شهید آوینی

نويسنده:عليرضا صابريان

نگاهى گذرا به ليبراليسم ونقد اجمالى آن

در اين نوشتار سعى شده است به صورت گذرا ضمن معرفى ليبراليسم از ديدگاه انديشمندان آن تضاد آن ، با تفكر اسلامى نشان داده شود.

مقدمه

تـا قـبـل از پـيـروزى انـقـلاب اسـلامـى ايـران در سـال 1357 ه‍.ش كشور ايران خصوصاً مراكز علمى و دانشگاهى عرصه و جولانگاه تاخت و تاز افـكـار مـادى گـرايـانـه و مـاركـسـيـسـم بـود. هـمه حوادث از منظر ماترياليسم تاريخى نگريسته مى شد و آنچه كه اصالت داشت ماده و ماده گرايى بود.
در اين برهه از زمان افكار ماركس ولنين بر بخش عظيمى از دنيا حاكم بود و بلوك شرق مروّج اين افكار بود. كمتر از يك قرن اين افكار بر جامعه بشرى حكومت مى كرد تا اينكه صـداى خـرد شـدن اسـتـخـوانـهاى ماركسيسم به گوش آن پير فرزانه بنيان گذار نظام مـقـدس جـمـهـورى اسـلامـى ايـران رسـيـد و بعد از مدتى اين افكار براى هميشه از صحنه زنـدگـى بـشـريـت رخـت بـربـسـت و بـلوك شـرق و در راءس آن اتـحـاد جـمـاهـير شوروى مضمحل گشت .
بـعـد از فـروپـاشـى اتـحاد جماهير شوروى ، انديشمندان غربى فرصت پيدا كردند تا بـدون هيچ مقاومتى چون عرصه را خالى ديدند شروع به طرح مباحثى نمودند كه در زمان سلطه شوروى سابق و بلوك شرق مجال طرح آنرا كمتر داشتند. از مهمترين اين مباحث طرح تـفـكر اومانيستى و از مهمترين محصولات آن ليبراليسم غربى بود. در اين نوشتار سعى شده است به صورت گذرا ضمن معرفى ليبراليسم از ديدگاه انديشمندان آن تضاد آن ، با تفكر اسلامى نشان داده شود.

ليبراليسم

ليـبـراليـسـم در واقع يك مكتب سياسى و در بردارنده مجموعه روش و ايده ئولوژى هايى است كه هدف آن بستر سازى براى آزادى بيشتر انسان است .
در قرن هفده ميلادى جان لاك تئوريسين انگليسى پايه نظرى ليبراليسم را با توجه به نظريه حقوق طبيعى پايه گذارى كرد.
ليبراليسم در امپراطورى بريتانيا در بين سال 1688 م تا 1867 م پيشرفت زيادى كرد و ((رسـاله دوم دربـاره حـكـومـت )) نـوشـتـه جـاك لاك اثـر بـسـزائى درتـكـامـل ليـبـراليـسـم داشـت . جـاك لاك كـتـابـى در سـال 1689م بـا عـنـوان گـفـتـارى درباره حكومت مدنى انتشار داد و از اصالت فرد دفاع نـمـود. مـحـدوديـت قـدرت و تـفكيك قوه مجريه و مقننه را مطرح نمود و حق شورش را رسميت شناخت .
ليـبـراليـسـم بـه مـعـنـاى آزادى خـواهـى تـرجـمـه شـده اسـت . ايـن واژه از اصـل لاتـيـن Liber اخـذ شـده اسـت بـه معناى آزاد هم خانواده اين واژه كلمه Libertinage و Libertin مـى بـاشـد كـه بـه مـعـناى هرزگى ، افسار گسيختگى ، باده گسار و عياش و كسى كه پابند به مذهب نيست آمده است .
ليـبـراليـسـم با نظريه رفورميسم (Reformism) ارتباط نزديكى دارد. رفورميسم يا اصـلاح طـلبـى عـبـارت اسـت از تـغيير دادن وضع اجتماعى ، اقتصادى و سياسى با روش ملايم و بدون شتاب و هواداران آن اصلاح طلب (Reformist) ناميده مى شوند.
ايـن عـنـوان بـراى جـنـبـشـهـايـى به كار مى رود كه انديشه قهر انقلابى را كنار نهاده و خـواسـتـار دگـرگـونـى آرام نـهادهاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى و فرهنگى هستند. اين گـرايـش در كـشـورهـايـى ريشه دار شده است كه نظام پارلمانى و وجود آزادى قانونى ، امكان دستيابى مسالمت آميز به قدرت سياسى را فراهم مى كند همچنين واژه ليبراليسم يا واژه تـولرانـس (Tolerances) كـه هـمـان تـسـامـح و تـسـاهـل اسـت و واژه هـاى پـلوراليـسم (Pluralism) و آزادى هاى مدنى (CivilLibertiens) نوعى همبستگى دارد.
آزادى مدنى همان آزادى شخصى و اجتماعى است كه در روابط مدنى شخص ، وجود دارد آزادى مدنى درتعريف قانونى خود، همان ((حقوق فرد)) مى باشد.
جـرمـى بـنـتـام يـك جـنـبـه اجـتماعى بر نظريه ليبراليسم افزود او كه از پايه گذاران نـظـريـه فـايـده بـاورى (Utititarianism) بـود، نـظـريه خود را تحت عنوان ((بيشترين خوشى براى بيشترين كسان )) قرار داد.
نـظـريـه پـردازان فـايده باورى (اصالت سود، سود انگارى ) در حقوق و سياست هوادار قوانين فراگيرى بودند كه بيشترين امكان انتخاب آزاد و آزادى عملى را براى همه فراهم كند و بر اين باور بودند كه گسترش آموزش و پرورش ، آزادى گفتار، حق داشتن نماينده و حق راءى ، شرايط واقعى آزادى سياسى را فراهم خواهد كرد.
فـايـده بـاورى ، پـايـه نـظـرى بـه ليـبـراليسم داد و آن را در ديد طرفدارانش به يك نظريه عملى سياسى اجتماعى تبديل ساخت .
اعـلامـيـه جـهـانـى حـقـوق بشركه در تاريخ 10 دسامبر 1948 م (19 آذر 1327 ش ) به تـصـويـب مـجـمـع عـمـومـى سـازمـان مـلل رسـيـد و بـعـضـى از كـشـورهـا اصول آن را پذيرفته اند، ملهم از اعلاميه حقوق بشر فرانسه است كه در دسامبر 1791 م (پس از پيروزى انقلاب فرانسه ) به تصويب مجمع ملى آن كشور رسيد.
ايـن اعـلامـيـه از تئورى حقوق طبيعى تاءثير زيادى پذيرفته است و به آزاديهاى فردى (freedom Individual) توجه خاص نموده است .
نـظـريـه فـرد باورى (Individualism) و يا اصالت فرد از اركان مهم تفكر حكومت هاى ليبراليستى جهان معاصر است .
جـان لاك زمـانـى كـه نـظـريه قرارداد اجتماعى (contract Social) را مطرح كرد در نظر داشت كه مطابق آن حكومت بايد براساس تفاهم ميان تك تك افراد جامعه بنا گردد و اگر تـمـام مـردم آگـاهـى كـافـى داشـتـه بـاشـند وجودحكومت را بر وضع طبيعى (Natural of State) ترجيح خواهند داد.
براساس اين نظريه كه يك نظريه فرد باورانه سياسى است درآن كامروايى فرد غايت عـمـل اجـتـماعى و زندگى شمرده شده و پايه آن بر اين فرض است كه سودانگارى فرد به خودىِ خود به سود كلى جامعه است . درنتيجه اين نظريه بر حقِ مالكيت ، همچون شرط لازم آزادى ، تـكـيه مى كند و نظارت دولت را هنگامى لازم مى شمارد كه مقصوداز آن فراهم كـردن آزادى عـمـل براى فرد باشد. بر طبق اين نظريه فرد به خودى خود غايتى است و بـه رغـم فـشـار جـامـعـه بـراى هـمـسـان كـردن افـراد، فـرد بـايـد مستقل و آزاد باشد.
بـر طبق اين نظريه رضايت شهروندان (citizens) براى زندگى در سايه قدرت حكومت (Government) مـهـم تـريـن اصـل مى باشد. اين نظريه درقرن هفدهم و هجدهم در اروپا تكوّن يافت .
بـنـا بـه ايـن نـظريه انسان عضوى از يك نظام اخلاقى و تابع ((قانون طبيعى )) است و آدمـيـان طـبيعتاً داراى نهادى انسانى هستند و آنجا كه اقتضاى طبيعتشان اين است كه با ديگر همنوعان خود در حالت صلح و هماهنگى نسبى به سر برند. زندگى بدون حكومت به هيچ وجـه غـيـرقـابـل تـحـمـل نـيـسـت . بـنـابـرايـن ، اگـر زنـدگـى سـيـاسـى و تـشـكـيـل حـكـومـت مـقـبـول بـاشـد بايد منافع فراوانى بر آن مترتب گردد، زير مردم به سـهولت مى توانند بدون حكومت هم زندگى كنند. انسان از آن رو براى ايجاد حكومت اقدام مـى كـنـد كه پاره اى از آسايش ها را از آن انتظاردارد نه از آن جهت كه وجودش لازم باشد. وجـود حـكـمـرانـى مـيـتواند توجيه شود كه رفتار و كارهاى او به وسيله نظام اخلاقى كه رعايا در آن سهيمند محدود شود و تنها علت وجودى آن فراهم آوردن آسايش هاى گوناگون بـاشـد كـه رعـايا مى خواهند و دوام حكمرانى وى منوط به دلبستگى و توانائى او براى انجام اين وظيفه باشد.
بـرخـلاف نـظـريـه حـقـوق طـبيعى در مورد سرشت آدمى ، به نظر توماس هابز (1624 ـ 1588 م ) انـسـان يـك نـوع حـيوان است و موجودى است گرفتار شهوات كور و فقط متوجه خـواسـتـه هـاى غـريـزى خـويـشـتـن اسـت و تـنـهـا قـانـون زور را مـى شـنـاسـد و تـنـهـا اعمال خود را به انگيزه لذت جسمانى و حيوانى انجام مى دهد و هميشه خودپرست مى باشد. به نظر او زندگى بدون حكومت ، زشت و مسكنت بار و كوتاه و ددمنشانه است و آدميزادگان اسـيـر خـواهـش هاى خود هستند و رقابتشان براى ارضاى اين خواهشها، آنان را تشنه قدرت بـار مـى آورد و كـيـنـه توز و بدخواه يكديگر مى كند، در وضع طبيعى (يعنى در حاليكه قـانـون و حـكومتى موجود نباشد) اين دشمن طغيان مى كند و افراد در برابر يكديگر قرار مـى گـيـرنـد كـه هـابـز آن را ((جـنـگ همه بر ضد همه )) مى نامد، توصيف ((انسان گرگ انـسـان اسـت )) را بـراى هـمـيـن حـالت آورده اسـت . در ايـن حـالت ديـگـر حـق و باطل معنايى ندارد و ميان عادل و ظالم فرقى نيست .
از طرف ديگر بايد گفت كه ماهيت تئورى ((حقوق طبيعى )) نزديك به نظريه اومانيسم مى باشد.
اصـل واژه لاتـيـنـى اومـانـيسم (Homo) به معناى ((انسان )) است مطابق اين نظريه انسان مـحـور و مـدار كـائنـات است و تمام برنامه ها و قوانين مى بايست به نفع او منتهى شود و گرنه فاقد اعتبار خواهد بود. بدين ترتيب ، اصالت در همه زمينه ها از آن انسان و فهم اوست .
نـيـكـولو ماكياولى (Machiavelli Nicolo) از شهروندان ايتاليا در قرن پانزدهم ميلادى شـالوده نـظـريه فوق را در سياست بنياد نهاد و رضايت بنده خدا را بر رضايت خدا مقدم داشت .
مـاكـيـاولى اصـل اومـانـيـسم را جايگزين خدامحورى كليسا كرد و معتقد بود كه هدف سياست بـايـد جـلب رضـايت خدا باشد، اما هر آنچه بنده خدا را راضى و خشنود كند، خدا را خشنود خـواهـد كـرد، از آراى مـهـم سـيـاسـى وى حذف كليسا از عرصه اجتماع است ، البته با اين توجيه كه شاءن كشيش ها والاتر از آن است كه در امور سياسى دخالت كنند و اصولاً آنان بـراى سـيـاسـت تـربـيـت نـشـده اند و در صورت ورود به صحنه سياست موجب وهن كليسا خواهند بود.
ماكياولى در سال 1515م ميلادى كتاب ((شهريار)) را نوشت . او تسلط عاطفه و احساس بر رفـتـار سـيـاسى همه ملتها را وجه مشترك آنان مى پنداشت . به عقيده ماكياولى آدميان همه سـرشـتـى يـكـسـان دارنـد ولى ايـن يـكـسـانـى سـبـب آن نـيـسـت كـه هـمـگـى از عـقـل بـهـره مـنـدنـد بـلكـه بـه ايـن سبب است كه در همه امور به ويژه در كارهاى سياسى فـرمـانـبـردار هـوسـهـاى خـويـشـنـد و ايـن هـوسها نيز چون از خودپرستى برمى خيزد كه سرانجام انسان را به ستيزه و جنگ با همنوعان خود مى كشاند.
جـان اسـتـوارت مـيل نيز با تكيه بر انديشه هاى ليبراليستى براى موضوع آزادى فرد اهـمـيـت فراوان قائل بود. به نظر او در زمان هاى گذشته تضاد بين آزادى و اقتدار باعث سـتـيـز، بـيـن مـردم و حـكومت مى شد و آزادى به معناى واقعى از آن حكومت بود، اما با ايجاد حكومتهاى مبتنى بر دموكراسى و تشكيل پارلمان اين موضوع اهميت خود را از دست داد.
او در مـورد نـوع و حـدود قـدرتى كه جامعه مى تواند به صورت قانونى نسبت به فرد اعـمال كند دركتاب ((درباره آزادى )) بحث كرده و در مورد محدوده آنچه شخص حق دارد انجام دهـد نـيـز مـطـالبـى را چـنين نگاشته است : ((انسان بايد در فكر و احساس خود آزاد باشد هـمـچـنـيـن در عقايد و خواهشها و احساسها، نسبت به هر چيز كه باشد، خواه نسبت به مطالب نـظـرى و خـواه عـمـلى و همچنين در موضوعات علمى و اخلاقى بايد آزادى مطلق وجود داشته بـاشـد. آزادى بيان و نشر عقايد از آن دسته اعمالى است كه اثرش به ديگران مى رسد. ايـن نـوع آزادى هـم مـانـند آزادى فكر كردن مهم است و آزادى بيان از آزادى عقيده جدا شدنى نيست .
از ديـگـر حـقوق فرد، آزادى اشتغال است ، يعنى هر كس بايد آزاد باشد تا نقشه زندگى خـود را طبق خواست خود طرح كند و هر چه دلش خواست انجام دهد البته به شرطى كه به ديـگـران آسـيبى نرساند و هيچ كس نبايد مانعى درسر راه او قرار دهد هر چند مردم تصور كـنـنـد كـه كـارهاى آن فرد ابلهانه است يا ناشى از پليدى سرشت اوست يا به كلى بر خطاست .
ديـگـر آنـكه از آزادى هر فرد، آزادى عده اى از افراد كه با هم متحد شده باشند نتيجه مى شـود. هـمـه بـايـد آزاد بـاشـنـد كـه بـراى هـر مـنـظـورى بـخـواهـنـد بـا هـم گـروهـى تشكيل دهند به شرط اينكه به ديگران آسيبى نرسانند.
جان استوارت ميل همچنين درباره آزادى عقيده مى گويد: ((نظريات متضاد چنان نيست كه فقط يكى درست و ديگرى نادرست باشد بلكه هر كدام در بخشى از حقيقت سهيم است و لازم است كـه عـقـيـده مـخـالف بـخـش ‍ ديـگـر حـقـيـقـت را ارائه دهـد كـه عـقـيـده مـورد قبول فقط يك بخش آن را منعكس مى كند.)).
حقيقت در مسائل مهم و عملى زندگى بيشتر در سازش و تلفيق افراد است و كسانى كه ذهنى خـالى از تـعصب داشته باشند و بتو انند آشتى درستى درميان اين افراد برقرار سازند بسيار اندك هستند.))
هـمـچنين او در بخشى از نظريات خود گفته است : ((هرفرد فقط براى آن بخش از كارهاى خـود در مـقـابل اجتماع مسئول است كه به ديگران مربوط مى شود ولى در آن بخش كه به خـود او مـربـوط مـى شود آزاديش ‍ بايد مطلق باشد چون كه انسان ها بر جسم و روح خود حاكميت مطلق دارند)).
بـه رغـم ايـن نـظـريـات كـه در واقـع پـايه هاى ليبراليسم غربى است ، در مورد آزادى انـتـخـاب در مـسـائل سـيـاسـى ، نـظـر بـسيار بسته دارد، او مى گويد: ((آزادى انتخاب در مـسائل سياسى نبايد بى حد و مرز باشد. حقوق و آزادى هاى سياسى را نمى توان براى مـلتى كه افكار روشن ندارد، تضمين كرد و قبايل بدوى را فقط با زور مى توان تابع يك نظام حكومتى متمدن ساخت )).
او صـريـح تـريـن گـفـتـه هـايـش در مـورد اهـمـيـت سـطـح تكامل فكرى را هنگامى بيان كرده كه به موضوع آزادى سياسى پرداخته است .
بـه اعـتـقـاد او در جـوامـع عـقـب مانده اى كه مردم به عنوان افراد نابالغ تلقى مى شوند، آزادى بيان نمى تواند حاكم باشد و براى مردمان عقب مانده ، حكومت استبدادى مناسب ترين حكومت است .
بـه نـظر او فقط افراد با صلاحيت و نه همه مردم بايد به طور مستقيم در اخذ تصميمات سياسى شركت كنند.
بـه اعـتـقـاد ايـن نـظـريـه پـرداز ليـبـراليـسـت ، انـتخابات نمايندگى پارلمان خطرات بزرگى نيزدارد، زيرا طبقه كارگر در ميان دارندگان حق راءى به تدريج داراى اكثريت خـواهـنـد شـد و ايـن امـر مـشـكـلات بزرگى به همراه خواهد آورد و ممكن است عقايد عاميانه و سـطـحـى بـر جـو عـمـومى انتخابات حاكم شود و كانديداهاى بى استعداد و بى كفايت در انـتـخـابـات پـارلمـانـى مـورد تـوجـه و حـمـايـت مـردم قـرار گـيـرد و ممكن است كارگران درانتخابات پيروز شوند.
هـمـچـنـيـن بـه نـظر او حق دادن راءى نه تنها مهم ترين حق سياسى نيست ، بلكه حتى نظر همگانى مردم ممكن است كوته بينانه و نابخردانه باشد.
يـكـى ديـگـر از مـدافـعـان سـرسـخـت ليـبـراليـسـم ، انـديـشـمـنـد اتـريـشـى كـارل پـويـر اسـت . پـويـر در اتـريـش مـتولد شد و در دانشگاه وين ، دروس رياضيات ، فـيزيك وروان شناسى خواند. او در مدت تدريس خود كتاب ((جامعه باز و دشمنان آن )) را نـوشـت . پـوپـر بـعـد از مـدتـى بـه انـگـلسـتان رفت وتبعيت آن كشور را پذيرفت و در سـال 1965 مـيـلادى حكومت انگلستان به او لقب سِر(sir) داد. به نظر او اعتقادات انسانى به هيچ روى نمى تواند معيار صدق و حقيقت باشد و دانش و شناخت بشرى ذاتاً خطاپذير است .
در زمـيـنـه علوم تجربى به نظراو اثبات تجربى قانون هاى كلى ناممكن است و هيچ حكم كلى از نظر منطقى با شناخت موارد جزئى هر قدر هم كه تعداد اين موارد زياد باشد، موجّه نمى شود و همه قوانين علمى فرضيات اثبات نشده يا حدسيات هستند.
بـه نـظـر او جـوامـع شامل دو نوع ((جامعه باز)) و ((جامعه بسته )) هستند يونانيون دوران بـاسـتـان نخستين كسانى بودند كه گام هاى اوليه را براى ايجاد جامعه باز برداشتند. در ايـن نـوع جـامـعـه انـواع مـخـتـلف آزادى ، فوق العاده افزايش پيدا مى كند و آزادى فرد براى انتخاب شيوه زندگى و حرفه خود بيشتر مى شود و نيز واقعيت ها و ارزش ها از هم جدا مى شوند.
ايـشـان در مـورد مـشـكلات گذر از جامعه بسته به جامعه باز گفته است : ((گذر از جامعه بـسـتـه بـه جـامـعـه بـاز، شـوكى بود كه ما هنوز از عوارض آن خلاص نشده ايم و شايد هـرگـز هـم خلاص نشويم و اين شوك يكى از عواملى بود كه باعث شد بسيارى از رهبران روشـنـفـكـر بـشـريـت بـا جـامـعـه بـاز مـخـالفـت كـنـنـد در حـالى كـه خـودشـان محصول آن جامعه بودند.))
بـه نـظـر او اجـتـمـاع آزاد غـربـى بـهـتـريـن جـامـعـه اى اسـت كـه تـاكـنـون در طول تاريخ بشر به وجود آمده است .

ليبراليسم از ديدگاه اسلام

آنـچـه در ليـبـراليـسـم ادعـا مـى شـود آن است كه آزادى داراى ارزش مطلق است در حاليكه قـانـون و آزادى به طور مطلق با هم قابل جمع نيستند يعنى قانون گرايى مطلق و آزادى خـواهـى مـطلق با هم سازگار نبوده و بين آن دو تناقض وجود دارد و گستره آن دو يكديگر را محدود مى كند.
بـا پـذيـرش اسـلام امـكـان پذيرفتن ليبراليسم وجود ندارد. زيرا اگر دين براى هدايت بشر و تاءمين مصالح انسانها آمده است ، ديگر نمى توان پذيرفت كه انسان هر كارى كه اراده كرد، انجام دهد.
بـه عـبـارت ديـگـر، يـا بايد خدا محور بود يا انسان محور. تفكراو مانيستى با تفكر خدا محورى سازگارى ندارد. پذيرش هر دو تفكر نوعى شرك و حذف تفكر خدا محورى ، كفر و الحاد است .
از هـمـيـن رو پـيـشـنـهـاد تاءسيس يك مذهب ، تحت عنوان ((پروتستانيسم اسلامى آنگونه كه مـاتـيـن لوتـر در مـسـيـحيت انجام داد، اين مذهب ادعا شده مطابق با تفكر اومانيستى است و با اسلام اصيل سازگارى ندارد.
اومـانـيـسم كه همان انسان مدارى است ، ترويج اين امر را به عهده دارد كه انسان بايد به خود بپردازد و در صدد كسب لذت ها، خوشى ها و راحتى هايش باشد و كارى به دستورات خـدا نـداشـتـه بـاشـد در تـفـكـر اومـانـيـسـتـى ، مـلاك ، انـسـان اسـت ، ايـن تـفـكـر در مـقـابـل فـرهـنـگ اسـلامـى اسـت كـه مـى گـويـد مـحور ((اللّه )) است و بايد همه انديشه ها حـول مـحـور خـداونـد دور بـزنـنـد و تـمام توجهات به سوى او معطوف گردد و سعادت و كـمـال بـايـد در قـرب و ارتباط با او كسب شود چرا كه او منشأ همه زيبايى ها، سعادتها، اصـالتـها و كمالهاست و او حق مطلق است و او بالاترين حق را بر انسان ها دارد و انسان ها بايد طورى عمل كنند كه با او ارتباط داشته باشند.
از مهمترين ثمرات تفكر اومانيستى ، ليبراليسم است ، ليبراليسم در زبان فارسى به ((اصالت دلخواه )) ترجمه مى شود. به عقيده پايه گذاران ليبراليسم مروت و انصاف مفاهيمى هستند كه بشر از روى ضعف به آنها روى آورده است . انسان مختار است هر كارى كه مى خواهد انجام دهد مگر اينكه احساس كند اين آزادى موجب بحران اجتماعى مى شود. چون آفت آن مـتـوجـه خـود او هـم مـى شود.بايد اين آزادى محدود گردد. آنچه در فرهنگ ليبراليستى وجود دارد اين است كه ارزش هاى اخلاقى تابع خواست و سليقه مردم است و واقعيتى ندارد (پـوزيـتـيـويسم اخلاقى ). اگر مردم امروز چيزى را پسنديدند ارزش پيدا مى كند و اگر بـعـد از مـدتـى پـسـنـد آنـها عوض شود و آن را نخواستند ضدارزش مى شود. در اين طرز تـفـكـر، ارزش هـاى اخلاقى واقعيت عقلانى ندارد. و تابع سليقه ها و آراى مردم است .ملاك راءى مردم است هر چه را كه مردم به آن راءى دادند، خوب است و اگر نظر آنها برگشت ، بد مى شود و در وراى خواست مردم چيز واقعى كه ملاك ارزش ها باشد، وجود ندارد.
مـى تـوان گـفـت كـه مـبـنـاى نظرى ليبراليسم با جهان بينى اسلام تضاد آشكار دارد. از مـسـلّمـات فـقـه اسـلام ايـن اسـت كـه انـسـان در ارتـبـاط بـا اعـمـال و گـفـتـار خـود آزادى مـطلق ندارد و اگر كلامى موجب هتك حرمت ديگران بشود، جايز نخواهد بود، حتى انسان اين اختيار را ندارد كه به سخنان بيهوده بپردازد.
خـداونـد در قـرآن كـريـم مـى فرمايد: ((وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ الْحَدِيثَ لِيُضِّلَ عَنْ سَبيلِ اللّه بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَه ا هُزُواً اُولِئكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ))
تـرجـمه : بعضى از مردم سخنان بيهوده را خريدارى مى كنند تا مردم را ازروى نادانى از راه خـدا گمراه سازند و آيات الهى را به استهزاء گيرند، براى آنان عذابى خوار كننده است .
واقـعـيت آزادى انديشه در فرهنگ ليبراليستى از زبان استاد فقيد علامه محمد تقى جعفرى چـنـيـن اسـت : ((هـمـه كـسـانـى كـه ادعـاى طـرفـدارى از ((آزادى انديشه )) مى كنند در حقيقت مـنـظـورشـان آزاد شـدن از فـكـر مـخالف (فكرى كه آن را نمى پسندند) و پاى بندى به انديشه اى است كه آن را مى پسندند.
از مـنـظـر آيـات قـرآن بـسـيارى از اعمال كه در فرهنگ ليبراليستى غرب مورد پسند مردم قـرار گـرفـتـه اسـت در فـرهـنـگ اسـلامى جزء شفيع ترين كارها محسوب شده و براى آن مـجـازات سنگين گرفته شده است . در اين مورد مى توان به احكام زنا، لواط، شرب خمر، قمار و نظاير آن اشاره كرد.
خـداونـد مـى فـرمـايـد: ((اَلزَّانـِيـَةُ وَ الزَّانـى فـَاجـْلِدُوا كـُلَّ وَاحـِدٍ مـِنـْهـُم ا مـِاءَةَ جـَلْدَةٍ وَ ل اتَاءْخُذْكُمْ بِهِم ا رَاءْفَةٌ فى دِينِ اللّهِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤ مِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَومِ الْاخِرِ وَ لْيَشْهَدُ عَذ ابَهُم ا ط ائِفَةً مِنَ الْمُؤ مِنينَ))
ترجمه : هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد و نبايد راءفت نسبت به آن دو شـما را اجراى حكم الهى مانع شود اگربه خدا و روز جزا ايمان داريد و بايد گروهى از مؤ منان مجازاتشان را مشاهده كنند.
هـمـچـنين در قرآن خوردن بعضى از خوراكى ها و نوشيدنى ها حرام شمرده شده و مرتكب آن مورد تعزير يا حد قرار مى گيرد.
از جمله آن : ((اِنَّم ا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ م ا اُهِلَّ بِهِ لِغَيرِاللّه ))
ترجمه : خداوند تنها (گوشت ) مردار، خون ، گوشت خوك و آنچه را نام غير خدا بر هنگام ذبح بر آن گفته شود، حرام كرده است .
هـمـچـنـيـن : ((يـَسـْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِم ا اِثمٌ كَبيرٌ وَ مَنَافِعَ لِلنّاسِ وَ اَثْمُهُم ا اَكْبَرَ مِنْ نَفْعِهِم ا))
ترجمه : درباره شراب و قمار از تو سؤ ال مى كنند بگو در آنها گناه و زيان بزرگى اسـت و مـنافعى (از نظر مادى ) براى مردم در بر دارد. (ولى ) گناه آنها از نفعشان بيشتر است .
خـداوند متعال در سوره هود عمل همجنس بازى قوم لوط را تقبيح نموده و براى آن قوم عذاب آسـمـانـى نـازل نـمـوده اسـت . هـمـچـنين براى اين عمل در حقوق اسلامى شديدترين مجازات (قـتـل ) بـراى فـاعـل و مـفـعـول در نـظـر گـرفـتـه شـده اسـت ، در صورتى كه انجام اين اعـمـال در تـفـكـر ليـبـراليـسـتـى آزاد اسـت . در ايـن تـفـكـر حـدود آزادى هـا امـور مـعنوى را شامل نمى شود و مخالفت با امور معنوى آزادى را محدود نمى كند.
اما از ديدگاه اسلام مصالح معنوى بر مصالح مادى تقدم دارد. آنجا كه اميرمؤ منان على (ع ) مـى فـرمـايـد: ((فـَاِنْ عـَرَضَ بـَل اءٌ فـَقـَدِّمْ م الَكَ دُوْنَ نـَفـْسـِك فـَاِنْ تـَج اوَزَ الْبَل اءُ فَقَدَّم م الَكَ وَ نَفْسَكَ دُوْنَ دِينِكَ))
اگـر بـلائى پيش آمد مالت را مقدم كن و جانت را حفظ كن و اگر دامنه بلا گسترش يافت ، مال و جانت را مقدم كن و دينت را حفظ نما.
درجـامـعـه اسـلامـى اراده هـاى فـردى هـمـانـنـد جـوامـع ليـبرال نيست ، بلكه دايره اين اراده ها در جامعه اسلامى محدودتر است ، زيرا آنچه كه در جـوامـع ليـبـرال اراده هـا را مـحـدود مـى كـند منافع مادى و شخصى است ، اما در اسلام ابعاد روحـانـى و اخروى نيز مدّ نظر قرار مى گيرد. طبق اين نظر، شخص حق ندارد حتى درخلوت هـم گـنـاهـى را انـجـام دهـد اگـر چـه ارتـبـاطـى هـم بـا ديـگـران پـيـدا نـكـند. اما در تفكر ليـبـراليـسـتى دايره اراده وسيع تر است و آزادى فقط يك حد دارد و آن حد اين است كه مخلّ آزادى ديـگـران نباشد. درمجموع مى توان گفت تفكر ليبراليستى با تفكر اسلامى مباينت كلى داشته و امكان توافق و تصالح بين اين دو تفكر وجود ندارد.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع: فصلنامه‌ى دين و سياست، شماره 1

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo