زنده دلى در صف افسردگان |
رفت بهمسايگى
مُردگان
|
حرف فنا خواند ز هر لوح پاك |
روح بقا جُست ز
هر روح پاك
|
كارشناسى پى تفتيش حال |
كرد از او بر سر راهى
سؤ ال
|
كين همه از زنده رميدن چرا است |
رخت سوى مرده
كشيدن چرا است
|
گفت پليدان بمغاك اندرند |
پاك نهادان تَهِ
خاك اندرند
|
مرده دلانند بروى زمين |
بهر چه با مُرده شوم
همنشين
|
همدمى مرده دهد مردگى |
صحبت افسرده دل
افسردگى
|
زير گِل آنانكه پراكنده اند |
گر چه بتن مرده
بدِل زنده اند
|
مرده دلى بود مرا پيش از اين |
بسته هر چون
وچرا پيش از اين
|
زنده شدم از نظر پاكشان |
آب حياتست مرا
خاكشان
|