راه ديگری برای رهائی از يأس :

[ ديديم كه با مسأله تكامل نمی شود با يأس و پوچی مبارزه كرد . لذا
راه ديگری انديشيده‏اند ] . نهايت حرفی كه زده‏اند اين است كه گفتند
انسان دارای دو وجدان است : وجدان فردی و وجدان نوعی .
پس انسان دو " من " دارد : من فردی و من اجتماعی . و همچنانكه انسان‏
يك من تن دارد و يك من روح ، و از من تن ميگذرد و به بقاء روح اميدوار
است ، اينها هم دو " من " دارند ، من نوعی و من فردی ، " من " فردی‏
از بين ميرود ولی " من " نوعی از بين نميرود . البته اين ، غير از
فلسفه ماركسيستها است اين حرفی است كه امثال دوركيم گفته‏اند و تازه‏
حرف درستی هم نيست ، و اگر فرض شود كه اين فلسفه درست است و انسان‏
در درون خودش دارای دو " من " است ، و دارای دو گونه عواطف است‏
بالفعل ، هم من فردی را دوست دارد و هم من نوعی را بنابراين در ايثارها
من فردی را فدای من نوعی ميكند ، و يأس و نااميدی از بقاء من بعنوان فرد
ضرر ندارد ، در مقابل اعتقاد و اميد به اينكه من نوعی باقی است ، بر
فرض صحت اين فلسفه ميتوان برای انسان اميد درست كرد و او را از يأس‏
نجات داد نه صرف اينكه طبيعت در تكامل است .
تنها اين فلسفه " دومی " است كه ميتواند در مقابل الهيون وجهی برای‏
اميدواری ارائه دهد [ ولی صحت اين نظريه خيلی بعيد و اثبات آن دشوار
است ] . الهيونی كه ميگويند : فقط مسئله جاودانگی روح و اعتماد به خدا و
اتصال به خدا و اينكه ذره‏ای از عملهای انسان گم نميشود ، و تمام اعمال‏
انسان در پيشگاه الهی محفوظ است و همه بازگشتشان به سوی اوست آری در
برابر اينها ، تنها فلسفه دو " منی " ميتواند حرفی باشد ، هر چند اين‏
حرف هم يك زور زدن بيجا بيش نيست .

پاورقی :
> صدفهای ديگر ، اين حسابی است كه ماداريم . به حساب اينها كه چنين‏
چيزی نيست ، با توجيه و تأويل نوعی ميخواهند مطلب را درست بكنند ، و
الا يك فرد مسلما خاك ميشود و از بين ميرود ، او كه قطعا به كاملتر از
خودش تبديل نميشود . اينها ميخواهند در نوع تكامل درست بكنند ، در فرد
كه تكاملی نيست ، زيد ابن عمر و زندگی كرد و مرد و بعد هم پوسيد و خاك‏
شد ، او كی تبديل به كاملتر از خودش شد ؟ ميگويند : جامعه باقی است ،
يعنی افراد را به منزله اعضاء جامعه تلقی ميكنند و ميگويند اگر فرد از
بين ميرود ، جامعه باقی است ، عضو جامعه از بين ميرود برود ، كل كه باقی‏
است ، و انسان كلی باقی است . ولی روشن است كه اين بقاء تا وقتی است‏
كه زمينی و جامعه‏ای وجود داشته باشد ، ولی وقتی كه زمين منفجر شد و از
بين رفت انسان كلی هم ديگر باقی نيست . بلكه ممكن است انسانی و جامعه‏
ديگری از نو بوجود بيايد نه اينكه همين جامعه موجود تبديل به كاملتر از
خودش ميشود ، مگر اينكه چشم بسته بگوييم لابد همينطور ميشود چون مقتضای‏
ديالكتيك همين است ، انشاءالله ميشود !