيم مردان زن مى‏گيرند وزنان شوهر مى‏روند، اين رفتار ناشى از دعوتى است كه در فطرت آنان است، اين زن نشد، زن ديگر و اين شوهر نشد، شوهر ديگر.

و كان‏الله واسعا حكيما و لله ما فى السموات و ما فى الارضاين‏دو جمله حكم قبلى را تعليل مى‏كند و مى‏فرمايد: اگر گفتيم: خداى تعالى هردو را به فضل واسع خودبى‏نياز مى‏كندبراى اين بود كه خدا واسع و حكيم است و نيز براى اين‏بود كه ملك آنچه در آسمانها و در زمين است از آن خداى تعالى است.

و لقد وصيناالذين اوتوا الكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقوا الله...اين‏آيه شريفه دعوت قبلى مردم به مراعات تقوا در همه مراحل معاشرت بين زن و شوهر راتاكيد مى‏كندو مى‏فرمايد، كه: تقوا را در هر حال بايد رعايت كرد، چون ترك تقوا كفران‏نعمت‏خداى تعالى است، البته اين‏در صورتى است كه تقواى حاصل از اطاعت‏خدا عنوانى جزشكر نعمت‏هاى او نداشته باشد و يا در صورتى است كه بگوئيم: ترك‏تقوا و بى پروائى نسبت‏به خداى تعالى منشاى به جز كفر ندارد، حال يا كفر ظاهرى نظير كفرى كه در كفار و مشركين‏هست‏و يا كفر باطنى و نهفته در درون، نظير كفرى كه در مسلمانان فاسق وجود دارد.

با اين‏مطلبى كه ما بيانش كرديم معناى جمله: و ان تكفروا فان‏لله ما فى‏السموات و ما فى الارض...روشن مى‏شود كه مى‏فرمايد: اگر شما وصيت ما را حفظ نكنيدآن وصيتى‏را كه به پدران شما و اقوام قبل از شما كرديم و آن وصيت را ضايع گذارده، ترك تقواكنيد، ترك تقوائى كه ياخودش كفر به خدا است و يا ناشى از كفر به خدا است، در اين‏صورت بدانيد كه هيچ ضررى به خداى سبحان نمى‏زنيد، چون‏خداى سبحان احتياجى به شماندارد نه به شما و نه به تقواى شما و چگونه چنين چيزى تصور دارد با اينكه آنچه در آسمانها

صفحه : 167

و زمين است از آن او است و او بى نياز و ستوده است.

در اينجا ممكن است بپرسى وجه اينكه جمله: لله ما فى السموات‏و ما فى‏الارضدر يك آيه تكرار شده چيست؟مخصوصا با در نظرگرفتن اينكه در آيه بعد نيز بلافاصله‏براى سومين بار تكرار مى‏شود.

در پاسخ مى‏گوئيم:اما بار اول خواست جمله: و كان الله واسعا حكيماراتعليل‏كند و بفهماند علت اينكه خداى تعالى واسع و حكيم است و به اصطلاح بشرى‏دست و بالش‏باز و كارش حكيمانه است، اين است كه ملك آسمان‏ها و زمين و آنچه در آن دو است از آن اواست و بار دوم‏كه اين جمله را تكرار كرد علتش اين بود كه موقعيت جواب شرط را داشت، شرطى كه در جمله: فان تكفرواآمده بود،مى‏خواست بفهماند اگر شما كفر بورزيد ضررى‏به او نمى‏رسانيد، چون ملك آنچه در آسمانها و زمين است كه شمامشتى از خاك زمين‏هستيد، همه از آن خداى عز و جل است و خداى تعالى چه حاجتى به ايمان شما دارد و چه‏ضررى از كفرشما مى‏بيند؟در حقيقت جواب شرط جمله بعدى آن است كه مى‏فرمايد: وكان الله غنيا حميداو آن جمله جاى اين جمله نشسته‏و اين را تعليل مى‏كند، يعنى‏مى‏فهماند كه اگر شما كفر بورزيد خداغنى و حميد است، چون ملك هر آنچه در آسمانهاو زمين است از آن او است.

و اما در نوبت‏سوم در حقيقت جمله‏اى است از نو و غير مربوط به‏ما قبل و بدين خاطرآورده شده كه به وجهى جمله: ان يشارا پيشاپيش تعليل كرده باشد.

ولله ما فى السموات و ما فى الارض و كفى بالله وكيلادر سابق‏بيان اينكه مالكيت‏خداى تعالى به چه معنا است؟مكرر گذشت و وكيل‏بودن حضرتش بدين جهت است كه‏او به امور بندگانش و شؤون آنها قيام مى‏كند و در اين كارخودش به تنهائى كافى است و احتياجى به گرفتن كمك ندارد،در نتيجه اگر اعمال مردمى رانپسندد و از اعمال نكوهيده آنان به خشم آيد، مى‏تواند براى اينكه امور به دست آنان‏جارى نشودبه كلى آن قوم را از بين ببرد و قومى ديگر جايگزين آنان كند، همچنانكه مى‏تواند به تقدم‏پيشرفت آن قوم‏خاتمه داده، قومى ديگر را تقدم ببخشد و آن قوم را زير دست و خوار در برابر اين‏قوم كند، با اين معنائى‏كه ما براى جمله مورد بحث كرديم و سياق هم آن را تاييد كرد جمله: ان يشا يذهبكم‏ايها الناس...كه در آيه بعدى است با آيه مورد بحث مرتبط مى‏شود.

معناى جمله: ان‏يشاء يذهبكم ايها الناس و يات باخرينان يشا يذهبكم‏ايها الناس و يات باخرين...سياق اين آيات كه سياق دعوت به ملازمت تقوا است، تقوائى كه خداى تعالى اين

صفحه : 168

امت را و امت‏هاى گذشته از اهل كتاب را بدان دعوت‏كرده، خود دليل بر اين است كه اظهاربى‏نيازى خدا از خلق در جمله: ان يشا...مربوط به مساله تقوا است.

و معناى آيه اين است كه خداى تعالى همه شما انسان‏ها راسفارش به تقوا كرده، پس‏تقوا پيشه كنيد و از او پروا داشته باشيد و به فرضى كه از اين كار امتناع نموده و كفربورزيد، بدانيد كه او بى‏نياز از شما است، او مالك و متصرف در هر چيز است، به هر نحوى كه بخواهد وبه هر جهتى‏كه بخواهد مى‏تواند در مملوك خود تصرف كند، اگر بخواهد بندگانش او رابپرستند و از او پروا كنند و بندگانش آنطور كه‏بايد قيام به اين امر نكنند، او مى‏تواند براى تحقق‏دادن خواسته خود، شما را عقب زند و قوم ديگر را مقدم بر شماكند تا آن قوم خواسته او را عملى‏كنند، چون خدا بر اين كار قادر است.

و بنا بر اين معنا بايد گفت: آيه شريفه ناظر به تبديل مردم‏است، تبديل مردم بى‏تقوا به‏مردم با تقوا، روايتى هم كه بيضاوى در تفسير خود نقل كرده مؤيد اين معنااست، در آن روايت‏آمده: وقتى اين آيه شريفه بر رسول خدا(ص)نازل شد، دست مبارك خود را به‏پشت‏سلمان فارسى زدو فرمود: آن قومى كه مى‏آيند و در قبول اسلام و دعوت حق تعالى از شمااعراب پيشى مى‏گيرند، قوم اين مردند و بر خواننده‏عزيز است كه در مضمون آيه شريفه و روايت‏تدبر كند و اما اينكه بعضى از مفسرين احتمال داده‏اند كه معناى آيه‏اين باشد كه اگر خدابخواهد شما را نابود مى‏كند و قومى ديگر به جاى شما ايجاد مى‏كند و يا مخلوقى ديگر به جاى‏شماانسان‏ها مى‏آفريند، احتمال درستى نيست، زيرا از سياق آيه به دور است.

بله اين احتمال در مثل آيه شريفه زير سازگار است كه مى‏فرمايد:ا لم تر ان الله‏خلق السموات و الارض بالحق ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد و ما ذلك على الله‏بعزيز (1) .

من‏كان يريد ثواب الدنيا فعند الله ثواب الدنيا و الاخرة و كان الله‏سميعابصيرااين آيه شريفه بيانى ديگر است كه خطاى تاركين تقوا و ترس از خداى را و ناديده گرفتن‏وصيت‏او را روشن مى‏سازد، به اين بيان كه اينگونه افراد اگر به خاطر پاداش‏هاى مادى ودرآمدهاى دنيوى تقوا راترك و وصيت‏خداى تعالى را ناديده مى‏گيرند، بايد بدانند كه امر بر آن


(1)مگر نمى‏بينى كه خداى تعالى آسمانها و زمين‏را به حق آفريده، او اگر بخواهد شما را از بين‏مى‏برد و مخلوقى جديد پديد مى‏آوردو اين بر خداى تعالى گران نيست.سوره ابراهيم، آيه 20.

صفحه : 169

مشتبه شده، زيرا هم ثواب و پاداش‏هاى مادى‏و دنيوى نزد خدا است و هم پاداش‏هاى اخروى وبا اين حال چرا كوته‏نظرى مى‏كنند و نظر خودرا به آنچه پست و بى مقدار است مى‏دوزند وآنچه شريف‏تر و ارزشمندتر است نمى‏خواهند و حد اقل چرا هر دو نوع پاداش را نمى‏خواهند.

اين معنائى است كه بعضى از مفسرين براى آيه كرده‏اند، ليكن‏به نظر ما آنچه روشن‏تراز آيه فهميده مى‏شود اين است كه - و خدا داناتر است - مراد از ثواب دنياو آخرت، سعادت دنياو آخرت با هم باشد و سعادت دنيا و آخرت با هم تنها نزد خدا است، پس بنده خدا بايد به درگاه‏اوتقرب بجويد، حتى آن هم كه سعادت دنيا و پاداش مادى را در نظر دارد بايد از خداى تعالى‏بخواهد.

چون سعادت دنيا و آخرت از غير مسير تقوا براى انسان حاصل‏نمى‏شود و تقوا هم جز ازطريق عمل به احكام دين او حاصل نمى‏گردد، پس دين نيست مگر سعادت‏حقيقى بشر و بااين حال ديگر چگونه تصور دارد كه كسى جز از طريق افاضه خداوندى به ثوابى و پاداشى‏برسد؟با اينكه‏تنها او سميع و بصير است، از حاجت‏خلق با خبر و بينا و دعاى آنان را شنوااست.

بحث روايتى(در ذيل آيات‏مربوط به احكام ارث و زنان و زناشوئى و چند همسرى...)

در تفسير در المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر از سعيدبن جبير روايت كرده‏اند كه‏گفت: در جاهليت رسم بر اين بود كه از بازماندگان ميت كسى ارث نمى‏برد مگرمردى كه به‏حد بلوغ رسيده باشد و بتواند مال ميت را سرپرستى نموده، در آن عمل كند(بطورى كه از بهره‏آن، عائله‏ميت اداره شود)و اما اطفال و همسر ميت هيچ ارثى نمى‏بردند، اين رسم در اسلام هم‏ادامه يافت تا آنكه آيات سوره نساء كه‏مربوط به مواريث است نازل شد و اين بر مردم گران آمد، گفتند: آخر بچه صغير كه نمى‏تواند و نمى‏داند در مال دخل وتصرفى كند چرا ارث ببرد وهمسر ميت نيز همينطور، آيا اينها كه هيچ كارى از آنان ساخته نيست با مردى كه همه‏اموراموال ميت را اداره مى‏كند فرق ندارند؟و در اين انتظار بودند كه حادثه‏اى آسمانى رخ دهد يعنى‏آيه‏اى ديگرنازل شود و حكم مزبور را نسخ كند ولى وقتى ديدند خبرى نشد با خود گفتند: اگراين قانون بماند چاره چيست؟چاره‏اى‏جز اين نيست كه آن را بپذيريم، آنگاه گفتند: خوب‏است از رسول خدا(ص)بپرسيم،در پاسخشان آيه زير نازل شد: و يستفتونك فى‏النساءقل الله يفتيكم فيهن و ما يتلى عليكم فى الكتاب يعنى در اول همين سورهفى

صفحه : 170

يتامى النساء اللاتى لا تؤتونهن ما كتب‏لهن و ترغبون ان تنكحوهن(تا آخر حديث) (1) .

و در همان كتاب آمده كه: عبد بن حميد و ابن جرير از ابراهيم‏روايت كرده‏اند كه درذيل آيه مورد بحث گفته است: اگر وارث ميت دخترى زشت صورت بودهيچ چيزى از ميراث رابه او نمى‏دادند و حتى از ازدواج كردنش جلو گيرى مى‏نمودند تا بميرد و اموالش را ارث ببرند وبه همين جهت بود كه‏خداى تعالى اين آيه را نازل كرد. (2) مؤلف: اين معانى به طرق بسيارى ديگر نقل شده، هم از طرق‏شيعه و هم از طرق اهل‏سنت كه بعضى از آن روايات در اوائل سوره گذشت.

و در مجمع در ذيل‏آيه: لا تؤتونهن ما كتب لهنجمله را معنا كرده بهماكتب‏لهن من الميراثيعنىآنچه از ميراث كه خداوند براى آنان نوشته استآنگاه فرموده: اين‏تفسير از امام‏ابى جعفر(ع)روايت‏شده. (3) و در تفسير قمى در ذيل آيه: و ان امراة خافت من بعلها نشوزا...گفته: اين‏آيه درباره دختر محمد بن مسلمه نازل شد كه او همسر رافع بن خديج بود و داشت پا به سن‏مى‏گذاشت، و رافع بن خديج زن‏جوانى سر او گرفت و اتفاقا در نظر او از دختر محمد بن مسلمه‏زيباتر هم بود، لا جرم دختر محمد بن مسلمه به همسرش‏رافع گفت: من هيچ شكى ندارم كه تواز من دلسرد و روى‏گردان شده‏اى و همسر جوانت را بر من ترجيح مى‏دهى، آياجز اين است؟رافع گفت: همينطور است و علتش اين است كه او جوان‏تر و در نظر من زيباتر از تو است، حال‏اگر مايل باشى قرارمى‏گذاريم كه من دو روز و يا سه روز سهم او باشم و يك روز سهم تو، دختر محمد بن مسلمه حاضر به اين تقسيم نشد،رافع به ناچار او را طلاق داد و بعدها يك بارديگر او را طلاق گفت، براى نوبت‏سوم كه مى‏خواست او را به خانه برگردانددختر قبول نكردو گفت: به شرطى بار ديگر همسرت مى‏شوم كه سهم مرا به كسى ندهى و خلاصه به فرموده آيه‏شريفه كه مى‏فرمايد:و احضرت الانفس الشح، شح و بخل او گل كرد تا آنجا كه رافع‏او را راضى كرد و طبق دلخواه او مصالحه كردو خداى تعالى در اين خصوص فرمود: و لا جناح‏عليهما ان يصلحا بينهما صلحا و الصلح خير.

بعد از آنكه آن زن راضى شد و در خانه شوهر قرار گرفت،رافع نتوانست بين او و همسرجديد و جوانش به عدالت رفتار كند،اينجا بود كه آيه: و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو


(1 و 2)در المنثور، ج 2 ص 231. (3)مجمع البيان، ج 3 ص 118.

صفحه : 171

حرصتم، فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقةو بطورخلاصه فرمود: عدالت بطورحقيقى واجب نيست، چون مقدور شما نيست، هر قدر هم كه در رعايت آن حرص‏بورزيد بلكه‏اين مقدار واجب است كه حقوق همسرى هر دو را اداء كنيد و چنان نباشد كه يكى رابلا تكليف و پا در هوابگذاريد كه نه بيوه باشد و نه شوهر دار و اين سنت در همه مواردى كه مشابه‏مورد آيه باشد جارى است، اگر زن‏خواست به همسرى خود ادامه دهد و بر آنچه شوهرش با اومصالحه كرد رضايت داد، نه اشكالى متوجه شوهرش مى‏شود و نه‏متوجه او، و اگر نخواست به‏آن كيفيت به همسرى خود ادامه دهد شوهرش طلاقش مى‏دهد و يا بين او و همسر ديگرش‏مساوات برقرارمى‏كند، غير از انتخاب يكى از اين دو راه، راه ديگرى ندارد.(1) مؤلف: اين روايت را در المنثور نيز از مالك‏و عبد الرزاق و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن‏منذر و حاكم(وى حديث را صحيح دانسته)بطور اختصار روايت كرده‏اند. (2) ودر تفسير در المنثور است كه طيالسى و ابن ابى شيبه و ابن راهويه و عبد بن حميد و ابن‏جرير و ابن منذر و بيهقى از على بن‏ابى طالب(صلوات الله عليه)روايت كرده‏اند كه وقتى ازمعناى آيه مورد بحث‏سؤال شد حضرتش فرمود: اين آيه‏در باره مردى است كه داراى دو همسرباشد يكى از آن دو پير و يا زشت باشد و شوهر از او جدا شود و خود او بر اين معنامصالحه كند كه‏شوهر يك شب نزد او و چند شب نزد ديگرى باشد، در صورتى كه بر اين معنا رضايت داشته باشدو آن را از طلاق‏و جدائى بهتر بداند اشكالى متوجه او نيست و هر گاه از اين مصالحه برگشت، شوهرش بايد تساوى را بين آن دو رعايت كند (3) .

و در كافى به سند خود از حلبى از امام صادق(ع)روايت‏كرده كه گفت: ازآن جناب از معناى كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مى‏فرمايد: و ان امراة خافت من بعلهانشوزااو اعراضافرمود: منظور زنى است كه در عقد مردى قرار دارد كه او را دوست نمى‏دارد وبه او مى‏گويد من مى‏خواهم‏تو را طلاق بدهم، زن به او مى‏گويد: اين كار را مكن كه من ازشماتت دشمنان كراهت دارم و ليكن در باره حق اضطجاع‏و هم‏خوابگى من اختيار را به توواگذار مى‏كنم و در آن باره هر طورى كه ميل دارى عمل كن و از اين حق گذشته هرحق ديگرى‏كه دارم به تو مى‏بخشم كه تو مرا به همين نحو نگه دارى و طلاقم ندهى، اين است منظور از


(1)تفسير قمى، ج 1 ص 154. (2)در المنثور، ج 2 ص 232. (3)در المنثور، ج 2 ص 232.

صفحه : 172

كلام خداى تعالى كه مى‏فرمايد: فلا جناح عليهماان يصلحا بينهما صلحاو صلح‏همين است (1) .

مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى هست كه صاحب‏كافى (2) و عياشى (3) آنها را نقل‏كرده‏اند.

و در تفسير قمى در ذيل جمله: و احضرت الانفس الشحروايت‏آورده كه معصوم(ع)فرمود: هر كسى داراى بخل هست، چيزى كه هست بعضى بخل را اختيارمى‏كنند و بعضى‏نمى‏كنند، (4) (به همين جهت در رواياتى كه بخل را مذمت مى‏كند قيد مطاع‏را مى‏آوردو مى‏فرمايد: آن بخلى مذموم است كه اطاعتش كنىمترجم).

و در تفسير عياشى از هشام بن سالم از امام صادق(ع)روايت كرده كه درذيل‏آيه: و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتمفرمود: اين عدالتى كه مى‏فرمايد:شمانمى‏توانيد آن را بين زنان برقرار سازيد عدالت در ميل و محبت درونى است. (5) و در كافى به سند خود از نوح بن شعيب‏و محمد بن حسن روايت كرده كه گفت: ابن‏ابى العوجاء از هشام بن حكم سؤالهائى كرد از آن جمله گفت: مگر نه اين‏است كه خداى‏تعالى حكيم است؟هشام گفت: بله او از هر حكيمى حكيم‏تر است، ابن ابى العوجاء گفت: اگر چنين است پس بگو ببينيم چگونه از يك طرف‏فرموده: فانكحوا ما طاب لكم من‏النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم ان لا تعدلوا فواحدة، مگر گرفتن‏دو زن و سه زن و چهار زن‏حكم شرعى او نيست؟گفت: آرى، پرسيد: پس چرا با اينكه در اين آيه مى‏فرمايد: اگرترسيديد كه نتوانيدعدالت را برقرار كنيد فقط به يك زن اكتفا كنيد؟در آيه‏اى ديگر فرموده:ولن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم‏فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة؟آن‏كدام حكيم است كه اينطور سخن بگويد، از يك طرف گرفتن زنان‏متعدد را براى كسانى كه‏بتوانند رعايت عدالت را بكنند تجويز كند و از سوى ديگر بگويد: اصلا شما نمى‏توانيد عدالت‏رابرقرار سازيد؟هشام نتوانست جواب بدهد ناگزير به مدينه كوچ كرد و به حضور حضرت‏صادق(ع)شرفياب‏شد، حضرت پرسيد: چطور در غير موسم حج به مدينه آمده‏اى؟عرضه داشت: بله فدايت‏شوم‏مساله مشكلى پيش آمد، ابن ابى العوجاء سؤالى از من كرد كه در


(1 و 2)فروع كافى، ج 6 ص 145. (3)تفسير عياشى، ج 1، ص 278. (4)تفسير قمى، ج 1 ص 155. (5)تفسير عياشى، ج 1 ص 279.

صفحه : 173

جوابش ماندم،امام(ع)پرسيد: آن سؤال چه بود؟هشام قصه را باز گفت.

امام‏صادق(ع)فرمود: اما آيه: فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى‏وثلاث و رباع فان خفتم ان لا تعدلوا فواحدة، مربوط به نفقه است مى‏فرمايد: اگر نمى‏توانيدنفقه چند همسررا بطور مساوى بدهيد به يك زن اكتفا كنيد و اما آيه شريفه: و لن تستطيعوا ان‏تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلواكل الميل فتذروها كالمعلقة، مربوط به ميل‏درونى و محبت به زنان است كه هيچكس نمى‏تواند محبت‏درونى خود را بين چند همسر بطورمساوى تقسيم كند و چنين چيزى در شرع واجب هم نشده است تا با آيه قبلى منافات داشته‏باشد.

راوى مى‏گويد: همينكه هشام اين جواب را براى ابن ابى العوجاء آورد،او گفت: به‏خدا سوگند اين پاسخ از خودت نيست.(1)


(1)فروع كافى، ج 5 ص 362.

مؤلف: نظير اين حديث از قمى نيز روايت‏شده كه او گفته: بعضى‏از زنديق‏ها از ابى جعفر احول از همين مساله سؤال كرد و ابو جعفر به مدينه سفر كرد و از امام صادق(ع)ازآن سؤال نمود و امام مثل همان جواب بالا را به وى داد و ابو جعفر برگشته، پاسخ زنديق را بدادو آن زنديق نيز گفت: كه اين‏پاسخ را از حجاز گرفته، با خود آورده‏اى. (2) و در مجمع در ذيل جمله: فتذروها كالمعلقةگفته است: معنايش اين‏است كه‏آن زنى را كه دوست نداريد آنچنان رها كنيد كه مثل زنى شود كه نه شوهر دارد و نه بى شوهراست، آنگاه گفت: اين معنااز امام باقر و امام صادق(عليهما السلام)روايت‏شده. (3) و در همان كتاب روايتى نقل كرده كه مى‏گويد: رسول‏خدا(ص)همواره ايام خود را بين زنان تقسيم مى‏كرد و آنگاه مى‏فرمود: اللهم... - بار الها اين تقسيم من بوددر آنچه مالكش بودم‏پس مرا در آنچه تو مالكش هستى و من نيستم ملامت مكن.(4) مؤلف: اين روايت را بيشتر مفسرين و صاحبان جوامع نقل‏كرده‏اند، آن هم به چندطريق و مراد از جمله: آنچه تو مالكى و من نيستمهمان‏محبت قلبى است كه خداى تعالى دردلها مى‏افكند(همچنانكه‏آيه: و جعل بينهما مودة و رحمة)نيز بر آن دلالت دارد و ليكن‏در اين‏حديث اشكالى هست و آن اين است كه خداى تعالى اجل از آن است كه كسى را در


(2)تفسير قمى، ج 1 ص 155. (3 و 4)مجمع البيان، ج 3 ص 121.

صفحه : 174

آنچه كه‏مالكش نيست ملامت كند، همچنانكه خودش فرموده بود: لا يكلف‏الله نفسا الاما آتيها (1) و شان رسول خدا(ص) هم اجل از اين است كه خداى تعالى را به‏چنين‏جلالى نشناسد و چگونه ممكن است با اينكه آن جناب از هر كس ديگر آشناتر است به‏مقام پروردگارش، مع ذلك ازخداى تعالى رفتارى را بخواهد كه خود او منزه از داشتن چنين‏رفتارى است.

و در كافى به سند خود از ابن ابى ليلى روايت آورده كه گفت:عاصم بن حميد برايم‏حديث كرد و گفت: نزد امام صادق(ع) بودم كه مردى به حضورش آمد و از فقروحاجت‏شكايت كرد، حضرت فرمود: براى اينكه فقر و حاجتت زايل گردد ازدواج كن، آن مردازدواج‏كرد و فقرش شديدتر شد، لاجرم به حضور امام صادق(ع)آمد، حضرت پرسيد: حال و روزت چگونه است؟آن مرد عرضه‏داشت: بدتر از سابق شدم، فرمود: حال زن را رهاكن و از او جدا شو و آن مرد چنان كرد و چيزى نگذشت كه ثروتمند شد، امام‏صادق(ع)فرمود: من به تو دو دستور دادم كه خداى تعالى به آن دو امر كرده، يك جا فرموده: وانكحوا الايامى منكم... (2) و جائى ديگر فرموده:در صورت ناسازگارى از فقر نترسندخداى تعالى زن شوهردار را روزى مى‏دهد، (زن)بى‏شوهر را هم روزى مى‏دهد،مرد هم از بى‏زن شدن نهراسد، اى بسا خداى تعالى بهتر از اول را به او بدهد: وان يتفرقا يغن الله كلامن سعته. (3) ٍ (4) .


(1)خداى تعالى هيچكسى‏را تكليف نمى‏كند، مگر در مورد آن چيزهائى كه به او داده باشد.

سوره طلاق، آيه 7. (2)و اگر فقير باشندخدا به فضل واسع خود بى‏نيازشان مى‏كند.سوره نور، آيه 32. (3)و اگر از يكديگر جداشوند خداى تعالى هر يك از آن دو را به فضل واسع خود بى نياز مى‏كند. (4)فروع كافى، ج 5 ص 331 ح 6.

ترجمه تفسير الميزان جلد 5 صفحه 156

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo