خلايق جايگزين اصل قديمی هوهويت می‏شود " ( 1 ) .
و در ضميمه يكم نيز عبارات زير را از كتاب منطق هگل نقل كرده است :
" يكی از پيشداوری‏های اساسی منطق ديرينه و مربوط به بينش عاميانه‏
جهان ، باور داشتن اين موضوع است كه تضاد به قدر هويت خصلت اساسی و
واقعی ندارد . . . ( اما در حقيقت . . . ) هويت چيزی جز تعيين آنچه‏
ساده و آنی است يعنی تعيين هستی مرده نيست ، در حاليكه تضاد سرچشمه هر
نوع حركت و ريشه هر نوع حيات است . زيرا در واقع جنبش و زندگی هر
چيزی به همان اندازه است كه در خود تضاد داشته باشد " ( 2 ) .
تعبيری كه در اينجا برای تكامل كرده است تعبير بسيار زيبائی است .
می‏گويد هر چيزی از خودش پيش می‏افتد . می‏خواهد بگويد آن مرحله بعد كه‏
تكامل است امری بيگانه نيست ، بلكه خود اين شيئی است و در مرحله بعد .
خودش از خودش پيش می‏افتد ، پس خودش در دو مقام قرار گرفته است . در
مقام اول و در مقام سوم ، و در مقام سوم ، خودش از خودش پيش افتاده‏
است .

تضاد درونی اشياء :

آنگاه در پايان سخن عبارات زير را در زمينه تضاد درونی اشياء از مائو
نقل می كند :
" علت اصلی نشو و نمای هر چيزی در برون آن يافت نمی شود بلكه برعكس‏
در درون آن است . اين علت ناشی از سرشت متضاد ملازم هر چيز و هر پديده‏
است . تضادها هستند كه مولد حركت و نشو و نمای چيزها می‏شوند . . . بدين‏
ترتيب جدل مادی گرا نظريه متافيزيكی علت برونی را مصممانه رد می‏كند ،
همچنين در دنيای نباتات و حيوانات رشد ساده يعنی نشو و نمای كمی نيز به‏
طور اساسی به تحريك تضادهای درونی انجام می‏گيرد . جامعه نيز به طور دقيق‏
به همين ترتيب است . . . " ( 3 ) .
در عبارات فوق می‏توان به پاسخ يك سؤال دست يافت و آن اينكه فلسفه‏
ماترياليسم ديالكتيك به قول خود ماركسيستها به دو بخش تقسيم می‏شود :
بخش منطقی و بخش فلسفی ، بخش منطقی را ديالكتيك و بخش فلسفی را
ماترياليسم می‏نامند . اكنون اين سؤال مطرح می‏شود كه رابطه اين منطق با آن‏
فلسفه به چه نحو است و چگونه است كه از منطق ديالكتيك ، ماترياليسم‏
استنتاج می‏شود . به عبارت ديگر ممكن است ابتدا به نظر برسد كه‏
ديالكتيك

پاورقی :
1 - ماركس و ماركسيسم - ص . 19
2 - ماركس و ماركسيسم - ص . 233
3 - ماركس و ماركس و ماركسيسم - ص . 20