اگر ما سعادت را به آسايش كه يك مفهوم سلبی هم هست يعنی نداشتن رنج‏
( حالا بگوييد بعلاوه بردن لذت ) تفسير كنيم بايد بسياری از كمالهای واقعی‏
را كمال ندانيم .
اما اگر سعادت را اساسا جور ديگری تعريف بكنيم ، همينجور كه قدمای ما
مثل بوعلی و ديگران تعريف كردند [ آنوقت مسأله بشكل ديگری در می‏آيد ]
و آن [ تعريف ] اينستكه : سعادت عبارت است از به فعليت رسيدن‏
استعدادها استعدادهائی كه انسان دارد اگر هماهنگ با يكديگر به كمال‏
برسند ، سعادت انسان تأمين شده است ، لذت هم از اين جهت پيدا می‏شود
كه هر قوه‏ای وقتی به فعليت می‏رسد اگر قوه مستشعر ، به باشد همين شعور به‏
آن عين لذت است ، شيخ در اشارات تعريفی می‏كند از لذت " اللذش ادراك‏
و نيل للملائم بما هو ملائم " بنابراين ، سعادت مرادف بالذت نيست ،
چون يك قوه كه از كار خودش لذت می‏برد ممكن است مانع رسيدن قوای ديگر
به كمالشان باشد پس سعادت نيست ، پس لذت مقارن با سعادت هست ولی‏
مرادف آن نيست ، سعادت به فعليت رسيدن همه استعدادهائی است كه در
متن خلقت انسان قرار دارد ، و از جمله همان استعداد ايثار كردن ، همه‏
استعدادهای مادی و معنوی انسان ، ولی با حفظ تعادل ، چون ممكن است يكی‏
از استعدادها به جوری به فعليت برسد كه مانع رسيدن استعدادهای ديگر به‏
كمال بشود .
پس صرف آسايش دليل نمی شود ، برای اينكه گاهی آسايش يك فرد يا
جامعه به دليل عدم توجه به استعدادهائی است كه دارد و خودش به آنها
توجه ندارد ، مثلا يك مردم جاهل كه در جهل مركب بسر می‏برند خيلی هم‏
احساس آسايش می‏كنند در صورتيكه در نهايت نقص هستند ، و نمی دانند چه‏
استعدادهائی در نهاد آنها هست كه اگر به فعليت برسد چيزی را كه امروز
برای خودش لذت حساب می‏كند بی ارزش است و هيچ است . چون نمی داند ،
خودش را در كمال آسايش و سعادت می‏داند .
بنابراين در مسئله كمال اجتماعی هم بايد همانرا بگوييم كه حكمای ما
درباره كمال می‏گويند ، و بايد راهنمای خود را در تكامل جامعه‏ها متن خلقت‏
قرار دهيم ، همانطور كه در عدالت هم راهنمای ما متن خلقت است . واقعا
هم همين جور بايد باشد ، و در همه چيزها بايد از خلقت الهام گرفت .
هرچه استعدادهائی كه در متن خلقت در نهاد انسانها و در نهاد جامعه‏
انسانی قرار داده شده است ، بيشتر به فعليت برسند جامعه بيشتر به كمال‏
رسيده است . در خلقت اشتباه و اختلاف نيست ، استعدادهائی كه در انسان‏
هست همه از روی حساب است ، هنوز موجود ناشناخته است و معلوم نيست‏
واقعا چه استعدادهائی در اوست و چه كمالهائی در متن خلقت برای او قرار
داده شده است . خود اين آقايان می‏بينيد كه گيج گيج می‏خورند و نمی دانند
اين تكامل اجتماعی كه می‏گويند به سوی چه مقصدی و كدام هدفی می‏رود همه‏شان‏
می‏گويند هدف نامشخص است ، در هر منزلی كه هستيم همين قدر می‏دانيم . كه‏
تا منزل بعدی كه برايش كمال است ، بعد از آن هم نمی دانيم كمالش در
كجاست .
اينجاست كه نياز به نبوت ، يعنی نياز به يك هدايتی كه انسان را در
مسير تكامل خودش