من گمان نمیكنم كه اگر ما مسأله روح را قبول نكنيم و همان روح را هم
ملاك تشخص و وحدت واقعی خودمان ندانيم يا در موضوع آن عنصر سوم كه آقای
مهندس بيان كردهاند و سؤال كردم و هنوز جواب ندادهاند اگر همان عنصر
سوم را خودآگاه ند انيم و ملاك خودآگاهی خودمان يعنی من خودمان را همان
ندانيم [ بتوانيم بقای شخص را توجيه كنيم ] . درباره عنصر سوم هم توضيح
ندادند كه بعد تكليف آن چه میشود ؟ آيا آن دو مرتبه به مادهای ، انرژیای
، از آن جور شكلها تبديل میشود يا اينكه آن عنصر سوم با همان خصوصيت
خودآگاهی خودش باقی میماند و ديگر به اين دنيا برنمیگردد ؟ حال اين را
بايد توضيح بدهند .
به هر حال ما غير از اين فرض ، فرض ديگری برای بقای شخص نداريم .
قرآن كه خواسته است قيامت را تقويت كند ، مرتب مثال احياء و اماته در
دنيا را ذكر كرده است ولی اينها تشبيه است از حيثی ( كه تشبيه هميشه از
يك نظر است نه از جميع جهات ) ، نمیخواهد بگويد عينا يك نوع قيامت
واقعی است . آنچه در دنيا احياء و اماته است ، تجديد مثل است نه
بازگشت شخص در همين دنيا . زمين ما و گياهانی كه در اين دنياست و
حياتی كه امسال هست و از بين میرود و سال ديگر تجديد میشود ، همان حيات
عينا نيست ، يعنی عين آن اشخاص سال آينده به وجود نمیآيند ، مثل و شبيه
آنها به وجود میآيند . آنچه در دنيا وجود دارد تجديد امثال است و به
اصطلاح بقای نوعی است نه بقای شخصی و فردی كه يك شیء در دنيا [ از بين
برود و دوباره همان شیء عينا به وجود آيد ] . آنچه در معجزات پيغمبران
ذكر كردهاند كه مردهها را زنده میكردند كه آن نمونهای از قيامت است ما
از جريانهای عادی طبيعی يك مثال هم نداريم كه يك وقت يك فرد و يك
شخص بميرد و همان فرد و همان شخص در دنيا بار ديگر زنده شود .
" من " در سخن دكارت
فقط يك نكته را اينجا اضافه كنم ، بعد من اختيار صحبت را به آقايان
میدهم كه توضيح بدهند و آن اين است كه اين فكر در ميان بسياری از
فرنگيها و غيرفرنگيها پيدا شده است كه اين " من " كه میگوييم يعنی
مجموع همين خاطرات متسلسل ( تسلسل خاطرات ) و لذا اين اشخاص به حرف
دكارت از اين نظر عيب گرفتهاند كه