معنائی كه ما آن را غلط می‏دانيم و غلط هم هست . خلاصه بحث جالبی كرده‏
است و می‏خواهد بگويد شخص يك " من " فردی دارد و يك " من " فرهنگی‏
و واقعی كه " من " انسانی شخص است ، يعنی انسان به ماهو انسان ، همان‏
انسان كلی . می‏گويد در هر شخص اضافه بر خودش ، انسان كلی وجود دارد و
انسان كلی از بين نمی رود ، فرد از بين می‏رود . و با اين وسيله می‏خواهد
اين فلسفه را از پوچی و نااميدی بيرون آورد .
ماديون و خصوصا ماركسيست‏ها اصرار دارند كه مبادی الهيون از قبيل خدا و
جاودانگی روح را انكار كنند و در ضمن فلسفه خود را نيز از پوچی و نااميدی‏
برهانند . در اين زمينه كوشش زيادی دارند و به شكل شادمانه‏ای هم اين سخن‏
را می‏گويند كه نه ، جای نااميدی نيست ، تكامل باقی است ، راه باقی است‏
و امثال اين حرفها . در اينجا هم تحت عنوان " جدل ، فلسفه پيشرفت "
ضمن اينكه می‏خواهد اصل تكامل را بيان كند می‏خواهد بگويد چنين نيست كه هر
هستی به نيستی بيانجامد و قضيه در همين جا ختم شود ، بلكه از نيستی هم‏
هستی به وجود می‏آيد ، هستی در سطح كاملتر ( به همان ترتيب تز و آنتی تز
) . لذا می‏گويد :
" در اين صورت آيا بايد مأيوس شد ؟ آيا بايد نتيجه گرفت كه اين‏
تحول دائمی جز زوال غم انگيز و حركت نااميدانه موجودات و اشياء چيز
ديگری نيست ؟ خير ! حكمت هگل فراتر از بدبينی فيلسوفی چون هراكليت‏
ديدگاه بسيار وسيعتر از امكانات ارتقاء بشريت ارائه می‏دهد كه مكتب‏
ماركس اين ديدگاه را باز هم گسترده‏تر خواهد كرد .
هگل باز می‏نويسد : " به اين نوع تغييرات بلافاصله جنبه ديگری می‏پيوندد
به طوری كه دوباره از مرگ ، زندگی نوينی متولد می‏شود . شرقی‏ها چنين‏
تصوری داشتند كه شايد بزرگترين فكر و قله افكار متافيزيك آنان باشد .
عقايد مربوط به تناسخ بيانگر همين تصور است و فنيكس نيز كه بی پايان از
خاكسترهای خود سر بيرون می‏آورد چنين نشانه‏ای است .
اما همه اينها تصاويری است شرقی كه بيشتر مناسب جسم است تا روح .
باختر ( بخنر ) تصور ديگری ارائه می‏دهد . روح نه فقط جوانتر بلكه برتر و
روشنتر از پيش ظهور می‏كند " .
در واقع برای هگل و به درجه‏ای بيشتر برای ماركس بشريت و رای آدمی‏
است : " هر نهاد و هر دوره تاريخی فقط يك مرحله گذرا از توسعه بی‏
پايان جامعه بشری است كه از كهتر به سوی برتر می‏رود . هر نهاد يا غيره .
. . كه باطل و توجيه ناپذير می‏شود بايد جای به مرحله‏ای برتر دهد كه به‏
نوبت خود وارد دوره انحطاط و مرگ می‏شود . بدين سان حكومت روحانيون جای‏
به حكومت سلطنتی و سپس به حكومت عامه می‏دهد . و ماركس خواهد گفت كه‏
چنين است در مورد اشراف كه جای به طبقه بورژوا می‏دهد كه به نوبت خود
ناچار است در مقابل طبقه پرولتر كنار رود . . . پس كليد پيشرفت و جدل‏
در اين است كه مرگ خلاقيت دارد و مولد است " ( 1 ) .

پاورقی :
1 - ماركس و ماركسيسم - ص 18 و . 19