[ كه علت حركت عارضی باشد ] محال است ، و دخالت ماوراء الطبيعه در
طبيعت به اين نحو محال است كه مانند " انگشت زن پير " اين عالم را
به حركت در بياورد . معنای محرك اول از نظر الهيون اينستكه : او ذاتی‏
را ايجاد و خلق ميكند كه عين تغير است و تمام تغيرات طبيعت به آن ذات‏
بر ميگردد نه اينكه محرك اول موجد حركت در آن ذات باشد ( و از اينجا
روشن ميشود كه برهان محرك اول ، اگر بطور صحيح طرح شود سر از حركت‏
جوهری در می‏آورد ) .
پس اينكه آقايان ميگويند كه : حركت طبيعت را خود طبيعت ميتواند
توجيه بكند ، چه از راه تضاد كه از نظر ما عامل بيرونی بشمار ميرود و چه‏
قوای طبيعی كه متحد با آن شيئی است حرف نادرستی است ، و نميتواند
حركت طبيعت را توجيه كند . پس نتيجه اين ميشود كه : اين حرفی كه اينها
بدون تعقل ميگويند كه وجود و هستی مساوی با حركت است [ در واقع لفظی‏
است كه ميگويند بدون آنكه به ابعاد آن پی برده باشند ] .
اولا مطلق هستی مساوی با حركت نيست . بلكه تنها طبيعت است كه متحرك‏
است .
ثانيا : اصل متحرك بودن طبيعت تنها با ماوراء الطبيعه قابل توجيه‏
است نه با فلسفه آنها و نوبت به علت بودن تضاد نميرسد ، چون معنای "
طبيعت مساوی با شدن است " اينستكه تمام عالم طبيعت در حركت است و
هرچه ثبات فرض بكنيم ، ساخته ذهن ماست . و اگر ميگوييم . مثلا اين‏
پرتقال در لحظه قبل بود از جهت اين است كه ما علم به آن داشتيم و
حيثيت ذات علم ثبات است ، در ذهن ما ثبات دارد ، و الا در واقع به‏
تمام وجودش در هر آنی غير از آن چيزيست كه در آن قبل بود . البته بين‏
مراتب وجودش وحدت اتصالی هست ، نه اينكه از يكديگر منفصل باشند ، ولی‏
همين وجود متصل تا بی نهايت قابل تقسيم به گذشته و آينده است .
بنابراين ، عالم ما دائما در حال حدوث است ، و روشن است كه نياز به‏
علت ماورائی دارد . برای روشنتر شدن مطلب ، فرض ميكنيم كه عالم اصلا
نبود و نيست مطلق بود و يكدفعه و در يك " آن " موجود ميشد ، آيا نياز
به علت داشت يا نداشت ؟ قهرا نياز به علت داشت حالا چه فرق است ميان‏
حدوث در يك " آن " ، و حدوث دائم ؟
از سوی ديگر ، اين حرف بی معناست كه بگوييم : مرتبه سابقه كه معدوم‏
است علت ايجادی مرتبه بعدی است ، علت ايجادی بايد با معلول خودش‏
معيت داشته باشد ، چون ايجاد ، متقوم به موجود است ، ايجاد بدون موجد
محال است ، چون ايجاد و وجود يكی است . اينكه فكر ميكنند : موجد هست و
ايجاد هست ، و وجود غير از ايجاد شيئی است فكر غلطی است . خيال ميكنند
موجد ايجاد ميكند وجودی را و آنرا بيرون خودش پرت ميكند ، [ و حال آنكه‏
] وجود عين ايجاد است و ايجاد متقوم به موجد است ، پس علت موجد ،
هميشه بايد همراه شيئی باشد .
پس بروشنی ثابت ميشود كه اين عالم يك زايلی است كه دائما يك عالم‏
ديگری هست كه عالم ثبات است كه اين عالم فيض خودش را از آن عالم‏
دارد ، و دائما اين عالم در حال خلق شدن و بوجود آمدن است . و از
همينجاست كه عرفا ميگويند " هر زمان نو