نظريات ديگر در مورد فلسفه تاريخ :
اكنون ببينيم كه در مقابل نظريه ماركسيستی ماترياليسم تاريخی چه نظرياتی هست : يك نظريه ، همان نظريهای است كه میگويد : جامعه اصلا چيزی نيست و واقعيتی ندارد كه ما بخواهيم برای آن حكمی قائل بشويم ، و حوادث جامعه عبارت است از مجموع حوادثی كه افراد بوجود میآورند و افراد اگر بخواهند به صورت منفرد باشند ، آن وقت آنچه در جامعه رخ میدهد يك امر تصادفی است ( تصادف به معنای فلسفی ) يعنی من يك كاری را برای خودم انجام میدهم ، شما برای خودتان آن شخص برای خودش و . . . ولی اين كارها باهم تصادم میكند ، يعنی بدون اينكه از روی قصد به سوی يكديگر حركت كرده باشيم ، هركس در مسير خودش میرود و با هم برخورد میكنيم ، تمام حوادث جامعه از اين قبيل خواهد بود ولی اگر جامعه خودش يك واقعيت داشته باشد ، مثل يك موجود زنده حركت میكند و خودش حركات افراد را به سوی يك مقصد تنظيم میكند . اگر كسی قائل شد كه جامعه واقعيت ندارد ، و واقعيت مال افراد است ، ديگر نمی تواند بگويد كه تاريخ ماهيت اقتصادی دارد ، بلكه بايد برود سراغ افراد از نظر روانشناسی . اگر از نظر روانشناسی هم گفتيم هر فرد دنبال منافع خودش میرود ، اين ديگر بحث تاريخی نخواهد بود بلكه بحث روانشناسی است . نظريه ديگری كه مخالف نظريه ماركسيسم است ، نظريه چند حياتی است كه معتقد است جامعه باصطلاح امروز دارای نهادهای مختلف است ، اندامهای مختلف دارد ، چون اين مقدار مسلم است كه در تشكيلاتی كه در جامعه هست ، بعضی از تشكيلات حكم اعضای رئيسه را دارند و بعضی اعضاء غير رئيسه . اعضاء رئيسه آنهائی هستند كه جامعه بدون آنها نمی تواند وجود داشته باشد ، مثل تشكيلات سياسی و قضائی و آموزشی و خود مذهبو اخلاق از يك نظر ، اينها را میگوييم نهادهای اصلی ، يعنی اركان اصلی . اگر كسی قائل بشود كه جامعه چند روحی و چند حياتی است ، يعنی هر نهادش از خودش روحی دارد ، و لذا ميان اين نهادها و اندامها تضاد رخ میدهد و حال آنكه در حيات فرد واحد تضاد ميان اعضاء معنی ندارد ، مثلا میبينيم كه نهاد مذهبی با نهاد سياسی در میافتد ، جامعه زنده است ولی در عين زنده بودن دارای چند حيات است اگر اين نظريه را بپذيريم ديگر نمی توانيم برای جامعه يك ماهيت واحد قائل بشويم و بگوييم ، جامعه ماهيت اقتصادی دارد ، ماهيت اخلاقی دارد ، ماهيت