توجه داشت و طبيعت گرا بود . پس انسانها از نظر روانی مختلف هستند :
بعضی طبيعت گرا هستند و بعضی خردگرا كه طبق نظر مؤلف اين كتاب افراد
خردگرا بيشتر به فلسفه " بودن " گرايش دارند و افراد طبيعت گرا به‏
فلسفه " شدن " .
ملتها نيز مختلفند ، حتی ملتهای اروپايی يك جور نيستند . مثلا روحيه‏
ملت آلمان با روحيه ملت فرانسه مختلف است و هر دوی آنها روحيه‏شان با
روحيه ملت انگليس متفاوت است و به طور كلی گرايشهای اروپائی با
گرايشهای شرقی متفاوت است . يكی از وجوه اختلاف كه ذكر می‏كنند اين است‏
كه می‏گويند غربی‏ها معمولا طبيعت گرا و شرقی‏ها بيشتر درون گرا هستند و به‏
ضمير و معنويت توجه دارند و به همين جهت است‏كه می‏گويند مشرق زمين در
مسائل طبيعت شناسی بايد واقعا از مغرب زمين استفاده كند و مغرب زمين‏
هم بايد در مسائل مربوط به ضمير و معنويت از مشرق زمين استفاده كند .
اما مؤلف اين كتاب برعكس می‏گويد مشرق زمينی‏ها طبيعت گرا هستند .

دو نوع استدلال :

چنانكه گفتيم فصل نخست از قسمت اول اين كتاب كه تحت عنوان " فلسفه‏
ماركسی " از آن نام برده شده است و هم اكنون مورد بحث ما است در واقع‏
همان منطق ماركس است . مطالبی هم كه قبلا تحت عنوان " دو نوع فلسفه "
ذكر شد بيشتر مربوط به منطق بود . زيرا بحث در اين باره بود كه فلسفه‏ها
و جهان بينی‏ها و طرز تفكرها بر دو گونه است : طرز تفكرهائی كه جهان را
براساس " بودن " توجيه می‏كنند ، و طرز تفكرهائی كه جهان را براساس "
شدن " توجيه می‏كنند ، و طرز تفكر ، همان منطق است ، در اينجا نيز مطلب‏
را تحت عنوان " دو نوع استدلال " ذكر می‏كند و واضح است كه استدلال به‏
منطق يعنی طرز تفكر مربوط می‏شود . می‏گويد آن فلسفه‏هائی كه جهان بينی آنها
براساس " بودن " است و به اشياء و موجودات به شكل بود ها نگاه‏
می‏كنند طرز استدلالشان ، منطق است كه منظور از منطق در اينجا همان منطق‏
صوری ارسطوئی است كه در آن منطق ، توجه فقط به ذهن و انديشه است و
می‏خواهد قوانين خرد و انديشه و بلكه قوانين كلام و سخن را بيان كند (1) .
می‏گويد طريقه استدلال جهان بينی " بودن " منطق است و قوانين كلام و
انديشه و خرد را بيان می‏كند و به همين نسبت از واقعيات دور می‏شود ،
برخلاف جهان بينی " شدن " كه طريقه استدلالش زندگی است يعنی خود
طبيعت است ، با قوانين خرد و انديشه كاری ندارد ، طبيعت گرا است و به‏
طبيعت توجه دارد و طرز استدلالش را مستقيما از طبيعت می‏گيرد . فلسفه "
بودن " چون خردگرا است و لازمه خردگرائی همان دو اصل

پاورقی :
1 - زيرا كه ما معنا را با لفظ بيان می‏كنيم ، پس همانطور كه در منطق‏
قوانين انديشه را بيان می‏كنيم قوانين كلام و سخن را هم بيان می‏كنيم ، و به‏
همين لحاظ كه پيوند عميقی ميان قوانين منطق صوری و بكار بردن آنها در لفظ
و كلام وجود دارد ، منطق را منطق ناميدند .