پراكسيس :
پراكسيس ، به طوريكه میگويند مثل اكثر لغات فلسفه جديد ، يك ريشه يونانی دارد و به معنای عمل است ، در صورتيكه خود ، مقصد برای خود باشد ، نه عملی كه مقدمه يك عمل ديگر است ، ولی در اصطلاح ماركس و فوئر باخ ، پراكسيس يك مفهوم خاص دارد . عجالتا ما آن را به همان معنی عمل و تعهد بكار میبريم ولی بحث را از يك نقطه دورتری شروع میكنيم :تاريخچه پراكسيس :
آندره پی يتر پراكسيس را به معنی فلسفه عمل ( و نه عمل ) بكار میبرد ، اين فلسفه عمل يك سابقه تاريخی دارد كه هر چند اصطلاح پراكسيس را به كار نمی بردهاند ولی اصل فكر وجود داشته است و يكی از جاهای اساسی كه علم جديد از علم قديم و منطق جديد از منطق قديم راهش را جدا كرد در همين جا است ، اين مطلب تاريخچها ی دارد : تاريخچه آن از اين قرار است كه ، منطق قديم ما ، از اول از علم شروع میشود ، در ابتدا میگويند علم يا تصور است يا تصديق ( گو اينكه میگويند اين تقسيم بندی از فارابی شروع شده است ولی مسلما اصل منطق روی همين مبنا بوده و فارابی آن را تنظيم كرده است . ) و هر كدام از اينها يا بديهی هستند يا نظری ، بعد هم برهان اقامه میكنند كه همه تصورها يا تصديقها نمی توانند بديهی باشند و الا هيچ مجهولی نخواهيم داشت ، و همه هم نمی توانند نظری باشند ، چون در اين صورت هيچ معلوم تصوری يا تصديقی نمی توانيم داشته باشيم و حال آن كه اجمالا میدانيم بعضی معلومات تصوری و بعضی معلومات تصديقی هستند ، بنابراين تصور و تصديق بر دو قسمتند ، بديهی و نظری ، بعد میگفتند تصورات نظری را از تصورات بديهی به دست میآوريم ، يعنی راه كشف تصورات نظری تجزيه و تحليل كردن آنهاست تا منتهی شود به تصورات بديهی ، و راه به دست آوردن تصديقهای نظری هم تحليل كردن آنهاست ( به شكل ديگر ) تا منتهی شوند به تصديقهای نظری . پس در منطق قديم انديشه را كليد انديشه میدانستند ، انديشهای كه احتياج به كليد دارد همان انديشههای نظری است ، و كليد آنها انديشههای بديهی يا انديشههای خود معيار در منطق جديد ، يك دگرگونی و تحول عظيم در اين جهت پيدا شد ، و از اول آمدند به تقديم عمل بر انديشه قائل شدند و گفتند انديشه را از عمل بايد به دست آورد ، يعنی بايد روش استقرائی و روش تجربی ( كه البته آنها بين استقراء و تجربه هم فرق نمی گذارند ) را به كار بست و در روش تجربی تكيه بر عمل است و عمل بر علم مقدم است كه اين مطلب به تعبيرات گوناگون بيان میشود .