بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 
next page

fehrest page

back page

صحت حديث

تصريح كرده است چندين نفر از گروه بزرگان بصحت حديث از جهت سندو در اينجا جمعى از ايشان ظاهر ميشوداختيار صحت آن و بسيارى از اين گروه آنرا حسن ميدانند و تصريح ميكنند بفساد و بطلان طعن زدن در آنرا و بطلان قول كسيكه آنرا تضعيف كرده و از كسانيكه آنرا صحيح دانسته اند افراد زير است:

1- حافظ ابو زكريا يحى بن معين بغدادى متوفاى 233 تصريح كرده بر صحت آن چنانچه خطيب و ابو الحجاج مزى و ابن حجر و غير ايشان ياد كرده اند.

2- ابو جعفر محمد بن جرير طبرى متوفاى 310 آنرا در""تهذيب الاثار"" صحيح دانسته.

3- ابو عبد الله حاكم نيشابورى متوفاى 405 در مستدرك آنرا صحيح دانسته.

4- حافظ خطيب بغدادى متوفاى 463 شمرده است آنرا از كسانيكه مولوى حسن زمان آنرا صحيح دانسته در قول مستحسن.

5- حافظ ابومحمد حسن سمرقندى متوفاى 491 در""بحر الاسانيد""

6- مجد الدين فيروزآبادى متوفاى 816 در نقد الصحيح آنرا صحيح دانسته.

7- حافظ جلال الدين سيوطى متوفاى 911 در جمع الجوامع آنرا صحيح دانسته چنانچه گذشت.

8- سيد محمد بخارى در""تذكره الابرار"" تصريح كرده بر صحت آن 0

9- امير محمد يمانى صنعانى متوفاى 1182 تصريح كرده به صحت آن در""الروضه النديه"".

10- مولوى حسن زمان آنرا از مشهور صحيح شمرده در قول مستحسن و او از كسانيست كه ظاهر ميشود از آن صحت آن.

11- ابو سالم محمد بن طلحه قرشى متوفاى 652.

12- ابو المظفر يوسف بن قزاوغلى متوفاى 654.

13- حافظ صلاح الدين علائى متوفاى 761.

14- شمس الدين محمد جزرى متوفاى 833.

15- شمس الدين محمد سخاوى متوفاى 902.

16- فضل الله بن روزبهان شيرازى.

17- متقى هندى على بن حسام الدين متوفاى 975.

18- ميرزا محمد بدخشانى.

19- ميزرا محمد صدرالعالم.

20- ثناء الله پانى پتى هندى.

لفظ حديث

1- از حرث و عاصم از على عليه السلام.. از پيامبر كه فرمود خداوند آفريد مرا و على را از درختى من اصل و ريشه آن درختم و على شاخه آن و حسن و حسين ميوه آن و شيعه برگ آنست. پس آيا بيرون نميايد از پاك مگر پاك،

و انا مدينه العلم و على بابها فمن اراد المدينه فلياتها من بابها.

و من شهر علمم و على دروازه آنست پس كسيكه قصد آن شهر را نمايد بايد از دروازه آن وارد شود.

و در لفظ حذيفه از على عليه السلام:

انا مدينه العلم و على بابها و لا توتى البيوت الا من ابوابها:

منم شهر علم و تو دروازه آنى و نيايند بخانه ها مگر از درهاى آن.

و در لفظ ديگرى براى آنحضرت عليه السلام:

انا مدينه العلم و انت بابها كذب من زعم انه يصل الى المدينه الا من قبل الباب.

من شهر علمم و تو دروازه آنى، دروغ گويد كسيكه خيال كند كه ميرسد بشهر مگر از طرف دروازه.

و در عبارتى كه براى آنحضرت عليه السلام است:

انا مدينه العلم و انت بابها، كذب من زعم انه يدخل المدينه بغير الباب قال الله عز و جل: و اتوا البيوت من ابوابها.

منم شهر علم و تو دروازه آنشهرى دروغ گويد كسيكه گمان كند كه او داخل ميشود شهر را از غير در خداوند عز و جل فرمايد: بيائيد خانه ها را از درهاى آن.

از ابن عباس:

انا مدينه العلم و على بابها فمن اراد العلم فيات بابه""الباب"".

من شهر علم هستم و على دروازه آنست پس كسيكه قصد علم دارد پس بيايد از در وارد شود.

و در عبارتى از سعيد بن جبير از ابن عباس است كه فرمودند:

يا على انا مدينه العلم و انت بابها و لن توتى المدينه الا من قبل الباب.

اى على من شهر علم هستم و تو دروازه آنشهرى و هرگز وارد شهر نشويد مگر از جانب در.

از جابر بن عبد الله گويد: شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روزحديبيه در حاليكه دست على عليه السلام را گرفته ميفرمود:

هذا امير البرره و قاتل الفجره منصور من نصره مخذول من خذله ثم مد بها صوته فقال: انا مدينه العلم و على بابها فمن اراد البيت فليات الباب.

اين امام و رهبرنيكان و كشنده تبه كاران است يارى شود كسى كه او را يارى كند و خوار شود كسيكه او را رها كند. آنگاه صداى خود را كشيد و فرياد كرد: من شهر علم هستم و على دروازه آنشهر

است پس كسيكه قصد خانه كند پس از در آيد.

و در عبارت ديگرست از او: من شهر علم و على دروازه آنشهر است پس كسيكه قصد علم نمايد پس از در آن وارد شود.

و در اينجا احاديث ديگريست كه بزرگان قوم در تاليفات ارزنده خود نقل كرده اند كه تقويت ميكند صحت اين حديث را كه از آنهاست

1- انا دار الحكمه و على بابها. من خانه حكمتم و على درب آنست.

2- انادار العلم و على بابها: من خانه علمم و على در آنست.

3- انا ميزان العلم و على كفتاه: من ترازوى علمم و على دو كفه آنست.

4- انا ميزان الحكمه و على لسانه: من ترازوى حكمتم و على زبان يعنى شاهين آنست.

5- انا المدينه و انت الباب و لا يوتى المدينه الا من بابها من شهرم و تو دروازه و وارد شهر نشوند مگر از طرف درب آن.

6- فى حديث: فهو باب""مدينه"" علمى در حديثى آمده كه او دروازه شهرعلم منست.

7- على اخى و منى و انا من على فهو باب علمى و وصيى برادر من است و از منست و من از على هستم پس او درب علم من و وصى منست.

8- على باب علمى و مبين لامتى ما ارسلت به من بعدى: على دروازه علم من و بيان كننده براى امت من است آنچه را كه فرستاده بان شدم از بعد من.

9- انت باب علمى: تو دروازه علم منى فرمود پيامبر صلى الله عليه و آله اين را بعلى عليه السلام در حديثيكه خرگوشى و ابو نعيم و ديلمى و خوارزمى و ابو العلاء همدانى و ابو حامد صالحات و ابو عبد الله گنجى و سيد شهاب الدين صاحب توضيح الدلائل و قندوزى نقل كرده اند.

10- يا ام سلمه اشهدى و اسمعى هذا على امير المومنين و سيد المسلمين و عيبه علمى""وعاء علمى"" و باب الذى اوتى منه اى ام سلمه گواهى بده و بشنو اين على امير مومنان و آقاى مسلمانان و كانون علم من""و ظرف علم من"" و دروازه جنانيستكه از آن وارد ميشوند.

ابو نعيم و خوارزمى درمناقب نقل كرده و رافعى در تدوين و گنجى در مناقب و حموى در فرائد السمطين و حسام الدين محلى و شهاب الدين در توضيح الرلائل و شيخ محمد حنفى در شرح جامع صغير و گفت در حاشيه شرح عزيزى ج 2 ص 417 حديث عيبه يعنى ظرف علم من است كه نگهدار آنست زيرا كه آن شهر علم است و براى اين تمام اصحاب محتاج باو بودند در مشكلات و براى اين معاويه در حادثه جنگ صفين از مشكلات از او پرسيد پس جواب ميداد باو پس جماعت او باو گفتند. براى چى جواب دشمن ما را ميدهى: پس ميفرمود: آيا كفايت نميكند شما را كه او نيازمند بماست.و واقع شد براى او مشكلاتى با عمر پس گفت خدا مرا باقى نگذارد تا اينكه اگر درك كنم مردمى را كه در ميانشان ابو الحسن نباشد يا چنانچه گفت پس خواست از خدا كه بعد از على عليه السلام زنده نماند سپس ياد كرد قضايائى كه از آنها حديث سيلى و حديث آنكه عمر فرمان داد زن بدكاريرا كه حامله و آبستن بود سنگسار كنند""تمامش خواهد آمد"" پس عمر گفت لو لا على لهللك عمر اگر على نبود هر آينه عمر هلاك شده بود.

و مناودى گويد: در""فيض القدير"" ج 4 ص 356: على عيبه علمى، على عليه السلام ظرف كانون عم منست. يعنى: محل گمان روشن گوئى من و خاصه من و محل سر منست و معدن تفاس منست.و عيبه ظرفيت كه مردم نفائس و اشياء ارزنده خود را در آن حفظ ميكند

ابن دريد گويد: و اين از سخنان موجزيستكه سبقت نگرفته مثل زدنى بان در قصد كردن اختصاص او بامور باطنى او كه غير او كسى بر آن مطلع نشده است و اين نهايت در مدح على عليه السلام است و دلهاى دشمنانش پر بوده بر اعتقاد بزرگداشت و احترام او.

و در شرح قصيده همزيه است كه معاويه ميفرستاد خدمت على عليه السلام و از مشكلات ميپرسيد و پاسخ ميگرفت پس يكى از پسرانش گفت بدشمنت پاسخ ميدهى گفت: آيا كافى نيست ما را كه دشمن محتاج بماست و از ما ميپرسد.

11- انا مدينه الفقه و على بابها: من شهر فقه هستم و على دروازه آنشهر است، ابو المظفر سبط بن جوزى در تذكره ص 29 گويد و ابن بطه عكبرى نقل كرده باسنادش از سلمه بن كهيل از عبد الرحمن از على و ابو الحسن على بن محمد مشهور بابن عراق در تنزيه الشريعه. ماداميكه زنده باشى روزگار بتو شگفتى نشان دهد

متحيرم كه چه بگويم:درباره روشنفكرى كه خود را فقيهى از فقهاء اسلامى حساب ميكند و اين احاديث و مانند آن تمامى از صحيح ها و اخبار حسن ياد شده در جزو سوم ص 100- 95 و آن چه ما در اينجا و آنجا مقدم داشتيم از سخنان صحابه و از اجماع تمام امت اسلاميه بر وارث بودن اميرالمومنين عليه السلام علم پيامبربزرگ صلى الله عليه و آله را. پس اوصرف نظر ميكند از اين نصهاى صريحه و ميبيند در ميان امت از صحابه و حتى تا امروز كسى را كه او اعلم و داناتراز اميرالمومنين عليه السلام باشد.

در تعجبم كه چه بگويم: درباره مرديكه كتابى تاليف ميكند از مطالب كهنه و پوسيده ننگين و شرم آور و نام آنرا" الوشيعه" ميگذارد بدون توجه بعاقبت بد آن و بدون وحشت از ظاهر شدن زبان آن بلكه نزد خويشان و هم مسلكانش خرم و مسرور است بر رد كردن شيعيان و نميداند احمق كه فاسد كرد خوشنامى آنها را و سياه كرده چهره تاريخ ايشانرا باين بدگوئى و افتراء بنام و شيعه بدون احساس باينكه كاوش گر كنجكاو بزودى پرده از دروغگوئى هاو تهمتهاى او بر ميدارد و داغ بدنامى و ننگ بر آن گذارده و رسوا مينمايد.

او گويد: عمر فقيه ترين صحابه و داناترين اصحاب بود در زمانش بنابر اطلاق و جدا اعرف فقيهان بود بموارد حديث و قران كريم در تمام مدت عمرش در همه كارها عمل بكتاب و سنت ميكرد وميشناخت موارد سنت را و ميفهميد معانى قرآن را""ن ط"" اين چهار جمله را ما جمع آورى كرديم و پيدا نموديم از ياوه سرائى هاى عنوان شده بنام""الخلافه الراشده از صحيفه و ن- ه س"" و ما منكر نيستم فقه و علم عمر بن خطاب را چونكه شان هر مسلمانيكه همزمان با پيامبر بزرگ اسلام باشد و معاشرت با او نموده باشد اگر دلالى و واسطه گرى در بازار غافل و مشغولش نكرده باشد اين است كه دانا و فقيه باشد و ما دوست داريم كه او را معرفى نمائيم اگر مجال داشتيم بانچه كه آنمردك توصيف او را نموده بعد از آنكه در بين مردم بخلافه راشده معروف شده. و از حاملين اين بار سنگين جز آنكه آنچه را كه من حفظ كردم از متون كتابها و تواريخ متفق با اين ادعاء باطل نيست.

و تاريخ صحيح ما را متوجه ميكند به قسمت زياديكه اين مردك صورت خود را از آن گرداننده است و دور ميدارد ما را از خيال آن دور داشتن مشرق و مغرب و ميرساند بگوش ماسخن خود خليفه را از پشت پرده نازكى كه.

" كل الناس افقه من عمر حتى رباب الحجال "

""همه مردم داناتر ازعمرند حتى زنان پرده نشين""

پس ما پيش كش ميكنيم به كنجكاوان و كاوش گران حقيقت آثاريرا كه ميشناساند راه راست را و پرده برميدارد از ظهورحال.

آثار كمياب در دانش عمر

عقيده خليفه درباره كسي كه آب ندارد

امام مسلم در صحيح خود در باب تيمم بچهار طريق از عبد الرحمن بن انبزى نقل كرده كه مردى آمد نزد عمر: پس گفت من جنب شدم و آب نيافتم. عمر گفت نماز نخوان. پس عمار گفت اى پيشواى مومنين آيا يادت ميايد وقتيكه من و تو در يك شبيخون و حمله بر دشمن بوديم پس جنب شديم و آب نيافتيم پس اما تو نماز نخواندى و اما من خود رابخاك ماليده و نماز خواندم.

پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود كافيست تو را البته كه دو كف دستت را بر زمين زده و سپس فوت كنى آنگاه بان مسح كنى صورت و دودستت را. پس عمر گفت: اى عمار به ترس از خدا عمار گفت اگر خواستى من حديث نميكنم آنرا.

و در عبارتى: عمار گفت اى پيشواى مومنين. اگر خواستى چون خدا بر گردن من از تو حقى قرار داده اينكه آنرا به هيچكس بازگو نكنم و ياد نكرد.

سنن ابى داود ج 1 ص 53- سنن ابن ماجه ج 1 ص 200 مسند احمد ج 4 ص 265 سنن نسائى ج 1 ص61- 59 سنن بيهقى ج 1 ص 209.

صورتى ديگر

ما نزد عمر بوديم پس مردى آمد پيش او و گفت اى امير مومنان: ما البته يك ماه و دو ماه ميشود كه آب پيدا نميكنيم. پس عمر گفت: اما بنده پس نماز نميخوانم تا آنكه آب پيدا كنم. پس عمار گفت اى رهبر مسلمين يادت ميايد وقتيكه ما در فلان مكان بوديم و شتر ميچرانيديم پس ميدانى كه ما جنب شديم گفت: بلى گفت پس من خودم را در خاك ماليدم پس خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم و داستان را عرض كردم پس پيامبر مى خنديد و فرمود خاك پاك يراى تو بس است. و دست مباركش را بخاك زد سپس فوت كرد در آن آنگاه با دو كف دستش پيشانى و بعضى از دستش را مسح نمود.

عمر گفت: اى عمار به ترس از خدا.

عمار گفت: اى اميرمومنين: اگر خواستى ماداميكه زندگى كردم يا زنده ماندم آنرا بازگو نكنم.

عمر گفت: نه بخدا سوگند و لكن ما اعراض ميكنيم از اين ماداميكه تو اعراض كردى، مسند احمد ج 4 ص 319- سنن ابى داود ج 1 ص 53- سنن نسائى ج 1 ص 60

 

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved