نظر ماركس و فوئر باخ نسبت به انسان :
آنچه تاكنون از آندره پی يتر نقل كرديم اين بود كه حرف ماركس ، تحول و تطور يافته نظريه فوئر باخ است . در تمام اين حرفها يك مطلبی مغفول عنه ماند و بيان نشد و آن اينكه اساسا نظر فوئرباخ و ماركس درباره انسان چيست ؟ و اين مطلبی است كه در اينجا بايد بيان شود ، البته از لابلای گفتهها يك چيز فهميده شد و آن اينكه فوئرباخ انسان را يك موجود دوسرشتی میداند بنابر نظريه فوئرباخ انسان آنچه را در خود سراغ داشت از نيكی و راستیها و امثال آن ، در ماوراء خودش فرض كرد ، لذا بنابر عقيده وی خدا مخلوق انسان است ، ولی مخلوق اين احساس انسان است كه پنداشت آنچه را از نيكی در خود سراغ دارد از جای ديگر است . اينها میگويند : ماركس از فوئر باخ پيش افتاد ولی اگر خوب دقت بكنيم میبينيم اين پيش افتادگی از نظر انسان پس افتادگی است ، زيرا انسان در مكتب ماركس ديگر آن موجودی كه نيمی از وجودش متعالی و نيمی منحط است ، نيست ، بلكه يك حيوان اقتصادی است ، در درجه اول منافع اقتصادی برايش مطرح است ، همه چيز انعكاسی از اينست ، و لهذا ماركس ديگر چيزی برای انسان باقی نگذاشت . انسان نوعی از نظر ماركس اصالت ندارد ( برخلاف نظريه فوئرباخ ) . انسان در طبقه اقتصادی تعيين پيدا میكند و انسانيتش شكل میگيرد ( 1 ) .پاورقی : 1 - سؤال : فوئر باخ هم كه از نيكی ، راستی ، . . . سخن میگفت بالاخره حرفش به چيزی شبيه حرف ماركس بر میگشت . جواب : نه ، اين حرفها نزد فوئرباخ مفهوم ديگری داشته است . >