شهید آوینی

رابطه تصوف و اسلام



بررسی و تحقیق پیرامون اینکه چه زمانی تصوف با اسلام برخورد نموده است کاری صعب و دشوار نیست، زیرا تاریخ اسلام از همان روز مبارک بعثت بدون اینکه حقیقتی ناگفته مانده باشد نخستین صفحه دفتر آن نگارش یافت
رابطه تصوف و اسلام

ا

  بررسی و تحقیق پیرامون اینکه چه زمانی تصوف با اسلام برخورد نموده است کاری صعب و دشوار نیست، زیرا تاریخ اسلام از همان روز مبارک بعثت بدون اینکه حقیقتی ناگفته مانده باشد نخستین صفحه دفتر آن نگارش یافت، و گذشت زمان هر آنچه را که با اسلام ارتباط پیدا می کرد به طور کامل مطرح می نمود تا شریکان دشمن که خود را دوستان اسلام نشان می دادند نتوانند به خدعه و نیرنگ متوسل شده جایگاهی برای آنهائی که اسلام پذیریشان از سر ایمان و ایقال نیست فراهم آورند، به همین جهت آن عده که بعد از رسول خدا خویش را به طور آشکار نشان دادند از همان روزهای ورودشان به اسلام شناسائی شده بودند، و هر کدام پرونده ای در حافظه رجال منافق شناس اسلام داشتند. اسلام تاریخ را در مقابل اسلام محمدی قرار دادند و تصوف همه جائی را که در راه بود برای حفظ و نشر اسلام تاریخ مناسب تر از هر چیز دیدند پس در این زمان چهره ای از صوفی دیده نشده، زیرا تصوف در چنین روزگاری در راه بوده تا به اسلام برسد چنان که ختمی مرتبت صلوات الله علیه به ابوذر غفاری صحابی خصم شناس بیدارگر فرموده بودند: «یا اباذر یکون فی آخرالزمان قوم یلبسون الصّوف فی صیفهم و شتائهم یرون ان لهم الفضل بذلک علی غیرهم اولئک تلعنهم ملائکه السماوات و الارض» (1) یعنی: «ای ابوذر در آخرالزمان گروهی وجود می یابند که در زمستان و تابستان لباس پشمینه می پوشند که از این رهگذر خود را برتر بر دیگران می بینند آنان را فرشتگان آسمان و زمین لعنت می کنند» و اگر خوانده ای بگوید صوف پوشان با صوفیان دو طبقه اند، بهمین اعتبار منظور از این روایت تصوف و صوفی نیست، می گوئیم رسول خدا صلوات الله علیه جای دیگر فرموده اند: «لا یقوم السّاعه علی امّتی حتی یقوم قوم اسمهم الصوفیه، لیس امتی... بل هم اضل من الکفار و هم اهل النار لهم شهیق الحمار» (2) یعنی: «هنوز قیامت بر امتم رخ ننماید تا قومی از امت من بپاخیزند که نامشان صوفی باشد آنها از من نیستند حلقه های ذکر به وجود می آورند و فریادها بلند کنند گمان دارند که آنان بر روش من باشند بلکه آنها از کفار گمراه ترند و اهل آتش باشند بانگ آنها بانگ خر است» پیامبر اکرم هشدار داده اند: این قوم بیماری مهلک واگیری دارند می آیند که اسلام و امت را به آن مبتلا کنند. در این صورت از کلام رسول خدا مستفیض می شویم که تصوف با چنین موقعیتی برای رسیدن به اسلام و زندگی در جمع امت اسلامی مسافت ها را پشت سر گذاشته، تا این که در اواخر قرن دوم هجری به زمان امامت حضرت صادق علیه السلام به خانه ابوهاشم کوفی وارد شده، اقامت گزیده و آنگاه به طور مرموزانه به این معنا که با ظاهری آراسته و پیراسته به اسلام به نشر افکار ضد اسلامی خویش پرداخته. در همین زمان ورود ناهماهنگهای فرآورده ای تصوف با اسلام توجه مسلمین را به خود جلب نموده برای کسب تکلیف و روشن شدن حقیقت امر به حضرت امام صادق سلام الله علیه رجوع نموده، شنیده ها و دیده های مهمان تازه از راه رسیده به اسلام را که در منزل ابوهاشم صوفی ملحد پیشه (3) اقامت گزیده بود به عرض آن بزرگوار رسانیده حضرت در پاسخ آنان فرموده اند: «انهم اعدائنا فمن مال الیهم فهو منهم و یحشر معهم...» (4) یعنی «آنها دشمنان ما هستند هر کس به آنان اظهار میل و رغبت کند از آنهاست و با آنها محشور می شود».
با این مقدمه به نتیجه می رسیم که تصوف به زمان امام صادق علیه السلام به اسلام رسیده است و صوفیان برای اینکه قدمتی به بلندای عمر اسلام به آن بدهند، مسئله اصحاب صفه را پیش کشیده اند و آنها را صوفی معرفی کرده اند، در صورتی که همه می دانند اصحاب صفه در اسلام هرگز به عنوان یک اصل یا اسوه پدید نیامد و تلقی نمی شد، بلکه وجود آنان یک واقعیت دردناک اقتصادی اجتماعی به شمار می رفت که مبتنی بر تقوای اسلام بود. مسئله اصحاب صفه پارسائی بود که مبانی و مبادی عبادی اجتماعی خویش را از شریعت می گرفت و بسیاری از آنان زمانی که توانستند صفه نشین نباشند مانند ابوذر غفاری محیط نهضت گاه اخلاقی صفه را ترک گفتند، اینان صوفی خوانده نمی شدند بلکه همان پارسایانی بودند که با زهد و تقوای اسلامی محرومیت های دنیائی را تفسیر می کردند، به همین لحاظ مورخان عصر اصحاب صفه که در سال های نخستین اسلام می زیسته اند، هیچ کدام مدعی نشده اند که اصحاب صفه تدوین کننده تصوف بوده اند و صوفیان اولیه به شمار می روند بلکه این خلط مبحث از جمله سیاست های صوفیانی است که خواسته اند با «الغریق یتشبث بکل حشیش» تصوف را به نخستین روزهای تولد اسلام برسانند و تاریخی به بلندای تاریخ اسلام برایش فراهم آورند و خلاصه آن را «اسلامی» کنند که امروزه تصوف را با داشته های اسلامی و غیر اسلامی مشاهده می کنیم البته با غیر اسلامی هائی که بدعت در اسلام می باشد و می رساند تصوف چهره ای مانند کعب الاحبار یهودی دارد که به مصلحت یا فشار عمر بن خطاب بنابر مصلحتی مسلمان شد.



ادعایی بی دلیل



صوفیان اسلامی خصوصاً در این اواخر آن عده از ایشان که اصرار دارند شیعه ی ناب معرفی شوند، سعی و کوشش داشته اند نحوه مطرح شدن تحت عنوان «تصوف و اسلام» را از میان برداشته در صورت امکان «تصوف اسلام» (5) را مطرح کنند. زیرا عنوان «تصوف و اسلام» گویای راز خارجی بودن تصوف خواهد بود و هر غریبه و خارجی حتماً در مواردی هم آهنگی و هم اعتقادی با جا یا چیزی که بر آن وارد شده است نخواهد داشت. به همین لحاظ «تصوف» و «اسلام» گویای غریبه بودن «تصوف» در اسلام بلکه خارجی بودن از «اسلام» است.
و حتی آنجا که تصمیم می گیرند سیر تصوف در ایران را تعقیب نموده مورد بحث و بررسی قرار دهند باز این حساسیت را نشان داده می نویسند: «بنابراین سخن به میان آوردن از سیر تصوف در ایران در حقیقت همان سخن گفتن از منشاء اسلام در ایران و سایر اقوام تازه مسلمان است» (6) در صورتی که روز ورود اسلام به ایران از تصوف در اسلام نشانی نبوده است و مورخ محقق یا پژوهش کننده می داند چنین ادعائی را مدرکی تائید نمی نماید.خوشبختانه گاهی ناچاراً مسئله دلخواه خود که شعار «اسلام» یعنی همان «عرفان» و عرفان جز تصوف نیست را، چون مسیری برای تعقیب نداشته اند: ناچاراً برخلاف میل خود اعتراف نموده اند: «اولین طایفه ای که رسماً خود را عارف و طریق خویش را عرفانی خواندند صوفیه بودند و اصطلاح عرفان و عارف به این معنی بعد از لفظ صوفی و تصوف یا مقارن با آن مصطلح شد».(7)
به همین اعتبار که «تصوف» همان «عرفان» یعنی تشیع ناب روح اسلام ناب محمدی می باشد، آنان که آشنائی با «عرفان» اسلام و «تصوف» نداشته اند رؤسای صوفیه را «از موثقین رجال اسلامی و کمّلین علماء و دانشمندان و محققین» (8) دانسته اند و شیوخ صوفیه را با علماء دین هم تراز قرار داده با این تفاوت که علماء را مأمور در ابلاغ شریعت و احکام ظاهر و صوفیان را دعوت کننده به باطن اسلامی معرفی کرده اند (9) و مدعی شده اند «تصوفی که به ما رسیده است و آثار ادبی فرقه ای از آن مورد بحث می باشد، مسلماً از زهد و عبادت، از مبالغه در اوامر و نواهی اسلامی، از وارستگی و پرهیزگاری، از آزادی و آزادگی، از سعه ی صدر و روشن دلی سرچشمه گرفته است» (10) یا نوشته اند :«تصوف جنبه و وجه باطنی اسلام است» (11) بلکه از این هم پا فراتر گذاشته عنوان کرده اند «تصوف در جهان اسلام شبیه نقش قلب در انسان است» (12) و اینکه «جوهره آئین تصوف منشاء در پیامبر داشت» (13) و در پی این احتیاط گوئی ها بی پروائی کرده رواج داده اند تصوف طریق معنوی اسلامی به موازات شریعت آن است، برای وصول به حقیقت «لذا اسرار آن یافتنی است نه گفتنی و از دل به دل منتقل می شود نه از زبان به زبان» (14) در صورتی که گفتیم به زمان رسول خدا صلوات الله علیه از تصوف در اسلام نشانی نبوده است پس چرا چنین مطرح کرده اند؟! چون طالب آن حقیقت، پشت به قرآن و سنت نموده روی به رؤسای صوفیه کند و اگر صوفی بگوید باید برای رسیدن به حقیقت دست به دامن قرآن و عترت بزنید، طالب را از خویش راندن است.



استناد صوفیان به قرآن و سنت



مسئولان تصوف فرقه ای و صوفیان در پی کوشش از میان برداشتن فاصله ی بین عرفان و تصوف، سعی داشته اند روحیه مبارزه با طبقه ای از دانشمندان و محققان غیر صوفی، اعم ار علماء دین و اندیشمندان اسلامی که در زمره ی طبقه ی علماء نیستند و کوشیده اند حقیقت «تصوف معجونی از افکار و عقاید آداب و رسوم نصرانیت و مسیحیت و زردشتی و بودائی و ...» را در صوفیه زنده نگاه داشته، به پیروان تصوف خانقاهی بفهمانند هر کجا تفکر جداسازی تصوف از اسلام توسط اندیشمندان و متفکران غیر صوفی مطرح گردیده فوراً به استخدام درآمده های تصوف جهت خنثی کردن آن حضور یافته اند.
در کنار همین مسئولیت حساس و بسیار مهم، کوشیده اند مبارزان صوفی را به وسائل مورد نیازشان که آشنائی با آیات و روایات قابل استفاده می باشد مجهز نمایند تا بتوانند اسلامی بودن تصوف را به ثبات رسانند چنان که آقای سلطان حسین تابنده گنابادی می نویسند: «تصوف اسلام از افعال و احوال پیغمبر خدا و از آیات و اخبار معصومین ظهور یافته و بزرگان تصوف هیچ ادعائی از خود ندارند (15) و آنچه دارند از مصباح نبوت و مشکوه ولایت و از معادن علم و حکمت و منبع وحی و الهام و خاندان عصمت و طهارت می باشد» (16) یا این که فرزندشان علی آقا مشهور به محبوب علی می نویسند: «تصوف و عرفان ریشه در قرآن و سنت پیامبر و ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین دارد» (17).
سپس بدون این که به آیات مورد نظر خود استناد کرده باشند روایاتی را به شرح زیر عنوان می کنند:
روایت اول می نویسد: رسول خدا فرموده اند: «من سّره ان یجلس مع الله فلیجلس مع اهل التصوف» یعنی: کسی که از همنشینی با خدا خوشحال می شود باید با اهل تصوف همنشینی کند.(18)
روایت دوم به رسول خدا صلوات الله علیه نسبت داده اند که آن بزرگوار فرموده اند: «لا تطعنوا اهل التصوف و الخرق فان اخلاقهم اخلاق الانبیاء و لباسهم لباس الانبیاء» یعنی: بر اهل تصوف و صاحبان خرقه طعن نزنید که اخلاقشان اخلاق پیمبران و لباسشان لباس پیغمبران است.
روایت سوم را از علی امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده اند و نسبت داده اند که حضرت فرموده اند : «التصوف اربعة الحرف، تاء، و صاد و، واو، و فاء التاء ترک و توبه و تقی و الصاد صبر و صدق و صفاء الوارورد و وفا و الفاء فرد و فقر و فناء» یعنی: تصوف چهار حرف است تاء صاد واو و فاء تاء ترک دنیا و توبه و پرهیزکاری است و صاد صبر و راستی و صفای دل است و واو دوستی و توجه به ورود و دعا و وفاء به عهد است وفاء تنها بودن از خلق و فقر الی الله و نیستی و فانی شدن از انانیت.(19)



پاسخ به استناد صوفیان



ملاحظه نمودید که مسئولین صوفیه کنونی در آثار خود به این اشاره داشتند تصوف و صوفی ریشه قرآنی دارد و آیه ای را هم به عنوان نمونه ارائه ندادند.
بدون تردید کلماتی نظیر تصوف و صوفی هرگز در قرآن کریم نیامده است و این نه تحقیقی می باشد که فقط از عهده متخصصان قرآن شناس برآید بلکه در عصر ما با تدوین «المعجم المفهرس الفاظ القرآن الکریم» هر کسی قدرت این تحقیق را خواهد داشت که به باب التاء (20) و باب الصاد (21) رجوع نموده به این نتیجه برسد که کلمه ای نظیر تصوف و صوفی در قرآن نیامده است.
و این سؤال پیش می آید مگر امکان دارد تصوفی که صوفیان معتقدند روح و قلب اسلام است، اسمی از آن در قرآن نیامده باشد، مسلماً هر آنچه مربوط به اساس اسلام است در قرآن به طور کلی به آن اشاره شده، جزئیات آن را رسول خدا بیان فرموده اند، به همین اعتبار قرآن و عترت همیشه با هم هستند و ائمه معصومین علیهم السلام روح قرآن به شمار می روند، و لذا می بینیم قرآن، امر به نماز و روزه و حج و خمس و زکوة و جهاد می نماید، لکن جزئیات آن را رسول خدا و ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین بیان داشته اند و اگر باب اجتهاد در تشیع پاسخگوی پیچیده هائی نظیر تلقیح نطفه، پیوند اعضا و جوارح، فروش عضو، تشریح و نظیر اینهاست، اساس و پایه ی همه ی موضوعات در قرآن و احادیث می باشد، که با ادله ی دیگر یعنی عقل و اجماع از قرآن و روایات استنباط می شود. و می بینیم نسبت به تصوف کوچک ترین اشاره ای در قرآن نیست. این بی اعتنائی قرآن گویای اینست که تصوف در آئین اسلام جایگاهی ندارد.



بررسی روایات



حدیث شناسی که از علوم بسیار مهم و زیر بنائی شناخت کلام معصومین علیه السلام است، با علم رجال که شناسائی روایت کنندگان می باشد توام است یا لازم و ملزوم یکدیگرند. همبستگی غیر قابل گسستنی این دو علم می تواند روایات صحیح و ناصحیح را از هم جدا نماید. دانستن این علم در شناخت کلام معصوم علیه السلام از وسائل اولیه کار محدث به شمار می رود، زیرا دشمنان خاندان رسالت در پی فتنه سقیفه بنی ساعده به وسیله افراد بی ایمان که بنده زور و زر بودند، اقدام به جعل حدیث از ناحیه ی مقدس حضرت رسول خدا و به وسیله نظیر ابوهره و ابن ابی العوجاها در دوره های بعد از ناحیه ی حضرت ائمه طاهرین جعل حدیث نمودند، از همان زمان دروغ بافی ها را در کنار کلام حقیقی معصوم علیه السلام قرار داده، در میان متن روایات اسلامی قرار گرفت.
شخصیت های عظیم الشأن و عالی رتبه علمی شیعی که از چنین خیانتی مطلع بودند به علم حدیث و علم رجال توجه بیش از حد نموده تا آنچه را که خود مطرح می کنند از هر گونه بی اعتباری مصون بوده باشد و اگر روایتی مورد استفاده قومی یا طایفه ای اعم از دوست و دشمن قرار گرفت با ضوابط و قوانین علم حدیث شناسی و رجال شناسی مورد تحقیق قرار گرفته صحیح را از باطل جداسازی نموده تا نسبت داده باطلی به معصوم علیه السلام مورد استناد دوست و دشمن قرار نگیرد.
درباره ی روایاتی که صوفیه به آنها استناد کرده اند باید گفت:
حدیث اول که به رسول خدا صلوات الله علیه نسبت داده اند آن بزگوار فرموده اند «هر کس می خواهد با خدای تعالی معاشر باشد با اهل تصوف معاشرت کند» که اصل آن به صورت «من سّره ان یجلس مع الله تعالی فلیجلس مع اهل التصوف» (22) آمده است، و حدیث دوم که صوفیه به رسول خدا نسبت داده اند آن حضرت خواسته اند به صوفیه طعن زده نشود، علمای علم حدیث فرموده اند «از جمله احادیث ساختگی» (23) می باشد که همه ی آنها مجعول (24) است.
و اگر این ساخته های فکری ابوهریره های خائن مورد استناد صوفیه قرار گرفته دانشمندان و محققان صوفی هم انصاف را از دست نداده گاهی حقیقت را بیان کرده اند، مثلاً آقای دکتر اسداله خاوری معتقد و پیرو تصوف ذهبی، انتساب این احادیث و اخباری که گویای نام تصوف و صوفی باشد را به حضرت رسول اکرم و مولی الموالی علی امیر المؤمنین علیه السلام از مجعولات دانسته است (25).
و درباره ی حدیث منسوب به علی امیر المؤمنین علیه السلام که شرحی توام با تغییرات دلنشین درباره حروف تصوف به شمار می رود، نخست باید متذکر شد این گونه سخن گفتن از سنخ کلام امام علیه السلام نیست، بلکه روش و سیره غیر معصوم است. کتابی که این روایت از آن نقل شده یعنی«عوالی اللئالی» ابن ابی جمهور احسائی همان کتابی است که آیه الله ناصر مکارم شیرازی درباره اش تحقیق نموده نوشته اند: «کتابی است که مرحوم شیخ یوسف بحرائی از دانشمندان برجسته فقه و حدیث، به گفته علامه ی بزرگ شیخ انصاری که معمولاً خورده گیری در سند احادیث نمی کند، در احادیث این کتاب اشکال کرده و درباره نویسنده آن فرموده: «صاحب این کتاب را به سهل انگاری در نقل اخبار و خلط کردن درست و نادرست نسبت داده اند» و سپس اضافه می نماید: «محدث جزایری» نیز در یکی از تألیفاتش گفته است: که اصحاب ما از نقل و مباحثه در اطراف این کتاب خودداری می کرده اند» (26). همچنین علامه مجلسی(27) و آیة الله نجفی مرعشی(28) و علامه ی خوئی می نویسد: «آثار الوضع علی هذا الحدیث غیر خفیه» (29) نشانه های ساختگی بودن این حدیث را آشکار و قابل حس می داند.
عالم بزرگوار آقای عراقی که عوالی را تجدید چاپ کرده و زحمات زیادی را در استخراج اسناد روایات آن تحمل کرده اند، درباره ی حدیث مورد نظر می نویسند: «مع الفحص الشدید لم اظفر علیه» معلوم نیست مرحوم مؤلف این را از کجا آورده است.(30)
مهم تر اینکه مرحوم دکتر اسد الله خاوری با تمام علاقه و دلبستگی که به رشته تصوف خصوصاً «ذهبیه» دارد و خود از مشاهیر و شخصیت های علمی فرقه تصوف ذهبی به شمار می رود، درباره کتاب «عوالی اللئالی» می نویسد: «چندان مورد اطمینان علمای حدیث نمی باشد» (31) و جالب این که همین صوفی ذهبی درباره ی حدیث منسوب به علی امیرالمؤمنین علیه السلام معتقد است «این حدیث اساساً در کتب معتبره ( اصول اربعه) نیامده است» (32) و سپس اضافه می کند: «این سنخ اشتباهات را مورخین و تذکره نویسان نموده اند، چنانکه عبارت منسوب به جنید بغدادی یا ابوعلی رودباری را که گفته اند: «الصوفی من لبس الصوف علی الصفا و جعل الدنیا تحت القفا» مرحوم نایب الصدر از شرح باب حادی عشر از قول شیخ مقداد بن عبدالله نقل کرده به حضرت علی نسبت داده است، این اشتباه و نظائر آن سابقه دارد».(33) و ما می بینیم ملاسلطان گنابادی (34) و علی تابنده (35) و جذابی شیخ گنابادی (36) و خلاصه ذهبیه اغتشاشیه این روایت ساختگی را که محدثین عالم اسلام نپذیرفته اند، از جمله تائیدات تصوف و صوفی می دانند.(37)

 

منبع :حرف آخر

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo