پاورقی : 1 - ملاحظه میشود كه چگونه اصول ماركسيستی مثل مسأله زير بناوروبنا ، تكامل ابزار توليد و . . . را زيركانه پياده میكند .
پيش افتادگی و پس افتادگی پيش میآيد ، ولی بالاخره آن پس افتاده در
نهايت امر چارهای ندارد جز اينكه خودش را منطبق بكند با آن پيش افتاده
. چرا چارهای ندارد ؟ ناچار بايد بگويند اين سازمان در عين اينكه وابسته
هستند [ وابستگيشان در يك سطح نيست ] ، بعضی از آن ريشه و اساس هستند
برای سازمانهای ديگر و چون آن سازمان ريشه ، پيش بيافتد ناچار سازمانهای
ديگر بايد خود را با آن منطبق سازند . ( 1 )
در اينجا چند سؤال و اشكال پيش میآيد : اولا چرا در يك سازمان از
سازمانها پيش افتادگی پيدا میشود ؟ اينكه يك قانون كلی نيست . در
جاندارهای ديگر مگر اينطور است ؟ مثلا اين گياه كه تكامل پيدا میكند در
آن يك نيروی پيش برنده هست كه همه ارگانها را همدوش يكديگر جلو میبرد
، در حيوانات نيز چنين است يك بچه بطور هماهنگ در همه اعضاعش رشد و
تكامل پيدا میشود .
ولی اين جامعه انسان است كه دارای خصوصيتی است كه با تكامل جانداران
ديگر فرق دارد ، و به شكل ديگری است به قول شما يكی از سازمانها پيش
میافتد و پيش افتادگی آن سبب میشود كه سازمانهای ديگر خودشان را با آن
منطبق سازند ، چون تعادل بهم میخورد و میخواهند دوباره به تعادل بازگردند
. بايد پرسيد كه سبب پيش افتادگی آن سازمان چيست بعلاوه در تغييرات
غيرتكاملی هم تعادل بهم میخورد و دوباره به حالت اوليه بازمیگردد . پس
اصل ميل به تعادل ، نمی تواند تكامل را توجيه كند .
اصل " ميل به تعادل " همين قدر اثبات میكند كه اگر اختلالی در يكی از
سازمانها پيدا شد ، جامعه برای برقراری تعادل كوشش میكند ، ولی تكامل از
كجا پيدا میشود ؟ با اينكه خود او قبول میكند كه پس افتادگی هم واقع
میشود . تعادل در اين صورت به اين است كه عضو پس افتاده به حالت قبلی
برگردد نه اينكه تعادل موجب تكامل شود ، و اگر هم فرض شود پس افتادگی
يك حالت استثنائی است و غالبا در يك سازمان پيش افتادگی پيدا میشود
، باز جای اين سؤال هست كه چرا سازمانهای عقب مانده كوشش كنند به
سازمان پيش افتاده برسند تا تكامل حاصل شود ؟ تعادل با عكس اين صورت
هم حاصل میشود ، يعنی جامعه كوشش كند پيش افتاده را به جای خودش
برگرداند پس علت ديگری در كار است .
اما علت اينرا بيان نمی كنند ، همين قدر میگويند : بنابر بعضی
مقتضيات . ما كه قائل به اصل فطرت هستيم مطلب را كه به اين شكل
مكانيكی توجيه نمی كنيم ، میگوييم : انسان است و موجود بی انتهاست ،
حقيقتی كه در آن آرزوی غير متناهی هست موجود " يا اهل يثرب لامقام لكم
" است كه به هيچ مقامی قانع نيست و اين يك خصلت روحی است در انسان
كه در ساير جانداران مثلا زنبور عسل نيست ، يعنی ما میگوييم اين پيش
افتادگی ناشی از سازمان فرهنگی و روحی جامعه است و از آنجا سرچشمه
میگيرد ، انسان چه از نظر فردی و چه از نظر اجتماعی در يك مرحلهای قرار
میگيرد ، همينكه در اين مرحله قرار گرفت مدتی به آن دل خوش میكند ولی
بزودی به بالاتر چشم میدوزد و به آن مرحله قانع نيست . يكی از براهينی كه
پاورقی : 1 - ملاحظه میشود كه چگونه اصول ماركسيستی مثل مسأله زير بناوروبنا ، تكامل ابزار توليد و . . . را زيركانه پياده میكند . |