حركت و غيريت :
يك مسئله چهارمی هم اينجا داريم كه بايد بيان شود ، و آن هم مربوط به حركت است . در اسفار خواندهايم كه بعضيها حركت را به غيريت معنی كردند ، يعنی دگر شدن ، يعنی يك شيئی خودش دگر خودش ميشود ، مغاير و ضد خودش ميشود مرحوم آخوند و
وجود نداشته است اعتبار میكند كه پس عدمش در گذشته وجود داشته است .
البته در مورد عدم ، وجود معنی ندارد جز باعتبار ، و به تعبير حاجی و
ديگران ، وجود اشياء ، ديگر راسم عدم اين شيئی هستند ، و كانه وجود اشياء
ديگر مصداق عدم اين شيئی اعتبار ميشوند ، و چون يك امر اعتباری است
استصحاب آن ممكن ميشود . پس وقتی ميگوييم اين شيئی در سابق معدوم بوده
است ، اين عدم يك اعتبار ثانوی است ، يعنی اشياء ديگر را مصداق اين
عدم اعتبار كردن است .
در حركت وجود و عدم به اين معنی با يكديگر متحدند ، مجتمعند ، و عدم
به اين معنی عدم بديل نيست ، عدمی را كه وجود پر كرده هيچوقت اعتبار
نمی كنند ، عدم زيد در زمان وجود او كه اعتبار نمی شود ، عدمی كه برای
زيد اعتبار میشود عدم سابق و لاحق زيد است نه عدم بديل كه مقارن با زيد
است ، و عدم سابق و لاحق در واقع عدم زيد نيست ، وجود اشياء ديگر است .
عدم واقعی زيد آن چيزی استكه با وجود زيد رفع شده است .
در غير حركت چون وجود اشياء زمانی است ، يعنی برای ماهيتی كه وجود
آنرا در نظر ميگيريم يكنوع ثبات قائل هستيم ، مثلا ميگوييم وجود زيد كه
70 سال ادامه داشته است ، قهرا عدم سابق زيد يعنی عدم قبل از 70 سال و
عدم لاحق او هم يعنی عدم بعد از 70 سال اما حركت ، اگر در حركت هم مجموع
آنرا اعتبار بكنيم باز همينطور خواهد بود و يك حركتی كه مثلا 10 سال طول
كشيده است ، عدم آن قبل از 10 سال و عدم آن بعد از 10 سال اعتبار ميشود
. ولی مراتب حركت يك كيفيت خاصی دارد و آن اينكه : واقعيت حركت
حدوث تدريجی و فناء تدريجی است ، يعنی اگر حركت را تقسيم بكنيم و 10
سال را به دو بخش تقسيم بكنيم ، 5 سال اول در 5 سال دوم معدوم است و 5
سال دوم در 5 سال اول . باز 5 سال را تقسيم ميكنيم و هر يك از آن دو قسم
را باز تقسيم ميكنيم و همچنين الی غير نهاية و در تمام اين تقسيمها جزء
اول در مرحله بعد معدوم است و جزء بعد در مرحله قبل ، و چون اين تقسيم
الی غير نهاية است و به جائی منتهی نميشود ، ميشود گفت هر جزء از حركت
عبارت است از وجود آن جزء و عدم اعتباری اجزاء سابقه و لاحقه ، و اين
است معنای اينكه در حركت وجود و عدم متشابكند ، يا اجتماع وجود و عدم
ميشود ، يا اينكه اتحاد وجود و عدم است ، و مقصود اجتماع نقيضين نيست
كه شيئی واقعا با عدم خودش جمع شود .
پس آنچه كه اين آقايان ميگويند ، و هگل گفته است كه در حركت و تكامل
سازش تناقضها هست ، حرف بی معنائی است و هيچگونه سازش بين متناقضين
در كار نيست .
حركت و غيريت : يك مسئله چهارمی هم اينجا داريم كه بايد بيان شود ، و آن هم مربوط به حركت است . در اسفار خواندهايم كه بعضيها حركت را به غيريت معنی كردند ، يعنی دگر شدن ، يعنی يك شيئی خودش دگر خودش ميشود ، مغاير و ضد خودش ميشود مرحوم آخوند و |