كه تعديلات كلی در آن به عمل آيد ، شكی نيست . در اين كه هر جامعه‏
نامتعادلی قابل بقا نيست و بايد به تعادل بازگشت كند ( مانند هرتركيب‏
نامتعادل ديگر ) و در هر موجود زنده و از آن جمله اجتماع ، خاصيت رجوع‏
به تعادل هست ، و نيز در اين كه تغيير و تكامل ابزار توليد ، تعادل را
به هم می‏زند و گاهی سبب تغييرات ديگر می‏گردد و بايد مراقب اين‏
تغييرات بود ، باز هم نبايد ترديد كرد ، اما آيا اين تغيير شكل ،
جاودانه است و جبرا هر رژيمی بايد جای خود را به رژيم ديگر بدهد و هيچ‏
رژيمی را نبايد يك رژيم ثابت فرض كرد ، مطلبی است كه سوسياليستها
درباره خود سوسياليزم از آن حرفی نمی‏زنند . آيا در مقابل كسی كه بگويد "
كليه سيستمهای اقتصادی در حين تكامل ، سيستمهای ديگری به وجود آورده‏اند ،
دليلی ندارد كه اين امر در مورد سيستم سوسياليسم صدق نكند " چه جوابی‏
می‏توان داد ؟ اگر سوسياليزم از لحاظ آخر ، آخرين شكل سيستمهای اقتصادی‏
است و نقطه توقف تبديل سيستمها است ، چه مانعی دارد كه كسی بگويد طرح‏
اين نقطه آخری قبل از به وجود آمدن آن ، قرنها پيش ريخته شده و بزرگان‏
بشر هميشه بشر را به عدالت دعوت می‏كرده‏اند و اجراء عدالت در شرايط
اجتماعی مختلف از لحاظ شكل و فرم مختلف می‏شود نه از لحاظ روح و معنی .
مثلا در حين تكامل ابزار توليد ، فی المثل روح عدالت حكم می‏كند كه اين‏
ابزار ملی و عمومی باشد . خلاصه اگر سوسياليزم را پديده بدانيم ، ناچاريم‏
آن را مردنی و از بين رفتنی بدانيم ، ولی اگر آن را قانون ولو قانون‏
حقوقی بدانيم ، می‏توانيم مدعی جاودانه بودن آن بشويم .
به هر حال يكی از مسائل اختلاف نظر ما با سوسياليستهای ماركسيست اين‏
است كه آنها يك اصل مسلمی در طبيعت و در