پاورقی : 1 - اقبال چند سخنرانی كرده تحت عنوان " روح فرهنگ اسلامی " كه هر چند خوب مطلب را ادا نكرده ولی موضوع خوبی انتخاب كرده ، و اين موضوع شايسته اينست كه كسی درباره آن تحقيق كند و كتابی بنويسد ، ثابت شود روحی كه بر اين تمدن حاكم است با روح همه تمدنهای ديگر فرق دارد ، پس اين تمدن نمی تواند التقاط از تمدنهای ديگر مثلا ساسانی يا مصری ، يونانی ، رومی و اينها باشد ، بلكه خودش دارای روح اصيل میباشد . 2 - اشكال ، ممكن است اينها وجود جامعهها و فرهنگهای مختلف را قبول داشته باشند ولی در عين حال زيربنای همه را اقتصاد بدانند ، پس زيربنا بودن اقتصاد ، با مختلف بودن فرهنگها و روحها منافات ندارد . جواب : آنها لابد همين جور حرفها در جواب خواهند گفت ، ولی ما میخواهيم حقيقت مطلب را بدست آوريم از نظر واقع . در صورتی كه اقتصاد زيربنای همه جامعه باشد ، چرا روحهای مختلف بر جامعهها حكومت میكند مثلا يك جامعه دارای روح مذهبی میشود ، و حتی به قول خود اينها جلوی پيشرفت اقتصادی را میگيرد ؟ ولی اينها يك متر بدست گرفتهاند و همه چيز را با آن میسنجد و هر جا هم جور در نيامد ، به زور درستش میكنند ، مثلا درباره تاريخ اسلام و پيدايش اسلام باز اين حرفها را پيش میكشند كه وضع اقتصادی جامعه فلان جور بوده و بردهها نزديك بود شورش كنند و فلان . . . لذا سرمايهدارها به فكر افتادند جلوی اين شورش را بگيرند و لذا دين اسلام در اين شرايط بوجود آمد ، يعنی سرمايهدارها و برده دارها آنرا بوجود آوردند اما بعد كه با يك واقعيت واضح خيلی عينی مواجه میشوند كه اگر چنين بود پس چرا بردهها طرفدار اسلام بودند و سرمايهدارها مخالف ، میگويند سرمايهدارها خودشان نمی فهميدند كه به نفعشان است !