دو نوع استدلال :
چنانكه گفتيم فصل نخست از قسمت اول اين كتاب كه تحت عنوان " فلسفه ماركسی " از آن نام برده شده است و هم اكنون مورد بحث ما است در واقع همان منطق ماركس است . مطالبی هم كه قبلا تحت عنوان " دو نوع فلسفه " ذكر شد بيشتر مربوط به منطق بود . زيرا بحث در اين باره بود كه فلسفهها و جهان بينیها و طرز تفكرها بر دو گونه است : طرز تفكرهائی كه جهان را براساس " بودن " توجيه میكنند ، و طرز تفكرهائی كه جهان را براساس " شدن " توجيه میكنند ، و طرز تفكر ، همان منطق است ، در اينجا نيز مطلب را تحت عنوان " دو نوع استدلال " ذكر میكند و واضح است كه استدلال به منطق يعنی طرز تفكر مربوط میشود . میگويد آن فلسفههائی كه جهان بينی آنها براساس " بودن " است و به اشياء و موجودات به شكل بود ها نگاه میكنند طرز استدلالشان ، منطق است كه منظور از منطق در اينجا همان منطق صوری ارسطوئی است كه در آن منطق ، توجه فقط به ذهن و انديشه است و میخواهد قوانين خرد و انديشه و بلكه قوانين كلام و سخن را بيان كند (1) . میگويد طريقه استدلال جهان بينی " بودن " منطق است و قوانين كلام و انديشه و خرد را بيان میكند و به همين نسبت از واقعيات دور میشود ، برخلاف جهان بينی " شدن " كه طريقه استدلالش زندگی است يعنی خود طبيعت است ، با قوانين خرد و انديشه كاری ندارد ، طبيعت گرا است و به طبيعت توجه دارد و طرز استدلالش را مستقيما از طبيعت میگيرد . فلسفه " بودن " چون خردگرا است و لازمه خردگرائی همان دو اصلپاورقی : 1 - زيرا كه ما معنا را با لفظ بيان میكنيم ، پس همانطور كه در منطق قوانين انديشه را بيان میكنيم قوانين كلام و سخن را هم بيان میكنيم ، و به همين لحاظ كه پيوند عميقی ميان قوانين منطق صوری و بكار بردن آنها در لفظ و كلام وجود دارد ، منطق را منطق ناميدند .