كشف میكند ، فقط میبيند كه اين جريان به اين شكل وجود دارد ، اما عقل
نمیداند كه آيا ضرورت دارد كه حتما بايد همين جور وجود داشته باشد يا
ضرورتی ندارد ، اينجور وجود دارد ؟ مثل اين است كه در يك اجتماعی كه آن
اجتماع را خود افراد اجتماع ساختهاند و قانون برايش وضع كردهاند ، وقتی
خودشان قانون را وضع كردهاند اجتماع به آن شكل وجود پيدا میكند . مثلا
قانون وضع كردهاند كه در خيابانها وسائل نقليه از دست راست حركت كنند
. شما هم وقتی جادهها و خيابانها را نگاه میكنيد میبينيد همه جا وسائط
نقليه از دست راست حركت میكنند . يك آدمی كه از بيرون بيايد چه
میبيند ؟ فقط میبيند اينجور وجود دارد . اما آيا میتواند بگويد اين
ضرورت دارد كه اينجور وجود داشته باشد ؟ خلاف اين محال است وجود داشته
باشد ؟ محال است كه وسائل نقليه بخواهند از چپ حركت كنند ؟ نه ، فقط
میتواند بگويد اينجور وجود دارد . يك روز هم واضعين قانون میآيند آن را
عوض میكنند و میگويند خير ، از چپ حركت كنيد .
قوانين طبيعی قوانينی است كه بشر فقط وجود اينها را كشف كرده ، هرگز
ضرورت اينها را كشف نكرده است ، و اين اشتباهی است درباب علوم اگر
ما بگوييم علوم طبيعی ضرورت را هم كشف میكند . اصلا علوم طبيعی مبتنی بر
حس است . حس فقط وجود را كشف میكند . ضرورت ، يك مفهوم عقلی و
ساخته عقل انسان است . ضرورت نه مبصر است نه ملموس نه مسموع و نه
مشموم و انسان به هيچ حسی ضرورت را كشف نمیكند و لهذا بسياری از فلاسفه
گفتهاند اصلا ضرورت ساخته عقل است . يك " ساختگی " هم میگويند كه آن
را حتی از اعتبار هم میخواهند بيندازند . ولی در اينكه ضرورت محسوس
نيست و به علم در نمیآيد - علم مصطلح ، يعنی به علم حسی و تجربی - بحث
نيست . علوم فقط وجود اشياء را كشف كرده و وجود اين قوانين را به اين
شكل كشف كرده است ، ضرورتی كشف نكرده و نمیتواند هم كشف كند .
معجزات انبياء جريانهايی است برخلاف قوانين " طبيعی " كه بشر وجود
آنها را كشف كرده است نه برخلاف قوانين " عقلی " از قبيل قوانين
رياضی كه عقل بشر ضرورت آنها و محال بودن خلاف آنها را كشف كرده است .
[ اگر ] بگوييم پس قوانين طبيعی اگر ضرورت ندارد چرا وجود دارد ؟ [
میگويند ] مشيت خداوند . دكارت و ديگران حتی همان ضرورتهای عقلی را هم
نظير قوانين طبيعی تلقی كردهاند ، میگويند آنها را هم خدا قرار داده است
. اگر بگوييد سه زاويه
|