نقد دیدگاه ابن خلدون دربارة احادیث مهدویت
نویسنده:مهدی اكبرنژاد
چكیده
موعود باورى یكى از برجستهترین اعتقادات اسلامی شناخته شده است. اهمیت موضوع،
محقّقان را بر آن داشته تا از زوایاى گوناگون دربارة این اصل مهم اظهار نظر كنند. و
هر چند در اصل و اساس مهدویت میان نویسندگان و عالمان اسلامى به نوعى اتّفاق نظر
دیده مىشود، در عین حال تعداد اندكى درصدد خردهگیرى یا انكار این باور بر
آمدهاند كه شاخصترین آنها و به نوعى سردمدارشان ابن خلدون مغربى است كه با تضعیف
احادیث مهدویت، اساس این اعتقاد را انكار كرده است.
این نوشتار در ابتدا دیدگاه و مبانى وى در تضعیف احادیث مهدویت را دنبال مىكند؛ آن
گاه آنها را نقّادى خواهد كرد.
واژگان كلیدى: احادیث مهدویت، ابن خلدون، مهدى موعود، نقد ابن خلدون و تضعیف احادیث
مهدى.
ابن خلدون و احادیث مهدویت
اعتقاد به مهدى موعود هیچگونه اختصاصى به فرقه یا مذهب خاصّ اسلامى ندارد و مورد
اتّفاق دانشمندان و صاحب نظران اسلامى بوده و هست تا بدانجا كه خود ابن خلدون كه
این نوشتار در صدد نقد آرای او در بارة احادیث مهدویت است، در جایى از مقدّمهاش
این اتّفاق نظر را چنین ابراز داشته: بدان كه در گذر روزگاران، میان تمام پیروان
اسلام، مشهور شد كه ناگزیر در پایان دوران، مردى از خاندان نبوى سر برافرازدكه به
دین استوارى بخشد و دادگرى پدیدار سازد و مسلمانان وى را پیروى كنند و بر
سرزمینهاى اسلامى فرمانروا، و "مهدى" نامیده شود (ابن خلدون، 1421 ق: ص 245).
با این حال شاید بتوان گفت: شاخصترین فردى كه به انكار و دستكم تردید در
احادیث مهدویت پرداخته، خود ابن خلدون است كه آوازة علمى او به واسطة نوشتن مقدّمه
و تاریخش، جوامع اسلامى و غیر اسلامى را در بر گرفته است. وى به رغم اعترافش به
اینكه مسألة اعتقاد به مهدى بین تمام مسلمانان در قرون متمادى مورد اتّفاق بوده كه
عین عبارت او نیز نقل شد، بعد از ذكر تعدادى از روایات مربوط مهدویت پرداخته و به
مهدى آخرالزمان و نقد سندى آنها، به تردید و تشكیك در مسألة مهدویت پرداخته است.
شاید بتوان گفت كه ابن خلدون در صدد انكار صریح مسألة مهدویت نبوده؛ بلكه ـ همان
گونه كه عبارت وى نقل خواهد شد ـ بیشتر به شكل تردیدآمیز با روایات و احادیث مهدویت
برخورد كرده و بعید مىنماید وى كه خود به اتّفاق مسلمانان در این موضوع معترف
بوده، در صدد انكار آن برآید.
ابن خلدون كه در چند جا گویا شیوة علمى را به فراموشى سپرده، با بیانى
اهانتآمیز و تمسخر آلود پارهاى از عقاید شیعه را هتّاكى و استهزا كرده و طى فصل
مستقلى در مقدمهاش با عنوان "فى امر الفاطمى و ما یذهب الیه الناس فى شانه" به طرح
مباحث مهدویت پرداخته، مىنویسد: و ما اكنون احادیثى را كه در این باره وارد شده
ذكر مىكنیم و ایرادهای منكران را دربارة این احادیث و ادلّه و مستندات آنها را
بیان مىكنیم. گروهى از بزرگان، احادیث امام مهدى را نقل كردهاند؛ از جمله ترمذى،
ابوداوود، بزاز، ابن ماجه، حاكم، طبرانى و ابویعلى موصلى و اینها را با اسناد از
صحابه هم چون على† ، ابن عباس، ابن عمر، طلحه، ابن مسعود، ابى هریره، انس، ابى سعید
خدرى، ام حبیبه، ام سلمه، ثوبان، قرة بن ایاس، على الهلالى و عبدالله بن الحارث
روایت كردهاند آن هم با سندهایى كه منكران به آنها نظر دارند و آنها را
نپذیرفتهاند؛ آن گونه كه ذكر خواهیم كرد، جز اینكه معروف آن است نزد اهل حدیث جرح
مقدم بر تعدیل است (ابن خلدون، همان: ص 245).
بعد از این گفته، تعدادى از روایات را نقل كرده و به بررسى رجال و اسناد این
احادیث پرداخته و در پایان چنین نگاشته است: پس این تعدادى از احادیث است كه بزرگان
در مورد امام مهدى و خروج او در آخرالزمان ذكر كردهاند و این احادیث، همان گونه كه
دیدى، جز اندكى یا كمترین آنها از نقد در امان نماند" (ابن خلدون، همان: ص 253).
عبارت اصلى كه باعث بحثهاى فراوان شده، همین قسمت از نوشتة او است و همان گونه
كه پیشتر اشارتى رفت، این عبارت هیچ صراحتى در انكار مهدویت یا تضعیف همة احادیث
ندارد؛ هر چند گویاى تضعیف و ایجاد مناقشه در مجموع روایات ذكر شده در متن هست و به
نوعى، با این عبارت موضوع مهدویت را كه مبناى اساسى آن به طور عمده در روایات ریشه
دارد، مورد تردید قرار داده است.
عالمان اهل سنّت و نظریة ابن خلدون
تحلیل ابن خلدون از روایات و احادیث وارد دربارة امام مهدى با انتقادهای فراوانى از
سوى دانشمندان و صاحب نظران و به ویژه بین عالمان اهل سنّت مواجه شده است و دیدگاه
و داوری وى را سخت مورد نقّادى قرار دادهاند و در همین زمینه، برخى به تالیف مستقل
در پاسخ به این نظریه اقدام كردهاند. از جمله احمد الصدیق الغمارى (م 1380ق) در
همین زمینه كتابى را به نام ابراز الوهم المكنون من كلام ابن خلدون تالیف كرده كه
اشكالات وارد شده از سوى ابن خلدون را به تفصیل پاسخ داده است.
تعداد دیگرى از آنان در لابهلاى تألیفاتشان فصلى را به پاسخ به این ایرادها
اختصاص دادهاند؛ از جمله سیدمحمد صدیق حسن خان در كتاب الاذاعه لما كان و ما یكون
بین یدى الساعه به تفصیل نظریة ابن خلدون را نقادى كرده و نیز كتانى، كتاب النظم
المتناثر من الحدیث المتواتر و همچنین شیخ عبدالمحسن العباد، استاد دانشگاه مدینه
در پاسخ به نوشتهاى در رد مهدویت، كتابی با عنوان الرد على من كذب باحادیث المهدى
منتشر ساخته و نیز الشیخ محمدعبدالعزیز بن مانع نیز كتابى را با نام تحدیق النظر فى
اخبار الامام المنتظر تالیف كرده و در آن، به نقّادى دیدگاههاى ابن خلدون پرداخته
است؛ البتّه باید گفت خیلى از این نقدها بدین سبب بوده است كه ابن خلدون، به اظهار
نظر در موضوعى پرداخته كه در محدودة تخصّص و تبحّر وى نبوده است و به چیزى عطف
توجّه كرده كه مقدّمات لازم را در آن رابطه نداشته است وگرنه خیلى از این نكوهشها
و نقدها متوجه او نمىبود. یكى از نویسندگان اهل سنّت در این زمینه نوشته است: ابن
خلدون مرد این میدان (حدیث) نیست و حق آن است كه در هر رشته و فنّى به صاحبان آن فن
و دانش مراجعه شود (كتانى، 1328 ق: ، 146).
دیگرى از نویسندگان اهل سنّت به این مطلب توجّه كرده، مىنویسد: ابن خلدون در
این وادى جایگاهى ندارد... و سهمى براى او در این باره نیست؛ پس چگونه بر او
مىتوان اعتماد و در تحقیق این گونه مسائل به وى مراجعه كرد (غمارى، 1347 ق: ، ص
443).
محمد صدیق حسن خان هنگام تحلیل نظریة ابن خلدون و بررسى روایات و نتیجهگیرى از
آنها مىنویسد: هیچ معنایى ندارد كه در موضوع فاطمى كه به آن وعده داده شده،
تردیدى روا داشته شود؛ بلكه انكار آن جرأت بسیاری را مىطلبد كه در برابر روایات
مشهور و فراوانى كه وجود دارد، چنین گفته شود؛ .... پس این اشتباهى بود كه از
ابنخلدون صادر شده است.... (محمد صدیق خان، 1379 ق: ص 146).
استاد شیخ عبدالمحسن العباد، استاد دانشگاه مدینه كه در دفاع از اندیشة مهدویت و
پاسخ به شبهات وارد شده مقالات و سخنرانىهاى عالمانه و ارزشمندى داشتهاند، طىّ
مقالة مفصّلى پاسخى به رسالهاى تحت عنوان لا مهدى ینتظر بعد الرسول خیر البشر،
نوشته شده به وسیلة شیخ عبدالله بن زید المحمود، رئیس وقت دادگاههاى قطر، در پاسخ
به این بخش از نوشتههاى ابن زید كه استناد كرده به سخن ابن خلدون كه گفته: "ابن
خلدون در مقدمهاش به تدقیق و تحقیق دربارة احادیث مهدى پرداخته و حكم به ضعف آنها
داده است" نوشته است: ابن خلدون تاریخ نگار است و از رجال حدیث شناس نیست؛ از این
رو در تصحیح و تضعیف احادیث نمىتوان به گفتة او اعتماد كرد. در این رشته، عالمانى
چون بیهقى، عقیلى، خطابى، ذهبى، ابن تیمیه، ابن القیم و دیگران كه اهل روایت و
درایت هستند، مورد اعتمادند. آنان جملگى قائل به صحّت بسیارى از احادیث مهدىاند؛
بنابراین، كسى كه به ابن خلدون رجوع كند، مانند كسى است كه از دریاهاى لبریز از آب،
روى برگرداند و به آب باریكهاى روى آورد. كار ابن خلدون در نقد احادیث بر وفق كار
طبیبان حاذق و مجرّب نیست؛ بلكه بیشتر به كار مدّعى دروغین طبابت شباهت دارد.
....وارد شدن ابنخلدون در میدان جرح و تعدیل و داورى دربارة احادیث كه كدام
ضعیف است و كدام نیست، در حالى كه خود، اهل علم الحدیث نیست، سبب گمراهى گروهى از
كسانى شده است كه گفتههاى او را مستند پنداشتهاند. .... ابنخلدون گرچه یكى از
دانشمندان برجسته در علم تاریخ است، در علم حدیث از پیروان و تابعان فتوا گیرنده
است، نه از متبوعان فتوا دهنده... (عبدالمحسن العباد، 1400 ق: ص 12).
این بیان متقن جناب عبدالمحسن العباد بسیار روشن و قابل توجّه است آنچه وی از
آن یاد كرده، یكى از مسائل مهم در زمینه اظهار نظرهاى علمى است. به راستى اگر كسى
در یك رشتة علمى خاص، داراى تبحر و تخصّص بود مىتواند به این بهانه به خود اجازه
دهد در هر رشتة دیگرى اظهار نظر كند؟ راز مشكلات فراوانى كه در برخى
نظریهپردازىها نادرست دیده مىشود، در همین مطلب نهفته است. داوريهاى بدون داشتن
پشتوانة علمى لازم و به خود اجازه دادن در اظهار نظر در آنچه در حوزة تخصّصى
نباشد، مشكلات فراوانی را همیشه به دنبال داشته است.
در نقد و ارزیابى دیدگاه ابن خلدون چند نكته قابل توجّه و اهمّیت است:
الف. از میان روایاتى كه خود وى نقل كرده كه آن هم تعداد اندكى از روایات مهدویت
هستند، دستكم چهار روایت بنابر تصریح خود ابن خلدون یا بنابر نقلى كه از دیگران
كرده است، اسناد خوب و قابل قبولى دارند:
1. ... اما الترمذى فخرج هو و ابوداود بسندیهما الى ابن عباس من طریق عاصم عن ابى
النجود احدالقراء السبعه الى زرّ بن حبیش عن عبدالله بن مسعود عن النبى…: لو لم
یبق من الدنیا الایوم لطول الله ذلك الیوم، حتى یبعث الله فیه رجلاً منى... . ابن
خلدون پس از ذكر سندهاى مختلف این حدیث مىگوید:
و كلاهما حدیث حسن صحیح (ابن خلدون، 1421: مقدمه، ص 246).
2. ما رواه الحاكم من طریق سلیمان بن عبید، عن ابى الصدیق الناجى عن رسولالله…
قال: یخرج اخرامتى المهدى یسقیه الله الغیث، و تخرج الارض نباتها، و یعطى المال
صحاحاً. ابن خلدون پس از ذكر این حدیث از قول حاكم نیشابورى نقل كرده كه او گفته:
حدیث صحیح الاسناد (ابنخلدون، همان: مقدمه، ص 249).
3. ... و رواه الحاكم ایضاً من طریق عوف الاعرابى عن ابى الصدیق الناجى عن ابى سعید
الخدرى قال: قال رسول الله…: لا تقوم الساعة حتى تملأ الارض جوراً و ظلماً و
عدواناً، ثم یخرج من اهل بیتى رجلٌ یملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً
كه بعد از ذكر این حدیث مىنویسد:
قال فیه الحاكم: هذا صحیح على شرط الشیخین و لم یخرجاه و هیچگونه توضیحى نیز نداده
و به همین جمله بسنده كرده است (ابن خلدون، همان: مقدمه، ص 248)
4. ... ثم رواه ابوداود من روایة ابى خلیل عن ابى عبدالله بن الحارث عن ام سلمه ...
و راله رجال الصحیحین لا مطعن فیهم و لا مغمز. (ابن خلدون، همان: ص 247).
از میان تعداد اندك روایتى كه ابن خلدون نقل كرده، دستكم این چهار مورد را یا خود
او یا صاحب نظران دیگر كه وى از آنها نقل كرده است، به سلامت و درستى اسانید آنها
اذعان كردهاند، و اگر نبود جز همین چند روایت صحیح كه به طور طبیعی با دیگر احادیث
ضعیف تأیید شدهاند، براى اثبات موضوع مهدویت كفایت مىكرد؛ چون بسیارى از دیگر
موضوعات اعتقادى، با همین مقدار قابل اثبات هستند؛ البتّه ذكر این نكته اهمّیت دارد
كه از میان صدها، بلكه هزاران روایتى كه در منابع گوناگون شیعه و اهل سنّت نقل شده،
بیان چند روایت و نقد و بررسى آنها و داوری بر اساس همان چند حدیث و به ایجاد
تردید و تشكیك پرداختن، خالى از دقّت علمى است و نزد اهل نظر كار عالمانهاى نیست.
ب. در جاهاى متعددى، بسیارى از دانشمندان و صاحب نظران اهل سنّت، به تواتر
روایات مهدویت تصریح كردهاند و اگر این تواتر اثبات شود كه شده است، دیگر جایى و
ضرورتى براى بررسى اسناد روایات باقى نمىماند و صرف تواتر یك خبر در یك موضوع،
یقینى بودن و محرز بودن آن را اثبات مىكند. در همین زمینه، بزرگان حدیث همچون ابى
صلاح اظهار نظر كردهاند (ابى صلاح، 1404 ق: ص 267)، و اخیراً نیز احمدبن محمد بن
الصدیق به تشریح این مسأله پرداخته است (غمارى، 1347: ص 458) و حتى ابن تیمیه
مىگوید: خبرى كه یكى از صحابه یا دو تا از آنان آن را نقل كرد و امت آن را تلقّى
به قبول كرد، نزد همة عالمان علم آور است و برخى از مردم به این خبر مستفیض گویند
(ابن تیمیه، 1404 ق: ص 155).
ملاحظه مىشود ابن تیمیه كه در علوم حدیث مورد قبول اهل سنّت است، نقل حدیثى به
وسیلة یك یا دو نفر از صحابه را كه همراه با تلقّى قبول آن از سوی امت باشد، علم
آور مىداند. حال جاى این پرسش هست كه احادیث مهدویت كه دست كم سی نفر از صحابه آن
را ذكر كردهاند (اسماعیل، 1423 ق: ص 63) و بنابر تصریح خود ابن خلدون در ابتداى
این مبحث كه امّت اسلامى در تمام قرون بدان معتقد بودهاند (ابن خلدون، 1421: ص245)
چگونه علم آور نیست؟
در تكمیل این قسمت، از باب نمونه به گفتههاى چند نفر از بزرگان اهل سنّت كه به
تواتر احادیث مهدویت تصریح كردهاند، اشاره مىكنیم:
الحافظ ابوالحسن محمد بن الحسین الآبرى (م 363 ق) (به نقل عسقلانى 1411 ق: ج 7،
169)، ابن حجر هیتمى (هیتمى 1417 ق: ج2،1480)، محمد رسول البرزنجى (برزنجى 1370 ق:
ص 87)، محمد بن على الشوكانى (به نقل از صدیق حسن خان، 1379 ق: ص 113)، صدیق حسن
خان القنوجى (صدیق حسن خان 1379 ق: ص 113)، و شیخ محمد سفارینى (سفارینى، 1324 ق: ج
2، ص 80).
حال با توجّه به گفتة اینان و ادّعاى تواترى كه در سخنانشان شده، آیا تردید یا
انكار این احادیث مىتواند قابل قبول باشد؟
ج. موضوع مهدى آخرالزمان و احادیث مربوط به او در كتابهاى گوناگون و متعدّد اهل
سنّت ثبت و ضبط شده و بیشتر كتابهاى معتبر حدیثى اهل سنّت از قبیل، المصنف صنعانى
(م 211 ق)، المصنف ابن ابى شیبه (م235 ق)، سنن ابن ماجه (م 273 ق)، سنن ابى داود (م
275 ق)، سنن ترمذى (م 297 ق)، معجم طبرانى (م 654 ق)، البیان فى اخبار صاحب الزمان
كنجى شافعى (م 658 ق)، البرهان فى علامات مهدى آخرالزمان متقى هندى (م 957 ق)،
العرف الوردى فى اخبار المهدى للسبوطى (م 911 ق) و نیز دهها كتاب دیگر كه به تفصیل
این احادیث را ذكر كردهاند. با این حال، جاى این پرسش باقى است كه چگونه امكان
دارد موضوعى را كه محدّثان بزرگ اهل سنّت كه مورد قبول و اعتماد همگان هستند، آن را
نقل كردهاند و نیز تلقّى به قبول شده، نفى و رد و در صحت تمام این احادیث ایجاد
شبهه كنیم.
د. ابن خلدون براى تقویت دیدگاه خود در تضعیف احادیث امام مهدى†، گفته است:
والجرح مقدم على التعدیل. جرح و تضعیف اسناد حدیث، بر تصحیح و تأیید آن اسناد مقدّم
است. (ابن خلدون، 1421: مقدمه، ص 245).
در توضیح این مطلب به اختصار باید گفت: در علم الحدیث، بحثى مطرح است كه اگر یك
رواى به وسیلة برخى نكوهیده، و از طرف برخى دیگر ستوده شود، اینجا باید چكار كرد،
و به عبارت علمى، اگر تعارض بین جرح و تعدیل پدید آمد، چه باید كرد؟ این موضوع محل
بحث و انظار مختلف واقع شده ولى در ظاهر بیشتر صاحب نظران اهل سنّت قول به تقدیم
جرح بر تعدیل را پذیرفتهاند (سیوطى، 1409 ق: ج 1، ص 262)؛ امّا باید گفت:
اوّلاً كنار این قول، چند قول دیگر نیز وجود دارد؛ از جمله، برخى عكس این را
معتقد شده و گفتهاند: قول تعدیل كننده بر قول جارح مقدّم است و این را به زركشى
نسبت دادهاند (به نقل سیوطى همان: ج 1، ص 262)، و برخى دیگر گفتهاند: هنگام تعارض
میان این دو، هر دو قول ساقط مىشوند (سیوطى همان: ج1، ص263 و غمارى 1347 ق: ص
266). برخى دیگر معتقد شدهاند كه اگر تعدیل كنندهها بیشتر از جارحان باشند، سخن
آنان مقدّم است (سیوطى، همان: ج1، ص 263).
ثانیاً كسانى كه دیدگاه اوّل (تقدیم جرح بر تعدیل) را قبول كردهاند اینرا به
صورت مطلق و كلّى نپذیرفتهاند؛ بلكه همان گونه كه برخى از اهل نظر گفتهاند: این
قاعده دستكم به سه شرط مشروط شده است:
1. جرح داراى شرایط لازم باشد.
2. جارح در بارة آن راوى مورد نظر تعصّب خاصّى نداشته باشد.
3. اینكه تعدیل كننده بیان نكند كه جرح از راوى دفع شده است (مرعشى، 1415 ق: ص
209)؛
به همین سبب حتى در صورت پذیرش قول اوّل و اینكه سخن جارح را مقدّم بر معدّل
بدانیم، نباید گفت سخن هر جارحى بر سخن هر معدّلى مقدم است؛ بلكه این حرف و این
قاعده ضوابط و قیودى دارد كه جلو اِعمال گسترده این قانون را مىگیرد، و باید مواظب
بود به قول یكى از نویسندگان، در این باره انسان دچار اشتباه نشود (مرعشى، همان: ص
209).
در این جا مناسب است سخنى را از التاج السبكى در تحلیل و توضیح چگونگى قبول جرح
در مورد راویان احادیث ذكر كنیم كه چگونه او این خطر را احساس مىكرده است:
هر كسى كه عدالتش ثابت شود و مدح كنندگان او زیاد و جرح كنندگان او كم باشند و
قرینهاى هم وجود داشته باشد كه سبب جرحش به سبب تعصّب مذهبى یا غیر آن بوده، به
جرح دربارة او توجّه نكرده، بنا را بر عدالت او مىگذاریم. اگر این باب گشوده شود و
به طور مطلق جرح را بر تعدیل مقدّم بداریم، هیچیك از راویان بزرگ، در امان نخواهند
ماند؛ زیرا به هر حال درباره هر یك از آنان از طرف برخى افراد ایرادها و طعنهایى
وارد شده است (تاج الدین السبكى، بيتا: ج 2، ص 9).
وى از ابن عبدالبر نقل مىكند كه در این باره گفته است: كسى كه عدالت او اثبات
شده و پیشوایى او در علم، مورد قبول باشد... به سخن هیچكس دربارهاش توجّهى
نمىشود، مگر جرح او با بینهاى عادل كه جرح یا سخن او صحیح باشد، به صورت شهادت
اثبات شود.... (تاج الدین السبكى، همان: ج 2، ص 10).
با توجّه به آنچه ذكر شد، روشن ميشود كه قول به تقدّم قول جارح بر معدّل، كلّى و
همه جایى نیست و این استناد ابن خلدون به صورت عام غیر قابل قبول است؛ به ویژه در
مورد احادیث امام مهدى كه وى ذكر، و برخى از راویان آن احادیث را تضعیف كرده، در
برخى موارد این تضعیف بیشتر جنبة تعصّبى و فرقهاى داشته كه همان گونه كه پیشتر
ذكر كردیم، چنین جرحى نزد اهل نظر اعتبار ندارد كه ابن خلدون حداقل در مورد 5 نفر
از این راویان بر اساس شیعى بودن داوری كرده كه عبارتند از:
1. فطر بن خلیفه كه دربارة او گفته: فیه تشیع قلیل، ثقه شیعى (ابن خلدون، 1421: ص
246).
2. عمار الدُهْنى: مع ما ینضم الى ذلك من تشیع عمار الذهبى (همان: ص 251).
3. هارون: هومن ولد الشیعه (همان: ص 247).
4. عبدالرزاق بن همام: و كان مشهوراً بالتشیع (همان: ص 252).
5. یزید بن ابى زیاد: من كبار ائمه الشیعه (همان: ص 250)؛
بنابراین نمىتوان به استناد اینكه یك راوى را شخصى آن هم گاهى با انگیزههاى
فرقهاى و تعصّبى تضعیف كرده، حدیث را تضعیف كنیم و از استناد بیندازیم بدون توجّه
به اینكه دیگران این شخص را توثیق كردهاند.
راستى اگر چنین روشی معمول شود، آیا مىتوان یك نفر از راویان احادیث اهل سنّت
را از این قاعده مستثنا دانست؟ به قول یكى از نویسندگان معاصر، هیچ راوى نیست، مگر
اینكه هم دربارة او جرح و هم مدح وارد شده و اگر بدون قراین، یكى را بر دیگرى
مقدّم بداریم، بسیارى از احكام شریعت از دست خواهد رفت (محمد ضیاءالدین، 1415 ق: ص
173).
شاید به همین سبب بوده كه یكى از نویسندگان اهل سنّت گفته است: او (ابن خلدون)
سخن محدّثان را در مورد تقدّم جرح بر تعدیل را خوب متوجّه نشده و چنانچه بر
گفتههاى آنها آگاهى مىیافت و خوب مىفهمید، آنچه را گفته است نمىگفت (احمد
شاكر، 1416 ق: تحقیق مسند احمد، ج 5، ص197).
تازه چنانچه جرح شخصى نیز محرز شود، در دیدگاه صاحب نظران اهل سنّت چنین نیست
كه هر جرحى باعث رد و طرد احادیث و روایات آن شخص شود؛ بلكه جرح شدید و تند، سبب
ردّ احادیث آن فرد است و فقط در این صورت، احادیث منقول به وسیلة او از درجه اعتبار
ساقط مىشود (عبدالعظیم البستوى، 1420 ق: ص 364).
در پایان این قسمت، ذكر این نكته خالى از فایده نیست و آن اینكه ابن خلدون كه
در همین مقدّمه، صحیح بخارى و مسلم و دیگر كتابهای صحاح و سنن را ميستاید و آنها
را امهات كتب حدیث معرفى كرده، شروط پذیرش راوى را به ویژه در صحیحین مقبول و معتبر
نزد همه عالمان اهل سنّت مىشمارد (ابن خلدون، 1421: ص 353)، گویا خبر ندارد كه
تعدادى از این راویان احادیث مهدى† كه در این بخش از كتاب او جرح و تضعیف شدهاند،
از رجال یكى از صحیحین یا هر دو صحیح هستند؛ مانند:
1. عاصم بن ابى النجود، هم در بخارى و هم در مسلم در سند حدیث قرار گرفته است
(سلیمان البندارى و سید كسروى حسن، 1413 ق: ج 2، ص 214).
2. عكرمة بن عمار العجلى، هم در بخارى و هم در مسلم در سند حدیث قرار گرفته است
(همان: ج 3، ص 55).
3. یزید بن ابن زیاد الهاشمى، هم در بخارى و هم در مسلم در سند حدیث قرار گرفته است
(همان: ج 4، ص 250).
4. ابوعبدالرحمن عبدالله بن لهیته، در صحیح مسلم و هم در مسلم در سند حدیث قرار
گرفته است (همان: ج 2، ص 336).
5. عمرو بن ابى قیس، در صحیح بخارى و هم در مسلم در سند حدیث قرار گرفته است.
(همان: ج 3، ص 163).
6. اسد بن موسى بن ابراهیم، در صحیح بخارى و هم در مسلم در سند حدیث قرار گرفته است
(همان: ج 1، ص 110).
تعدادى از روایات مهدویت كه ابن خلدون آنها را ضعیف دانسته است، به سبب وجود
یكى از این چند نفر در سند آن احادیث بوده؛ در حالى كه اینها در اسناد صحیحین یا
یكى از صحیحین و نیز دیگر كتب معتبر اهل سنّت حضور دارند.
البتّه ابن خلدون با زیركى و هوشمندى به منظور گریز، بلكه پیشگیرى از پاسخى نظیر
جواب پیشین، عباراتى بدین معنا مىنگارد: مگوى كه مانند این (عیوب) چه بسا در
راویان دو صحیح (بخارى و مسلم) نیز راه یافته است؛ زیرا در میان امت، به اجماع،
اخبار این دو كتاب مقبول و معمول است و اجماع، خود، نیكوترین دفاع و بزرگترین
حمایت از حقیقت به شمار مىآید (ابن خلدون، 1421: ص 245).
باید به این قاضى شهیر گفته شود كه عالمان هر دو فریق، در موضوع مهدویت نیز
"اجماع" كردهاند؛ چنانكه متن عبارات آنان پیشتر نقل شد. چگونه است كه شما دربارة
"صحیحین"، اجماع را نیكوترین و بزرگترین مدافع مىدانید؛ امّا در اعتقاد به ظهور
منجى، همین اجماع، بى اثر و بدون ثمر مىشود؟! با این كه دربارة كتب بخارى و مسلم،
فقط سنّیان اجماع كردهاند، نه شیعیان، برخلاف اعتقاد به مهدى كه همة فرقههای
اسلامى بر آن اجماع كردهاند. آیا این گونه داوری قابل توجیه است؟
منابع و مأخذ
1. ابن تیمیه، احمد، علم الحدیث، قاهره، دارالتوفیق، اول، 1404 ق.
2. ابن حجر عسقلانى، احمد، فتح البارى بشرح صحیح البخارى، بیروت، دارالفكر، 1411 ق،
ج 7.
3. ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، بیروت، دارالكتب العلمیه، اول، 1421 ق.
4. ابن صلاح، عثمان بن عبدالرحمن، علوم الحدیث، دمشق، دارالفكر، سوم، 1404 ق.
5. احمد اسماعیل المقدم، محمد، المهدى و فقه اشراط الساعه، ریاض، الدار العالمیه،
اوّل، 1423.
6. الاعظمى، محمد ضیاءالرحمن، دراسات فى الجرح و التعدیل، بیروت، عالم الكتب، اول،
1415ق.
7. برزنجى، محمد رسول، الاشاعة لاشراط الساعه، قاهره، مشهدالحسینى، اوّل،1370 ق.
8. البستوى، عبدالعلیم عبدالعظیم، المهدى المنتظر فى ضوء الاحادیث والآثار الصحیح،
بیروت، دار ابن حزم، اوّل، 1420 ق .
9. بندارى، سلیمان و سید كسروى، حسن، موسوعة رجال الكتب التسعه، بیروت، دارالكتب
العلمیه، اوّل، 1413 ق ج 1 ـ 4.
10. السُبْكى، تاج الدین، طبقات الشافعیه الكبرى، بیروت، دار احیاء الكتب العربیه،
ج 2.
11. السیوطى، جلال الدین، تدریب الراوى فى شرح تقریب النواوى، بیروت، دارالكتاب
العربى، 1409 ق، ج 1.
12. العباد، عبدالمحسن، "الرد على من كذب بالاحادیث الصحیحه الوارده فى المهدى"،
مجله الجامعة الاسلامیه، 1400 ق، ش 45.
13. الغمارى، احمد بن محمد بن الصدیق، ابراز الوهم المكنون من كلام ابن خلدون،
دمشق، مطبعة الترقى، اوّل، 1347 ق.
14. القنوچى، السید محمد صدیق خان، الاذاعة لما كان و ما یكون بین یدى الساعة،
قاهره، مطبعة المذى، دوم، 1379ق.
15. الكتانى، محمد بن جعفر بن ادریس، نظم المتناثر من الحدیث المتواتر، فاس، مطبعة
المولودیه، اوّل، 1328 ق.
16. المرعشى، محمد عبدالرحمن، فتح المنان بمقدمة لسان المیزان، بیروت، دار احیاء
التراث العربى، اوّل، 1415ق.
17. محمد شاكر، احمد، تحقیق مسند احمد بن حنبل، قاهره، دارالحدیث، اوّل، 1417 ق، ج
3.
18. هیثمى، ابن حجر، الصواعق المحرقه، بیروت، مؤسسة الرسالة، اوّل، 1417، ج2 .
منبع:فصلنامه قبسات