تعارض تعهد انسان با جبر تاريخ در فلسفه ماركسيسم :
ديديم كه در مفهوم پراكسيس در فلسفه ماركسيسم علاوه بر مفهوم كلی عمل كه گذشتگان هم داشتند ابعاد جديدی وجود دارد كه از آن جمله است مفهوم اجتماعی بودن ، برنامه عمل بودن و برنامه مبارزه بودن . اكنون در اينجا مسألهای هست كه مشكلی بوجود آورده است و آن اينكه ماركسيسم فلسفه عمل است يعنی برنامهای است برای عمل كردن و فلسفه كار است بمعنای اينكه فلسفه تعهد به كار هم هست ، يعنی فلسفهای است كه انسان را متعهد به كار و عمل و فعاليت میكند . ( كه البته تصور اينها از عمل جز همان عمل دگرگون كننده و انقلابها و عملهای دسته جمعی چيز ديگری نيست ) . از طرف ديگر ماركسيسم ، قائل به جبر تاريخ است و تصريح میكند كه تاريخ جبرا بسوئی پيش میرود و مقابله كردن با سير تاريخ محال و بيهوده است . اكنون اين سؤال مطرح میشود كه آيا متعهد شدن در مورد امری كه جبری و لا يتخلف است و خط سيرش هم كه مشخص و معين است معنی و مفهومی دارد ؟ زيرا نه میشود كاری در جهت وفاقش كرد و نه میشود كاری در جهت خلافش كرد ، پس انسان در برابر آن هيچگونه آزادی و اختيار ندارد و حال آنكه تعهد فرع بر آزادی و اختيار است . خلاصه مطلب اينكه آيا دعوت به عمل در فلسفه ماركسيسم جائی دارد و حال آنكه اين فلسفه قائل به جبر و حتميت تاريخی است ؟ برای رفع اين تعارض و حل اين مشكل بود كه ماركس و انگلس آمدند نوعی امر بين الامرين درست كردند كه انسان در عين اينكه از نوعی آزادی و اختيار برخوردار است تاريخ هم سير خودش را بطور جبری انجام میدهد .امر بين الامرين در فلسفه ماركسيسم :
[ مقدمه بايد بگوئيم كه ] انسان در مقابل حوادث نيرومندی كه در خارج از وجود او اتفاق میافتد ، مثلا زلزله سه وضع میتواند داشته باشد ،