ايمان ، برای انسان تاج افتخار است كه بر سر می‏گذارد و برای يك مرد
مانند آن گردنبندی است كه يك زن جوان به گردن خود می‏آويزد . زينت است‏
، زيور است . « كانی باوصالی تتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و
كربلا » . ايها الناس ! الان از همينجا گويا به چشم خودم می‏بينم كه در آن‏
سرزمين چگونه آن گرگهای بيابانی ريخته‏اند و می‏خواهند بند از بند من جدا
كنند . « رضی الله رضانا اهل البيت » . ما اهل بيت از خودمان رضايی‏
نداريم ، رضای ما رضای اوست . هر چه او بپسندد ما آن رامی‏پسنديم . او
برای ما سلامت بپسندد ، ما سلامت را می‏پسنديم . بيماری بپسندد ، بيماری‏
می‏پسنديم . سكوت بپسندد ، سكوت می‏پسنديم . تكلم بپسندد ، تكلم . سكون‏
بپسندد ، سكون . تحرك بپسندد ، تحرك . گفت :
قضايم ، اسير رضا می‏پسندد
رضايم بدانچه قضا می‏پسندد
چرا دست يازم چرا پای كوبم
مرا خواجه بی دست و پا می‏پسندد
« كانی باوصالی تتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا » .
در جمله آخر ، هجرت خودش را اعلام می‏كند : « من كان فينا باذلا مهجته و
موطنا علی لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانی راحل مصبحا انشاء الله » (1).
هر كسی كه كاملا آماده است كه خون قلبش را هديه كند ( ما در اين راه يك‏
هديه بيشتر نمی‏خواهيم ) ، هر كسی حاضر است با من هم آواز باشد و مانند
من كه هديه‏ام خون قلبم است در اين راه ، چنين هديه‏ای برای خدای خودش‏
بفرستد ، چنين هديه‏ای در راه خدای خودش بدهد ، چنين آمادگی دارد ، آماده‏
يك مهاجرت باشد ، آماده

پاورقی :
1 - لهوف ص . 53