نيروی فردی و بشری خودشان و با قدرت فكری خودشان سير كرده بودند ، تا
اين مقدار بيشتر نتوانسته بودند بروند ولی پيغمبر كسی است كه از جای
ديگری لبريز شده است . او در واقع وقتی هم كه میگويد ، خودش نيست كه
میگويد . وقتی كه از زبان وحی میگويد ، قدرت ديگری است كه دارد به زبان
او میگويد و به زبان او میگذارد . در واقع هستی است كه با زبان او سخن
میگويد .
پس اين منطق كه خدا را به يك شكل جاذبهدار معرفی كند از مختصات قرآن
است . ما در ادوار بعد میبينيم كه در زبان شعر و عرفان گاهی به صورت
يك منطق افراطی درآمده است خدا را تشبيه كردهاند به يك زن زيبا يا به
يك پسر زيبا ، به زلف و چشم و از اين حرفها ، اينها البته بعد پيدا شده
ولی ريشهاش همين مطلب است . قرآن هرگز اين تعبيرات جلف را ندارد كه
بيايد خدا را به يك صورت تمثيلی اين گونه كه چشمها چنين و زلف چنين و
قد چنين [ توصيف كند ] و البته آنهايی هم كه چنين گفتهاند يك اصطلاحی
داشتهاند ، مثلا وقتی كه میگويند زلف به اعتبار سياهی و تاريكیاش كنايه
از دوری و بعد و فراق است ، وقتی كه قد و راستی را میگويند بساطت ذات
را در نظر میگيرند چون خط مستقيم بسيط ترين خطهاست ، وقتی كه چشم
میگويند چيز ديگری را در نظر میگيرند . اين تعبيراتی كه از نظر قرآن
تعبيرات جلفی هست ولی به هر حال پايهاش اين است كه میخواهد خدا را به
صورت يك محبوب و معشوق برای بشر معرفی كند ، ريشه و پايهاش از خود
قرآن است . قرآن نه تنها در اين جهت معرفی كرد ، بلكه پرورش داد ،
معلوم شد كه يك طرح عملی هم هست ، يعنی واقعا افرادی به وجود آورد كه
به خاطر عشق به خدا و حب به خدا مجاهد فی سبيل الله شدند ، مال خودشان و
جان خودشان را در راه عشق به اين خدا فدا و فنا كردند .
نمونهای از عشق به خدای قرآن
حديثی هست كه شيعه و سنی روايت كردهاند ( 1 ) و مكرر شنيدهايد :
اصحاب صفه افراد برجستهای بودند كه از خارج مدينه آمده بودند و زن و
زندگی هم نداشتند و
پاورقی :
. 1 اين حديث در كافی هست ، در كتب اهل تسنن هم هست . مولوی نيز
همين مضمون را به شعر در آورده است .