معدودی كه قيد همه چيز را زده‏اند و از هر بی بند و باری و هرج و مرج‏
طرفداری ميكنند ، اكثريت قريب باتفاق اين مردم پابند مقررات مذهبی‏
ميباشند .
تحصيل و درس خواندگی بر خلاف پيش بينی‏هائيكه از طرف عده‏ای ميشد ،
نتوانست ميان اين ملت و اسلام جدائی بيندازد . بر عكس با اينكه‏
تبليغات مذهبی صحيح كم است و بعلاوه تبليغات استعماری ضد مذهب زياد
است ، درس خواندگان و تحصيلكردگان بنحو روز افزونی بسوی اسلام گرايش‏
پيدا كرده‏اند .
اكنون ميپرسم اين قوانين با اين زمينه روانی كه خواه ناخواه وجود دارد
چگونه سازگار ميشود ؟ يعنی وقتی قانون عرف مطابقه با حكم صريح شرع اسلام‏
نداشته باشد چگونه نتيجه‏ای گرفته ميشود ؟ فرض كنيد زنی در اثر اختلافها و
عصبانيتها بمحكمه رجوع كرد و علی رغم رضای شوهر حكم طلاقش صادر شد و سپس‏
بعقد ازدواج مرد ديگری درآمد .
اين زن و شوهر جديد در عين اينكه خود را بحكم قانون عرف ، زن و شوهری‏
ميدانند ، در عمق وجدان مذهبی خود ، خود را اجنبی و بيگانه و آميزش خود
را نامشروع و فرزندان خود را زنازاده و خود را از نظر مذهبی مستحق اعدام‏
ميدانند .
در اينحال فكر كنيد چه وضع ناراحت كننده‏ای از نظر روانی برای آنها
پيش خواهد آمد ، دوستان و خويشاوندان مذهبی آنها با چه چشمی به آنها و
فرزندان آنها نگاه خواهند كرد . ما كه نمی‏توانيم با تغيير و وضع قانون ،
وجدان مذهبی مردم را تغيير بدهيم ، متأسفانه يا خوشبختانه وجدان اكثريت‏
قريب باتفاق اين مردم ، از عاطفه مذهبی فارغ نيست .
شما اگر متخصص حقوق و روانی از خارج بياوريد و مشاوره كنيد و بگوئيد
ما چنين قوانينی ميخواهيم وضع كنيم اما زمينه روانی اكثريت مردم ما
اينست و اين . ببينيد آيا در همچو