« الشجر و مما يعرشون ») ( 1 ) .
اين راه البته بسيار راه خوبی است . اگر ما درباب انبياء به همان‏
شكلی كه غرائز حيوانات را مطالعه می‏كنيم و در آنها آثاری را ببينيم كه‏
آن آثار با تعليم و تعليم و اكتساب از معلم يا محيط سازگار نيست ،
هيچيك از ايندو نيست و خلاصه اين را از بيرون نگرفته‏اند ( از درون خودش‏
هم كه تركيبات مادی به خودی خود نمی‏تواند چنين خاصيتی داشته باشد ) در
اين صورت بايد قائل به نوعی القاء و الهام بشويم . مثلا اگر كسی در
تعليمات انبياء نوعی پيشگوييها يعنی اخبار از غيب را قبول كند ( همين‏
طور كه در قرآن هست يعنی قرآن اين را ادعا می‏كند ) ، اگر پيغمبران از
آينده‏ای خبر دهند و آن آينده واقع شود ، اگر از گذشته‏ای [ خبر دهند ] كه‏
آن گذشته را از ديگران نياموخته‏اند و معذلك صحيح می‏دانند ، مثل قصص و
حكايات ( كما اينكه باز قرآن هم به همين مطلب تكيه می‏كند كه وقتی قصصی‏
، حكاياتی از گذشتگان ذكر می‏كند می‏گويد اينها خبرهايی است كه ما از غيب‏
به تو است خبر می‏دهيم : " « ما كنت تعلمها انت و لا قومك »" ( 2 )
تو و قومت اينها را نمی‏دانيد ) و يا اگر در تعليمات انبياء تعليماتی‏
ببينيم كه آنقدر منطبق با مصالح بشريت و با جميع شؤون بشريت است كه‏
علماء و فلاسفه كه در ادوار گذشته آمده‏اند ، به علت اينكه همه شؤون زندگی‏
بشر را نمی‏توانستند بشناسند تعليماتشان تعليمات ناقص بوده و تعليماتی‏
كه اينها داده‏اند و در مقايسه با تعليماتی كه ديگران داده‏اند به حدی از
كمال بوده كه باز امكان ندارد مال يك فرد عادی باشد كه يا از طريق تعليم‏
و تعلم يا از طريق تجربه و آزمايش و يا از طريق نبوغ - كه يك فردی يك‏
امتيازكی از افراد ديگر دارد ، يعنی از حدود عقل و فكر بشر خارج باشد - [
به دست آورده باشد ، در اين صورت بايد قائل به القاء و الهام شويم ] .
اگر كسی از اين راه وارد شود ، اين همان راه آيات است كه در آينده‏