" اخلاق " را بكار میبرند يك معنای اعمی را در نظر میگيرند : يعنی
دستور العملها ، ما ينبغیها .
در آغاز ممكن است يك اشكال در اينجا مطرح شود و آن اينكه ميان فلسفه
" شدن " با موقت بودن حقيقت ملازمهای نيست . زيرا فلسفه شدن به
واقعيت مربوط میشود و فرضا كسی قبول كند كه در واقع چيزی جز " شدن "
نيست خود اين مطلب مستلزم متغير بودن حقيقت نيست . البته ما اين
ملازمه را قبول داريم كه اگر واقعيتها - كه از آن جمله است فكر انسان -
متغير باشند طبعا حقيقت كه محتوای فكر و انديشه او است ، متغير خواهد
بود ، ولی آنها اين حرف را نمیزنند . طبق نظر ما حقيقت را كه همان
محتوای انديشه است نميشود از وجود ذهنی و عينی مجرد كرد مگر به اعتبار ،
مثلا زيد قائم يوم الجمعه كه ميگوييم ابدا صادق است ، خود اين جمله با
صرف نظر از وجود عينی و ذهنی كه چيزی نيست كه بگوييم اين امری كه نه در
ذهن است و نه در خارج ، قضيهای است بنام " زيد قائم " كه بر محتوای
خودش از لا و ابدا صدق ميكند ، نه چنين چيزی ممكن نيست . اين ، يا وجود
ذهنی دارد و يا وجود عينی [ و فقط ] اعتبارا يك امر ديگری [ است ] كه
انسان وقتی درباره آن میانديشد تجريد ميكند آنرا از وجود ذهنی و بعد از
تجريدش نفس ماهيت و معنی و مفهوم تجريد شده در مقام اعتبار را ميگويد
برای هميشه صادق است . ما بنابر حرفهای خودمان ميگوييم اگر انديشه خودش
متغير باشد خود آن معتبر هم تغيير ميكند ، نميتواند " زيد قائم يوم
الجمعه " به آن نحوی كه ديروز تصور شده است ، امروز هم به همان نحو در
ذهن باشد ، اساسا عوض ميشود ، و چيز ديگری ميشود ، ولی اينها اين حرف
را نميزنند .
اين ، حرفی بود كه در بحث جاودانگی حقيقت مطرح شد ، درباب اخلاق هم
ممكن است انسان اين خدشه را به آنها بكند كه ، گيرم ما قائل به فلسفه "
شدن " شديم ، معنايش اينستكه واقعيتها تغيير ميكند ، [ اما ] اخلاق و
احكام يك سلسله دستورها هستند ، و دستور امری است اعتباری و قراردادی ،
و متغير بودن واقعيت ، موجب نميشود كه اين امر اعتباری هم متغير باشد .
در مقاله ختم نبوت گفتيم كه اگر كسی بگويد همه چيز در تغيير است ،
بنابراين ختم نبوت و دستور جاويد معنی ندارد ، جوابش اينستكه نه ،
بنابر اينكه واقعيت متغير است لازمهاش نيست كه دستور هم متغير باشد ،
چون دستور ، يك امر قراردادی است و قانون تغيير واقعيتها ، شامل آن
نميشود . پس اين حرف كه فلسفه شدن مقتضی جاودان نبودن اخلاق است ، حرف
درستی نيست ، ولی در عين حال به بيان ديگر مطلب را ميتوان توجيه كرد و
آن اينكه بگويند هر دستوری چه اخلاقی و چه غير اخلاقی مبتنی بر يك سلسله
مصالح است ، همان حرفی كه متكلمين گفتهاند و اصوليون هم دنبال كردهاند
كه " الواجبات الشرعيه ، الطاف فی الواجبات العقليه " يا به تعبير
مرحوم آقای نائينی ، مصالح و مفاسد در سلسله علل احكام قرار ميگيرند ،
احكام ، اين بايدها و نبايدها ، برای رسيدن به آن مصلحتها است لهذا تابع
مصالح و مفاسد هستند ، مانند هر معلولی كه تابع علت میباشد ، مصالح ،
امور واقعی هستند ، وضع ثابتی نميتوانند داشته باشند ، و وقتی آنها متغير
بودند ، اينها هم بايد متغير باشند ، اين اشكال ، طبق اين بيان صورت
ديگری پيدا ميكند ، البته ممكن است مطلب به بيانهای
|