بعد از اين است كه پيوند ميان اشياء برقرار باشد . حكمت بعد از اين
است كه پيوند ميان اشياء برقرار باشد . اگر پيوند ميان اشياء برقرار
نباشد مصلحت و حكمت و از اين حرفها نيست . میگويد اگر خدا اينجور نكند
هرج و مرج لازم میآيد . هرج و مرج چگونه لازم میآيد ؟ ! هرج و مرج نيز وقتی
است كه ما از وسيلهها به نتيجهها نرسيم . وقتی او هر نتيجهای را میخواهد
از هر وسيلهای ايجاد میكند ، ديگر چه هرج و مرجی است ؟
به هر حال اين نظريه درستی نمیتواند باشد . ايشان میگويند - اين را
خيلیها گفتهاند - كه اگر ما قائل بشويم كه عالم قانون دارد و قانون عالم
هم قانون قطعی است بايد قدرت و اراده خداوند را محدود بدانيم . هرگز
چنين چيزی نيست . ما اول مثالی در انسان ذكر میكنيم تا در خدا هم روشن
بشود .
يك وقت هست كه شما يك كار را نمیكنيد به موجب اينكه قدرت و اراده
شما محدود است يعنی جلوی شما گرفته شده است . از كارهای خوب مثال
میزنم . شما دلتان میخواهد كه عالم درجه اول دنيا باشيد ولی قدرت و
اراده شما به شما اجازه نمیدهد ، چون نمیتوانيد . مثلا شما نمیتوانيد در
ظرف عمرتان تمام علوم عالم را داشته باشيد . پس اين كار را كه شما
نمیكنيد ، به خاطر محدوديت قدرت است . ولی يك كار هست كه شما
میتوانيد و قدرت داريد انجام بدهيد اما شما دارای يك كمال روحی هستيد
كه به موجب آن كمال روحی اين كار را نمیكنيد . مثل يك آدم عادل . آدمی
كه ملكه تقوا دارد ، آدمی كه به مقام عدالت و ملكه تقوا رسيده است ، به
موجب ملكه تقوای خودش يك عمل زشت و پليد را انجام نمیدهد . همه ما در
هر درجهای كه باشيم نسبت به بعضی از كارهای پليد ملكه تقوا و حتی ملكه
عصمت داريم ولی اين نه به معنای آن است كه قدرت ما محدود است كه آن
كار را انجام بدهيم ، و نه به معنی اين است كه جلوی اراده ما را يك
مانعی از خارج گرفته است ، بلكه روح ما يك علوی پيدا كرده است كه به
موجب اين علو اين كار از آن پيدا نمیشود ، ضد اين كار از آن پيدا میشود
، به موجب آن علوم روحی هميشه سخنی كه از ما پيدا میشود سخن راست است
نه سخن دروغ . حالا ما به هر درجه كه ملكه تقوا پيدا كنيم ، به هر درجه كه
عدالت پيدا كنيم ، به هر درجه كه به مقام عصمت برسيم - يعنی آنقدر خوبی
فضيلتها برای ما روشن باشد كه عملا در تمام عمر يك بار هم مرتكب [
رذيلت ] نشويم - آيا معنايش اين است كه دائما به سوی محدوديت گرايش
پيدا میكنيم ؟ در تمام عمر يك
|