از چند روز قبل از لحظه شماری می کردم از اینکه نکنه
این توفیق را از دست بدم کلاس کنکور را رها کردم به یکی از
دوستام تماس گرفتم و قرار گذاشتیم با هم به این سفر معنوی
قدم گذاریم...
در راه رسیدن به بیمارستان “نیایش”، لحظهای فکر کردم که
دارم میروم عیادت کسانی که روزی برای بهترین آرمانهای
بشری، مردانه ایستادند و جنگیدند. آرمانهایی که این روزها
انعکاس صدایش در شمال افریقا و خاورمیانه بهگوش میرسد.
مردانی که خیلیهایشان این روزها صدایشان ضعیف شده است و
گوشهای نشستند و همه اتفاقات را تماشا میکنند.
برام جالب بود حتی اهالی منطقه این آسایشگاه را نمی
شناختند...
به بیمارستان که میرسم، کمی دیر شده است و بچهها
رفتهاند داخل. انگار پیدا کردن بیمارستان “نیایش” هم کار
دست ما داده بود. با این حال، وقتی وارد بخش جانبازان شدم،
مدیر بخش برای بچهها داشت سخنرانی میکرد. داشت توضیح
میداد که تابلوهای روی دیوار کار جانبازهاست و برنامه را
تشریح میکرد. از آنجایی که دیر رسیده بودم، خیلی به
صحبتهایش متمرکز نشدم. بیشتر از استقبال بچههای
وبلاگنویس شگفتزده شده بودم. حدودا ۶۰ تا ۷۰ نفری
میشدند. چهقدر این لفظ “بچهها” را دوست دارم. حتی
بیشتر “وبلاگنویسان” یا “سربازان فضای مجازی”.
صحبتهای مدیر بخش که تمام میشود، میرویم سراغ تابلوهای
نقاشی جانبازان. چند جانباز را میبینیم که بهصورت
حرفهای نقاشی میکنند. دوربین عکاسی را که به صدرا
میدهم، یکی از مسئولین برنامه شاخه گل گلایل را میدهد
دستم. میگوید دست خالی نباش!
مأمور حراست دائم تذکر میدهد که از چهره جانبازها عکس
نگیرید. وبلاگنویس جماعت خیلی به این تذکرها اهمیتی
نمیدهد. بچهها بیشتر با جانبازها خو گرفتهاند.
نمیدانم غم درون چهره جانبازها را چهطور به تصویر بکشم.
همهشان خوش اخلاقند و خنده رو. چندتایشان هم که حسابی شوخ
طبعند. اما انگار خوشحال نیستند. یکیشان آمد پرسید: شما
از کجا آمدید؟ گفتم: بچهها خیلیهایشان خبرنگارند،
بعضیها در فضای اینترنت کار میکنند. گفت: خیلی خوشحال
میشویم که شما میآیید، روحمان شاد میشود.
هر کسی سراغ یک نفر رفته است و صحبت میکند. یکی از بچهها
را میبینم که حسابی با جانبازی گرم گرفته است. جانباز
دستانش را انداخته گردن او. پیش خودم گفتم چقدر
فراموشکاریم ما!
مسئول بیمارستان گلایه میکند از رسانهها. میگوید سالی
یکبار میآیند اینجا، ۳ساعت فیلم ضبط میکنند و بعد در ۳
دقیقه فقط مشکلات بیمارستان را به تصویر میکشند. گلایه
میکند که اهالی رسانه سختیهای کار ما را نمیبینند.
سری هم به سالن ورزشی جانبازان میزنیم. سالنی نسبتا کوچک
که ویژه تمرینات خاص و عام جانبازان است. مسئول تربیت بدنی
بیمارستان هم وقتی از تواناییهای جانبازان میگوید، همه
تعجب میکنند. میگوید که یکی از واحدهای دانشگاه پیام نور
سالانه یک دوره مسابقات ورزشی مشترک با جانبازان برگزار
میکنند. گفت که دید خیلی از دانشجویان نسبت به جانبازان
عوض شده است.
از آمادگی جسمانی خوب جانبازان میگوید. از توانایی این
عزیزان در برخی رشتههای ورزشی.میگوید ورزش به سلامتیشان
خیلی کمک میکند.
قرار بعدیمان، سالنهای استراحت جانبازان است. ۳سالن بزرگ
که ظرفیت پذیرایی از ۷۵ جانباز را دارد. بعضیهایشان
نیستند. یکی از جانبازها میگوید رفتهاند حمام. پیش خودم
میگویم حتی اگر بهدلیل دلخوری از ما رفته باشند حمام حق
دارند. گرچه این تصور من است.
میروم پیش یکی از جانبازان. میگوید متولد کربلاست و مسلط
به زبان عربی. لهجهاش هم شدیدا عربی است. میگوید در واحد
اطلاعات کار میکرده و برای گردانها خبر میرسانده. از
قرصهایی که هر روز برای آرامش اعصاب میخورد گفت. گفت که
اگر قرصها را نخورد، حالش بد میشود.
یکی شون به من گفت روزی 13 تا قرص + یک آمپول باید مصرف
کند وگرنه حالش بد می شه...
از سالن استراحت که بیرون میرویم، کم کم صداهای خداحافظی
بهگوش میرسد. تا در خروجی بدرقهمان میکنند.
خیلیهایشان گفتند که دوباره بیایید. خیلیهایشان.
پنج دقیقه بعد، تنها فردی که جلوی در بیمارستان نیایش
ایستاده است، مأمور آبیپوش حراست است. مأمور آبیپوشی که
از سربازان پر افتخار این کشور پذیرایی میکند. سربازانی
که حالا دیگر این روزها خستهاند. خسته از فراموشی مردم
زمانه.
در راه بازگشت از بیمارستان “نیایش”، لحظهای فکر کردم که
امروز به عیادت کسانی رفتم که روزی برای بهترین آرمانهای
بشری، مردانه ایستادند و جنگیدند. مردان ِ قهرمان ِ انقلاب
ِ خوب ِ من… مردانی که می گفتند اگر باز هم جنگ بشه ما
هستیم ... مردانی که از عشقشون نسبت به امام می گفتند ...
قلم قدرت نوشتن ندارد حتی خیلی از جملات را از وبلاگ
دوستان کمک گرفتم بچه ها واقعاً ما بعد از شهدا چه کردیم
؟؟؟؟؟؟؟؟
این بار دومی است که با همسنگران فضای مجازی همراه می شوم
و خداوند توفیق نصیبمان می کند تا به دیدار این عزیزان که
مدال ایثار و شهادت طلبی به گردن دارند بروم .
دیدار اول: با جانباز خانم آمنه وهاب زاده یکی از این
شیرزنان دوران دفاع مقدس است. جانباز 70 درصد شیمیایی که
امروز در خانه کوچکی در محله اکباتان تهران زندگی می کند.
دیدار دوم : دیدار با شهیدان زنده در بیمارستان نیایش
در ضمن عکسهای دیدار فعالین سایبری در این میهمانی به
یادماندنی هم به پیوست میآید… برای بهتر دیدن، راست کلیک
کنید و در پنجره ای جدید ببینید…