بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

صراط مستقيم اهل بيتند

سخن عبدى:

 

و هم الصراط فمستقيم

فوقه ناج و ناكب

 

ثعلبى در كتاب " الكشف و البيان " در ذيل اين گفتار خداى تعالى، اهدنا الصراط المستقيم، روايت كرده است كه مسلم بن حيان گفت، از ابا بريده شنيدم كه مى گفت اهدنا الصراط المستقيم يعنى راه محمد و دودمانش.

و در تفسير " وكيع بن جراح " از سفيان ثورى و او از سدى و او از اسباط و مجاهد، و آنها از عبد الله بن عباس، آورده اند كه عبد الله در تفسير آيه اهدنا الصراط المستقيم مى گفت: اى گروه بنده گان، بگوئيد، خداوندا ما را بر دوستى محمد و خاندانش رهنمون باش.

و حمويى در فرائد باسناد خود از اصبغ بن نباته و او از على "ع" آورده است كه امام درباره اين آيه و ان الذين لا يومنون بالاخره عن الصراط لناكبون مى فرمود: صراط، ولايت ما خاندان است.

و خوارزمى در مناقب آورده است كه صراط دو صراط است. راهى در دنيا است و راهى در آخرت اما راه راست در دنيا، على بن ابى طالب است. و صراط آخرت پل جهنم است هر كس راه مستقيم دنيا را باز شناخت از راه آخرت بسلامت ميگذرد. و معنى اين حديث را روايت ديگرى كه ابن عدى و ديلمى از رسول خدا "ص" آورده اند و در ص 11 كتاب صواعق آمده است، روشن مى كند و آن روايت اين است كه پيغمبر "ص" فرمود: استوار ترين شما بر صراط آن كسى است كه دوستيش به خاندان و اصحاب من شديدتر باشد.

و شيخ الاسلام حموئى در فرائد السمطين باسناد خود در حديثى اين گفتار امام جعفر صادق را آورده است كه فرمود: نحن خيره الله و نحن الطريق الواضح و الصراط المستقيم الى الله پس راه رفتن بسوى خداوند، آنهايند و هر كس به آنان چنگ زند راه خدا را در پيش گرفته است چه ابو سعيد، در كتاب شرف النبوه باسناد خود از رسول خدا "ص" روايت كرده است كه فرمود: من و خاندانم درختى در بهشت هستيم كه شاخه هاى آن در دنيا است. پس هر كس بدامن ما چنگ زند، راه خداى خويش را در پيش گرفته است. "ذخائر العقبى ص 16"

و مقصود عبدى از " صديقه " در شعرش، فاطمه دختر پيمبر "ص" است كه پدرش وى را به اين نام، ناميد، چه ابو سعيد در كتاب " شرف النبوه " از رسول خدا "ص" آورده است كه به على فرمود: سه چيز بتو ارزانى شده است كه به هيچ كسى، و به من هم، ارزانى نشد. تو داماد كسى چون من شدى كه من چنين نشدم و ترا، زنى صديقه چون دختر من دادند كه چنين زنى بمن ارزانى نشد. و حسن و حسين از پشت تواند. و از صلب من چون آنان بوجود نيامد. ليكن شما از من ايد و من از شمايم. "الرياض النصره ج 2 ص 202"

و از ام المومنين عايشه است كه مى گفت. هيچ كس را راستگو تر از فاطمه "ع" نديدم، مگر آن پدريكه چنين دخترى را بوجود آورد. " حليه الاولياء " ج 2 ص 42 " الاستيعاب " 2 ص 751 " ذخائر العقبى " ص 44 " تقريب الاسانيد " و شرح آن 1 ص 150 " مجمع الزوائد " 9 ص 201 مولف " مجمع " گفته است، رجال اين روايت همه از رجال صحيح اند.

فاطمه صديقه و علي بزرگ صديق و فاروق امت است

و مقصود عبدى از "صديق" امير مومنان صلوات الله عليه است چه وى صديق اين امت و اين لقب خاص اوست " محب الدين طبرى ر دركتاب رياضش گفته است: همانا رسول خدا، على را صديق ناميد و نيز در ص 155 آورده است. كه " خجندى گفت: على "ع" به لقب " يعسوب الامه " و " صديق اكبر " ملقب است و در اين باره اخبار فراوانى رسيده است كه برخى از آنها را ياد ميكنيم:

1- " ابن سجاد و " احمد " در كتاب " المناقب " از قول ابن عباس روايت كرده اند كه رسول خدا "ص" فرموده اند، صديقان سه تن اند، حزقيل كه مومن آل فرعون است و حبيب كه صاحب آل ياسين است، و على بن ابى طالب. و " ابو نعيم " اين روايت در " المعرفه " آورده و " ابن عساكر " نيز آن را از قول " ابى ليلى " نقل كرده و اين دو عبارت را برحديث افزوده اند كه پيغمبر فرمود، و على بالاتر از آنها است. محب - الدين طبرى در 2 ص 154 " رياض " و پنجى " در ص 47 " كفايه "، روايت را با عبارت ابى ليلى، و سيوطى در " جمع الجوامعش " بطورى كه در ج 6 ص 152 ترتيب آن آمده است و " ابن حجر " در ص 74 " صواعق "، آن را به عبارت " ابن عباس " آورده اند، و در ص 75 " صواعق " نيز اين حديث به عبارت " ابى ليلى " تكرار گرديده است.

2- رسول خدا "ص" فرمود همانا اين " على " نخستين كسى است كه بمن ايمان آورد و اولين كسى خواهد بود كه در روز رستاخيز با من مصافحه مى كند، و اوست صديق اكبر و اين است فاروق اين امت كه حق را از باطل جدا مى كند و اين است يعسوب مومنان " طبرانى " اين روايت را از " سلمان " و " ابى ذر " و " بيهقى " و " عدنى " از " حذيفه "، و " هيثمى " در 9 ص 102 مجمع و " حافظ گنجى " در ص 79 كفايه اين روايت را از طريق " حافظ ابن عساكر " آورده اند و در پايان حديث چنين آمده است كه پيغمبر فرمود: و اوست باب " مدينه علم من كه از جانب آن وارد مى شوند و او است خليفه من پس از من " متقى هندى " اين روايت را با عبارت اول در ص 6 65 كتاب " اكمال كنز العمال " آورده است.

3- " ابن عباس و ابى ذر " گفته اند: از پيغمبر "ص" شنيديم كه به على مى فرمود: انت الصديق الاكبر و انت الفاروق الذى يفرق بين الحق و الباطل: توئى صديق اكبر و توئى فاروقى كه حق را از باطل جدا مى كند.

" محب الدين " در ص 155 " رياض " روايت را آورده و گفته است: و در روايتى چنين است كه فرمود و انت يعسوب الدين. حاكمى و قرشى نيز در ص 35 شمس الاخبار اين خبر را آورده و افزوده اند كه فرمود و انت يعسوب المومنين شيخ الاسلام حموئى در باب 24 "الفرائد" آورده و ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه 3 ص 257 روايت را ازقول " ابى رافع ر ياد كرده و عبارتش اين است: ابو رافع گفت براى خدا - حافظى به خدمت ابى ذر آمدم چون خواستم از نزد او بيرون آيم بمن و جمع همراهانم گفت: بزودى فتنه اى پديد مى آيد، از خداوند بترسيد و بر شما باد كه از بزرگ مردى چون على بن ابى طالب پيروى كنيد چه من از رسول خدا "ص" شنيدم كه به او مى فرمود: تو نخستين كسى هستى كه بمن ايمان آوردى و در رستاخيز اولين كسى خواهى بود كه با من مصافحه مى كنى و توئى صديق اكبر و توئى فاروقى كه حق و باطل را از هم جدا مى كند و توئى يعسوب مومنان، و ثروت يعسوب كافران است. و توئى برادرو وزير من و بهتر كسى كه پس از من مى ماند و پيمان مرا نگه مى دارد. قاضى ايجى در ص 276 ج 3المواقف و صفوريدرص 25 ج 2، نزهه المجالس اين روايت را آورده اند.

4- پيغمبر "ص" فرمود: در شب معراج، پروردگارم بمن گفت، اى محمد چه كسى را بخلافت خود بر امت، گمارده اى گفتم پروردگارا تو دانا ترى، گفت: اى محمد من ترا به رسالت نيز بر گزيدم و براى خويش انتخابت كردم، تو پيغمبر من و برگزيده من از ميان آفريدگان منى، و پس "از تو" آن صديق اكبر و آن پاك و پاكيزه نهادى است كه او را از سرشت تو آفريدم و وى را وزير تو ساختم و پدر دو سبط پاك و پاكيزه نهاد تو، - آن دو سرور جوانان اهل بهشت قرار دادم و همسر او بهترين زنان جهان است تو، درختى، و على شاخه و فاطمه برگ و حسن و حسين بار آن درخت اند. آن دورا از سرشت عليين آفريدم و شيعه شما را از "طينت" شما ساختم، جه اگر گردنهاى آنان را به شمشير بزنند بر مهرشان نسبت بشما مى افزايند، گفتم: پروردگارا صديق اكبر كيست؟ فرمود: برادرت على بن ابى طالب است. قرشى در ص 32 شمس الاخبار، اين روايت را آورده است.

5- على "ع" فرمود: من بنده خدا و برادر پيغمبر و صديق اكبرم و كسى به "اين لقب" پس از من قائل نخواهد شد، مگر آنكه دروغگو و دروغ پرداز باشد. من هفت سال پيش از همه مردم نماز گزارده ام.

ابن ابى شيبه، بسند صحيح اين روايت را آورده و نسائى نيز در ص 3 خصائص با سنديكه رجال آن ثقه اند و ابن ابى عاصم در كتاب " السنه " و حاكم در ص 112 ج 3 " المستدرك ر روايت را آورده و آن را صحيح دانسته است. ابو نعيم نيز در المعرفه و ابن ماجه در ص 57 ج 1 سنن خود به سند صحيح آورده. طبرى در ص 213 ج 2 تاريخش با اسناد صحيح و عقيلى و خلعى نيز. ابن اثير در ص 22 ج 2 الكامل و ابن ابى الحديد در ص 257 ج 3 شرح النهج و محب الدين طبرى در ص 6 ذخائر و ص 155 و 167 و 158 ج 2 رياض و حموئى در باب 49 فرائد و سيوطى، آنطور كه در ص 394، ج 6 ترتيب جمع آمده است در الجمع بذكر اين حديث پرداخته اند. و در ص 2 55 طبقات شعرانى چنين است كه على "رض" گفت: انا الصديق الاكبر، لا يقولها بعدى الا كاذب.

6- معاذه گفت: از على آنگاه كه بر منبر بصره خطبه مى خواند، شنيدم كه مى گفت: منم صديق اكبر كه ايمان آوردم پيش از آنكه ابو بكر ايمان آورد و اسلام آوردم پيش از آنكه ابو بكر اسلام آورد. ابن قتيبه در ص 73 " معارف " و ابن ايوب و عقيلى و محب الدين در ص 85 ذخائر و ص 155 و 157 ج 2 " رياض " اين روايت را آورده اند و ابن ابى الحديد درص 251 و 257 ج 3 شرح نهج البلاغه و سيوطى در جمع الجوامع، بنابر آنچه در ص 405 ج 6 ترتيب آن آمده است به ذكر اين روايت پرداخته اند.

نام هايي که بر در بهشت مکتوب است

و اين شعر عبدى:

 

اسماهما قرنا على سطر

بظل العرش راتب

 

اشاره است به حديث نگارش نام فاطمه و پدر و شوهر و فرزندان او در ظل عرش و بر باب بهشت. چه خطيب بغدادى در ص 259 ج 1 تاريخش از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا و ص" فرمود: در شب معراج، ديدم كه بر در بهشت نوشته اند.

لا اله الا الله، محمد رسول الله على حبيب الله، و الحسن و الحسين صفوه الله، فاطمه خيره الله، على مبغضيهم لعنه الله. اين روايت را خطيب خوارزمى درص 204 مناقب خود بازگو كرده است.

پيوند زناشويي علي و زهرا

و در اين شعر عبدى:

 

كان الاله وليها

و امينه جبريل خاطب

 

اشاره است، به اين كه خداى تعالى، فاطمه را به ازدواج على در آورد و اين پيوند را خود سرپرستى فرمود و جبرئيل امين نيز خطبه خوان آن بود. جه اين خبر از جابر بن سمره رسيده است كه گفت رسول خدا "ص" فرمود: آيا مى پنداريد كه من دخترم فاطمه را به ازدواج على بن ابى طالب در آوردم حال آنكه بزرگان قريش به خواستگارى وى آمدند و من نپذيرفتم؟ در اين كار به انتظار خبر آسمانى "وحى" بودم تا آنكه در شب بيست و چهارم ماه رمضان جبرئيل بسوى من آمد و گفت اى محمد، "خداى" على اعلى بر تو درود مى فرستد، او روحانيان و كروبيان را در جايگاهى كه به آن " افيح " گويند، بزير درخت طوبى جمع كرده، فاطمه را به ازدواج على در آورد. مرا نيز فرمان داد كه خطبه خوان اين پيوند باشم و خداى تعالى خود ولى "عقد" بود"الحديث" ص 164 كفايه الطالب محب الدين طبرى در ص 31 ذخائر از على "ع" روايت كرده است كه گفت، رسول خدا "ص" فرمود ملكى بر من فرود آمد و گفت: يا محمد ك همانا خداى تعالى بر تو درود مى فرستد و مى گويد: من دخترت فاطمه را، در ملاء اعلى به ازدوج على در آوردم تو نيز در زمين وى را بعقداو در آور.

" نسائى " و " خطيب " در ص 31 تاريخش، باسناد از عبد الله بن مسعود "رض" آورده اند كه گفت: در بامداد عروسى، فاطمه دختر پيغمبر را لرزش در بدن افتاد رسول خدا "ص" بوى فرمود:

اى فاطمه م ترا به ازدواج و مردى" كه در دنيا، سرور و در آخرت از صالحان است، در آوردم و چون خواستم ترا به على دهم خداوند جبرئيل را مامور كرد و او در آسمان چهارم بپاخاست و فرشتگان صف ها بستند، پس جبرئيل براى آنان خطبه خواند و خداوند ترا بعقد على در آورد. سپس به درخت بهشت فرمان داد تا زيب و زيور ببار آورد آن را بر فرشتگان ببارد و هر فرشته اى كه "اين زيب و زيور ها" را بيشتر يا بهتر از ديگران برداشت، تا روز قيامت، به آن مى نازد. " ام سلمه " گفت: فاطمه بر ديگر زنان سر افرازى ميكرد، به اينكه نخستين خطبه خوان "عقدش" جبريل بوده است.

اين روايت را " گنجى " در ص 16 كفايه آورده و گفته است: اين، حديثى حسن و عالى است و ما آن را بهمين طريق روايت كرديم محب الدين طبرى هم در ص 32 ذخائر آن نقل كرده است.

و صفورى در ص 225 ج 2، نزه المجالس، آورده است كه جبرئيل به رسول خدا گفت: همانا خداوند رضوان را فرمان داد. تا منبر كرامت را بر باب بيت المعمور بگذارد و فرشته اى بنام " راحيل " را فرمود. تا بر آن منبر بالا رود او بر منبر نشست و خدا را به سزاوارى، ثنا و ستايش نمود. پس در آسمانها نشاط و سرور بر پا شد و بمن وحى فرمود كه عقد اين پيوند را ميخوانم.

من فاطمه كنيز خود و دختر پيغمبرم محمد را به ازدواج على در آوردم، پس من عقد كردم و فرشتگان را بر آن گواه گرفتم و شهادت ايشان را در اين پارچه حرير نوشتم. اينك من مامور آن را بر شما عرضه كنم و به خاتمى از مشك سپيد مهر نمايم و به رضوان خازن جنان بسپارم. در اين باره اخبار بسيار ديگرى نيز هست.

کابين زهرا

و اين بيت عبدى:

 

و المهر خمس الارض مو

هبه تعالى فى المواهب

 

اشارتى است به روايتى كه " شيخ الاسلام حموئى " در باب هجدهم " فرائد السمطين " از رسول خدا "ص" آورده است كه به على "ع" فرمود: اى على همانا زمين از آن خداست و آن را بهر يك از بندگان خود كه بخواهد، وامى گذارد. "اينك" بمن وحى فرستاده كه فاطمه را با كابين يك پنجم زمين، به ازدواج تو در آورم، پس آن صداق اوست و هر كس بر زمين گام نهد، و شما را دشمن باشد، راه رفتنش برزمين، حرام است.

نثار زهرا

و اين سخن عبدى:

و اين سخن عبدى: و تها بها من حمل طوبى طيبت تلك المواهب.

اشاره است به حديث نثارى كه " بلال بن حمامه " آورده است. كه روزى پيغمبر خدا "ص" متبسم و خندان و با چهره اى چون ماه تمام و تابان، روى به ما آورد، عبد الرحمن بن عوف برخاست و گفت:

اى رسول خدا "ص" اين نور چيست؟ فرمود بشارتى است كه از پروردگارم درباره برادر و پسر عمم بمن رسيده است و آن اينست كه خداوند فاطمه را بهمسرى على در آورده و به رضوان خازن جنان فرموده تا درخت طوبى را بجنباند. پس درخت طوبى به تعداد دوستداران اهل بيت برگه هائى ببار آورده است. و نيز در زير آن درخت فرشتگانى آفريده و به هر يك براتى داده تا چون قيامت بر پا شود و ملائكه خلائق را فرا خوانند، دوستى از دوستداران اهل بيت نماند، مگر آنكه برگه اى كه در آن فرمان رهائى از آتش جهنم است به وى بدهند.

پس برادر و پسر عم من و هم دخترم. نجات بخش مردان و زنان از آتش دوزخ اند.

" خطيب " در ص 210 ج 4 تاريخش و " ابن اثير " در صفحه 206 ج 1، " اسد الغابه " و " ابن صباغ " مالكى و " الفصول المهمه " و " ابو بكر خوارزمى " در "المناقب" و " ابن حجر ر در ص 103 " الصواعق " و " صفورى " در ص 225 ج 2 " " نزهه المجالس " و " حضرمى " در صفحه 48 " رشفه الصادى " اين روايت را آورده اند.

و " ابو عبد الله ملا " در كتاب سيرتش. از انس روايت كرده است كه رسول

خدا "ص" در مسجد به على "ع" فرمود، اين جبرئيل است كه مرا خبر ميدهد به اينكه خداوند و به درخت طوبى وحى فرستاده كه در و ياقوت بر آنها بباردو او در و ياقوت بر آنها نثار كرده و حوران اين در و ياقوتها را در طبق هائى از در و ياقوت گردآورده اند و تا روز رستاخيز بيكديگر هديه مى كنند.

اين روايت را محب الدين در ص 32 " الذخائر " و ص 184 ج 2 " الرياض " و " صفورى " در ص 233 ج 2 " نزهه المجالس " آورده اند.

چکامه ديگري از عبدي

و از اشعار عبدى است:

اى سروران من و اى فرزندان على - اى آل طه و اى خاندان رسول خدا "ص" كيست كه با شما برابرى كند؟ چه شما نمايندگان خدا در زمين ايد.

شما ايد، آن ستارگان هدايتى كه خداوند رهسپاران اين راه را، بشما رهبرى مى كند.

اگر رهبرى شما نبود، ما بضلالت مى افتاديم، و گمراهى با هدايت مشتبه مى شد.

توشه اى جز مهر شما ندارم، و آن بهترين زاد و ذخيره و پشتوانه من در پهنه حشر است.

دوستى شما و بيزارى از بدگويانتان، اعتقاد من است.

و نيز از اوست:

به فرمان پرودگار. فاطمه پاك نهاد، را در آسمان به همسرى على نيك سرشت در آوردند.

خدا مهر زهرا را يك پنجم زمين از آباد و غير آباد، قرار داد. على بهترين مردان و زهرا بهترين زنان و مهرش بهترين كابين ها است.

گريه حضرت زهرا و سخن حضرت رسول

و از اشعار اوست: آنگاه كه فاطمه بتول، گريان و نالان و فغان كنان، به خدمت پيغمبر آمد و گفت: زنان بنزد من آمده، به نكوهش و سرزنش من زبان گشوده مى گويند، پيغمبر ترا به همسرى على آن مرد نادار و نيازمند. در آورده است،

پيغمبر فرمود: اى فاطمه شكيبا باش، و خدا را شكر كن كه به بركت على به فضلى بزرگ نائل آمده اى.

خداوند جبرئيل را فرمود تا به آواز بلند فرشتگان را فرا خواند، ملائكه گرد آمدند و روى به المعمور پروردگار آوردند جبرئيل به خطبه پرداخت و خدا را حمد نمود و ببزرگى ستود.

"و خداوند فرمود": يك پنجم زمين من از آن زهرا و بقيه آن از آن ديگران است.

در اين هنگام درخت طوبى بر سر حوران بهشت، مشك و عبير نثار كرد. توضيح:

بيت:

 

اذ اتته البتول فاطم تبكى

و توالى شهيقها و الزفيرا

 

اشاره است به روايتى كه م - حافظ عبد الرزاق از معمر و او از ابن ابى نجيح و او از " مجاهد " و او از " ابن عباس " آورده " و خطيب بغدادى " باسناد خود آن را در ص 195 ج 4 تاريخش نقل كرده كه " ابن عباس " گفت چون پيغمبر فاطمه را به همسرى على در آورد فاطمه گفت: اى رسول خدا "ص". آيا مرا به مردى دادى كه نيازمند و بى چيز است؟ پيغمبر فرمود: مگر خشنود نيستى؟ براستى كه خداوند از اهل زمين دو مرد را برگزيد كه يكى از آن دو پدرت و ديگر شوهر تو است " حاكم " اين روايت را در " المستدرك " ص 129 ج 3 آورده و آن را صحيح دانسته است.

" هيثمى " نيز در ص 112 الجمع و سيوطى آنطور كه در ص 391 ج 2 ترتيب جمع آمده در كتاب " الجمع " و صدرى در ص 226 ج 2 نزهه المجالس " آورده است. و در ص 226 ج 2 " نزهه المجالس " از عقائق چنين آمده است: كه فاطمه "رض" در شب عروسى خويش گريست، و پيغمبر سبب گريه وى را پرسيد. و زهرا چنين گفت: تو ميدانى كه من دوستدار دنيا نيستم، ليكن چون در اين شب به ناچيزى خويش نگريستم، ترسيدم على بگويد: با خود چه آورده اى؟ پيغمبر فرمود: آسوده باش كه على هميشه خرسند و خشنود است. پس از آن زنى يهودى و ثروتمند ازدواج كرد و زنان رادعوت نمود و آنها فاخر ترين جامه هاى خويش را پوشيدند و گفتند: مى خواهيم ناظر نادارى و نيازمندى دختر محمد "ص" باشيم، او را نيز دعوت كردند، جبرئيل جامه اى بهشتى، فرود آورد و چون زهرا آن جامه را پوشيدو سر انداز سر كرد و درميان جمع نشست آنگاه كه پرده بالا رفت، و آن جامه درخشيد زنان گفتند اى فاطمه اين جامه را از كجا آوردى؟ گفت از جانب پدرم گفتند: پدرت از كجا آورده است فرمود: از جبرئيل. پرسيدند او از كجا آورد گفت از بهشت. و آن زنان اسلام آوردند و گفتند: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله. و از شوهرانشان هر كس مسلمان شد زنش در خانه اش ماند و آنكه اسلام نياورد، زنش از او جدا شد و به همسر ديگرى در آمد.

شرح احاديث ماثور ديگرى كه در بقيه ابيات آمده است، پيش از اين گذشت و در اين بيت از قصيده عبدى درستايش على "ع".

 

و كان يقول يا دنيا غرى

سواى فلست من اهل الغرور

 

و نيز در اين بيت از چكامه ديگرش:

 

لم تشتمل قلبه الدنيا بزخرفها

بل قال غرى سواى كل محتقر

 

اشارتى است به آن چه در حديث " ضراره بن ضمره " آنگاه كه على امير مومنان را براى معاويه، مى ستود آمده است، ضراره به معاويه گفت: على را در شبى سخت تاريك و بى ستاره در عبادت گاهش ديدم كه محاسنش را به دست داشت و چون مار گزيده به خود مى پيچد و مانند ماتمزده مى گريست و مى گفت: اى دنيا اى دنيا ديگرى را بفريب به من ديدار مى نمائى و شوق نشان مى دهى؟ هيهات هيهات من ترا سه طلاقه كردم و رجعى در آن نيست وه كه چه عمرت كوتاه و عيشت ناچيز و ارزشت اندك است. " ابو نعيم ر در ص 84 " حليه " و ابن عبد البر در " استيعاب " و ابن عساكر در ص 35 تاريخش و بسيارى از حافظان و مورخان ديگر اين روايت را آورده اند.

نيز از اشعار عبدى است:

آن قوم بگاهى كه على پاك نهاد، به پاره دوزى كفش پيغمبر نشسته بود، به خانه رسول امدند، و گفتند اگر حادثه اى رخ دهد جانشين تو و مرجع ما چه كسى خواهد بود و پيغمبر فرمود: جانشين من همان پينه دوز پاك سرشت و دانايى پارسا است.

شاعر در اين ابيات به حديث ام سلمه اشاره كرده است كه به ام المومنين عايشه در سر آغاز جنگ جمل گفت: آيا بياد مى آرى كه من و تو در سفرى با رسول خدا بوديم و على در آن سفر پاره دوزى كفش پيغمبر و شستشوى جامه هاى حضرتش را بعهده گرفته بود پس كفش پيغمبرو شستشوى جامه هاى حضرتش را بعهده گرفته بود پس كفش پيغمبر پاره شد و على در زير سايه سمره اى به پاره دوزى نشست، كه پدرت با عمر پيش آمدند و اجازه شرفيابى خواستند ما بر خواستيم و در پرده شديم و آندو در آمدند و با پيغمبر به گفتگو پرداختند و گفتند: اى رسول خدا نمى دانيم تا كى در ميان ما خواهى بود؟ اى كاش ما را به جانشين خود آگاه مى كردى تا پس از تو داد خواه ما باشد.

پيغمبر فرمود: من او راشناخته ام و اگر معرفيش كنم از گردش پراكنده خواهيد شد، آن چنانكه بنى اسرائيل، هارون پسر عمران را تنها گذاشتند.

آندو خاموش ماندند و از خدمت پيغمبر مرخص شدند و چون من و تو بخدمت رسول خدا باز آمديم تو كه از ما گستاختر بودى پرسيدى، اى رسول خدا جانشين تو كيست؟ و رسول فرمود: پاره دوز كفش. ما بيرون آمديم و كسى جز على نديديم و تو گفتى اى رسول خدا جز على ديگرى را نمى بينم. فرمود: همو جانشين من است. عايشه گفت: درست است. داستان را بياد دارم. ام سلمه گفت: پس از اين ياد آورى چرا بر على خروج ميكنى. عايشه گفت: من براى اصلاح در ميان مردم، مى روم و اميدوارم كه اجر ببرم انشاء الله ام سلمه گفت: خود دانى. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 78.

شاعر ما عبدى را سروده ديگرى است كه در آن امير مومنان "ع" را چنين مى ستايد: اى آنكه فرشتگان آنچنان شيفته و دلباخته ات بودند كه از شوق ديدارت بخدا شكايت بردند

و خداى جهان، تصويرى از تو پرداخت تا پيوسته زيارتش كنند و با او باشند. و نيز در ستايش آن امام "ع" چنين سروده است:

خدا براى فرشتگان و الا، تصويرى شريف و گرامى چون خود على پرداخت تا گروهى از فرشتگان طواف گر آن تمثال و گروهى ديگر معتكف در گاهش باشند.

اين است آنچه پيغمبر در شب معراج از فراز رفرف ديد. در اين ابيات اشاره به حديثى است كه يزيد بن هارون، آن راوى حافظ و متقن و بزرگ و ثقه از راوى ثقه ديگرى بنام حميد طويل و او از انس بن مالك آورده است كه رسول خدا "ص" فرمود:

شبى كه مرا به آسمان بردند، فرشته اى را ديدم كه بر منبرى از نور نشسته و فرشتگان ديگر گردش را گرفته اند گفتم: اى جبرئيل اين فرشته كيست؟ گفت نزديك شو و بر او سلام كن، چون نزديك رفتم و سلام كردم، برادر و پسر عمم على بن ابى طالب را ديدم. گفتم اى جبرئيل آيا على در آمدن به آسمان چهارم بر من پيشى گرفته است؟ گفت نه ليكن فرشتگان، از شوق ديدار على، بخدا شكايت بردند و خداى تعالى اين فرشته را از نور بر چهره على "ع" ساخت و آنها در هر شب و روز جمعه هفتاد هزار بار وى را زيارت و خدا را تسبيح و تقديش مى كنند و ثواب آن را به دوستدار على هديه مى نمايند.

اين روايت را حافظ گنجى در ص 51 كفايه آورده و گفته است اين حديث حسن و عالى است و ما نيز بهمين جهت آن را نوشتيم.

و از سروده هاى عبدى است: خداى متعالى، على رغم منافقان، فاطمه را به همسرى على در آورد و يك پنجم زمين را مهر او كرد، زهى چنين كابينى.

و نيز امير مومنان را چنين مى ستايد:

چه شبهاى سختى را كه بيدار ماند و چه روزهاى گرمى را كه به روزه دارى گذراند.

و نيز در مدح على "ع" گفته است: اى على تو چشم خدا و جنب الهى كه هر كس در حقت تقصير كرد، به خوارى در دوزخ افتاد تو كشتى نجات و صراط مستقيم جاودانه، هدايتى.

لب تشنگان حوض كوثر، بر تو وارد ميشوند، گروهى را سير اب وعده اى را محروم مى كنى.

توئى گذرگاهى كه هر كس رابخواهى به بهشت و آن را كه بخواهى به دوزخ مى فرستى.

بيان برخى از احاديثى كه در بعض از اين ابيات است، گذشت.

و اما در اين سروده او:

 

و عليك الورد تسقى من

الحوض من شئت نثنى محروما

 

اشارتى است به اينكه سقايت حوض كوثر در روز قيامت با على امير مومنان است دوستان خويش را سيراب مى فرمايد و دو رويان و نا سپاسان را از آن مى راند.

و در اين باره در كتب صحاح و مسانيد، احاديثى آمده است كه ما برخى از آنرا ياد مى كنيم:

1- طبرانى باسناد رجال مورد اعتماد، از ابى سعيد خدرى آورده است كه پيغمبر فرمود:

اى على در روز رستاخيز ترا عصائى از عصاهاى بهشتى خواهد بود كه با آن منافقانرا از حوض مي رانى.

الذخائر ص 91، الرياض ص 211. 2 مجمع الزوائد 9 ص 145، الصواعق ص 104.

2- احمد در "المناقب" به اسناد خود از عبد الله بن اجاره آورده است كه از امير مومنان على بن ابى طالب، از فراز منبر شنيدم كه مى گفت: من با اين دو دست كوتاهم كفار و منافقان را از حوض رسول خدا مى رانم همان طور كه ساربانان شتر بيگانه را از آبشخور مى رانند.

طبرانى اين روايت را در " الاوسط " آورده و در ج 9 " مجمع الزاوئد " ص 139 و " الرياض النضره " 2 ص 211 و كنز العمال 6 ص 403 نيز ياد گرديده است.

3- " ابن عساكر " در تاريخش باسناد خود از " ابن عباس " و او از پيغمبر خدا "ص" آورده است كه به على فرمود: تو در روز رستاخيز در پيش روى منى. پس لواى حمد را بمن ميپسارند و من آن را به تو خواهم داد و تو مردم را از حوض مى رانى.

" سيوطى " اين حديث را در " الجمع " بنا به آنچه در ص 40 ج 6 ترتيب آن آمده است ياد كرده و درص 393 همان كتاب از ابن عباس و او در حديث مفصلى كه از عمر نقل كرده گفته است كه پيغمبر فرمود: تو بالواء حمد در پيشاپيش من در خشى و از خوض من دفاع مى كنى.

4- احمد در " المناقب " به اسناد خود از ابى سعيد خدرى آورده است كه رسول خدا فرمود: خداوند در مورد على پنج چيز بمن داده است كه آن را از دنيا و آنچه در آن است، بيشتر دوست دارم.

اما اول: او در پيشگاه خداوند تا فراغت از حساب خلائق تكيه گاه من خواهد بود.

اما دوم: لواء حمد بدست اوست و آدم و فرزندانش در زير اين پرچمند. و اما سوم: وى بركنار حوض من ايستاده و هر كه را از امت من مى شناسد سير اب مى كند. تا آخر حديث اين روايت در ص 2/203 " الرياض النضره " و ص 6/403 " كنز العمال " ياد شده است.

5- شاذان فضيلى باسناد خود از امير مومنان روايت كرده است كه رسول خدا "ص" فرمود: اى على از پروردگار خود در مورد تو پنج خصلت خواستم كه بمن ارزانى داشت.

اما يكم: از پروردگارم خواستم كه آنگاه كه خاكم را مى شكافد و گرداز سر و رويم مى زدايد، تو با من باشى و خواسته ام را بر آورده كرد.

اما دوم: از او خواستم كه در كنار كفه ميزان مرا بپا دارد و تو با من باشى. اين خواسته ام را هم بر آورد.

اما سوم: از او خواستم كه ترا پرچمدار من و آن لواء بزرگ الهى قرار دهد كه رستگان و روندگان به بهشت در زير آنند. اين را نيز بمن داد.

اما چهارم: از پروردگارم خواستم تو ساقى امتم از حوضم باشى و خداى پذيرفت.

اما پنجم: از پروردگارم خواستم ترا پيشرو امت من "در رفتن" رو به بهشت قرار دهد و اين را بمن ارزانى فرمود. پس خدا را سپاس كه به داده هايش بر من منت نهاد.

اين روايت را در ص 202 " المناقب " خطيب خوارزمى در باب دوازدهم " فرائد السمطين " و در صفحه 402 -6 " كنز العمال " مى توان يافت.

6- طبرانى در " الاوسط " از " ابى هريره ر در حديثى روايت كرده است كه پيغمبر خدا "ص" فرمود: اى على گوئى من بينمت كه بر "كنار" حوض من ايستاده اى و مردمرا از آن مى رانى و آنجا صراحى هائى است كه چون ستارگان آسمان "مى - درخشد" و من و تو و حسن و حسين و فاطمه و عقيل و جعفر در بهشت برادرانه بر سريرى رو بروى هم نشسته ايم. تو با منى و شيعه ات بهشتى است. "مجمع الزوائد 9 صفحه 173"

7- از جابر بن عبد الله است كه رسول خدا "ص" فرمود: اى على سوگند به آنكه جانم در دست اوست كه تو در روز رستاخيز مدافع حوض منى و با عصاى خود مردان را از آن مى رانى، آن چنانكه شتر بيگانه را مى رانند و گوئى مقام ترا در كنار حوض مى بينم "مناقب خطيب ص65"

8- " حاكم " در صفحه 138 - ج 3 " المستدرك " باسناد مصحح خود از " على بن ابى طلحه " آورده است كه گفت: ما حج مى گزارديم و در مدينه از كنار حسن بن على گذشتيم و معاويه بن جديح - جديح را به تصغير بخوانيد - هم با ما بود. به حضرت حسن گفتند: اين است معاويه بن جديح كه على "ع" را لعن مى كند!!

فرمود: بياوريدش. چون آوردندش، فرمود: تو على را ناسزا مى گوئى؟ گفت نه فرمود: بخدا اگر با او ملاقات كنى، - و نمى پندارم كه در رستاخيز به ديدارش برسى - مى بينيش كه بر كنار حوض رسول خدا ايستاده و رايات منافقان را با عصاى عوسجيش كه بدست دارد، مى راند اين حديث را آن صادق مصدوق "محمد ص"براى من باز گو كرده است. و دروغ پرداز زيانكار است.

طبرانى اين روايت را آورده و در عبارت اوست كه حضرت حسن فرمود: مى يابى او را كه آماده و مصمم، ناسپاسان و دورويان را از حوض رسول خدا "ص" مى راند "اين" گفتار صادق مصدق محمد است.

و اين شعر عبدى:

 

و اليك الجواز تدخل من شئت

جنانا و من تشاء جحيما

 

اشارت است به معنى كه در اخبار بسيارى وارد شده است و ما به ياد آورى برخى از اين اخبار بسنده مى كنيم:

1- " حافظ ابن سمان " در " الموافقه " از قول قيس بن حازم روايت كرده است كه گفت: ابو بكر صديق على بن ابى طالب را ديد و بر روى او لبخند زد على فرمود چرا خنديدى؟ گفت: از رسول خدا "ص" شنيدم كه من گفت هيچ كسى از صراط نمى گذرد مگر آنكه على برايش پروانه عبور نوشته باشد.

اين روايت در " الرياض النضره " 2 ص 177 و 244 و در " الصواعق " ص 75 و " اسعاف الراغبين " صفحه 161، ياد شده است. 2- مجاهد از ابن عباس نقل كرده است كه پيغمبر خدا "ص" فرمود: چون روز رستاخيز آيد، خداى عزوجل، جبرئيل و محمد را بر صراط ميايستاند و هيچ كس از آن نمى گذرد، مگر آن كه براتى از على بن ابى طالب دارد.

" خطيب خوارزمى " در ص 253 " المناقب " اين حديث را آورده و ابنمغازلى فقيه نيز در " المناقب " ياد كرده و عبارت او چنين است: على در روز قيامت بر كنار حوض ايستاده، و "به بهشت" در نمى آيد مگر كسى كه از على بن ابى طالب جواز آورد " قرشى " در ص 36 " شمس الاخبار " اين حديث را ياد كرده است.

3- " حاكمى " از قول على "ع" آورده است كه رسول خدا "ص" فرمود: چون خداوند خلق پيشين و پسين را در رستاخيز گرد آورد و صراط بر پل جهنم زده شود، از آن نمى گذرد مگر آن كس كه گذرنامه ولايت على بن ابى طالب داشته باشد. اين روايت در باب 54 " فرايد السمطين " و ص 172 ج 2 " الرياض النضره " ياد شده است.

4- " حسن بصرى " از قول عبد الله آورده است كه رسول خدا "ص" فرمود: چون قيامت شود، على بن ابى طالب بر فردوش كه كوهى است از جنت بر آمده و بالاى آن عرش پروردگار جهانيان است و نهرهاى بهشت از آن سرازير و در بهشت پراكنده است، بر كرسيئى از نور مى نشيند و " تسنيم " از پيش رويش روان است، هيچ كسى را گذرى بر صراط نخواهند بود، مگر آن را كه برات ولايت او "على" و خاندانش، باشد "على" بر جنت مشرف است دوستان خود را به بهشت و دشمنان خويش را به دوزخ در مى آورد.

خوارزمى در ص 42 " المناقب " و حموئى در باب 54 " الفرايد السمطين " اين روايت را آورده اند.

5- " قاضى عياض " در " الشفا " از پيغمبر روايت كرده است كه فرمود: معرفت خاندان محمد برات آزادى از دوزخ و محبت آل محمد پروانه عبور از صراط و ولايت آل محمد، امان از عذاب است.

اين روايت را در ص 139 " الصواعق " و ص 15 " الاتحاف " و ص 159 " رشفه الصادى " مى توان يافت.

7- " خطيب " در ص 161 ج 3 " تاريخش " از " ابن عباس " آورده است كه به پيغمبر "ص" گفتم: اى رسول خدا آيا براى رهائى از دوزخ جوازى هست؟ فرمود ارى، گفتم: چيست؟

فرمود: محبت على بن ابى طالب. و انشاء الله تعالى، حديث " على قسيم الجنه و النار " در جاى خود خواهد آمد.

و از اشعار عبدى در ستايش امير مومنان است:

بتو آموخت آنچه را كه مردم مى دانستند و الهامت فرمود آنچه را كه آنان نمى دانستند پس چنان بر شرف و عزت و مجدت در ميان مردم افزود كه از وصف واصفان والاتر است.

بتو ارزانى شد، آنچه را كه به ديگر ندادند. گوارا بادت اى امير مومنان فرشتگان چنان آرزومند ديدارت بودند كه از شوق ناليدند و خداى مهربان و سكره اى را كه بى كم و كاست به تو مى مانست، براى آنان ساخت.

" عبدى " در بيت نخست اشاره به حديثى كرده است كه ذكرش در صفحه 44 گذشت و بيان ديگر ابيات نيز در ص 288 آمد.

و از سروده هاى اوست:

اى پيشوايان ما، شما بهترين عارفانى هستيد كه در " اعراف " دوستان و دشمنان خود را به صورت باز مى شناسيد.

و در فرداى رستاخيز كه همگان در پيشگاه خداوند، مى ايستيم، ما را بنام شما فرا مى خوانند ما ببركت بهترين خلق يعنى جدتان و ببركت پدرتان، راه رستگارى را يافته و از گمراهى رهيديم. اگر شما نبوديد، خداوند آفريدگانش را نمى آفريد و اين دنياى فريبنده نام نمى گرفت و ما نيز نبوديم و از جهت شما بود كه خداوند آسمان و زمين را براى مردم آفريد و انس و جن را آزمود.

شما از همانندى با تمام مردم برتريد، شان شما بالاتر وارجتان والاتر است. چون ضررى به ما روى آرد خداوند را به پايگاهى كه در پيشگاه او داريد، مى خوانيم و خدا آن زيان را از ما مى راند.

و اگر دشوارى و اندوهى ما را فراگيرد، شما را دژ استوار خود مى سازيم تا از آن سختى و ديگر سختيها برهيم و چون روزگار بر ما ستم كند و به عزت شما پناهنده شويم، آن ستم از ما دور مى شود. و آنگاه كه از گناهان خود بر ما بيمى رود، شفاعت امان بخش شما، برات بيزارى ما خواهد بود.

در بيت نخست اشارتى به اين سخن خداى تعالى در سوره اعراف است كه: و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم و نيز اشاره دارد به احاديثى كه در تفسير اين آيه آمده است و از آن جمله: " حاكمك بن حداد حسكانى " "كه شرح زندگيش در ج 1 ص 112 گذشت" به اسناد خود از " اصبغ بن نباته " ياد كرده است كه گفت در خدمت على نشسته بودم كه " ابن كوا " شرفياب شد و از معنى اين سخن خداى تعالى پرسيد: على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم. حضرت فرمود: واى بر تو اى " ابن كوا " ما به روز رستاخيز در جايگاهى ميان بهشت و جهنم مى ايستيم و ياران خود را به چهره مى شناسيم و به بهشت در مى آريم و دشمنان خويش را نيز مى شناسيم و به دوزخ مى فرستيم، " و " ابو اسحاق ثعلبى " در كتاب " كشف البيان " در تفسير آيه شريفه " ابن عباس " روايت كرده است كه گفت:

اعراف جايگاه بلندى بر صراط است كه " عباس " و " حمزه " و " على بن ابى طالب " و " جعفر طيار " در آن مى ايستند و دوستان خودرا به سيماى سپيدشان و دشمنان خود را به روى سياهشان باز مى شناسند. اين روايت را ابن طلحه شافعى در مطالب السول " ص 18 و ابن حجر در ص 101 و " الصواعق " و شوكانى در ص 198 ج 2 " فتح القدير " آورده اند.

و بيت دوم اشاره است به اين سخن خداى تعالى كه يوم ندعو كل اناس بامامهم و امامان شيعه خاندان پاك پيغمبرند كه شيعيان را به نام آنان فرا مى خوانند و با آنها محشور مى كنند. چه به گفته پيغمبر پاك نهاد، " انسان با دوست خود خواهد بود " و نيز " هر كس به قومى مهر بورزد، با آنان محشور مى شود، " و نيز، " آنكه گروهى را دوست مى دارد، خداوند وى را در زمره آنان محشور مى فرمايد "

معانى برخى از بقيه ابيات واضح و بيان بعض ديگر، بيش از اين گذشت.

دو عبدى هم عصر

اين عبدى كه شرح زندگيش گذشت، با شعر شيعى ديگرى هم عصر است كه هر دو در كنيه و لقب و محيط پرورش و مذهب همانندند. با اين تفاوت كه اين شاعر، ابو محمد يحيى بن هلال عبدى كوفى است. و ما بجهت كثرت اشتباهى كه در شناخت ايندو، رخ مى دهد و از عبدى دوم نيز كمتر ياد كرده اند، به ذكر وى مى پردازيم:

" مرزبانى " در صفحه 499 كتاب معجمش گفته: " وى كوفى بوده و ساكن همدان شده است. او شاعرى خوب و شيعى مذهب است و در ستايش " رشيد " مدايح نيكوئى دارد. وى گوينده اين ابيات است. مرگ از زندگي اندک و بخشيدن از بخشش ناپاک بهتر است پس به بي نيازي يا تهيدستي زندگي کن ورنه آنچه ميخواهي از خدا بخواه و شکيبا باش.

ونيز از اوست.

به جان خودم سوگند، اگر اميه ظلم و ستم نمود، آنکه اساس گمراهي نهاد ستمگر بود.

اين عبدي در کنار نهر ابي فطرس به انشاد اشعار زير براي " عبد الله بن علي بن عباس" پرداخته است:

خاندان هاشم دعوت کنندگان به بهشت و دودمان اموي فراخوانندگان به دوزخ اند اي اميه تو که قرار نداري، به جنيان در سرزمين وبار بپيوند اگر بر وي به خواري رفته اي و اگر بماني به پستي و فرومايگي مانده اي .

داستاني هم دارد که اين داستان و مشعر خواني عبدي براي " عبد الله عباسي" را " ابن قتيبه" در ص 207 جلد 1 "عيون الاخبار" و "يعقوبي" در ص 91 ج 3 تاريخش و ابن رشيق در ص 48 ج 1 " العمده" ياد کرده اند و مي پندارم کساني که بر اين کتب تعليقاتي نوشته اند، از زندگي شاعر آگاهي نداشته و به شرح حالش نپرداخته و از تعريف او خاموش مانده اند.

ابن قتيبه گفته است: چون منصور شام را گرفت و مروان را کشت. به " ابي عون" و همراهان خراسانيش گفت: من درباره ي بازماندگان خاندان مروان انديشه اى دارم كه شما همگى بايد در فلان روز آماده باشيد. سپس در همان روز، به دنبال آل مروان فرستاد و چون جمع شدند، اعلام كرد كه مى خواهد عطائى برايشان مقرر كند. هشتاد نفر از آنها حاضر و به در خانه منصور آمدند، مردى از قبيله كلب كه دائى آنها بود نيز آمده بود. منصور بار داد و آنها در آمدند دربان از كلبى پرسيد تو از كدام قبيله اى؟ گفت كلبى و دائى ايشانم. دربان گفت برگرد و اين گروه را رها كن. نپذيرفت و گفت: من دائى اينها و از اين دو دمانم چون مجلس آراسته شد، فرستاده منصور از اندرون به بيرون آمد و فرياد زد كجاست حمزه بن مطلب تا داخل شود؟ حاضران به هلاك خويش يقين كردند. سپس دومى بيرون آمد و گفت: حسن بن على كجاست تا در آيد؟ سومى بانگ زد زيد بن على بن الحسين كجاست؟ و چهار مى گفت: يحيى بن زيد كجاست؟. سپس دستور آمد كه بارشان دهيد. چون داخل شدند " عمر بن زيد " دوست منصور نيز در ميان آنان بود " منصور " به وى اشاره كرد كه بر صدر آيد. آنگاه او را بر بساط خود نشاند و به ديگران نيز فرمان نشستن داد خراسانيان نيز عمود به دوست منصور نيز در ميان آنان بود " منصور " به وى اشاره كرد كه بر صدر آيد. آنگاه او را بر بساط خود نشاند و بهديگران نيز فرمان نشستن داد خراسانيان نيز عمود به دست ايستاده بودند. منصور گفت: عبدى كجاست. وى برخاست و شروع به خواندن قصيده اى كرد كه در آن گفته است:

 

اما الدعاه الى الجنان فهاشم

و بنو اميه من دعاة النار

 

و چون ابياتى از اين چكامه را خواند. " غمر " گفت. اى زنا زاده عبدى خاموش شد و عبد الله ساعتى تامل كرد و گفت ك انشاد قصيده را دنبال كن و چون عبدى چكامه را به پايان برد، كيسه اى كه در آن 300 دينار بود به جانب انداخت و به تين سرورده گوينده آن تمثل جست:

نزديك شدن آنان "بنى اميه" به منبرها و اورنگ ها مرا و ديگران را نگران كرد ايشان را، همچنانكه خداوند در خانه خوارى و نابودى فرود آورده است، در همانجا، جاى دهيد و دست دودمان به زمين خورده و به خوارى فتاده عبد شمس "امويان" را مگيريد، بلكه درختان كهن وجوان آنها را ببريد "خرد و درشتشان را بكشيد" و هنگامه كشتن حسين "ع" وزيد و كشته كنار " مهراس " را بياد آريد.

سپس به خراسانيان گفت دهيد. ايشان، عمودها را چنان بر سر دشمنان كوبيدند كه مغزشان از هم پاشيد. مرد كلبى برخاست و گفت من كلبى ام و از اينها نيم منصور اين شعر خواند:

 

و مدخل راسه لم يدنه احد

بين الفريقين حتى لزه القرن

 

و گفت دهيد. مغز او را نيز چون ديگران كوبيدند. آنگاه روى به " غمر " كرد و گفت پس از اينها ديگر براى تو نيز خيرى درزندگى نخواهد بود. و او پاسخ داد: چنين است؟ وى را هم كشتند. آنگاه جل هائى خواست و بر آن اجساد انداخت و روى آن سفره گستردند و صبحانه خواست و به خوردن نشست و هنوز ناله برخى از آنها خاموش نشده بود كه خوراك را تمام كرد دو گفت: از آن روز كه از كشتن حسين "ع" آگاهى يافتم، خوراك گوارائى - جز امروز - نخورده بودم سپس برخاست و دستور داد اجساد را با پا بر زمين كشند. خراسانيان اموال كشتگان را غارت كردند و پيكرها را در بوستان عبد الله بن دار آويختند و يكروز كه وى غذا مى خورد، فرمان داد يكى از درهاى ايوان باغ را باز كنند. بوى مردار بينى ها را پر كرد. ديگران گفتند: اى كاش مى فرموديد در را ببندند. گفت: بخدا قسم اين رائحه را از بوى مشك بيشتر دوست دارم و چنين خواند:

اميه پنداشت كه هاشم پس از كشتن زيد و حسين از او راضى ميشود. نه چنين است. به پروردگار و خداى محمد "ص" سوگند كه راضى نخواهد شد مگر آنگاه كه كوه و دشت بنى اميه بر باد رود و چون زنى كه خوار شوهر است، به شمشير هاشيميان خوار گردد و وامها نيز پس گرفته شود.

" يعقوبى " گفته است: " عبد الله بن على " به فلسطين بر مى گشت، چون به نهر ابى فطرس كه ميان فلسطين واردن است، رسيد، بنى اميه در خدمتش گرد آمدند به آنها فرمان داد كه فردا براى گرفتن جايزه و عطا بنزدش آيند. چون فردا فرا - رسيد، عبد الله جلوس كرد و بار داد. هشتاد مرد از امويان بر او وارد شدند و بر سر هر يك از آنها دو مرد با گرز آهن ايستاده بود، عبد الله مدتى سر بزير انداخت و پس از آن عبدى برخاست و چكامه اى را كه در آن گفته است:

 

اما الدعاه الى الجنان فهاشم

و بنو اميه من دعاة النار

 

خواند. " نعمان بن زيد بن عبد الملك " در كنار عبد الله بن على نشسته بود به شاعر گفت: اى بد كار زاده، دروغ گفته اى عبد الله بن على گفت نه اى ابا محمد راست گفته اى به سخنت ادامه بده. سپس روى به بنى اميه كرد و شهادت حسين و خاندانش را به يادشان آورد. آنگاه دستها را برهم زد و ماموران چنان گرزها را بر سر آنها كوبيدند كه همگى را كشتند مردى از ميان آن گروه از دور فرياد زد و چنين خواند: " عبد شمس " پدر تو و پدر ماست و ما از جايگاه دورى ترا نمى خوانيم و با تو نسبت داريم خويشاوندى ما پا برجا و باگرههاى سخت، استوار و محكم است.

" عبد الله " گفت: هيهات كشتن حسين "ع" اين پيوند را گسست. سپس دستور داد اجساد آنها را برخاك كشيدند و سفره اى بر آن گستردند. بر آن بساط نشست و خوراك خواست و به خوردن پرادخت و گفت: امروز روزى چون روز حسين "ع" است و هرگز با آن برابر نخواهد بود. مردى كلبى نيزبا امويان به مجلس آمده بود. به عبد الله گفت اميد من اين بود كه خيرى به اينها مى رسد و من نيز از آن بهره مند مى شوم عبد الله گفت: گردنش را بزنيد كه:

 

و مدخل راسه لم يدنه احد

بين الفريقين حتى لزه القرن

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved