خيلی به اين حرف معتقد است و میگويد در الهيات كسانی كه تنها به
استدلال قناعت كردهاند به جايی نرسيدهاند و كسانی هم كه مدعی كشف و
الهام هستند بدون اينكه بتوانند آنچه را كه با كشف و الهام مدعی [ درك
آن ] هستند با برهان تأييد كنند ، به آنها هم اعتنايی نيست ، ايندو بايد
يكديگر را تأييد كنند . در واقع مثل اين است : آنچه كه ذوق آن را درك
میكند عقل هم آن را دريابد ، چون آنچه كه انسان به طريق ذوقی و كشفی
میگويد مطلبی است كه كأنه در قلبش القاء شده ولی عقل هم بايد با مقياس
خودش آن را اندازه گيری كند و بگويد آنچه را كه تو يافتی من اندازهگيری
كردم با اندازهگيری من هم درست درآمد . اين ، بيان خوبی است ، ولی
اينكه مقصود گوينده اين شعر اين مطلب باشد اندكی محل ترديد است . چون
اين شعر قبل و بعدش حكايت میكند كه مطلب ديگری را میخواهد بگويد . در
آن وقتی كه اين شعر گفته میشده اهل استدلال و اهل كشف دو راه جدا را طی
میكردند و همديگر را تخطئه میكردند . آنها میگفتند كشفيات شما همه
تخيلات است و تخيلاتی پيش خودتان كردهايد كه اساسی ندارد ، اينها هم
میگفتند استدلالات شما همه ضعيف است . بنابراين آنچه در آنجا میگويد ،
منظورش توأم بودم [ راه استدلال و راه اشراق ] نيست ، به آنها میگويد ای
كسانی كه راه تقوا و معنويت را كنار گذاشتهايد و نمیخواهيد از راه عمل
به خداوند نزديك شويد و مرتب میخواهيد از راه تفكر و تعقل و استدلال خدا
را كشف كنيد ، مثل شما مثل كسی است كه بخواهد مسافتی را با پای چوبی طی
كند و آدمی كه با پای چوبی میخواهد راهی را برود آن پای چوبی در اختيارش
نيست و به همين جهت خطر سقوط و لغزش برايش خيلی زياد است . منظورش
اين است . در عين اينكه مطلب جنابعالی مطلب درستی بود ولی خيال نمیكنم
اين شعر آن مطلب را بخواهد بگويد .
|