وقتی كه ما می‏بينيم قرآن در آيات پراكنده خودش راههای ضلالت و خطا را
بيان می‏كند ( نه تحت عنوان اينكه من می‏خواهم راه خطای فكر [ را بيان كنم‏
] ، راه گمراهی را بيان می‏كند و گمراهی همان خطاست ) و همان راههايی را
نشان می‏دهد كه ارسطو نشان نداده است يعنی راه خطای فكر را در ماده نشان‏
می‏دهد نه فقط در مهندسی و صورت ، و می‏بينيم آنگاه كه علمای جديد
خواسته‏اند يك منطق جديد بسازند علاوه بر منطق ارسطو كه تنها راه خطای در
نظم را نشان نداده باشند ، مصالح فكری را هم بتوانند [ بسنجند ] يا لااقل‏
تذكراتی بدهند كه مصالح درست بياور در فكر خودت و فقط به مهندسی‏اش‏
نپرداز ، راههايی را گفته‏اند كه تمام اين راهها در قرآن موجود است ، آيا
اين از نظر منطق يك اعجاز نيست كه يك مرد امی [ چنين گفته باشد ] ؟
اگر ما و شما می‏بوديم در همين حدود درس خواندگی خودمان و می‏خواستيم مردم‏
راتخطئه بكنيم و تا حالا هم تخطئه كرده‏ايم آيا می‏توانستيم مردم را روی اين‏
اصول تخطئه بكنيم كه شما اشتباه می‏كنيد چون گمان را پيروی می‏كنيد ، شما
اشتباه می‏كنيد چون مداركتان كافی نيست ، علمتان كم است ، شما اشتباه‏
می‏كنيد چون از هوای نفس پيروی كرديد ، شما اشتباه می‏كنيد چون از كبرا
پيروی كرديد ، شما اشتباه كرديد علتش اين است كه از اسلاف پيروی می‏كنيد
، يعنی اين زنجيرهايی را كه می‏آيد و فكر انسان را می‏گيرد اين جور بشناسيم‏
و اين جور پاره كنيم ؟ اين ابدا با فكر يك انسان كه از افق ديگر الهام‏
نگرفته باشد قابل توجيه نيست .
بحث بعدمان ان شاءالله خود مسأله خداست كه خدا آن طوری كه قرآن گفته‏
است ، اصلا با دنيای آن روز يا افكار آن محيط و آن روز وفق می‏دهد يا قرآن‏
طوری خدا را معرفی كرده است كه باز نمی‏توانيم توجيه بكنيم جز اينكه‏
بگوييم اين خدا از افق ديگری شناسانده شده است .