بخش دوم : بررسى و تحقيق درباره ى سياست نهضت حسين عليه السلام از هنگام حركت ازمدينه تا زمان شهادت آن بزرگوار
سياست و روش خاص نهضت حسين عليه السلام 
خوانندگان ارجمند - مادر قسمت اول كتاب عوامل و موجباتى كه ضرورت نهضت حضرت حسين عليه السلام را ايجاد مى نمود. از هنگام انعقاد نطفه ى آن - مورد بررسى قرار داده و مسائل اين بحث را به طور كافى روشن ساختيم ، اكنون مى خواهيم سياست خاصى كه فرزند اميرالمؤ منين عليهماالسلام از ابتداى نهضت تا پايان كار، همواره آن را مورد نظر و توجه داشت ، مورد مطالعه قرار دهيم تا بدانيم آن بزرگوار چگونه و در چه شرائطى قيام آسمانى خود را انجام داد تا بتواند با موفقيت كامل آن را به ثمر برساند و از آن (در راه تاءمين هدفهاى اسلامى و انسانى خود) بهره بردارى نمايد؟
حضرت حسين بن على عليهماالسلام به خوبى مى داند حكومت بنى اميه كه اكنون يزيد در راءس آن قرار گرفته آن چنان تسمه از گرده ى مردم كشيده است كه اينك با نهايت قدرت بر سراسر كشور مسلط است و كسى را ياراى كوچكترين عرض وجود و مخالفتى با آن حكومت نيست ، در شرائطى كه از اقتصاد و قدرت نظامى گرفته تا دستگاههاى وسيع تبليغاتى و منبر و محراب همگى در اختيار و استخدام فرزند معاويه است چگونه و از كجا بايد فرزند پيغمبر قيام خدائى خود را شروع كند تا بتواند با نقشه ى صحيح و حساب شده اى تا پايان كار آن را رهبرى كرده و به ثمر و نتيجه برساند؟
نهضتى كه بوسيله ى حضرت حسين عليه السلام به منظور حفظ موجوديت اسلام و قرآن و در هم ريختن شالوده حكومت بنى اميه و اساس ظلم و بيداد گرى و استبداد انجام شد، مى بايست آن چنان حساب شده و حكيمانه باشد كه اثر معنوى آن تمام قدرت هاى افسانه اى و منابع نيروئى را كه آن روز در اختيار حكومت بنى اميه قرار داشت خنثى سازد و آنها را از خاصيت ساقط نمايد.
آرى حضرت حسين بن على عليه السلام در چنين شرائط مى خواهد قيام كند، قيامى كه بتواند نيروى معنوى آن بر دژهاى نفوذناپذير قدرت بنى اميه تسلط يابد و هدفهاى اصلى اساسى آن بزرگوار را تاءمين نمايد؟
خوشبختانه نقشه ى عجيب و طرح آسمانى نهضت بوسيله ى فرزند معصوم على عليهماالسلام ريخته شد، طرحى بهت انگيز كه كه اگر تمام عقول و افكار جهانيان در يك جا فشرده شود و بخواهد براى رهبرى و به ثمر رساندن نهضتى در شرائط درد ناك آن روز بهتر از آن نقشه ى طرح كند قطعا امكان ناپذير است .
ما معتقديم كه حضرت حسين عليه السلام از هنگام حركت از مدينه تا پايان نهضت و همچنين خاندان داغديده او از هنگام اسارت تا زمان مراجعت آنان به آن شهر عملى را بدون حساب و به طور اتفاق و تصادف انجام نداده اند ما مى گوئيم كه آن بزرگوار براى رسيدن با آرمانهاى خدائى و انسانى خود و به ثمر رساندن آن نهضت مقدس نقشه و سياست خاصى داشت كه از هنگام حركت از مدينه تا زمان برگشت آن خاندان وحى به همان نقطه هر عمل و سخنى كه به وسيله آن حضرت و يا خواهران و زنان و فرزندان وى انجام مى شد و ايراد مى گرديد همگى در پيرامون همان نقشه و بر محور همان سياست مشخص بوده است .
اكنون ما به خواست خداوند اين حوادث را قدم به قدم مورد مطالعه و تحقيق قرار دهيم ، ولى بايد در نظر داشت كه كه مقصود ما در اين قسمت (همانند قسمت اول ) شرح تمام حوادث و پيش آمدهائى كه در اين زمينه انجام گرديده نيست ، ما نمى خواهيم مقتل بنويسيم و يا وقايع نگارى كنيم ، هدف ما در اينجا تنها شرح سياست خاص نهضت حضرت حسين عليه السلام و نگاشتن آن قسمت از گفتار و خطبه ها و بيانات آن حضرت است كه در حدود هدف كتاب بوده و در روشن ساختن مقصود اصلى نهضت داراى نقشى مؤ ثر باشد. اكنون بحث خود را در اين باره شروع مى كنيم :
اولين برخورد حسين عليه السلام با حكومت يزيد 
هنگاميكه معاوية بن ابوسفيان زندگى اين جهان را وداع گفت فرزند وى يزيد جانشين او گرديد و به حكومت رسيد، فرزند معاويه پس از احراز مقام و قدرت نامه اى متحد المال به استانداران و فرمانداران خود در سراسر كشور بدين گونه نگاشت :
من عبدالله يزيد اميرالمؤ منين الى فلان : اءما بعد فان معاوية كان عبدا من عبادالله اكرمه الله بالولاية و استخلفه و مكن له فعاش بقدر و مات باجل فرحمه الله فقد عاش حميدا رضيا و مات برا تقيا و يجب ان تاءخذ اهل عملك الاصاغر منهم و الاكابر، البرمنهم و الفاجر تجديدا لبيعتنا و الانقياد لامرنا و التارع الى طاعتنا اخذا شديدا بلارخصة و لا تاءخير و السلام . (135)

يعنى از بنده ى خدا يزيد اميرالمؤ منين به سوى ...اما بعد معاويه بنده اى از بندگان خدا بود كه خداوند او را حكومت داده بود!!! و او به مقدار لازم زندگى كرد و با اجلى محتوم در گذشت .. و اكنون بر تو لازم و واجب است ، از آنان كه در تحت حكومت تو بسر مى برند خواه كوچك باشند يا بزرگ ، نيكوكار باشند يا بد كار - براى من ديگر بيعت بگيرى و با آنان براى تسليم شدن در برابر امر ما تجديد پيمان نمائى و از آنها بخواهى كه در اطاعت ما سرعت نمايند.
در اين كار از خود شدت نشان بده بدون آنكه ايشان را در ترك آن رخصت دهى و با در تاءخير آن اجازت نمائى .
به اين ترتيب يزيد مرگ معاويه را به اطلاع تمام عمال خود رسانيد و از آنها خواست كه از مردم براى وى بار ديگر بيعت بگيرند.
فرزند معاويه در اين جا اگر چه مى خواهد همگان براى بار دوم با او بيعت نمايند، اما در واقع هدف اصلى وى بيعت گرفتن از كسانى است كه در حكومت معاويه از بيعت با او امتناع ورزيدند..
يكى از مورخين بزرگ اهل تسنن مى نويسد:
و لم يكن ليزيد همة الا بيعة النفرالذين اءبواعلى معاوية بيعته فكتب الى الواليد يخبره بموت معاوية و كتابا صغيرا فيه اما بعد فخذ حسينا و عبدالله بن عمر و ابن الزبير بالبيعة اخذا ليس فيه رخصة حتى يبايعوا (136)
يعنى مهم ترين هدف يزيد بيعت گرفتن از كسانى بود كه در حكومت معاويه به ولايتعهدى يزيد تن در ندادند و بيعت نكردند پس نوشت به وليد فرماندار مدينه نامه اى كه در آن وى را از مرگ معاويه آگاه ساخت آنگاه نامه ى كوچكى هم به انضمام همان نامه به او نگاشت كه حسين عليه السلام و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير را براى بيعت نمودن با وى تحت فشار قرار دهد و آنها را مرخص نسازد تا هنگاميكه بيعت نكنند
ناسخ التواريخ در نقل اين نامه اين جملات را اضافه مى نمايد:
فمن لم يبا يعك فانفذ الى براءسه مع جواب كتابى هذا (137)
يعنى اگر هر يك از اين سه با تو بيعت ننمايد سر او را با جواب نامه براى من بفرست
فرماندار مدينه دريافت داشتن اين فرمان لعنتى سخت ناراحت شد و گفت انا لله و انا اليه راجعون . سپس مروان بن حكم را خواست و نامه يزيد را براى وى خواند و درباره آن سه تن با او به مشورت پرداخت مروان در پاسخ گفت من معتقدم كه حسين بن على عبدالله بن زبير را بلافاصله حاضر سازى و پيش از آنكه آنها از مرگ معاويه مطلع گردند آن را به بيعت با يزيد دعوت نمائى و اگر امتناع ورزيدند بلادرنگ هر دو را گردن بزن و سر آنها را براى يزيد بفرست ، ولى از عبدالله اين عمر و دست بردار زيرا وى مرد كار نيست و هواى خلافت رد سر ندارد، ولى با شنيدن اين پيشنهاد خطرناك و جهنمى بر آشفت و سخنانى بى او مروان رد و بدل شد تا بالاخره به عمر و بن عثمان بن عفان گرفت كه به نزد حسين بن على و عبدالله بن زبير برو و به آنها بگو كه نزد من حاضر گردند تا مطلبى را با آنان در ميان گذارم .
عمر و بن عثمان در سراغ آنها قدرى به جستجو پرداخت تا آن دو را در ميان مسجد پيغمبر يافت و پيام وليد را به آنها ابلاغ نمود و به سراغ كار خود رفت ، عبدالله بن زبير به حسين عليه السلام گفت به نظر شما چرا در اين هنگام ولى ما در نزد خود خواند؟ حضرت فرمود:
اظن طاغيتهم قد هلك و بعث الينا لياءخذ البيعة علينا ليزيد قبل ان يفشو فى الناس الخبر. (138)
يعنى من گمان مى كنم كه معاويه ستمگر مرده است و وليد مى خواهد از ما براى يزيد بيعت بگيرد پيش از آنكه خبر مرگ معاويه منتشر گردد

در اينجا فرزند زبير از آن بزرگوار پرسيد كه اگر وليد تو را به بيعت با يزيد دعوت نمايد چه خواهى كرد؟
حضرت فرمود هرگز با يزيد بيعت نمى كنم ، مردى كه خمر مى نوشد و با سگها بازى مى كند و شبها را با لهو و لعب به صبح مى آورد
هنوز اين گفتار به پايان نرسيده بود كه عمرو بن عثمان بار ديگر ظاهر گشت و گفت وليد در انتظار ديدار شماست ، حسين بن على عليهماالسلام فرمود من اكنون آماده ى حركت هستم ، عبدالله بن زبير گفت من بر تو ترسناكم و از آن مى ترسم كه اگر وليد را ديدار كنى وى به تو اجازه باز گشت ندهد و يا آنكه شما را به قتل برسانند آن حضرت فرمود اى پسر زبير من آن كسى نيستم كه تن در زير بار ذلت نهم و به آسانى خوارى و ننگ را بپذيرم آنگاه آن حضرت از مسجد پيغمبر خارج شد و پنجاه نفر از بنى هاشم و نزديكان خود را فرمان داد تا با شمشيرهاى كشيده با وى باشند و در كنار خانه و سراى وليد جاى گيرند تا هر گاه بانگ آن بزرگوار شنيديده بى درنگ به داخل خانه در آيند و آنچه آن حضرت فرمان دهد اجراء سازد.
خوانندگان عزيز! قسمتهائيكه ما تا اينجا نقل كرديم و حوادثى كه بر شمرديم همه را با دقت مورد مطالعه قرار دهيد و ملاحظه فرمائيد كه چگونه حسين بن على عليهماالسلام از همان ابتداى كار صريحا در برابر حكومت فرزند معاويه به مخالفت بر مى خيزد و آشكارا بيعت با يزيد را ذلت و ننگ و خوارى مى شمرد، اكنون با همين دقت دنباله ى حوادث را (در حدود هدف اصلى كتاب ) مورد توجه قرار مى دهيم .
حسين بن على عليهماالسلام بر فرماندار مدينه وارد شد در حالى كه پنجاه نفر از بنى هاشم با شمشيرهاى آماده در اطراف خانه ى وى پراكنده اند، در آنجا پس از سخنانى كه بين آن بزرگوار و وليد رد و بدل گرديد خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد آن حضرت فرمود مرا براى چه كار به اينجا خواستى ؟ وليد گفت ترا خواسته ام تا بگويم كه اجتماع اسلامى همگان بر خلافت يزيد راضى شدند و از شما هم مى خواهم تا با او بيعت كنى و با حكومت وى مخالفت ننمائى ؟ حسين عليه السلام فرمود.
...ان البيعة لاتكون سرا ولكن اذا دعوت الناس غدا فادعنها معهم فقال الوليد انصرف على اسم الله حتى تاءتينا مع جماعة الناس (139)
يعنى اى وليد تو از من خواست با يزيد بيعت كنم ، ولى بيعت در پنهانى و خفاء بى اثر است . صبر كن تا فردا كه همه مردم را براى بيعت با يزيد دعوت مى كنى مرا هم با آنان بخوان ، وليد اين پيشنهاد را پذيرفت و به آن حضرت گفت پس اكنون به سراغ خود برو تا فردا تو را با مردم ديگر نزد خود دعوت نمايم .
سخن كه به اينجا رسيد مروان بن حكم كه از بدترين دشمنان خاندان پيغمبر بود گفت اى وليد: احبس الرجل و لا يخرج من عندك حتى يبايع او تضرف عنقه (140)
يعنى حسين را نگه دار و بازداشت كن تا بيعت كند يا آنكه گردن او را بزن و وى را به قتل برسان !
فرزند پيغمبر هنگاميكه اين جسارت را از مروان شنيد سخت بر آشفت و خطاب به وى فرمود:
و يلك يابن الرزقاء ءاءنت تاءمر بضرب عنقى كذبت و الله و لؤ مت ثم اءقبل على الوليد فقال ايها الامير انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح الله و بنا ختم الله و يزيد رجل فاسق ، شارب الخمر، قاتل النفس المحرمة ، معلن بالفسق و مثلى لا بيايع مثله و لكن نصبح و تصبحون وننظر و تنظرون اينا اءحق بالخلافة و البيعة ثم خرج عليه السلام (141)
يعنى اى فرزند ناپاك و آلوده آيا توبه كشتن من فرمان مى دهى ؟!
به خدا قسم دروغ گفتى و بر اينكا سرزنش خواهى شد آنگاه رو به وليد كرده و فرمود ما خاندان نبوت و معدن رسالتيم و خانه اى ما محل آمد و رفت فرشتگان است و فيض خداوند از ما ابتداء شد و از ما هم ختم خواهم گرديد، ولى يزيد مردى است كه خمر مى نوشد و مردم بى گناه را مى كشد و آشكارا گناه و فسق انجام مى دهد و كسى مثل من با فردى مانند يزيد بيعت نخواهد كرد با اين حال تاءمل كنيد تا فردا برسد.
آنگاه به ببينيم كه كدام يك از ما دو نفر به مقام خلافت سزاوارتر و شايسته تريم .
اين كلمات را فرمود و بدون اعتناء به آنان از مجلس خارج گرديد ولى به مروان بن حكم آن مرد نا پاك و كينه دل از اين بى اعتنائى حسين عليه السلام به شدت خشمگين شد و به وليد گفت تو پيشنهاد مرا نپذيرفتى و آن را بكار نبستى و از حسين دست برداشتى ؟!
فقال الوليد و يحك انك اءشرب الى بذهاب دينى و دنياى و الله ما اجب ان ملك الدنيا باسر هالى و اننى قتلت حسينا و الله ما اءظن اءحدا يلقى الله بدم الحسين الا و هو خفيف الميزان لاينظر الله اليه ولا يزكيه و له عذاب اءليم . (142)
يعنى واى بر تو اى مروان تو به من پيشنهاد دادى كه انجام آن مساوى بود با از بين رفتن دين و دنياى من ، به خدا قسم دوست ندارم كه سراسر دنيا همه در ملك من باشد و در برابر آن حسين را بكشم و به خدا قسم گمان نمى كنى كسى زا كه دست او به خون حسين آغشته باشد و در دادگاه الهى حاضر گردد مگر آنكه ميزان عمل او بسيار سبك خواهد بود، خداوند به وى نگاه راءفت نخواهد نمود و او را گناه پاك نمى سازد و براى او عذاب دردناكى است .
با اين ترتيب به خوبى پيدا است كه فرزند اميرالمؤ منين با يزيد ابن معاويه بيعت نخواهد كرد و به هيچ قيمت تن در زير بار چنين ذلتى نخواهد داد.
حسين بن على عليه السلام در مجلس وليد تا حدى پرده ها را بالا زد و صريحا آلودگى ها و ناپاكيهاى يزيد را بر شمرد و با يك جهان قاطعيت فرمود كه كسى مثل من با فردى مانند يزيد بيعت بخواهد كرد اما با اين حال مروان بن حكم گويا هنوز به حسين اميدوار است و گمان مى برد كه بتواند آن حضرت را قانع سازد و آن بزرگوار را براى بيعت نمودن با فرزند معاويه آماده نمايد!!
به دنبال اين فكر غلط و گمان باطل روزى زاده ى زهرا را ديدار كرد و با قيافه ى خير خواهى و مصحلت انديشى به آن حضرت گفت :
يا عبدالله انى لك ناصح فاطعنى ترشد فقال الحسين عليه السلام و ماذاك ؟ قل حتى اءسمع فقال مروان انى آمرك ببيعة يزيد بن معاوية فانه خير لك فى دينك و دنياك .
فقال الحسين عليه السلام انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذقد بليت الامة براع مثل يزيد و لقد سمعت جدى رسول الله صلى الله عليه و آله يقول الحلافة على آل ابى سفيان (143)

يعنى مروان گفت اى ابا عبدالله من ترا نصيحت مى كنم و خير خواه تو هستم مرا بپذير تا به خير و سعادت برسى (!!!)
حضرت فرمود نصيحت تو چيست بگو تا بشنوم مروان گفت من ترا به بيعت با يزيد بن معاويه راهنمائى مى كنم زيرا در اين كار خير و دنيا و آخرت شما است (!!!)
آن بزرگوار در پاسخ گفت : انا لله و انا اليه راجعون ديگر بر اسلام سلام باد (و بايد با آن وداع كرد) زيرا امت اسلام دچار زمامدارى مانند يزيد گرديده است ! و من از جدم پيغمبر خدا شنيدم كه مى فرمود خلافت بر آل ابى سفيان حرام است
در اين جا مروان بن حكم با نهايت بى شرمى و ننگ بيعت با يزيد را تاءمين كننده ى خير دنيا و آخرت براى حسين عليه السلام مى شمرد و آن حضرت را به تسليم شدن در برابر آن زاده ى ناپاك تشويق مى نمايد!!!
اما حسين بن على عليهماالسلام هم بدون هيچ گونه پرده پوشى و محافظه كارى نتايج شوم و مرگبار حكومت يزيد را براى جهان اسلام بيان كرده و مى فرمايد اسلامى كه زمامدار و رهبر آن مردى مانند يزيد باشد بايد با آن براى هميشه وداع نمود
زاده ى على مرتضى در اين گفتار عميق و آسمانى خود نه تنها خطر قطعى حكومت فرزند معاويه را آشكار بيان داشت بلكه هدف اصلى و مقدس ‍ نهضت خود را هم در برابر اين حكومت صريحا بر ملاء ساخت ، طبيعى است ، حكومتى كه خطر بقاى آن اضم حلال و نابودى اسلام باشد قيام و نهضت صحيحى اگر در برابر آن انجام گيرد ثمر آن نجات اسلام و ابقاى موجوديت آن خواهد بود.
اين پاسخ كوبنده و قاطع كه حسين بن على عليهماالسلام به مروان داد براى وى سخت ناراحت كننده بود و در نتيجه سخنان تندى بين آن دو رد و بدل شد و از يكديگر جدا شدند مكالمات آن حضرت با وليد و سخنانى كه بين وى و مروان رد و بدل شد فرماندار مدينه را مطمئن ساخت كه فرزند على عليه السلام به هيچ قيمت با يزيد بيعت نخواهد كرد و تن در زير بار اين ذلت نخواهد داد از اين نظر نامه اى در اين باره به يزيد نگاشت :
الى عبدالله يزيد اميرالمؤ منين من وليد بن عتبة بن ابى سفيان اما بعد فان الحسين بن على ليس يرى للك خلافة و لا بيعة فراءيك فى اءمره .(144)
يعنى حسين بن على هيچگونه حقى براى تو در خلافت نمى بيند و تن زير بار بيعت با تو نمى دهد، اكنون خطر خود را در باره ى وى اظهار كن (تا بر طبق آن عمل نمايم )
اين نامه بدست يزيد رسيد و كينه ى قبيله اى او را عليه آن حضرت سخت بر انگيخت ، بلافاصله در باره ى آن بزرگوار براى وليد بدين گونه صادر نمود.
...فاذا اءتاك كتابى هذا فعجل على بجوابه و بين لى فى كتابك كل من فى طاعتى او خرج عنها و لكن مع الجواب راءس حسين بن على (145)
يعنى هنگامى كه اين نامه من به تو رسيد بلادرنگ پاسخ آن را بده و در آنجا نام كسانى كه در برابر ما تسليم اند و يا از اطاعت ما خارج گرديده اند بيان نما ولى با جواب نامه سر حسين بن على هم باشد
شگفت انگيز است !!! فرزند معاويه تصور كرده آن چنان تسلط بر حسين آسان است كه ضمن خواستن جواب نامه سر آن حضرت را هم از فرماندار مدينه مى خواهد! غافل از آنكه آن حضرت نه تنها ترس و بى باك و خونخوارى مانند زاده ى فرزند هند به قيمت جان شريفش تمام مى شود بلكه حسين خود مى داند كه پايان اين كار شهادت بسيارى از ياران و خويشاوندان وى هم خواهد بود، اما مى خواهد آن چنان كشته شود و در شرائطى به شهادت برسد كه قطرات خون پاك وى كاخ ستم و حكومت بيداد گر دشمنان كينه توز اسلام يعنى بنى اميه را از بيخ و بن بر كند و بقاء اسلام و موجوديت آن را براى هميشه تضمين نمايد.
حسين در كنار قبر پيغمبر (ص ) 
حسين بن على عليه السلام پس از بر خوردهائى كه با وليد و مروان ابن حكيم داشت و روضه رسول خدا آمد و شب را در آنجا به سر برد، در آن شب ضمن مناجاتهائى كه با خدا دارد از ذات ذوالجلال در باره ى وظيفه خود نسبت به اين خطر عظيمى كه هستى اسلام و قرآن را تهديد مى كند يعنى حكومت فرزند معاويه راهنمائى خواسته و عرضه داشت .
اللهم هذا قبر نبيك محمد (ص ) و انا ابن نبيك و قد حضرنى من الامر ماقد علمت اللهم انى احب الامر بالمعروف و انكر المنكر و انا اسئلك ياذالجلال و الاكرام بحق القبر و من فيه الا اخترت لى ماهو لك رضى و لرسولك رضى (146)
يعنى پروردگار اين قبر پيغمبر تو است و من فرزند دختر پيامبر تو هستم و براى من اين حادثه پيش آمد كه تو خود ميدانى ، پروردگارا تو مى دانى من امر به معروف را دوست دارم و از منكر بيزارى مى جويم و من از تو مسئلت دارد و تو را به حق اين قبر و كسى كه در آن جاى گرفته است سوگند مى دهم كه راهى به من بنمائى كه در آن رضاى تو و رضاى پيغمبر تو است

در اين جا زاده ى اميرالمؤ منين با آنكه از خداى راهنمائى مى خواهد، اما ميل باطنى و خواست قلبى خود را صريحا ضمن جمله اى كوتاه روشن مى سازد انى احب لامر بالمعروف و انكر المنكر
يعنى پروردگارا من امر به معروف را دوست دارم و از منكر بيزارى مى جويم ، كدام منكر در جهان اسلام خطر ناكتر و پليدتر از اينكه فرد ناپاك و كثيفى مانند يزيد در راءس حكومت اسلامى قرار بگيرد؟
حسينى كه در برابر يك منكر و گناه عادى مانند كم فروشى ، غيبت ، دروغ مى گويد من آرام نمى گيرم و آشكارا آن را انكار مى كنم چگونه ممكن است در برابر منكرى كه سرچشمه ى تمام منكرات است كه هستى اسلام و قرآن را بدون ترديد به سقوط هميشگى و حتمى تهديدى مى كند آرام بنشيند و علنا آن را انكار نمايد؟!
آرى خواست قلبى حسين در برابر اين پيش آمد عظيم اين است و خدا هم جز اين نمى خواهد، حسين حجت و خليفه خدا است و خواست او با خواست خداوند مغايرت نخواهد داشت و از اينجا است كه مى بينيم خداوند هم او را راهنمائى كرده و به وسيله ى پيغمبر خود راهى كه نجات اسلام و امت اسلامى در آن است ، در برابر وى قرار مى دهد حسين عليه السلام آن مناجات را با خدا انجام داد و پس از چند لحظه پيغمبر خدا را در خواب مى بيند كه وى را سخت در آغوش كشيد و به او گفت :
حبيبى يا حسين كانى اءراك عن قريب مرملا بدمائك مذبوحا بارض ‍ كرب و كربلاء من عصابة منامتى و انت مع ذلك عطشان لاتسقى و ظماءن لاتروى و هم مع ذلك يرجون شفاعتى لاانا لهم الله شفاعتى يوم القيمة حبيبى يا حسين ان اءباك و امك و اخاك قدموا على و هم مشتاقون اليك و ان لك فى الجنات لدرجات لا تنالها الا بالشهادة (147)
يعنى اى حسين عزيز گويا تو را مى بينم كه بزودى در ميان خون خود غوطه ور مى شوى و جماعتى از امت مت ترا در سرزمينى به نام كرب و بلا مى كشند در حالى كه تشنه اى و به تو آب نمى دهند و با اين حال آن جماعت انتظار شفاعت مرا در قيامت دارند - خداوند آنها را از شفاعت من بى بهره سازد.
اين حسين عزيز پدر و مادر و برادرت نزد من آمدند و شوق ديدار تو را دارند، و براى تو در بهشت درجاتى است كه به آنان نائل نمى گردى مگر با شهادت
در اينجا حسين عليه السلام از خواب بيدار گرديد در حالى كه وظيفه الهى و مقدس وى در برابر حكومت زاده ى معاويه به خوابى روشن شده و ما آل كار آن آن حضرت تعيين گرديده است ، اين وظيفه چيزى جز همان خواست فرزند على نيست ، همان خواستى كه ضمن مناجات با خدا آن را بيان كرده بود انكر المنكر اين راهى كه اكنون پيغمبر خدا در برابر حسين قرار داد همان تصميمى است كه آن بزرگوار خود صريحا در برابر فرماندار مدينه اعلام كرده و با يك جهان قاطعيت فرموده بود: كسى مانند من با فردى مانند يزيد بيعت نخواهد كرد و طبيعى است كه حسن عليه السلام به خوبى توجه دارد كه سرپيچى و مخالفت در برابر حكومت فرد خونخوار و ناپاكى مانند يزيد شهادت و كشته شدن وى را به طور حتم در بر خواهد داشت با اين ترتيب تصميم حسين عليه السلام در خروج از مدينه قطعى است .
فرزند زهرا آماده حركت است و با علم به ما آل كار براى كوچ نمودن آماده گرديده است در اين جا بر جسته اى كه باز اراده ى خلل ناپذير فرزند على عليه السلام را در مخالفت با يزيد و تسليم نشدن در برابر حكومت وى آشكارا روشن مى سازد سخنان قاطعى كه آن حضرت در آستانه حركت از مدينه به محمد حنفيه برادر بزرگوار خود فرموده اند هنگامى كه محمد حنفيه از تصميم برادر براى حركت مطلع گرديد بر وى وارد شد و به آن حضرت گفت برادرم تو محبوبترين افراد بشر نزد من هستى و من نصيحت و خير خواهى خود را از هيچ فردى دريغ نمى دارم چه رسد به حضركه سزاوارترين كسان هستى در خير خواهى هاى من برادرم ، من اينگونه مى انديشم كه شما از بيعت با يزيد دورى بجوئيد اما در هيچ شهرى هم داخل نگرديد...
زيرا ممكن است مردم آن در باره ى تو اختلاف كنند جمعى از تو حمايت كنند و جمعى عليه تو برخيزند و بين آنها كار به جنگ برسد و در اين ميان حضرت شما و خاندانتان مورد حمله و آسيب قرار گيريد.
حسين عليه السلام فرمود پس به كدام سوى بروم ، محمد حنفيه گفت در آنجا هستند و آنها مردمى پرعاطفه و رحيم رلند و اگر در آنجا هم براى حضرتت پناهگاهى نبود در يك محل سكونت مكن يا در ميان كوهها باش و يا از شهرى به شهرى برو تا هنگاميكه خداوند گشايشى پيش آورد. حسين بن على در پاسخ وى فرمود:
يا اءخى و الله لو لم يكن فى الدنيا ملجاء و لاماءوى لما با يعت يزيد من معاوية (148)
يعنى برادرم به خدا قسم اگر در سراسر دنيا هيچ پناهگاه و ماءمنى براى من يافت نشود باز هم با فرزند معاويه بيعت نخواهم كرد و در برابرى وى تسليم نخواهيم شد
در اين گفتار حسين بن على عليهماالسلام بار ديگر تصميم قاطع خود را در باره ى تسليم نشدن در برابر حكومت يزيد سريحا اعلام مى كند. محمد حنفيه تصور مى كرد كه آن حضرت به دنبال پناهگاهى مى گردد تا بتواند جان خود را از گزند آن حكومت خونخوار حفظ كند، غافل از آنكه حسين عليه السلام تا پايان كار تصميم خود را گرفته و به خوبى مى داند كه به كجا خواهد رفت و چه حوادثى در انتظار اوست ، اينكه حسين عليه السلام واقعا اراده ى عراق دارد و با اين حال به سوى مكه حركت مى كند نه از آن نظر است كه آن حضرت مى خواهد از مكه به عنوان يك پناهگاه استفاده كند و در آنجا جان خود را از تعرض آن خونخواران و سفاكان مصون بدارد.
حسين عليه السلام مى داند كشته مى شود و از مقتل خود هم به خوبى آگاه است اما با اين حال اينكه به مكه مى رود به منظور يك بهره بردارى عظيم از امكانات و شرائطى است كه تنها در مكه وجود دارد، آن حضرت به مكه مى رود با آنكه خود مى داند مكه جايگاه او و هدف و مسكن وى نخواهد بود، حسين عليه السلام هر عملى كه انجام مى دهد كاملا حساب شده است و براى رسيدن به آن هدف مقدس و خدائى است كه در نظر دارد، آمدن آن حضرت به مكه هم در تعقيب همان سياست كلى نهضت است و ما به خواست خداوند بزودى مقصد اصلى آن بزرگوار را در پيش گرفتن راه مكه روشن خواهيم ساخت .
يك سند زنده در باره ى هدف حسين عليه السلام 
يكى از شواهد زنده و روشن كه با صراحت كامل هدف حسين عليه السلام را از حركت از مدينه به خوبى آشكار مى سازد وصيت نامه اى است كه از آن بزرگوار در هنگام حركت براى محمد حنفيه نوشتند، در اين وصيت فرزند زهراء سلام الله عليها آشكارا مقصد اصلى خود را بيان مى كند و سياست كلى خويش را شرح مى دهد، وصيت نامه اين است :
بسم الله الرحمن الرحيم هذا مااءوصى به الحسين بن على بن اليطالب الى اخيه محمد المعروف بالحنفيه ان الحسين يشهدان لااله الاالله وحده لا شريك له و اءن محمدا عبده و رسوله جاء بالحق من عند الحق و اءن الجنة و النار حق و ان الساعة آ تية لاريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور و انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى صلى الله عليه و آله اريداءن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدى و ابى على ابن ابيطالب فمن قبلنى الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى يقضى الله بينى و بين القوم بالحق و هو خيرالحا كمين و هذه وصيتى يا اءخى اليك و ما توفيقى الا بالله عليه تو كلت و اليه انيب (149)
يعنى اين وصيتى است كه حسين بن على عليه السلام به برادر خود محمد حنفيه مى نمايد:
حسين عليه السلام به وحدانيت و يگانگى خداوند شهادت مى دهد و گواهى مى دهد كه محمد صلى الله عليه و آله بنده ى او و پيامبر او است و اعتراف مى كنم كه بهشت و دوزخ حق است و خداوند در قيامت همگان را بر مى انگيزاند، من از مدينه خارج نشدم براى راحت طلبى و خوشگذرانى و نه از روى ستم و نه به منظور فساد كردن بلكه من از آن بيرون مى روم براى اصلاح امت و نجات دادن اجتماع از انحراف ، مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و روش من مانند جدم و پدرم على بن ابيطالب عليه السلام است .
پس هر كس مرا با اين هدف حق و مفصد خدائى بپذيرد بصلاح و سعادت خود رسيده و آنكس كه مرا رد كند، من بر مشكلات تحمل دارم تا هنگامى كه خداوند بين من و قوم من به حق حكم نمايد و او بهترين حكم كنندگان است و اين وصيت من است به برادرم و موفقيت من با نيروى خدا است و بر او اعتماد كردم و به سوى او انابه مى كنم

حسين بن على عليه السلام در اين وصيت نامه بسيارى از حقايق را صريحا بين فرمودند، آن حضرت در ابتداء هدف مقدس خود را اصلاح امت اسلامى و تاءمين خير و سعادت آنان معرفى مى كند و مى فرمايد من براى راحت طلبى و يا براى فساد و ايجاد فتنه بيرون نشدم .
آنگاه به دنبال اين جمله كه هدف من اصلاح اجتماع اسلامى است اضافه مى فرمايد كه من مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر چيست ؟ آيا حسين مى خواهد با جوانان و خاندان خود از مدينه كوچ كند و به كوفه برود تا به مردم آنجا بگويد نماز بخوانيد، روزه بگيرد؛ به حج برويد، كم فروشى نكنيد، دروغ نگوئيد، خيانت ننمائيد؟! قطعا اينگونه نيست زيرا اولا اين مسائل را بسيارى از مسلمانان خود رعايت مى كردند و ثانيا امر به معروف و نهى از منكر در اين قبيل موارد از ديگران هم ساخته است .
اين منكرى كه حسين عليه السلام مى خواهد براى نهى از آن قد علم كند و با زنان و فرزندان خود از مدينه كوچ نمايد قطعا بايد موضوعى باشد كه به تازگى اجتماع اسلامى به آن دچار گرديده است و اين موضوع چيزى نيست جز همان حادثه اى كه آن بزرگوار كنار قبر جدش هنگام مناجات با خداوند و استمداد از ذات لايزال حق به آن اشاره كرده و عرضه داشت . خدايا حادثه اى براى امت اسلامى پيش آمده كه تو خود مى دانى اين حادثه و ابتلاى تازه چيزى جز رسيدن فرزند معاويه به حكومت نيست .
حسين مى خواهد در برابر اين منكر قيام كند، اين منكرى كه اگر همچنان باقى بماند نه تنها روزه و نماز و حج ترك يم شود بلكه اساس اسلام و اصول آن در معرض فنا و سقوط حتمى قرار مى گيرد، آرى آن حقيقت اصيل و اصولى كه اجتماع اسلامى از آن انحراف پيدا كرده و احتياج به اصلاح دارد همان موضوع خلافت و حكومت است ، اين است مقصود واقعى از آن جمله اى كه فرزند اميرالمؤ منين مى فرمايد من براى اصلاح امت جدم از مدينه خارج شدم
آيا حسين عليه السلام مى دانست كه كشته مى شود؟ 
اين سئوال ممكن است براى بسيارى از خوانندگان پيش مى آيد كه آيا حسين عليه السلام مى دانست كه كشته مى شود؟ اگر مى دانست پس چرا از مدينه خارج شد و به سوى مكه و بالاخره به سوى عراق متوجه گرديد در پاسخ پرسش اول جمعى كه بسيار سطحى و ناپخته فكر مى كند مى گويند فرزند فاطمه سلام الله عليها نمى دانست كه ما آل كار او شهادت و كشته شدن است . حسين عليه السلام از مدينه با حال شك و ترديد خارج گرديد و مكه را هم انتخاب كرد به ابن علت كه آنجا بهترين مكانها براى نجات از حكومت يزيد و مصون ماندن از تعرض وى بوده است اما با صراحت بايد گفت كه اين پاسخ با واقعيت هيچ گونه تماسى ندارد مطالعه ى دقيق درباره ى حوادث و پيش آمدهائى كه از ابتداى بر خورد آن حضرت با فرماندار مدينه روى داد و مكالمات ء گفتارها و سخنان و نوشته هائى كه از آن بزرگوار از آن هنگام تا زمان خارج شدن وى از مدينه صادر گرديد به خوبى نشان مى دهد كه حسين بن على عليه السلام نه تنها از شهادت و ما آل كار خود كاملا آگاهى داشت ، بلكه هدف و مقصد آن حضرت و سياست خاصى كه براى رسيدن به آن هدف بايد تعقيب شود از همان ابتداى كار به خوبى براى او مشخص و روشن بود آن بزرگوار با يك جهان قاطعيت و تصميم (نه به طور شك و ترديد) به سوى آن هدف در حركت بود و هر عملى كه انجام مى داد يا هر سخنى كه ايراد مى فرمود در تعقيب از همان هدف به پيروى از همان سياست خاص و مشخص بوده است ، چگونه حسين عليه السلام از شهادت خود با خبر نبود با آنكه خود به خاندان ابيطالب فرمود كه پيغمبر خدا به خوابم آمد و به من گفت : گويا ترا مى بينم كه بزودى در خون خود غوطه ور هستى و در سرزمينى به نام كرب و بلا سرت را از پيكر شريف جدا مى سازد .
چگونه زاده ى زهرا از ما آل و پايان كار خود آگاه نبود در حالى كه خود هنگام خروج از مدينه به ام سلمه فرمود: من مى دانم به كجا مى روم و در چه نقطه اى به شهادت مى رسم ؟!
مورخين و دانشمندان بزرگ اسلامى نوشته اند كه هنگام خروج آن بزرگوار از مدينه ، ام سلمه نزد وى آمد و عرضه داشت :
يا بنى لا تحزنى بخروجك الى العراق فانى سمعت جدك يقول يقتل ولدى الحسين بارض العراق فى ارض يقال لها كربلا فقال لها يا اماه و انا و الله اءعلم ذلك و انى مقتول المحالة و ليس لى من هذا بد و انى و الله لاعرف اليوم الذى اقتل فى و اعرف من يقتلنى و اعرف البقعة التى ادفن فيها و انى اعرف من يقتل من اهل بيتى و قرابتى و شيعتى ...(150)
يعنى اى فرزندم با رفتن به سوى عراق مرا غمناك مساز زيرا من از جدت شنيدم كه مى فرمود فرزند من حسين در سرزمين عراق كشته مى شود - در محلى كه نام آن كربلا است حسن عليه السلام در پاسخ وى فرمود مادر به خدا قسم من اين حقيقت را مى دانم و من حتما كشته مى شوم ( و از نظر مصالح حياتى اسلام ) براى من چاره اى جز انجام اين كار نيست و به خدا قسم مى دانم در جه روز و به دست چه كسى كشته مى شوم و به خوبى مى شناسم كه مكانى را كه در آن دفن مى گردم و مى شناسم كسانى را از دوستان و نزديكانم كه با من به شهادت مى رسند

آرى ابن شواهد قطعى و محكم سندهاى زنده است براى اثبات اين حقيقت كه حسين عليه السلام به خوبى از شهادت خود آگاه بود و پايان كار رسول خدا را مى دانست ، راستى بسيار شگفت انگيز است كه به آن حضرت نسبت داده شود كه در انتخاب هدف و مقصد خود دچار ترديد بوده است !!!
چگونه آن بزرگوار شك و ترديد داست و با آنكه در همان اولين بر خوردى كه مثل من با فرماندار مدينه دارد صريحا به وى فرموده بود كه كسى با فردى مانند يزيد بيعت نخواهد كرد؟ و در پاسخ برادرش محمد حنفيه با قاطعيت اظهار داشت : برادر به خدا قسم اگر در جهان هيچ پناهگاه و ماءمنى براى من نشود باز هم با فرزند معاويه بيعت نمى كنم .
من تصور مى كنم با مطالعه حوادثى كه از هنگام اولين برخورد حسين عليه السلام با فرماندار مدينه واقع شد به خوبى روشن مى گردد كه هم آن حضرت از پايان كار و سرانجام حركت خود به خوبى آگاهى داشت و هم داراى هدف مشخص و معينى بود و تمام رفتار و گفتار آن بزرگوار در تعقيب از همان هدف و همان سياست مشخص بوده است .
حسين بن على عليهماالسلام سر حركت و هدفى مشخص خود را به طور هماهنگ صريحا در چند مورد روشن ساخت ، هنگاميكه با مروان بن حكم سخن مى گويد و به حرفهاى ياوه ى او كه وى را به بيعت با يزيد دعوت مى كند پاسخ مى دهد مى فرمايد: بر اسلام ديگر سلام باد و بايد با آن وداع نمود زيرا امت اسلامى به زمامدارى مانند يزيد دچار گرديده است
مورد ديگر كنار قبر رسول خدا است ، در آنجا ضمن مناجات با خداوند و استمداد از حضرتش عرضه مى دارد خدايا من امر به معروف را دوست دارم و منكر را انكار مى كنم و با آن به نبرد بر مى خيزم .
مورد سوم همان وصيت نامه پرمغز و دل نشينى است كه براى برادر ارجمندش محمد حنفيه - هنگام خروج از مدينه - مى نگارد، و در آنجا نو شته ... من از مدينه خارج مى شوم به منظور اصلاح امت جدم ، مى خواهم امر به معروف كنم و نهى از منكر نمايم ....
با در نظر گرفتن اين گفتارهاى صريح و قاطع آيا باز هم در اين واقعيت (كه حسين عليه السلام هم از شهادت و پايان كار خود به خوبى آگاه بود و هم داراى هدف مشخص و معينى بوده است ) مى توان ترديد كرد؟!
باز هم حسين عليه السلام از هدف خود سخن مى گويد. 
يكى از موارد بسيار روشنى كه باز حسين بن على عليهماالسلام با صراحت كامل از هدف خدائى خود سخن مى گويد و پايان كار خويش را آشكارا بيان مى نمايد هنگام وداع آن حضرت با قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله است در آنجا گفت :
يا رسول الله بابى اءنت و امر لقد خرجت من جوارك كرها و فرق بينى و بينك و اخذت بالعنف قهرا اءن ابايع يزيد بن معاوية شارب الخمور و راكب الفجور فان فعلت كفرت و ان ابيت قتلت فها اءنا خارج من جوارك على الكره فعليك منى السلام يا رسول الله (151)
يعنى اى رسول خدا پدر و مادر فداى شما باد، من از نزد تو جبرا خارج مى گردم ، بين من و تو جدائى افكندند و مرا در فشار گذاردند كه با يزيد من معاويه بيعت نمايم همان يزيدى كه خمر مى نوشد و انواع گناهان را مرتكب مى شود، اگر بپذيرم و در برابر وى تسليم گردم در اين صورت كفر ورزيدم و اگر بيعت نكنم مرا به قتل مى رسانند اكنون با كراهت از نزد تو بيرون مى روم و از مدينه خارج مى گردم و با حضرت وداع مى نمايم
.
خوانندگان عزيز - در اين گفتار كوتاه حسين عليه السلام دقت نمائيد آن حضرت در ابتداء از فرزند معاويه سخت نكوهش مى كند و انحرافات و ناپاكى هاى وى را بر مى شمرد و آنگاه مى گويد مرا به بيعت با چنين فردى جبرا دعوت مى كنند!!!
ولى عجب تر از همه ( كه ضمت آن خطر شديد حكومت يزيد را براى جهان اسلام با صراحت اداء مى نمايد) اين جمله است كه مى فرمايد: اگر با يزيد بيعت كنم كفر ورزيدم و از راه اسلام خارج شدم
حسين عليه السلام در اين جمله تسليم در برابر يزيد را كفر مى شمرد و آن را خروج از اسلام مى داند و سپس نتيجه ى مخالفت با يزيد و بيعت ننمودن با وى را هم آشكار بيان مى كند و مى گويد اگر بيعت نكنم مرا مى كشند با اين حساب براى آن حضرت در هيچ قسمت موضوع مبهمى وجود ندارد، هم هدف وى مشخص و مهين است و هم در مخالفت با يزيد اراده ى خلل ناپذيرى دارد و هم به خوبى مى داند كه بيعت نكردن با آن مرد سفاك و خونخوار سرانجام شهادت براى وى ببار خواهد آورد، فرزند اميرالمؤ منين با اين واقع بينى خاصى كه نسبت به تمام اطراف و جوانب كار دارد، كاروان خود را از مدينه به سوى مكه حركت مى دهد و هنگام خروج از آن آيه اى را تلاوت مى كند كه خداوند آن را از موسى بن عمران هنگام بيرون رفتن وى از مصر براى نجات از حكومت فرعون نقل مى كند:
و خرج منها خائفا يترقب قال رب نجنب من القوم الظالمين (152)
يعنى موسى از مصر بيرون رفت در حالى كه از حكومت فرعون ترسناك بوده و خوف داشت از آنكه او را تعقيب نمايند و مى گفت پروردگارا مرا از اين مردم ستمگر نجات ببخش (153) حسين بن على عليه السلام با تلاوت اين آيه از مدينه خارج گرديد و با كاروان خود در راهى كه به مكه منتهى مى شد حركت در آمد. ياران وى به آن حضرت گفتند يا بن رسوالله از اين راه رو بر گردانيم و مانند عبدالله بن زبير را بيراهه به سوى مكه رهسپار شويم ؟ آن بزرگوار كه با اراده و تصميم به سوى مقصدى مشخص و معين مى رود در پاسخ آنها فرمود:
لاوالله لا افارقه حتى يقضى الله ماهو قاض يعنى نه به خدا قسم از اين راه بيرون نمى روم تا خداى آن چه كه بخواهد حكم فرمايد
آنگاه خطاب به آنها چنين اضافه كرد. از اينكه آنها به تعقيب از شما بيرون آيند بيمناكيد؟ گفتند آرى ، فرمود من بيم دارم كه دست برداشتن از اين راه فرار را مرگ باشد (154) حسين عليه السلام با ياران خود پس از شش روز طى طريق سوم ماه شعبان وارد كه گرديد در حالى كه آيه اى را تلاوت مى فرمود كه پروردگار در آن ورود موسى بن عمران را به مدائن و مناجات وى را با خداوند نقل مى كند فلما توجه تلفاء مدين قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل (155)