سياستمداران برای دولت ، تيمسارها برای ارتش و سرمايه‏داران برای‏
مالكيت است . مورد نااميدی مربوط به ضعفا و بيچارگان است كه به نوعی‏
تسلی ، قهرمانی يا اميد ماوراء روی می‏آورند تا از زندگی بی نوای خويش‏
بگريزند . در اينجا يكبار ديگر دين ترياك مردم است " .
در اينجا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه اگر اينها ماترياليسم‏
ديالكتيك را اساس قرار نداده بودند و قبلا خدا و ماوراء الطبيعه را نفی‏
نمی كردند ، آيا باز هم در مورد دين چنين نظری می‏دادند ، كه برای توجيه‏
اينگونه امور بوجود آمده است ؟ پاسخ اين است كه ماترياليسم ديالكتيك‏
جز يك ماديت تحولی چيز ديگری نيست ، ماترياليسم ديالكتيك جز يك ديد
مادی آنهم به نحو خاص درباره جهان چيز ديگری نيست ، البته مستلزم نفی‏
دين هم هست ، چون ماترياليسم طبعا دين را نفی می‏كند ، فوئرباخ هم به‏
دليل اينكه ماترياليست بود دين را نفی می‏كرد ، حتی يك قدم هم جلو آمد ،
يعنی ماهيت دين را از نظر روانی توجيه كرد ، انسان را يك موجود دو
سرشتی تشخيص داد كه دارای يك سلسله نيكی‏ها و يك وجود متعالی و هم چنين‏
دارای يك وجود منحط است ، و بعد كه سقوط می‏كند در وجود منحط ، اين‏
تعالی‏هائی كه برای خودش وجود داشته ، اينها را در موجودی بيرون از خودش‏
به نام خدا فرض می‏كند .
ماركس هم مثل فوئر باخ خدا را نفی می‏كند ولی در نحوه توجيه با او فرق‏
دارد . مادی‏های قبل هم دين را نفی می‏كردند ولی خودشان را قانع كرده بودند
به اينكه پيغمبران مردمان

پاورقی :
> كه حيوانات را دور هم جمع می‏كند ، و در كمال صفا و صميميت باهم‏
زندگی می‏كنند ، انسان اوليه هم چنين بود ، در درونش عوامل اختلاف وجود
نداشت و به صورت يك " ما " زندگی می‏كردند .
سؤال كننده : حيوانات كه همه اينطور نيستند ، بسيار از آنها سر غذا و
امور ديگر باهم دعوا می‏كنند .
جواب : می‏شود گفت كه حيوانات به طبع اوليشان دعوا و نزاع نمی كنند ،
و اين انسان است كه در اثر تبعيض و ساير محدوديتها اخلاق آنها را فاسد
می‏كند و انگيزه دعوا و نزاع در آنها بوجود می‏آورد ، و چيزی شبيه مالكيت‏
اختصاصی برای آنها درست می‏كند ، و دعوا و نزاع و كشمكش كه روبنای‏
مالكيت اختصاصی است طبعا بوجود می‏آيد .
البته اينهم هست كه دعوا و رقابت هميشه سر مواد غذائی نيست ، در
حيوانات مقدار زيادی از دعواها سر امور جنسی است ، كما اينكه در انسان‏
هم تنها به اشتراكيت در اموال ، اختلاف و نزاع بر طرف نمی شود ، و برای‏
بشر آن مقداری كه شهرت و جاه و قدرت و اينها ارزش دارد ، هرگز امور
مالی ارزش ندارد ، بنابراين چگونه می‏توان همه امتيازها را در جامعه‏
كمونيستی از بين برد و مساوات كامل برقرار كرد ، به گونه‏ای كه هيچ علتی‏
برای نزاع و اختلاف وجود نداشته باشد . مثلا رهبری جامعه كمونيستی را
چگونه می‏توان بين همه بالسويه تقسيم كرد ؟
بنابراين برای اينكه ريشه اختلاف كنده شود نياز به امر بالاتری داريم ،
امری كه با همه نسبت متساوی داشته باشد يعنی ايمان .