عقيده بطلميوسی كهن درباره هيئت زمين و آسمان و مركزيت زمين و گردش
كرات آسمانی بدور زمين بود ، با رفتن اين عقيده جائی برای اشرف
مخلوقات بودن انسان باقی نمیماند . از نظر غرب اينها همه خود خواهيهائی
بوده است كه در گذشته دامنگير بشر شده است ، بشر امروز متواضع و فروتن
است ، خود را مانند موجودات ديگر بيش از مشتی خاك نمیداند ، از خاك
پديد آمده و به خاك باز میگردد و بهمين جا خاتمه میيابد .
غربی ، متواضعانه ، روح را بعنوان جنبهای مستقل از وجود انسان و بعنوان
حقيقتی قابل بقاء نمیشناسد و ميان خود و گياه و حيوان از اينجهت فرقی
قائل نمیشود ، غربی ، ميان فكر و اعمال روحی و ميان گرمای زغال سنگ از
لحاظ ماهيت و جوهر تفاوتی قائل نيست ، همه را مظاهر ماده و انرژی
میشناسد ، از نظر غرب صحنه حيات برای همه جانداران و از آن جمله انسان
ميدان خونينی است كه نبرد لا ينقطع زندگی آن را بوجود آورده است ، اصل
اساسی حاكم بر وجود جانداران و از آنجمله انسان اصل تنازع بقا است ،
انسان همواره میكوشد خود را در اين نبرد نجات دهد ، عدالت و نيكی و
تعاون و خيرخواهی و ساير مفاهيم اخلاقی و انسانی همه مولود اصل اساسی
تنازع بقاء میباشد و بشر اين مفاهيم را بخاطر حفظ موقعيت خود ساخته و
پرداخته است .
از نظر برخی فلسفههای نيرومند غربی ، انسان ماشينی است كه محرك او جز
منافع اقتصادی نيست ، دين و اخلاق و فلسفه و علم و ادبيات و هنر همه رو
بناهائی هستند كه زير بناء آنها طرز توليد و پخش و تقسيم ثروت است ،
همه اينها جلوهها و مظاهر جنبههای اقتصادی زندگی انسان است .
|