تعبير می‏كنند . فصاحت و بلاغت را تا حدودی هر كسی در هر زبانی وارد باشد
در آن زبان می‏شناسد ، كه خودش يك موضوعی است ، يعنی روشنی بيان ،
شيرينی بيان ، زيبايی يك بيان ، جذابيت يك بيان . راجع به فصاحت و
بلاغت ، علمای فن بحث كرده‏اند كه چه چيزهايی سبب می‏شود كه كلام زيبا و
فصيح شود ، از نظر اينكه آهنگ لفظ و حروف چگونه بايد باشد و معانی‏
چگونه بايد دريف شده باشند ، و می‏گويند قبل از آنكه احتياج به تعريف‏
داشته باشد و ما بخواهيم تعريف كنيم ، هر كسی تا حدودی فصاحت و بلاغت‏
را می‏شناسد . مثلا در زبان فارسی سعدی به فصاحت معروف است ، اينكه هر
كسی كه با زبان فارسی آشنايی مختصری دارد در روح خودش يك جذبه‏ای نسبت‏
به آثار سعدی احساس می‏كند ، تابع اين نيست كه اول تعريف فصاحت و
بلاغت را از زبان ادبا شنيده باشد بعد رفته باشد دنبال آن . می‏گويند كه‏
فصاحت از نوع زيبايی است و هيچ زيبايی‏ای را مردم به حكم اينكه اول‏
تعريفش را شنيده باشند دنبالش نمی‏روند . اگر يك صورت زيبا را ديگران‏
جذب می‏شوند نه به خاطر اين است كه اول تعريف زيبايی را در مدرسه‏
شنيده‏اند بعد می‏روند دنبال آن . اگر زيبايی بصری باشد چشم كه افتاد ، به‏
سوی آن كشيده می‏شود . يا اگر زيبايی سمعی باشد ، مثل آهنگها ، وقتی كه‏
يك آهنگ زيبا را يك گوش می‏شنود به حكم غريزه و طبيعت خودش به سوی‏
آن كشيده می‏شود . فصاحت هم يك نوع زيبايی در سخن است . وقتی كه انسان‏
يك سخن زيبا را می‏شنود خود به خود به خود سوی آن كشيده می‏شود . شعر حافظ
نيرويی از زيبايی دارد كه هر كسی كه آن را می‏شنود به سوی آن كشيده می‏شود
:
سالها دل طلب جام جم از ما می‏كرد آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا
می‏كرد
گوهری كز صدف كون و مكان بيرون بود
طلب از گمشدگان لب دريا می‏كرد
بيدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی‏ديدش و از دور خدايا می‏كرد
اينها كلامی است كه ما قبل از اينكه بتوانيم توصيف كنيم و بگوييم‏
زيبايی آن در چه چيزش است احساس می‏كنيم . می‏گويند كه زيبايی مما يدرك‏
و لا يوصف است ، ادراك می‏شود ، توصيف نمی‏شود . هنوز كسی در دنيا
نتوانسته است برای همين زيبايی بصری فرمول معين كند . تحت فرمول در
نمی‏آيد ، يك احساسی است كه در