گفتگويی با همسر جانباز شهید فرهاد نیک بخش
قاب عکسی به جای پدر

سیده زهرا سبطی همسر جانباز و آزاده شهید فرهاد نیک بخش در روزهایی که هنوز فرهاد در میان ما بود ، از وضعیت جسمی  و خصوصیات و شخصیت و خاطرات او برایمان گفت .

خانم سبطی از وضعیت بیماری همسرتان بگویید ؟

حدوداً دو ماه قبل از تولد دخترم که الان 5ساله هست مشکلات و بیماری ایشان عود کرد. با اینکه خواهر و مادرشان کمک می کردند، نمی توانستیم از ایشان در خانه نگهداری کنیم .اوایل زندگیمان مشکل پوستی داشتند .اما در حدود سال 79-78مشکلات و بیماری هایشان شروع شد.ابتدا مشکل دید داشتند و نمی توانستند چیزی را تشخیص دهند بعد از آن هم نمی توانستند تشخیص دهند کجا هستند و کجا می روند.

چون همسرم توانایی شناسایی نداشت،از ابتدای تولد با فرزندمان به دلیل شرایط بد جسمانی اخت نشد و وقتی دخترم پدرش را می بیند خیلی ناراحت می شود و غصه می‌خورد. هیچ خاطره ای از پدرش ندارد شاید دوبار هم دخترمان را بغل نکرده باشد و دخترم تنها با عکس پدرش ارتباط دارد. اوایل بیماریش گاهی که صحبت می کردیم سری تکان می داد یا اشکی از چشمانش می آمد ولی هوشیاری کامل نداشت.

چند وقت است که همسرتان در بیمارستان بستری است و الان در چه وضعیتی هستند؟

حدود چهار سال در اینجا کاملا بستری هستند.اوایل بیماریشان سعی کردیم تا آنجا که ممکن است خودمان از ایشان پرستاری کنیم اما بدون امکانات ممکن نبود . و بالاخره در بیمارستان ساسان بستری شد و اینجا هم پرسنل بیمارستان واقعا رسیدگی کردند و من از آنها متشکرم و واقعا سنگ تمام گذاشتند.

الان در حالت کما هست و مشکل ریه و تنفسی هم پیدا کردند و دستگاهی به ریه ایشان وصل است. پزشکان می گویند تا زمانی که بدن استقامت دارد و بتواند فشاربدن را بالا بیاورد می شود با سرم وصل کردن به بخش منتقل کنند.

آیا بیماری همسرتان در خارج از کشور قابل درمان بود؟

در مورد اعزام به خارج هم از ابتدای بیماریشان خودمان پیگیری کردیم و کاری به بنیاد نداشتیم -با توجه به اینکه بنیاد جانبازان به ما گفت به خاطر درصد پایینی که دارد اصلا نمی توانیم در این زمینه کمک کنیم -با بستگانی که در خارج از کشور داشتیم مسئله ایشان را مطرح کردیم که متخصصین آنجا گفتند این بیماری درمان ندارد و شما باید در جای آرامی از ایشان پرستاری کنید و با جابجایی تنها مریضتان را اذیت می کنید چون مشکل مغزی دارند و مغز را که نمی توانیم عوض کنیم.

چه تأثیری زندگی با ایشان به عنوان یک جانباز بر روی شما داشت؟

تاثیری که زندگی با ایشان بر من داشت این بود که حداقل خودم را محک زدم چون همیشه فکر می کردم کسانی که با این افراد زندگی می کنند  به چه صورت گذران می کنند اما هیچ وقت تصور نمی کردم که اینقدر سخت باشد و زمانی که بیماریشان حاد شد فکر نمی کردم که طاقت بیاورم و اگر یاری ائمه و امام زمان (عج) نبود هیچ وقت نمی توانستم تحمل کنم و خداوند را به خاطر این صبر شاکرم.و از لحاظ زندگی با یکدیگر مشکلی نداشتیم و زندگی با یک جانباز را دوست داشتم.

درمسائل اعتقادی خیلی حساس بودند و نماز اول وقتشان به هیچ عنوان ترک نمی شد  و معتقد بود که اگر نماز صبح قضا شود عمر بی برکت است.حتی ازکارهای دیگرشان می زدند تا نماز اول وقت را از دست ندهند و دوست داشند دخترشان هم همینطور تربیت شود.

آیا از اینکه در این وضعیت بودند شکایت یا گله ای داشتند؟

از این سختیها هیچ گله ای نداشتند و همه چیز را از جانب خدا می دانستند چون خودش راهش را انتخاب کرده بود و هر سختی که می دیدند می گفتند از طرف خداست و با این روحیه ای که داشتند این ناراحتی ها برایشان آسان بود.من گاهی می گفتم که چطور با این شرایط جسمی کار می کنید و تحمل می کنید دلیل شکایت من هم این بود که کارشان سخت بود و زیاد به مأموریت می رفتند و شبها که شیفت بودند دوباره صبح سر کار می رفتند.اما هیچ وقت خودشان گله ای نداشتند و می گفتند من می خواهم نان حلال به خانه بیاورم و سعی شان بر این بود که رضایت خدا را در کارهایشان داشته باشند و سختی را نمی دیدند.

افتخار می کردند که جوانی شان را در این راه گذاشتند و گاهی که جوانان را می دیدند که وقتشان را به بطالت می گذرانند نصیحت شان می کردند .من گاهی ناراحت می شدم که ایشان اینقدر راحت جلو می روند و نصیحت می کنند اما خودشان دوست داشتند تا جوانها قدر عمرشان را بدانند و هیچ ناراحت نبودند که جوانیشان در جبهه و در اسارت  گذشته بلکه افتخار می کردند.

به جوانها سفارش می کردند در راه دین قدم بردارند و درس بخوانند حتی در خیابان با جوانها صحبت می کردند. هیچ وقت خودشان را مطرح نمی کردند و تنها می گفتند اگر همه در راه دین قدم بردارند دیگر در جامعه فساد نمی شود و جوانی که نماز اول وقتش ترک نشود و خداوند را در نظر داشته باشد هیچگاه خدا او را تنها نمی گذارد و دستش را در همه حال خواهد گرفت.

من گاهی گله می کردم و می گفتنم شما که در سپاه هستید و درس خواندید و با سابقه ای که دارید نباید درجه تان کم باشد باید به شما بیشتر رسیدگی کنند و مرخصی بدهند اما ایشان می گفتند تا آنجا که وظیفه ام است کار می کنم حتی بیشتر از وظیفه ام انجام می دهم تا جایی که خودم راضی شوم و خدا هم از من راضی شود.اصلا شکایت نمی کردند.می گفت اگر بتوانند رسیدگی می کنند لابد نمی توانند و دستشان بسته است یا بیشتر از این به ما نمی رسد وتوقعی از کسی نداشتند.

از دوران اسارت صحبتی می کردند و اینکه چه اتفاقاتی افتاد؟

از دوران اسارت هیچ چیزی نمی گفتند چون معتقد بودند که اجرشان از بین می رود و اگر صحبتی می شد از تنبیهات جمعی می گفتند نه از خودشان.ایشان با اینکه تنها پسر خانواده بودند با سن کم و علاقه زیاد رضایت پدر و مادرشان را برای رفتن به جبهه گرفتند.

وقتی هم از اسارت برگشتند هیچ توقعی نداشتند و خودشان را جانباز نمی دانستند و خود بنیاد جانبازان 15%  داد ولی اصلا خودشان را جانباز نمی دانستند و وقتی صحبت از درصد می شد می گفتند بروید بیمارستانها را ببینید که چه کسانی بستری هستند و جانبازان چه مشکلاتی دارند.اگر هوشیاری داشت نمی گذاشت این 20% را هم بگیریم.

بنیاد از لحاظ تعیین درصد خیلی ما را اذیت کردند . به ما می گفتند ببریدش به یک آسایشگاه اما هر آسایشگاهی که می رفتیم مناسب ایشان نبود.  اگر در آسایشگاه بود 2ماه هم دوام نمی آورد.چراکه در آسایشگاه ها یکسری از جانبازان ویلچری هستند که تا اندازه ای می توانند بعضی کارهای خودشان را انجام دهند یا مشکلات خود را بگویند اما ایشان هیچ توانایی ندارد و مدام نگران هستیم که بیمارستان ایشان را نپذیرد.

ایشان به جهت ایمان قوی که داشتند توانستند این مشکلات را تحمل کنند و استقامت ایشان به جهت ایمانشان است.چرا که کسی که ایمان ضعیفی داشته باشد نمی تواند در مقابل مشکلات سربلند بیرون بیاید.

جانباز دفاع مقدس فرهاد نیک بخش به خیل عظیم شهدا پیوست.

منبع: گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر

Logo
https://old.aviny.com/News/84/01/31/07.aspx?&mode=print