مذهبی دارد ، نه ، همه اينها را در آن واحد دارد ، و ما نبايد حيات
جامعه را تابع حسابهای زيستی بدانيم ، و موجود چند حياتی را نفی كنيم ،
چون در غير جامعه چنين حياتی وجود ندارد همه چيز جامعه ، حياتش ،
تركيبش ، وحدتش ، مخصوص به خودش است ، لذا مانعی ندارد جامعه را چند
حياتی و چند ماهيتی بدانيم ، اتفاقا اين نظريه ، امروزه قویترين نظريهها
است . البته آنها تعبير به حيات نمی كنند ، تعبير به نيروی محرك
میكنند ، میگويند نيروی محرك تاريخ چيست ؟ آيا آن نيرو يك نيرو است ،
يا نيروهای متعدد است ؟ ممكن است بگوييم تاريخ يك دستگاه چند موتوره
استو چند منبع نيرو برای آن وجود دارد . و يا به تعبير و تحقيق ما گفته
شود ، جامعه چند حياتی است نه يك حياتی ، چند ماهيتی است نه يك
ماهيتی . ولی ممكن است كسی بگويد موتورهای محرك به منزله غرائز
جامعهاند كه مستلزم تعدد حيات نيست ، تعدد نيروها است -
شبيه همين بحث در مورد فرد از نظر روانشناسی مطرح است ، كه آيا انسان
يك موجود تك غريزهای است ، يا يك موجود چند غريزهای . بنابر نظريه
تك غريزهای ، انسان يك غريزهاش اصلی است و ساير غرائز منشعب از آن
است ، مثل نظريه فرويد ، يا مثل نظريه عرفا كه تنها غريزه خداجوئی را
اصيل میدانند ، يا نظريه كسانی كه غريزه اصلی را در انسان غريزه برتری
طلبی میدانند ، و يا نظريه كسانی كه غريزه اصلی را پول طلبی میدانند .
اما پيروان نظريه چند غريزهای مانند " راسل " میگويند : نه ، انسان
يك موجود چند غريزهای است . البته درباره فرد مسئله چند حياتی مطرح
نيست و نمی تواند مطرح باشد ، مگر به اين صورت كه حيات انسانی او يعنی
نفس او از نظر انسانيت تك حياتی است يا چند حياتی ، يعنی انسان به
يك بعد بر میگردد يا نه ؟ پس اگر ما اين نظريه را قبول كرديم و جامعه
را ماشين يك موتوره ندانستيم و از طرف ديگر اگر نظريه دوركيم و بعضی
ديگر را قبول كرديم و گفتيم جامعه از حيات واقعی برخوردار هست ، ناچار
بايد بگوييم جامعه چند حياتی و چند ماهيتی است كه بنابر اين نظريه تاريخ
هم قهرا چند ماهيتی میشود ، نظريه ديگری كه اگر كسی آنرا قبول بكند ،
خدشهای به نظريه ماركس وارد میشود ، اينست كه ما نبايد تمام جامعه بشری
را به يك چشم ديده و مثلا بگوئيم ماهيت و روح تاريخ اقتصاد است .
اين كه ما تمام جامعه انسانی را يك سنخ تلقی بكنيم ، حرف غلطی است ،
زيرا نه انسان به مرحلهای رسيده است كه تمام بشر اعضاء يك جامعه باشند
، زيرا امروز هم بشر با جامعههای مختلف و تمدنهای مختلف زندگی میكند ،
و نه همه تمدنها و فرهنگ ها يك ماهيت دارند .
اينها ( ماركسيستها ) تمام تمدنهای عالم را يك جور تفسير میكنند ،
كتابهائيكه در شوروی نوشته میشود همه تمدنهای عالم را از آغاز تا به
امروز با يك سلسله حرفهای بخشنامهای متحد المال بررسی میكنند كه ، همان
اصول اقتصادی باشد يعنی [ برای همه تمدنها ] يك روح قائل هستند [ كه
همان روح اقتصادی است ] . در حقيقت قياس به نفس میكنند و میخواهند
روح حاكم بر خود و حداكثر بر دنيای معاصر خود را بر همه عصرها و تمدنها
حاكم تلقی كنند .
در صورتيكه امروزه علم اين حرف را قبول ندارد ، و برای هر تمدنی يك
روح حاكم
|