شهید آوینی
 
دردهای بدون مقیاس

روزنامه ایران در صفحه گزارش خود مورخ شنبه یازدهم تیرماه سال جاری مطلبی منتشر کرد به قلم احمد جلالی فراهانی با عنوان : «دردهای بدون مقیاس»  که به بیان مشکلات درمانی و معیشتی و حقوقی جانبازان با درصد پایین، و همچنین نحوه پاسخگویی مسؤلین بنیاد شهید و امور ایثارگران پرداخته است. متن این گزارش به شرح ذیل است:

مجروحین جنگ نسبت به تعیین درصد جانبازی معترض اند
همه چیز برای من با آن 2هزار تومانی شروع شد.وقتی رستم نور علی سرفه می کرد و دنبال ماسک اکسیژنش می گشت.وقتی گفت:حتی پول ندارم که از بیمارستان ترخیص شوم.تازه آن موقع بود که فهمیدم شرافت یعنی چه؟نه! شعار نمی دهم. شعر هم نیست، عین واقعیت است.

رستم نورعلی را روی یکی از تخت های طبقه دهم بیمارستان ساسان ملاقات کردم. بی مقدمه. بی پیش زمینه. ساده بود. ساده تر از تمام آنها که ادعای صداقت می کنند و... از جنگ می گفت و جبهه و آن روزها که 16ساله بود و در شهر ماووت عراق و در عملیات بیت المقدس 2کنار مزرعه ای نگهبانی داده است. روزهایی که با دیدن گندم ها به فکر ایام درو روستای خودشان بوده و دلخوش از اینکه حالا زنان و بچه های روستا همگی خوابند و در آرامش. از روزهایی که همه چیز بوی خاک می داد و اسلحه و فشنگ.

روزهایی که آنقدر اسلحه برایش سنگین بوده که قدرت به دوش کشیدنش را نداشته و روزی که با شنیدن صدای آژیر قرمز ماسک به صورت زده و از بد حادثه ماسکش خراب بوده.«بعد از آرام شدن اوضاع، بدنم شروع کرد به عرق کردن، یکدفعه بی حس شدم و از حال رفتم.تنگی نفس داشتم.اما در بیمارستان پشت خط حالم بهتر شد.همه دکترها گفتند تو شیمیایی شدی و باید برگردی.اما من برنگشتم.همانجا گفتم باید برگردم به خط و برگشتم.»

وهمان برگشتن بود که حالا رستم نورعلی را به این حال و روز انداخته.سرفه می کند و سرفه امانش نمی دهد.چه باید بنویسم در برابر آن سرفه ها.مثل فیلم حاتمی کیا.مثل سرفه های آن مجروح شیمیایی در فیلم از کرخه تا راین.

با این همه سرنوشت رستم نورعلى تغییرى نخواهد کرد. نه نخواهد کرد. سرنوشتى که از 6سال پیش برایش آغاز شده است. سرفه هاى بى امانى که از 6سال پیش به سراغش آمده اند و رستم تمام دار و ندار خود را بر سر مداواى آنها گذاشته و بى فایده است. بى فایده که مى نویسم یعنى درمان ندارد. یعنى علاج ندارد.

دکتر حمید سهراب پورمتخصص ریه مى گوید:«مجروحین و جانبازان شیمیایى اغلب گرفتار امراضى مى شوند که در یک مقطع خاص زمانى خودشان را نشان نمى دهند. چون دائماً در بدن پیشرفت مى کنند و بدخیم و بدخیم تر مى شوند.»

رستم نورعلى با بحرانى شدن حالش مجبور مى شود تمام زندگى اش را بفروشد و خرج ریه هایش کند. خانه اش، اسباب و اثاثیه زندگى، همه و همه را مى فروشد و دست زن و فرزند را مى گیرید و براى حفظ آبرو به روستا پناه مى برد. با این حال و با شرمى که گریبانش را چنگ مى زند مى گوید: «زنم گفت نمى توانم با تو زندگى کنم. دیگر تحمل تو و بى پولى تو و سرفه هایت را ندارم.» و رستم در تمام این دوران به هر درى مى زند تا معاش اولیه خانواده اش را تأمین کند و بى فایده است. حتى به کارگرى ساختمان پناه مى برد. «حتى کارگرى ساختمان را هم نمى توانستم بکنم. گرد وخاک بود و سرفه.»
 

 چرا؟ مگر بنیاد حمایتت نمى کند؟
-نه! آنها فقط خرج بیمارستانم را مى دهند. آن هم وقتى دیدم دیگر پول ندارم به سراغشان آمدم. بى فایده بود! گفتند مجروحیت تو زیر20درصد است. به تو هیچ چیز تعلق نمى گیرد جز هزینه هاى مداوا! همین!
این البته نظر کمیسیون پزشکى بنیاد شهید وامور ایثارگران بوده است. درباره چگونگى تشخیص درصد مجروحیت جانبازان شیمیایى دست کم در همین طبقه دهم بیمارستان ساسان حرف و حدیث بسیار است. مثلاً در یکى از اطاقهاى ایزوله مجروحى هست که درباره میزان جانباز بودن وتشخیص کمیسیون مذکور حرفهایى مى زند که واقعاً قابل چاپ نیست.

«قیاس شیردل» هم مثل رستم نورعلى 32ساله است. او هم در عملیات بیت المقدس 2 و در حلبچه شیمیایى شده است. آن روزها 14سالش بود و نمى دانست روزى در بدنش تاول‌هایى خواهد دید که هر کدام به اندازه یک لیوان عرض و طول دارند. نمى دانست که هر چند وقت یکبار قرار است این تاول ها به سراغ بدنش بیایند و او را به این حال و روز بیندازد. نه! ترحم نمى کنم. از سر دلسوزى هم نمى نویسم. این عین واقعیت است. این عین واقعیت است که قیاس 4فرزند دارد و دختر بزرگش دوم راهنمایى است. این عین واقعیت است که او حتى پول پرداخت قبوض آب و برق خانه اجاره اى اش را هم ندارد. مى گوید: رفتم پیش رئیس بنیاد شهرستانمان وگفتم لااقل یک پولى به من قرض بده تا پول آب و برقمان را بدهم که قطع نکنند و او گفت: (...) و قیاس با این تاول ها و ناراحتى هاى پوستى وحشتناک نیز درصد مجروحیتش کمتر از 20درصد تشخیص داده شده است.
با این همه دکتر عراقى زاده متخصص بیماریهاى پوستى، ناراحتى پوستى «قیاس» را وحشتناک توصیف مى کند و خواهان رسیدگى مسؤولان به اوضاع و احوال اوست.
 

غرامت پرداخت نشده
راستى «قیاس» و «رستم» و امثال آنها تاوان چه چیزى را مى پردازند؟ البته در این هاى و هوى سیاست خیلى چیزها فراموش مى شود. تلاش تو هم براى گفت وگو با مسؤولین بنیاد شهید و امور ایثارگران بى فایده است. بیشتر از یک ماه است سؤالاتمان را براى این بنیاد فرستاده ایم و راه به جایى نبرده ایم. گرچه آقاى توانا با محبت پاسخ مى دهد و از همیارى حرف مى زند اما ظاهراً مدیر روابط عمومى بنیاد هم کارى از دستش ساخته نیست. گفتند به صورت مکتوب درخواست گفت وگو بدهید، دادیم وبى فایده بود. گفتند سؤالاتتان را برایمان فکس کنید، فکس کردیم و بى فایده بود. قرار شد با مسؤول مربوط به امور پزشکى حرف بزنیم که آنقدر امروز و فردا شد که خودمان هم یادمان رفت دنبال چه آمده بودیم. این تازه خوب است آقاى... که پشت تلفن مى گوید شما مشکلات آنها را براى ما بگویید ما پیگیرى مى کنیم. لازم نیست شما چیزى بنویسید!
 

دسامبر سال 1991
در نهم دسامبر سال 1991 دبیر کل سازمان ملل متحد پس از11سال تأخیر ، عراق را رسماً آغازگر جنگ با ایران معرفى کرد و استفاده عراق از سلاح هاى شیمیایى علیه نظامیان و غیرنظامیان ایران را تأیید و نسبت به آن ابراز ناخشنودى کرد.11سال بعد ازاینکه رستم و قیاس در اوج نوجوانى و نه جوانى به مرگ مى خندیدند.

لابد آن زمان که آقاى دبیرکل پشت آن میز و در آن ارتفاع از مظلومیت ایران مى گفت رستم برایش مسلم شده بودکه با 15 درصد مجروحیت هیچ اتفاقى برایش نمى افتد و نمى دانست که ریه هایش روز به روز بدتر مى شوند وکارش به جایى خواهد کشید که 14 سال بعد براى ترخیص شدن و رفتن از بیمارستان ساسان حتى پول کرایه ماشین راهم نخواهد داشت. والبته قیاس هم نمى دانست که باید با بدنى سراسر تاول زده و نگاهى سراسر شرمگین (در برابر کنجکاوى بى امان نگاه هاى من) از خبرنگارى بخواهد که «چطور مى توانم رحیم صفوى را ببینم! او مى تواند کمکم کند. او مرد خوبى است. به خیلى ها کمک کرده».

هشت سال جنگ تحمیلى موجب به شهادت رسیدن حدود 200 هزار نفر ایرانى شد وعلاوه بر آن خسارات مادى و معنوى ناشى از جانبازى حدود 200 هزار نفر دیگر از جوانان، دهها هزار اسیر و تعداد زیادى مفقودالاثر که ما حصل آن بى سرپرستى هزاران زن و کودک ایرانى شد، با وجود گذشت سالها از آن جنگ تحمیلى همچنان بر دوش ملت ایران سنگینى مى کند.

وقتى رستم نورعلى با آن شدت در برابرم سرفه مى کند و با هر سرفه بدنش پیچ و تاب مى خورد، وقتى او مجبور است براى حرف زدنش و رهایى از این سرفه هاى مرگ زا گاه به گاه ماسک اکسیژنش را وصل کند،یاد حرفهاى دکتر پیرمؤذن مى افتم عضو و سخنگوى کمیسیون بهداشت مجلس شوراى اسلامى که مى گفت: «تفاوت ریه با بقیه اعضاى بدن در این است که این بخش بدن در معرض ابتلا به بیماریها و آلودگى هاى مختلف قرار دارد».

حرفهاى پیرمؤذن به همین ختم نمى شد. او مى گفت: «کشور ما شاید تنها کشور دنیا باشد که تعداد زیادى بیمار جوان و نیازمند به پیوند ریه دارد. چرا که مصدومین و مجروحین ناشى از جنگ تحمیلى، بویژه جانبازان شیمیایى که دچار سوختگى و اختلالات ریوى شده اند، با گذشت چند سال دچار چنان نارساییهایى شده اند که تنها راه درمان آنان پیوند ریه سالم است. و با خودم مرور مى کنم که چطور کمیسیون پزشکى تشخیص درصد جانبازى رستم نورعلى متوجه این موضوع نشده است. چطور؟

من از بیمارستان همیشه مى ترسم. از همان کودکى. گرچه بیمارستان محل امید است. آخرین جایى که انسان براى گریز از درد و مرض ومرگ به آن مى آویزد و در بستر ملحفه هاى سفید و در و دیوار مرموز و ساکتش آرام مى گیرد.با این حال من همیشه از بیمارستان مى ترسم. مثل همین حالا که ترس سراسر وجودم را فرا گرفته است.وقتى جانبازى را مى بینم که براى احقاق حقوقش دست به خطرناکترین کارها زده است و انگشت خود را قطع کرده. وقتى که در پاسخ به چراى من مى گوید: این دست که نمک نداره! اگر داشت که حال و روز من بهتر از این بود. «نمى دانم چقدر حرفهایش راست است اما پسرش مى گوید: «پدرم را از پادگان (...) اخراج کرده اند و او با مجروحیت 55 درصدى اش حتى نمى تواند خانه اى براى ما فراهم کند. و ما مجبور شدیم 10شبانه روز در خیابان بخوابیم. تازه وقتى اعتراض کرده 55 درصد مجروحیتش را به 30 درصد تنزل داده اند و او با خودش چنین کرده است».

این حرفها وحشت مرا بیشتر مى کند. نمى دانم از چى اما با شنیدن آنها احساس خفگى مى کنم.یعنى واقعاً ممکن است با جانبازان چنین رفتارى داشته باشند؟ باید منتظر جوابیه گزارشم بمانم تا پاسخ سؤالاتم را بگیرم. امیدوارم دست کم در جوابیه هم که شده مسؤولین بنیادجواب سؤالاتى که برایشان فکس کرده ام را بدهند.

آن 2 هزار تومان
برگردیم به آن 2 هزار تومان. وقت رفتن بود و آمدم با رستم خداحافظى بکنم. عصبانى بود و ناراحت.از هم اطاقى اش پرسیدم چرا؟ گفت پول مى خواهد براى بعد از ترخیصش تا با آن به شهرستانشان برگردد و از دوستى قرض خواسته وجواب منفى شنیده. بى اختیار به سراغش رفتم تا آن 2 هزار تومان را یواشکى لاى جیب لباسش بگذارم که فهمید و سرفه هایش شروع شد و تمامى نداشت.
2 هزار تومان را پرت کرد از پنجره بیرون. آن دو هزار تومان لعنتى که ترس مرا از بیمارستان بیشتر و بیشتر مى کند. وقت رفتن در آسانسور مى شنوم که همسر یکى از جانبازان بسترى غیاباً از شوهرش طلاق گرفته... کاش آنها در کمال احترام لااقل مداوا شوند.

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo