می كند و عين روی معقولات اوليه . يعنی چنين نيست در عالم ذهن يك چيز
از چيزی استنتاج بشود . و در عالم خارج هم عين همين استنتاج وجود داشته
باشد ، اصلا اين استنتاجها مربوط به عالم ذهن است و در خارج استنتاج وجود
ندارد .
ولی هگل به اين حرفها قائل نيست و به نحو ديگری سخن میگويد ، او معقول
را عين واقعيت میداند و معقولات اوليه و ثانيه برای او مطرح نيست ،
تقسيم معقولات به اوليه و ثانيه و اين گونه مسائل از مختصات فلسفه ماست
، ( 1 )
حالا ، اگر سخن هگل درست باشد ( كه درست نيست ) و مبنای او را
بپذيريم ، اين دستگاه فلسفی كه او ساخته است ، به قول خود او ، خودشان ،
يعنی قائم به ذات است و ديگر برای ماوراء اين دستگاه ديالكتيكی جايی
نيست ، حتی خداهم كه او قائل است ، در درون اين دستگاه قرار میگيرد ،
پس اين دستگاه نمیتواند ماوراء داشته باشد .
در سيستم هگل ، از سادهترين معقولات گرفته تا پيچيدهترين و كاملترين
آنها ، همگی بی نياز از ماوراء هستند ، ديالكتيك هگل از هستی شروع میشد
. او میگفت اگر هستی را مجرد در نظر بگيريم مساوی است با نيستی ، (
هستی نيست ) ( البته او بين " هستی نيست " و " هستی نيستی است "
فرق نمی گذاشت ) پس هستی میشد تز و نيستی كه نقيض هستی بود و از آن
برانگيخته شده بود میشد آنتی تز ، و بعد از اينها مركبی به وجود میآيد كه
شدن باشد ، و باز به همين ترتيب .
اينكه هستی نقيض خودش را برانگيزد ، معنايش اينست كه ديگر علت
ماورائی ندارد ، اينجا ديگر سؤال از علت نمی شود كرد ، ايراد ديگر میشود
گرفت ولی سؤال از علت نمی شود كرد ، چون نظير ضرورتهای ذاتی است كه ما
در منطق میگوييم ، ما در منطق هم هميشه میگوييم كه ما ضرورت ذاتی داريم
و میگوييم ، الذاتی لا يعلل ، و در فلسفه هم هميشه میگوييم ضرورت مناط
استغناء از علت است و تنها امكان مناط نياز به علت ، و لذا ما نمی
توانيم اين ايراد را به هگل بگيريم كه علت وجود آنتی تز چيست .
ايرادهای مبنائی میتوانيم بگيريم ولی اين ايراد را نمی توانيم بگيريم كه
فرضا اگر هستی بخواهد نيستی را از درون خودش برانگيزد ، علتش چيست و
چه چيزی آن را از هستی در آورد ؟ چون جوابش اينست كه لازمه ذاتش است ،
و مثلا در مورد اربعه كسی نمی تواند سؤال كند كه زوجيت را از كجا آورده
است ؟
به اين طريق ، دستگاه منطقی و فلسفی هگل ، از يك سلسله ضرورتهای منطقی
به وجود میآيد كه اصلا جای " لم " و " بم " باقی نمی گذارد ، و ناچار
هر چه كه او قائل است و من جمله خدا در درون اين دستگاه قرار دارد ، مثل
وجوب كه در فلسفه ما هست ، البته
پاورقی :
1 - اين مسئله حتی در كلمات قدما مانند ارسطو هم نيست و حتی با اينكه
در كلمات بوعلی میبينيد كه میگويد موضوع منطق معقولات ثانيه منطقی است
ولی روی همين معقولات ثانيه منطقی هم تا زمان بوعلی چندان كار نشده بود
تا چه رسد به معقولات ثانيه فلسفی . حتی تا زمان خواجه اين دو نوع از
معقولات ثانيه را از هم تفكيك نكرده بودند و شعر حاجی در منظومه كه
میگويد : " فمثل شيئته او امكان معقول ثان " حاكی از همين عدم تفكيك
است .