شهید آوینی
 
سیری در سیره استاد مطهری

مردانی كه چون خورشید از پس توده های ابر تیره و تار رخ می گشایند، و به زندگی دیگران نوید امید می دهند.

آنان كه در مسیر حیات خویش پرده های جهل و خرافه، كفر و نفاق، سلطه و استكبار را كنار میزنند و پیوسته با گامهای سترگ و استوار خویش، راه دشوار و پر سنگلاخ مسیر تكامل را هموار می كنند و با پشتوانه علم و ایمان گردنه ها و پیچ و خم های نفس گیر زندگی را در می نوردند، تا پرچم كرامت و عزت انسانی را برفراز قله های مرتفع تاریخ به اهتزار در آورند. و به حق، مطهری قافله سالاری در این مسیر بود.

بزرگ مردی از نژاد پاكان، و نادره ای از تبار نیكان، كه در عصر ما بر افق تابناك تاریخ تشیع علوی درخشیدن آغاز كرد و در بحران گسترش انحراف و مقابله با اندیشه سالم در انسان، و هیاهوی شیاطین برای افول ایمان، با صلابت در گفتار و خلوص در كردار، اعتدال در اندیشه و پندار حركت اندیشمندانه خویش را در جهت مخالف حركت جامعه و تاریخ آغاز كرد و مبارزه با جبهه شرك و الحاد، نفاق و تردید، جمود و تحجر، جهل و تعصب را، با عزمی راسخ و حركتی قاطع شروع نمود.

او علم و حكمت، قرآن و برهان، فلسفه و عرفان را به زیبایی و شیوایی تمام به هم آمیخت تا تلخی بعضی از نگرش های غلط و بیگانة از دین را، به شیرینی و حلاوت استدلال و یقین مبدل سازد. و با تكیه بر سرمایه های اصیل و غنایم عظیم در حوزه علوم و اندیشه اسلامی و نیز با تأثیر پذیری از شخصیت های بزرگ زمان خویش چون آیة الله بروجردی و حضرت امام خمینی و علامه طباطبایی، روشهای نوین را در فرهنگ و اندیشه اسلامی بنیان نهاد و دریچه هایی از نور را به سوی جامعه ظلمت زده خویش گشود.

توجه دقیق وی به معضلات فكری و نیازهای اساسی و درك عمیقش از شرایط زمانی و مكانی و بصیرت صحیح ایشان نسبت به علوم اسلامی و گستره مطالعاتی كه در شناخت مكاتب و ادیان و فرهنگ های مختلف داشت، از او شخصیتی بی نظیر ساخته بود. به گونه ای كه در هر موضوعی قدم نهاد مشعلی پرمایه برافروخت و افق غم گرفته اندیشه ها را، روشنی و امید بخشید.

اگر چه او در شأن استادش علامه طباطبایی، این گونه اذعان داشت كه: "او مردی بود فراتر از زمان و مكان زندگی خویش و صد سال دیگر بشریت او را خواهد شناخت". اما براستی باید اعتراف نمود كه شخصیت مطهری هنوز برای دنیای اسلام مكنون و مستور است. او مردی برتر از زمان و مكان حیات خویش بود، باشد كه در آینده تاریخ، همان گونه كه مطهری خود نوید داده است، ابعاد وجودی او و معارفی كه عرضه داشته است، برای جوامع انسانی بهتر شناخته شود.

و صدق این مدعی امروز كاملاً مشهود است زیرا هر موضوع غامض و مبتلابه در عرصه های اعتقادی علمی، سیاسی و اجتماعی كه جوامع اسلامی و حتی غیر اسلامی با آن دست به گریبان است، می بینیم مطهری با بصیرت و ژرف نگری بدان پرداخته و به دیده تحقیق و ارزیابی تحلیلی از آن پرده برداشته است. او در خشت خام، حقایقی را دیده كه دیگران بدان دست نیافته اند.

در این مصاحبه ما بر آنیم كه در حد بضاعت اندك، از ابعاد مختلف شخصیت این مرد بزرگ، در آستانه هشتاد و یكمین سال میلاد او، پرده برداریم كه "لَقَدْ كَانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُولی الاَلْبَابْ".
باشد كه برای پویندگان طریقت و طالبان راه حقیقت دستمایه ای گردد.

"وَالسَّلامُ عَلَیهِ یوْمَ وُلد"
تولد
طلیعه فجر سیزدهم بهمن ماه سال 1298 هجری شمسی می دمد و در خانه ای كه خود مبدأ بركات ظاهری و معنوی برای مردم خطّه فریمان است، پسری مبارك چشم به جهان می گشاید. مقدمش تداعی اجابت دعوت "ربَّنَا هَبْ لَنْا مِنْ اَزْوَاجِنَا وَ ذریاتنَا قُرَّةَ اَعْینٍ" پدری پارسا و كم نظیر و مادری باتقوی و بی بدیل می كند.
نام او را "مرتضی" می گذارند و براستی او "مرتضی" می زید و "مرتضی" از این دنیا رخت بر میبندد و در لحظات عروج روح بلندش، مصداقی بر "اِرْجِعی اِلی رَبِّك راضِیةً مَرْضیة" می شود.
گواه این حقیقت زمزمه های سحرگاهان اوست كه با سوزی تمام و نجوایی مدام سوره فجر را تلاوت می نماید و در آخرین آیات به یاد آخرین لحظات فراغ از دنیا، مطهری از خود فارغ می شود و آن چنان به معبود می پیوندد كه گویا فقط جسم او در عالم خاك و جان او به عالم افلاك عروج كرده است.
حال این همه عظمت و زیبایی دركدامین خانه شكل می گیرد. شاید هیچ كلامی و بیان رسایی گویای واقعیات آن خانه، مانند كلام دلنشین قرآن نباشدكه می فرماید:

"فی بیوتٍ اذن اللهُ ان ترفع و یذكر فیها اسْمُهُ یسبِّح فیها بالغدوِّ والاصالِ"
خانواده استاد
آری مهبط مردان الهی خانه هایی است كه معراج عشق پروردگار است. و خدای حكیم بر آن خانه و اهلش نظر دارد، چون اهل آن خانه فقط به معبود خویش نظر دارند. خانه ای كه جایگاه ذكر و تسبیح خالق و خدمت و تكریم مخلوق است، هر صبح و شام زندگی و تلاش با نام او و برای او و به عشق او آغاز می گردد و سرانجام می گیرد.
اكنون برای آشنایی دقیقتر در نشستی با خانواده محترم آن راد مرد برجسته به گفتگو می نشینیم.

لطفاً قدری درباره خاندان شهید مطهری و وضعیت خانوادگی و پدر و مادر ایشان برایمان صحبت كنید.

برادر استاد (آقای محمد تقی مطهری): اگر بخواهیم از پدر و مادر استاد صحبت كنیم باید ابتدا از جد ایشان سخن بگوئیم. آن طوری كه من از مرحوم پدرم،حاج شیخ محمد حسین شنیدم،پدر ایشان مرحوم آخوند ملا محمد علی، مرد خیلی ملا و با تقوا و شجاعی بود. او در یكی از روزهای ماه ذی الحجه بین سالهای 1295 تا 1300 هجری از مشهد حركت، و به فریمان می آیند و در مسجد قدیمی شهر كه اكنون به مسجد زارعین معروف است اقامت می كند.

مردم می بینند كه آخوند گمنامی به مسجد آمده و اغلب شبها تا صبح یا نماز می خواند یا مطالعه می كند فریمان از قدیم تیول دولت بود. و به خاطر حمله های تركمن ها و اُزبك ها، همیشه سوار كاران برای دفاع آماده بودند. خان فریمان به جد ما پیغام می دهد "اگر شما برای روضه و منبر آمده اید، اینجا ما به انداره كافی روحانی و آخوند داریم. شما از كارتان نمانید، بروید جای دیگری كه نیازی به شما باشد".

ایشان در جواب پیغام می دهند" من اینجا به خانه خدا وارد شده ام و مزاحم كسی نیستم. اگر خان از خانه خدا مضایقه دارد، من از اینجا می روم و با او كاری ندارم".
مدتی می گذرد و محرم فرا می رسد، و از شب اول محرم روضه شروع می شود.

شب آقایی به نام شیخ مهدی به منبر می رود و یك ساعت صحبت كرده و روضه می خواند. سپس به ایشان تعارف می كند؛ با اشاره می گوید كه منبر نمی رود.
شب دوم هم این ماجرا تكرار می شود شب سوم كه تعارف می كنند؛ ایشان در جواب می گوید: دو شب قبل هم شما تعارف كردید، من به شما جواب دادم، چرا اینقدر اصرار می كنید؟

در این هنگام خان محل به شیخ مهدی می گوید: "آقا چرا این قدر تعارف می كنید؟ شاید صاحب مجلس راضی نباشد". تا خان این حرف را می زند، آخوند ملا علی (جد استاد) بلند می شود و روی منبر می رود و رو به مردم می گوید: شما دو شب گذشته دیدید كه این آقای محترم ]روحانی[ تعارف كرد، من منبر نرفتم اگر هم الآن آمدم به خاطر حرف این آقا (خان) بود كه نمی دانم كیست. می خواهم به ایشان بگویم اگر مجلس مال شماست این پرچم ها و پارچه های سیاه و اسم اباعبدالله الحسین (ع) چیست؟ و اگر مجلس مال امام حسین (ع) است شما چه كاره ای كه دخالت می كنی؟
سپس منبر جانانه ای می رود و روضه خوبی هم می خواند و پایین می آید.
مردم دور او را می گیرند و می گویند: آقا شما هر شب باید منبر بروید. چه منبر خوبی داشتید ما خیلی استفاده كردیم و طوری می شود كه خان عذر خواهی می كند و طبق خواسته مردم می گوید "شما باید هر شب به منبر بروید"، و سپس بعد از عاشورا كه ایشان می خواهد به مشهد برگردد؛ خان ایشان را می خواهد و می گوید:"آقا من نمی گذارم شما بروید شما باید اینجا بمانید. شما وجود خیلی مفیدی هستید" و خلاصه قطار شتری به مشهد می فرستد و تمام باروبنه آقا و زن و بچه را به فریمان می آورند. پدرم مرحوم شیخ محمد حسین می گفت: من آن موقع نه ساله بودم.

" وَِ وَالدٍ وَ مَا ولَدَ"
آشنایی با پدر استاد
پدرم كه سومین پسر این خانواده بوده، شیخ محمد حسین نام داشت ایشان در زمان مرحوم آخوند خراسانی برای تحصیل از فریمان به نجف می رود. او می گفت: "در تشییع جنازه مرحوم میرزای شیرازی من بودم" یعنی در سال 1312.
پدرم نیز فوت مرحوم شیخ جعفر شوشتری را خوبی به خاطر داشت كه معروف بود كه از طرف حضرت اباعبدالله (ع) به وی عنایتی شده بود و منبرهای مؤثری می رفت به طوری كه مردم را منقلب می كرد حتی مرحوم میرزای شیرازی بزرگ هم گاهی پای منبر ایشان می نشست. پدرم در زهد و تقوی كم نظیر بود. آیة الله مرعشی (ره) می فرمود: " پدر استاد مطهری در تاریخ بی نظیر است" او در تمام عمر یك دروغ نگفت.
وقتی در زمان رضاخان شخصی برای تعیین نام خانوادگی به فریمان می رود با دیدن چهرة نورانی پدر، نام "مطهری" را برای ایشان برمی گزیند.
در حادثه گوهر شاد وقتی ایشان را دستگیر كردند، در بازجویی ها حقیقت را گفته بود اگر چه به ضررش تمام شد. به گونه ای، كه وقتی رئیس شهربانی به او می گوید: "شیخ: تو یا خیلی زرنگی كه ما تو را درك نمی كنیم یا واقعاً خیلی در گفتارت صادقی، زیرا آنچه گفته ای به ضرر توست".
او می گوید من دروغ نمی گویم. هر چه بوده عین جریان را در متن بازجویی نوشته ام.
او از پذیرش وجوه شرعی خودداری می كرد و مخالف این كار بود، اگر چه به لحاظ مادی در تنگنا زندگی می كرد و چون در زمان قاجار و اوایل رضاخان محضر نبود ایشان برای مردم سند ازدواج می نوشت. حق الزحمه می گرفت و گذران زندگی می نمود.
ایشان بیش از 50 سال فقط 450 طلاق داشت ولی حدود 000/20 ازدواج ثبت كرد.
از پدر استاد حدود هزار بیت شعر به زبان فارسی موجود است كه این اشعار در جواب شخصی است كه اشعاری بر ضد مذهب جعفری سروده است.

" وَ مِنْ آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْوَاجاً لِتَسْكُنُوا اِلَیهَا"
ازدواج پدر استاد
شگفتا از مظاهر خلقت و دست حكمت حق كه سكونت و آرامش را در سایه ازدواج و همسر گزینی برای بشر مهیا می سازد.
و مادر استاد كه نامش سكینه است، خود سرآغازی برای سكونتی الهی در محفلی قوام یافته بر اساس مودت و رحمت می شود.
برادر استاد: "یك سال قبل از امضای فرمان مشروطه یعنی در سال 1323 قمری، پدرم با دختر یك روحانی به نام آخوند ملا جعفر روحانی ازدواج می كند.
مادر ما زن نابغه ای بود. استاد شهید می گفت: "مادر ما یك كامپیوتر است".
او هر چه در زندگی شنیده بود و خوانده بود حفظ بود. از نظر حافظه، اعجوبه ای بود. گاهی كه استاد منبر می رفت و شعری می خواند، مادر دنباله شعر را می خواند و می گفت كه از كدام شاعر است.
استاد می گفت: ما یك صدم به مادر نرفته ایم.
گاهی كه صبحها قرآن می خواندیم، پدرم صرف و نحو بعضی كلمات قرآن را از ما می پرسید هرگاه ما در جواب می ماندیم، مادرم چون درس را گوش كرده بود آهسته پاسخ صحیح را به ما می گفت. او از سه سالگی تمام خاطرات در یادش بود. حتی در سال آخر عمر درست می دانست كه استاد در چه ساعتی و كدام روز از هفته و كدام ماه شمسی و قمری به قم رفته است.

"وَالْبَلَدُ الطّیبُ یخْرُجُ نَبَاتُهُ بِاِذْنِ رَبِّهِ وَ الذَّی خَبُثَ لایخْرُجُ اِلاّ نَكِداً"
صفات اخلاقی مادر
نیروی بیان و نطق مادرم خیلی قوی و زیبا بود. اگر در مجلسی می نشست كه پانصد زن بودند تنها او سخنگو بود. خیلی قشنگ حرف می زد. استاد می گفت: " من چهل سال است با این مادر سر و كار دارم عجیب است الآن هم كه صحبت می كند من جملات بكر و ضرب المثلهایی از او می شنوم كه برایم تازگی دارد".
خیلی شجاع و پر دل و قوی بود. در سن 15 - 16 سالگی كه من جوان و ورزشكار بودم. گاهی سر به سر مادرم می گذاشتم. یك بار مادرم به من گفت "مثل اینكه خیلی به خودت مغروری، خیال كردی مرد شده ای" سپس بلند شد و دو دست مرا گرفت و تكان شدیدی داد هر كاری كردم كه دستهایم را آزاد كنم زورم نرسید.
او طب سنتی را هم مطالعه كرده بود تمام كتاب "تحفه حكیم مومن" را حفظ بود. او حدود 60 سال در فریمان برای زنها طبابت كرد بدون آنكه طبابت او رد خور داشته باشد و حتی یك نفر در اثر طبابت ایشان بمیرد. پدرم 60 سال طبیب روحانی فریمان و مادرم طبیب جسمانی مردم بود.
از بیماران هم پول نمی گرفت و هزینه های درمان را خودش می داد. یكبار همسر یك چوپان جوان كه از ده "سفید سنگ" برای درمان آمده بود، پس از معاینه مادرم گفت او نیاز به چند روز بستری شدن دارد مادرم او را به ناچار در منزل خودمان در یك اتاق بستری كرد و به شوهرش گفت: "ده روز دیگر بیا و زنت را ببر" پس از 10 روز چوپان به همراه گوسفندی كه برای مادرم آورده بود - و او نپذیرفت - به خانه ما آمد و در حالی كه همسرش كاملاً خوب شده بود همراه شوهرش رفت.
اكنون از همسر استاد سركار خانم مطهری نسبت به شخصیت مادر استاد جویا می شویم. و با توجه به نقش اساسی كه مادر نسبت به فرزند و تأثیرات روانی، اعتقادی، اخلاقی و حتی شخصیت اجتماعی او دارد از روحیات و صفات این مادر ارزشمند سؤال می كنیم.

خانم مطهری! با تشكر فراوان از پذیرش این مصاحبه، لطفاً در باره مادر بزرگوار استاد مطهری مطالبی را برای ما بفرمائید.
"مادر استاد مطهری از زنان بسیار محترم، و از زنان تحصیل كرده امروز، خیلی با سواد تر و آگاه تر بودند. ایشان زن فوق العاده ای بود. از نظر سخن گفتن بسیار گرم، و مطالب را جالب بیان می كردند. در كار طبابت عجیب وارد بودند و همچنین در زمینه درمان نازایی. گذشته از تبحر علمی، نَفَس عجیبی داشتند و به سبب خلوص نیت و عقیده پاك، كارشان بسیار مؤثر واقع می شده و در عین حال دارای روح لطیف و مهربان و بی توجه به زخارف و وابستگی های دنیا.
جالب است بدانید، ایشان وقتی از دنیا رفتند جز یك انگشتر و سه دست لباس، چیز دیگری از خود باقی نگذاشتند.
مثلاً اگر لباس تازه ای خریداری كرده بودند و بر تن می نمودند و كسی لباس را می دید یا خدمت كار خانه می گفت: بی بی جان چه لباس زیبایی! ایشان بلافاصله لباس را در می آوردند و به او می دادند". در عین توانمندی روحیه ای با گذشت، مهربان و در خدمت مستضعفین داشتند.

"طُوبی لِمَن كَانَتْ امُّهُ عَفیفَه"
كودكی استاد
آیا مادر ایشان نسبت به دوران بارداری یا شیردهی و كودكی هم خاطراتی را برای حضرتعالی تعریف كرده بودند، یا خیر؟
آری ایشان به من می گفتند: مرتضی با سایر بچه های من تفاوت دارد، او استثنایی است. حتی می گفتند: از بدو تولد مرتضی رشید و درشت و سالم بود و تا حدود 5/2 سالگی اصلاً مریض نشده بود و نیازی به طبابت و درمان نداشت، تا اینكه برای اولین بار وقتی زرد آلوی كال خورده بود، دل درد گرفت.
ایشان این گونه تعریف می كردند:
"در زمانی كه استاد مطهری را هفت ماهه حامله بودم در خواب دیدم كه در مسجد فریمان تمام زنان فریمان نشسته اند و من هم آنجا هستم. یكدفعه دیدم كه خانم بسیار محترم و مقدسی با مقنعه وارد شدند و دو خانم دیگر دنبال ایشان می آمدند، در حالی كه گلاب پاش هایی در دست داشتند. آن خانم مجللی كه در جلو آن دو خانم بودند، به آنها گفتند گلاب بریز، و آنها روی سر تمام خانم ها گلاب پاشیدند. وقتی به من رسیدند، سه دفعه روی سر من گلاب ریختند. ترس مرا فرا گرفت كه نكند در امور دینی و مذهبی ام كوتاهی كرده باشم ناگزیر مجبور به سؤال كردن شدم. ایشان در جواب گفتند: به خاطر آن جنینی كه در رحم شماست. این بچه به اسلام خدمتهای بزرگی خواهد كرد".
ایشان می گفتند مرتضی با بچه های دیگر فرق داشت، پیوسته وضو می گرفت و وقتی از او سؤال می كردم چرا اینقدر وضو می گیری؟ می گفت: دوست دارم قلبم نورانی باشد. لذا از همان كودكی او با وضو بود، و واقعاً استاد مطهری یك لیوان آب بی وضو نخورده بود.
خاطره ای دیگر از مادر ایشان این بود كه می گفتند: من یك كت "ترمه" داشتم زمانی كه مرتضی سه سال بیشتر نداشت این كت را روی دوشش می انداخت در حالی كه آستین كت به زمین كشیده می شد، ایشان به عبادت و نماز می ایستاد. یك بار این كودك سه ساله با همین لباس دو ساعت در اتاقی خلوت مشغول نماز خواندن بود.
بیانی دیگر در باره كودكی استاد به نقل از برادر ایشان: از مادرم شنیده ام: مرتضی در حدود پنج سال داشت كه خیلی به كتاب علاقمند بود و به كتابخانه پدرم می رفت و كتاب برمی داشت. پدرم خیلی كتاب داشت و آنها را با سلیقه طبقه بندی كرده بود، و اگر به هم می خورد ناراحت می شد. تا پدر از اتاق بیرون می رفت، مرتضی به سراغ كتابها می رفت، و چون اغلب كتابها بزرگ بودند و او زورش نمی رسید، كتاب روی زمین می افتاد. پدر عصبانی می شد و می گفت: "جلوی این بچه را بگیرید".
مادرم می گفت: "خوب بچه به كتاب علاقه دارد، او را به مكتب بفرستید".
پدر می گفت: آخر سنش اقتضاء نمی كند.
بلاخره او را به مكتب فرستادند. مرتضی اشتیاق فراوانی به درس داشت.

خاطره ای شیرین
مادرم این گونه می گفتند: "تابستان بود نیمه های ماه، و هوا صاف و مهتابی، شب بیدار شدم و دیدم مرتضی در بستر خود نیست. نگران شدم و فكر كردم به دستشویی رفته. آنجا هم نبود. همه را بیدار كردم، همه جا را جستجو كردیم. اوایل صبح دیدیم یكی از كشاورزان روستا او را بغل كرده و به خانه می آورد. پرسیدیم مرتضی كجا بود؟ آن مرد گفت: من در كوچه می رفتم كه دیدم این بچه پشت در مكتب خانه چمباتمه زده و سرش را روی زانویش گذاشته و كتابش را در بغل گرفته و خوابش برده است.
پرسیدیم بچه! چرا رفتی؟
گفت: من بیدار شدم دیدم هوا روشن است (چون نیمه ماه بود و هوا صاف و مهتابی) فكر كردم صبح است و باید به مكتب خانه بروم.
لازم به ذكر است كه استاد مطهری برای معلم این مكتب خانه بعدها هم بسیار احترام قائل بودند و هر وقت به فریمان می آمد، می فرستاد دنبال ایشان و می گفت: او اولین كسی است كه به من قرآن آموخته. حتی گاهی به او كمك مالی می كرد.
پدر و مادرم می گفتند كه مرتضی در كودكی حالتهای خاصی داشت كه آنها را نگران می كرد او اصلاً بازیگوشی دیگر بچه ها را نداشت. غالباً در خود فرو می رفت. همبازی هایش می گفتند: "وقتی به رودخانه می رفتیم تا شنا كنیم اغلب مرتضی لخت نمی شد و زیاد هم با ما بازی نمی كرد". این حالت تفكر را بعدها هم در استاد بسیار مشاهده می كردیم. ایشان می گفت: "چه خوب است انسان روزانه دست كم یك ساعت تفكر كند". ایشان از 12 سالگی نماز شب می خواند.

"كُونُوا رَبَانِیینَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ"
شروع تحصیل و تعلیم
و مطهری آن آیت الهی و مرد ربانی كه آنچه را از كتاب خدا و معارف آن فرا گرفت با عشقی خدایی به دیگران آموخت و اندیشه و گفتار و كردار او مصداقی روشن، به روشنی آیات وحی بود، و چون الهی و ربانی بود بمانند آینه ای صاف و چشمه ای زلال توانست نورانیت وحی را در كلامش به دیگران منتقل و منعكس سازد.

در باره تحصیلات ایشان مطالبی بفرمائید.
ایشان از پنج سالگی كار آموزش و تعلیم را از مكتب خانه فریمان آغاز نمود، در منزل هم، برادر بزرگ ما حاج محمد علی، و استاد و من مقدمات عربی را در نزد پدر می خواندیم، و صبحها در عین خواندن قرآن، پدرم صرف و نحو كلمات را از ما می پرسیدند و گاه مادر ما را، در این امور یاری می داد، چون او هم درس را گوش می داد.
استاد شهید، حافظه عالی، استعداد فوق العاده و توانایی نطق و خطابه خوبی داشت. و از همان اوایل دوران طلبگی كه در فریمان زندگی می كرد منبر می رفت.
در سن 10 سالگی تحصیلات حوزوی را شروع كرد. در سال 1312 یا 1313 به اتفاق برادر بزرگترمان به مشهد رفته و در مدرسه "ابدال خان" دروس طلبگی ادامه دادند. در زمان رضا خان كه مدارس علمیه را بستند، ایشان به ناچار به فریمان برگشتند. لیكن اغلب كتاب دستش بود. دو سال در فریمان بود و فقط مطالعه می نمود بعدها می گفت: " من هر چه مایة مطالعات تاریخی دارم، مربوط به همان دو سالی است كه از مشهد به فریمان برگشتم".

"وَ قَالَ اِنّی مُهَاجِرٌ اِلی رَبِّی اِنّهُ هُوَ الْعَزیزُ الْحَكیمُ"
هجرت به قم
آری، روح بلند هجرت به قم مطهری آرام ندارد و همچنان در صدد هجرت است او تشنه است و بدنبال چشمه سار می رود تا "لیتفقهوا فی الدّین" را محقق سازد و مصداق "لینذروا قومهم" در عصر خو یش شود.
در چه سالی ایشان به حوزه علمیه قم رفتند و چه خاطراتی از آن زمان دارید؟
برادر استاد: تاریخِ درستِ رفتن ایشان به قم، سال 1315 است درست شش هفت ماه بعد از فوت آیة الله حائری، دوره اختناق شدید و مبارزه با روحانیت و مظاهر دینی مذهبی و بستن مدارس و مساجد بود. اغلب كسانی كه در كسوت روحانیت بودند تغییر لباس داده بودند. با همه اینها ایشان اصرار داشت برای ادامة تحصیل به قم برود. چون پدرم وضع بدی داشت و با پول مختصری ایشان را روانه قم كرد، در این دوران ایشان با فشار و مضیقه زیادی، زندگی را می گذراندند، و در اثر سوء تغذیه ایشان بیماری شدیدی گرفت كه مرحوم آیة الله صدر ایشان را به بیمارستان نكویی قم بردند و مورد معالجه قرار دادند و عوارض آن بیماری تا مدتها بود.
آقای مطهری بهر حال تا سال 1320 به دلیل شوق ایشان به درس كمتر به فریمان می آمد در سال 1321 آمد و مرا با خود به قم برده و چون از وجوه شرعی استفاده نمی كردیم و فقط به كمك شهریه زندگی می كردیم، كلاً در مضیقه بودیم و از حداقل غذا بهره مند می شدیم. در قم من هیچ وقت عبای نو بر دوش ایشان ندیدم و تمام عباهای ایشان كهنه یا پاره بود. با این حال در سال 1325 نذر كرد كه اگر خداوند به او توفیق خدمت به دین اسلام را بدهد منبر مجانی برود. كم كم كار تبلیغ را آغاز و برای دهه محرم به شهرستانها می رفت.
ایشان طلبه فاضلی بود و مایه داشت، همیشه می گفت: منبر باید از خود انسان جوشش داشته باشد مثل چشمه آب است، هر چه آب بردارند، باز پر می شود تقلید خوب نیست.
سالی كه من به قم رفتم ایشان كفایه را پیش آیة الله محقق داماد (ره) می خواند.
درس خارج را با مرحوم آیة الله حجت و آیة الله صدر و آیة الله خوانساری شروع كرد بعداً ایشان به مرتبه ای رسید كه دیگر دروس كسانی چون آیة الله صدر و آیة الله كوه كمره ای او را قانع نمی كرد. بنابراین تصمیم گرفت به خدمت امام خمینی(ره) كه فلسفه و سطح علوم قدیم را تدریس می كردند مشرف شود. ایشان از امام (ره) تقاضای یك دورة كامل درس خارج كرد. آنها در حجره خودمان درس خارج را شروع كردند اما مشتاقان درس به حدی زیاد شدند كه از حجره به مسجد بالا سر و بعد به مسجد "سلماسی" رفتند. این درس دوازده سال ادامه داشت.

"رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا الله عَلَیه"
مراد و مرید
و این استاد و شاگرد بر سرپیمان خویش با پروردگارشان آن چنان استوار ایستادند كه بعثتی دیگر برانگیختند و انقلابی عظیم بر پایه سنت نبوی و مكتب علوی و نهضت حسینی پایه ریزی نمودند.
بیان مقام معظم رهبری: من به حال آقای مطهری غبطه می خورم، این لطفی كه خداوند در حق ایشان كرد واقعاً چیز عجیبی بود. مثلاً در زمانی كه ایشان به قم رفت همان اوایل كار، استادی مثل امام خمینی پیدا كرد. كمتر كسانی بودند كه توانسته باشند در آن برهه از زمان از این سرچشمه موّاج صفا و معنویت و عرفان و حكمت استفاده كنند.

از ارتباط این استاد و شاگرد بی نظیر بازهم بفرمائید؟
برادر استاد: رابطه ایشان با امام، حتی رابطة مرید و مرادی نبود بلكه سرسپردگی بود، كلمه "حاج آقا روح الله" برایش كلمة متبركی بود. حضرت امام هم فوق العاده به ایشان علاقمند بودند.
ایشان معتقد بود كه امام در تمام كارهایشان مویدند و همیشه می گفت: ببین تفاوت این مرد با دیگران چقدر است! كه شب بلند می شود تهجدش را انجام می دهد، قرآنش را می خواند، دعاهایش را می خواند، گریه هایش را می كند و با دل صاف می نشیند و اعلامیه می نویسد. این اعلامیه باید نافذ باشد. اصلاً این چیزها به او الهام می شود خداوند راه را به این مرد نشان می دهد.

"وَ قَضی رَبُّكَ اَلاّ تَعْبُدُوا اِلاّ اِیاهُ وَ بِالْوَالِدَینِ اِحْسَاناً "
رابطه و سلوك با پدر و مادر
q با توجه به جایگاه عظیم والدین در اسلام و تأكید بر حفظ احترام و ادای وظایف نسبت به ایشان، نقش خدمت به آنان در زندگی انسان و نیز دعای آنها در عاقبت بخیری فرزندان، روش استاد شهید با والدینشان چگونه بود؟
فرزند استاد (آقای مجتبی مطهری): خاطرم می آید كه زمانی پدرم گفتند:گه گاه كه به اسرار وجودی خود و كارهایم می اندیشم احساس می كنم یكی از مسائلی كه باعث خیر و بركت در زندگیم شده و همواره عنایت و لطف الهی را شامل حال من كرده احترام و نیكی فراوانی بوده است كه به والدین خود كرده ام، به ویژه در دوران پیری و هنگام بیماری تا آنجا كه توانایی ام اجازه می داد، از نظر هزینه و مخارج زندگی به آنان كمك و مساعدت كرده ام.
ایشان تأكید خاصی داشتند كه هر گاه به فریمان سفر می كردیم اول به منزل پدر و مادرشان بروند و سپس اقوام برای دیدن ایشان خدمتشان می آمدند.
در موقع روبه رو شدن با پدر و مادر، دست آنان را می بوسیدند و به ما توصیه می كردند كه دست ایشان را ببوسیم. به خاطر دارم گاهی كه از بعضی صحبتهای پدر و مادرم دلتنگ می شدم. پدرم می گفت: "مجتبی، انسان هیچ گاه از سخن پدر و مادر ناراحت و دلگیر نمی شود، و والدین همیشه خیر و سعادت فرزند را می خواهند"

"وَ بَرٍّ بِوَالِدَیهِ وَ لَمْ یكُنْ جَبَّاراً عَصِیاً"
و مطهری به خوبی دریافته بود كه بندگان خاص خدا توفیق و بركات زندگی را در سایه احسان به والدین و خدمت به آنها كسب نموده اند.
برادر استاد شهید در این باره می گوید: یك سال استاد به من گفت: محمد تقی! بیا با هم ماهانه ای در نظر بگیریم و برای پدر و مادر بفرستیم.
گفتم: پدر نیاز ندارد، چون برادر بزرگمان متكفل مخارج آنهاست.
ایشان گفتند: به خاطر نیاز نمی گویم، كمك پدر و مادر باعث می شود كه خداوند به انسان توفیق دهد. هر چه ما به آنها كمك كنیم و بیشتر رضایت آنها را جلب كنیم خداوند توفیقات ما را بیشتر می كند.
قرار گذاشتیم و ماهانه چیزی برای ایشان می فرستادیم بعدها فهمیدیم كه همة آن پول را پدر كتاب می خرید و مادر صدقه می داد.

"وَ اَنْكِحُوا الاَیامی مِنْكُمْ وَ الصَّالِحینَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ اِمَائِكُمْ "
ازدواج استاد
سركار خانم مطهری از ازدواج خود با شهید بزرگوار استاد مطهری برایمان بگوئید.
من در حدود 27 سال قبل از شهادت آقای مطهری با ایشان ازدواج كردم. پدرم كه از روحانیون خراسان بودند بسیار متواضع، متدین و با تقوی بودند، ایشان مدتی معلم استاد بودند و به ایشان بسیار علاقمند، می فرمودند: من دوست دارم با ایشان وصلت داشته باشم.
یازده ساله بودم یك شب در خواب دیدم به اتاق پدر رفته ام. در اتاق پدرم روی زمین یك كاغذ افتاده بود وقتی كاغذ را برداشتم روی آن نوشته شده بود فلانی، (یعنی من) برای مرتضی در 29 ماه عقد می شود. از دیدن این خواب خیلی تعجب كردم و با هیچ كس آن را در میان نگذاشتم تا اینكه مدتی گذشت خواستگاران متعددی می آمدند،اما مادرم می گفتند: تا دیپلم نگیرد شوهرش نمی دهم.
سیزده ساله بودم و در كلاس هفتم درس می خواندم كه آقای مطهری برای خواستگاری آمدند.
پدرم از این موضوع خرسند بودند ولی مادرم مخالفت می كردند. چون او در یك خانواده غیر روحانی و نسبتاً مرفه بزرگ شده بود، از ازدواج من با یك روحانی خشنود نبود و صریحاً می گفت: من دخترم را به روحانی شوهر نمی دهم.
چند بار آقای مطهری مراجعه كردند. اما مادرم مسأله درس خواندن مرا مطرح می كردند. ایشان به راحتی پذیرفتند و گفتند: هیچ اشكالی ندارد می توانند درسشان را ادامه بدهند و دیپلم بگیرند.
بالاخره پس از مدتی مادر راضی شدند، روز 23 ماه بود كه موافقت ایشان اعلام و همان روز آقای مطهری گفتند:روز 29 ماه برای عقد روز خوبی است، و موافقت شد. من در روز 29 به عقد ایشان در آمدم و آن وقت بود كه حقیقت خوابی كه دیده بودم، برایم روشن شد.
q آیا شما تحصیلات خود را مطابق قولی كه گرفته بودید ادامه دادید؟
بعد از ازدواج با ایشان وقتی در قم زندگی می كردیم من نزد ایشان عربی می خواندم چون خیلی اصرار بر تحصیل من داشتند، بعد كه به تهران آمدیم به ایشان گفتم: شما نگذاشتید كه من علم جدید بخوانم و دیپلم بگیرم.
ایشان گفتند: با رعایت حجاب كامل اسلامی، بروید و به طور متفرقه امتحان دهید و درستان را بخوانید. لذا من درسم را ادامه دادم تا دیپلم گرفتم.

"رَبّنَا هَبْ لِنا مِنْ اَزْوَاجِنَا وَ ذُرّیاتِنَا قُرَّةَ اَعْینٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقینَ اِمَاماً"
رفتار استاد با همسر و فرزندان
سركار خانم مطهری راجع به فرزندانتان بفرمائید حاصل این ازدواج پر بركت چه بود؟
ثمره این ازدواج 7 فرزند بود. چهار دختر و سه پسر. استاد عنایت خاصی در تربیت فرزندان و رسیدگی به آنان داشتند. رفتار ایشان برای من و بچه ها درس بود.
زمانی كه ما در قم بودیم و هنوز فرزندی نداشتیم روزی ایشان از درس برگشته و وارد منزل شدند، من مشغول نماز خواندن بودم، به من گفتند: خانم شما دعا بفرمائید كه خداوند و ثمرات مرا طوری قرار دهد كه بعد از آنكه از این دنیا رفتم، از خدا نخواهم كه خدایا مرا برگردان تا اثرات و ثمرات خود را اصلاح كنم و برای آنان "رَبِّ ارْجعونی" از پروردگارم بخواهم. آن زمان هنوز فرزندی در زندگی ما نبود.
و خود ایشان هم پیوسته برای بچه ها دعا می كردند. من امروز اثر دعای مطهری را حتی در نوه هایم می بینم، از همان دوران كودكی بسیار به رعایت ضوابط شرعی مقیدند، حتی نوه های من از همان دوران خردسالی مقید به وضو دار بودن هستند، بچه هفت ساله وضو می گیرد.
یك بار من به خاطر كسالت از اول وقت نمازم مقداری عقب افتاد، وقتی وضو گرفتم، آمدم كه نماز بخوانم، دیدم جانماز مرا نوه ام جمع كرده، دلیل این كار را سؤال كردم. این بچه خردسال گفت: مامان جان دیگر فضلیت اول وقت تمام شده، و چون دیر آمدید من جانماز را برداشتم، نماز خواندن الان دیگر فایده ندارد. و من این گونه رفتارها را آثار عمل و تقوی و دعای مطهری می دانم.

از رفتار عملی شان با بچه ها برایمان بگوئید.
من یكی دو نمونه تعریف می كنم. ایشان خیلی مراقب تربیت اسلامی چه در رفتار و چه در گفتار بودند. وقتی بچه ها می خواستند به مدرسه بروند، ایشان با احترام كامل دخترها را صدا می كردند سعیده خانم، حمیده خانم،… ،تشریف بیاورید و بعد از ایشان سؤال می كردند مثلاً سعیده خانم شما امروز برای فاصله منزل تا مدرسه چه ذكری را در نظر دارید بگوئید؟ یعنی تا این مقدار مراقب بودند. و در عین محبت و عشق ورزی به بچه ها همه ضوابط و دستورات را به ایشان یاد می دادند.
ما اوایلی كه به تهران آمده بودیم خانه ای در خیابان ری كوچه " دردار " داشتم و چون در داخل منزل حمام نبود، ایشان روز جمعه به من می گفتند:خانم! من امروز غذا درست می كنم و شما این دختر خانم ها را به حمام ببرید و به ایشان غسل جمعه را یاد بدهید، اینها باید روش غسل و یا احكام مبتلابه شان را بدانند در آینده ممكن است ما نباشیم و نتوانند سؤال كنند و دچار مشكل شوند.
پدر خودم روحانی بودند ولی هیچكس را مثل آقای مطهری ندیده بودم كه اینقدر رعایت همه جوانب اخلاقی و تربیتی را بنمایند. به رغم اینكه مشغله علمی و فكری ایشان زیاد بود ولی حتی نسبت به درس بچه ها مراقبت می كردند، نامه هایی برای آنان می نوشتند كه چند نمونه از آن موجود است. نسبت به مساله ازدواج آنان می گفتند: برای همسر دختران دنبال آدم بگردید! نه دكتر و مهندس. یكبار شخصی به استاد گفته بود می خواهم بدانم كه زندگی استاد چگونه است تا برایم الگو شود. استاد در پاسخ به او گفته بودند: وقتم در زندگی حتی برای بچه هایم تنظیم شده. یكی دو ساعت برای سخنرانی، وقت مشخصی برای مطالعه و حتی یكی دو ساعت برای بچه ها كه به درسشان برسم و با آنها بازی كنم. بالاخره بچه ها هم حق دارند. با آن مقام علمی با بچه ها توپ بازی می كردند. همه بچه ها دوست داشتند كه با ایشان بازی كنند. ایشان واقعاً راه رسول الله (ص) را ادامه می دادند.

سركار خانم مطهری از رفتار ایشان با خودتان بفرمائید.
در مدتی كه من با ایشان زندگی می كردم هیچ وقت یادم نمی آید از ایشان ناراحتی یا رنجی دیده باشم. همیشه بسیار مهربان، با گذشت، با یك حالت آرامش و كاملاً متواضع رفتار می كردند. صدایشان متین و چهره شان همیشه خندان بود، به طوری كه من با ارادت و عشقی خاص در منزل ایشان زندگی و كار می كردم، و علاقه شدید ایشان به من و محبتهای او مرا در انجام كارهای منزل، رغبت و شوقی عجیب، می بخشید.
به آسایش و راحتی من و بچه ها اهمیت می دادند و آن قدر صمیمی و نزدیك بودند كه رنج مرا نمی توانستند تحمل كنند. همیشه همان مهر و محبت روزهای اول زندگی بین ما برقرار بود.
یادم هست یك بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند روز با یكی از دوستان به تهران برگشتم. نزدیك سحر بود به خانه رسیدیم، وقتی وارد شدم دیدم همه بچه ها خوابند ولی آقا بیدار است، چای را حاضر كرده میوه وشیرینی چیده و منتظر من بودند.
دوستم ازدیدن این منظره متعجب شد و گفت "همه روحانیون این قدر خوبند".
بعد از سلام و علیك، آقا با اشاره به اینكه بچه ها هنوز خوابند، با تأثر به من گفتند: می ترسیدم یك وقت نباشم و شما از سفر بیائید و كسی نباشد به استقبالتان بیاید.
حتی در سفری كه من با ایشان به كربلا داشتم، وقتی به خانه برگشتیم، دو سه تا از بچه ها خواب بودند. ایشان ناراحت شدند و با بچه ها دعوا كردند كه، چرا وقتی مادرتان از سفر آمدند همه شما به استقبالش نیامدید؟!
در تمام طول عمر یاد ندارم یك بار به من گفته باشند یك لیوان آب به من بدهید. از ظلم زنها بسیار ناراحت و منقلب می شدند و همیشه می گفتند: "زن نباید استثمار شود ولی متأسفانه در جامعه ما زن خیلی مورد استثمار قرار می گیرد".
خیلی از حقوق زن در اسلام صحبت می كردند. از جمله می گفتند: "اسلام حق زیادی برای خانم ها قائل شده، حتی می گوید زن وظیفه ندارد به بچه خودش هم، شیر دهد. چه رسد به كارهای دیگر"!!
در مدت 27 سالی كه با من زندگی كردند، روزی یك ساعت برای من صحبت می كردند ولو اینكه میهمانی در منزل بود.
دختر استاد سعیده خانم مطهری: شاید اگر بگویم محترمانه ترین رفتاری كه در ذهنم نقش بسته، رفتار متقابل پدر و مادرم بوده، اغراق نكرده ام. مادرم زنی فهمیم، كوشا، تحصیلكرده و نیز اهل علم و معرفت و شعر بودند. با تمام وجود موقعیت پدرم را درك می كردند و متقابلاً پدرم نیز رفتاری بسیار محبت آمیز و صمیمی با ایشان داشتند.

سركار خانم مطهری آیا استاد شعر هم می سرودند؟
ایشان كمتر شعر می گفتند، بعد از پانزده خرداد و وقایع تلخ آن، ایشان شعر بسیار زیبایی در زندان در باره امام عزیز سروده بودند كه حاكی از علاقه و عشق و نگرانی ایشان نسبت به امام راحل(ره) بود. و این شعر را استاد در زندان شهربانی رژیم طاغوت بعد از حادثه 15 خرداد سال 1342 سروده اند:

آواز جرس
زمنزلگـاه آن محبـوب یاران را خبر نبـود
همی آیــد به گــوش از دور آواز جرس ما را
صبا از ما ببر یك لحظه پیغامی به روح الله
كه ای یاد تو مونس روز و شب در این قفس ما را
به رغم كوشش دشمن نخواهد بگسلد هرگز
میــان مـا و تـو پیــــوند تـا بـاشــد نفس مــا را
سزاوار تو ای جان كنج زندان نیست منزلگه
ســزد گــر خون ببـارد از دو دیده هر نفس ما را
رواق منظــر دیــده مهیــای قـــدوم تـو
كــرم فـرمـا و بپــذیـر از صفــا این ملتمس مــا را
تمام ملت ایران فكنـده چشم بر راهــت
بـه راه عــدل و آزادی، نـه بـاك از هیچــكس ما را

و این تنها اثر نظم از استاد مطهری بود. البته من كه شعر می گفتم برای تصحیح خدمت ایشان میدادم. ولی این شعر را خیلی می خواندند:

بسی تیر و مرداد و اردیبهشت . . . … . . . . كه ما خاك و خشت


"اَمَّنَ هُوَ قَانِتٌ اَنَاءَ اللَّیلِ سَاجِداً اوَ قَائِماً یخْذَرُ اْلاَخِرَةَ وَ یرجُوا رَحْمَةَ رَبِّه قُلْ هَلْ یسْتَوِی الذَّینَ یعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لایعْلَمُونَ"
تهجد و خشوع در عبات
q سركار خانم مطهری یكی از سؤالات عمده ما این است كه بركاتی كه در شخصیت كامل و بارور استاد دیده می شود، قطعاً یك موضوع معمولی نیست و این همه آثار، واقعاً جلوه ای از تابش نور پروردگار بر دل ایشان است و این درخت بارور، در سایه خشوع، بندگی، تعبد و تهجد و اخلاصی به این صورت كامل در آمده است لطفاً در زمینه تهجد ایشان ذكرهایی كه داشتند و تلاوت قرآن و اگر مطالبی دارید بفرمائید.
آقای مطهری از معنویتی خاص برخوردار بودند، در مدت 27 سالی كه با ایشان زندگی كردم در شبانه روز نیم ساعت بی وضو نبودند همیشه می گفتند: با وضو باشید، وضوی دائمی خوب است. در بین حرفهایشان از عرفا و مقربان درگاه خداوند و اولیای خدا حرف می زدند و بدون اینكه مستقیماً با من حرف بزنند به صورت مثالهای ساده و پر معنا مرا به تقوی و فضلیت دعوت می كردند. اگر من از مسائل مادی حرف می زدم و یا بعضاً شكایتی می كردم، با صدای آرام این شعر را برایم می خواندند:
اگر لذت ترك لذت بدانی دگر لذت نفس لذت نخوانی

مناجاتهای شبانه و نمازهای ایشان حالت عجیبی داشت. گاه با خود زمزمه می كردند: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.
قبل از خواب 20 دقیقه الی نیم ساعت قرآن می خواندند و حدود ساعت 10 می خوابیدند.
هر شب "مسبّحات" را یعنی سور حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و سوره "سبح اسم رَبَّكَ الاعلی" را كه می فرمودند سوره امیرالمؤمنین علی (ع) است، قبل از خواب تلاوت می كردند، هنوز زمزمه بعضی از آیات او در گوشم هست كه مثلاً این آیه سوره حشر "…كی لایكون دوله بین الاغنیاء منكم و ما آتاكم الرَّسول فخذوه و ما نهیكم عنه فانتهوا…" ایشان از ساعت 5/2 بعد از نیمه شب به نماز و مناجات می ایستادند، حالات نیمه شب بخصوصی داشتند به گونه ای كه اگر بعضاً ما داخل اتاق ایشان می رفتیم تا چیزی برداریم (مثلاً كتابی از بچه ها آنجا می ماند) ایشان اصلاً متوجه نمی شدند.
در بین الطلوعین مكرراً سوره فجر را می خواندند و با گریه شدید آیات آن را تلاوت می نمودند و شاید در هر فجر 10 بار این سوره را می خواندند.
آری در روایات از امام صادق (ع) آمده كه سوره فجر را زیاد بخوانید چون سوره جدمان حضرت اباعبدالله الحسین است. شاید او در هر طلوعی با تلاوت " یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربك …" شهادت خود را از خداوند طلب می نموده و ورود به حریم ملكوتی شهدا را و همنشینی با سالار شهدا دُردانة هستی فرزند زهرا (س) را آرزو می نموده است. و چه زیباست زمان وصل جانان آنگاه كه این دعا به استجابت می رسد.
فرزند ایشان دكتر علی مطهری: "در آن شبی كه ایشان به شهادت رسیدند پس از آنكه ما از محل ترور و بیمارستان با هزار حسرت و اندوه به منزل بازگشتیم، ساعت 5/2 بعد از نیمه شب بود كه زنگ ساعت از اتاق ایشان به صدا در آمد، معلوم شد كه استاد برای اقامه نماز شب، قبلاً ساعت را كوك كرده بودند".
اما دیگر مرغ عشق پرهایش را برای همیشه به سوی ملكوت گشانده بود و خرسند، عالم خاك را به سوی افلاك، ترك نموده و جام جانش به شربت طهور" اِرْجِعی اِلی رَبِكِ راضِیهً مَرْضِیهً" سیراب گشته بود و لذت وصل جانان او را یكسره به وادی "فی مقعد صدق عند ملیك مقتدر" رسانده بود. و این بار نیمه شب از پنجره های اتاق صدای نوای "و لاتحسبنَّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً" می آمد و گوئی مرغان عشق سرور "فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا" را در فضای روحانی اتاق زمزمه می كردند.
دختر استاد: من در ایام تحصیلم در دبیرستان وقتی نیمه شب برای درس خواندن بیدار می شدم تمام شبها صدای زیبای پدرم را هنگام نماز می شنیدم و فضای ملكوتی اتاق ]كتابخانه[ ایشان كه تنها با نور سبز "الله" منور بود، حال و هوای خاصی داشت .
پس از نماز خصوصاً نماز مغرب و عشاء سجده های طولانی تا نیم ساعت داشتند و در آخر قنوت همیشه این دعا را می خواندند "و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد"

"الم یأن للَّذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله"
خاطره ای عجیب و دلنشین از زیبایی بازگشت انسانی، از تاریكی به سوی نور
یكی از مأمورین نیروی انتظامی رژیم پهلوی كه مسئولیت حفاظت از منزل یكی از مهره های رژیم طاغوت را به عهده داشت ، شبی در صدد برمی آید كه بداند چرا در ساعتی معین چراغ اتاق پدرم كه مشرف به كوچه است ، روشن می شود . از این رو دقیقاُ اوضاع را زیر نظر می گیرد . او پشت پنجره صدای مناجات و عبادت ایشان را می شنود { آنقدر این صدا و این لذت وصل برای او شیرین می آید كه شبهای دیگر ناخواسته به سوی این اتاق كشانیده می شود} چندین شب متوالی این عمل را تكرار می كند.{زمزمه های پدر او را به وادی شیدای عشق می كشاند} و بی نهایت تحت تاثیر قرار می گیرد و در او تحول روحی بزرگی پدید می آید.

"امّا من امن و عمل صالحاً فله جزاء الحسنی"
"زیبا زیستن و زیبا رفتن"
سركار خانم مطهری، انسانهای بزرگ زیبا زندگی می كنند و زیبا می میرند . و همان گونه كه حیاتشان منشاء حركت و پویایی و زیبا آفرینی است، مرگ و شهادتشان هم كه حیاتی دوباره است، احیاگر انسانهاست و ما شنیده ایم كه استاد مطهری پیوسته از خدا مرگی زیبا را طلب می نمود . در این باره اگر مطلبی دارید بفرمائید .
"ایشان كرارأ می فرمودند: من دوست دارم زیبا بمیرم و در بستر، از دنیا نروم. شهادت نهایت آرزوی ایشان بودند كه به آن رسیدند. و در این زمینه خاطره ای دارم. ایشان منبری داشتند كه جمعیتی زیادی حدود سه هزار نفر در آن شركت داشتند بعد از برگزاری آن خانمی به منزل ما زنگ زدند و به من گفتند از استاد بپرسید: این مرگ زیبا كه ایشان در سخنرانی خود بكار می برند چیست ؟ وقتی آقای مطهری آمدند من این مطلب را با ایشان مطرح كردم .
آقا گفتند : ببینید آن خانم یك بار از من این سخن را شنیدند سوال كردند، ولی شما تا به حال در این باره سوالی نكردید.
گفتم: حال مرگ زیبا چیست؟ فرمودند: مرگ زیبا، شهادت است. و این كه من در بستر بیماری از این جهان نروم".
و چه زیبا خداوند دعای او را به استجابت می رساند و به مصداق والای "اِنّا لا نُضیعُ اَجْرَمَنْ اَحْسَنَ عَمَلاً" و "اُدُعونی اَسْتَجِبْ لَكُم" حیات زیبا او را با مرگی زیبا به آخر می رساند با لباس گلگون شهدا او را وارد جمع اولیاء خودش می گرداند.

آیا ایشان راجع به شهادتشان هم چیزی فرموده بودند یا خیر؟
همسر استاد: خود ایشان بارها می فرمودند: اینها من را می كشند و بعد از مرگم مرا خواهید شناخت. بعد از من مردم به این خانه می آیند و در بارة من با شما صحبت می كنند حتی در خواب به یكی از دوستانشان فرموده بودند: سی سال بعد مردم مرا می شناسند.
ایشان همیشه مورد تهدید بودند قبل از انقلاب از ناحیه گروهك ها به خصوص گروه فرقان، كه با تلفن و نامه ایشان را بسیار مورد ارعاب و تهدید قرار می دادند ولی ایشان بدون هیج هراسی به كار خود ادامه می دادند.
حتی بعد از ترور سپهبد قرنی ایشان فرمودند: این بار نوبت من است و وقتی عده ای از تلویزیون آمده بودند و گفتند : ما میل داریم حفاظت شما را به عهده بگیریم ایشان خندیدند و گفتند: فرض كنید مرا هم ترور كنند. چند روز برای شما خبر داغی آماده می شود!!
در همان شبی كه ایشان را ترور كردند وقتی ما حدود ساعت یك و نیم بود كه از بیمارستان برگشته و به خانه رسیدیم در همین موقع تلفن زنگ زد. وقتی من گوشی را برداشتم یكی از عرفا كه دوست آقای مطهری بودند پشت خط حال آقای مطهری را پرسیدند.
گفتم: "ایشان ترور شده اند"
خیلی ناراخت و منقلب شدند و گفتند: "الان خانمی كه از شاگردان بنده اند تلفن زدند و گفتند ساعت 11 شب خواب دیده اند كه یك قبر سبز را به ایشان نشان می دهند و می گویند اینجا را زیارت كنید .
خانم سؤال می كند : این قبر كیست ؟
می گویند: قبر امام حسین (ع ) است.
بعد یك قبر سبز دیگر را نشان می دهند و می گویند این قبر را هم زیارت كنید.
می پرسند: این قبر كیست ؟
می گویند: آقای مطهری است. بعد ]می بینند[ ایشان را عروج می دهند و به جای وسیعی می برند در آنجا تخت نورانی ای را نشان میدهند كه بسیار زیبا بود و عده ای دورش می گشتند و صلوات می فرستاده و می گفتند: این جای اولیاء الله است.
در همین وقت آقای مطهری وارد می شوند و روی آن تخت می نشینند. این خانم نزدیك می روند و می گویند: شما اینجا چكار می كنید؟
آقا می گویند: من الآن وارد شده ام. من از خدا یك مقام عالی می خواستم ولی خدا یك مقام متعالی به من داد".
معلوم شد كه این خواب درست در زمانی بوده كه استاد ترور می شود.
و این گونه مطهری با تقدیم جانش و نثار خونش به دیدار ارباب خویش و سرور آزادگان حسین بن علی می رود ، گر چه با لباسی گلگون به دیدار جانان می شتابد امّا چون طراوت و سبزی و نشاط حیات اسلامی را به دیگران نوید می دهد، رفتنش سرآغازی سبز و جاودانه برای پویندگان طریقت و پیروان حقیقت می شود. كلماتش رنگ سبزینگی جاودانه به خود می گیرد و سبزی و پویایی و دوام كلام پروردگار كه می فرماید: " مثلُ كلمةٍ طیبَةٍ كَشَجَرَةٍ طیبةٍ اَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرعُهَا فی السَّماءِ تُؤتی اُكُلّهَا كُلَّ حینٍ بِاذْنِ رَبِّهَا"

در حالی او به ملكوت اعلی می پیوندد كه مظهری بر كلام رسول خدا (ص) به امیر مؤمنان می شود كه فرمو د: "شیعتك علی منابر من نور مبیضة وُجُوهُهُم حُوْلی فی الجّنة وَ هُمْ جیرانی"
آری ملكوتیان با پیوستن او به محفلشان غرق سرور می شوند و برای ورودد مقدمش صلوات نثار می كنند.
امّا خاكیان در اندوهی ملالت بار و جانگداز فرو می روند، شاید هیچ سخنی در عالم، به گویایی سخن پیر مرشد انقلاب و مقتدای جان جانان ، عزیز عزیزان در نزد مطهری، نتواند حق مطلب را در باره او ادا كند.

او در باره پاره تنش و شاگرد بی همتایش فرمود : "در اسلام عزیز با شهادت این فرزند برومند و عالم جاودان ثلمه ای وارد شد كه هیچ چیز جایگزین آن نیست….. من در تربیت چنین فرزندانی كه با شعاع فروزان خود مردگان را حیات می بخشند و به ظلمتها نور می افشانند، به اسلام بزرگ، مربی انسانها و به امت اسلامی تبریك می گویم. من اگر چه فرزند عزیزی را كه پاره تنم بود از دست دادم، لكن مفتخرم كه چنین فرزندان فداكاری در اسلام وجود داشت و دارد.
آثار قلم و زبان او بی استثنا آموزنده و روانبخش است و مواعظ و نصایح او كه از قلبی سرشار از ایمان و عقیدت نشأت می گرفت برای عارف و عامی سودمند و فرح زاست.
من به دانشجویان و طبقه روشنفكران متعهد توصیه می كنم كه كتابهای این استاد عزیز را نگذارند با دسیسه های غیر اسلامی فراموش شود".
و این گونه است كه مطهری مصداقی بر "هذا تأویل رُؤْیای مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبّی حَقّاً" می شود.

و رویای صادقة مادری متقی، شجاع، توانمند، خدمتكارمستضعفین، زیرك و نقش آفرین در كیشی تعبیر می شود. كه باو نوید می دهند … " جنینی كه در رحم شماست، این بچه به اسلام خدمت های بزرگی خواهد كرد".

منبع: فصلنامه شورای فرهنگی و اجتماعی زنان ، شماره 10

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo