غرب ، درباره انسان دچار تناقض شده است
در فلسفه غرب تا آنجا كه ممكن بوده به حيثيت ذاتی انسان لطمه وارد شده و مقام انسان پائين آمده است . دنيای غرب از طرفی انسان را از لحاظ پيدايش و عللی كه او را بوجود آورده است ، از لحاظ هدف دستگاه آفرينش درباره او ، از لحاظ ساختمان و تار و پود وجود و هستيش ، از لحاظ انگيزه و محرك اعمالش ، از لحاظ وجدان و ضميرش ، تا اين اندازه او را پائين آورده كه گفتيم . آنگاه اعلاميه بالا بلند درباره ارزش و مقام انسان و حيثيت و كرامت و شرافت ذاتی و حقوق مقدس و غير قابل انتقالش صادر میكند و همه افراد بشر را دعوت میكند كه به اين اعلاميه بالا بلند ايمان بياورند . برای غرب لازم بود اول در تفسيری كه از انسان میكند تجديد نظری بعمل آورد . آنگاه اعلاميههای بالا بلند در زمينه حقوق مقدس و فطری بشر صادر كند . من قبول دارم كه همه فلاسفه غرب انسان را آنچنان كه شرح داده شد تفسير نكردهاند . عده زيادی از آنها انسان را كم و بيش آنچنان تفسير كردهاند كه شرق تفسير میكند . نظر من طرز تفكری است كه در اكثريت مردم غرب بوجود آمده و مردم جهان را تحت تأثير قرار داده است . اعلاميه حقوق بشر را بايد كسی صادر كند كه انسان را در درجهای عالیتر از يك تركيب مادی ماشينی میبيند ، انگيزهها و محركهای انسان را منحصر به امور حيوانی و شخصی نمیداند .