است و اختصاص به پول ندارد . پس علتی شاملتر و جامعتر لازم است .
ثانيا واقعا چه فرقی هست ميان پول و كالا . پول علی الفرض جوهر ارزش‏
كالا است يا ارزش تجسم يافته كالاها است . يعنی وقتی كه كسی كالای خود را
به ديگری واگذار می‏كند ، دو راه برايش هست يكی اينكه كالای ديگر
ارزشداری در مقابل بگيرد ، ديگر اينكه نفس ارزشی برابر ارزش آن كالا
تحويل گيرد . ولی خود ارزش ذاتا چيزی نيست كه مستقل از هر ماده‏ای قابل‏
نقل و انتقال باشد مگر به شكل ذمه و عهده كه قابل تحويل گرفتن نيست مگر
در ضمن يك عين ، و در عالم اعتبار هم قابل اعتبار نيست چون قابل ارائه‏
نيست . پول به منزله تجسم ارزش كالاها است و يا به منزله يك سند معتبر
برای عموم است . و چون پول عين ارزش تجسم يافته است چرا نبايد كرايه‏
داشته باشد ؟ اگر نظر ما را در باب قرض قبول كنند هر دو اشكال بالا حل‏
است . اگر نظر ما را قبول نكنند اين مشكل حل نمی‏شود . به هر حال فلسفه‏ای‏
كه ايشان ذكر كرده‏اند همان فلسفه موروث از ارسطو است كه پول مولد نيست‏
، پول ، پول نمی‏زايد .
در صفحه . . . دفاع دكتر . . . را از ربا كه نوعی كرايه پول است نقل‏
می‏كند ، و انتقادش اين است كه پول كالا نيست ، و حال آنكه استدلال صحيح‏
اين است كه قرض غير از اجاره است . پول از آن جهت غير قابل اجاره‏
است كه مانند ميوه‏جات با بقائش قابل استفاده نيست . چيزی كه هست‏
ميوه‏جات با مصرف قابل استفاده است و پول با گردش . و بنابر استدلال‏
نويسنده ربای غير پول