بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 
next page

fehrest page

back page

خليفه حكم شكها را نميداند

امام حنبلى ها احمد در مسندش ج 1 ص 192 نقل كرده از مكحول كه پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر گاه يكى از شما نماز گذارد پس در نمازش شك نمود. پس اگر در يكى و دو تا شك كند آنرا ركعت اول قرار دهد. و اگر در دو و سه شك كند پس آنرا دوم قرار دهد و هر گاه در سه و چهار شك كند آنرا سوم قرار دهد تا آنكه وهم و خيال در زياد باشد سپس دو سجده كندپيش از آنكه سلام دهد سپس سلام دهد.محمد بن اسحق گويد: و حسين بن عبد الله بمن گفت آيا آنرا اسناد داد براى تو پس گفتم: نه. پس گفت: لكن او حديث كرد مرا كه كريب مولاى ابن عباس او را از ابن عباس حديث كرده گويد: نشسته بودم كنار عمر بن خطاب پس گفت اى پسر عباس هر گاه براى مرد اشتباهى شد در نمازش پس ندانست آيا زياد كرده يا كم. گفتم اى امير المومنين نميدانم نشنيده اى در اين مسئله چيزى را پس عمر گفت. قسم بخدا نميدانم و در لفظ بيهقى است: نه بخدا قسم از پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مسئله چيزى نشنيده ام. پس ما در اين ميان بوديم كه عبد الرحمن بن عوف آمد پس گفت: چيست اينكه شما مذاكره ميكنيد. پس عمر باو گفت: ما صحبت ميكرديم كه مردى شك ميكند در نمازش چه كند. پس او گفت: شنيدم كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله ميفرمود اين حديث را. و در لفظ ديگر در مسند احمد

از كريب از ابن عباس است كه عمر باو گفت: اى جوان آيا شنيدى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله يا يكى از اصحابش هر گاه مردى شك كند در نمازش چه بايد بكند: گويد: ما در اين ميان بوديم كه عبد الرحمن بن عوف آمد پس گفت: درچى هستيد شما پس عمر گفت: پرسيدم من از اين جوان آيا شنيدى از پيامبر خداصلى الله عليه و آله يا يكى از اصحاب آنحضرت هر گاه مردى شك كند در نمازش چه بايد بكند پس عبد الرحمن گفت شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله ميفرمود هر گاه يكى از شما شك كند...تا آخر حديث

آيا تعجب نميكنى از خليفه ايكه حكم شكيات نمازش را نميشناسد و حال آنكه در شب و روز پنج نوبت مبتلاء بانست و اهتمام بامر آن نداشت تا آنكه از رسول خدا صلى الله عليه وآله از آن سئوال كند تا آنكه كارش بجائى برسد كه از جوانى به پرسد كه من نميدانم چه كار ميكرد او در اين حال اگر شك ميكرد در نمازيكه امامت كرده مومنين را و طبيعت حال حكم ميكند بواقع شدن اين براى هر كسى در عمرش واگر چه چند دفعه هم باشد. و من در بهت و حيرتم از حكم قطعى با علميت مرديكه اين مقدار دانش اوست و اينست وسعت اطلاع او بر احكام. آفرين بر امتيكه اين شان و مقام اعلم آنهاست.""كبرت كلمه تخرج من افواهم ان يقولون الا كذبا"" بزرگست سخنيكه از دهانشان بيرون ميايد نميگويند مگر دروغ را.

نادانى خليفه به كتاب خدا

دو حافظ حديث ابن ابى حاتم و بيهقى از دئلى نقل كرده اند كه زنى را آوردند پيش عمر بن خطاب كه شش ماه زائيده بود پس مصمم شد كه او را سنگسار كند. پس اين خبر بگوش على عليه السلام رسيد: پس فرمود: بر اين زن حدى نيست. پس عمر كسى را فرستاد خدمت آنحضرت و سئوال كرد چرا رجم و سنگسارنشود پس فرمود: خداوند تعالى فرمايد""و الوالدات يرضعن. اولادهن حولين كاملين"" مادرها بايد فرزندانشانرا دو سال كامل شير دهد: وفرمود:""و حمله فصاله ثلاثون شهرا

"" و حمل" آبستنى" او و شيرخوارى اوسى ماه است.

پس شش ماه دوره آبستنى و دو سال هم دوران شيرخواره گى پس اين سى ماه ميشود پس عمر او را رها ساخت.

و در تعبير و لفظ نيشابورى و حافظ گنجى است پس عمر او را تصديق نموده و گفت: لو لا على لهلك عمر. واگر على نبود هر آينه عمر هلاك شده بود. و در لفظ سبط ابن جوزى: پس عمر دست از آنزن برداشت و گفت""اللهم لا تبقنى لمعضله ليس لها ابن ابيطالب"" بار خدا مرا باقى نگذار در مشكله ايكه درآن پسر ابى طالب نباشد.

صورت ديگر

حافظ عبد الرزاق و عبد بن حميد و ابن المنذر باسنادشان از دئلى نقل كرده اند گويد: كه بعرض عمر رسانيدند زنى را كه شش ماه زائيده بود پس عمر خواست او را سنگسار كند پس خواهر او آمد نزد على بن ابيطالب عليه السلام و گفت كه عمر ميخواهد خواهر مرا سنگباران كند. پس شما را بخدا قسم ميدهم اگر براى او عذر و راهى ميدانيد مرا بان خبر دهيد پس على عليه السلام فرمود: بدرستيكه براى او عذريست. پس آنزن الله اكبرى گفت كه عمر و كسانيكه پيش او بودند شنيدند پس راهى بسوى عمر شد و گفت كه گمان ميكند كه براى خواهر من عذريست پس عمر فرستاد نزد على عليه السلام كه عذر آنزن چيست، فرمود: خداوند ميفرمايد:

""الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين"" مادرها بايدفرزندانشان را دو سال كامل شير دهند و گفت: و حمله و فصاله ثلاثون شهرا. و حمل و دوره شيرخواره گى او سى ماه است و نيز گفت: و فصاله فى عامين و دوره شيرخواره گى او در دو سال است و حمل در اينجا شش ماه است پس عمر او را رها كرد گويد: سپس بما رسيد كه آن زن فرزند ديگرى هم شش ماه بدنيا آورد.

صورت سوم

حافظ عقيلى و حافظ ابن سمان از ابى حزم بن اسود نقل كرده اند كه عمر قصد كرد كه زنى را كه شش ماه زائيده بود سنگباران كند پس على عليه السلام باو فرمود: خداوند تعالى فرمايد: و حمله و فصاله ثلاثون شهرا. و حمل و دوره شيرخواره گى او سى ماه است و گفت: " فصاله فى عامين " پس حمل شش ماه و فصال در دو سال پس عمر از سنگسار كردن او منصرف شد و گفت: " لو لا على لهلك عمر "، اگر على نبود هر آينه عمر هلاك شده بود.

شگفت ترين شگفتى ها

حافظين حديث از بعجه بن عبد الله جهنى نقل كرده اند كه گفت مردى از ما تزويج كرد زنى از جهنيه را پس آنزن چون شش ماه از زناشويئش گذشت زائيد پس شوهرش پيش عثمان رفت و جريان را گفت پس فرمان داد عثمان كه او را سنگسار كند پس اين خبر به على عليه السلام رسيد پس آمدند و فرمود: چه ميكنى حدى و رجمى بر اين زن نيست خداوند تعالى فرمايد:و حمله و فصاله ثلاثون شهرا، و فرمود: و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين پس شير دادن بيست و چهار ماه و حمل هم شش ماه پس عثمان گفت قسم بخدا كه من نفهميده بودم اين را پس عثمان امر كرد آنرا برگردانند پس ديدند كه آن بيچاره را سنگسار كرده اند و از سخنان آن زن بخواهرش اين بود كه گفته بود اى خواهر عزيز من غمگين مباش. كه بخدا قسم هيچكس جز شوهرم عورت مرا نديده و دست بمن نزده است گويد: پس آن طفل بزرگ شد پس آنمرد اقرار كرد كه اين بچه و فرزند من است و شبيه ترين مردم هم باو بود گويد: پس ديدم آنمرد را كه نسبت ناروا بزن خود داده بودم تمام اعضاء بدنش پاره پاره شد و بر خوابگاهش ميريخت. آيا ننگ نيست كه مردمى جاى خالى پيامبر بزرگوار را اشغال كنند كه اين مقام آنهاست در قضاوت و داورى آيا اين از عدالت است كه مسلط شود بر جانها و ناموسها و خونهاى مردم مردانيكه اين است مقدار اطلاعات علمى ايشان. آيا از انصاف است كه واگذارند نواميس اسلاميه و روش آئين امت و اختيار مسلمين را بدست خليفه هائى كه اين رفتار ايشانست. مگر نه خداوند فرمايد:""و ربك يخلق ما يشاء و بختار ما كان لهم الخيره"".پروردگار تو آنچه بخواهد ميافريند و آنكس را كه بخواهد بر ميگزيند نيست براى ايشان كه كسى را اختيار كنند منزه و بالاتر است از آنچه را كه شرك ميورزند:""و ما كنت لديهم اذا جمعوا امرهم و هم يمكرون"" نبودى پيش ايشان وقتيكه اجماع و اتفاق كردند كارشانرا و ايشان مكر و خدعه ميكردند" فذاقوا و بال امرهم و لهم عذاب اليم"" پس چشيدند پايان بد كارشان را و براى ايشانست عذاب دردناك.

زن ديگري كه شش ماه زائيد

عبد الرزاق و ابن المنذر از نافع بن جبير نقل كرده اند كه ابن عباس خبر داد باو گفت براى صاحب زنيكه پيش عمر آورده بودند و شش ماه زائيده بود و مردم آنرا انكار ميكردند" و ميگفتند اين نميشود" پس گفتم بعمر ظلم نكن گفت: چه گونه است گفتم بخوان آيه " و حمله و فصاله ثلثون شهرا و الوالدان يرضعن اولادهن حولين كاملين " حول چه اندازه است گفت يكسال. گفتم سال چند ماه است گفت دوازده ماه گفتم پس بيست و چهار ماه دو حول كامل است و خداوند تاخير مياندازد در حمل آنچه بخواهد و جلو مياندازد پس عمر راحت شد بگفته و قول من.

الدر المنثور سوره احقاف ج 6 ص 4. و ابن عبد البر در كتاب علم ص 150 بان اشاره نموده است.

همه مردم از عمر داناترند

" كل الناس افقه من عمر "

از مسروق بن اجدع گويد: عمر بن خطاب بر منبر رسول خداصلى الله عليه و آله بالا رفت سپس گفت اى مردم چه اندازه زياد ميكنيد در مهر زنانتان و حال آنكه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اصحاب او صداق و مهريه در بينشان چهارصد درهم و كمتر از آن بود و اگر زياد كردن در مهر نزد خدا پرهيزگارى يا بزرگوارى بود پيغمبر و اصحابش پيشى ميگرفتند بسوى آن پس من البته حد ميزنم آنچه كه زياد كند مردى در صداق زنى بر چهارصد درهم يا محدود بچهارصد درهم ميكنم گفت اين جمله را و از منبر بزير آمد پس زنى از قريش بر او اعتراض كرد و گفت اى پيشواى مسلمين مردم را منع كردى كه زياد كنند در مهريه زنها از چهارصد درهم گفت: آرى. پس گفت آيا نشنيدى آنچه خدا در قرآن نازل كرده گفت: و چه آيه ئيست اين، پس گفت آيا نشنيدى خدا ميفرمايد""و آتيتم احداهن قنطارا"". گويد: پس عمر گفت بار خدايا ببخش " كل الناس افقه من عمر " همه مردم داناترند از عمر سپس برگشت و رفت بالاى منبر پس گفت آى مردم من شما را منع كردم از اينكه زياد كنيد در مهر و صداقت زنانتان برچهارصد درهم پس هر كس بخواهد كه از مالش بدهد، يا، پس كسيكه خوشش ميايد و دوست دارد كه زياد كند و هر مقداريكه ميخواهد بدهد پس مانعى نيست بكند.

ابويعلى در مسند كبيرش نقل كرده و سعيد بن منصور در سننش و محاملى در اماليش و ابن جوزى در سيره عمر ص 129 و ابن كثير در تفسيرش ج 1 ص 467 از ابى يعلى و گويد: مدارك و اسنادش خوب و نيرومند است. و هيثمى در مجمع الزوائد ج 4 ص 284 و در الدررالمنتثره ص 243، از هفت نفر از حفاظحديث نقل كرده كه از ايشانست احمد و ابن حبان و طبرانى و شوكانى در فتح القدير ج 1 ص 407 ياد كرده و عجلونى در كشف الخفاء ج 1 ص 269 از ابى يعلى نقل كرده و گفته سندش خيلى خوب است وابن درويش الحوت در اسنى المطالب ص 166 و گويد: حديث كل احد علم او افقه من عمر، آنرا عمر گفت وقتيكه نهى از زياد كردن صداق نمود و زنى گفت باو، خداوند ميفرمايد""و آتيتم احداهن قنطارا"" ابويعلى آنرا روايت كرده و سندش بسيار خوب است و نزد بيهقى قطعى است.

صورت دوم

از عبد الله بن مصعب روايت شده گويد عمر بن خطاب... گفت زياد نكنيد در مهر زنها بر چهل وقيه" پيمانه عراقى است" هر چند كه دختر ذى الفضه" يعنى يزيد بن حصين حارثى" باشد پس كسيكه زياد كند من زيادى را گرفته در بيت المال قرار ميدهم پس زنى از ميان صف طولانى زنها كه در دماغش پهنى بود برخاست پس گفت اين حق را تو ندارى گفت: براى چه؟ گفت خداوند تعالى ميفرمايد:""و آتيتم احداهن قنطارا...""پس عمر گفت زنى بصواب ميرود و مردى اشتباه ميكند.

زبير بن بكار در موفقيات نقل كرده و آنرا ابن عبد البر در جامع العلم چنانچه در مختصرش ص 66، و ابن جوزى در سيره عمر ص 129 و در كتابش: الاذكياء ص 162 و قرطبى در تفسيرش ج 5 ص 99 و ابن كثير در تفسيرش ج 1 ص 467 و سيوطى در الدر المنثور ج 2 ص 133 و در جمع الجوامع چنانچه در ترتيب آن الكنز ج 8 ص 298، از ابن بكار و ابن عبد الير و سندى در حاشيه سنن ابن ماجه ج 1 ص 584 و عجلونى در كشف الخفاء ج 1 ص 270 و ج 2 ص. 118

صورت سوم

بيهقى در سنن كبرايش ج 7 ص 233، از شعبى نقل كرده گويد: عمر بن خطاب خطبه اى براى مردم خواند پس سپاس خدا را بجا آورد و او را ستود وگفت: آگاه باشيد و بدانيد و در صداق زنها زيادروى نكنيد پس بدرستيكه نرسدبمن از يكى از شما كه زيادتر كند صداق را از مقداريكه رسول خدا صلى الله عليه و آلله نموده بود يا بان پيشى گرفته بود مگر آنكه من قرار ميدهم زيادى آنرا در بيت المال سپس از منبر پائين آمد و زنى از قريش بر او اعتراض كرد و گفت: اى پيشواى مسلمين آيا كتاب خداى تعالى سزاوارتراست كه پيروى شود يا گفته تو؟ گفت:بلكه كتاب خداى تعالى پس چيست آن گفت تو منع كردى همين الان كه زياد نكننددر صداق زنها و خداوند تعالى ميگويد در كتابش:""و آتيتم احداهن قنطارافلاتا خذوا منه شيئا"" و داديد بعنوان صداق يكى از آن زنانرا قنطارى پس چيزى از آن بر نداريد. پس عمر گفت: " كل احدا فقه من عمر " هر كسى از عمر داناتر است دو مرتبه يا سه مرتبه اين جمله را تكرار نمود تا پايان حديث.

سيوطى ياد كرده در جمع الجوامع چنانچه در كنز ج 8 ص 298 نقل كرده از سنن سعيد بن منصور و بيهقى و روايت كرده سندى در حاشيه سنن ابن ماجه ج 1 ص 583 و عجلونى در كشف الخفاء ج 1 ص 269 و ج 2 ص 118.

صورت چهارم

عمر برخاست براى خطبه خواندن پس گفت: اى مردم زياده روى درصداق و مهر زنها نكنيد پس اگر اين كرامتى در دنيا يا تقوائى نزد خدا بود هر آينه سزاوارتر شما بود بان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، هيچكس حق ندارد صداق زنى از زنها را پيش از دوازده" وقيه" قرار دهد پس زنى برخاست بطرف او و باو گفت: اى پيشواى مسلمين براى چه منع ميكنى ما را حقى را كه خدا براى ما قرار داده است. و خدا ميگويد""و آتيتم احداهن قنطارا"" پس عمر گفت " كل احد اعلم من عمر " هر كسى از عمر داناتر است سپس باصحابش گفت: ميشنويد از من كه ميگويم مانند اين را كه گفتم پس انكار بر من نميكنيد تا آنكه زنى بر من ايراد كند كه از داناترين زنها نيست.

تفسير كشاف ج 1ص 357، شرح صحيح بخارى تاليف قسطلانى ج 8 ص 58

صورت پنجم

حافظ عبد الرزاق و حافظ ابن المنذر نقل كرده اند باسنادشان از عبد الرحمن سلمى گويد: كه عمر بن خطاب گفت زياده روى در مهريه هاى زنها نكنيد. پس زنى گفت: اى عمر حق ندارى تو منع كنى زيرا كه خداوند ميفرمايد:""و آتيتم احداهن قنطارا من ذهب"" گويد و همچنين است آن در قرآئت عبد الله بن مسعود پس حلال نيست بر شما كه چيزى از آنرا بگيريد، پس عمرگفت كه زنى با عمر دعوى كرد پس بر عمر پيروز شد.

صورت ششم

عمر... بالاى منبر گفت، زيادروى بمهريه هاى زنها نكنيد پس زنى گفت آيا سخن تو را پيروى كنيم ياقول خدا را""و آتيتم احداهن قنطارا"" پس عمر گفت " كل احد اعلم من عمر " هر كسى داناتر از عمر است هر طوريكه ميخواهيد ازدواج كنيد.

تفسيرنسفى حاشيه تفسير خازن ج 1 ص 353 كشف الخفاء ج 1 ص 388

صورت هفتم

بدرستيكه عمر بالاى منبر گفت: زياده روى در مهريه هاى زنانتان نكنيد پس زنى برخاست و گفت اى پسر خطاب خدا بما ميدهد و تو منع ميكنى ما را و آيه را تلاوت كرد پس عمر گفت " كل الناس افقه منك يا عمر " همه مردم از تو فقيه ترند اى عمر.

تفسير قرطبى ج 5 ص 99، تفسير نيشابورى ج 1 ص سوره نساء تفسير خازن ج 1 ص 353، الفتوحات الاسلاميه ج 1 ص 477 و در آن زياد كرد: حتى النساء حتى زنها.

صورت هشتم

عمر گفت يكمرتبه: بمن نرسد كه زنى صداقش از صداق زنان پيغمبر گذشته است مگر آنكه برگردانم آن زيادى از آنرا، پس زنى باو گفت:خدا چنين حقى و ولايتى قرار نداده است خداوند تعالى فرمود""و آتيتم احداهن قنطارا..."" پس عمر گفت: "كل الناس افقه من عمر حتى ربات الحجال " همه مردم فقيه تر از عمرند حتى زنان پرده نشين. آيا تعجب نميكنيد از اماميكه اشتباه ميكند و زنى كه درست ميرود پس نزاع ميكند با امام شما و او هم با او نزاع ميكند ودر نسخه ديگر پس بر او پيروز ميشود.

و در لفظ خازن: زنى درست ميرود و اميرى اشتباه ميكند و در عبارت قرطبى زنى راست رفت و عمر خطا و اشتباه كرد و در تعبير فخر رازى در اربعينش ص 467 " كل الناس افقه من عمر حتى المخدرات فى البيوت " تمام مردم فقيه ترند از عمر حتى پرده گيان در خانه ها و در لفظ باقلانى در التمهيد ص 199، زنى بواقع رسيد و مردى خطا كرد و اميرى رقابت كرد پس مغلوب شد " كل الناس افقه منك يا عمر " همه مردم فقيه ترند از تو اى عمر.

صورت نهم

عمر بالاى منبر رفت پس گفت اى مردم زياد نكنيد در صداق زنها بر چهارصد درهم پس هر كس زياد كند زيادى را گرفته و در بيت المال مسلمين ميافكنم پس مردم ترسيدند كه با او سخنى بگويند. پس زنى برخاست كه در دستش بلندى بود و باو گفت چگونه اين كار بر تو حلال است و خداوند ميفرمايد""و آتيتم احداهن قنطارا فلا تاخذوا منه شيئا"" و داديد بايشان قنطارى پس چيزى از آن نگيريد پس عمر گفت: زنى بصواب ميرود و مردى خطا ميكند.

المستطرف ج 1 ص 7 نقل ازكتاب منتظم ابن جوزى نموده حاكم نيشابورى جمع كرده راه هاى اين خطبه عمر بن خطاب را در جزء بزرگى چنانچه در مستدرك ج 2 ص 177 گفته و گويد: اسانيد صحيحه تواتر به اين مطلب داردو ذهبى آنرا اقرار كرده در تلخيص مستدرك و خطيب بغدادى آنرا در تاريخ خود ج 3 ص 257 بچندين طريق نقل كرده و آنرا صحيح دانسته جز اينكه تمام حديث را ياد نكرده بلكه خطبه فقط را ياد كرده سپس ميگويد حديث را بتفصيلش.

و شايد خليفه براى زنيكه درست رفته بود گرفت و با ام كلثوم ازدواج كرد ومهر او را چهل هزار قرار داد چنانچه در تاريخ ابن كثير ج 7 ص 139 و 81 و الاصابه ج 4 ص 492 و الفتوحات الاسلاميه ج 2 ص 472 ياد شده است.

ندانستن خليفه معناى اب را

از انس بن مالك گويد: كه عمر بالاى منبر قرائت كرد: " فانبتنا فيها حبا و عنباو قضبا و زيتونا و نخلا و حدائق غلبا و فاكهه و ابا " پس ما رويانيديم در زمين دانه و انگور و نوعى خرما و زيتون و درخت خرما و باغهاى پر درخت و ميوه و چراگاه را " سوره عبس آيه 32- 28 " گفت همه اينها را شناختيم پس اب چيست سپس عصائى كه در دستش بود انداخت و گفت اين بجان خدا قسم آن تكلف و كار دشواريست پس چه عيبى دارد براى تو اگر ندانستى اب چيست پيروى كنيد آنچه بيان شده براى شما و هدايت و رهنموئى آن از قرآنست پس عمل بان كنيد و آنچه نشناخته ايد پس آنرا واگذار به پروردگارش كنيد.

و در عبارت ديگر

انس گويد: عمر در حاليكه نشسته بود در ميان اصحابش تلاوت كرد اين آيه را" فانبتنا فيها حبا و عنبا و قضبا و زيتونا و نخلا و حدائق غلبا و فاكهه و ابا سپس گفت تمام اين ها را شناختيم پس ابا چيست گويد: و در دستش عصائى بود كه بزمين ميزد پس گفت اين بجان خدا قسم كه كار زور و دشواريست پس آى مردم بگيريد آنچه را كه براى شما بيان شده و عمل كنيد بان و آنچه را كه نشناخته ايد پس آنرا به پروردگارش واگذاريد.

و در لفظ ديگر

عمر قرائت كرد و فاكهه و ابا پس گفت اين فاكهه را ما شناختيم كه ميوه است پس ابا چيست آنگاه گفت: ساكت باشيد كه ما از كار دشوارمنع شده ايم و در" النهايه": است ما تكليف نشديم و ما مامور باين نگشته ايم.

و در تعبير ديگر

عمر... خواند اين آيه را پس گفت: تمام اينها را شناختيم پس ابا چيست سپس ول كرد چيزيكه در دستش بود و گفت: اين بجان خدا قسم كه كار دشوارى است و چيست برتو اى پسر مادر عمر اگر ندانى ابا چيست. سپس گفت پيروى و اطاعت كنيد آنچه براى شما از قرآن بيان شده و آنچه بيان نشده پس آنرا واگذاريد.

ودر لفظ محب طبرى: سپس گفت: آرام مامنع از تكلف و كار دشوار شده ايم: اى عمر اين را تكلف و كارهاى سخت است و باكى بر تو نيست اگر ندانستى ابا چيست.

و از ثابت: اينكه مردى سئوال كرد از عمر بن خطاب از قول خداى تعالى و فاكهه و ابا: اب چيست پس عمر گفت ما نهى شده ايم از كنجكاوى كردن و كارهاى سخت.

مدارك اين تحفه خبر

اين خبرها را نقل كرده است سعيد بن منصور در سننش و ابو نعيم در""المستخرج"" و ابن سعد و عبد بن حميد و ابن انبارى و ابن المنذر، و ابن مردويه، و بيهقى در شعب الايمان، و ابن جرير در تفسيرش ج 3 ص 38 و حاكم در مستدرك ج 2 ص 514 و آنرا صحيح دانسته و ذهبى درتلخيصش آنرا ثبت كرده و خطيب در تاريخ بغدادش ج 11 ص 468، و زمخشرى در كشاف ج 3 ص 253 و محب الدين طبرى در الرياض النضره ج 2 ص 49 نقل از بخارى و بغوى و مخلص ذهبى و شاطبى در " الموافقات ج 1 ص 25- 21و ابن الجوزى در سيره عمر ص 120.، و ابن الاثير در " النهايه " ج 1 ص 10 و ابن تيميه در مقدمه اصول تفسير ص 30 و ابن كثير در تفسيرش ج 4 ص 473 وآنرا صحيح دانسته و خازن در تفسيرش ج4 ص 374، و سبوطى در الدر المنثور ج6 ص 317- از جمعى از حافظين ياد شده، و در كنز العمال ج 1 ص 227 نقل از سعيد بن منصور و ابن ابى شيبه، و ابى عبيده در فضائلش، و ابن سعد در طبقاتش، و عبد بن حميد، و ابن المنذر و انبارى در مصاحف و حاكم و بيهقى در شعب الايمان و ابن مردويه وابو السعود در تفسيرش- حاشيه تفسير رازى- ج 8 ص 389 و گويد: و روايت شده نظير اين براى ابوبكر بن ابو قحافه نيز و قسطلانى در ارشاد السارى ج 10 ص 298 نقل از ابو نعيم نموده و عبد بن حميد و عينى در " عمده القارى" ج 11 ص. 468 و ابن حجر در " فتح البارى " ج 13 ص 23 و گويد: گفته شده كه اب عربى نيست و تائيد ميكند اين را مخفى بودن آن بر مثل ابوبكر وعمر.

امينى گويد: چگونه مخفى شده اين گفته ايكه ابن حجر آمده بان بر همه پيشوايان لغت عربيه پس داخل كرده اندكلمه اب را در كتب لغاتشان بدون هيچ اشاره اى بدخيل بودن آن. فرض كن كه اب عربى نيست پس آيا قول خداى تعالى در تفسير آن و ما قبل آن""متاعا لكم و لانعامكم"" خوراك براى شما و چهارپايان شما هم عربى نيست پس ابوبكر و عمر در اين موقع چه عذرى دارند در مخفى بودن آن بر آنها و چطور تائيد ميشود بان قول گوينده بلى ابن حجر خوشش ميايد كه دفاع كند از ايشان و اگر بزورگوئى بر لغت عرب و نفى عربى بودن آن باشد. شايسته تامل است

اين حديث را بخارى در صحيح خود نقل كرده جز اينكه براى پنهان كردن نادانى خليفه به كلمه اب اول حديث را حذف كرده است و ذيل و آخر آنرا نقل كرده و زورگوئى كرده بعد از نهى از زورگوئى كردن و مهم نيست او را نادانى امت در اين موقع بمفاد گفته عمر. گويد از قول انس كه ما پيش عمر بوديم پس گفت ما نهى شديم از زورگوئى و كار دشوار.

و چه اندازه و چه بسيار است در صحيح بخارى از حديثهائى كه دست تحريف بازى با آن نموده است. و بزودى بسيارى از آنرا خواهى ديد.

 

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved