درست از آب در میآيد يا نه . و از همين جا بود كه موضوع تئوری و
پراتيك يا فرضيه و عمل پيش آمد كه در وهله اول فرضيه ای وجود دارد ،
بعد آنرا در عمل میگذاريم اگر خوب جواب داد میفهميم درست است ، و اگر
خوب جواب نداد میفهميم درست نيست ، پس در اينجا عمل مقدم شد بر
انديشه ، منتهی در اينجا يك عده افراطی فكر كردند و گفتند به طور كلی هر
چيزی كه در عمل بتوانيم آن را ثابت كنيم درست است ، و اگر هر چه را
نتوانيم ثابت كنيم غلط است ، چون در عمل نمی توان آن را به اثبات
رساند . و اين حكم را در الهيات هم تعميم دادند .
عده ديگر گفتند ، نه ، اين گونه مسائل ، مسائل مسكوك و مجهول هستند ،
و چون در عمل قابل اثبات نيستند برای هميشه مجهول و مشكوك باقی خواهند
ماند ، نه اين كه نادرستی آنها ثابت شود . و روشن است كه نتيجه منطقی
اعتماد و تكيه به عمل برای اثبات افكار ، همين نظر دوم است ، يعنی شك
، نه انكار و نفی .
اينها مسيرهائی بود كه در مسئله پراكسيس ( به يك معنی ) وجود داشته
است . هر چند كه قبل از فوئر باخ اصطلاح پراكسيس به كار نمی رفته است .
ويليام جمز ، در اين زمينه يك قدم جلوتر رفت و گفت : نه تنها عمل
معيار حقيقت است ، به اين معنی كه حقيقت ( كه عبارت از مطابقت با
واقع است ) ( 1 ) با عمل تشخيص داده میشود ، بلكه اساسا حقيقت بودن
يعنی در عمل نتيجه دادن ، و هر چيزی كه در عمل نتيجه داد و حتی مفيد بود
، آن حقيقت است نه اين كه علامت حقيقت بودن است ، بلكه حقيقت اساسا
همين است .
اما نظر ماركس در اين باره چيست ؟ از فوئر باخ به اين طرف ، ماركس
معمولا حرفهای ديگران را میگيرد و در آنها تصرفاتی میكند و آنها را باهم
تلفيق میكند و در نتيجه يك مكتب پر سر و صدا بوجود میآورد . يكی از آن
شاه حرفهائی كه به ماركسيس نسبت میدهند اينست كه : ديگران گفتهاند
فلسفه تفسير جهان است ، من میگويم فلسفه تغيير جهان است . بقول آندره
پی يتر بعضیها اين جمله را ساده تلقی میكنند ، و آن را بر اختلاف اصطلاح
حمل میكنند . يعنی ديگران تفسير جهان را فلسفه ناميدند ، و من فلسفه را
بر تغيير جهان اطلاق میكنم ، ولی نه ، او بيش از اينها نظر داشته است .
او مقصودش اينست كه : تفسير جهان را فقط با تغيير آن ممكن میداند ،
پراكسيس همين است . پراكسيس در مفهوم ماركس يعنی دگرگون كردن ، برای
شناختن و شناختن برای دگرگون كردن .
ماركسيسم و مسئله پراكسيس :
وقتی میگويند ماركسيسم پراكسيس است ، يك معنای ساده دارد و آن اين
كه خود ماركسيسم كه در دنيا بوجود آمد ، خودش يك پراكسيس بود ، يعنی
عكس العمل در برابر وضع موجود بود ، ولی البته اين معنی در اينجا مقصود
نيست .
اما وقتی میگويند ماركسيسم فلسفه پراكسيس يا فلسفه عمل است اين ، دو
مفهوم دارد ،
پاورقی :
1 - رجوع شود به درسهای " شناخت " كه در محرم 98 در كانون توحيد
ايراد شده است .