اموری كه به كارها و حرفهای ديگران مربوط ميشود [ نيز بدنبال سخن آنها
نمی روند ] حتی يك بار به خود ايشان هم گفتم اين حرفی كه شما در اينجا
ميگوييد با حرفی كه قدما در باب فرق حكمت عملی و حكمت نظری گفته‏اند يا
حرفی كه آنها تصريح ميكنند و ميگويند حسن و قبح اعتباری است [ موافق‏
است ] قدمای ما وقتی با متكلمين طرف ميشوند ، برای برهان يك نوع مبادی‏
ذكر ميكنند ، و وقتی برای خطا به وجدل مبادی ذكر ميكنند از حسن و قبحها
نام می‏برند و تصريح ميكنند كه از حسن و قبح در مبادی برهان نميشود
استفاده كرد ، و حسن و قبح را جزء مشهورات ميشمارند و به ( قبح ذبح‏
الحيوانات عند اهل الهند ) مثال ميزنند ، اگر انسان در سراسر فلسفه‏
بگردد به يك مسئله نظری برخورد نميكند كه برای اثبات آن به حسن و قبح‏
استناد شده باشد ، بخلاف متكلمين كه برای همه حرفهايشان به حسن و قبح‏
تمسك ميكنند ، مثلا می‏گويند قاعده لطف حسن است و فلان چيز بر خداوند
قبيح است ، اين واجب است بر او و امثال اينها ، فلاسفه اصلا اينها را
امور اعتباری ميدانند و در مسائل نظری استدلال بوسيله آنها را جايز نمی‏
دانند و اين نشان ميدهد كه آنها هم مثل آقای طباطبائی كه خوبی و بدی را
اعتباری ميدانند ، آنها هم اعتباری می‏دانستند و نظرشان همين بوده است .

شباهت نظريه علامه طباطبائی با نظريه راسل :

موضوع ديگری كه در اينجا هست و به حرف ايشان اهميت بيشتری ميدهد
اينستكه : حرف كسانی مثل راسل كه يك فلسفه نوی ( باصطلاح خودشان در
دنيای امروز آورده‏اند ، تمام حرفشان به همين يك حرف بر ميگردد ، و بدون‏
شك آقای طباطبائی از حرف آنها اطلاع نداشتند ، و حتی خود من هم وقتی‏
اصول فلسفه را می‏نوشتم ، توجه نداشتم كه حرفی كه ايشان درباره علوم عملی‏
و علوم اخلاقی دارند ، يك فلسفه بسيار جديدی است و آخرين نظريه‏ای كه‏
امروزه درباره اخلاق ميدهند ، همين حرف آقای طباطبائی است و شايد تكون‏
اين فكر برای ايشان در حدود چهل سال پيش در نجف ، مقارن با بوجود آمدن‏
اين فكر برای اروپائيان بود [ نه مسبوق به آن ] و در هر صورت قطعا ايشان‏
از نظريه آنها مطلع نبوده است . در ميان متجددين ، اين راسل است كه‏
آمده و اين حرف را ، شكافته است و اگر انسان تاريخ فلسفه راسل را
مطالعه بكند مخصوصا آنجا كه راجع به نظريه افلاطون بحث ميكند [ نظر او
راجع به اين مسئله معلوم ميشود ] .
افلاطون درباب اخلاق يك سخنی گفته است كه در عين اينكه سخنش عالی‏
است ، ولی از نظر او حكمت نظری و حكمت عملی يك جورند و هر دو را با
يك چشم ديده است ، چون او آمده است مسئله خير را در اخلاق مطرح كرده‏
است ، و گفته استكه : اخلاق ، اينستكه انسان طالب خير باشد و خير خود ،
يك حقيقتی است مستقل از نفس انسانی و بايد خير را شناخت يعنی مطلوب‏
انسان در باب اخلاق و در باب حقيقت يكی است ، مثل رياضيات كه درباره‏
اعداد بحث ميكند كه مستقل از ذهن ما يك نحوه وجودی دارند ، يا پزشك كه‏
درباره پزشكی بحث ميكند مستقل از ذهن او جريانی در خارج هست و همچنين‏
علوم ديگر از حرف افلاطون بر می‏آيد كه خير اخلاقی يك امری است كه مستقل‏
از وجود انسان وجودی دارد ، و انسان فقط