گاهی به مقدم شناختن عمل بر علم از آن تعبير می‏شود ، همانگونه كه بيكن‏
و دكارت آمدند و گفتند انديشه كليد و معيار انديشه نيست بلكه عمل كليد
و معيار انديشه است يعنی در قبال منطق قياسی ، منطق تجربی را پيشنهاد
كردند ، زيرا احساس و مشاهده عين عمل است و حتی استقراء مشاهده مستقيم‏
است ، پس با عمل است كه علم به دست می‏آيد ، تجربه هم بالاخره عمل است‏
، رفتن در آزمايشگاه و تجزيه و تركيب كردن است .
و گاهی به مقدم شمردن حس بر عقل از آن تعبير می‏شود . اين تعبيری است‏
كه هيوم و جان لاك به كار بردند ، يعنی بحث را روی حس و عقل بردند و
گفتند حس بر عقل مقدم است و آنچه كه از حس به عقل می‏رسد ، عقل روی‏
آنها تجزيه و تحليل و انتزاع و تركيب انجام می‏دهد اصل حس است و عقل از
خود چيزی ندارد كه از حس به آن نرسيده باشد . جان لاك جمله معروفی دارد
، می‏گويد : در عقل چيزی نيست كه از راه حس نيامده باشد ، يعنی مجرای‏
ورود انديشه فقط حواس است، عقل فقط روی آنها يك عملياتی انجام می‏دهد.
مسأله ديگری كه مطرح است ، مسئله معيار صواب و خطا است كه مثلا اگر
چيزی را تعريف می‏كنيم ، از كجا بفهميم درست است يا خطا و يا در موقع‏
استدلال و اثبات يك امر از كجا بفهميم اين دليل واقعا می‏تواند اين امر
را اثبات كند . در اينجا نيز منطق قديم می‏گفت كه با معيارهای منطقی‏
است كه ما خطا و صواب را تشخيص می‏دهيم ، يعنی می‏گفت ما علمی داريم به‏
نام منطق ، و درستی فكر را به كمك آن تشخيص می‏دهيم ، پس در منطق قديم‏
معيار حقيقت هم انديشه است و يا به تعبير ديگر كليد انديشه ، انديشه‏
است ( 1 ) .
اين است كه گفته می‏شود اين منطق يك منطق ذهنی يا عقلانی و قياسی است‏
. زيرا منطق قديم مقياسی است برای اينكه فكر را بسنجيم و چون موازين‏
منطقی كه صحت و سقم و درستی و نادرستی افكار را با آن می‏سنجيم خود از
سنخ فكر است پس فكر با فكر سنجيده می‏شود و انديشه كليد انديشه است - و
در اينجا است كه شبهه معروف كه از قديم وجود داشت و در كتابهائی نظير
" مطالع " مطرح شده است رخ می‏نمايد . آن شبهه و دور معروف اين است‏
كه اگر قضيه از اين قرار است پس خود منطق را از كجا بدانيم صحيح است ،
خود مسائل منطق را با چه معياری بايد سنجيد و صحت و بطلان آن را تشخيص‏
داد .
پاسخی كه به اين شبهه می‏دادند اين بود كه منطق دارای دو گونه مسائل‏
است : مسائل بديهی و مسائل نظری ، مسائل نظری منطق را با مسائل بديهی‏
ثابت می‏كنيم و مسائل بديهی خود بی نياز از اثبات هستند . مثلا شكل اول‏
قياس انتاجش بديهی است و انتاج ساير اشكال به كمك شكل اول اثبات‏
می‏شود . بدين ترتيب است كه تمام منطق را معيار ساير افكار و انديشه‏ها
قرار می‏دهيم .
اما در دوران جديد ، در اين مورد نيز آمدند عمل را معيار قرار دادند ،