fehrest page 

back page 

 

آيا درب خانه فاطمه عليهاالسلام را سوزاندند
برخى با انكار مسئله احراق درب خانه فاطمه عليهاالسلام سعى در محو حقايق تاريخى دارند، اما غافل از اين كه مسئله سوزاندن درب خانه علاوه بر منابع شيعه در كتابهاى اهل سنت نيز اشاره شده است .
ابن قتيبة مى نويسد: فدعا بالحطب و قال : و الذى نفس عمر بيده اءتخرجن اءو لاءحرقنها على من فيها فقيل له يا ابا حفض ان فيها فاطمه عليهاالسلام فقال : و ان ؛ پس عمر دستور داد تا هيزم بياورند و گفت : قسم به آن كسى كه جان عمر در دست اوست بيرون مى آييد يا خانه را با آن كه در او هست بسوزانم ، به او گفتند: اى پدر حفص در اين خانه فاطمه عليهاالسلام است ! گفت : گرچه او هم باشد.(162)
ابن عبد ربه اندلسى با انصاف بيشترى كه در اين جهت به خرج داده ، بردن آتش به در خانه فاطمه عليهاالسلام را مطرح كرده و مى نويسد: پس عمر با شعله اى از آتش به سوى خانه على عليه السلام رفته تا خانه را بر آن ها بسوزاند كه فاطمه عليهاالسلام با آن ها روبرو گشته و گفت : اى ابن خطاب آمده اى كه خانه ما را بسوزانى ؟!
گفت : آرى ، يا اين كه داخل شويد بر آن چه كه ديگران داخل شدند (بيعت كنيد).(163)
سوزاندن درب خانه در منابع شيعه
و در منابع كهن شيعه به اين مسئله به روشنى اشاره شده كه به گفته چند نفر از آن ها بسنده مى كنيم :
1-على بن حسين المسعودى مى نويسد:... فهجموا عليه داره و احرقوا بابه و استخرجوه منه كرها ؛ پس آنان به خانه على حمله برده و درب خانه اش را به آتش كشيده و به زور وى را از خانه بيرون كشيدند.(164)
2-سليم بن قيس از اميرمؤ منان ضمن بياناتى چنين گويد: فاءحرق الباب ثم دفعه عمر؛ پس عمر در را سوزاند و با لگد آن را باز كرد.(165)
3-و ديلمى در ارشاد القلوب ، در بخشى از گفتگويى كه على ابن ابى طالب با عمر چنين آورده است كه : گويا مى بينم دستور داده مى شود... آن آتشى را كه بر در خانه ام روشن كرده ايد تا من و فاطمه عليهاالسلام و حسن و حسين و دو دخترم زينب و ام كلثوم را بسوزانيد، بياورند و شما دو نفر را بوسيله همان آتش مى سوزاند...(166)
و امام صادق عليه السلام ضمن بياناتى به مفضل بن عمر مى فرمايد: و هيچ روزى همانند محنت و مصيبت ما در كربلا نمى باشد، اگر چه روز سقيفه و آتش روشن كردن بر درب خانه اميرمؤ منان عليه السلام و امام حسن و امام حسين و فاطمه عليهاالسلام و زينب و ام كلثوم و فضه و كشتن محسن بوسيله لگد مهم تر و سخت تر است .(167)
و در نقل ديگرى حضرت به مفضل بن عمر فرمود: هم چنين زدن سلمان فارسى و آتش روشن كردن بر درب خانه اميرمؤ منان عليه السلام و امام حسن و امام حسين ، تا آنها را بوسيله آتش بسوزانند و زدن به بازوى فاطمه و تازيانه و لگد زدن به شكم او و اسقاط محسنش .(168)
آيا فاطمه هم آسيب ديد؟
و از ديگر مسائل مهمى كه در ماجراى شكستن حريم اهل بيت مطرح است ، اين كه بسيارى مى پرسند: آيا واقعا در ماجراى حمله به خانه فاطمه عليهاالسلام به دخت پيامبر صلى الله عليه و آله آسيب رسيد؟
پاسخ مى دهيم بدون شك حضرت زهرا عليهاالسلام در اين ماجرا آسيب هاى فراوانى ديد و در اين راستا به چند جاى بدن مباركش آسيب وارد شد:
الف ) فشار بين در و ديوار
اولين آسيبى كه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله در اين ماجرا متحمل شد، اين بود كه فاطمه عليهاالسلام گمان نمى كرد كه آنان بدون اجازه به خانه اش ‍ وارد شوند، بدين جهت با قرار گرفتن در پشت درب بسته با آنان به گفتگو پرداخت .
فيض كاشانى مى نويسد: فاختبت فاطمه عليهاالسلام وراء الباب فدفعها عمر حتى ضغطها بين الباب و الحائط ؛ پس فاطمه آمده و پشت درب خانه پنهان گشت ، عمر درب خانه را به شدت باز نموده و فاطمه عليهاالسلام را بين درب و ديوار فشار داد.(169)
و مسعودى نيز جمله و ضغطوا سيدة النساء بالباب ،(170) و هم چنين صدوق در ذيل حديث يا على عليه السلام لك كنز فى الجنة آورده است كه از برخى از مشايخ و بزرگان كه مى گفتند: اين گنج همان محسن فرزند اوست و اين همان سقطى است كه به هنگام فشار بين در و ديوار بر فاطمه ، بوقوع پيوست .(171)
ب ) شكسته شدن پهلوى فاطمه عليهاالسلام
علامه طبرسى ضمن اشاره به اصل جريان به مسئله شكسته شدن پهلوى فاطمه عليهاالسلام اشاره مى كند و مى نويسد: و حالت فاطمه عليهاالسلام بين زوجها و بينهم عند باب البيت ... فاءرسل اءبوبكر الى قنفذ اضربها، فاءلجاءها الى عضادة بيتها فدفعها فكسر ضلعا من جنبها ؛ (وقتى كه خواستند على را بيرون ببرند) فاطمه عليهاالسلام كنار درب خانه مانع از بردن شوهر خود شد... ابوبكر كسى را نزد قنفذ فرستاده كه فاطمه عليهاالسلام را بزن تا دست از على بردارد اين جا بود كه قنفذ فاطمه عليهاالسلام را به دستگيره و تيزى درب خانه فشار داده و دنده اى از پهلويش را شكست .(172)
ج ) سيلى خوردن فاطمه عليهاالسلام
مسئله سومى كه در منابع شيعه به آن اشاره شده جريان اسائه ادب به فاطمه عليهاالسلام و سيلى زدن به آن حضرت مى باشد، كه پيامبر صلى الله عليه و آله در يك پيشگويى از اين مسئله پرده برداشته و به على عليه السلام فرمود: گريه ام براى آن سيلى است كه به صورت فاطمه عليهاالسلام زده خواهد شد...(173)
د) آسيب ديدن بازوى فاطمه عليهاالسلام
اين واقعيت را نمى توان ناديده گرفت و يا پنهان كرد كه بازوى شريف فاطمه عليهاالسلام مجروح گرديده به گونه اى كه تا واپسين لحظات زندگى وى را مى آزارد، حال چه كسى اين كار را انجام داد، به روايات نگاهى مى افكنيم :
امام صادق عليه السلام ضمن بيان شرح ماجراى آتش زدن درب خانه فاطمه عليهاالسلام به مفضل مى فرمايد:... و زدن به بازوى صديقه كبرى بوسيله تازيانه .(174)
سليم بن قيس در شرح اين ماجرا مى نويسد: وقتى كه فرياد فاطمه عليهاالسلام بلند شد كه مى گفت : يا ابتاه ، يا رسول الله صلى الله عليه و آله . عمر بن خطاب با نيامى كه شمشير در آن بود به پهلوى فاطمه زد.
فرياد فاطمه كه بلند شد، بار ديگر به بازوى فاطمه عليهاالسلام زد.(175) و در نقل مرحوم طبرسى گذشت ، هنگامى كه مى خواستند على عليه السلام را به زور از خانه بيرون ببرند، فاطمه عليهاالسلام مانع شده و نمى گذاشت او را ببرند، قنفذ براى جدا كردن فاطمه از على عليه السلام دست به تازيانه برده و به شدت به بازوى فاطمه زهرا عليهاالسلام زد به گونه اى كه اثر آن تازيانه ( تا آخرين لحظه ) بر بازويش وجود داشت .(176)
ه ) سقط جنين
بيشتر مورخان شيعه و برخى از سنى ها بر اين عقيده هستند كه فاطمه زهرا عليهاالسلام پنج فرزند داشت : كه پنجمين آن ها پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگوار اسلام در قضاياى حمله به خانه فاطمه عليهاالسلام سقط گرديد. حال براى رسيدگى به اين مسئله كه آيا فاطمه عليهاالسلام سقط كرده يا نه و آيا اين سقط بدون سبب بوده يا در اثر ضربت ، بايد به كتابهاى شيعه و سنى نظرى افكند، تا به عمق اين فاجعه و چگونگى مسئله آگاه شويم .
عليرغم اين كه در بسيارى از كتابهاى اهل سنت اشاره به وجود چنين فرزندى نشده است ، ابن الصباغ مالكى (177) و سبط بن الجوزى(178) و محب الدين طبرى (179) اشاره به پسر سومى به نام محسن دارند، اما مى گويند وى در دوران كودكى از دنيا رفته است !! و برخى ديگر، رحلت اين فرزند را در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله مى دانند.(180)
در اينجا ابن الصباغ مالكى ضمن اشاره به چنين فرزندى از فاطمه سقط شده ، اين مسئله را به شيعه نسبت داده و مى نويسد: در بين فرزندان على فرزندى به نام محسن است كه برادر حسن و حسين مى باشد، شيعيان آورده اند كه وى سقط شده است .(181)
آرى اگر چه ابن الصباغ اشاره گذارايى در اين جهت دارد، اما ديگر به اين نپرداخته كه اين سقط به چه صورت بوده است . آيا به حال طبيعى بوده و يا در اثر ضربه اى كه بر فاطمه وارد آمده سقط گرديده است .
ولى ابن شهراشوب از معارف ابن قتيبه نقل كرده كه : ان محسنا فسد من زخم قنفذ العدوى .(182)
گر چه اين مطلب فعلا در معارف قتيبى وجود ندارد اما از نقل ابن شهراشوب مى توان با جرئت گفت كه نسخه معارف در زمان هاى بعد دچار حذف شده است .
بررسى جريان سقط در منابع شيعه
و اما جريان سقط جنين ، تا آن جا كه در منابع شيعه ملاحظه شده اگر نگوئيم كه اتفاق در نقل دارند، در بيشتر آن ها آمده است . چنان چه در كتاب سلم بن قيس و اثبات الوصيه و امالى صدوق و احتجاج طبرسى و الصراط المستقيم و ده ها كتاب ديگر به نقل آن پرداخته شده است .
با اين تفاوت كه برخى به طور كلى مطرح كرده و برخى ديگر به تشريح ماجرا پرداخته اند.
اينك به چند نمونه اشاره مى نماييم
ابن شهراشوب به نقل ماجرا پرداخته و از امام صادق روايت كرده كه به مفضل فرمود: و كشته شدن محسن به وسيله لگد عظيم تر و تلخ ‌تر است .(183)
همچنين امام حسن مجتبى عليه السلام در گفتگويى كه با معاويه داشته ، هنگامى كه به مغيرة بن شعبه رسيد به ذكر همين ماجراى تلخ پرداخته و مى فرمايد: اين تو بودى كه فاطمه دختر رسول الله صلى الله عليه و آله را كتك زدى تا خون آلودش كردى و در اثر همان ضربت سقط كرد. بدان كه تو اين كار را نكردى مگر براى اهانت به رسول خدا و مخالفت با امر او...(184)
علامه بياضى ضمن نقل اين ماجرا مى نويسد: و بين شيعه اشتهار يافته كه فاطمه را بين درب و ديوار فشار دادند تا محسن خود را سقط كرد در حالى كه همه كس مى دانست كه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره اش فرموده بود: فاطمة بضعة منى من آذاها فقد آذانى .(185)
آرى اين حادثه تلخ در بين شيعه از آنچنان اشتهارى برخوردار است كه جزو مسلمات شمرده شده است .
و آنچه بر اشتهار آن مى افزايد، اين كه عبدالكريم شهرستانى در كتاب خود همين مسئله را به عنوان طعن بر نظام نقل كرده و چنين مى گويد: وى معتقد بوده كه عمر در روز بيعت گرفتن (از على ) ضربتى بر شكم فاطمه زد كه در اثر همان ضربت سقط جنين كرد و او در همان روز فرياد مى زد خانه فاطمه را با آن كه در او هست بسوزانيد و در خانه به جز على و فاطمه و حسن و حسين شخص ديگرى وجود نداشت .(186)
آرى شهرستانى مجبور است كه براى لوث كردن اين ماجراى مهم تاريخى چنين بگويد و نظام را متهم به شيعه بودن نمايد، والا او چه ارتباطى به شيعه دارد، زيرا كسى است كه فرقه نظاميه به وى نسبت داده مى شود.(187)
و خلاصه اين كه با استناد به منابع شيعه و سنى ، به دون شك حمله به خانه فاطمه صورت گرفته و آسيب رساندن به يادگار پيامبر صلى الله عليه و آله امرى قطعى بوده خواه اهل سنت به آن اشاره كرده و يا از ذكر آن خوددارى كرده باشند.
چند پرسش و پاسخ
و در پايان اين بخش به چند پرسش و پاسخ مى پردازيم :
سؤ ال اول : آيا به موقع حمله شخص ديگرى در خانه بوده است ؟
در پاسخ مى گوييم كه ممكن است برخى به طرفدارى از مهاجمين بگويند، علت هجوم به خانه فاطمه براى اين بوده تا بر آن عده از مهاجرين و انصارى كه به نشانه اعتراض به خلافت ابوبكر و حمايت از على عليه السلام در خانه وى تحصن كرده بودند، دست يابند.
آنان مى خواستند زبير و عباس را براى بيعت به مسجد ببرند، بدين جهت به خانه فاطمه حمله كردند.
مى گوييم اين سخن نادرست است ، و هدف آنان جز اهل بيت فرد ديگرى نبوده است . زيرا در آن موقعيت حساس كسى غير از اهل بيت در خانه نبوده و اگر هم حضور داشته ، مورد نظر آنان نبوده است . و بسيارى از مورخين ، به نام احدى اشاره نكرده اند.
در ثانى چرا به موقع آمدن اظهار نداشتند كه ما به دنبال عباس و زبير و سعد بن عبادة آمده ايم و در صورت دستيابى به اين افراد با شما هيچ كارى نداريم در حالى كه هرگز به چنين مسئله اى اشاره ننموده اند.
و سوم اين كه اگر هدف شان آن چند نفر بود، پس چرا على عليه السلام را براى بيعت به مسجد بردند؟
چهارم : اگر هدف شان آن چند نفر بود، چرا به فاطمه آسيب رساندند؟
و پنجم آن كه اگر كسى غير از على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و فرزندانشان در خانه بود، چرا به مقابله با مهاجمين نپرداخت و چرا به هنگام ديدن آن صحنه دلخراش به دفاع از صاحب خانه مبادرت نورزيد؟ و يا حداقل به دفاع از خود نپرداخت .
و آخر آن كه نظام گفت : به موقع هجوم به خانه على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام كسى جز اهل بيت در خانه وجود نداشت .(188)
سؤ ال دوم : برخورد على با مهاجمين چه بوده است ؟
در برخى تواريخ به اين مسئله به گونه اى پرداخته شده است ، گويا على عليه السلام در موقع هجوم دشمنان هيچ عكس العملى از خود نشان نداده ، اما بايد گفت واقعيت امر غير از اين است كه برخى آورده اند كه حضرت بدون هيچ عكس العملى تسليم خواسته آنان شد.
چرا كه هيچ عقل سليمى باور نمى كند مردى كه پشت جنگاوران عرب را به زمين زده و آن ها را نابود ساخت ، حال در برابر عده اى فرومايه مطلقا سكوت كرده و هيچ واكنشى از خود نشان ندهد.
به نظر ميرسد اين جزو محالات است : فردى هر چند هم ناتوان باشد، ببيند كه عده اى به خانه اش هجوم برده و زن و فرزندش را مورد ضرب و شتم قرار مى دهند، اما هرگز از جايش تكان نخورده و دفاع نكند، چه رسد به غيرت اميرمؤ منان عليه السلام .
واقعيت امر اين است كه حضرت على عليه السلام با مشاهده اين جريان ، فورا از جاى برخاسته و يقه عمر را گرفته او را به زمين زده ، و آن چنان به بينى و گردنش كوبيد، و اراده كشتن او را نمود، كه در همان حال به ياد سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله افتاد. اين جا بود كه عمر را مخاطب قرار داده ، فرمود: قسم به خدايى كه محمد را به پيامبرى ارج نهاده است ؛ اى پسر صهاك ! اگر نبود كه كتابى از طرف خدا گذشته و عهدى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بسته ام مى فهميدى كه تو نمى توانستى داخل خانه من شوى .(189)
علامه مجلسى مى افزايد: با فرياد و استغاثه عمر در زير دست و پاى اميرمؤ منان عده ديگرى به خانه على ريخته و خالد بن وليد شمشير كشيده و على را مورد حمله قرار داد، اما حضرت بر او حمله كرد كه وى از رعب و وحشت ، على عليه السلام را سوگند داد تا از او دست بردارد. در اين هنگام تنى چند از ياران على عليه السلام با خبر شده و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و بريده اسلمى داخل خانه شده ، به كمك على عليه السلام شتافتند، چيزى نمانده بود كه يك زد و خورد و خونريزى سختى در خانه على عليه السلام رخ دهد اما ظاهرا از اين كه دست به يك حركت كوبنده عليه مهاجمين نزدند به اشاره اميرمؤ منان بوده است سرانجام اميرمؤ منان را براى بيعت از خانه بيرون برده و مردم به دنبال او راه افتادند.(190)
سؤال سوم : سزاى عاملان اين جنايت هولناك چيست ؟
از ديگر مباحث مهمى كه قابل مطالعه و بحث و بررسى است ، اين كه واقعا اگر دادگاهى براى رسيدگى به اين جنايت هولناك تشكيل شود رئيس دادگاه عدل اسلامى چه حكمى خواهد داد؟
آيا كسى چنين حقى دارد كه براى بيعت از يك مسلمان درب خانه اش را سوزانده و سپس با شكستن آن به خانه هجوم برده و به همسر برده و به همسر او آزار رسانده و به دست و بازو و پهلويش آسيب رسانده و وى را بين درب و ديوار فشار دهد تا در آستانه مرگ قرار گيرد؟
بگذريم كه خانه فاطمه ، محل نزول وحى و محل رفت آمد پيامبر و نشست و برخواست و نماز او و محل فرود ملائكة الله بوده كه هرگز حرمتش كمتر از مسجد نيست ، و هرگز پيامبر بدون اجازه وارد آن نمى گشته و شكستن حرمتش نيز جايز نبوده ، چگونه حريم خانه مسلمانى بخاطر امتناع از بيعت شكسته مى شود و بدون اجازه به خانه اش حمله شده و به روى زن و فرزندش اسلحه مى كشند؟
آيا مرتكب چنين جنايت هوناكى كه اين بى حرمتى را نسبت به يكى از خانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله انجام داده ، نبايد مورد تنبيه قرار گيرد؟
هم چنين مى پرسيم : تعرض به زن غير محارب كه به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله حتى در جبهه ممنوع است ، آيا هجوم به خانه اش صحيح و جايز است ؟
آيا ترساندن زن باردار و زدن به پهلوى او از روى عمد تا مرز سقط جنين جرم به حساب نمى آيد؟ اگر پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگوار اسلام در آن وقت در قيد حيات بودند و اين آسيبها را مى ديدند سكوت مى كردند؟ و اعمالشان را تاءييد مى كردند؟ و آيا خون كسانى كه باعث قتل محسن فرزند فاطمه عليهاالسلام شدند را مباح نمى نمود؟
چنان چه خون هبار بن ابى الاءسود را در روز فتح مكه مباح كرد، چرا كه زينب دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله را بوسيله نيزه اى ترسانده و در اثر آن ترس سقط جنين كرده بود.
ابن ابى الحديد درباره داستان هبار چنين نقل مى كند: اين خبر را بر استادم ابو جعفر نقيب قرائت كردم ، او گفت : اگر پيامبر صلى الله عليه و آله خون هبار را بخاطر ترساندن زينب و سقط جنين او حلال شمرد، ظاهر حال چنين است كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله زنده بود، خون آن كسى كه فاطمه را ترسانده كه در اثر آن سقط كرده حلال مى شمرد. گويد به استادم : عرض كردم : آيا اين سخن را از تو روايت كنم : كه گروهى مى گويند، فاطمه ترسانده شده و در اثر آن محسن را سقط كرده است ؟
او گفت : اين مطلب را از من نه روايت كن و نه بطلانش را از من روايت كن ؛ زيرا من در اين جهت بخاطر تعارض اخبار توقف دارم .(191)
دفاع جانانه از حريم ولايت
زندگى هجده ساله تنها يادگار پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله پر از افتخارات منحصر به فرد است كه در زندگى بانوى ديگرى هرگز چنين افتخاراتى مشاهده نشده است .
فاطمه عليهاالسلام آن شخصيت ممتازى است كه در تمام ميدان هاى علمى و اخلاقى و عبادى و اجتماعى و سياسى جزو پيشتازان بلكه در صدر زنان عالم خلقت بوده است .
پنج سال از سن شريف و بزرگوارش نگذشته بود كه با فرياد كشيدن عليه مشركان و كافران مكه به حمايت از پيامبر صلى الله عليه و آله شتافت .
پيوسته از پدر حمايت و دفاع كرد، بويژه در همان سالهايى كه حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله با كفار قريش به جنگ برخاسته بود كه تاريخ هرگز آن خاطرات را از ياد نمى برد.
او پس از پيامبر صلى الله عليه و آله نخستين پشتيبان و مدافع ولايت و رهبرى اميرمؤ منان عليه السلام بود و در مدت كوتاهى كه پس از پدر زنده بود، هرگز آرام ننشست و به شيوه هاى گوناگون پيام مظلوميت على بن ابى طالب را به آيندگان منتقل كرد و در اين راستا آسيب هاى فراوانى را متحمل شد كه از نظرتان گذشت .
اينك به گوشه اى از اين دفاع مقدس كه در چند فراز تنظيم گرديده اشاره اى خواهيم داشت :
1- نقل روايت درباره جانشينى على عليه السلام
بسيارى از مسلمانان پس از رحلت پيامبر بزرگوار اسلام ، به خاطر ترس و وحشتى كه از دستگاه حاكم داشتند، حقايق زيادى را كتمان كردند گويا هرگز آنها را از پيامبر نشنيده اند.
اما فاطمه عليهاالسلام نه تنها به خود اجازه چنين كارى نداد بلكه شجاعانه و به بهانه هاى مختلف حقايق را پيرامون ولايت و امامت على بن ابى طالب اظهار كرد و آنچه را كه در اين خصوص از پيامبر شنيده بود براى مردم بازگو نمود.
او در پاسخ محمود بن لبيد كه پرسيده بود راز پيامبر صلى الله عليه و آله در موقع رحلت با تو چه بود؟
فرمود: خدا را گواه مى گيرم كه شنيدم او پيامبر مى فرمود: على خير من اخلفه فيكم ؛ على بهترين فردى است كه او را پس از خودم در بين شما قرار مى دهم و او امام و جانشين من است . و همچنين دو فرزندش و نه فرزند از نسل حسين عليه السلام كه اگر از آن ها پيروى كنيد خواهيد ديد آن ها هدايت گر و هدايت يافته هستند و اگر با آنان مخالفت كرديد تا روز قيامت در بين شما امت اختلاف خواهد بود.(192)
2- ياد آورى ماجراى غدير خم
مهمترين سند ولايت اميرمؤ منان على عليه السلام همان جريان فراموش ‍ نشدنى روز غدير خم بود كه رسول خدا، على را به امر پروردگار در برابر چشمان ده ها هزار نفر به خلافت و جانشينى پس از خود نصب فرمود. فاطمه زهرا عليهاالسلام كه خود شاهد اعلام جانشينى على از سوى پيامبر بود، روى همين ماجرا اصرار و پافشارى مى كرد.
محمود بن لبيد از جمله كسانى است كه سخن فاطمه عليهاالسلام را ضمن ملاقاتى با وى در كنار قبر حمزه براى ما نقل كرده است ، او مى گويد: روزى فاطمه عليهاالسلام را در كنار قبر حمزه سيدالشهدا ديدم كه به شدت مى گريست ، كمى صبر كردم تا آرام گرفت ، از او پرسيدم : اى سيده من ! مى خواهم از شما چيزى بپرسم كه پيوسته فكر مرا به خود مشغول داشته است .
فاطمه عليهاالسلام فرمود: بپرس .
گفتم : آيا پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از رحلت خود سخنى در مورد جانشينى و امامت على عليه السلام فرموده است ؟
فاطمه عليهاالسلام فرمود: واعجباه !!! اءنسيتم يوم غدير خم ؟؛ بسى جاى تعجب است ! آيا روز غدير خم را به فراموشى سپرده ايد؟
محمود بن لبيد گويد: در تاءييد سخن حضرت فاطمه عرض كردم : آرى ! بياد دارم و مطلب همان است كه شما مى فرماييد.(193)
3- گام در گام على عليه السلام در مجالس انصار
حمايت فاطمه عليهاالسلام هرگز به نقل حديث و روايت درباره شخصيت والاى على عليه السلام و تكيه كردن بر امامت و جانشينى او خلاصه نمى شد، بلكه آن يكى از شيوه هاى بود كه فاطمه عليهاالسلام در دفاع از حريم ولايت در پيش گرفته بود.
شيوه ديگر اين كه فاطمه عليهاالسلام همراه امام خود به مجالس انصار مى رفت ، تا شايد آنان را از خواب غفلت بيدار كرده و حق على عليه السلام را بازستاند.
ابن قتيبه مورخ بزرگ مى نويسد: على فاطمه را سوار بر مركب مى كرد و همراه خود شبانه به مجالس انصار مى برد تا به دفاع از حق على عليه السلام پرداخته و از آنان يارى بطلبد اما انصار در پاسخ مى گفتند: اى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله ! ما با اينان بيعت كرديم و اگر شوهر و عمو زاده تو زودتر به نزد ما مى آمد، هرگز به سراغ شخص ديگرى نمى رفتيم .
حضرت عليهاالسلام در پاسخ مى فرمود: آيا سزاوار بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله را دفن نكرده در خانه اش رها مى ساختيم و بخاطر اين موضوع با مردم به نزاع مى پرداختيم ؟!(194)
4- فرياد بر حريم شكنان
فاطمه عليهاالسلام در برابر عده اى حرمت شكن كه به حريم خانه اش حمله ور شده بودند تا به خيال خود على عليه السلام را به زور شمشير از خانه بيرون كشيده ، براى بيعت به مسجد ببرند، آن چنان فرياد زد و از عمق جان ناله كشيد كه قلب هر بيننده را جريحه دار ساخت . صحنه غريبى بود و منظره عجيبى ، على عليه السلام تنهاى تنها مانده بود، با يك مدافع آن هم فاطمه .
راستى او چه كارى مى توانست انجام دهد، خود را از شر آنها حفظ كند، يا فرزندان خردسالش را آرام نمايد يا از امام خويش دفاع بنمايد؟ و مانع بردنش شود؟
فاطمه كه اين وضعيت نگران كننده برايش غير قابل تحمل بود، يك مرتبه فرياد زد و از آن ها خواست تا از خانه بيرون روند و گفت : در غير اين صورت آن ها را نفرين خواهد كرد.
فاطمه عليهاالسلام فرياد زد: سوگند به خدا، از خانه بيرون مى رويد يا اين كه موهاى خود را پريشان كرده ، به درگاه خدا شكايت كنم و نفرين تان بنمايم ؟(195)
5- دفاع از على عليه السلام و شلاق قنفذ
آه و ناله فاطمه بر دل آن مردم حرمت شكن هيچ اثرى نكرد، آنان همچنان بر بردن ولى خدا به مسجد اصرار مى ورزيدند و فاطمه عليهاالسلام به سختى جلوگيرى مى كرد و مى فرمود: به خدا سوگند هرگز نمى گذارم كه پسر عمويم را از روى ظلم از خانه بيرون بكشيد... چه زود سفارش پيامبر خدا را در باره ما اهل بيت فراموش كرديد و از خدا نترسيديد.. در حالى كه به شما سفارش كرده بود، از ما پيروى نموده و ما را دوست داشته باشيد و به ريسمان ما چنگ بزنيد...
فاطمه همچنان از ولى خدا دفاع مى كرد و على را محكم گرفته بود كه به وسيله شلاق قنفذ او را از على جدا كردند.(196)
6- حفاظت از جان امام
على را كشان كشان به سوى مسجد بردند، اما مگر فاطمه دست از حمايت امام خود برداشت ؟ او بلافاصله بدنبال ولى خدا به راه افتاد و در پى او تمام زنان بنى هاشم حركت كردند.
فاطمه آمد و خود را به نزد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله رساند، بار ديگر آن ها را مخاطب قرار داد و فرمود: عمو زاده ام را آزاد كنيد، به خدايى كه پدرم را به حق فرستاد، اگر آزادش نكنيد، موهاى خودم را پريشان مى كنم ، پيراهن پيامبر را بر سرم مى گذارم و به سوى پروردگارم فرياد مى كشم ، چرا كه نه صالح پيامبر در نزد خدا از پدرم عزيزتر بود و نه شترش عزيزتر از من ، و نه بچه اش از فرزندانم .(197)
آرى اين فاطمه بود كه دست و صورت و پهلوى خود را سپر امام خويش ‍ قرار داد و آن گونه از على بن ابى طالب عليه السلام دفاع كرد كه حاضر بود در اين راه كشته شود اما به امامش آسيبى نرسد، او به دنبال على راه افتاد تا نقشه قتل او را خنثى كند، او پيراهن رسول خدا را بر سر گذارد و آماده نفرين كردن بود تا دست از جان ولى خدا بر دارند.
7- سكوت فاطمه عليهاالسلام براى حفظ اسلام
همچنانكه فاطمه به همراه حسنين ، تود را به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك مى كرد تا به وسيله يك نفرين ، مدينه زير و رو شود، على موقعيت بسيار دشوار را در يافته به سلمان فرمود:
اى سلمان دختر پيامبر را درياب ، چرا كه مى بينم دو پهلوى مدينه دهان باز كرده است ، به خدا سوگند اگر نفرين كند به كسى در مدينه مهلت داده نمى شود و بيم آن مى رود شهر مدينه و هر چه در آن هست به زمين فرو رود.
سلمان گويد به فرمان اميرمؤ منان عليه السلام به سرعت خود را به فاطمه عليهاالسلام رسانده عرض كردم ، اى دختر پيامبر! خداى تبارك و تعالى پدرت را به عنوان رحمت براى امت فرستاد به خانه ات برگرد.
فاطمه عليهاالسلام فرمود: اى سلمان ! ديگر صبرم لبريز شده ، مرا رها كن تا به سوى قبر پدرم بروم و آن جا فرياد بزنم و به خدا شكايت كنم .
سلمان گويد گفتم على عليه السلام مرا به سوى تو فرستاده و به شما دستور برگشت داده است .
فاطمه عليهاالسلام فرمود: حال كه على دستور داده گوش مى كنم و فرمان مى برم و بدين ترتيب حضرت به خانه برگشت .(198)
آرى فاطمه عليهاالسلام به خانه برگشت تا به ديگران بفهماند كه اگر قيام او در برابر حريم شكنان براى حفظ و دفاع از ولايت و ولى خدا بود، سكوتش ‍ نيز به خاطر فرمان امام و حفظ اسلام بود.
8- رد بيعت ابوبكر
از موارد ديگر حمايت فاطمه عليهاالسلام از ولايت اين بود تا وقتى كه زنده بود، هرگز با خليفه اول بيعت نكرد و نه تنها بيعت نكرد بلكه با او هم چنان در حال خشم و غضب و قهر بود تا اين كه از دنيا رفت . حال سؤ ال ما اين است كه چرا فاطمه با ابوبكر بيعت نكرد در حالى كه روايات زيادى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه : من مات و ليس له امام فموتته موتة جاهلية .(199)
آيا فاطمه عليهاالسلام العياذ بالله بوسيله بيعت نكردن با ابوبكر به مرگ جاهلى از دنيا رفته و يا حقيقتا ابوبكر امام نبوده تا فاطمه به مفاد اين روايت ملزم به بيعت با او باشد و يا حديث قابل استناد نيست ؟
در پاسخ مى گوييم : شكى نيست كه فاطمه عليهاالسلام با ابوبكر بيعت نكرد و نه تنها در ملاقاتى كه آنان با فاطمه عليهاالسلام داشتند، حضرت زهرا عليهاالسلام از آن دو روى گردانيد، بلكه فرمود: اگر پدرم را ملاقات كنم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد و در پايان همين ملاقات بود كه فرمود: به خدا سوگند در هر نماز تو را نفرين مى كنم .(200)
و گوياتر از همه ادله و شواهد اين كه در صحيح بخارى و مسلم و ديگر صحاح آمده كه زهراى مرضيه از دنيا رفت در حالى كه بر ابوبكر خشمناك بود.(201)
از جهت ديگر حديث من مات و لم يعرف امام زمانه آن قدر صحتش روشن است كه نيازى به بررسى اسناد ندارد، چرا كه اين حديث را شيعه و سنى به اتفاق نقل نموده اند و اين حديث با اسناد فراوان و با تعبيرهاى مختلف از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل گرديده مثلا:
طيالسى در مسند از ابن عمر نقل كرده كه : من مات بغير امام مات ميتة جاهلية . (202)
و همچنين به تعبيرهاى ديگرى از قبيل : من مات و لا طاعة عليه مات ميتتة ..(203) من مات و ليس له امام ..(204) من مات و لا بيعة عليه ...(205) و من مات ليس عليه امام فميتتة ميتة جاهليه ..(206) در كتاب هاى اهل سنت فراوان به چشم مى خورد.
و در منابع شيعه نيز مرحوم كلينى قريب به يقين مضمون از فضيل بن يسار از امام صادق عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه فرمود: من مات و ليس عليه امام فميتته ، فقلت قال ذلك رسول الله ؟ فقال اى و الله قد قال .
قلت : فكل من مات و ليس له امام ، فميتته جاهليه ؟! قال : نعم
. هر كه بميرد و پيشوايى نداشته باشد، به مردن جاهليت مرده است ، عرض كردم اين سخن پيامبر است ؟
فرمود: آرى به خدا او فرموده است .
عرض كردم پس هر كه بميرد و پيشوايى نداشته باشد مرگش مرگ جاهليت است ؟!
فرمود: آرى .(207)
و با در نظر گرفتن دو مسئله مسلم فوق : علت عدم بيعت فاطمه با ابوبكر كاملا روشن مى گردد كه او هرگز امام نبوده ، تا فاطمه اقدام به چنين كارى كند.
9- انتقاد شدديد از زنان مهاجر و انصار
و اين بار نوبت زنان است كه فاطمه عليهاالسلام مى بايد از آن ها سخت انتقاد كند، چرا كه آنان نيز در ضايع كردن حقوق اهل بيت و ناديده گرفتن سفارش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله بويژه كوتاهى در حق امير مؤ منان عليه السلام سهم بسزايى داشتند. آنان با سكوت خود بر كارهاى خلاف شوهران خود صحه گذاشتند، و اين كار كه مورد خشم فاطمه عليهاالسلام قرار گرفته بود، در عيادتى كه زنان مهاجر و انصار از او داشتند، ضمن خطبه اى طولانى به آنان گوشزد كرد.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از عبدالله بن حسن از مادرش فاطمه دختر امام حسين عليه السلام نقل كرده : زمانى كه بيمارى فاطمه شدت يافت عده اى از زنان مهاجرين و انصار به نزد وى رفته ، گفتند: اى دختر رسول خدا چگونه اى ؟
فاطمه عليهاالسلام فرمود: به خدا سوگند شب را به صبح رساندم در حالى كه از دنياى شما ناخشنود، و از مردان شما خشمگين و ناراحت هستم . واى بر آن ها چگونه خلافت را از پايگاه استوار رسالت و از پايه هاى نبوت و از محل نزول جبرئيل امين و از كسى كه حاذق و آگاه به امور دين و دنيا است منحرف كردند و دور ساختند؟!
آگاه باشيد اين همان خسران آشكار است ! چه شده كه اينان از ابوالحسن انتقام گرفتند و به علت استوارى قدم هاى او بر روى باطل و از بين بردن آن و به خاطر تسليم ناپذيرى اش در راه خدا بود كه چنين كردند، به خدا سوگند اگر زمام امرى كه رسول خدا به على سپرده بود دست بر مى داشتند، آن حضرت مهار شتر رهبرى و خلافت را كاملا در دست مى گرفت و به راحتى و آسانى آنان را رهبرى مى كرد، به طورى كه بر شتر خلافت نه جراحتى در بينى اش ايجاد مى شد و نه اضطراب و ناآرامى بر سوار كارش دست مى داد.
آنان را به سرچشمه اى زلال جوشان و وسيع مى رساند، تشنگى را برطرف مى كرد، در آب غوطه ور شده و شراره تشنگى و گرسنگى را خاموش ‍ مى نمود...(208)
آنچه بيان شد گوشه اى بود از دفاع فاطمه زهرا عليهاالسلام از ولايت و رهبرى على بن ابى طالب عليه السلام ، اما سخن در اين باره فراوان است و درد دل بسيار كه خود به آن ها آگاهتريد.
حال سؤ ال ما اين است اگر مولا در فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله در ماجراى غدير خم به معناى دوستى و محبت بود و نه به معناى ولايت و خلافت و سرپرستى امت ، چرا فاطمه عليهاالسلام به ماجراى غدير استدلال كرده و چرا خود را به اين همه دردسر و مشقت انداخته و تا سر حد جان از حريم ولايت دفاع مى كند. مگر ولايت به معناى دوستى آن همه مشكل آفرين بوده است ؟ مگر امت اسلامى نمى دانستند كه پيامبر صلى الله عليه و آله اهلبيت را دوست داشته و مسلمانان را به اين دوستى فرا مى خوانده ؟!
مگر قرآن مجيد مردم را به محبت و دوستى اهل بيت پس از نزول آيه قل لا اءسئلكم عليه اءجرا الا المودة فى القربى(209) موظف نكرده بود؟
پس چه لزومى داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله بار ديگر سه روز مردم را در آن بيابان سوزان نگه داشته و خطبه بخواند و مردم را براى دوستى اهل بيت فرا بخواند.
وانگهى آيه اليوم اءكملت لكم دينكم و اءتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا(210) چه هدفى را دنبال مى كرد و چه چيزى در روز غدير كامل شد كه پيش از اين هنوز گفته نشده بود؟ آيا دوستى بود كه قبلا آيه اش ‍ نازل گرديده بود؟!
هم چنين مگر مسلمانان در آن روز به على عليه السلام تبريك نگفتند، مگر در آن روز عمر نگفت :
بخ لك يابن اءبى طالب اءصبحت مولاى و مولى كل مسلم .(211)
و اگر مولا به معناى دوستى و محبت بود، ديگر چه نيازى داشت كه عمر بن الخطاب به او تبريك بگويد: خوشا به حال تو اى پسر ابو طالب كه امروز مولاى من و هر مسلمانى شدى .
آرى اين تبريك بخاطر سمت جديد على عليه السلام بود كه در روز غدير خم توسط پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان خليفه و جانشين آن حضرت اعلام شده بود. و فاطمه عليهاالسلام دقيقا از همين موضع جانانه دفاع كرده و بر آن ايستادگى نمود.
شهادت حضرت فاطمه
بدون شك فاطمه عليهاالسلام به مرگ خدايى از دنيا نرفته است ، چرا كه قضاياى حمله به خانه او، و وارد آمدن آسيب هاى فراوان بر دست و پهلو و سينه و جنين ، ادامه زندگى را بر او بسيار دشوار كرد.
و در اين مدت كوته پيوسته از صدمات وارده رنج مى برد، و سرانجام در اثر همان آسيب ها به شهادت رسيد. اينك جهت اثبات شهادت حضرت زهرا عليهاالسلام نگاهى به شواهد و دلائل موجود مى پردازيم .
ناگفته نماند كه از امام حسن عليهاالسلام مجتبى و امام صادق و امام رضا عليه السلام روايت شده كه فرمودند: ما منا الا مسموم اءو شهيد(212) و شك نيست كه فاطمه عليهاالسلام جزو منا مى باشند.
افزون بر اين كه روايات صريح و روشنى بر شهادت حضرت فاطمه داريم كه معصومين روى اين جهت تكيه كرده اند.
1-پيامبر پيش از رحلت خود در يك پيشگويى به على فرمود: پس فاطمه اولين كسى است كه به من ملحق خواهد شد، در حالى كه حزن و اندوه او را فراگرفته ، حق او را غصب كرده و وى را كشته اند بر من وارد خواهد شد.(213)
2-پس از شهادت فاطمه ، مدتى امير مؤ منان از ياران فاصله گرفته و از خانه بيرون نرفت . برخى از ياران و دوستان على عليه السلام كه اين وضعيت براى آن ها گران آمده بود از عمار ياسر خواستند تا به خانه على رفته و از او بخواهد تا از دوستان فاصله نگيرد.
عمار براى رساندن پيام ، به خانه حضرت على رفته و از وى خواست تا از خانه بيرون بيايد.
حضرت در پاسخ فرمود: بدان اى عمار! اين فقيد و از دست رفته ، دختر رسول خدا دار فانى را وداع گفت در حالى كه مظلوم بود و حق او غصب شده و شهيد از دنيا رفت . سپس از جاى برخاسته در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود خانه را ترك گفت ...(214)
3-سليم بن قيس از على نقل كرده وقتى كه ابوبكر به قنفذ پيام فرستاد كه اگر فاطمه مانع شد او را بزن پس او را براى آن كه دست از على بردارد به طرف دسته درب خانه اش فشار داده و يك دنده از پهلويش را شكست و جنين او را سقط كرد، و پس از آن ماجرا در بستر بيمارى بود تا اين كه در اثر همان صدمات ، شهيد از دنيا رفت .(215)
4-امام حسين عليه السلام از محمد بن عمار بن ياسر از پدرش عمار حديثى نقل كرده و در پايان همان حديث ، عمار ضمن باز گو كردن ماجراى پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و هجوم به خانه فاطمه مى گويد: وقتى كه پيامبر به لقاء الله شتافت ، و گذشت آنچه كه گذشت به هنگام ورود به خانه فاطمه و بيرون آوردن پسر عموى او، از دست آن مرد به فاطمه آنچنان آسيب رسيد كه فرزند خود را سقط كرد و همان جريان باعث بيمارى و وفات وى بود.(216)
5-همچنين از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: علت وفات فاطمه عليهاالسلام اين بود كه قنفذ غلام عمر به دستور وى با غلاف شمشير به دختر پيامبر صلى الله عليه و آله زد كه در اثر همان زدن محسن سقط گرديد و در پى اين سقط جنين سخت بيمار گشت ...(217)
6-على بن جعفر از برادر خود امام موسى بن جعفر عليه السلام نقل كرده كه فرمود: ان فاطمه عليهاالسلام صديقة شهيدة .(218)
و بزرگان ما همانند شيخ مفيد و ديگران بر اين عقيده هستند كه وى شهيد از دار دنيا رفته است . وى در كتاب فقهى خود به نام المقنعة در زيارت حضرت فاطمه عليهاالسلام چنين آورده است : هرگاه به مدينه رفتى ... به روضه داخل شو و آن جا بايست و فاطمه عليهاالسلام را زيارت كن كه او همان جا دفن گرديده ، پس هرگاه خواستى او را زيارت كنى به سوى قبله بايست و بگو... :
السلام عليك يا رسول الله صلى الله عليه و آله ، السلام عليك و على بنتك الصديقة الطاهرة ، السلام عليك يا فاطمه عليهاالسلام بنت رسول لله صلى الله عليه و آله ، السلام عليك ايتها البتول الشهيدة الطاهرة ، لعن الله من ظلمك و منعك حقك و دفعك عن ارثك و لعن الله من كذبك .(219)
و علامه مجلسى در مرآة العقول ذيل روايت كلينى در كافى از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام كه فرمود: ان فاطمه صديقة شهيدة مى فرمايد: و اين خبر دلالت دارد كه فاطمه عليهاالسلام شهيد شده است و اين مسئله از متواترات است ...(220)
سال روز شهادت
و اما سال روز رحلت جانگداز فاطمه عليهاالسلام اگر چه در بين مورخين اختلاف نظر هست به گونه اى كه برخى اقوال را به هجده نظر رسانده اند.(221)
اما مختار از بين اين گفته ها فقط دو قول است و نظر بزرگان نيز بر همين دو گفته استوار است .
قول اول هفتاد و پنج روز پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در نظر گرفته شده و برگرفته از روايتى است كه به نظر علامه مجلسى صحيحه است از امام محمد باقر نقل شده ؛ فرمود: وى هفتاد و پنج روز پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگوار از دنيا رفته است .(222)
قول دوم نود و پنج روز است ، چنان چه مرحوم اربلى از امام محمد باقر عليه السلام همين قول را نقل كرده (223) و ابو الفرج اصفهانى نيز از امام محمد باقر عليه السلام گذشت سه ماه را از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده (224) كه قول پيامبر صلى الله عليه و آله را تاءييد مى كند.
در اين جا علامه مجلسى ضمن صحيحه خواندن روايت هفتاد و پنج روز فرموده : تطبيق دادن بين ولادت و وفات و عمر شريف فاطمه عليهاالسلام كار بسيار دشوارى است ؛ زيرا اگر رحلت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در روز 28 صفر باشد بايد وفات فاطمه در اواسط جمادى الاءولى باشد و اگر به گفته اهل تسنن در دوازدهم ربيع الاءول پيامبر صلى الله عليه و آله وفات نموده باشد، مى بايست وفات آن حضرت و در اواخر جمادى الاءولى صورت پذيرفته باشد و آن چه كه ابو الفرج اصفهانى نقل كرده كه فاطمه عليهاالسلام سه ماه پس از پدرش زنده ماند؛ ممكن است با قول مشهور كه حضرت در سوم جمادى الثانى از دنيا رفته است ، منطبق شود، و خبر اءبو بصير از امام صادق بر همين قول است ، البته اگر بگوييم كه روزهاى زيادى را امام بخاطر ناچيز بودنش ذكر نفرموده است .(225)
و شيخ مفيد در تاءييد نظر دوم مى فرمايد روز سوم جمادى الثانى سال يازدهم هجرت سال روز رحلت حضرت فاطمه عليهاالسلام زهرا مى باشد و اين همان روزى است كه در همه سال غم و اندوه مؤ منين تجديد مى شود.(226)
اين بود خلاصه اى از زندگى پاره تن مصطفى و همسر على مرتضى كه به طور اشاره و گذرا تقديم خوانندگان شد؛ اميد است خوانندگان عزيز ما را از كم و كاستى ها و يا ناهماهنگى هاى موجود در اين چكيده عفو فرموده و اگر بر نكته اى دست يافتند، ما را بهرمند سازند.
والله الموفق و المعين
پايان كتاب

 

fehrest page 

back page 

 

 

Logo
https://old.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/Fatemeh/Shahadat/87/Ketab/hiat_ziba/fateme04.aspx?&mode=print