شباهت نظريه علامه طباطبائی با نظريه راسل :
موضوع ديگری كه در اينجا هست و به حرف ايشان اهميت بيشتری ميدهد اينستكه : حرف كسانی مثل راسل كه يك فلسفه نوی ( باصطلاح خودشان در دنيای امروز آوردهاند ، تمام حرفشان به همين يك حرف بر ميگردد ، و بدون شك آقای طباطبائی از حرف آنها اطلاع نداشتند ، و حتی خود من هم وقتی اصول فلسفه را مینوشتم ، توجه نداشتم كه حرفی كه ايشان درباره علوم عملی و علوم اخلاقی دارند ، يك فلسفه بسيار جديدی است و آخرين نظريهای كه امروزه درباره اخلاق ميدهند ، همين حرف آقای طباطبائی است و شايد تكون اين فكر برای ايشان در حدود چهل سال پيش در نجف ، مقارن با بوجود آمدن اين فكر برای اروپائيان بود [ نه مسبوق به آن ] و در هر صورت قطعا ايشان از نظريه آنها مطلع نبوده است . در ميان متجددين ، اين راسل است كه آمده و اين حرف را ، شكافته است و اگر انسان تاريخ فلسفه راسل را مطالعه بكند مخصوصا آنجا كه راجع به نظريه افلاطون بحث ميكند [ نظر او راجع به اين مسئله معلوم ميشود ] . افلاطون درباب اخلاق يك سخنی گفته است كه در عين اينكه سخنش عالی است ، ولی از نظر او حكمت نظری و حكمت عملی يك جورند و هر دو را با يك چشم ديده است ، چون او آمده است مسئله خير را در اخلاق مطرح كرده است ، و گفته استكه : اخلاق ، اينستكه انسان طالب خير باشد و خير خود ، يك حقيقتی است مستقل از نفس انسانی و بايد خير را شناخت يعنی مطلوب انسان در باب اخلاق و در باب حقيقت يكی است ، مثل رياضيات كه درباره اعداد بحث ميكند كه مستقل از ذهن ما يك نحوه وجودی دارند ، يا پزشك كه درباره پزشكی بحث ميكند مستقل از ذهن او جريانی در خارج هست و همچنين علوم ديگر از حرف افلاطون بر میآيد كه خير اخلاقی يك امری است كه مستقل از وجود انسان وجودی دارد ، و انسان فقط