معجزه ( 5 )

بحث ما در مسائل مربوط به معجزات بود و همان‏طوری كه عرض كرديم‏
درباره مسائلی است كه در واقع پايه و مبنايی برای معجزات ذكر می‏كند تا
آن حدودی كه لااقل از استبعاد انسان بكاهد . و البته ما اين مسائل را از
طرفی با توجه به آنچه كه بشر در اين زمينه‏ها كشف كرده است می‏گوييم و از
طرف ديگر با توجه به بيانی كه آورندگان معجزات خودشان داشته‏اند ، و
مخصوصا توجه‏مان به قرآن كريم است .
داستان معروفی است از غزالی ، در شرح حالش هست كه از طوس آمد به‏
نيشابور و چند سال آنجا مانده بود و تحصيل می‏كرد و خيلی هم جدی بود و طبق‏
معمول طلاب درسهای خودش را يادداشت می‏كرد و می‏نوشت . وقت برگشتن ،
جزوه‏های درسی‏اش دريك بقچه داخل اثاثش بود . در بين راه دزد به اينها
برخورد می‏كند و هرچه دارند می‏برند . وقتی سراغ آن بقچه می‏روند او خيلی‏
اضطراب نشان می‏دهد و می‏گويد هرچه می‏خواهيد ببريد همين يكی را نبريد .
اينها خيال می‏كنند كه لابد در آن يك كالای خيلی نفيس قيمتی هست ، بيشتر
حريص می‏شوند كه آن را بگيرند و ببرند به پول برسانند . وقتی بقچه را باز
می‏كنند می‏بينند بجز كاغذهای سياه شده چيز ديگری نيست . دزد می‏گويد اينها
چيست ، اينها كه به درد نمی‏خورد . می‏گويد اين محصول زحماتی است كه من‏
در طول چند سال كشيده‏ام و من يك طلبه