قرائن موجود در فعاليت يك شبكه بر عليه دين ، و به خطر افتادن اسلام در زمان  امام حسين

1 - مروان ابن حكم بعد از امتناع سيدالشهداء از بيعت با يزيد به حضرت گفت : من خيرخواه شما هستم ، حرف من را گوش كنيد، به نفع شماست !
حضرت فرمود: بگو بشنوم ، مروان گفت : با يزيد بيعت كنيد كه براى دين و دنياى شما بهتر است ! حضرت فرمود:
انا لله و انا اليه راجعون ، و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد ، با اسلام بايد وداع كرد، وقتى كه امت اسلامى داراى رهبرى مثل يزيد باشد. (193) الحديث
و لذا حضرت در ملاقات با برادرش محمد حنيفه نيز فرمود: يا اخى و الله لو لم يكن فى الدنيا ملجاء و لا ماءوى لما بايعت يزيد ابن معويه ،
اى برادر، بخدا سوگند اگر در دنيا هيچ پناهگاهى هم نباشد، من با يزيد بيعت نمى كنم . (194)
و شما خود مى بينيد كه سيدالشهداء عليه السلام اسلام را با وجود يزيد در خطر جدى احساس مى كند و قيام مى نمايد.
2 - شيخ طوسى (ره ) از امام صادق عليه السلام روايت كند كه وقتى سيدالشهداء شهيد شد و امام سجاد عليه السلام بر مى گشت ، مردى بنام ابراهيم ابن طلحة به حضرت گفت : اى على ابن الحسين ، چه كسى پيروز شد؟ (گويا مى خواست حضرت را توبيخ كند و يا زخم زبان بزند) حضرت فرمود: اگر مى خواهى بدانى چه كسى پيروز شد، هنگام نماز، اذان و اقامه بگو(195)! (آن وقت مى فهمى چه كسى پيروز شد)
مؤ لف گويد: حضرت سجاد با اين جواب كوبنده خود، هم پاسخ مناسبى به سؤ ال آن مرد دادند، و مهمتر از آن رمز قيام امام حسين و همچنين هدف و برنامه دشمنان را برملا فرمودند.
منظور حضرت اين است كه تا وقتى در اذان و اقامه ، مؤ ذن مى گويد: اشهد ان محمدا رسول الله شهادت به رسالت پيامبر مى دهد، ما پيروزيم ، زيرا دشمن ما مى خواست ، نام پيامبر و دين اسلام را نابود كند، و نهضت حسينى آن را محافظت نمود.
3 - قبلا سخنان معاويه را در مورد اهداف او كه گفت : چاره اى نيست جز اينكه نام محمد هم دفن شود، يادآور شديم كه از نشانه هاى بارز مخاطره اسلام و وجود شبكه فعال در نابودى اسلام است .
و باز ذكر كرديم معاويه وقتى شنيد مؤ ذن مى گويد: اشهد ان محمدا رسول الله گفت : مرحبا اى فرزند عبدالله ! تو همت والائى داشتى و راضى نشدى مگر اينكه نام خود را در كنار نام پروردگار جهانيان قرار دهى . (196)
4 - قبلا ذكر كرديم كه ابوسفيان ، در هنگام خلافت عثمان نزد وى آمد و به او گفت : خلافت را مانند، توپى در ميان خودتان (بنى اميه ) بگردانيد كه جز حكومت خبرى نيست ، نه بهشتى در كار است و نه جهنمى ، و يا مى گفت : خدايا كار را كار جاهليت و حكومت را حكومت غاصبانه قرار ده . (197)
5 - يزيد ابن معاويه ، وقتى با خاندان پيامبر آن فجايع را انجام داد، در مقابل سر بريده امام حسين ، اشعارى خواند كه مضمون آن اين است :
اى كاش بزرگان من كه در جنگ بدر كشته شدند، حاضر بودند و اين شيون را مى ديدند و شاد و مسرور مى شدند و مى گفتند: يزيد دستت شل مباد، ما بزرگان اين گروه را كشتيم ، و با جنگ بدر برابر شد،
لعبت هاشم بالملك فلا - خبر جاء و لا وحى نزل ، آن هاشمى (پيامبر اكرم ) با حكومت بازى كرد، وگرنه ، نه خبرى در كار بود و نه وحى ، من از قبيله خندف نباشم اگر از فرزندان احمد، بخاطر كارهاى او (پيامبر) انتقام نگيرم .
بسيارى از علماء اهل سنت اين اشعار را دليل كفر و زندقه يزيد گرفته اند.
حالا شما خود قضاوت كنيد، كه اسلام در چه مرحله اى قرار گرفته كه خليفه مسلمين ، اهداف او چنين باشد، اشعار يزيد بخوبى نشاندهنده اهداف او و سيدالشهداء عليه السلام هر دو مى باشد، و مى فهماند دشمنى يزيد با امام حسين بر سر اسلام و پيامبر است نه نزاع دو گروه ،
6 - يكى از خلفاء كه نوه عبدالملك مروان مى باشد بنام وليد ابن يزيد، كه يك سال و دو ماه هم بيشتر حكومت نكرد و كشته شد و بسيار شرابخوار و هوسباز و بى حيا بود، در اشعار خود گفت :

تلعب با لخافة هاشمى
بلا وحى اتاه و لا كتاب
فقل لله يمنعنى طعامى
و قل لله يمنعنى شرابى
آن هاشمى با خلافت بازى كرد، بدون آنكه وحى و كتابى در كار باشد، خدا بگو مرا از خوردن و آشاميدن مانع شود، (198) (اگر راست است )
7 - وقتى عبيدالله ابن زياد، طى نامه اى خبر شهادت امام حسين را براى عمرو بن سعيد والى مدينه فرستاد و به او بشارت داد، او به منبر رفت و رجزى خواند و بسيار اظهار خوشحالى كرد، سپس به قبر پيامبر اشاره كرده گفت : يا محمد يوم بيوم بدر، اى محمد، روزى بجاى روز بدر (199) - يعنى انتقام كشته شدن نياكان خود در جنگ بدر را از اولاد تو گرفتيم .
البته اين جمله را يزيد در اشعار خود و بطور جداگانه نيز گفته بود.
8 - يكى از عوامل مهم تضعيف اسلام و قرائن فعاليت شبكه اى بر ضد اسلام ، اهانتهاى مكرر به پيامبر اكرم ، صاحب شريعت و اشرف مخلوقات مى باشد، مى بينيد كه مروان ابن حكم به امام مجتبى مى گويد: مثل تو همانند استر است كه وقتى به او مى گويند پدرت كيست ؟ مى گويد: اسب است ، يعنى شما خود را به پيامبر منتسب مى كنيد نه به حضرت على ، و امام مجتبى با مظلوميت تمام مى فرمايد: حاكم ميان من و تو خداست ، ولى جد من رسول الله گرامى تر از آن است كه مثل من مانند استر باشد. (200)
ب - در شرح حال خالد بن سلمه مخزومى گفته اند: او دشمن على عليه السلام بوده و همواره اشعارى براى بنى مروان مى سرود كه در آن به پيامبر عليه السلام بوده و همواره اشعارى براى بنى مروان مى سرود كه در آن به پيامبر ناسزا گفته بود و اين در حالى است كه صحاح ششگانه (كتب معتبره اهل سنت ) بغير از بخارى ، از او روايت نقل مى كنند. (201)
ج - در دوران عمر و عاص ، مردى نصرانى به پيامبر جسارت كرد، اما عمرو عاص به تنبيه آن مرد رضايت نمى داد، (202) بيهوده نيست كه در تاريخ مى خوانيم لشكر يزيد در حمله به مدينه طيبه ، حرمت جرم پيامبر را شكستند، آنقدر در حرم ، از مردم مسلمان كشتند كه خون اطراف حرم را فراگرفت ، با اسبها به حرم پيامبر وارد شدند و آنجا را آلوده كردند، و شرم آورتر آنكه در حرم پيامبر نيز به عمل نامشروع پرداختند.
د - ((كميت )) شاعر معروف ، وقتى به مدح و ثناى پيامبر بزرگوار اسلام مى پردازد، عده اى ناراحت مى شوند و اعتراض مى كنند، كميت در اشعار خود به همين برخورد آنها اشاره مى كند و مى گويد: من دست از ثناى تو بر نمى دارم ، هر چند به من طعنه زنند و خيره شوند و موجب هياهوى ديگران شود.
و در ادامه گويد:
رضوا بخلاف المهتدين و فيهم
مخباة اخرى تصان و تحصب
يعنى اينها به خرافات از مسير هدايت يافته گان تن در دادند، در ميانشان راز پنهانى است كه آن را پوشيده مى دارند، (203) آرى اين راز همان نابود كردن اسلام و شريعت الهى است ،
ه‍- حجاج ابن يوسف در ضمن سخنان خود در شهر كوفه راجع به كسانى كه قبر پيامبر را زيارت مى كنند گفت : مرگ بر آنان باد، كه چوبها و استخوانهاى پوسيده را طواف مى كنند، چرا بر گرد قصر اميرالمؤ منين عبدالملك ، طواف نمى كنند؟ مگر نمى دانند كه جانشين انسان ، بهتر از فرستاده اوست . (204) - منظور او اين است كه عبدالملك جانشين خداست ولى پيامبر فرستاده خداست ، او عبدالملك از پيامبر برتر است !!
حجاج در نامه اى كه به عبدالملك نوشت ، به همين مطلب تصريح نمود و گفت : خلفا از انبياء و مرسلين برتر هستند. (205)
خالد ابن عبدالله قسرى كه يكى از فرمانداران بنى اميه است ، سوگند مى خورد كه اميرالمؤ منين (يعنى هشام ) در نزد خدا از انبياء گرامى تر است . (206)
ز - و ما قبلا ديديم كه اولين جسارت به حريم شارع مقدس از خليفه دوم بود كه در بستر بيمارى پيامبر اكرم به حضرت گفت : اين مرد هذيان مى گويد!!
س - و در همين راستا مى بايست احاديثى را كه در آن نسبت به مقام والاى پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله جسارت مى شود و به آن حضرت امورى را نسبت مى دهند كه نشان مى دهد، مى خواسته اند مقام حضرت را در نظرها سطحى و عادى جلوه دهند، و شايد هم در پس اين خيانتها، به دنبال اين خيال خام بوده اند كه از مذمت و منقصت خلفاكم كنند، تا كسى بر آنها خرده نگيرد كه چرا فلان كارهاى زشت را مرتكب شدند، تا بتوانند به مردم بگويند پيامبر هم اينگونه اعمال داشته است ،
شما مى بينيد كه در صحيح بخارى و مسند احمد ابن حنبل ج 4 ص 246 به پيامبر عظيم الشاءن اسلام و اشرف مخلوقات نسبت مى دهد كه حضرتش ايستاده ادرار نمود. (207) حتى از حذيفه نقل كرده اند كه پيامبر در مزبله اى ايستاده ادرار كرد، من دور شدم ، اما پيامبر فرمود: نزديك بيا من پشت حضرت بودم ، حضرت وضوء گرفت و بر روى كفش مسح نمود. (208)
اگر نبى مكرم نزد اينان همانند يك انسان شريف و باوقار ارزش مى داشت ، آيا امثال اين خرافات را به حضرتش نسبت مى دادند، بله طرفداران خليفه دوم مثل فضل ابن روزبهان در اين كار هيچ زشتى و عيبى نمى بينند، آنها بايد چنين باشند، زيرا طبق روايات ايشان عمر ايستاده ادرار مى كرد و پيامبر او را نهى كرد و فرمود: ايستاده ادرار نكن ، (209) پسر عمر، عبدالله نيز طبق نقل مالك در موطا، ايستاده ادرار مى كرد، بلكه نقل كرده اند كه عمر مى گفت : ايستاده ادرار كردن پشت انسان را محكمتر مى كند. (210)
آنها باطن خويش را رسوا مى كردند، وقتى به پيامبر نسبت دادند كه هنگام ورود به مدينه ، زنان مدينه دايره مى زدند، و پيامبر (معاذالله ) مى رقصيد، (211) و يا به نبى عظيم الشاءن اسلام نسبت دادند در نزد پيامبر اكرم چند كنيز مشغول آوازه خوانى و بازى بودند كه عمر وارد شد، حضرت به آن كنيزكان فرمود: ساكت باشيد، وقتى عمر رفت ، پيامبر به آن زنان فرمود: شروع كنيد، آنها هم شروع كردن به غنا خواندن ، و به پيامبر گفتند: اين كيست كه هر وقت وارد مى شود، شما دستور به سكوت مى دهيد، وقتى مى رود مى فرمائيد شروع كنيد! حضرت فرمود: اين مردى است كه شنيدن باطل را دوست ندارد. (212) آرى محبت به خلفا به جائى رسيده است كه راضى شدند، نبى مكرم را تحقير كنند، اما آنها را بالا ببرند.
مؤ لف گويد: دسيسه و توطئه اى كه امروز دشمنان اسلام ، در اهانت به نبى مكرم اسلام ، به وسيله امثال سلمان رشدى پست و مرتد انجام مى دهند، ادامه همان فعاليتهاست كه قرنها قبل دشمنان اسلام انجام دادند ولى با مقاومت و هشيارى و دفاع سرسختانه اهل البيت بى نتيجه مانده است .
عشق محمد بس است و آل محمد 
ماه فروماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدار هر كسى به قيامت
ليله اسراى شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى
آمده مجموع در ظلال محمد
همچو زمين خواهد آسمان كه بيفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمين حشر نتابد
نور نتابد مگر جمال محمد
شايد اگر آفتاب و ماه نتابد
پيش دو ابروى چون هلال محمد
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
و يا روايت كرده اند از عائشه كه گفت : روز عيدى بود، عده اى از سياهان مشغول بازى با ابزار لعب و جنگ بودند، (نمايش مى دادند) نمى دانم من از پيامبر درخواست كردم يا پيامبر خود فرمود: آيا مى خواهى نگاه كنى ؟ گفتم : آرى ، حضرت مرا پشت خود قرار داد به گونه اى كه گونه من بر گونه پيامبر بود، سپس آنها را تشويق نمود، تا اينكه من خسته شدم ، بمن فرمود: آيا كافى است ؟ گفتم : آرى ، فرمود: پس برو. (213)
آيا هيچ ديندار غيرتمندى حاضر است كه اين اباطيل را به اشرف مخلوقات نسبت دهد و سپس كتاب خود را مهمترين كتاب پس از قرآن بنامد،
آرى اين همه تهمتهاى ناروا به پيامبر اكرم نتيجه اى جز توجيه اعمال زشت فرمانروايان اموى و عباسى ، در اعمال ننگين آنها نداشت ، و در اين ميان آنقدر از اين روايات دروغين و ناهنجار بر نبى مكرم جعل كرده اند، كه قلم از نگارش آن حيا مى كند، آخر كدام غيرتمندى حاضر مى شود كه با همسر خود در معرض ديد عموم ، مسابقه بدهد، آن هم چند بار، تا چه رسد به پيامبر عظيم الشاءن اسلام ، آن هم در حالى كه فرماندهى سپاهى را به عهده دارد و در سفر است ، همچنانكه احمد حنبل در مسند ج 6 ص 264 آورده است . (214)
شعشعه هستى از بقاى محمد 
اى دو جهان روشن از لقاى محمد
شعشعه هستى از بقاى محمد
بعد زيزدان مدام جوهر رحمت
باد بر آن اوصياى عاليه رتبت
آن متلعلع شموس مشرق عزت
و آن متعالى بروج كرسى رفعت
به كيش من حبشان حقيقت دين است
دين من اى عاشقان به نقد چنين است
ياد لقاشان مرا بهشت برين است
وانكه مقامش در اين بهشت يقين است
و در اين ميان ساحت قدس الهى نيز از اينگونه اباطيل مصون نمانده ، و امورى كه عقل منكر آن است به خداوند نسبت داده اند، مثل اينكه روز قيامت خداوند پاى خود را بر جهنم مى گذارد تا نعره هل من مزيد او پايان يابد. (215)
و يا اينكه خداوند روز قيامت صورت خود را به مردم نشان ميدهد و مردم او را مى شناسند. (216) و دهها موارد ديگر.
9 - و از جمله قرائنى كه وخامت اوضاع اسلام را در آن زمان نشان مى دهد رفتار ناهنجارى است كه با كعبه معظمه خانه خدا، انجام شد، همان خانه اى كه امام حسين بخاطر حفظ حريم آن ، از آن خارج شد، اما در زمان يزيد، لشكر او وقتى عبدالله ابن زبير در خانه كعبه پناه گرفت ، شروع كردند به پرتاب سنگ و نفت و مانند اينها، بطورى كه روزى ده هزار سنگ بر كعبه مى انداختند، كعبه سوخت و منهدم شد، (217) و بار ديگر همين حادثه توسط حجاج ابن يوسف تكرار شد، گفته اند در ميان چيزهائى كه بر كعبه انداختند، از مدفوع و نجاست هم استفاده كردند، (218) فانا لله و انا اليه راجعون .
و در زمان وليد ابن يزيد ابن عبدالملك آن نگون بخت پليد و شرابخوار تصميم گرفت تا بر بام خانه كعبه ميكده اى بپا كند و بساط عيش و نوش درست كند، اما اطرافيانش او را منصرف كردند. (219)
10 - و بالاخره قرآن نيز در اين ميان از اهانت و جفاى اين بزه كاران در امان نماند، شما خود بايد به وخامت اوضاع مسلمين ، پى ببريد وقتى كه همانند وليد ابن يزيد، خليفه مسلمين شمرده مى شود، و زمانى كه به قرآن تفاءل مى زند و اين آيه مى آيد كه و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد، قرآن را هدف مى گيرد و شروع مى كند به تيرباران كردن قرآن ، و مى گويد: آيا مرا جبار پر كينه مى نامى ؟ (220)
11 - و كافى است براى درك انحراف جدى مسلمين و ضعف اسلام ، اينكه بدانيد، خاندان پيامبر، همانها كه از هر چيزى براى پيامبر پرارزشتر بودند، و به آنها عشق مى ورزيد و سر از پا نمى شناخت و آنها را روح و جان مى شمرد، در چه حالى قرار گرفته بودند، با زهراى مرضيه چه كردند، با اميرالمؤ منين چه كردند و چه جسارتها روا داشتند، آرى مروان به امام مجتبى مى گفت : شما خاندان ملعون هستيد(221)، عبدالله ابن زبير، نام پيامبر را در خطبه حذف كرده مى گفت : پيامبر فاميل بدى دارد، مى ترسم كه اگر از پيامبر تعريف شود آنها پررو شوند و مى گفت : من چهل سال است كه دشمنى اين خاندان را در سينه همراه دارم ، (222) آرى كار بجائى رسيد: كه دهها سال برادر پيامبر و اول مسلمان و مجاهد و امام موحدين و سرور امت على ابن ابيطالب را بر فراز منبرها در تمام عالم اسلام لعن مى كردند، و مردم استقبال مى كردند، قبلا ذكر كرديم كه آن مرد ملعون در مقابل حجاج با افتخار گفت :
در ميان خاندان ما هر كه به او پيشنهاد لعن على را بدهند، او نه تنها على ، بلكه فاطمه و حسن و حسين را هم اضافه مى كند. با اين حال اسلام به كجا مى خواست برود،
12 - تحريفات بسيار و اهانتها و بدعتهاى فراوان كه در احكام دين نهاده شده بود، چهره اسلام را دگرگون نمود، ديگر آن اسلام ناب محمدى در دسترس مردم نبود و نمايانگر نمى شد، آنها خود نقل كرده اند كه تمام سنتهاى پيامبر تغيير نمود حتى نماز(223)، چهره دين مشوش و دستخوش آشوب و در هم ريختگى بود.
13 - با وجود فرمانروايانى مثل عثمان و معاويه و يزيد، و وليد و دهها نفر مانند اينها و اعمال ننگين اينها، ديگر چه انتظارى از دين و اسلام مى توان داشت ، چرا وقتى عثمان به دنياطلبى روى مى كند، مردم نكنند؟، چرا وقتى معاويه به نيرنگ و قتل عام مى پردازد، فرمانروايان او همچون بسر ابى ارطاة و زياد ابى ابيه و سمرة ابن جندب چنين نكنند؟ چرا وقتى يزيد به شراب و لهو و لعب مى پردازد، در ميان مكه و مدينه خوردن شراب و آوازه خوانى علنى نشود همچنانكه مسعودى در مروج الذهب آورده است .
و وقتى امثال وليد شرابخوار كه آنقدر به خواننده خود عشق مى ورزد و به هيجان مى آيد كه او را برهنه مى كند و تمام بدن او را مى بوسد، و وقتى نوبت به ... مى رسد، آن مرد راضى نمى شود و با قسم او را منصرف مى كند (224)، در اين هنگام مردم عادى چه خواهند كرد و بر سر دين چه خواهد آمد؟
آرى پس از مطالعه و دقت در اوضاع نابسامان مسلمانان ، و سرانجام وخيمى كه در انتظار اسلام مى بود، سيدالشهداء بعنوان آخرين ذخيره شناخته شده اهل البيت از صدر اسلام ، براى نجات اسلام قيام كرد، قيامى مقدس كه ضامن بقاى دين اسلام و سعادت بشر تا قيامت گرديد.
السلام عليك يا اباعبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك ، عليك منى سلام الله ابدا ما بقيت و بقى الليل و النهار.
اسرار عاشورا 
بخش دوم :در مصائب و وقايع كربلا و اهميت حفظ عاشورا و مجالس عزادارى سيدالشهداء و داستانهائى مربوط به عنايات و فوائد مجالس عزادارى
بى پرده نظر به كعبه راز كنيد
از مهر دريچه اى به دل باز كنيد
اندوخته حساب فردا عشق است
امروز بيائيد، پس انداز كنيد
بخش دوم : فصل اول : مظلوميت و پيروزى 
مقدمه :  
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين و صلى الله على محمد و اهل بيته الطيبين الطاهرين الهداة المعصومين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الان الى قيام يوم الدين
مظلوميتها رمز پيروزى و تداوم نهضت حسينى
السلام عليك يا ثارالله و ابن ثاره
پس از آنكه به وخامت اوضاع و جو خطرناكى كه در اثر انحرافات فراوان و وجود شبكه فعال بر عليه اسلام و مسلمين پى برديم و آنها را مورد دقت قرار داديم ،
بخوبى متوجه عظمت فداكارى سيدالشهداء عليه السلام براى نجات اسلام مى شويم ، و از صميم قلب احساس مى كنيم كه ما دين خود و مخصوصا ولايت و محبت و مكتب اهل البيت عليهم السلام را مديون فداكاريهاى سيدالشهداء و خاندان گراميش مى باشيم ،
پس از جريان عاشورا، و رسوائى جريان مخالفت اسلام ، بر عهده مسلمانان واقعى بود كه براى تداوم بخشيدن و زنده نگاهداشتن آن حادثه بزرگ ، تلاش كنند،
شگفت آنكه ، نهضت حسينى ، به گونه اى طراحى و انجام گرفته بود، كه خمير مايه بقاء نيز در درون خود آن موجود بود، و آن چيزى نيست جز همان مظلوميتهاى پى در پى ، و صحنه هاى دلخراش و فجيع كه مى توانست ، امام حسين و اهداف او را در دلها زنده و محبوب نگه دارند و دشمنانش را تا ابد رسوا كند، براى پيشبرد همين هدف است كه ما نمونه اى از اعمال ننگين و سنگدليهاى دشمنان اهل البيت و اعمال فجيعى كه با آن خاندان شد را تذكر مى دهيم ، تا تولى و تبرى كه جزء اساس مذهب ماست تقويت گردد قيام حسينى ، سراسر حماسه ، دلاورى ، عشق ، مظلوميت و عاطفه است ، و همين است رمز بزرگ پيروزى و بقاء آن تا قيامت ، چرا كه عاشورا سخن دل است ، او دل را زنده كرد و خود نيز زنده و پايدار ماند.
پرچم دين چون بجا ماند از فداكارى او
تا قيامت پرچمش را دست حق برپا كند
نازم آن آموزگارى را كه در يك نصف روز
دانش آموزان عالم را چنين دانا كند
نقد هستى داد و هستى جهان يكجا خريد
عاشق آن باشد كه چون سودا كند يكجا كند
عقل مات آمد ز دانشگاه سيار حسين
كاين چنين غوغا بپا در صحنه دنيا كند
خداوند از پيامبر در مصائب اهل البيت پيمان گرفته است  
امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى پيامبر را به معراج بردند، به حضرت گفته شد: خداوند تبارك و تعالى شما را در سه چيز امتحان مى كند تا ببيند صبر شما چگونه است !
پيامبر اكرم فرمود: من به فرمان تو اى پروردگار تسليم هستم ، توان صبر هم جز بواسطه شما ندارم ، آن سه چيز كدام است ؟
به حضرت گفته شد: اولين آنها گرسنگى است و اينكه نيازمندان را بر خود و خانواده ات مقدم دارى ! پيامبر عرضه داشت : قبول كردم و راضى شدم و تسليم شدم و توفيق و صبر از شماست ، اما دومى : تكذيب و ترس شديد و فداكردن خون خود در جنگ با كفار با مال و جان خود و صبر بر مصيبتهائى كه به شما مى رسد از آنها، و از منافقين كه موجب مجروح و دردمندى شما در عمليات جنگى مى شود.
پيامبر عرضه داشت : خدايا پذيرفتم و راضى شدم و تسليم گرديدم و توفيق صبر از شماست ، و اما سومى آنها امورى است كه اهل بيت تو بعد از تو به آن مبتلا مى شوند، اما برادرت على ، از امت تو به او بدگوئى و فشار و توبيخ ، و محروميت و انكار حق و ستم ميرسد، و در آخر آن هم كشته ميشود، پيامبر عرضه داشت : خدايا قبول كردم و راضى شدم و توفيق و صبر از شماست ، (سپس خطاب آمد) اما دختر شما، مورد ستم قرار ميگيرد و محروم مى شود از حقى كه تو به او مى دهى (فدك ) و او را در حالى كه باردار است مى زنند، بر او و حريم او و منزل او بى اجازه وارد مى شوند، آنگاه به ذلت و اهانت دچار مى شود و هيچكس را نمى يابد كه جلوگير باشد، و در اثر ضربه اى كه بر او وارد ميشود آنچه در شكم دارد سقط مى كند و بخاطر همان ضربه از دنيا مى رود،
پيامبر عرضه داشت : انا لله و انا اليه راجعون ، خدايا قبول كردم و تسليم شدم و توفيق و صبر از شماست ، (سپس خطاب آمد) براى فاطمه از برادرت دو پسر خواهد بود، كه يكى از آنها با دسيسه كشته مى شود، او را غارت كرده و مورد حمله قرار مى گيرد، اين كار را امت تو با او مى كنند، پيامبر عرضه داشت : خدايا قبول كردم و تسليم شدم ، انا لله و انا اليه راجعون و از توست توفيق و صبر، (سپس خطاب آمد) و اما پسر ديگر او، امت تو او را براى جهاد دعوت مى كنند، اما او را با شكنجه مى كشند، فرزندانش و هر كه با او است از خانواده اش كشته مى شوند، حرم او را غارت مى كنند، از من (خداوند) كمك مى خواهد ولى حكم من صادر شده به شهادت براى او و همراهان او (225) - الحديث
خوش داشتند حرمت ميهمان كربلا  
مظلوميت از آنجا شروع شد كه مردم كوفه در ظاهر پيشنهاد رهبرى و قيام را به حضرت امام حسين عليه السلام دادند، چقدر نامه هاى پياپى به حضرت نوشتند و در آن نامه ها ضمن گلايه از حكومتهاى سابق و جنايات آنها اظهار داشتند: ما رهبرى نداريم ، به طرف ما بيا، شايد خداوند بخاطر شما ما را بر حق گرد آورد، ما با حاكم شهر در جمعه و عيد همراه نمى شويم ، همينكه خبر آمدن شما بما برسد، حاكم شهر را به طرف شام بيرون مى كنيم ،
امثال اين نامه ها پياپى نزد حضرتش مى آمد، و در اين ميان بسيارى از كسانى كه بعدا جزء لشكر عمر ابن سعد شدند نيز نامه ها فرستادند همانند شبث ابن ربعى و عمرو ابن حجاج و حجار ابن ابجر.
نوشتند كه زمين سرسبز و ميوه ها رسيد، هر وقت خواستى بيا كه بر لشكر آماده وارد مى شوى ، و در نامه ديگر نوشتند بشتاب كه مردم منتظر شما هستند، آنها بجز شما به كسى علاقه ندارند، بشتاب ، بشتاب ، بشتاب . (226)
مؤ لف گويد: واى بر آنها، آرى لشكرشان آماده بود، اما بر عليه امام حسين ، منتظر بودند، اما براى شهادت حضرت و يارانش ،
بيا شهر كوفان سراسر گل است
چمنها پر از سارى و بلبل است
زمين چون زمرد هوا همچو سيم
گلاب آيد از جوى و مشك از نسيم
صفاى گلستان به ديدن رسيد
ثمرهاى بستان به چيدن رسيد
بيا بال بگشا دلى شاد كن
تفرج در اين جنت آباد كن
سپاهى به پيش آيدت بنده وار
كه انديشه او را نجويد كنار
آغاز دعوت و بى وفائى با فرستاده امام 
امام حسين عليه السلام به دنبال نامه هاى مردم كوفه ، پسر عموى خود مسلم ابن عقيل را از طرف خود به كوفه فرستاد و فرمود: من برادرم و پسر عمويم و شخص مورد اعتماد از خاندانم را نزد شما فرستادم ، و به او گفتم حال شما را برايم بنويسد، اگر آراء شما همچنانكه در نامه هاى شما بود، باشد، سريعا نزد شما خواهم آمد انشاء الله
مسلم به كوفه آمد در ابتداء چيزى نگذشته بود كه هيجده هزار نفر با او بيعت كردند، مسلم نيز طى نامه اى جريان را گزارش كرد و از حضرت خواست كه به كوفه بيايد،
چند روزى گذشت ، تا اينكه پس از دستگيرى هانى ابن عروه حضرت مسلم خروج كرد، عبيدالله ، با سى نفر نظامى و بيست نفر اشراف به داخل قصر پناه برد، و مسلم قصر را محاصره كرد، مردم به عبيدالله و پدرش ناسزا مى گفتند.
عبيدالله به سران قبائل دستور داد تا بروند و افراد قبيله خود را بترسانند و مردم را امان دهند، همينكه مردم اين سخنان را از بالاى قصر شنيدند، شروع كردند به متفرق شدن ، به گونه اى كه زن مى آمد و دست پسر و برادرش را مى گرفت و مى گفت :
بيا برويم ، ديگران هستند، مردها هم چنين مى كردند، تا اينكه از آن عده بسيار نماند مگر سى نفر، با اين تعداد نماز مغرب را حضرت مسلم در مسجد خواند، اندكى نگذشت ، كه با او جز ده نفر نماند، وقتى از در بيرون آمد، هيچكس با حضرتش نبود، حتى كسى نبود كه راه را به مسلم (كه در اين شهر غريب بود) نشان دهد، سرگردان در ميان كوچه هاى كوفه مى گذشت ،
حضرت مسلم در كوفه غريب مى شود  
ابن زياد كه ديد ديگر اطراف قصر خبرى نيست آمد و مردم را جمع كرد و آنها را نسبت به پناه دادن حضرت مسلم ، تهديد نمود، هيچكس حضرت مسلم را پناه نداد، جز زنى بنام طوعه ، اين زن منتظر فرزندش ‍ بود، مسلم سلام كرد و از زن آب خواست ، آب آشاميد و نشست ، زن ظرف را برد و برگشت ديد مسلم نشسته ، گفت : آيا آب نياشاميدى ؟ فرمود: چرا، عرض كرد، برو نزد خانواده ات ، حضرت ساكت شد و دوباره گفت : حضرت چيزى نفرمود، بار سوم گفت : اى بنده خداى خدا ترا سلامت دارد، نزد خانواده ات برو خوب نيست كه بر درب خانه من بنشينى ، من راضى نيستم ، حضرت برخاست و گفت : اى كنيز خدا، من در اين شهر منزلى ندارم ، فاميلى ندارم ، آيا مى خواهى اجرى ببرى و كار نيكى بكنى ، شايد بعدا تلافى كنم ، عرض كرد: چيست ؟ حضرت فرمود: من مسلم ابن عقيل هستم ، اين مردم به من دروغ گفتند و فريبم دادند و مرا بيرون كردند، زن با تعجب پرسيد: شما مسلم هستى ؟ فرمود: آرى ، عرض كرد: بيا داخل ، اتاق جدا برا حضرت آماده كرد و شام آورد، حضرت نخورد، تا اينكه پسرش آمد و از رفت و آمد مادر فهميد كه در اتاق كسى هست ، بالاخره مادرش پس از گرفتن عهد و قسم ، خبر را فاش نمود، آن پسر نيز صبح خبر را براى ابن زياد فرستاد، زن براى مسلم آب وضوء آورد و عرض كرد: ديشب نخوابيدى ؟ فرمود: اندكى خوابيدم ، عمويم اميرالمؤ منين را در خواب ديدم بمن فرمود: عجله كن ، عجله كن ، به گمانم كه امروز آخرين روز عمر من است .
طولى نكشيد كه لشكر ابن زياد به در خانه طوعه رسيد، حضرت زره پوشيد و سوار بر اسب ، سريعا از خانه خارج شد تا مبادا خانه را آتش بزنند، مثل شير ژيان بر آن روبه صفتان حمله ور شد، هفتاد و چهارنفر را كشت ، آنقدر دلاور بود كه فرمانده سپاه دشمن ، نيروى كمكى خواست ، ابن زياد گفت ما تو را به جنگ يك نفر فرستاديم ، اين چنين در ميان شما لرزه انداخته ، اگر شما را نزد غير او (امام حسين ) بفرستيم چه مى كنى ؟!
فرمانده سپاه پيغام داد: آيا گمان مى كنى كه مرا به نزد يكى از بقالهاى كوفه فرستاده اى ، آيا نمى دانى كه مرا به نزد شير غران و شمشير بران در دست دلاور دوران از خاندان بهترين مردم جهان فرستاده اى ؟
گويند مسلم دست مرد را مى گرفت و به پشت بام مى انداخت .
مسلم همچنان يكه و تنها مى جنگيد و از آن نامردها كه با او بيعت كرده بودند، يك نفر به كمك وى نيامد، نه تنها نيامدند بلكه او را سنگباران مى كردند.
حضرت را امان دادند قبول نفرمود، تشنگى بر حضرتش غلبه نمود، از هر طرف حضرت را احاطه كردند، ظالمى بر لب بالاى او زد حضرت با شمشيرى او را به درك فرستاد، از پشت با نيزه مسلم را سرنگون كردند،
در ميان راه مسلم مى گريست ، يكى گفت : همانند تو و هدفى كه داشتند وقتى گرفتار شد، نبايد گريه كند، مسلم فرمود: بخدا سوگند من براى خودم نمى گريم ، گرچه مردان را هم دوست نداشته ام ، ولى بخاطر خاندانم كه در راه هستند، بخاطر حسين و خاندان او مى گريم ، آب طلبيد، خواست بنوشد، ظرف آب پرخون شد، سه بار عوض كردند، بار سوم دندانهاى جلوى حضرتش داخل ظرف افتاد، گفت : الحمدالله ، اگر روزى من بود نوشيده بودم ،
وسرانجام پس از گفتگوى و جسارتهاى ابن زياد، او را بر بالاى دارالامارة به شهادت رساندند و سر و پيكر او را از بالا به زمين انداختند و در ميان شهر آن را بر روى زمين مى كشيدند و اين در روز عرفه نهم ذى حجه بود.(227)
روز خونينى كه شورش در فضا افتاده بود
كوفه در وحشت زخونين ماجرا افتاده بود
در دل امواج حيرت زير رگبار بلا
كشتى بى بادبان بى ناخدا افتاده بود
ميزبانان در پناه ساحلى دور از خطر
ميهمان در بحر خون بى آشنا افتاده بود
نائب فرزند زهرا نو گل باغ عقيل
دستگير مردمى دور از وفا افتاده بود
در ميان اولين دشت مناى شاه عشق
اولين قربانى راه خدا افتاده بود
در كنار كاخ حمراء پيش چشم مرد و زن
پيكر مجروح مسلم مسلم سر جدا افتاده بود
در جدال حق و باطل آن دلير جان فدا
آنقدر ايستاده بودى تا ز پا افتاده بود
در دم آخر سرشك حسرتش بودى روان
چون بياد كاروان كربلا افتاده بود
هر كه فدائى ماست با ما حركت كند 
درست همان روز كه مسلم در كوفه به شهادت رسيد، امام حسين از مكه به عراق حركت نمود، حج را تبديل به عمره نمود، زيرا از دست بنى اميه در امان نبود، آنها مصمم نبود به هر ترتيب كه شده حضرتش را هلاك كنند.
در آنجا حضرت خطبه اى خواند و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر اكرم فرمود: مرگ براى اولاد آدم همانند گردنبند بر گردن دختران ترسيم شده است ، چقدر مشتاقم به ديدار نياكان خودم ، همانند علاقه يعقوب به يوسف ، برايم آرامگاهى آماده شده كه من به آنجا خواهم رفت ، گويا اعضايم را درندگان بيابان در زمينى ميان نواويس و كربلا پاره پاره مى كنند و شكمهاى خود را از من پر و سيراب مى كنند، از روزى كه با قلم (تقدير) نوشته شده چاره اى نيست خشنودى خدا، خشنودى ما اهل البيت است ، ما براى او صابريم و او پاداش صابرين بما خواهد داد،
و در پايان فرمود: هر كه جان خود را براى ما بذل مى كند و تصميم به ملاقات خدا گرفته است با ما حركت كند كه من فردا صبح حركت مى كنم انشاء الله
اى دل گرت هواى بهشت است رو متاب
از درگه محمد و آلش به هيچ باب
از غير خاندان نبى كام خود مجوى
لب تشنه اى كجا شده سيراب از سراب
آسوده خاطراند محبانشان به حشر
آندم كه خلق را همه خوف است و اضطراب
بى مهر آل ساقى كوثر در آن جهان
هرگز طمع مدار زحق كوثرى شراب
جز درگه محمد و آلش درى مكوب
كانجا نمانده است سؤ الى بلاجواب
آباد گشت آخرتش آنكه مهرشان
با خويشتن ببرد از اين عوالم خراب
سخنان محمد حنفية هنگام خروج حضرت  
شب هنگام محمد ابن حنفيه برادر سيدالشهداء عليه السلام آمد نزد حضرت آمد و عرض كرد: اى برادر، شما دوروئى مردم كوفه را با پدر و برادرت مى دانى ، مى ترسم حال شما نيز مثل گذشته ها باشد، اگر مايلى همينجا بمان كه عزيزترين ساكنين حرم هستى كه از او دفاع مى شود، حضرت فرمود: برادر، مى ترسم يزيد ابن معاويه مرا در حرم ترور كند و به وسيله من حرمت اين خانه شكسته شود،
محمد عرض كرد: پس به يمن يا اطراف بيابان برو تا كسى به شما دسترسى پيدا نكند، حضرت فرمود: در سخن تو فكر مى كنم ، هنگام سحر بود كه به محمد گفتند: امام حسين در حال حركت است ، آمد و افسار ناقه حضرت را گرفت و عرض كرد: برادرم ، مگر نفرمودى كه راجع به درخواست من فكر كنى ؟ حضرت فرمود: آرى ، عرض كرد: پس چرا در رفتن عجله دارى ؟
فرمود: بعد از رفتن تو، پيامبر نزد من آمد و فرمود: يا حسين خروج كن ، خدا مى خواهد تو را كشته ببيند، محمد ابن حنيفه گفت : انا لله و انا اليه راجعون ، شما كه با اين وضع خارج مى شوى چرا زنها را با خود مى برى ! حضرت فرمود:
پيامبر به من فرمود: خداوند مى خواهد اينها را اسير ببيند!
مؤ لف گويد: دستور پيامبر به امام حسين و همراه بردن زنها، نشان دهنده واقعيت قيام امام حسين و اسرار باطنى آن كه همان احياء دين اسلام با شهادت و اسارت است مى باشد، و مى فهماند كه از راه شهادت و اسارت است كه دين الهى استوار مى گردد
ترويج دين اگر چه به خون حسين شد
تكميل آن به موى پريشان زينب است
امام حسين بخاطر احترام خانه خدا خارج شد  
امام باقر عليه السلام فرمود: امام حسين يك روز قبل از يوم التروية از مكه خارج شد، عبدالله ابن زبير حضرت را مشايعت كرده گفت : يا اباعبدالله هنگام حج است ، شما به عراق مى رويد؟! حضرت فرمود:
اى پسر زبير اگر من كنار فرات دفن شوم ، خوشتر است نزد من از اينكه كنار كعبه دفن شوم (228)،
مؤ لف گويد: امام حسين عليه السلام در اين جمله كوتاه به مطالبى اشاره فرمود: 1 - اينكه حضرت مى داند كه در كربلا شهيد و دفن خواهد شد
2 - اينكه بنى اميه حضرت را رها نخواهند كرد حتى در كنار خانه خدا.
3 - احترام خانه خدا لازم است ، حتى از مثل حسين ابن على عليه السلام هنگام خروج بر يزيد و هنگام حج ،
4 - از آنجا كه اين عبدالله ابن زبير سه سال بعد خروج كرد و در همين خانه خدا متحصن شد و سبب گرديد كه دو بار بواسطه او خانه خدا آتش بگيرد و مورد اهانت قرار گيرد، يكبار در اواخر عمر يزيد و يكبار در زمان حجاج ، گويا اين فرمايش امام حسين اشاره به آينده اين ناجوانمرد و تذكرى است به او كه حريم خانه خدا را حفظ كند.
رفتى بپاس حرمت كعبه به كربلا
شد كعبه حقيقى دل ، كربلاى تو
اجر هزار عمره و حج در طواف توست
اى مروه و صفا به فداى صفاى تو
از آب هم مضايقه كردند كوفيان 
يكى از وقايع تكان دهنده كربلا كه اوج مظلوميت امام حسين و يارانش و از آن طرف شقاوت دشمنانش را نشان مى دهد، بستن آب بر روى خاندان پيامبر است ، با وجود اينكه در ميان سپاه امام حسين زن و بچه و پيرمرد و افراد ضعيف وجود داشتند،
ابن زياد به عمر ابن سعد نوشت : ميان حسين و اصحاب او و آب مانع شو، مبادا كه قطره اى آب بنوشند همچنانكه با عثمان انجام دادند، عمر ابن سعد نيز عمرو ابن حجاج را با پانصد سوار ماءمور شريعه فرات نمود. (229)
خدا مى داند كه عطش با امام حسين و اصحاب حضرت و خاندانش چه كرد؟
يك بار حضرت ، اصحاب را با اباالفضل فرستاد و موفق شدند پس از يك درگيرى مقدارى آب بياورند، روز عاشورا عطش بر امام حسين فشار آورد - حضرت پس از شهادت اصحاب و يارانش - بطرف فرات حمله كرد، سپاه مانع شد، يكى فرياد زد ميان حسين و آب مانع شويد حضرت عرضه داشت : خدايا او را تشنه گردان ، آن ملعون خشمگين شد، با تير سيدالشهداء را هدف قرار داد، حضرت تير را بيرون كشيد، دو دست خود را از خون پر كرد و عرضه داشت : خدايا بتو شكايت مى كنم از آنچه با پسر دختر پيامبر انجام مى گيرد،
راوى گويد: در اثر نفرين حضرت ، اندكى نگذشت كه آن مرد به بيمارى عطش دچار شد، هر چه مى نوشيد، سيرآب نمى شد و مى گفت : مرا آب دهيد، تشنگى مرا كشت ، تا اينكه پس از اندكى شكمش مثل شكم شتر بر آمده شد. (230)
حضرت از فشار تشنگى به طرف فرات حمله مى كرد، اما هر بار دشمن مانع مى شد، يكبار حضرت بر چهار هزار ماءمور شريعه فرات حمله كرد و وارد شريعه شد و اسب را داخل شريعه نمود، اسب خواست آب بنوشد، حضرت فرمود: تو تشنه اى من هم تشنه ام ، بخدا سوگند من آب نمى آشامم تا تو بنوشى ، اسب با شنيدن سخن امام حسين ، گويا سخن حضرت را فهميد سر بلند كرد و آب نخورد، حضرت فرمود: بنوش من هم مى نوشم ، مشتى از آب برداشت كه بياشامد كه ناگاه يكى صدا زد يا اباعبدالله ، تو از نوشيدن آب لذت مى برى در حالى كه حرم تو مورد تجاوز است ، حضرت آب را ريخت و حمله كرد وقتى برگشت ، ديد خيام حرم سالم است . (231)
فداى لب تشنه ات يا حسين
هلال ابن نافع گويد: هنگام شهادت حضرت امام حسين بالاى سر حضرت آمدم ، بخدا قسم كشته اى غرقه در خون ، نيكوتر و نورانى تر از او نديدم ، نور صورت و هيبت او مرا از تفكر در شهادتش مشغول كرد، و او در آن حال آب طلب مى كرد، شنيدم مردى گفت : بخدا سوگند از اين آب نياشامى تا به آب جوشان (جهنم ) وارد شوى حضرت فرمود: واى بر تو من از آب جوشان جهنم نمى نوشم ، من بر جدم پيامبر وارد مى شوم و در منزل او ساكن مى شوم ، در جايگاه صدق ، نزد مالك قدرتمند، و از آب صاف مى نوشم و از كارهاى شما شكايت مى كنم . (232)
مؤ لف گويد: مصيبت عطش بر سيدالشهداء از همه سنگين تر بود، نه از آن جهت كه تشنگى سراسر وجودش را فراگرفته بود و لبها خشك و پژمرده و چه بسا دهان مجروح و سوى چشم كم شده بود، نه ، بلكه از آن جهت كه فرياد العطش اطفال مظلومش را مى شنيد، از آن جهت كه جوان برومند او على اكبر، از پدر تقاضاى آب ، كه حق حيات است دارد، اما سيدالشهداء آبى نمى يابد، از آن جهت كه صورت طفل شيرخوار خود را مى بيند كه چگونه از تشنگى به كام مرگ فرو مى رود و آتش گرفته ، اما چاره اى ندارد، آرى اگر براى ديگران آب براى رفع عطش بود، براى على اصغر هم آب بود و هم غذا، چرا كه مادرش نيز شير نداشت ، چقدر سنگين است بر مثل سيدالشهداء كه از آن مردمان پست ، براى طفل خود تقاضاى آب كند، اما با تير به او پاسخ دهند، و بالاخره برادر گرامى خود را براى طفل خود تقاضاى آب كند، اما با تير به او پاسخ دهند، و بالاخره برادر گرامى خود را براى آوردن آب فرستاد، گويا اطفال منتظر آب بودند، كه ديدند سيدالشهداء برگشت و خبر شهادت برادر را آورد.
فرياد العطش ز بيابان كربلا 
كشتى شكست خورده طوفان كربلا
در خاك و خون طپيده بميدان كربلا
گرچه روزگار بر او فاش مى گريست
خون مى گذشت از سر ايوان كربلا
نگرفته دست دهر گلابى به غير اشك
ز آن گل كه شد شكفته به بستان كربلا
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
بودند ديو و دد همه سيراب و مى مكيد
خاتم زقحط آب سليمان كربلا
زآن تشنگان هنوز بعيوق مى رسد
فرياد العطش ز بيابان كربلا
آه از دمى كه لشكر اعلاء نكرده شرم
كردند رو به خيمه سلطان كربلا
زاده ليلا مرا مجنون مكن 
يكى از صحنه هاى تكان دهنده كه سند مظلوميت اهل البيت عليهم السلام و شقاوت دشمنان ايشان است ، شهادت فرزند برومند و جوان رشيد امام حسين ، حضرت على ابن الحسين است ،
على اكبر جوانى بود بسيار زيبا از پدر اجازه ميدان گرفت ، حضرت اجازه فرمود، آنگاه با نااميدى نگاهى به او نمود و در حالى كه چشم از جوان برگرفته بود گريست ،
و عرضه داشت : خدايا بر اين گروه شاهد باش ، همانا جوانى در مقابل آنهاست كه در خلقت ظاهرى و صفات باطنى و منطق از همه به پيامبر شبيه تر است ، ما هرگاه مشتاق پيامبرت مى شديم ، به صورت او نگاه مى كرديم ، بارالها بركات زمين را از آنها رفع كن . ميان آنها تفرقه انداز و آن ها را پاره كن و حاكمان را هرگز از ايشان خشنود مكن . اينها ما را دعوت كردند تا ما را كمك كنند، ولى بر ما خروج كرده با ما نبرد مى كنند.
سپس حضرت بر عمر ابن سعد فرياد بر آورد و فرمود: تو را چه مى شود، خدا نسل تو را قطع كند و كار تو را بى بركت كند و بر تو كسى را مسلط كند تا بعد از من تو را در بسترت ذبح كند، همچنانكه رحم مرا قطع كردى و رعايت فاميلى مرا با پيامبر نكردى ، سپس با صداى بلند اين آيه را تلاوت فرمود: ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم .
على اكبر بر آن دشمنان حمله نمود، عده بسيارى از آنها را كشت ، به گونه اى كه فرياد از جمعيت بر آمد، سپس در حالى كه هفتاد نفر را به هلاكت رساند و جراحات بسيار بر بدنش وارد آمده بود، به نزد پدر بازگشت و عرض كرد: پدر جان تشنگى مرا كشت ، سنگينى اين آهن (زره ) مرا از كار انداخته است ، آيا جرعه آبى هست كه با آن بر اين دشمنان قوت يابم ؟
سيدالشهداء با شنيدن اين كلمات گريست (آب كمترين چيزى است كه يك فرزند از پدر مطالبه مى كند، تا چه رسد به على اكبر آن هم با كيفيت در مقابل امام حسين عليه السلام ) حضرت فرمود: وا غوثاه ، پسرم اندكى نبرد كن ، بزودى جدت محمد را ملاقات مى كنى ، با جام خود شربتى به تو مى دهد كه هرگز تشنه نشوى .
در برخى روايات آمده است حضرت فرمود: پسرم زبانت را بياور، زبان او را مكيد و انگشتر خويش به وى داد و فرمود اين را در دهان بگير و به نبرد با ايشان برو،
على اكبر به ميدان آمد، نبردى سخت نمود، ظالمى با شمشير بر فرق سرش كوبيد، على اكبر خم شد و گردن اسب را با دو دست گرفت ، اسب ايشان را به طرف لشكر دشمن برد، آنقدر با شمشير بر او زدند كه او را پاره پاره نمودند در آخرين لحظه صدا زد: اى پدر اين جد من ، رسول الله است كه با جام خود مرا به گونه اى سيراب كرد كه هرگز تشنه نشوم ، به شما هم مى گويد بشتاب بشتاب ، براى شما هم جامى آماده كرده است تا اكنون بنوشى ،
در اين هنگام بود كه صداى گريه سيدالشهداء بلند شد، با اينكه تا آن موقع كسى صداى گريه حضرت را نشنيده بود، و فرمود: خداوند بكشد گروهى كه تو را كشتند، اينها چقدر بر خداوند و هتك حرمت پيامبر جراءت كردند، سپس در حاليكه اشك از چشمهاى حضرت سرازير بود فرمود: على الدنيا بعدك العفا ، دنيا پس از تو ارزشى ندارد.
در اين هنگام زينب كبرى با عجله بيرون آمد و فريادكنان خود را بر روى على اكبر انداخت ، امام حسين خواهر را به خيمه بازگرداند و به جوانان فرمود: برادر خود را به خيمه ها ببريد، (233)
پس بيامد شاه اقليم است
بر سر نعش على اكبر نشست
سرنهادش بر سر زانوى ناز
گفت كى باليده سرو سرفراز
اين بيابان جاى خواب ناز نيست
ايمن از صياد تيرانداز نيست
خيز تا بيرون از اين صحرا رويم
نك بسوى خيمه ليلا رويم
بيش از اين بابا دلم را خون نكن
زاده ليلا مرا مجنون مكن
رفتى و بردى ز چشم باب خواب
اكبرا بى تو جهان بادا خراب