بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 
next page

fehrest page

back page

احاديثى كه بنام رسول خدا ساخته اند

ما، در اين جا تصميم داريم: نمونه هائى از چيزهائى كه دستهاى اين دروغ گويان و حديث سازان ياد شده، يا امثالشان درباب فضائل دروغين ساخته اند ياد آور شويم:

1- از ابن عباس آمده، كه رسول خدا فرموده است: " هيچ درختى در بهشت نيست مگر آنكه روى برگهايشان نوشته شده: خدائى جز خداى يكتا نيست، محمد رسول خدا است، ابو بكر صديق است، عمر فاروق است وعثمان صاحب دو نور است ".

اين حديث از ساخته هاى على بن جميل رقى است و تنها اوست كه اين حديث را نقل كرده و معروف بن ابى معروف بلخى آنرا دزديده و عبد العزيزبن عمر و خراسانى، مرد گمنامى است وابو نعيم آن را از طريق على بن جميل آورده و ختلى در ديباج آن را از طريق عبد العزيز بن عمر و خراسانى، چنانكه در ميزان الاعتدال آمده روايت كرده است.و ذهبى در جلد 2 صفحه 138 همان كتاب گفته است: عبد العزيز گمنام است و خبر باطل است، پس همان آفت آن حديث است.

و ابن عدى از طريق معروف بلخى آن را آورده و ذهبى در الميزان جلد 3 صفحه 184 گفته است: اين حديث ساختگى است، و لى به خاطر على بن جميل، از جرير مشهور است و سوگند مى خورده و مى گفته: بخدا قسم جرير به ما حديث كرده است.

و ابن عدى گفته است: اين معروف نيست و شايد آن را از على بن جميل دزديده باشد. ابو القاسم بن بشران در " امالى " خود، از طريق محمد بن عبد عامر سمرقندى، آن را روايت كرده است، و اين سمرقندى همان كذاب و حديث ساز است كه از عصام بن يوسف حديث مى كرده و ابن عدى گفته است: احاديث روايت كرده كه مورد پيروى نمى باشد.

و خطيب بغدادى در تاريخش جلد 5 صفحه4 و جلد 7 صفحه 337 آن را از طريق حسين بن ابراهيم احتياطى، از على بن جميل روايت كرده كه ذهبى در ميزانش جلد 1 صفحه 253 بعد از ذكر آن از اين طريق گفته است: اين باطل است و متهم به آن حسين احتياطى است.و در جلد 3صفحه 184 گفته است: اين حديث ساختگى است.

و ابن كثير در تاريخش جلد 7 صفحه 205 آن را از طريق طبرانى آورده و گفته است: اين حديث از لحاظ سند ضعيف است و كسى كه به آن تكلم كرده، خالى از ناشناختگى و مجهول بودن نيست.

امينى مى گويد: آيا از ابن كثير تعجب نمى كنى كه حديث ساختگى و باطل را ضعيف و مجهول مى خواند؟ در صورتى كه در اصطلاح اهل فن كه او خود را از آنها مى داند چنين حديثى ضعيف خوانده نمى شود.آرى: اين خوى اوست كه چنين ايجاب مى كند!!

و عجيب تر از آن اين است كه خطيب در باره روايتى كه حالش چنين است كلمه اى كه دلالت بر عيب سند آن كند، نياورده و اين شان اوست در باره بسيارى از امثال اين احاديث ساختگى!!.

2- از ابن عباس بطور مرفوع آمده است: هنگامى كه قيامت بپا گرديد، منادى از زير عرش ندا مى كند، اصحاب محمد را بياوريد، ابو بكر وعمر و عثمان و على آورده مى شوند و به ابو بكر گفته مى شود: كنار در بهشت بايست و هر كسى را كه مى خواهى وارد كن وهر كسى را كه مى خواهى رد كن وبه عمر گفته مى شود:

كنار ميزان بايست و هر كس را كه خواستى با رحمت خدا سنگين و يا سبك كن و به عثمان شاخه اى از درختى كه خدا با دستش غرس كرده بوده داد مى شود و به او گفته مى شود: به وسيله آن هر كسى را كه خواستى از حوض درو كن، و به على دو حله داده و گفته مى شود كه آنها را بگير و من آنها را ازروزى كه آسمان و زمين را خلق كرده بودم برايت ذخيره كرده بودم.

اين حديث را ابراهيم بن عبد الله مصيصى، و احمد بن حسن بن قاسم كوفى، كه هر دو كذابند، روايت كرده اند و خدا داناتر است كه كدام يك، آن راوضع كرده اند.

ذهبى آنرا با همين عبارت در ميزانش جلد 1 صفحه 42- 20 آورده است.

و در آن صرفنظر از ساختگى بودن، دگرگونى نيز صورت گرفته است، زيرا انچه كه در رياض النضره جلد 1 صفحه 32 آمده در باره عثمان و على چنين است: " به عثمان دو حله پوشانده مى شود و به او گفته مى شود: آنها را بپوش، از روزى كه آسمان و زمين را آفريدم، آنها را براى شما آفريده يا ذخيره كردم، و به على بن ابى طالب عصا " عوسج " از درختى كه خدا با دستش در بهشت غرس كرده داده مى شود و به او گفته مى شود: مردم را از حوض دور كن ".

پس آنچه را كه براى على بن ابى طالب عليه السلام بوده، از دور كردن منافقان از حوض، دگرگون كردن براى عثمان قرار دادند، بعد از آنكه بر صدر حديث ابتدائى ساختگى افزودند.

وحديث دور كردن امير المومنين از حوض، چيزى است كه حفاظ، آن را از طرق گوناگون از جمعى از صحابه آورده، و ما در سابق طرق و تصحيح حاكم را نسبت به آن حديث در جلد 2 صفحه 321 آورده ايم.

3- از انس بطور مرفوع آمده است: " همه اصحابم جز معاويه بن ابى سفيان را "در بهشت" ديدم، تنها او را هشتاد "يا هفتاد" سال نديدم و بعد آن بسويم آمد در حالى كه روى شترى از مشك خوشبو تر كه داخل آن از رحمت خدا و چهار دست و پايش از زبرجد بوده سوار بوده است و به او گفتم: معاويه؟ جواب داد: لبيك يا محمد به او گفتم: در اين هشتاد سال كجا بودى؟ گفت: در باغستانى زير عرش خدايم بودم كه او با من مناجات مى كرد و من با او، اوبه من دورد مى- فرستاد و من به او، و مى گفت: اين در عوض فحشهائى است كه در دنيا به تو داده اند.

اين حديث از ساخته هاى عبد الله بن حفص وكيل است.

ابن عدى گفته است: اين حديث ساختگى است، شك ندارم كه او سازنده آن ست.

و خطيب گفته است:اين حديث از لحاظ سند و متن باطل است و مى دانيم كه سازنده آن وكيل است، و سندهاى رجالش همه مورد اعتمادند جزخودش.

و ذهبى در ميزانش، بعد از ذكر آن، از طريق ابن عدى گفته است:براى ابن عدى شايسته نبوده كه از اين دجال كور چشم كور دل روايت كند، كسى كه خداوند در باره اش فرموده است: "كسى كه در اين دنيا كور باشد در آخرت نيز كور و گمراه است ".

و در شرح حال عبيد الله بن سليمان گفته است: از او عبد الرزاق، با خير باطلى روايت كرده که او آفت آن به شمار مى رود.

و ابن حجر در لسان الميزان جلد 4 صفحه 105 گفته است: اين خبر را ابن عساكر چنين آورده است: " من وارد بهشت مى شوم، همه يارانم جز معاويه را در آنجا مى يابم كه پس از هفتاد سال او را مى بينم و به او ميگويم: معاويه كجا بودى؟ در جواب مى گويد:زير عرش خدايم بودم كه با دستش به من تحفه مى داد آنگاه فرمود: اين در عوض فحشائى است كه در دنيا به شما داده اند ".

ابن عساكر گفته است: اين حديث نادرست است و در آن چند نفراز افراد گمنام قرار دارند.

4- از انس بطور مرفوع آمده است: " در شب معراج وارد بهشت شدم سيبى راديدم به حوريه اى آويزان بوده، گفت: من مال عثمان كشته شده با ظلم هستم".

ذهبى در ميزانش جلد 2 صفحه 20 از طريق عباس بن محمد عدوى، حديث- ساز آن را آورده است.و گفته است: اين خبر ساختگى است و در جلد 3صفحه 293 با تغيير مختصر از طريق يحيى بن شيب مذاب وضاع نيز آن را آورده و گفته است: اين دروغ است و خدا مى داند كه كدام يك از اين دو مرد آن را ساخته اند.

و ابن حجر در لسان الميزان جلد 3 صفحه 245 گفته است: ابن حبان آنرا ضعيف دانسته و معتقد است: براى آن از كلام پيامبر و انس و ثابت و حماد "كه آنها رجال سند حديثند" اصلى نيست و به اين مطلب ذهبى در " الميزان " در شرح حال عبد الله بن ابراهيم دمشقى، اشاره كرده و گفته است: اين خبر باطل است.

و ابن حجر در لسان الميزان جلد 3 صفحه 248 گفته است: حديث ياد شده از عقبه بن عامر چنين آورده شده: " هنگامى كه به آسمان عروج داده شدم داخل بهشت عدن شدم، سيبى در دستم قرار گرفت كه از آن حوريه پسنديده اى كه مژگان چشمهايش همانند زيبائى مژگان بازها بوده، آشكار گرديد و به او گفتم كه: تو مالى كى هستى؟ گفت: من براى خليفه بعد از تو هستم كه از روى ستم كشته مى شود "عثمان بن عفان" و در صفحه 293 نيز آن را آورده و گفته است: حديث نادر ستى است.

و خطيب در تاريخش جلد 5 صفحه 297 آن را از طريق محمد بن سليمان ابى على شطوى، از نافع از ابن عمر از رسول خدا چنين آورده است: " هنگامى كه شبانه بسوى آسمان برده شدم و در آسمان چهارم قرار گرفتيم سيبى در دامنم افتاد آنرا با دستم گرفتم پس شكافته شد و از آن حوريه خندانى بيرون آمد و به او گفتم: بگو بينم: مال كى هستى؟ گفت: متعلق به مقتول شهيد: عثمان عفان هستم ".

و با اين طريق نيز اين حديث ساختگى است.

خطيب در تاريخش و ابن جوزى در " الموضاعات " و ذهبى در" ميزانش " نادرستى اين حديث را از ناحيه محمد بن سليمان ابى جعفر خزاز دانسته اند.

5- از جابر بطور مرفوع آمده است: خداوند يارانم را بر همه عالميان جز از انبياء و مرسلين بر ترى و از ميان يارانم چهار نفر را بر گزيد: ابو بكر، عمر، عثمان و على، آنها را بهترين يارانم قرار داد گرچه همه يارانم خوبند.

اين حديث از ساخته هاى عبد الله بن صالح، كاتب " الليث" است كه ذهبى در ميزانش جلد 2 صفحه 47 گفته است: با اين خبر قيامت بر عبد الله بن صالح بر پا گرديد.

و ازابى زرعه حكايت شده كه او گفته است:اين حديث باطل است، و خالد مصرى آن را ساخته و در كتاب عبد الله بن صالح، آن را جاى داده است، و نسائى گفته است: اين حديث ساختگى است.

6- از عبد الله بن عمر، بطور مرفوع آمده است: هنگامى كه ابو بكر متولد شد، در همان شب خداوند بر بهشت عدن توجه كرد و فرمود: سوگند به عزت و جلالم كه در تو داخل نمى كنم مگر كسى كه اين مولود را دوست داشته باشد.

ذهبى گفته است: اين حديث ساختگى است و آفت آن احمد بن عصمت نيشابورى است.

و خطيب بغدادى در تاريخش جلد 3 صفحه 309 آن را آورده و گفته است:

اين حديث باطل است و در اسنادش چند نفر از افراد مجهول و گمنام قرار دارند.

7- از ابى هريره بطور مرفوع آمده است: " در آسمان دنيا هشتاد هزار فرشته براى كسى كه ابو بكر و عمر را دوست داشته باشد طلب آمرزش مى كنند، و در آسمان دوم هشتاد هزار فرشته كسى را كه ابو بكر و عمر را دشمن داشته باشد لعنت ونفرين مى كنند.

اين حديث از ساخته هاى ابى سعيد حسن بن على عدوى بصرى است.

خطيب آن را آورده و گفته است:اين حديث را عدوى به نام كامل بن طلحه ساخته است و تنها عبد الرواق بن منصور بندار، از ابى عبد الله زاهد سمرقندى، و او از ابى لهيعه، آن را روايت كرده است و ابو عبد الله زاهد مجهول و گمنام است. و لذا عدوى آن را به كامل ثقه است چسبانده است در هر صورت حديث از ابى لهيعه بطور محفوظ نيامده است.

آنگاه آن را به طريق ديگر آورده و گفته است: اين اسناد صحيح است و رجالش همه مورد اعتماد هستند و عدوى مطلب مهمى را آورده و مرتكب كار بدى شده.جرات او در ساختن اين حديث بزرگتر از جراتش در روايت از ابن لهيعة است.

و ديلمى آن را آورده افزوده است: و هر كسى همه صحابه را دوست داشته باشد از ثقات دور خواهد بود و ذهبى به ساختگى بودن آن نيز حكم كرده است.و ابن حجر از طريق ديگر از انس در كتاب لسان الميزان جلد 4 صفحه 107 آن را آورده و گفته است: اين با اين اسناد باطل است.

8- از انس آمده است كه: مردى يهودى پيش ابى بكر آمدو گفت: قسم به آنكه موسى را برانگيخت و با سخن گفت، من ترا دوست دارم.ابو بكر سرش را به علامت تحقير او بالا نياورد تا جيرئيل بر پيامبر اكرم نازل گرديد و گفت: اى محمد خداى بزرگ براى تو سلام مى فرستد و مى گويد: به يهودى بگو: خدا آتش را از تو دور كرده است، پس يهودى محضر رسول خدا حاضر گرديد و اسلام آورد.

و در تعبير ديگر چنين آمده است: خداوند از او در آتش دو چيز را به خاطر محبت به ابى بكر دور كرده است: زنجيرها، و غلها بر گردتش نهاده نمى شود.آنگاه رسول خدا اين مطلب را به او خبر دادند.

اين حديث از آفات حسن بن على ابى سعيد عدوى بصرى است كه سيوطى در " اللئالى " گفته است كه آن ساختگى است، عدوى و غلام خليل، حديث سازند و بصرى مجهول و گمنام است.

9- از براء بطور مرفوع آمده است ء خداوند براى ابى بكر در اعلى عليين، قبه اى از ياقوت سفيد كه با قدرت الهى آويخته است اتخاذ كرده كه در آن بادهاى رحمت، نفوذ و حلول كرده است.و براى آن چهار هزار در است كه هر گاه ابو بكر مشتاق لقاى خدا باشد يكى از آن درها باز مى شود و از آن رهگذر به خدا مى نگرد!!!.

اين حديث از موضوعات محمد بن عبد الله ابى بكر اشنانى است.

خطيب در تاريخش جلد 5 صفحه 441 گفته است:كسى كه اين حديث را بر مثل اين اسنادتركيب كرده، چنين كسى از دور انداختن حشمت الهى و جرات بر كذب چيزى فرو گذار نكرده است و از خذلان و خوارى بخدا پناه مى بريم و از او مى خواهيم كه ما را از گزند و وسوسه شيطان، مصون و محروس بدار كه او ولى اينكار و قادر بر آنست.

و در صفحه 442 گفته است: اشنانى چيزى را كه خوب نمى توانسته بسازد، وضع مى كرده است نهايت آنكه "خدا داناتر است" اسناد صحيحه را، از بعضى كتابها گرفته و بر طبق آنها اين مصيبت ها راپديد آورده، و اين مطالب را بافته وتركيب كرده است.

و در جلد 9 صفحه 445 نيز آن را از طريق احمد بن عبد الله ذراع آورده و گفته است: اين حديث باطل است و نادرستى آن از ناحيه ذراع است آورده و گفته است: و اوست كه آن را ساخته است البته خدا داناتر است و ذهبى آن را در ميزان الاعتدال، از بافته هاى ابو بكر اشنانى شمرده است.

10- از انس نقل شده كه گفته انس: هنگامى كه رسول خدا از غار، خارج شد، ابو بكر ركاب حضرت را گرفت، پيامبر اكرم به رويش نگاه كرده و فرمود:

اى ابى بكر آيا به تو بشارت ندهم؟ گفت: چرا پدر و مادرم فداى تو باد، فرمود:

خداوند فرداى قيامت براى همه، بطور عام، و براى تو بطور خاص تجلى خواهد كرد.

اين حديث از ساخته هاى محمد بن عبد ابى بكر تميمى سمرقندى است كه خطيب در تاريخش جلد 2 صفحه 388 گفته است: اين حديث پيش كسانيكه آگاهى درستى از مصادر حديث دارند، اصلى برايش نيست و آن محمد بن عبد، از لحاظ سند و متن ساخته است و داراى احاديث زيادى نظير آنچه كه ذكر شده مى باشد كه همه آنها دلالت بر بدى حال و سقوط رواياتش دارند.

و در جلد 12 صفحه 19 آن را از طريق بن عبده آورده و گفته است: اين حديث باطل است آنگاه آن را از طريق ديگرى آورده و گفته است: اين نيز، باطل است، وعلت آن هم ابو حامد بن حسنويه است كه مورد اعتماد نمى باشد.

و ذهبى در " الميزان " جلد 2 صفحه 232- 221 آن را آورده و گفته است كه: آن از احاديث موضوعه است.

و ابن عدى آن رادر كاملش روايت كرده و گفته است: اين باطل است، و در جلد 2 صفحه 369 گفته است: آن حديث باطل است.و يوسف بن احمد، متهم شده به اينكه اين حديث را به ابن خليفه چسبانده است.چنانكه در ميزان الاعتدال جلد 3 صفحه 336 آمده است.

و فيروز آبادى، صاحب قاموس، در خاتمه كتابش " سفرالسعاده " آن را از مشهور ترين ساخته ها، در باب فضائل ابى بكر، و از مفترياتى كه بطلانش با بداهت عقل معلوم است شمرده است.

و سيوطى در اللئالى جلد 1 صفحه 148 آن را از احاديث موضوعه دانسته و طرفش را تضعيف كرده است.

و عجلونى در كشف الخفاء جلد 2 صفحه 419 آن را آورده، و مطالبى نظير گفتار فيروز آبادى آن گفته است.

و ابن حجر در لسان الميزان جلد 2 صفحه 63 گفته است: براى آن طرقى است كه همه آنها، سست است.

و ابن درويش حوت، در اسنى المطالب صفحه 63 گفته است: اين حديث ساختگى است، چنانكه ملاعلى قارى، در كتاب موضاعاتش گفته است.

و حاكم در المستدرك جلد 3 صفحه 78 درحديثى از جابر بن عبد الله آورده كه: رسول خدا فرموده است: اى ابو بكر، خدا به تو رضوان اكبر داده است، بعضى از مردم به او گفتند: منظور از رضوان اكبر چيست اى رسول خدا؟ فرمود:

خداوند در آخرت براى بندگانش بطور عموم و براى ابى بكر بطور خصوص تجلى خواهد كرد.

و ذهبى در تلخيص المستدرك، به دنبال اين حديث چنين افزوده است: اين حديث را محمد بن خالد ختلى، از كثير بن هشام، از جعفر بن برقان، از سوقه، روايت كرده كه گمان مى كنم: محمد آن را وضع كرده باشد.

و در ميزان الاعتدال در شرح ختلى، گفته است كه: ابن جوزى در " الموضوعات " گفته است كه او را تكذيب كرده اند، و او از كثير روايت " براى ابى بكر بطور خصوص تجلى خواهد كرد " را روايت كرده است.و اين منده گفته است او داراى احاديث نادرست است.

11- از ابو هريره بطور مرفوع آمده كه رسول خدا فرموده است: در آن شبى كه به آسمان عروج داده شدم، از آسمانى نگذشتم، مگر آنكه در آن يافتم، كه نوشته شده بود: محمد رسول خدا است وابو بكر صديق جانشين من است.

اين حديث از ساخته هاى عبد الله بن ابراهيم غفارى است كه ذهبى در ميزان الاعتدال جلد 5 صفحه 235 آن را از طريق خطيب، از محمد بن عبد الله هلالى بصرى آورده و گفته است: اين خبر باطل است.سپس آن را با اسناد ديگرى آورده و گفته است: و آن باطل است.و نمى دانم كسى نقصى در آن گرفته باشد، زيرا همه آنها مورد اعتمادند، آنگاه آن را از طريق غفارى آورده و گفته است: او متهم به كذب است، پس اين حديث از ناحيه او ساخته شده است.

و سيوطى آن را در " الموضوعات " آورده و گفته است: ابن عدى، با اسنادش آن را از غفارى، ازعبد الرحمن بن زيد بن اسلم آورده و گفته است: اين حديث صحيح نيست، غفارى حديث ساز است، و اسنادش باتفاق ضعيف است.

و ابن حجر در " تهذيب التهذيب " " جلد 5 صفحه 138 به نقل از ابن حبان، از طريق عبد الله بن عمر آن را چنين آورده است: " در شبى كه به آسمان سير داده شدم، از آسمانى به آسمان ديگر نرفتم مگر آنكه ديدم نوشته است: محمد رسول خدا است ابو بكر صديق است."

ابن حبان گفته است: اين خبر باطل است و مصيبت اين خبر از ناحيه عبد الله ابن ابراهيم است.

12- از انس بطور مرفوع آمده است: " خدا در هر شب جمعه صد هزار نفر را از آتش جهنم، آزاد مى كند مگر دو طائفه را، كه در امتم هستند و از آن نيستند و آنان را در زمره آزاد شدگان از اهل كبائر، آزاد نمى كند، بلكه با بت پرستان هم زنجيرند، آنان دشمنان ابو بكر و عمر هستند كه مسلمان نيستند، بلكه يهود اين امتند!.

سپس گفته: بدانيد لعنت خدا، بر دشمنان ابى بكر و عمر و عثمان و على.

اين حديث، از ساخته هاى مسره بن عبد الله ابى شاكر، غلام متوكل است كه خطيب در تاريخش جلد 272 13 گفته است: اين حديث دروغ و ساختگى است.و رجال ياد شده در اسناد آن، تمامى مورد اعتماد ائمه حديثند مگر مسره، و نادرستى حديث ازناحيه اوست، به علاوه او ادعا كرده كه اين را از ابى زرعه شنيده، در صورتيكه او چهار سال قبل مرده بوده، چون ابا زرعه در سال 264 ه فوت كرده، ولى مسره حديث مذكور را از ابى زرعه در " رى " سال 268 ه روايت كرده است.

و ذهبى در ميزان الاعتدال جلد 3 صفحه 162 آن را ساخته هاى مسره شمرده است.

13- از انس آمده است كه: رسول خدا، كتفهاى ابى بكر و عمر را، بهم متصل كرد و فرمود: شما وزيرانم در دنيا و آخرت هستيد، مثل من و شما در بهشت همانند پرنده اى است كه در آن مى پرد، من به منزله سينه و شما به منزله پرهاى آن هستند، من و شما در بهشت مى گرديم و آفريدگار جهان را زيارت مى كنيم، من و شما در مجالس بهشت مى نشينيم، گفته شد: مگر در بهشت مجالسى است؟ فرمود: آرى مجالس و سرگرمى است، گفته شد: سرگرمى بهشت چيست؟

فرمود: آشيانه اى است از نى، از كبريت احمر، فرشش از در مرطوب است، پس بادى از زير عرش كه به آن طيبه مى گويند مى وزد، و آن نى ها به حركت مى آيد، و صدائى از آن خارج مى شود كه بهشتيان، دنيا و حوادث آن را فراموش مى كنند:

اين حديث، از ساخته هاى زكريا بن دريد كندى است كه ابن حبان آورده و گفته است: ساختگى است و آفت آن زكريا است.

و ذهبى در " الميزان " جلد 1 صفحه 348 از ابن حبان دو جمله از آن را، حكايت كرده و گفته است: آن دو جمله را احمد بن موسى بن معدان، در حران، و زكريا بن دريد، براى ما، با نسخه ساختگى روايت كرده كه روا نيست از آن روايت كردن.

14- ازانس بطور مرفوع آمده است: براى خدا شمشير است در نيام، مادامى كه عثمان زنده است وقتيكه او كشته شد، آن شمشير برهنه مى شود و تا قيامت در غلاف نخواهد رفت.

اين حديث را ابن عدى آورده و گفته است: ساختگى است وآفت آن عمرو بن قائد است و استادش موسى بن سيار نيز كذاب است.

و ذهبى در ميزانش جلد 2 صفحه 299 گفته است:نادرستى آن آشكار است.

15- از انس بطور مرفوع آمده است: جبرئيل بر من نازل شد و با او قلمى از طلاى ناب بود و گفت: خداوند على اعلى، بر تو سلام مى فرستد و مى گويد:

حبيبم، اين قلم را از بالاى عرش براى معاويه بن ابى سفيان هديه فرستادم و آن به او برسان و به او دستور بده، با خطش و با اين قلم آيه الكرسى را بنويسد و بعد از نوشتن و نقطه گذارى، آنرا بر شما عرضه كند كه من براى او ثوابى، برابر با هر كسى كه آن را تا روز قيامت مى خواند قرارداده ام، رسول فرمود: كيست كه ابى عبدالرحمن را، حاضر كند؟ ابو بكر بر خاست و رفت، پس از چندى، باتفاق از خدمت رسول خدا رسيدند و بر حضرتش سلام كردند، حضرت جواب سلامشان را داد آنگاه به معاويه فرمود اى معاويه اين قلمى است كه خدا برايت از بالاى عرش هديه فرستاده است تا با آن آيه الكرسى را با خطت بنويسى و بر من عرضه نمائى و خدا را بر اين نعمت بزرگ كه بر تو ارزانى داشته شكر و سپاس به جاى آرى، زيرا خدا برايت ثواب هر كسى را كه از وقت نوشتن تا قيامت آنرا مى خواند نوشته است، آنگاه معاويه قلم را از دست رسول گرفت و آن را بالاى گوشش نهاد: پس پيامبر اكرم گفت: خدايا تو مى دانى كه من آنرا به او دادم و سه باراين جمله را تكرار كرد، پس ازآن، معاويه دو زانو در برابر رسول خدا نشست و همواره خدا را بر اين نعمت شكر مى كرد، تا آنكه دوات و صحيفه اى آورد و قلم را گرفت و همچنان با آن، آيه الكرسى را با بهترين خط مى نوشت و بر رسول خدا عرضه كرد.رسول خدا فرمود: اى معاويه، خداوند برايت از ثواب، برابر ثواب هر كسى كه از آن تا روز قيامت مى خواند نوشته است.

همه گفتند، كه اين حديث ساختگى است و بيشتر رجالش گمنامند.و اين جوزى آن را ساخته هاى حسين بن يحيى ختانى مى داند، چنانكه در ميزان الاعتدال جلد 1 صفحه 257 آمده است.

و بنظر ذهبى اين حديث، باطل است و گويا احمد بن عبد الله ايلى، آن را ساخته است.چنانكه در الميزان جلد 1 صفحه 52 آمده است.

و ابن حجر در لسان الميزان آورده است كه: عامل نادرستى اين حديث منحصر به احمد ايلى است.كه آن را ساخته است.

و نقاش در الموضاعات، آن را با لفظ مختصرترى آورده و گفته است: اين حديث بى شك ساختگى است كه احمد و يا حسين آن را ساخته اند.

16- از جابر آمده است كه: رسول خدا با جبرئيل در مورد اينكه، معاويه را كاتبش قرار دهد مشورت كرد، جبرئيل گفت: او را كاتب قرارده كه امين است.

ابن عساكر در تاريخش، با اسناد خويش آن را از طريق سرى بن عاصم ابى عاصم همدانى، كه يكى از دروغ گويان حديث ساز بوده، و حسن بن زياد كه همان لولوى كذاب حديث ساز است، و قاسم بن بهرام كه مشترك ميان ثقه و كذاب است، آورده.و ابن كثيردر البدايه و النهايه جلد 5 صفحه 354 آن را تضعيف كرده و گفته است: شگفت از حافظ بن عساكر است.كه با آن همه عظمت و آگاهى بر فن حديث كه از همه معاصران، بلكه كسانيكه پيش از او بودند آگاهى بيشتر داشته، چگونه در تاريخش اين حديث و نظائرش را مى آوردو هيچ گونه حرفى در باره آنها، نه بطور صريح، و نه زير پرده، نمى زند، و حال آنها را بيان نمى كند؟ در صورتى كه چنين كارى درست نيست و خدا داناتر است.

و ذهبى در ميزانش جلد 3 صفحه 95 از امير المومنين، بطور مرفوع آن را از طريق اصرم بن حوشب حديث ساز خبيث آورده، و آن را از احاديث نادرست محمد بن عبد المجيد شمرده است.

17- از عباده بن صامت آمده كه گفته است:خداوند به پيامبرش وحى كرد كه معاويه را به عنوان كاتب اخذ كند، زيرا كه او امين است.

طبرانى در اوسط، از محمد بن معاويه زيادى، ازاحمد بن عبد الرحمن حرانى، از محمد بن زهير سلمى از ابى محمد، ساكن بيت المقدس، آن را آورده و گفته است محمد بن معاويه كذاب و استادش امين نيست وسلمى و استادش شناخته شده نيستند، وبراى حديث، طرق ديگر نيز هست كه همه آنها باطل است.

و ذهبى در الميزان جلد 3 صفحه 59 آن را آورده و گفته است: اين خبر باطل و شايد محمد بن زهير سلمى، متن آن را به دروغ ساخته است.و در باره احمد حرانى، ابو عروه گفته است: در دينش امين نيست. امينى مى گويد:

چگونه ممكن است اين روايت، از عباده بن صامت صحيح باشد در صورتى كه او، شام را بر معاويه شورانده و فاسد كرده بود، معاويه ناگز برنامه اى به عثمان در مدينه نوشت و در آن متذكر شد كه: عباده شام را بر من و اهلش فاشد كرده، يا او را به مدينه فراخواند و يا به من اجاره بده كه اورا از شام بيرون كنم؟ عثمان در پاسخ او نوشت: او را به خانه اش در مدينه گسيل دار.

معاويه، عباده را به مدينه فرستاد و او به خانه عثمان كه در آن جز مردى از سابقين و يا تابعين وارد گرديد و در ناحيه از آن، جلوس كرد و عثمان به او نگريست و گفت: وضع ما يا شما چگونه است اى عباده؟ او برخاست و گفت: من از رسول خدا ابا القاسم شنيدم كه مى فرمود: بعد از من امور شما به دست افرادى مى افتد:چيزهائى را كه شما منكر مى دانيد برايتان معروف جلوه مى دهند و آنچه را كه شما معروف مى دانيد منكر شمارند، پس طاعتى براى كسى كه معصيت مى كند نيست و نسبت به پروردگار تان گمراه نگرديد.قسم به آنكه جان عباده در دست اوست فلانى "معاويه " از آنها است.

ديگر عثمان به او چيزى نگفت.

18- از ابى هريره بطور مرفوع آمده است: امناء پيش خداسه نفرند: من "رسول خدا"، جيرئيل ومعاويه.

خطيب و نسائى و ابن حبان گفته اند: اين حديث باطل و ساختگى است.و خطيب در تاريخش جلد 11 صفحه 8 معتقد است كه نادرستى اين حديث، از ناحيه بردانى است.

و ابن عدى گفته است: از هر جهت اين حديث باطل است و حاكم طرق اين حديث را تضعيف كرده و در آن جمعى از دروغ گويان و حديث سازان قرار دارند.

و ذهبى در ميزانش جلد 1 صفحه 233 گفته است: اين حديث دروغ است و آن را در شرح حال حسن بن عثمان ياد آورده شده و گفته است: اين دروغ است.

و ابن كثير در تاريخش جلد 8 صفحه 120 آن رااز طريق ابى هريره و انس و واثله بن اسقع آورده و گفته است: به هيچوجه صحيح نيست.

و در لسان الميزان جلد 2صفحه 220 آمده است كه: جوزى آن را در زمره احاديث موضوعه آورده و يقين كرده است كه حسن بن عثمان آن را وضع كرده است.

و ابن عدى گفته است: بنظر من حسن، حديث ساز دزد بوده و در باره او از كذاب حديث دزد است.ودر شذرات الذهب جلد 2 صفحه 366 گفته است كه: ابن جوزى آن را ساخته هاى ابى عيسى احمد خشاب شمرده است.

امينى مى گويد: با اين چرنديات، ناموس اسلام را هتك و ساحت مقدس صاحب رسالت را آلوده كردند، دوامينى كه معاويه سومى آنها باشد چه ارزشى خواهند داشت؟!

19- از زياد بن معاويه بن يزيد بن عمر، نوه يزيد بن معاويه بن ابى سفيان، از عبد الرحمن بن حسام آمده كه گفت است: مردى او اهل حوران، از مردى ديگر به ما خبر داده كه: ده نفر از بنى هاشم، صبح هنگام براى نماز خدمت رسول خدا گرد آمدند.بعد از نماز گفتند: اى رسول خدا اينكه در اين وقت خدمت شما رسيديم، براى اين بوده كه بعضى از كارهايمان را براى شما بگوئيم: خداوند با اين رسالت، تفصيل فرمود، شما را به آن و ما را وسيله شما گرامى داشت و اين معاويه است كه كاتب وحى است در صورتى كه ما، ديگر از اهل بيت را بيش از براى اينكار شايسته مى دانيم.

رسول خدا فرمود: آرى نگاه كنيد به مردم ديگرى، غير او "يعنى: فرد ديگرى را پيداكنيد" راوى مى گويد: با آنكه در هر چهار روز ناحيه خدا وحى بر محمد نازل مى شد اما چهل روز گذشت كه جبرئيل نازل نگرديد.پس از آن نازل شد در حالى كه صحيفه اى با خود همراه داشت كه در آن نوشته بود: اى محمد تو حق ندارى كسى را كه خدا براى نوشتن وحيش انتخاب كرده تغيير دهى، پس او را بر اين كار بگمار كه او امين است، رسول خدا هم او را بر آن كار گماشت.

ابن عساكر در تاريخش، آن را آورده و گفته است: اين خبر نادرست و در آن چند نفر افراد مجهول و گمنام قرار دارند.

و ابن حجر در لسان الميزان جلد 3 صفحه 411 گفته است: بلكه اين حديث مسلم است كه باطل است، بخدا قسم كسى كه آن را ساخته است بى دين و لا مذهب است.

امينى مى گويد: اين توهينى است كسى كه خدا و رسول ودينش را مسخره و بازيچه مى گيرد و ارزش نبوت را نمى داند، بدان تفوه نخواهد كرد و نادان تر از اين مهاجمين بر ساخت مقدس رسالت كه اين احاديث بحث مى كندو همانند اين حديث را تنها به خاطر آنكه افراد مجهولى در رجالش قرار دارند نادرست مى داند، غافل از اينكه محدث در درجه اول بايد متن حديث را پيش از سند، مورد بررسى قرار دهد، نه بر عكس.پس مطلب همان است كه ابن حجر گفته است.

20- از يزيد بن محمد مروزى، از پدرش، از جدش آمده است كه: از على امير المومنين رضى الله عنه شنيدم كه مى گفت:...هنگامى كه در برابر رسول خدا نشسته بودم، معاويه وارد شد، رسول خدا قلم را از دستم گرفت و به معاويه داد، در دلم از اين عمل چيزى نيافتم چون مى دانستم كه خدا به او امر كرده است.ابن حجر در لسان الميزان جلد 6 صفحه 20 آن را از ساخته هاى مسره بن عبد الله خادم دانسته و گفته است: اين متن باطل و اسنادش دروغ است.

و خطيب در تاريخش جلد 13 صفحه 272 آن را در زمره احاديث مناقب آورده و گفته است. اين حديث دروغ و ساختگى است، و رجال ياد شده در اسنادش همگى مورد اعتمادند، جز خادم كه عيب حديث از ناحيه اوست.

21- از انس بطور مرفوع آمده است: امناء، هفت تا هستند: لوح، قلم اسرافيل، ميكائيل جبرئيل، محمد و معاويه.

ذهبى در " الميزان " جلد 1 صفحه 321 اين حديث را از داود بن عفان، از انس آورد، آدم حديث سازى بوده از انس نسخه ساختگى داشته است.

در اين مورد به مباحث سلسله دروغ گويان مراجعه شود.

و ابن كثير در تاريخش جلد 8 صفحه 12 آن را از روايت ابن عباس دانسته و گفته است: اين از احاديث پيشين زشت تر و از لحاظ سند ضعيف تر است.

امينى مى گويد: مرگ بر مردمى كه چنين مزخرفات را روايت مى كنند و عرق خجلت بر پيشانى آنها نمى نشيند، آيا ننگ بر اسلام و مسلمين نيست كه معاويه خائن، از لحاظ امانت كنار رسول خدا و ديگر امناء معصوم قرار داده شود؟

22- از واثله بطور مرفوع آمده است: خداوند امين بر وحيش قرار داد:

جبرئيل، مرا "پيامبر را" و معاويه را و نزديك بود كه خداوند به خاطر كثرت علم و امانت معاويه و نسبت به گفتار پروردگار او را پيامبر قرار دهد، خداوند گناهان معاويه را مى بخشد، از حسابش معاف كرده، كتابش را به او تعليم داده، او را هادى و مهدى و وسيله هدايت قرار داده است.

ابن عساكر آن را از مردى آورده است.حاكم گفته است: ازاحمد بن عمر دمشقى، كه داناى به حديث شام بوده، از اين سوال شد آن را جدا انكار كرد.

و عبد الله بن جابر ابو محمد طرطوسى بزاز كه نسيان در حديث داشته، به اين حديث، حديث مى كرده و يكبار هم گفته است: حديث او نادرست است.

امينى مى گويد: فكر كنم كه روايات ناپاك مى خواستند بدينوسيله، مقام نبوت را پائين آوردند، نه آنكه مقام معاويه را بالا ببرند، زيرا فاصله زيادى كه ميان مرتبه نبوت كه مسلمين به آن معتقدند و مقام اين مردى كه ازسطح خلافت فرسنگها دور است وجود دارد، آن دو را در وضعى قرار مى دهد كه چاره اى جز پائين آوردن مرتبه ندارند.

بنابر اين از دوستداران معاويه مى پرسيم: عاملى كه چنين مقام شامخى رابراى معاويه ايجاب مى كند، چيست؟ آيا آن عامل، همان اصل ناپاك اين " شجره ملعونه " است كه در قرآن و گفتار پيامبر اكرمش آمده است؟ يا فرع ناپاك و ستمكار اوست؟ يا اصرار او بر كفر بوده كه تا چند ماه پيش ازوفات پيامبر اكرم ادامه داشته است؟

يا جنك كردنش با خليفه مفترض الطاعه زمان اوست؟ در صورتيكه اهل حل و عقد با او بيعت كرده و مسلمين به خلافت او رضايت داده بودند اما او در برابر امامش شمشير كشيد و خونهاى پاك را ريخت!!

و يا جناياتيكه او، در ايام خلافتش انجام داده.ازقبيل: كشتن افراد شريفى چون: حجر بن عدى و يارانش و عمر بن حمق خزاعى و نظائرش؟ و لعن كردن امير المومنين و حسن و حسين و جمعى از ياران پاك و با ايمان آنان در قنوت نماز و نسبتهاى ناروا به اهل بيت نبوت دادن؟ و روايات نادرست عليه آنها ساختن؟

و احاديث مدح و ثنا در باره امويها جعل كردن؟ و بر خلاف حديث مورد اتفاق ميان مسلمين: الولد للفراش و للعاهر الحجر " فرزند مال صاحب فراش است و براى نسبت ناروا دهنده سنگ است" زياد را به پدرش ابى سفيان ملحق نمودن؟ و براى يزيد، اين مرد فاسق فاجر شرابخوار، بيعت گرفتن و او را بر جان و مال و ناموس مردم مسلط كردن؟ و بر اين گونه اعمال زشت صفحه تاريخ را سياه نموده ادامه دادن؟ تاآنكه جنايتش پر شد و مرگ گربيان او را گرفت.

معاويه كجا؟ آشنائى او با علم و قرآن كجا كه حتى يك آيه از قرآن را به خوبى نمى دانسته واگر مى دانسته عمل نمى كرده است. مانند آيه: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم: "خدا و پيامبر و صاحبان فرمان از شما را اطاعت كنيد ".

آيا امير المومنين على عليه السلام از صاحبات فرمان بنابه هر كدام از او تفسير آن نبوده است؟.

و آيه: و من يقتل مومنا متعمدا فجزائه جهنم خالدا فيها: " هر كس مومنى را از روى عمد بكشد كيفرش جاودانه بودن در جهنم است ".

و آيه الذين يوذون المومنين و المومنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا: " كسانيكه مردان و زنان با ايمان را بدون جرم اذيت مى كنند، گناه آشكارى را مرتكب مى شوند" و آيات ديگرى نظير اين آيات كه مورد هجوم او قرار گرفته و گويا كه آيات قرآن نبوده اند!!.

و آيا او، امين بر قرآن بوده در صورتى كه حتى، به يك آيه آن عمل نمى كرده و حدود آن را بپا نمى داشته است؟ كه قرآن مجيدمى گويد: هر كس از حدود خدا تجاوز كند به خود ستم كرده است- هر كس نافرمانى خدا و پيامبرش كند، و از حدودش تجاوز نمايد، خدا او را جاودانه در آتش داخل خواهد كرد و برايش عذاب خوار كننده اى است.

و آيا علم زيادش كه نزديك بود او را به مقام پيامبرى برساند او را وادار مى كرد كه با عترت پاك پيامبر اكرم دشمنى كند؟ و آنهمه اعمال جنايتكارانه و زشت را كه تاريخ از اوو دومان و تربيت شدگان كثيف مكتبش براى ما حفظ كرده مرتكب شود؟

اين تاريخ است كه مى گويد: او شيعيان پاك امير المومنين را در كوفه و در ديگر نقاط كشور اسلامى به وضع فجيعى مى كشند و بسيارى از پيروان پاك نهاد آل الله را مورد شكنجه غير انسانى قرار مى داده است و ما بعد بخوبى ماهيت پليد او چنانكه هست معرفى خواهيم كرد آنگاه از راويات، احاديثى كه او را در امانت، سومى پيغمبر و جبرئيل و يا هفتى اوو يا از امناء پنجگانه ياد شده در روايت 21 قرار داده اند مى پرسيم كه آيا منظور از آن امانت، امين بودن او نسبت به قرآن است كه با آن مخالفت كرده و يا سنت است كه به آن عمل نكرده و يا نسبت به خونهاى مردم بوده كه آن را ريخته، و يا خاندان پيغمبراكرم بوده كه پايمالشان كرده، و يا نسبت به امنيت اجتماعى بوده كه آن رااز بين برده، و يا نسبت به راستى بوده كه با آن ميانه نداشته و يا نسبت به دورغ بوده كه ترغيب به آن مى كرده، و يا امين نسبت به مومنان بوده كه رگها و ريشه هاى آنان را قطع مى كرده و يا نسبت به اسلام بوده كه آن را ضايع كرده، و يا نسبت به احكام بوده كه آنها را عوض كرده، و يا نسبت به منبرها بوده كه آنها را با لعن اولياء مقرب خدا آلوده كرده است، و يا و يا؟ آيا با اين همه از جنايات چنانكه كاسه ليسان در بار بنى اميه ساخته اند نزديك بود معاويه به مقام پيغمبرى نائل گردد؟ آفرين بر آن پيامبرى كه اين مرد كثيف و جانى مى خواهد بار مسوليتش را بدوش كشد و جانشين او باشد.

 

قد خم ريش سفيد اشك دمادم يحيى

توبه اين حالت اگر عشق نبازى چه شود؟

 

و چقدر فرق ميان اين روايت و انكار علماء، نسبت به گفته ابن حبان " نبوت همان علم و عمل است " كه او را به زندقه و هذيان نسبت داده و در اين باره شكايتى به خليفه نوشته، او هم دستور قتلش را صادر نموده است؟ و اين كار تنها به اين جهت بوده كه آنان نبوت را موهبتى از ناحيه خدا مى دانستند كه او هر كس از بندگانش را كه بخواهد برمى گزيند و رسالت را هر جا كه بخواهد قرار مى دهد و بشر معمولى در رسيدن به آن راهى ندارد اگر چه از لحاظ علم و عمل به هر رتبه عاليه اى رسيده باشد "پس چگونه ممكن است خداوند، او را بخاطر كثرت علم و امانتى كه فاقد بوده پيامبر قرارش دهد؟"

و ايكاش حديث سازان كاسه ليس، آرائشان را درحديث " برنج " محدود كرده از آن تجاوز ننموده و نبوت را به مثل معاويه نمى دادند، زيرا در آن به طور وضوح مقدار معرفت آنان، از نبوت و ارزش آن به چشم مى خورده و آن حديث اين است: " اگر برنج حيوان بوده قطعا آدمى بوده و اگر آدمى بوده مسلم مرد صالحى بوده و اگر مرد صالحى بوده يقينا پيامبرى بوده و اگر پيامبرى بوده حتما پيامبر مرسل بوده و اگر پيامبر مرسل بوده قطعا من بوده است ".

و جاى بسى شگفتى است كه درست دانستن حافظ امثال اين نوع روايات رااز ناحيه سند تجاوز نمى كند با آنكه متون آنها بهترين دليل، بر ساختگى بودن آنها است، اما براى آنان اهميت ندارد كه معاويه با چنين حدودى معرفى شود.با آنكه چنان اعمال نابكارانه اى را كه بر برخى ازآنها اشاره كرده ايم مرتكب مى شده است.آرى: اين خوى زشت و پليد آنها است كه آنان را وارد به چنين اعمال ننگينى مى نمايد.

23- از ابن عباس بطور مرفوع آمده است: جبرئيل بر من نازل شد و لباس پوشيده داشت كه سوراخ سوراخ "ژنده" بود به او گفتم: چرابا اين ريخت بر من نازل شدى؟ گفت: خداوند به ملائكه آسمان فرمان داده كه به اين ريخت در آيند چون ابو بكر در زمين به چنين ريختى در آمده است.

خطيب در تاريخش جلد 5 صفحه 442 از طريق محمد بن عبد الله اشنانى كذاب حديث ساز، از حنبل بن اسحاق، از وكيع، آن را آورده و گفته است: چقدر اشنانى از توفيق دور است و دليل آن اين است كه او از حنبل و او از وكيع روايت مى كند در صورتى كه نه حنبل از وكيع روايتى كرده و نه اصلا او را ديده است و شك ندارم كه اين مرد چيزى جز حديث سازى ندارد كه از بعضى از شيوخ ما شنيدم كه مى گفت: او حديث مى ساخته است.تا اينكه مى گويد: او اسناد صحيح را از بعضى از كتب گرفته و بر اساس آن اين مصيبتها را ساخته است.و از خدا سلامت در دين و دنيا را خواهانيم.

24- از عبد الله بن عمر، بطور مرفوع آمده است: خداوند به من امر كرده است كه چهار نفر را دوست داشته باشم: ابو بكر، عمر عثمان و على را، كه ذهبى آن را از مصبيتهاى سليمان بن عيسى سجرى كذاب و حديث ساز شمرده است.

25- از ابى هريره آمده است: براى هر پيامبرى از امتش دوستى است و دوستم عثمان است.اين حديث ازساخته هاى اسحاق بن نجيح ملطى، است كه ذهبى در ميزان الاعتدال گفته است اين حديث باطل است.

و دليل بطلان آن، فرموده آن حضرت است: اگر از اين امت كسى را به عنوان دوست انتخاب مى كردم هر آينه ابو بكر را براى اين امراتخاذ مى نمودم.

امينى مى گويد: اين حديثى را كه ذهبى دليل بطلان آن روايت قرار داده نيز ساختگى است كه در برابر حديث برادرى، چنانكه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 3 صفحه 17 آمده آنرا ساخته اند.

26- خطيب در تاريخش جلد 13 صفحه 452 آورده است: هنگامى كه رشيد وارد مدينه شد، بزرگ مى شمرده كه با قباى سياه و كمربند روى منبر رسول خدا برود، ابو البخترى گفت: جعفر بن محمد صادق از پدرش به من حديث كردكه: جبرئيل بر رسول خدا نازل شد در حاليكه قبائى پوشيده و كمر بندى كه در آن خنجرى قرار داشت بسته بود.

اين حديث او ساخته هاى وهب بن وهب ابو البخترى قرشى است كه معافى تميمى در باره اش گفته است " واى بر ابو البخترى، هنگامى كه مردم در محشر بپاخاستند به خاطر دروغى كه علنى بر جعفر بسته است، بخدا قسم حتى يك ساعت او براى كسب فقه نه در سفر و نه در حضر با او ننشسته است.و هرگز مردم در زمانش او را بين قبر و منبر پيامبر اكرم نديده اند، خدا ابن وهب را كه آشكار را دروغ گفته است بكشد، او مى پنداشته است كه جبرئيل بر پيامبر اكرم نازل شده در حالى كه كفش و قباى سياهى پوشيده و خنجرى به كمر بسته داشته است ".

امينى مى گويد: اين توهينى است نسبت به خدا و پيامبرانش كه چنين كارى از كسى كه ايمان به خدا داشته و براى پيامبر و امين وحيش جبرئيل احترام و كرامتى قائل باشد صادر نمى شود: " گفتار بزرگى از دهانشان خارج مى شود جز دروغ نمى گويند ".

27- از ابن عباس بطور مرفوع آمده است: در زمين شيطانى نيست مگر آنكه از عمر جدا مى شود و در آسمان فرشته اى نيست مگر آنكه او را احترام مى كند.

اين حديث از ساخته هاى موسى بن عبد الرحمن صنعانى دجال حديث ساز است.كه عبد الغنى بن سعيد ثقفى از او روايت كرده است و ابن يونس در الميزان او را تضعيف كرده و بكر بن سهل نيز از او روايت كرده كه نسائى او را تضعيف كرده است.و ابن عدى اين روايت را از احاديث نادرست شمرده چنانكه در ميزان ذهبى آمده است و سيوطى نيز آن را ساختگى مى داند.

28- از زيد بن ثابت آمده كه رسول خدا فرموده است: نخستين كسى كه از اين امت كتابش به دست راستش داده مى شود عمر بن خطاب است و برايش نورى است همانند نور خورشيد، گفته شده: پس ابو بكر كجا است؟ فرمود: فرشتگان او را به بهشت هديه كرده اند!

خطيب از طريق عمر بن ابراهيم كردى كذاب، آن را آورده و گفته است: متهم به كذب عمر است و سيوطى در لئالى جلد 1 صفحه 156 آن را از احاديث ساختگى شمرده است.

29- از معاذ بن جبل بطور مرفوع آمده است: خداوند در آسمان كراهت دارد ابو بكر صديق در زمين گام بردارد. حارث آن را در مسندش ازطريق محمد بن سعيد كذاب حديث ساز آورده و گفته است: اين حديث ساختگى است، تنها ابو الحارث نصر بن حماد كه يحيى او را تكذيب كرده، و نسائى گفته است مورد اعتماد نيست و مسلم گفته است:

فراموشى در حديث دارد و بكربن خنيس كه دار قطنى گفته است: متروك الحديث است و محمد بن سعيد مصلوب، كه دروغ گو و حديث ساز است آن را روايت كرده اند.

 

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved