چنين می‏گويد :
" از اينجا به بعد ماركس و انگلس از فوئر باخ فرا می‏گذرند و كار
دگرگونی انديشه هگل را به انجام می‏رسانند . در واقع فوئر باخ در حد
طبيعت گرائی محدود مانده بود و در برابر مادی گرائی يعنی ادامه منطقی‏
آئين خود عقب می‏نشست زيرا چنان كه انگلس گفته است وی فقط مادی گرائی‏
جامد و بی روح " سطحی " و " مبتذل " قرن هجدهم را می‏شناخت ( رجوع‏
شود به ضميمه دوم و پنجم " .
می‏بينيم كه اينها فوئر باخ را طبيعت گرا می‏نامند ( 1 ) . و خودشان را
مادی گرا ، و حال آنكه هر دو يكی است . ولی خود اين تعبير نشان می‏دهد كه‏
وقتی واژه " مادی گرائی " بكار می‏برند مقصودشان همان طبيعت گرائی است‏
به شكل كاملتر .
و سپس چنين می‏گويد : " ماركس و انگلس يك مادی گرائی نوين جدلی و
تحول گرا جايگزين مكتب پيشين می‏كنند كه پس از ريشه گرفتن از انديشه هگل‏
به عقايد داروين خواهد پيوست "
يعنی ماركس و انگلس ديالكتيك هگل را كه براساس انديشه بود براساس‏
عينيت و تبدل انواع قرار دادند كه نظريه داروين هم آنرا تأييد كرد .

مادی گرائی و تحول :

در اين قسمت آندره پی يتر به رابطه مادی گرائی و تحول اشاره كرده و
چنين می‏گويد :
" پس منظور از اين مادی گرائی جدلی و تحول گرا كه لنين و جانشينان وی‏
به حق آن را يكی از نكات اصلی مكتب ماركس دانسته‏اند چيست ؟ اساسا اين‏
جدل هگل كه در زمينه پندارها قرار داشت بايد به زمينه تحول موجودات و
انواع منتقل شود .
بدين ترتيب تمامی عالم چون ماده‏ای جلوه می‏كند كه در حال " شدن‏
جاودانی " است " .
اين همان " شدن " هگل است كه به اين صورت در آمده كه تمام عالم يك‏
ماده است‏كه در حال شدن جاودانی است . او می‏گفت در حال شدن جاودانی‏
است و ماده را يكی از مراحل می‏دانست ، اينها می‏گويند : نه ، ماده خودش‏
تمام هستی است و ماده در حال شدن جاودانی است .

تكامل :

در پايان اين قسمت سؤالی مطرح شده است و آن اينكه چرا و چگونه اين‏
دگرديسی عظيم در جهت خوش بينانه يك صعود دائمی انجام می‏شود ( 2 ) .

پاورقی :
1 - بعيد نيست كه مقصود از طبيعت گرائی ، برون گرائی در مقابل ذهن‏
گرائی و خردگرائی است كه قبلا گفته شد فلسفه بودن خردگرا و فلسفه شدن‏
طبيعت گرا است و مقصود از ماده گرائی نيز در مقابل ايده گرائی است كه‏
همان فلسفه اصالت ماده است .
2 - ماركس و ماركسيسم - صفحه . 28