كه برعكس مبتنی بر حكومت انسان بود جايگزين آن ساخت " .
در پاورقی شماره 3 كه مربوط به اين قسمت است از قول ماركس چنين نقل‏
می‏كند : " تمام شواهد وجود خدا دال بر عدم وجود خدا است . . . شواهد
واقعی بايد چنين بيان شوند : " چون طبيعت تشكيلات درستی ندارد پس خدا
هست . چون دنيای نامعقولی وجود دارد پس خدا هست . . . به عبارت ديگر
ناعقلی اساس وجود خداست " .
ماركس چه می‏خواهد بگويد ؟ كی چنين حرفی را زده كه چون طبيعت تشكيلات‏
معقولی ندارد پس خدا وجود دارد ؟ طرز تفكر اينها از مسئله خدا و خلقت‏
الهی همان تفكر صد در صد اشعری است كه ما به اشاعره نسبت می‏دهيم ،
اينها می‏گويند : خدا ، يعنی آن موجوديكه در ماوراء عالم وجود دارد ، و او
است كه حوادث را خلق می‏كند ، و لازمه مطلب اين است كه ميان خود حوادث‏
هيچگونه بستگی و پيوستگی وجود ندارد ، خدا است كه حوادث را می‏آفريند و
الا خود حوادث باهم هيچگونه ارتباطی ندارند .
ولی وقتی كه علم و فلسفه كشف كرد كه نه ! جهان خودش را خلق می‏كند ، و
يك تناسل خودرو دارد ، و يك تولد خود به خود دارد ، و چون جهان يك‏
تولد خود به خود دارد پس جائی برای خدا باقی نمی ماند ، اين ، مولود
قبلی خودش است و آن قبلی هم مولود قبلی خودش است و آن قبلی و هم چنين‏
، پس جائی برای خدا نيست .
پس وقتی كه شيئی از ضد خودش ناشی بشود و شيئی با لذات بتواند غير
خودش را خلق كند ، پس جهان خودش ، خودش را خلق می‏كند ، و وقتی جهان‏
خودش ، خودش را خلق می‏كند پس نيازی به فرض خالق نداريم ، فرض خالق ،
يعنی او خالق جهان است در صورتی كه جهان خودش ، خودش را خلق می‏كند .
از نظر ماها ، اين حرف از عجيب‏ترين حرفهای دنيا است ، چون اين مقدار
رابطه‏ای كه اينها بين حوادث قائل هستند ، هر حكيم الهی قائل هست ، و از
اول تا به آخر دنيا يك حكيم الهی هم نمی شود پيدا كرد كه اينگونه رابطه‏
را ميان گذشته و حال و آينده قائل نباشد ، خود قرآن كه خلقت را بيان‏
می‏كند می‏گويد : " « انا خلقنا الانسان من نطفه ثم خلقنا النطفه مضغة » .
. . " يعنی همين مراحل تطور كه از مرحله‏ای به مرحله ديگر می‏آيد ، همين‏
خلقت است :
يا وقتی در مورد تأثير حوادث در يكديگر سخن می‏گويد : " « يحيی به‏
الارض بعد موتها »" يعنی چه ؟ يعنی پيوستگی ، نمی گويد ببينيد خدا بدون‏
هيچ وسيله‏ای همه اين كارها را انجام می‏دهد ، نه ، پس حساب ، حساب‏
ديگری است ، پس آنهائی كه قائل به نظريه خلقت هستند يك امر برتر و
بالاتری را می‏گويند ، و طرز فكر اينها شبيه فخر رازی است كه در تفسير
آيات " « افرايتم ما تحرثون 0ء انتم تزرعونه ام نحن الزارعون »" در
اثر طرز فكر كلامی اشعری می‏كوشد كه نفی تأثير اسباب را از اين آيات‏
استفاده كند و همه حوادث را مستقيما به خداوند نسبت دهد ، می‏خواهد
اثبات كند كه هيچ رابطه‏ای ميان اشياء عالم وجود ندارد و گوئی كارهای‏
انسان و اين رابطه‏ای كه ما بين اشياء می‏بينيم در به وجود آمدن اين اشياء
تأثير ندارد .